• وبلاگ : وبلاگ موسسه رستگان www.mrastegan.ir
  • يادداشت : رشد معنوي انسان
  • نظرات : 1 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سعيد 
    با سپاس از پاسخ
    خودم هم ميدونم اشتباه ميکنم چون مگر ميشه خدا به من اين عقل بده که من بتوانم به اين فکر کنم که ايا خدا به من ظلم کرده يا نه؟
    يا مگر ميشه خدا عشق به خوبي و نفرت از بدي را در وجود من قرار بده ولي خود خدا در حق من بدي کرده باشه؟
    ولي چه کنم اين سوالات در ذهن من پر شده و من هم نميدونم بايد چي کار کنم
    من از زندگي کردن و اين که هر روز بايد کلي تلاش کنم تا زندگي کنم و زنده بمانم ملول شده ام و خودکشي را نيز راه نجات نميدونم چون در اين صورت در ان دنيا هم مرا عذاب ميکنند
    من حتي ازدواج هم نميخواهم کنم چون فکر ميکنم چرا بايد باعث اين بشم که يک نفر ديگر را به اين دنيا بيايد


    پاسخ

    سلام مجدد. دوست من. نوعي منفي گرايي بر شما غلبه كرده است. بايد سعي كنيد مثبت انديش باشيد و به خوبي ها فكر كنيد. مومن هرگز منفي گرا نيست. كسي كه خدا را دارد هرگز نااميد نمي شود. اعتقادتون رو به خدا تقويت كنيد و سعي كنيد روح و جانتان را با خدا آشنا سازيد. نوشته روش خودسازي توحيدي را در همين وبلاگ بخوانيد. حتما به ازدواج فكر كنيد. ازدواج باعث آرامش و اميد و نشاط شما خواهد شد. درباره زندگي و هدف آن مطالعه كنيد. در اين وبلاگ هم مطالبي هست. سوالاتي كه داريد به تدريج مطرح كنيد. در سمت چپ سايت جايي براي درج سوال و گرفتن پاسخ هست از آن قسمت استفاده كنيد.
    + سعيد 
    جواني هستم 22 ساله
    من چند ماهه روي اين سوال دارم فکر ميکنم لطفا پاسخي بديد هر چند مختصر
    من چرا بايد به اين دنيا فرستاده مي شدم تا اين همه بدبختي بکشم ؟
    من هيچ انگيزه اي براي زندگي کردن ندارم و فقط چون اينو ميدونم که خودکشي کنم ميرم جهنم خودکشي نميکنم
    به نظر من زندگي با اين همه بدبختي و درد کشيدن ارزش زندگي کردن نداره که اخر سر ميخوان ما رو بهشت ببرن؟
    من نه به بهشت خدا علاقه اي دارم و نه به جهنم و نه ميخوام زندگي کنم ولي خودکشي هم که نميشه کرد
    لطفا مرا راهنمائي کنيد
    پاسخ

    با سلام. دوست گرامي. بنده به عكس شما تمام ناراحتي ام از اين است كه چرا عمرم دارد به سرعت مي گذرد. چرا نمي توانم از لحظه لحظه هاي آن استفاده كنم. حتي از خوابيدن سخت بيزارم. وحشت مي كنم از اينكه شبها مثلا شش ساعت مي خوابم. اگر مي توانستم تمام ساعت ها بيدار مي ماندم و به چيزهايي كه دوست دارم فكر مي كردم. گاهي واقعا تعجب مي كنم بعضي ها از خودكشي حرف مي زنند. از اينكه اين زندگي همه اش سختي است و اصلا بدرد نمي خورد و از اين حرفها. خوب فكر مي كنم اين دسته به خاطر اينكه زندگي را و به خصوص خدا را نمي شناسند اين حرفها را مي زنند. اگر كسي خدا با بشناسد انقدر غرق در خدا و زيبايي هاي خدا مي شود كه حاضر نيست حتي لحظه اي را از دست بدهد. عرفا اينطوري بودند. ما قدر دنيا را نمي دانيم. دنيا محل خدايي شدن انسان است. ما بايد در مسير خدايي شدن حركت كنيم. اگر در اين مسير باشيم هرگز نااميد نمي شويم و كسي كه عاشق خدا است براي رسيدن به او تلاش مي كند اصلا سختي برايش بي معنا مي شود. تمام سختي هاي زندگي براي آدم عاشق لذت بخش مي شود. سختي كشيدن در راه محبوب است. محبوبي كه ما را مي بيند و مي داند و تلاش ما را بي پاسخ نمي گذارد و او هم عاشق ما است.