بازدید امروز : 301
بازدید دیروز : 62
دکتر سروش می گوید در جهان جدید اثبات خدا ناممکن است ریشه این حرفشان کجاست و جواب متفکران ما چیست؟
پاسخ: کسی سوال کرده که دکتر سروش اثبات خدا را ناممکن می داند. من نمی دانم که ایشان چنین نظری دارد یا نه؟ یعنی با دیدگاه ایشان برخورد نکرده ام. ولی به طور کلی باید گفت: اگر ایشان یا هر کسی دیگری چنین نظری داشته باشد، این نشان از این دارد که فرد خدا را نمی شناسد، چون اگر می شناخت که خدا کیست و چیست، هرگز چنین نظری نمی داد. بله اگر منظور خدایی باشد که فلاسفه می گویند، یعنی واجب الوجود و علت العلل، این قابل اثبات نیست، چون اصلا چنین چیزی نداریم. خوب الان من نمی خواهم وارد بحث خدا در فلسفه شوم. اما اگر کسی خداوند را آنچنان که عرفا معرفی می کنند و قرآن کریم می گوید و ائمه معصومین(ع) به خصوص مولا علی در خطبه های آغازین نهج البلاغه معرفی می کند، بشناسد، آنقدر به او احساس نزدیکی می کند که هرگز به دنبال اثبات خداوند هم نمی گردد.
بله درست است که خدا اثبات کردنی نیست. و قابل اثبات نیست. اگر کسی بگوید خدا هست، ولی خدا اثبات کردنی نیست، بلکه شهودی و دیدنی است، همانگونه که عرفا می گویند، حرفش درست است، ولی اگر منظورش این باشد که خدا نیست و بخواهد منکر خدا شود، سخنی بی اساس گفته است.
از دیدگاه عرفانی شناخت خداوند مبتنی بر تصور صحیح از او است. خدای متعال متن وجود و حیات و قدرت ساری و جاری در تمام هستی است. هیچ ذره ای در جهان هستی نیست که در باطن و ظاهر آن خدای متعال با وجود، حیات و قدرت و علم و سایر صفات خویش حضور و ظهور نداشته باشد.
تمامی پدیده های جهان، ظهور صفات خداوندی هستند و شما می توانید از پس هر پدیده و صفت کمالی که در هستی مشاهده می کنید، ذات وجود و خدای متعال را مشاهده نمایید، خداوند، یعنی منبع وجود، حیات، علم، قدرت و سایر کمالاتی که در طبیعت و تمام هستی ظهور و نمود دارد. رسیدن به شناخت عمیق و عرفانی خداوند مستلزم تلاش فراوان و گذر از مراحل و مراتب خداشناسی است که درادامه بدان اشاره خواهیم نمود.
مشکل شناختى انسان نسبت به خداوند، یک مشکل تصدیقى نیست، تا بحث شک که از مباحث تصدیقى است بر آن مطرح باشد. مشکل انسان در این زمینه بیشتر یک مشکل تصورى است. وجود خداوند موضوعى است که اگر خوب تصور شود، تصدیق آن از بدیهیات است و از نظر علمى شک در بدیهیات بىمعنا است.
به نظر ما مشکل شما نیز در این رابطه، مشکل شک و یقین و مربوط به حوزه تصدیقات نمىباشد. مشکل شما یک مشکل تصورى و شناختى است و مربوط به حوزهى تصورات است. از عملکرد شما بر مىآید که شما به خداوند ایمان دارید و او را مىپرستید؛ ولى تصور و شناخت درستى از حقیقت خداوند ندارید. شما اگر بتوانید با تحقیق و تفکر و استعانت از خود خداوند، براى خودتان تصور حقیقى ودرستى نیست به موضوع خداوند بدست آورید، قطعا نسبت به آن یقین و تصدیق خواهید داشت و مشکل به کلى رفع خواهد گشت.
یک دلیل مهم براى اینکه مشکل انسان نسبت به حق تعالى، یک مشکل تصورى است و نه یک مشکل تصدیقى و ایمانى، قرآن کریم است. در قرآن کریم بحث اثبات اصل وجود خدا به هیچ وجه دنبال نشده است و حتى یک دلیل براى اثبات وجود خداوند در آن یافت نمىشود. آنچه در قرآن کریم در این زمینه وجود دارد مربوط به بحث توحید خداوند و صفات وکمالات و افعال اوست و کار استدلال و اثباتى که در تألیفات وجود دارد تماما مربوط به فلاسفه و متکلمین است.
قرآن کریم در مورد کسى که نسبت به وجود خداوند شک دارد و یا خیال مىکند که شک دارد مىفرماید: «أفى الله شک فاطر السموات و الارض؛ آیا در وجود خدا شک مىکنید، کسى که خالق آسمانها و زمین است»، (ابراهیم / 10). این آیه بدین معنى است که با دیدن آسمانها و زمین، شک نمودن در خالق آنها شکى معقول نمىباشد.
امیرالمؤمنین على(ع) در این زمینه کلام بسیار زیبائى دارد. ایشان فرموده است: تعجب مىکنم از کسى که خلق خدا را مىبیند ولى در وجود خالق آنها شک مىکند، (نهجالبلاغه، حکمت 121، ص 422).
شک در وجود خدا مانند آن است که انسان ساختمانى را ببیند و در وجود خود آن و یا سازنده آن شک نماید، کتابى را مطالعه کند؛ ولى نسبت به وجود کتاب یا نویسنده آن شک کند، شعرى را بخواند؛ ولى در وجود شعر یا شاعر آن شکّ داشته باشد و یا به قول متکلمین، صنع را مشاهده نماید؛ ولى در وجود صانع آن شک داشته باشد، به نظر فلاسفه، با معلول آشنا باشد، ولى در وجود علت آن شک نماید و یا به بیان عرفا، مظهر را ببیند؛ ولى در وجود مُظهر آن تشکیک نماید. آیا به نظر شما چنین شکهائى معقول است؟
تصور خدا
اکثر آدمها خیال مىکنند وجود خدا یک حقیقت عجیب و غریب و دور از دسترس فکر و اندیشهى انسان است. خدائى که غیر از انسان و جهان و حتی خارج از هستی است.
تصورى که اکثر مردم از خدا دارند، تصور درستى نیست؛ تصور خدائى است که ساختهى ذهن خود آنها است و یا تصورى کاملاً گنگ و مبهم است. دانشمندان و مؤمنان از مردم نهایتا اعتراف مىکنند که خدائى هست و این عالم بالاخره خالقى دارد و به او ایمان نیز دارند؛ ولى مشکل آنها این است که نمىدانند او کیست و چیست و برخى حتى معتقدند که این موضوع اصلاً دانستنى نیست؛ در حالى که اولیاء الهى و علماء ربانى نه تنها شناخت او را ممکن مىشمارند و مدعى معرفت یقینى او هستند، بلکه او را دیدنى نیز مىدانند و دم از رؤیت و شهود او مىزنند.
على(ع) در این زمینه فرموده است: من قبل از اینکه چیزى را مشاهده نمایم و همراه با آن و پس از آن، خداى را مىبینم.
از نظر عارف، کل هستى عبارت است از ذات و صفات و افعال الهى و یا به تعبیرى مظاهر الهى، ذاتى که از طریق صفات جمالى و جلالى خود در مظاهر و پدیدههاى مادى و مجرد جهان هستى ظهور نموده است و ما مظاهر صفات همان ذات یگانهایم که در ما ظاهر شده است.
روى این حساب که تمام جهان هستى پر از ذات و صفات و افعال الهى است و ما هر چه مىبینیم، مىشنویم، حس مىکنیم و یا تعقل و مشاهده مىنمائیم همه و همه منحصر به افعال، صفات و ذات الهى است و تصور «غیر از خدا» به هیچ وجه مصداق خارجى ندارد، حضرت سیدالشهداء(ع) در زیارت عرفه مىفرماید: «الغیرک من الظهور ما لیس لک؛ آیا براى غیر تو ظهورى هست که آن ظهور، ظهور تو نباشد». در چنین فضائى، خود شما قضاوت نمائید که اصولاً شک و اثبات وجود خدا، چه معنائى مىتواند داشته باشد.
به طور اصولى موضوع وجود خدا یک موضوع ثبوتى است و نه اثباتى و قابل تشکیک نیز نمىباشد. خداى را باید با خود خداى شناخت و غیر از این هم چارهاى نیست؛ زیرا چیزى غیر از او وجود ندارد تا ما بواسطه آن بخواهیم خدا را بشناسیم و هیچ دلیلی بر او احاطه ندارد تا با آن وجود خدای را اثبات نمائیم.
در دعاى ابو حمزه ثمالى مىخوانیم: «الهى بک عرفتک و انت دللتنى علیک و دعوتنى الیک و لولا انت لم ادر ما انت؛ بارپروردگارا من تو را به واسطه خود تو مىشناسم و تو خود راهنماى من به سوى خود هستى و به سوى خود دعوتم نمودهاى و اگر تو نبودى من تو را نمىشناختم»، (خدا، هستى مطلق و مطلق هستى). اهل معرفت در زمینه تصور و شناخت خداوند بسیار روشن، واقعى، زیبا و بىاشکال سخن گفتهاند.
از نظر عارف، همانطور که قبلاً اشاره شد، تمام هستى عبارت است از وجود و مظاهر آن. منظور ایشان از وجود، ذات حق تعالى است. ذاتى که داراى صفات کمال است و از طریق صفات خود به صورت اشیاء، انسان و سایر مظاهر خلقى، ظهور نموده است.
دریا، کوه، زمین، آسمان و من و تو وجود داریم؛ ولى وجود نیستیم. وجود و هستى منحصر به حق تعالى است و غیر او هر چه هست، مظاهر آن وجود یگانه است. انسان غیر از وجود و وجود غیر از انسان است. وجود، منحصر به حق تعالى است و انسان ظهور آن ذات بىهمتا است.
ما وقتى مىگوئیم: من هستم، معنایش این است که هستى در تمام هیکل و اعضاء و جوارح و روح من سریان و حضور دارد، این سخن بدین معنا است که خداى در تمام آنچه که ما آن را من مىنامیم، حضور و ظهور دارد و باز این بدین معنا است که من چیزى جز فعل وجود و ظهور حق تعالى نیستم.
روى این حساب، ما پر از وجودیم و پر از خدائیم و بلکه هستى پر از خدا است و هیچ چیزى از خدا به ما نزدیکتر نیست «و هو اقرب الیک من حبل الورید».
شک در وجود خدا، شک در وجود خودمان است، شک در وجود هستى است، شک در وجود وجود است. آیا ممکن است کسى بتواند در وجود وجود، شک نماید؟ آیا چنین شکى معقول است.
خدا، هستى مطلق و مطلق هستى است. ما اگر تمام وجودها را با هم جمع بزنیم و آن را بدون هرگونه تعیین، تقید و ظهورى به صورت وحدت احدی تصور نمائیم، توانستهایم وجود مطلق ذات خداوندى را ادراک نمائیم و سریان و حضور او را در تمام هستى ببینیم.
انسان برای رسیدن به خداوند و وصول به لقای پروردگار به دو نوع سیر و سلوک نظری و سیر و سلوک عملی نیاز دارد. سلوک نظری برای شناخت هر چه بهتر خداوند و قرب علمی به او است و سلوک عملی برای نزدیک شدن و قرب عملی به خدای متعال می باشد.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید