بازدید امروز : 267
بازدید دیروز : 141
با توجه به داستان حضرت یوسف(ع) و درخواست ایشان از یکی از زندانیها برای سفارش کردن به پادشاه و آزادی از زندان متوجه می شویم که باید فقط از خدا خواست و فقط به خدا توکل کرد و امید داشت. پس بحث وسیله ها چه می شود؟ اینکه شاید خداوند رسیدن به خیلی از حاجات بندگانش را در بنده دیگری قرار داده باشد! آیا باید فقط نشست و از خدا خواست؟ آیا نباید برای رسیدن به برخی خواسته ها به بندگان خدا هم متوسل شد و کمک خواست؟ خب می توان گفت نیت باید الهی باشد و امید واقعی به خدا باشد اما از بندگان نیز کمک خواست؟
برای پاسخ به سؤال خود به نکات زیر توجه فرمایید:
1. انسانها از لحاظ گستره و ظرفیت وجودی ، در یک سطح نیستند. لذا انتظار خداوند متعال از آنها نیز یکسان نیست. خداوند متعال آن انتظاری را که از چهارده معصوم (علیهم السلام) دارد از انبیاء و اولیای دیگر ندارد. همچنین آن انتظاری را که از انبیای اولوالعزم دارد از غیر اولوالعزم ندارد؛ و نیز آن انتظاری را که از اولیاء الهی دارد، از مردم عادی ندارد.
به همین ترتیب انتظار خدا از انبیاء غیر الوالعزم خیلی بیشتر از علمای ربّانی و از علمای ربّانی بیش از علمای عادی ، و از علما بیش از غیر علماست. لذا بازتاب رفتارهای اقشار گوناگون بندگان از جانب خدا نیز متفاوت است. کیفیت عملی که برای عوام کمال محسوب می شود چه بسا برای عالم نقص شمرده شود و آنچه برای عالم عادی کمال فرض می شود چه بسا برای عالم ربّانی نقصان تلقّی شود و به همین ترتیب حسنات مردم عادی، سیئات علماء ربانی و حسنات عالم ربّانی سیئات انبیاء و حسنات انبیاء سیئات الوالعزم، و حسنات الوالعزم سیئات اهل بیت (علیهم السلام) قلمداد می شود. همانگونه که در نزد عرف، اگر فردی عادی کنار خیابان ساندویچ بخورد، کار او چندان قبیح تلقّی نمی شود در حالی که اگر عالمی یا استاد دانشگاه معروفی چنین عملی را انجام دهد، کارشان به شدّت زشت شمرده می شود.
بر این اساس، کاری که حضرت یوسف (علیه السلام) در زندان انجام داد و برای اثبات حقّانیت و بی گناهی خود نزد پادشاه مصر، متوسّل به بنده ی خدا شد، برای افرادی عادی یقیناً بد نبود؛ بلکه چه بسا به حکم عقل و شرع، چنین عملی برای افراد معمولی واجب نیز باشد؛ امّا حضرت یوسف (علیه السلام) دارای مقامی در نزد خدا بود که باید بی اذن خدا دست به هیچ کاری نمی زد؛ حتّی کار مباح یا خیر. لذا او تا اذن مستقیم نیافته بود حقّ چنین توسّل مشروعی را هم نداشت.
افراد عادی به اذن عامّ خدا که در ضمن حکم عقل یا شرع می آید عمل می کنند؛ امّا انبیای الهی در برخی امور فقط باید تابع وحی موردی باشند. یعنی باید منتظر فرمان خاصّ الهی باشند. برای مثال حضرت یونس (علیه السلام) وقتی یقین نمود که عذاب بر قومش نازل خواهد شد به حکم عقل از عذاب الهی فرار نمود، در حالی که باید منتظر فرمان خاصّ الهی می ماند و اگر خدا فرمان نمی داد باید خود را تسلیم عذاب می کرد. لذا خداوند متعال حضرت یونس را به خاطر این عمل مجازات نمود در حالی که یقیناً خلاف شرع الهی یا خلاف حکم عقل عمل نکرده بود و تنها کاری را کرده بود که پایین تر از شأن او بود.
علمای شیعه از چنین اموری، به ترک اولی تعبیر کرده اند؛ که نه ترک واجب و مستحبّ است ، نه ارتکاب حرام و مکروه؛ بلکه ارتکاب عملی است که متناسب با شأن انبیاء نیست.
2. توکّل به خدا یعنی خدا را در امور خود وکیل قرار دادن و در امور به او تکیه نمودن. توکّل نیز مثل بسیاری از اعمال دارای مراتب گوناگونی است، که از هر کسی بسته به گستره و ظرفیت وجودی اش مرتبه ای از آن انتظار می رود.
توکّل در مراتب پایین آن، به این است که انسان به اذن عامّ الهی اسباب و وسائل امور را وسائط فیض خدا بداند و برای آنها استقلال در تأثیر قائل نشود و با این باور از آنها بهره برده و توجّه داشته باشد که مهار تمام امور به دست خداست و کارگردان اصلی عالم اوست. امّا این مرتبه از توکّل، در برخی از امور خاصّ برای انبیاء(علیهم السلام) نقص محسوب می شود؛ برای مثال حضرت یوسف (علیه السلام) که بارها بدون واسطه جستن، از سوی خدا یاری شده بود، باید ملتفت این معنا می بود که اگر خلاصی از زندان لازم بود خدا او را مثل دفعات قبل یاری می نمود. لکن آن بزرگوار مثل یک انسان عاقل، و بدون اذن خاصّ از جانب خدا و با تکیه بر اذن عامّ الهی برای فیض خدا واسطه جست؛ لذا از جانب خداوند متعال توبیخ گردید.
در روایات اهل بیت (علیهم السلام) آمده است: «خداوند متعال به یوسف فرمود: اى یوسف آیا من نبودم که تو را محبوب و مورد علاقه ی پدرت نمودم؟ آیا من تو را با حسن و جمالى که به تو دادم بر دیگران برترى ندادم؟ آیا من نبودم که کاروان را به طرف تو متوجّه نمودم؟ آیا من نبودم که تو را نجات داده و از چاه بیرون آوردم؟ آیا من نبودم که مکر و حیله ی زنان را از تو برطرف کردم؟ پس چه شد که از توجه به من اعراض نموده و براى نجات خود از زندان متوسل به مخلوق شدى؟! براى همین جملهاى که در زندان گفتى باید چندین سال در زندان بمانى.» (بحار الأنوار،ج68 ،ص149)
باز فرموده اند: «هنگامى که حضرت یوسف به آن جوان زندانى گفت: نزد سلطان راجع به من صحبت کن، جبرئیل نزد یوسف آمد و پاى خود را بر زمین کنار یوسف زد. با همین زدن پا، اعماق زمین تا طبقه ی هفتم براى یوسف آشکار شد. به یوسف گفت: نگاه کن! چه مىبینى؟ یوسف گفت: سنگ کوچکى را مىبینم. جبرئیل آن سنگ را شکافت و گفت: چه مىبینى؟ یوسف گفت: کِرم بسیار کوچکى را مىبینم. گفت: روزى دهنده ی او کیست؟ یوسف گفت: البته خداوند. جبرئیل گفت: خداوند می فرماید: اى یوسف من این کرم کوچک را در داخل این سنگ در طبقه ی هفتم فراموش نکردهام و نیاز او را تامین نمودهام تو گمان کردهاى که من تو را فراموش کردهام که به آن جوان می گوئى (مرا در پیش صاحبت یاد کن)؟ به جرم این سخن باید چندین سال در زندان بمانى.
امام فرمود: یوسف متوجّه شد و شروع به گریستن کرد و گریه ی یوسف بطورى شدید شد که در و دیوار به حال او گریست و زندانیان از گریه ی یوسف متاثر و ناراحت شدند و از او خواستند که از گریه ی خود دست بردارد. بالاخره قرار بر این شد که یک روز گریه کند و یک روز خاموش شود. یوسف در آن روزى که خاموش بود ناراحتتر از آن روز گریهاش بود.» (بحار الأنوار،ج68 ،ص149)
با توجه به توضیحاتی که داده شد نتیجه می گیریم که: کمک گرفتن مردم عادی از بندگان خدای متعال به عنوان وسیله، همراه با توکل بر خداوند، نه تنها عیب و گناه محسوب نمی شود بلکه این عمل مطابق شرع و عقل است؛ ولی چنین کاری، بدون اذن خاص خداوند برای انبیاء الهی نقص و ترک اولی محسوب میشود.
پیروز و موفق باشید
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید