• وبلاگ : وبلاگ موسسه رستگان www.mrastegan.ir
  • يادداشت : اثبات ناپذيري خداوند
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مسعود 
    سلام
    من فکر مي کنم شما مطالبي که در قالب عرفان آورديد فقط خدا را توصيف کرديد در صورتي که از کجا معلوم اصلا همچين متني براي هستي وجود دارد و هستي مظهر اين وجود است ؟ و چرا نمي شود هستي(منظورم اين جهان مادي است)خود يک حقيقت قائم بر خود باشد؟ ، (بله من بر اين باورم که راه عرفاني راه بسيار خوبي است ولي اگر مسلمانان يک پشوانه ي عقلي هم بر حرفشان مبني بر وجود چنين خدايي داشته باشند هم اين مسلمان در راه دين استوار تر است و هم مخالفان آنان را خيالاتي نمي نامند.)

    + نيما 

    ادامه:

    اين استدلالها اگر سالم و اخلاقي و منصفانه باشد كاملا صحيح هستند و محل استناد ، و برخي از عارفان حتي اگر بخواهند پس از شهود ، شهودِ خود را اينگونه با استدلال بيان كنند،به هر حال باور دارند كه اين استدلالها صحيح هستند.

    مشكل برخي از دانشمندان غربي كه آنها را نمي پذيرند اولا اين است كه تجربه گرا هستند و از ابتدا خود را از چنين بحثهايي فارغ كرده اند و فقط مي گويند آن چيزي قطعي است كه قابل حس و تجربه ي ِ مادّي باشد نه آنچه كه عقل به وجودش حكم كند و مي دانيم که اين چه قضاوتِ نامنصفانه اي است و ثانيا با انصاف و اخلاق تعقل نمي كنند و غرض و مرض دارند و مي خواهند با مسائل معنوي که آنها را به مذهب خواهد کشاند بجنگند.

    در کلام وحي نيز چه معنايي جز "اصل عليت" از آيه ي أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ، يا بسياري آياتِ مشابه بدست مي آيد؟!

    آيا مي توان تصور نمود که خداوند ذهن انسان را به يک اصل متوجه مي کند که غيرقابل استفاده باشد؟!

    و مجدداً بيان مي شود که منظور از عليت ، حقيقتِ آن است نه تقريرهاي آن و حتي تجلي و ظهور هم نوعي از عليت در معناي بسيطِ عليت هستند.

    با احترام فراوان.

    پاسخ

    دوست گرامي. ما نفي كلي عليت كه نكرديم. عليتي كه در فلسفه هست و سسله وار تعريف مي شود و در يك تسلسل بي نهايت و البته با نفي تسلسل به سر سلسله كه خداي متعال است مي رسد آنهم خارج از سلسله معاليل و جهان معاليل را درست نمي دانيم. عالم مظهر خدا است و اين همان عليت واقعي است كه باعث مي شود خداي متعال را در تمام هستي و در جان ودل خود مشاهده كنيم و حاضر بدانيم. تسلسل هم وجود دارد اما در هستي بي نهايت تسلسل باطل نيست و قطع هم نمي شود.
    + نيما 

    جناب مدير وبلگ

    سپاسگذارم به جهت وقتي كه اختصاص داديد.

    همانگونه كه بيان شد ديدگاههاي ما مغايرتِ اساسي دارد و بنده حتي عرفان نظري را نوعي از فلسفه مي دانم ،فلسفه اي با تعقلي سالم و منصفانه و اخلاقي به اضافه ي شهود.نه صرفاً شهودي.

    چراكه اساس ِمفهوم فلسفه همان جويايي و كاويدنِ حقيقتِ هستي است و عرفان در واقع راهِ دُرُستِ فلسفه است نه اينكه فلسفه و عرفان مغايرتِ ذاتي داشته باشند و بنده نيز استناد به پيچ و خمهاي عمدتاً بي حاصل فلسفه نمي کنم و حقيقتِ آنرا مدنظر قرار داده ام.

    كتابي را كه نگاشتم نيز عنوانش چنين است: عرفان:فلسفه ي اخلاقي.

    در مورد مسئله آخري نيز كه مطرح فرموديد و بنده گرچه گمانم بر اين بود که اين مباحثه خاتمه يافته است وظيفه ي اخلاقي خود مي دانم كه پاسخ بگويم ،اين موضوع بايد مطرح شود كه گرچه جهان ممكن است و حضرت حق واجب،اما الزامي ندارد كه به خاطر اين تفاوت ، بگوييم حضرت حق خارج از جهان است بلكه حقيقت اين است كه:

    1.خداوند داخل و محصور در جهان نيست.

    2.خداوند مجموع و كل ِ جهان نيز نيست ، چون مجموع موجوداتِ وابسته و ممکن نمي تواند مستقل و واجب باشد.

    3.خداوند خارج از جهان نيز نيست.

    پس چگونه است؟

    حالت چهارمي وجود دارد كه صحيح است:

    4.جهان در خداوند است.

    حقيقت اين است كه جهان در خداست يا جهان محاط در حقيقتِ بي نهايتِ خداوند است و خارج از حقيقتِ او هيچ نيست.

    بنابراين حقيقتِ خداوند يا هستي بخش محيط بر هستي است و هستي از هستي بخش و در هستي بخش است و هستي از خود هيچ است.

    البته استحضار داريد اين كه گفته مي شود هستي در هستي بخش است بدين معنا نيست كه براي هستي بخش وصفِ مكان قائل شده باشيم چراكه مكان چيزيست كه در درون ِ هستي معنا مي يابد و هستي بخش منزّه از آن است ، بلكه منظور اين است كه حقيقتِ وجود متعلق به هستي بخش است و هستي بخش بي نهايت است و بنابراين هيچ چيز خارج از حقيقتِ او متصور نيست.

    به قول استدلال زيباي عطار:

    اي خداي بي نهايت جز تو كيست؟

    چون تويي بي حد و غايت جز تو كيست؟

    هيچ چيز از بي نهايت بيشَكي

    چون نمي مانَد كجا مانَد يكي

    اين وحدتِ وجودِ حقيقي است و معادل با پانته ايسم كه هستي و هستي بخش را يكي مي انگارد نيست.

    عرفاني كه بنده مورد توجه دارم از فلسفه جدا نيست.شهود به جاي خود و بسيار بسيار عظيم و محترم است ،اما در عرفان ِ مورد نظر بنده استدلالهاي زيبا و متين مثل استدلال عطار نيز جاي دارد و اين دو ، يعني استدلال سالم و شهود هردو باهم حضور دارند.

    ابن عربي نيز چنين است،گرچه وي نيز اهميتِ شهود را بي نهايت برتر مي داند و بنده نيز ، اما وي هم از استدلالهاي بسيار زيبا و منطقي و ساده بسيار بهره مي گيرد.

    مثلا او نيز گرچه حقيقتِ وجود را واحد و به قول سرکار غير قابل تقسيم مي داند اما در فصوص الحکم مي گويد:

    و شکي نيست که حدوثِ حادث و نيازمندي ِ آن به محدِثي که آنرا به وجود آورده ثابت است،زيرا که حادث بنفسه ممکن است ،پس وجودِ آن از خويش نيست و از ديگري است و ارتباطِ حادث به محدِث ارتباطِ نيازمندي است ، و ناگزير آنچه حادث مستند به اوست بايد واجب الوجود لذاته باشد و در وجودِ خود،بنفسه،غني و از ديگري بي نياز باشد،و آن واجب الوجود است که به ذاتِ خود حادث را هستي بخشيده و حادث به او منتسب گرديده است. و چون آن واجب اين ممکن را لذاته مقتضي شد،ممکن نيز به سببِ او وجوب پيدا کرد ولي چون استنادِ او به واجب است که لذاته از او پديد آمد،در هرچيز از اسم و صفت که به او انتساب مي يابد بصورتِ واجب خواهد بود مگر در وجوبِ ذاتي که آن دربار? حادث راست نمي آيد،چه حادث اگرچه واجب الوجود باشد اما وجوبِ او به غير خود است نه به خود.

    پاسخ

    نويسنده محترم. اولا بنده هم عرفان نظري را نوعي هستي شناسي و فلسفه مي دانم اما نه فلسفه اصطلاحي. منظور از فلسفه در اصطلاح غيراز عرفان اصطلاحي است و اين دو علم در روش مندي متفاوت اند و نگاه واحد و متودولوژي واحدي ندارند.ثانيا اين نگاه که موضوع جهان در خداوند است درست نيست چون لازم مي آيد كه خدا از جهان بزرگتر باشد در حالي كه مطابق نظر عرفان و قرآن خداوند باطن هستي است هوالظاهر و الباطن. ظاهر و باطن هستي خداي متعال است ظاهر ظاهر او است و باطن باطن او است و يک حقيقت بيشتر نيست که ظاهري دارد و باطني .اگر هستي مظهري را بي نهايت بدانيم و خداوند را نيز بي نهايت بدانيم اين دو در حد و اندازه هم هستند و نمي توان يكي را در دل ديگري فرض كرد يا بزرگ و كوچك دانست. احاطه خداوند بر اشيا و هستي ام احاطه كمي نيست. احاطه به اين معنا است كه خداي متعال در تمام هستي نفوذ و سريان دارد و عالم به كل شي و قادر به کل شيء است و هکذا
    + نيما 

    جناب مدير وبلاگ

    تشكر فراوان دارم از توجه سركار

    همانگونه كه فرموديد ديدگاههاي ما از اساس باهم مغاير است گرچه هردو معتقد به خداوند و معنويت هستيم.

    براي شما آرزوي موفقيت از درگاه خداوند دارم.

    پاسخ

    با سلام و تهيت. دوست گرامي. به نظر بنده عرفان نظري راه بسيار روشني براي شناخت خدا و وصول نظري به حقيقت است؛ ولي فلسفه بسيار گيج كننده و ناسرانجام است و انسان هاي طالب حقيقت را از آن دور مي كند. بر اساس بطلان تسلسل شما بايد در فلسفه خدا را در سلسله علل بي نهايت جستجو كنيد ولي عرفان مي گويد خدا وجود است و شما ظهور همين وجود هستيد و از رگ گردن به شما نزديك تر است. شما بر اساس عرفان خدا را در تمام هستي و خودتان حس مي كنيد ولي بر اساس فلسفه بي نهايت خدا از انسان دور مي شود. تازه خدا چون واجب الوجود و جهان هستي ممكن الوجود است؛ لازم مي آيد كه خدا خارج از جهان باشد؛ چون تمام آنچه در جهان است ممكن است؛ در حالي كه خارج از جهان توهمي بيش نيست. شما هم موفق باشيد.
    + نيما 

    در اينجا نيز مسائل خوبي مطرح شده است،درصورت تمايل مطالعه فرماييد.

    http://www.porsojoo.com/fa/node/1025

    + نيما 

    اصلاحيه !

    متاسفانه گمان نمودم ،پاسخ ديگري از شما مربوط به اينجانب است چون آن پاسخ بعد از نوشته ي بنده و از نظر زماني نيز از آن داراي تاخر بود،به هر حال عذر خواهي مي كنم و اكنون تازه پاسخ شما را مشاهده نمودم.

    اما احتراما در جواب بايد عرض نمايم:

    1.با شما موافقم ،خداوند وصف نيست و عقل مسلماً قابليتِ دركش را ندارد، اما عقل قابليتِ اثباتِ وجودش را دارد.

    2.با اين موضوع كه خدا حقيقت و متن ِ هستي است و هستي نياز به اثبات ندارد نيز موافقم اما همين موضوع را علاوه بر شهود مي توان از عليت دريافت.عليتِ وجودي آنچنانكه ملاصدرا بكار مي برد و برهان صديقين وي دقيقا همين كار را مي كند.

    وي صرفا به شهود استناد نمي كند بلكه از لحاظ عقلي نيز همين موضوعي را كه سركار فرموديد با عليت اثبات مي كند كه نفس ِ وجود واحد و بسيط است و حقيقتِ اعلاي آن منحصر به واجب الوجود است ، اما از آنجاكه اصل وجود از مقوله مشكك است كه از جهت قوه و شدت و كمال و ضعف مراتبي دارد ،با علم به مرتبه ضعيف ِ آن يعني وجودِ ممكن به اصل ِ وجود يعني حقيقتِ اعلاي آن علم مي يابيم.در اينجا واسطه اثبات ، خودِ وجود است.

    ببينيند در همينجا نيز ذهن بطور فطري و خدادي به عليت قائل است و موضوع ِ ظهور ، كه شما اشاره فرموديد خود دقيقا نوعي عليت است، خورشيد علتِ آفتاب است.

    و قانون عليت هم در قلمرو مخلوقات و هم در رابطه خالق و مخلوق صحيح است.

    با عليت و امتناع دور و تسلسل مي توان به وجودِ يك حقيقتِ كامل رسيد كه او هست اما نمي توان دانست كه او چيست.

    بازهم اشاره مي كنم مقصود اصلِ عليت است نه تقريرهاي غلط.

    در عرفان نيز مفاهيم واجب الوجود و ممكن الوجود ناسازگار نيست،در اينجا فرصت نيست اشاره به نظريات عارفان نمايم اما گرچه وجود داراي وحدت است اما همواره بين آن صاحبِ وجودي كه وجوبِ وجودِ ذاتي دارد با آن صاحبِ وجودي كه وجوبِ وجودش را از غير گرفته است تفاوتي وجود خواهد داشت.

    بطلان دور و تسلسل هم از موضوعاتي است كه هميشه صحيح و بديهي بوده ، هست و خواهد بود و ما در اينجا كاري نداريم كه خدايي كه با ابطال تسلسل بدست مي آيد با خدايي كه عارف در شهود بدست مي آورد ،به تعبير سركار به دردِ كسي مي خورد يا مشكل كسي را حل مي كند ، چراكه اين بحثِ ديگريست بلكه مقصود بنده اين است كه همان خدايي كه عارف در شهود مي يابد ، همان ذاتي است كه با بطلان تسلسل نيز بدست مي آيد.

    3. آياتِ بسيار زيادي در قرآن وجود دارد كه انسان را به تعميم ِ عقلي ِ عليت جهتِ اثباتِ وجود خداوند دعوت مي كند و اينها نمي توانند مبتني بر اصل عليت باشند درحاليكه اين اصل براي اين كار ناكافي باشد.

    4. دوست محترم و اهل علم و فضل ، اينجانب نيز چون شما مشتاق و عاشق عرفان هستم و در راهِ عرفان مي كوشم اما بنا به توضيحات مختصري كه بيان داشتم،يقينا معتقدم كه علاوه بر راه شهودي ، در عرفان به سببِ تزكيه نفس و سلامتِ تعقل انسان به ادراكِ عقلي ِ صحيح و منصفانه نيز خواهد رسيد.

    اينجانب در خدمت هستم ، اگر در خصوص تك تكِ براهين و استدلالات تمايل به گفتگو داشته باشيد.

    هم در اينجا اگر دوست داشته باشيد مي توانيد موضوعات را مطرح نماييد و هم مي توانيد از طريق ايميل با بنده تماس بگيريد و حتي از ديدار حضوري نيز خوشحال خواهم شد.

    به اميد توفيق روز افزون جنابعالي در راه عرفان و حقيقت و با سپاس از توجه شما.

    پاسخ

    دوست گرامي. بنده سالهاي سال تقريبا تمامي كتاب هاي معمول فلسفي حوزه و حتي اسفار را خوانده ام ولي بعد كه واردعرفان شدم ديدم بسياري از اين مفاهيم حقيقت ندارد و فلسفه جز يك علم بشري نيست و سالها طول كشيد تا از دست مفاهيمي مانند واجب و ممكن و ماهيت و دور و تسلسل و عليت و اينها خلاص بشوم. اين موضوع داستان مفصلي دارد و انديشه اي كه الان شكل گرفته محصول حدود بيست سال كار در حوزه علوم عقلي و عرفاني است و گاهي واقعا متاسف مي شود كه كساني از حوزويان فلسفه را به عنوان اعتقاد مي خوانند و خيال مي كنند اينها علوم الهي و به قول خودشان الاهيات اعم و اخص است در صورتي كه الهيات تنها در قرآن و عرفان مبتني بر قرآن و اهل بيت است و فلسفه خيلي از اين مرحله پرت است. مشكل بين ما دو نفر خيلي اساسي تر از پرداختن به جزئيات است. بنده كلا فلسفه را قبول ندارم و راه حقيقت را از طريق ديگر پي گيري مي كنم. موفق باشيد.
    + نيما 

    جناب مدير وبلاگ

    از شما با لباس روحاني انتظار نمي رفت كه با اين لحن و كلمات فرمايش بكنيد!

    بنده نه چماق كشي كردم نه ادعا و نه كسي را متهم كردم و نه كم آوردم !!! اين اصطلاحات از شما كه اهل علم و عرفان و معنويت و تقوا هستيد بعيد است.

    بنده صرفا ديدگاهم را بيان داشتم كه البته صد در صد بر آن معتقدم.

    ادعاي بنده اين است كه اصل ِ برهانهاي اثباتِ خداوند جز برهان آنسلم ، مغالطه نيست و صحيح است. در ضمن مجددا تاكيد مي كنم كه اصل ِ برهانها صحيح هستند نه الزاما تقريرهاي مختلفِ آنها.

    بعلاوه ، بدليل گستردگي ِ بحث ،مگر مي شود در اين فضاي محدود و زمان محدود ، جزء جزء براهين و مقدماتش و تقريرهاي مختلفش را ذكر نمود تا شما قانع شويد و اصلا بنده نمي خواهم سركار را قانع كنم ،شما كه اهل علم هستيد مي توانيد خودتان به مراجع فلسفي مراجعه نموده و با انصاف و اخلاقمداري ببينيد كه كداميك از اين براهين جز برهان آنسلم در اصل باطل هستند؟!

    اما اگر اصرار داشته باشيد مي توانيد سوال بفرماييد تا در اسرع وقت تك تك حضورتان توضيح دهم.

    پاسخ

    محقق گرامي. ضمن پوزش از لحن سخن قبلي. بايد عرض كنم قصد جسارت نداشتم و تنها روش را تخطئه كردم. اينكه به كسي بگوييم تمام حرف و انديشه ات كلا غلط است روش خوبي نيست از كجا بايد فهميد كه حرف و انديشه خود ما درست است. شما از كجا مي دانيد انچه تصور مي كنيد كاملا درست و حقيقت است. ما حد اكثر مي توانيم مباحثه و مذاكره كنيم و به حقيقت به صورت نسبي نزديك شويم. حقيقت مطلق است اما فهم بنده و جنابعالي نسبي است بنابراين نمي توانيم غره شويم و فكر كنيم آنچه من مي فهمم كاملا درست و آنچه رقيب من مي فهمد كاملا غلط است . نمي شود معيار صحت و سقم مطالب را فهم شخصي من دانست. خوب شما به انچه معتقد هستيد احتمالا يقين داريد بنده هم پس از بيست سال كار در حوزه عقلي و عرفاني به آنچه اندوخته ام يقين دارم . در حالي كه حقيقت يكي بيشتر نيست. مشكل بين بنده و جنابعالي در انتخاب روش كلي است و بحث سر جزئيات نيست. راهبرد ما دو نفر با هم كاملا متفاوت است. فلسفه علمي است بشري و رهيافت فلاسفه غربي و يوناني است كه به ما صادر شده و ما با داشتن اسلام نيازي به آن نداريم. ملا صدرا هم خواست فلسفه را با دين درآميزد اما در بسياري از موارد رهيالت دين با فلسفه كاملا متفاوت است مانند بحث محوري توحيد. فلسفه از ابتدا وجود را مشركانه تقسيم مي كند به واجب و ممكن و به كج راهه مي رود و چه مصيبت ها كه در اثر همين تقسيم عايد فرهنگ و جامعه مسلمانان مي شود،؛ در حالي كه عرفان موحدانه به وجود واحد احد اعتقاد دارد كه يك اعتقاد ديني و توحيدي است. در هر صورت از شما متشكرم و عذر مي خواهم. موفق باشيد.
    کلا همه مطلبتون از سوال تا پاسخ غلط و غير علمي و غير منطقي بود :)
    پاسخ

    دوست گرامي. روش شما هم جز چماق كشي و ادعا چيزي نيست. حرف بنده روشن است ولي حرف شما تنها انگ زني و اتهام است و بايد بدانيد كه اين روش انسان عاقل و دانا نيست كه بدون دليل بگويد حرف ات غلط است. خوب كجايش غلط است به چه دليل. كم آوردي تخطئه مي كني!!!!
    + نيما 

    با عرض سلام و ادب

    متن نوشته اي كه به عنوان سوال مطرح شده بود و پاسخ پاسخگوي محترم را مختصرا ديدم.

    از نظرگاه خود مي نويسم اما با قاطعيتِ كامل،هيچ كدام از برهانهاي اثبات خدا به جز برهان آنسلم مغالطه و نادرست نيستند.

    دوست گرامي و محترم برهان عليت در اصل صحيح است ، آنچه نادرست است تقريرهاي اين برهان است مثل اينكه بگويند هرچيزي علتي دارد بنابراين خدا هم بايد علت داشته باشد در حاليكه اصلِ برهان عليت اين است كه هر پديده اي علتي داد و ناگزير بدليل محال بودن دور و تسلسل بايد به يك علت رسيد كه قائم به ذات باشد و پديده نباشد.قائم به ذاتي هم به معناي داشتن ِ كمال است و وصفِ كمال در تناقض ِ ذاتي با وصفِ ماده است چون وصفِ ذاتي ِ ماده تعيّن و حد داشتن است.علت العلل كل جهان هم نمي تواندباشد چون كل جهان جز مجموع موجوداتِ وابسته و قائم به غير نيست.

    دوست گرامي مشكل از استدلالهاي عقل گرايانه نيست بلكه مشكل از افراطِ عقل گرايان در قرون وسطي بوده كه باعث ايجاد واكنشهاي غلط و افراطي ِ تجربه گرايانه شده اند و امثال هيوم با ادعاهاي بسيار غير منطقي سربرآورده اند.

    فلسفه كانت نيز در اساس داراي تناقض است و وي هرگز نتوانسته دليل بياورد كه چرا عليت را صرفا ذهني مي انگارد و شيء في نفسه در فلسفه وي نشان مي دهد كه اگر علتي در خارج از ذهن نباشد،ادراكِ ما از آن علت كه معلول آن است محقق نمي شود پس عليت ذهني نيست و اين از تناقضات بزرگ كانت است ، اشكالاتِ فراوان ديگري نيز بر وي وارد است كه در صورت تمايل شما نوشته مي شود.

    راسل نيز در آثارش فراوان مغالطه نموده است و قضاوتهاي نامنصفانه دشته است كه اگر تمايل داشته باشيد برايتان شرح مي دهم.

    اگر آنها واجب الوجود را بي معني مي دانند از اينروست كه تجربه گرا هستند و از ابتدا معيار كسبِ علمشان در هستي را مشاهده و تجربه گذاشته اند نه عقل و خرد.

    دوست گرامي همين عمل نوعي بي انصافي است ،چرا انسان بايد فقط قائل به وجودِ محسوسات و قابل حسها باشد؟!

    از كجا معلوم كه اين حواس ما براي ادراكِ كل حقيقت كافي هستند؟!

    و علاوه بر آن ، همين حواس خود ناقص هستند.

    انسانِ منصف در مواجهه با هستي معيار كسبِ علمش عقل است نه علم تجربي كه ناقص و خطاپذير است و عقل با دو اصل مسلّم امتناع تناقض و عليت به وجودِ قطعي ِ خالق و عرصه معنويت مي رسد.

    محدوده علم تجربي در خودِ علم تجربي بايد باشد نه در فلسفه.

    دوست گرامي تفكر مدرن هرچه قدر هم حُسن داشته باشد در اين زمينه داراي اِشكال است كه به سببِ افراطِ قرون وسطاييان و عقل گرايان ِ افراطي چنين واكنشهاي غير منطقي اي دادند و بنيان هرچه مابعدالطبيعه استدلالي و معنويت است را زدند و نتيجه اش اين شد كه علم تجربي و قانون بسيار عالي رشد كرد اما معنويت مضمحل شده و ماشينيسم و فردگرايي ِ افراطي ولذت جويي ِ عنان گسيخته جاي آنرا گرفت و همين عاملي شد براي اينكه دوباره غرب در قرن بيستم به اينسو بيش از هركجاي جهان متمايل به معنويت شده است.

    در مورد علم جديد نيز اين حرف درست نيست كه بگوييم در سطح زيراتمي عليت وجود ندارد.پيدا نكردن ِ رابطه علت و معلولي دليل بر نبودن ِ آن نيست.گروهي از دانشمندان فيزيكِ كوانتوم (نه همه) چنين ادعايي نموده اند و با اين ادعاي آنان بدليل تناقض منطقي اش بسيار برخورد شده است.

    دوست گرامي ِ صاحبِ وبلاگ نيز نكاتِ زيبايي در مورد عرفان نوشتند اما به اعتقاد اينجانب عرفان ِ حقيقي نيز صرفا شهودي نيست بلكه شخص در اثر تزكيه نفس هم استدلالش سالم و منصفانه مي شود و به به لزوم ِ خردگرايي و نه تجربه گرايي مي رسد و هم ادراكات ِ شهودي ِ عظيمي خواهد داشت ، اين عمل را در رويه عارفان بزرگ همچون ملاصدرا و عين القضات همداني و سهروردي مي بينيم.

    در قرآن نيز اتفاقا دقيقا انسان به نوع نگاه عقل (خرد)گرايانه خوانده مي شود كه با تعميم ِ عليت به علت العلل برسد.

    اينجانب نگارش كتابي را نيز به تازگي به پايان رسانده ام در زمينه همين موضوع عرفان وخردگرايي كه مي توانم بعد از چاپ در خدمتِ دوستان گرامي قرار دهم.

    پوزش مي طلبم از طو لاني شدن مطلب.

    2/4/89

    پاسخ

    با سلام. دوست عزيز و محقق ارجمند. موضوع خدا يا وجود از نظر عرفان نظري اصولا موضوعي نيست كه در قلمرو عقل باشد. عقل انسان وجودات وصفي را درك مي كند و خداوند وصف نيست. خدا متن هستي است و هستي نيازي به اثبات ندارد. تمام برهان هاي فلسفي از اين جهت كه خواسته اند موضوع شهودي را با عقل بررسي كنند؛ ابتر هستند و در واقع فلاسفه در اين مورد وارد موضوعي شده اند كه عقلاني نبوده مانند اينكه كسي با عقل و فلسفه بخواهد وارد قلمرو حس شود و قضاوت كند. از اين جهت است كه گفتم خدا اثبات ناپذير است با برهان هاي عقلي . دور و تسلسل هم از مطالب مردود فلسفه است. خداي تسلسلي بدرد هيچ كسي نمي خورد و مشكل كسي را حل نمي كند. قانون عليت هم صحيح است؛ ولي قلمرو اين قانون مخلوقات است نه رابطه ميان خالق و مخلوق. رابطه خالق و مخلوق با ظهور تعريف مي شود. بنده واجب الوجود را بي معنا مي دانم ولي غرب زده نيستم. بنده عرفان زده هستم و در عرفان خدا همان وجود است نه واجب الوجود. واجب در مقابل ممكن است و ما چون ماهيت را قبول نداريم به كلي و معتقديم وجود وحدت حقه دارد و غير قابل تقسيم به جزء داخلي و خارجي است تقسيم به ممكن و واجب را قبول نداريم و بنابراين واجب مانند ممكن بي معنا مي شود.
    + حسن 

    مشكلي برام پيش امده كه راجع به همين مطلب هستش.

    1.چگونه مي تونم خدارو براي خودم اثباط کنم

    ?.چيزاي اپلود کردين .اونارو خوندم .شناخت صفات خدا و شهود چطور ممکنه ؟ در حالي که اثبات شدنيست؟

    ?.چيزي من از اسلام و مسيحيت ويحوديت و... ميدونم دينهاي که به دست ما رسيده هر کدوم يک جاش ميلنگه ,يا کم کم از نظر من درست نيست .
    براي مثال در اسلام هميشه زن از مرد پيروي ميکنه ,در صورتي که زن مدير خونه هستش.
    در مسيحيت عيسي پسر خدا ناميده ميشود.
    در يحوديت انساني که فقط پدر و مادرش يحودي هستند يحودي ميشود /کوچکترين اشتباه مجازاتش مرگ است
    .
    .
    .
    اگه لطف کنيد و به من دين خوبي معرفي کنيد خوش حال ميشوم.

    پاسخ

    دوست گرامي. سلام. دين خوب اسلام است؛ چون كاملترين دين و آخرين دين است و ديگر بنا نيست دين ديگري بيايد. اشكالاتي كه شما مي بينيد معلول اين است كه ما از اين دين به درستي استفاده نمي كنيم. مبناي دين ما توحيد است اگر كسي خداوند را به صورت توحيدي بشناسد و خودش را با اراده خدا هماهنگ كند به هر جا كه بخواهد مي رسد. مانند كسي كه مي خواهد سوار قطار در حال حركت شود و بايد در جهت حركت قطار حركت خود را تنظيم كند و سوار شود. اگر در جهت مخالف حركت كند به زمين مي خورد و آسيب مي بيند. براي اطلاع روش خودسازي توحيدي را در همين وبلاگ بخوانيد.
    + مجتبي 
    شوپنهاور ميگه: اراده ما چون چيزي دليلي عقلي داره اونو نمي پذيره چون چيزيو پذيرفته براش دليله عقلي مي ياره. مطلب نويسنده متن هم دقيقا همچين چيزيه