بازدید امروز : 341
بازدید دیروز : 62
سوال یک دانشجو و پاسخ آن
سوال بنده پسر جوان و دانشجویی بیست ساله هستم که فوق العاده به سیروسلوک و عرفان علاقمندم و در همین راستا زندگینامه بسیاری از اولیاءالله و علما را خوانده ام. حالا سوالم تقریبا در همین راستاست که در یک کتاب خواندم که حضرت پیامبر(ص) فرموده اند که اگر آنچه را سلمان می داند، ابوذر نیز بداند به خدا کافر خواهد شد. یا در جای دیگری خواندم که حضرت آقای سید علی قاضی(ره) وقتی شاگردان ملاحسینقلی همدانی(ره) را بعد از کلاس اخلاق ایشان ملاحظه کرده بود، متوجه شده بود که این شاگردان بقدری تحت تأثیر قرار گرفته اند که در حال تلو تلو خوردن اند و حال طبیعی ندارند. حالا سوالم اینجاست که مگر کیفیت دانسته ها و اطلاعات سلمان(ره) چگونه است که ابوذر(ره) با دانستن آنها به خدا کافر می شود؟ مگر سلمان چه معلوماتی دارد؟ این معلومات از چه جنسی است؟ یا آخوند همدانی سر کلاس چه می گوید که شاگردها از حال طبیعی خارج می شوند؟ مگر عرفای بزرگ و اولیای الهی سرکلاس چیزی غیر از حدیث و قرآن می گویند که حتی عوام و مردم معمولی طاقت و ظرفیت شنیدن آنها را ندارند؟ می خواهم بدانم این اساتید بزرگ اخلاق که خود نیز صاحب مقامات عرفانی هستند چه چیزی سر کلاس به شاگردان خواص خود می گویند؟ حتما می گویید که معارف الهی نیز طبقه بندی شده است، حرف شما را می پذیرم. ولی در سطح بالای این درس و کلاس چه چیزی را اساتید مطرح می کنند؟ آیا راجع به عجایب خلقت می گویند یا در مورد رموز غیب صحبت می کنند؟ به هرحال خیلی کنجکاو هستم که بدانم در این کلاسهای پیشرفته چه مباحثی موشکافی می شود؟ چون ما که توفیق درک بزرگان و عرفا را نداشتیم تا از فرمایشاتشان بهره مند شویم. الان که قحط الرجال شده و انسان های راه رفته اندک اند و اگر هم باشند ناشناس و غریب اند به جز تعدادی انگشت شمار. به هرحال منتظر پاسخ جامع و کامل شما هستم.
---------------
پاسخ: شما سوال بسیار مهم و دشواری را مطرح کرده اید، ولی بنده سعی می کنم در حد امکان کمی به این وادی اشاره کنم تا به صورت اجمال با آن آشنا شوید و بدانید که در این مرحله سخن اهل دل و عرفان پیرامون چه موضوعی بوده است.
ببینید ابتدا از شما می خواهیم که مطالب درج شده زیر را تحت عنوان ساختار هویت و ابعاد زندگی انسان مطالعه کنید و بعد از آن به این موضوع به صورت گذرا اشاره خواهیم کرد.
ساختار هویت و ابعاد زندگی انسان:
بنابراین در یک نظریه کلی و نهایی درباره ساختار هویت انسان می توان گفت: انسان به طور کلی دارای سه گونه هویت است.
1. هویت بشری که در عرصه حیات طبیعی شکل می گیرد و توسط نفس مدیریت می شود.
2. هویت انسانی که در عرصه حیات عقلانی و توسط نیروی عقل رشد می کند.
3. هویت الهی که در عرصه حیات عرفانی و قلب پرورش می یابد.
هویت بشری و حیات طبیعی:
آنکه می خورد و می خوابد، ازدواج و آمیزش می کند، شهوت و غضب دارد، کار و تلاش طبیعی انجام می دهد، هویت بشری انسان است. در قرآن کریم آمده: سران کفر به به قوم خود می گفتند: آنکه که ادعای پیامبری دارد، جز بشری مانند شما نیست. از آنچه شما می خورید و می نوشید، می خورد و می نوشد، ما هذا الا بشر مثلکم یاکل مما تاکلون منه و یشرب مما تشربون. مومنون، 33.
هویت بشری انسان از سنخ حیوان است؛ یعنی نوعی از انواع حیوانات محسوب می شود و تحت عنوان حیوان سخنگو تعریف می گردد، ولی هویت انسانی او از سنخ ملکوت و عوالم فرا طبیعی است و تعریف خاص خود را می طلبد. خدای متعال آنگاه که بدن و هویت بشری انسان را تکمیل کرد و از روح خویش در او دمید و آدمی صاحب بعد مجرد انسانی شد به ملائکه فرمود بر او سجده کنند، فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین. حجر، 29.
واژه بشر از بشره است و به چهره ظاهری انسان اطلاق می شود، همان که از خاک و آب آفریده شده است. اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من طین. زمانی را به یاد آر که پروردگارت به ملائکه فرمود: من می خواهم بشری بیافرینم از خاک. ص،71 . و هو الذی خلق من الماء بشرا، و او کسی است که بشر را از آب آفرید. فرقان، 54 .
و یا در آیه ای دیگر دارد که و اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من صلصال من حما مسنون. و یاد کن آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بر آنم بشری از گلی خشک برآمده از لایی بویناک بیافرینم. حجر 28. و در برخی آیات دارد که از خون بسته تکون یافته است.
ازدواج و آمیزش یک عمل بشری است به همین دلیل هنگامی که حضرت مریم به داشتن فرزند بشارت یافت، فرمود: من چگونه می توانیم صاحب پسری باشم، در حالی که هرگز بشری با من آمیزش نداشته است. قالت انى یکون لی غلام و لم یمسسنی بشر. مریم،20.
دلیل عدم پذیرش کفار نسبت به انبیای الهی نیز نگاه سطحی آنان به چهره ظاهری ایشان بوده است. سران آنها به سایر مردم می گفتند: چگونه کسی را به پیامبری می پذیرید که مانند شما بشر است. گویا آنان می دانستند که چهره بشری انسان نازل است و صلاحیت دریافت وحی و ارتباط با عوالم دیگر را ندارد، پیامبر باید کسی باشد که از بشر معمولی فراتر باشد، بدین خاطر انبیای الهی استدلال می کردند اگر چه ما ظاهرا مانند شما بشر هستیم، ولی با شما از این نظر که بر ما وحی می شود و هویت انسانی و الهی داریم متفاوتیم. قل انما انا بشر مثلکم یوحى الی. کهف،110.
البته نقش مثبت و منفی طبیعت مادی انسان در مسیر خودسازی را نیز نباید فراموش کنیم. بدن ابزار و مرکب راهواری است که باید سالک الی الله بر آن بنشیند و با کمک آن به ریاضت نفس بپردازد و روح خود را به تعالی برساند، کسی که بدن سالم و قوی ندارد، توان حرکت به سوی خدا را نیز نخواهد داشت، اگر چه اصل حرکت روحانی و معنوی است.
نقش منفی بدن و طبیعت مادی، ایجاد گرایش های دنیوی، تحریک امیال غریزی، ایجاد تمایل نسبت به لذت های مادی و به چالش کشیدن انسان در عرصه انتخاب و گزینش است که البته وجود این چالش و درگیری در انسان، از آن جهت که زمینه اختیار و انتخاب آزادانه را فراهم می کند، نیز می تواند مفید و مثبت ارزیابی شود.
هویت انسانی و حیات معقول:
انسان در طبیعت پدید می آید، ولی نباید در طبیعت برای همیشه ماندگار شود، زیرا در این صورت هلاک خواهد شد، چون طبیعت هلاک شدنی است. کل شیء هالک الا وجه. قصص، 88.
آدمی در مسیر حر کت تکاملی خود حتی باید از عالم عقل نیز گذر کند و سپس به عالم عشق درآید و محبت را تجربه نماید تا به محبوب حقیقی عالم وصول یابد.
در سن تکلیف، آدمی ماموریت می یابد تا دامن از طبیعت بیرون کشد و به عالم عقل و حیات معقول که اصل انسانیت و اختیار او در آن شکل می گیرد، مهاجرت نماید. چرا؟ چون اگر انسان در طبیعت بماند و اهل دنیا شود و نتواند به زندگی عقلانی خود که همان حیات طیبه انسانی و ایمانی است، سامان دهد، از هیچگونه خطری در امان نیست و در نهایت نیز اهل دوزخ خواهد بود.
حیات معقول، یعنی زندگی مستند به حجت. در این نوع زندگی انسان دو گونه حجت دارد، حجت درونی که همان عقل و به تعبیری پیامبر درونی است و حجت بیرونی که دین و پیامبران الهی هستند. در حیات معقول انسان برای تمامی افکار، عقاید، اخلاق و رفتار خود دلیل و برهان معقول و مشروع دارد و برای هر انتخابی که انجام می دهد، استدلال می کند و اینطور نیست که صرفا در پاسخ به امیال نفسانی، زندگی و انتخاب کند.
زندگی معقول بر اساس اندیشه شکل می گیرد و نه احساس و ادراک غریزی. در این نوع زندگی عقل فرمان می دهد نه امیال و خواسته های نفسانی. انسان در ابتدا بر اساس ادراک غریزی و احساس نیازهای طبیعی که در درونش هست، زندگی و رشد می کند، ولی بعد از سن بلوغ و تکلیف وظیفه دارد که زندگی خود را بر اساس اندیشه و عقیده سامان دهد و حیات و رشد عقلانی داشته باشد.
البته ماندگار شدن در عالم عقل نیز نوعی عقب ماندگی محسوب می شود. ایمان و عمل صالح داشتن تازه ابتدای راه است. فیلسوف شدن و حیات معقول داشتن نیز آخر راه نیست. اهل معرفت پس از حیات معقول به وادی عشق و عرفان می رسند و از رابطه عاشقانه با خداوند و حالات خوش عارفانه لذتی سرشار می برند.
هویت الهی و حیات عرفانی:
انسان دارای روح و هویتی الهی است که در عرصه حیات عرفانی دل و عشق و محبت حق تعالی بارور و شکوفا می شود. حیات عرفانی و عالم عشق چیزی فراتر از عالم عقل و استدلال است. استدلال اهل دل و محبت، دوست داشتن است، اگر چه عشق عرفانی ریشه در عقلانیت و حیات معقول دارد و ثمره و نتیجه عقل است، ولی در وادی عشق، عاشق به فرمان دل و محبت زندگی می کند، محبتی که هیچ شباهتی به هوس اهل دنیا و طبیعت ندارد.
به عبارت دیگر، درست است که در زندگی عاشق دل فرمان می دهد و عشق و احساس تصمیم می گیرد، ولی دل و عشقی که ریشه در عقلانیت دارد و احساسی که ثمره تفکر و برآیند شناخت عمیق خدای متعال است.
عارف قبل از عاشق شدن، از عالم طبیعت و عقل گذشته و سپس به عالم عشق رسیده است. رابطه عارف با محبوب عالم اگر چه براساس عشق و محبت استوار است، ولی این عشق خالی از عقلانیت نیست. عشق عرفانی نه تنها با عقل در تضاد نیست، بلکه کاملا همراه و هماهنگ با آن است.
عشق اهل دنیا به مظاهر هستی است و ریشه در شهوت، غریزه و امیال نفسانی دارد، ولی عشق عرفانی نسبت به ذات الهی است و ریشه در عرفان و شناخت عمیق و توحیدی حق تعالی دارد.
نکته اینکه، شروع این سیر و نفوذ به عالم عقل و عشق از طریق مطالعه، تحصیل دانش و تفکر آغاز و انجام می پذیرد و هرکز کسی بدون آگاهی قادر نیست حیات معقول و زندگی عارفانه داشته باشد.
اما وقتی از این وادی ها گذشت و به وادی عشق رسید، آنوقت در این وادی سخن از غیر خدا گفتن و عشق ورزیدن به غیر محبوب خطا و گناه است.
سخن و راز و رمز عارفان و عاشقان در عشق خداوند نهفته است. برای عاشقان خدا و عارفان بالله هیچ سخنی مانند سخن گفتن از خدا سکر آور و مست کننده نیست. برای کسانی که عشق حق تعالی را چشیده اند این نکته بسیار هیجان آمیز است. شما دیوان غزلیات عرفایی همچون حافظ را بردارید و مطالعه کنید. تمام سخن از حق و عشق و عاشقی و دوری و وصال دوست است و سخنی جز در راه عشق حق تعالی نمی زنند، زیرا جز از خدا لذت نمی برند و جز از یاد خدا سیر نمی شوند و شراب طهور آنان خدا است. یاد خدا و سخن گفتن از توحید است که مست کننده است.
توحید تنها نه به معنای یکی بودن خداوند است، توحید یعنی وحدت هستی با خداوند و وحدت انسان با خدا و خدا با ما و روبرو شدن و برابر نشستن انسان با معبود و معشوق هستی و رویت خداوند در تمام مظاهر هستی و جلوه های عشق الهی.
اگر گفته می شود که شاگردان فلان عارف بعد از بیرون آمدن از کلاس درس او از خود بی خود می شدند و به حالت مستان حرکت می کردند، به خاطر این بوده است که در آن کلاس از عشق حق سخن رفته است و استاد عارف همچون ساقی میخانه کاسه شاگردان خود را از شراب طهور عشق محبوب پر نموده است.
کسانی که این تجربه را دارند به خوبی این حالت را می شناسند و کسانی که ندارند، چندان برای شان قابل تصور نیست تا خود پس از سلوک راه خدا وارد این وادی شوند و از عاشقان و محبان خدا گردند و خود از شراب عشق حق بنوشند.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید