بازدید امروز : 369
بازدید دیروز : 141
مصداقهای وجود عنصر عشق در حادثه عاشورا کدام اند؟
در پاسخ شما دوست عزیز ابتدا به حدیثی اشاره می کنم که گر چه دارای سند صحیحی نمی باشد اما محتوا و مفهوم آن می تواند ضعف سند را جبران کند. این حدیث در کتب عرفانی، در ذیل آموزه عشق بیان شده است.
«من طلبنی، وجدنی و من وجدنی، عرفنی و من عرفنی، أحبنی و من أحبنی، عشقنی و من عشقنی، عشقته و من عشقته، قتلته»
کسی که مرا طلب کند، می یابد و کسی که مرا بیابد، مرا می شناسد و کسی که مرا بشناسد، مرا دوست دارد و دوستدار من، شیفته من می شود و کسی که عاشق من شده، عاشقش می شوم و کسی که من شیفته او باشم، او را خواهم کشت.
همان گونه که از این حدیث، بر می آید، اول قدم از عشق، طلب است و عشق، مرتبه عالی محبت می باشد و نهایت عشق نیز فنای در معشوق و کشته شدن در راه اوست. منشأ و سرچشمه عشق، درک کمال محبوب و معشوق است. ذات مقدس خداوند، کمال و جمال مطلق و منشأ و سرچشمه تمامی خوبی ها و زیبایی ها است. بنابراین انسان از درون ذات خود عاشق خداوند است . عشق حقیقی و راستین، تنها به کمال محض و جمیل مطلق توجه دارد، تنها او را می خواهد و می جوید. این عشق، التیام بخش، رام کننده، صبرآور، انس برانگیز، رضایت بخش، نیروزا، طلب آور، درهم شکننده خودپرستی، سرورانگیز، نشاط آور، پایا و پویاست. این، عشقی است که وصالش، مقتل عاشق است نه مسلخ وی؛ یعنی هنگام وصال، عاشق قامت برکشیده، قیامت به پا می کند و عشقش زنده تر و فعال تر می گردد، نه آن که سرد و خاموش شود. از همین رو، قرآن کریم تنها محبوب حقیقی و اصلی را خداوند متعال دانسته، و در روایات، بر محبت خداوند سبحان تأکید فراوان شده است.
عاشق در عشق، بجز جمال معشوق طلب نمی کند و در راه عشق چون و چرایی ندارد. هر چه می بیند و به هر چه می اندیشد، جمال معشوق است و تمام دوستی ها و دشمنی های او در رضای معشوق، خلاصه شده است. عاشق به خود اجازه کاری را که در رضای معشوق که هیچ، حتی تردید داشته باشد که معشوق به آن ناراضی است، انجام نمی دهد و تنها چشم بر امر معشوق دارد که رضای او در رضای معشوق است و هماره گوید: «رضا برضاک»
اگر محبتی هست در گرو محبت معشوق است و همه چیز فدای معشوق که جان پر مقدار نیز در محضر او بی مقدار می شود. عاشق، فراز و نشیب ره عشق را به عشق محبوب خود، هیچ انگارد و ره پر فراز و نشیب عشق را طریقت زیبای وصال داند.
اما معشوق، عاشق در طلب را محک زند؛ تا مدعی عشق، وفای خود را به اثبات رساند. که ابراهیم علیه السلام را به ذبح عزیزش سنجیدند تا آن حضرت بداند عزیز، تنها خداست و بس؛ و حسین را به دو ذبح سنجیدند علی أصغر و علی أکبر.
بر هـدف تیر مراد خود نشاند
گـرد هستی را به کـلی برفشاند
گرد ایثار آنچه گردآورده بود
سوخت هرچ آن آرزو را پرده بود
از تعلق پردهای دیگر نماند
سـد راهـی جز عـلیاکبر نماند
علی اکبر(ع) که در صورت و سیرت نمادی از پیامبر (ص) بود، با دلی شیدا خود را به حضور ولیالله رساند واز جا ماندن از قافله شهدا و رنجی که از این بابت آزارش می داد، شکوه کرد و از پدر خواست تا رخصت دهد او نیز برای جانبازی پا در رکاب شود:
کـای پـدرجان هـمرهان بسـتند بار
ماند بـار افـتاده انـدر رهـگذار
هر یک از احباب سرخوش در قصور
وز طـرب پیـچان سر زلفین حور...
دیر شـد هنـگـام رفتــن، ای پــدر
رخصتی گر هست، باری زودتر
امام(ع) با دقت بر قامت دلربای فرزند محبوبش نگاهی انداخت، چنان متأثر شد که به تأملی سخت گرفتار آمد، اما مقصدی بلند در پیش بود که وصال آن راهی جز دست کشیدن از علی اکبر پیش پای امام(ع) باقی نگذاشته بود.
گفت کای فرزند مقبل آمــدی
آفـت جان، رهــزن دل آمــدی
کردهای از حق تجلی ای پــسر
زین تجلی، فتـنهها داری به سـر
راست بهر فتنه قامت کــردهای
وه کز این قامـت، قیامت کردهای
نرگست با لاله در طنــازی است
سنبلت با ارغـوان در بــازی اسـت
از رخت مست غرورم مــیکنی
ز مــراد خـویــش دورم مــیکنی
گه دلم پیش تو، گاهی پیش اوست
رو، که در یک دل نمیگنجد دو دوست.(گنجینه الاسرار، 83 و 84)
اینک که علی اکبر در دشوارترین جاده سلوک، که رنگ خون دارد، گام برداشته، زبان حالش از لبریز شدن وجودش از عشق ربانی حکایت دارد، آتش عشق چنان هستیش را سوزانده که بیم سرکشی و دعوی خدائیش می رود. ادب عشق –که در مکتب حسین آموخته – او را بر این میدارد تا در چنین هنگامهای به سوی ولی حق بشتابد و آئین رازداری در مرحله فنا را از مولایش حسین(ع) بیاموزد.
دید شاه دین –که سلطان هـداست
اکبر خود را که لبریز از خداست
عشق پاکش را بنای سرکشی است
آب و خاکش را هوای آتشی است...
اینک از مجلـس جدایی مـیکـند
فـاش دعـوی خـدایی مـیکند
امام(ع) که خود معلم مکتب عشق است به نیکی بر حالت الهی فرزند سالکش واقف است، دهان بر دهان فرزند و خاتمش را بر لبان او گذاشت و بدینوسیله آنچه را از ادب راه مانده بود به اومنتقل و لبانش را برای همیشه مهر کرد.
پس سلیمان بر دهانش بوسه داد
اندک اندک خاتمش بر لب نهاد
مهر، آن لبهای گـوهرپاش کــرد
تا نـیارد سر حق را فاش کرد
هر که را اســرار حـق آموختند
مـهر کردند و دهانش دوختند(همان، 92)
عاشورا، صحنه نبرد عقل و عشق
عاشق هر آنچه در طلب معشوق بیند، جز زیبایی نیست و کمال عشق حضرت زینب را در مجلس ابن زیاد، آن هنگام که ابن زیاد ایشان را به باد تمسخر گرفت که دیدی چه بر سرتان آمد، گویا می کند که
«ما رأیت إلا جمیلا» ما جز زیبایی ندیدیم. تمام درد ها و رنج ها در نگاه عارف شیرین است. و گاه برقی از جانب معشوق، عاشق می سازد و او را از تمام تعلقات می رهاند. چنان که زهیر بن قین بجلی، همانی که ملاقات امام را إکراه داشت، بعد از دیدار امام سر از پا نمی شناخت، خانه و خانواده را رها کرده و به سوی یار می شتابد.
اما اطاعت از معشوق و گوش جان سپردن به فرامین او تا لحظه وصال، آویزه گوش عاشق است و اوج این فرمان برداری در نماز ظهر عاشورا است. آنجا که قدمی تا معشوق نمانده، امام دست از شریعت، بر نمی دارد چرا که « قل إن کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» اگر ادعای عشق به خدا دارید تبعیتش کنید تا او نیز شما را دوست بدارد.
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
کشش معشوق در إطاعت اوست و این است رمز نماز ظهر عاشورا.
و آنگاه که عاشق از تمام امتحانات سر بلند بیرون بیاید به ناگاه از جانب معشوق خطاب می رسد که:
« یا ایتها النفس المطمئنه، إرجعی إلی ربک راضیه مرضیه، فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی»
ای نفس به آرامش رسیده، به سوی معشوق خود برگرد در حالیکه راضی کننده ای راضی شده ای، پس در جمع عاشقان در آ و در میعادگاه دیدار و بهشت رضوان، داخل شو
کربلا میعادگاه عاشقان است. در کربلا ادب در مقابل معشوق، پر پر کردن تمام تعلق ها در مقابل معشوق، تحمل تازیانه ها، اهانت ها، اسارت ها در راه عشق، طلب، یافتن، عرفان، محبت، عشق و سر دادن و به فنا رسیدن، تجلی کامل دارد.
اول قدم از عشق سر انداختن است جان باختن است و با بلا ساختن است
دیگر اینجاست که باید برای کمال و وصال از تمام محبت ها و علقه ها، گذشت.
و عاشق، هر لحظه که به وصال نزدیکتر می شود بر افروخته تر و به نور دیده معشوق، نورانی تر می شود.
و چنین است که شب عاشورا، حبیب بن مظاهر را در خنده می بینیم و اصحاب کربلا را به نشاط.
کربلا، کاملترین تجلی عشق است. اگر ابراهیم، اسماعیل را به مسلخ می برد به اراده معشوق، به او می گویند که امتحانت، به نیت تمام گشت و همین بس که اسماعیل را تا قربان گاه آوردی. اما در کربلا، حسین باید کار را به اتمام رساند و یک قربانی نه که هفتاد و دو قربانی به مسلخ برد. آن هم امام، انسان کامل، کسی که تمام صفات حق تعالی به کمال، در او متجلی است. اگر او رحیم است و ودود، چنین مهربانی در او در بالاترین درجه یافت می شود و امام به تمام یاران خود عشق می ورزید. اما این جا کربلاست و کربلا یعنی گذشتن. گذشتن از هر آنچه به آن تعلق داری.
کربلا جهاد اصغر نبود که برای یاران حسین، جهاد اکبر را رقم می زد.
باید نیست شد.
جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای
کاین طریق است که در وی چو شوی، توشه تو را
جز فنا بودن -اگر بـوذری و سلــمان- نــیسـت
این عروسیست کـه از حسن رخـش با تـن تـو
گر حسینی، همه جز خنجر و جز پیکان نیست(دیوان سنایی غزنوی، 655)
کربلا، بالاترین درجه عشق را به تصویر کشانده است و آن نیست جز کشته شدن در ره معشوق.
آتــش عـشق ومحـبت برفروز
تا بسوزد هر که او یکرنگ نیست...
نیست منصور حقیقی چون حسین
هر که او از دار عـشق آونگ نیست(دیوان عطار، 90)
در دیار معشوق شک و تردید و درنگ، معنا ندارد. و کربلا لحظه تصمیم عاشق است. تردید بین عقل و عشق. عقل امر در ماندن می کند و عشق ندای رفتن بر سر دارد.
مشین اینجا تو با اندیشه خویش
اگر مردی برو آنجا که یار است
مگو باشد که او ما را نخواهد
که مرد تشنه را با این چه کار است
که پروانه نیـنـدیشـد ز آتش
که جان عشق را اندیشه عار است
چو مرد جنگ بانگ طبل بشنید
در آن ساعت هزار اندر هزار است
شنیدی طبل، برکش زود شمشیر
که جان تو غلاف ذوالفقار است
بزن شمشیر و ملک عشق بستان
که ملک عشق ملک پایدار است(کلیات شمس تبریزی، 1/137)
عاشق، وصال معشوق را بر بقای دنیا، ترجیح می دهد.
«دوستان و اولیای خدا هنگامی که پی میبرند حیات و بقایشان، مانع از تعقیب و ادامه پیروی از مقصد و مرام الهی است و زنده ماندنشان، حایل و مانع بین آنان و اکرام و بخشش الهی میباشد، لباسهای حیات را از تن بیرون میکنند و درهای لقای محبوب را میکوبند و با بذل جانها و تقدیم ارواح خویش، در طلب و جستجوی این پیروزی، متلذذ و کامیاب میگردند و بدنهای خود را در معرض مخاطرات شمشیرها و نیزهها و آماج تیرها قرار میدهند...این علاقه از سوی امام حسین(ع) جهت ملاقات خدا بود. انجذابی که از سوی خدا نشان داده میشد بر سرعت اقبال امام حسین(ع) به شهادت افزود و در نهایت، او را به مسلخ عشق رهنمون ساخت و او با سری بریده به بارگاه الهی راه یافت و تشرف خود را به محضر الهی با قرائت قرآن آغاز کرد. به همین دلیل است که سید بن طاووس مینویسد : «قتل امام حسین(ع) را خدا خواسته است.»(لهوف، 28)
مرغ جان مردان صحنه کربلا در اوج چنین شرافتی به پرواز در آمد که برای جانبازی، از یکدیگر پیشی میگرفتند و جانهایشان را در برابر نیزهها و شمشیرها به یغما میدادند.»(همان)
کربلا تجلی گاه اسماء و صفات الهی است.
لاجرم آن شاهد بـالا و پسـت
با کمـال دلـربایـی در الـست
جلوهاش گرمی بازاری نداشت
یوسف حسنش خریداری نداشت
غمزهاش را قابـل تـیری نبود
لایق پیکانش، نخجـیری نبود
عشوهاش هر جا کمندانداز گشت
گردنی لایق نـیامد، بـازگشت
ماسوا آییـنـه آن رو شـدند
مظـهر آن طلـعت دلجو شدند
پس جمال خویش در آیینه دید
روی زیبا دید و عشق آمد پدید(گنجینه الاسرار، 120)
و کربلایی، نمود خدا در زمین:
باز ساقی گفت :«تا چند انتظار؟
ای حریف لاابالی سر بر آر!
ای قدحپیما درآ، هویی بزن
گوی چوگانت سرم، گویی بزن»
چون به موقع ساقیش درخواست کرد
پیر میخواران ز جا قد راست کرد
زینت افزای بساط نشأتین
سرور و سرخیل مخموران حسین
گفت: «آن کس را که میجویی، منم
بادهخواری را که میگویی، منم»(سیری در سلوک حسینی، 44)
شرطهایش را یکایک گوش کرد
ساغر می را تــمامی نوش کرد
باز گفت: «از این شراب خوشگوار
دیگرت گر هست، یک ساغر بیار...»(گنجینه الاسرار، 46و47)
آنچه گفتیم قطره ای از دریای عشق بود. که عشق را عاشقان باید بگویند گر نه ما قاصریم. عشق در کربلا می ماند اگر زینب نبود.
عاشق ار عاشق شناسد زینب است.
نور گر بر نی شناسد زینب است.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید