بازدید امروز : 312
بازدید دیروز : 62
اگر ولایت شرط وصول به عرفان است پس چرا خیلی از عرفا اهل سنت هستند و به عرفان رسیده اند؟
دوست عزیز سلام. شرحی مجمل ولی زیبا از کوشایی و تعهد خود برایمان نوشتی که لذت بخش بود و در ضمن پرسشی مهم را طرح کرده و خود تا حدودی به پاسخ آن مبادرت ورزیدید که از این بابت به شما تبریک می گوییم.
بر مبنای چند دیدگاه، به پرسش مهم شما، می توان پاسخ های زیر را ارائه داد:
1. برخی قائلند: بزرگانی چون ابن عربی و ابن فارض و مولوی و ... اگر چه از اهل سنت بودند، اما از اولیاء و عرفای الهی نیز به شمار می روند؛ چون شرط وصول به حقیقت، ولایت عرفانی است نه امامت سیاسی و یا تشیع، زیرا شیعه بودن به معنای پذیرش ولایت خاصه است در حالی که اگر کسی ولایت را به صورت عام آن نیز قبول داشته باشد، یعنی علی (ع) و اولاد طاهرین او را صاحب ولایت کلیه الهیه بداند و از آنها در امور عرفانی تبعیت کند، اگر چه به مقام ایشان در امامت و رهبری سیاسی و اجتماعی جامعه اعتراف نداشته باشد، باز وصول او ممکن است! عرفای بزرگی مانند ابن عربی نیز با وجود سنی بودن، به مقامات معنوی امامان معصوم (ع) اعتقاد داشته و قطب عالم امکان را ولی الله و حجت خدا بر روی زمین می دانستند و معتقد بودند که خلافت ظاهری از طریق رأی و بیعت ظاهری مردم حاصل می شود که در برخی شرایط، دیگران آن را به دست آوردند.
2. همانطور که خود نیز اشاره کردید، برخى از عارفان بزرگ شیعى مانند مرحوم آیت الله سید على قاضى بر این نظر قائلند که: «محال است کسى به مرحله کمال برسد و حقیقت ولایت ائمه علیهم السلام براى او شهود نگردد» از این رو و بنا بر این نظر می کوشند تا در اثبات تشیع برخى از عارفانی که مشهور به تبعیت از مکتب تسنن هستند، مانند محی الدین ابن عربی اندلسی معروف به شیخ اکبر، بگویند: یا الف) اینان در باطن شیعه بودند و از ترس حکومت های طاغوت و برخی مصالح دیگر «تقیّه» مىکردند؛ لذا باید به اصول و مبانی اساسی اعتقادی ایشان توجه داشت که چگونه اند؛ به عنوان مثال افکار مولوى در خصوص خداوند متعال، اوصاف او، مسأله جبر و اختیار، با گرایش اشعرى مسلکی او کاملاً متفاوت است و یا دیدگاههاى ابن عربى در خصوص توحید ذات، اثبات صفات، نفى جبر و تفویض و اثبات تابعیت علم نسبت به معلوم و ... با مبانى فکرى اهل سنت سازگار نیست؛ بلکه بر مبانى دقیق تفکر امامیه پایه گذارى شده است. (آواى توحید، شرح آیت الله جوادی آملی بر نامه امام خمینی (ره) به گورباچف، ص 83 - 87)؛ و لذا با همین نگاه، شواهدی چند در اثبات تشیع این افراد اقامه می کنند (رک: روح مجرّد، آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی، ص313 تا 333) ب) یا آن عارفان اهل تسنن، بر خلاف تصور عوام، هنوز به کمال نرسیده بودند، چراکه بی تردید «سیر و سلوک صحیح و بی غِشّ و خالص از شوائب نفس، بالاخره سالک را به عترت طیبه می رساند» (روح مجرّد، آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی، ص 346). این به ظاهر عارفان اگر در ابتدا شیعه و پیرو امیرمؤمنان (ع) نباشند، حتما از مستضعفین خواهند بود و از غل و غش خالی بوده و درباره اسلام و تشیع دستشان در تحقیقشان به جایی نرسیده ؛ یعنی در حقیقت اینان جاهل قاصر هستند نه جاهل مقصر. خداوند این گروه را یاری می کند و از راه همان ولایت تکوینیه که خود ایشان هم مطلع نیستند عبور می دهد و بالاخره درحرم الهی و حریم کبریایی خود وارد می کند. و چون حق واحد است و راه مستقیم و شریعت او صحیح است این افراد مستضعف که غرض و مرضی ندارند خودشان در بین راه و یا در نهایت آن به حقیقت توحید واسلام و تشیع می رسند و در می یابند زیرا وصول به توحید بدون اسلام محال است و اسلام بدون تشیع مفهومی بیش نیست و حقیقتی ندارد. برخی از این قائلین اذعان می کنند که: بنا به اسناد محکم تاریخی، بدون شک مشخص است که محی الدین عربی و عمر ابن فارض و ملا محمد رومی (مولوی) و عطار و امثال این بزرگان، در ابتدای امر سنی مذهب بوده اند، زیرا در حکومت های سنی مذهب و شهر و خاندان و محیط و مدرسه و مسجد مذاهب سنّی، بزرگ شده اند و اصلاً به کتب و منابع شیعه دسترسی نداشته اند ولی چون روز به روز در راه سیر و تعالی قدم زده اند و با دیده انصاف و قلب پاک به جهان شریعت نگریسته اند و عاقبه الامر با شهود، حقایق را دریافته و پرده تعصب و جاهلیت را کنار زده اند. (برای اطلاع بیشتر رک: روح مجرد، آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی)
3. و اما در نقد نظریه های فوق الذکر و به عنوان نتیجه باید گفت:
الف) چگونه متصور است کسی به مقام توحید و فنای فی الله برسد، اما ولایت جامع ولی خدا را که حقیقت و عین نبوت است و نبوت نیز عین توحید است را نیابد؟! این امر چندان معقول نیست. چگونه ممکن است کسی خود را مطلقاً در تحت اوامر ائمه اطهار (ع) قرار دهد و ذوب در ولایت عرفانی آن حضرات شود اما از اوامر ولایی آنها در امور دنیوی و سیاسی و اجتماعی سر باز زند و تمکین نکند و اصولا آنها را در این امور ذی حق نداند؟!
ب) با توجه به بررسىهاى تاریخى و وجود دیدگاههاى معارض، اگر چه دلایل سنی بودن کسانی چون ابن عربی، ابن فارض و مولوی، بیشتر است و مطالعات و تحقیقات در احوال و تراجم و مشایخ صوفیه روشن می نماید که اقطاب و مشایخ صوفیه و سرسلسله های بزرگ آنها همگی از اهل سنت بوده اند و تاریخ گزارش می دهد که تا قبل از روی کار آمدن دولت صفویه هیچ قطب صوفی را نمی توان پیدا کرد که شیعه و پیرو اهل بیت بوده باشد (عرفان و تصوف، داود الهامی، ص 316) اما با توجه به نظرات و توجیهات برخی از بزرگان (اشاره شده در شماره 1) در خوشبینانه ترین صورت، نمىتوان قاطعانه آنها را به هیچ یک از دو مذهب شیعه و یا سنی منسوب کرد. شاید سرّ این قضاوت در آن باشد که این افراد مشهور به عرفان به دلیل روح تسامح گرى خود، چندان علاقهاى به ظهور و بروز گرایش مذهبى خود نداشتهاند (که این خود محل تأمل و بررسی جدی است!!)؛ و به این بهانه که برای ایشان «عشق» مذهب راستین به شمار مىآمد، انتساب و تعصّب مذهبی را، که از دیدگاه ایشان نوعى پایبندى به تعلقات غیر الهی بود، مجاز ندانسته و بلکه مذموم می شمردند!!؛ چنانکه مولوی در دفتر دوم مثنوی می گوید: ملت عشق از همه دینها جداست/ عاشقان را ملت و مذهب خداست (در خصوص دیدگاه مولوى ر. ک: پله پله تا ملاقات خدا، دکتر عبدالحسین زرینکوب، صص 308 تا 310).
این نکته مهم را نمی توان نادیده گرفت که تاریخ اسلام و فرق اسلامی به ما گزارش می دهند که چه قبل و چه همزمان و چه بعد از کسانی چون ابن عربی و ابن فارض و مولوی ... عارفانی بزرگ از تبار عرفای خالص شیعی بوده اند که با صراحت و افتخار به مذهب خود یعنی پایبندی و پیروی از مکتب اهل بیت (ع) تصریح کرده و تسامح در ابراز و یا انکار این امر ضروری را جایز ندانسته و اخفاء آن را با مقام عرفانی خود سازگار نمی دیدند و جانها بر سر این عقیده نهادند.
ج) در سلوک عرفانى، امکان مشاهدات و مکاشفات غیر صحیح، مغشوش، مبهم و غیر حقیقى وجود دارد و هیچ سالکى آن را نفى نکرده است. از این رو امکان دارد برخى از عارفان به دلیل نقصى که در طریقه سلوک و زمینهسازى آن داشتهاند، نتوانستهاند حقیقت را - آن چنان که هست - دریابند و از این رو از راه اصلى و حقیقى - که همان ولایت ائمهعلیهم السلام باشد - دور افتادهاند؛ هرچند به دلیل ریاضتها و مجاهدتهایى به بعضى از مقامات و مراتب عرفانى نایل شده باشند! «عقل» و «نقل» (قرآن و عترت) ملاک ارزیابى دقیق اندیشهها و اعمال اهل عرفان و مدعیان آن است. از این رو اگر کلام و عملى از بزرگان اهل عرفان، مطابق با این دو معیار نبود، مىتوان فهمید که او در آن مورد به خصوص نتوانسته است کمال حقیقى را دریابد و به آن نایل شود؛ هرچند شعاعها و افقهایى از آن را ادراک کرده باشد. از این رو در خصوص مولوى و امثال او مىتوان گفت: هرچند آنان اهل کشف و مشاهده بودند؛ ولى در فرازهایى از گفتار و در پاره ای از رفتارهایشان به خطا رفتهاند. چه کسى مىتواند سماع مولوى را در بازار آهنگران (به گزارش عبدالحسین زرینکوب در پله پله تا ملاقات خدا، صص 170 – 174) از دیدگاه تشیع و شریعت تأیید کند؟!.
د) البته به حکم «عیب من جمله بگفتی هنرش نیز بگوی»، با نگاهی به آثار ذوقی و ادبی صوفیه مانند انبوه دیوان های شعری به جای مانده از آنها، که امور ذوقی و اخلاقی و روحی را با زبانی جذاب روایت می کردند، بی انصافی است که تلاش های بزرگان و متقدمین دانشمند و باسواد این فرقه های صوفیه را که عموماً از زمره پیروان مکتب خلفاء بودند، در پرورش طبع و تقویت ذوق و تکامل قوه خیال و تخیلات شاعرانه و در نهایت فربهی ادبیات فارسی و حتی عربی نادیده گرفت. هر چند که در میان این مجموعه های ادبی و ذوقی، داستان های خلاف منطق دین و شریعت و یا خلاف حقیقت و یا خلاف عقل سلیم انسانی، بسیار به چشم می خورد؛ مانند وصف مثنوی از بایزید بسطامی و ساختن کرامات جعلی و غیر قابل باور برای او در ابیات زیر:
شیخ سوزن زود در دریا فکند/ خواست سوزن را به آواز بلند
صد هزاران ماهی اللهی ای/ سوزن زر بر لب هر ماهی ای
سر برآوردند از دریای حق/ که بگیر ای شیخ سوزنهای حق!!!
ه) در پایان برای آشنایی بیشتر شما با این موضوع علاوه بر کتاب هایی که در متن پاسخ به آنها اشاره شد، کتاب های ذیل نیز پیشنهاد می شود:
ـ موضع تشیع در برابر تصوف، داود الهامی
ـ رویشگاه تصوف، سید محمد حسین فقیه ایمانی
ـ در کوی صوفیان، سید تقی واحدی (صالح علیشاه)
ـ پرده پندار، علی دشتی
ـ در دیار صوفیان، علی دشتی
موفق و موید باشید
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید