بازدید امروز : 50
بازدید دیروز : 141
آیا بین عقل و عرفان ضدیت وجود دارد و این دو یکدیگر را نفى مىکنند یا نه، هر دو مؤید یکدیگرند؟
فلاسفه مىکوشند تا خانه موقت را بر اساس عقلانى بسازند و با عقل خویش، حقایق این عالم را کشف و اثبات نمایند، در مقابل، عرفان، به جاى بنیاد عقل، خانه وجود خویش را با یقین ناشى از عشق گرم مىکند و از سستى و فریب دهندگى عقل مىگوید:
پاى استدلالیان چوبین بود
پاى چوبین سخت بى تمکین بود
اما آیا راستى بین عقل و عرفان ضدیت و جنگ برقرار است و نمىتوان بین آنها جمع و آشتى برقرار کرد؟ براى توضیح نسبت بین عرفان و فلسفه مقدمهاى لازم است.
هم در فلسفه و هم در عرفان اسلامى، براى علم مراتب و طبقات مختلفى تصویر شده که هر کس واجد مرتبهاى از آن است. پایین ترین مرتبه علم بشرى، علوم حسى محسوب مىشود و سپس علوم عقلى و در بالاترین مرتبه، کشف و شهود قلبى است.
هر مرتبه از علم، حتى در بالاترین سطح خود، نسبت به مراتب بالاتر علم، سطحى و ابتدایى بوده و نمىتواند افق علوم بالاتر از خود را نشان دهد. کسى که به علوم حسى مىپردازد و بر اساس مشاهدات حسى خود قضاوت مىنماید، حتى اگر دقیقترین و قوىترین حواس و ابزار آزمایشى را نیز در اختیار داشته باشد، نخواهد توانست به معلوماتى که در حوزه علوم عقلى قرار دارد، دست یابد، البته این به معنى کم ارزش شدن علوم حسى درحیطه محسوسات نیست. مشاهدات حسى در جاى خود مىتوانند قطعى و یقین آور باشد اما نمىتوانند در باب موضوعات عقلانى بکار گرفته شوند.
بین حس و عقل تضادى نیست، تضاد وقتى آغاز مىشود که دانشمندى که داراى سرمایه حسى است، به دایره علوم عقلى تجاوز کرده و مثلاً در مورد بود یا نبود فرشتگان یا خداوند اظهار نظر مىنماید. دانشمندى که نسبت به حیطه کار خود جاهل است، جاهلانه به حریم عقل پا بگذارد.
همینگونه حوزه عقلانیت نیز محدوده خاص خود را دارد و نسبت به مرتبه بالاتر علم که شهود و کشف قلبى عارفان است محدود و سطحى است. با کشف و شهود مىتوان به حقایقى دست یافت که با عقل، تنها اصول وجود و برخى صفات کلى آنها معلوم مىگردد. دیده عقل، قدرت دید قلب عارفان را ندارد ولى هرگز مستلزم این نخواهد بود که عارفان به بى اعتبارى و رد براهین فلسفى و عقلانى رأى دهند، همانطور که یقین عقلى نیز موجب آن نمىشود که حس، در مورد امور محسوس و تجربى، بى اعتبار و باطل باشد.
اگر عرفاى بزرگ همچون مولوى از چوبین بودن پاى استدلالیون سخن گفتهاند به معناى بى اعتبارى و بى ارزشى فلسفه و تعقل نیست، پیام آنها این است که عقل نمىتواند تمام آنچه را که عارف بادل، شهود مىکند کشف نماید و لذا نباید به صرف استدلال بسنده کرد و گرنه خود مولوى نیز در مثنوى معنوى، در مباحث متعددى به استدلال عقلانى روى آورده، چنانچه در باب اثبات اختیار مىگوید:
دست کو لرزان بود از ارتعاش
آن که دستى را تو لرزانى زجاش
هر دو جنبش آفریده حق شناس
لیک نتوان کرد این با آن قیاس
آشنایان با کلام و فلسفه به خوبى مىدانند که این ادبیات دقیقاً همان استدلال متداول براى اثبات اختیار بشر از راه نشان دادن افعال گوناگون اختیارى و غیر اختیارى انسان است. مولوى نیز همین استدلال فلسفى را در قالب تمثیل به کسى که مرض رعشه در دست خود دارد و دستش بى اختیار حرکت مىکند و قیاس آن با وقتى که دستش را براى انجام کارى اختیاراً حرکت مىدهد، بیان مىکند.
مراتب علم در نظر عارف و حکیم، همانند مراتب کلاسهاى درس و مدرسه است. دانش آموزى که در کلاس اول دبستان درس مىخواند، تنها الفبا مىآموزد و سطح دانسته هایش محدود است. وقتى به کلاسهاى بالاتر مىرود به علوم بیشترى دست مىیابد اما این توسعه علوم و معارف موجب نمىشود که اطلاعات قبلى اش مورد تشکیک قرار گیرد، اگر به دانشگاه هم برود، باز هم الفبا اعتبار قبلى خود را دارد.
عارف وقتى به فیلسوف نهیب مىزند، همانند استاد دانشگاه است که از دانش آموزان مىخواهد به آنچه در دبستان و دبیرستان آموختهاند قناعت نورزند و خود را از آنچه در کلاسهاى عالى یافت مىشود محروم سازند.
مولوى، عقل را در مرتبهاى مادون شهود عرفان مىداند و عقل را گر چه در حوزه خود یقین آور و لازم مىداند، ولى در برابر وسعت نظر کشف و شهود، محدود مىشناسد و آنجا که به استدلالیون مىتازد و پایشان را چوبین مىداند، مىخواهد بگوید که گر چه برهان عقلى، یقین آور است و براى بحث و گفتگو و تفهیم مطلب به دیگران ضرورى است، ولى نباید در حد عقل توقف کرد، بالاتر بیایید و حقایق بیشتر و گستردهترى را با دیده دل و قلب مشاهده کنید.
حکما و فلاسفه اسلامى نیز، شناخت حاصل از کشف و شهود دل را در درجه بالاترى از یقین عقلى قرار مىدهند و توجیه مىکنند که با تهذیب نفس و ارتقاء وجودى، باید به مشاهده مستقیم حقایق پرداخت لذا جاى این سؤال است که چرا حکماى اسلامى، با اذعان به برترى شهود قلبى، به استدلالهاى عقلانى نیز پرداخته و زندگى خود را صرف پژوهشهاى فلسفى نمودهاند؟ اینان که به برترى شهود قلبى معترفند، چرا به تفکرات فلسفى ادامه مىدهند؟
پاسخ این سؤال را باید در ویژگىهاى خاص هر یک از درجات علم جستجو کرد. در فلسفه اسلامى، هر یک از مراتب علم ویژگىهاى خاص خود را دارد که آن را مناسب حیطه مخصوص و ویژهاى مىنماید مثلاً گر چه ادراک عقلى، بالاتر از مرتبه علوم حسى است ولى علوم حسى براى علوم تجربى نظیر فیزیک و شیمى ضرورى است.
براى تحقیق و آزمایش در این علوم، به آزمایشگاه و تحقیقاتى نیاز است که مربوط به علوم خاص حسى مىشود و لذا اگر چه علوم حسى، پایینتر از علوم عقلى و شهودى است اما حتى کسى که در بالاترین مراتب عقلانیت یا ژرفترین مراتب شهود عرفانى قرار دارد نیز مادامى که در قید زندگى دنیوى است، در زندگى خود محتاج به علوم حسى و تجربى خواهد بود.
علوم عقلى نیز همین گونه است. گر چه به نظر حکما و عرفا، عقل در درجه پایینترى نسبت به مشاهدات و مکاشفات عرفانى قرار دارد اما اینگونه نیست که با نیل به سطح یقین شهودى، بى نیاز از یافتههاى عقلانى باشیم.
یافتههاى عقلى به گونهاى است که مىتوان استدلالهاى عقلى را به دیگران عرضه کرد و دیگران مىتوانند مقصود و منظور شخص را همانگونه که قصد بیان آن را داشته درک کنند. با کمک این ویژگى است که مىتوان بین انسانها گفتمان کرد ولى تجارب عرفانى و مکاشفات شهودى، شخصى و فردى مىباشند. نه اصل شهود قلبى را مىتون براى دیگران اثبات کرد و نه پذیرش مفاد آن را مىتوان براى دیگران الزامى دانست و اگر مکاشفات عرفانى را از عرفا مىپذیریم، به اعتبار صدق و راستگو دانستن آنهاست در حالیکه مباحث عقلى، ربطى به صدق اصحاب سخن ندارد.
لذا اگر چه زبان دل و شهود قلبى، ظریف و لطیف است ولى زبان عقل عمومىتر و فراگیر است و همه کس قابلیت فهم آنرا دارد و لذا پذیرش آن براى مخاطب الزامى و واجب القبول است و خصوصاً در مواجهه با منکرین و مخالفین دیانت اهمیت فوق العاده دارد و بکارگیرى عقل و عقلانیت در تبیین و تفهیم دین ضرورى است.(1)
1) مهدى حاجیان؛ نشریه امید انقلاب، شماره 340، ص 32-33.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید