بازدید امروز : 210
بازدید دیروز : 87
آیا واقعا برای هر انسانی راهی برای خداست؟ آیا آیه 148 سوره بقره در همین مورد است؟
در پاسخ به چند نکته توجه کنید :
1- عبارت الطرق إلى الله بعدد أنفاس الخلائق در بین دانشمندان و فرهیختگان و حتی غیر آنان شهرت چشمگیری یافته است. برخی آن را روایت دانستهاند و به پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله نسبت داده و به پیشوند قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله مزین نمودهاند، و برخی هم صرفا یک اعتقاد صحیح شمرده و پیرامون آن، سخن گفتهاند. بعضی دیگر هم در بارة روایت بودنش سخنی نگفتهاند ولی مورد استناد قرار دادهاند.شهرت این گفتار به حدّی است که کمتر کسی در بارة صحّت و سقم آن، و یا انتسابش به پیشوایان معصوم علیهم السّلام، سخن به میان آورده است. اکثر دانشمندانی که میخواهند از رابطة بین انسان و خدا سخن بگویند، به این جمله استناد میکنند. و اکثر آنان که میخواهند از معرفت الهی حرفی بزنند، به این سخن تمسّک میجویند. عارفان و صوفیان و فیلسوفان، این سخن را همواره بر زبان داشته و نقل محافل خود میدانند. این باور، با ترفندهایی مدبرانه، حصار اختصاصی خود، که زمانی دانشمندان و عرفا و اهل نظر بودند را شکسته، و به غیر ایشان نیز سرایت کرده است. به گونهای که عامّة مردم بیآنکه به کنح آن توجّه داشته و یا به مغز و لوازم این کلام آگاهی یابند، آن را زمزمه میکنند.
2- آن چه در این مقام، نیازمند بررسیاست، این است که منشأ این باور، و یا بهتر بگوییم، محلّ صدور این روایتگونه، کجاست؟ معنای آن چیست، و به چه هدفی وضع شده و اینچنین، اشتهار یافته است؟ و تا چه حدّی به حقیقت نزدیک است؟
به مقداری که ضرورت اقتضا میکرد و در پردهبرداری از این ابهام لازم بود، در منابع جستجو نمودیم ولی در فرمایشات پیشوایان معصوم علیهم السّلام، هیچ اثری از این سخن نیافتیم. آنچه یافتیم، سخنانی بود منقول از عرفا و علمای صوفیّه، که اعتقادشان بر فنای فیالله، و رفع دوئیّت بین عابد و معبود، پس از سلوک و سیر الیالله تحت نظر قطب است.
3- لذا به این نتیجه دست یافتیم که: منشأ پیدایش، و شیوع و اشتهار این سخن، فرقة صوفیّه میباشند. پس از آنان، بزرگانی نیز غافلگیر شده، و همین جمله را مستند خویش قرار داده و در بارة آن فراوان سخن گفتهاند!
این گفتار، در بین عرفا و صوفیّه، به سه بیان مطرح شده است:
الف: ابوالحسن، علیبن محمّد مزیّن، [سقیفهگرا] متوفّای 328 هجری قمری میگوید: «الطّرق الی الله بعدد النّجوم ـ راههای رسیدن به خدا، به تعداد ستارگان است[1]».
ب: ابوبکر طمستانی فارسی، [سقیفهگرا] متوفّای 340 هجری قمری میگوید: «السّبیل الی الله کثیر ـ راههای رسیدن به خدا، زیاد است[2]».
ج: احمدبن عمر، ابوالجنّاب نجم الدّین کبری، [سقیفهگرا] متوفّای 618 و شیخ زروق مغربی، در کتاب مشترک خویش یعنی رسالةالطّرق میگویند: «الطّرق الیالله بعدد انفاس الخلایق ـ راههای رسیدن به خدا، به تعداد نفَسهای مردم است[3]».
د: ابوطالب مکّی [سقیفهگرا] متوفای.... در قوت القلوب ج1، ص155 میگوید: «قال عالم آخر: الطّرق الی الله عزّ و جلّ بعدد المؤمنین. و قال بعض العارفین: الطّرق الی الله بعدد الخلیقة».
پس از این چند نفر که از صوفیان سقیفهگرا و از بنیانگذاران این سخن بودهاند، افراد زیر نیز به آن استناد کرده و یا در راستای آن، سخنی گفتهاند:
علامة مجلسی[4]، متوفّای 1111.
ملا هادی سبزواری[5]، متوفّای 1300.
شهید ثانی[6]، متوفّای 966.
فیض کاشانی[7]، متوفّای 1390.
و نیز: محمّد جواد مغنیه[8]، شیخ جعفر سبحانی[9]، سیّد مصطفی خمینی[10] و... . که البتّه برخی از این افراد، با تغییراتی آن را نقل کردهاند.
بعضی از علما نیز روایت بودن آن را مردود دانستهاند. مرحوم نجفی مرعشی در تعلیقة خود بر احقاق الحق مینویسد: «صوفیّه، مردم عوام و سطح پایین را با حدیث جعلی و دروغین خود، یعنی: الطّرق الی الله بعدد انفاس الخلائق اغفال کردند» و این فرمایش مرحوم مرعشی، حاکی از آن است که آن بزرگوار، فساد و افساد و پیامدهای این گفتة بیدلیل را، بهخوبی دریافته است.
4- گویندگان این سخن، ممکن است از جملة مذکور سه معنا را در نظر داشته باشند.
1 ـ راه های رسیدن به خدای عزّ و جلّ به تعداد نفس های خلایق است.
2 ـ راه های کسب و جلب رضایت خداوند، به تعداد نفس های خلایق است.
3 ـ راه های شناخت خداوند، به تعداد نفَس های خلایق است.
ولی وقتی نیک نظر کنیم، برای مورد اوّل، هیچ وجه صحیحی را نمیتوانیم تصوّر کنیم. زیرا این سؤال مطرح است، که رسیدن در اینجا به چه معناست؟ آیا رسیدن فیزیکی یک جسم، به جسمی دیگر، و یا حلول یک جسم در جسم دیگر است؟! یا منظور از رسیدن به خدا، ارتباط فیزیکی با خداست، مانند ارتباط پیامبران با خدا؟ و یا منظور از رسیدن به خدا، رستن از عالم ماده و ناسوت، و خود را در عالم لاهوت یافتن و از هرگونه تعلّقات مادّی فارغ شدن، و هیچ چیز جز خدا ندیدن است؟
بدیهی است که رسیدن فیزیکی به خداوند، خواه به نحو حلول یا غیر آن، معقول نیست. چون جسمیّت و مکانیّت، از ذات ذوالجلال، بهدور است. بنا بر این، احتمال وصول جسمی به جسم دیگر، در اینجا بدون وجه و باطل است.
ارتباط فیزیکی [بدون رسیدن فیزیکی] نیز میان خلق و خدا، تنها با ارادة خداوند و از سوی او صورت میگیرد نه از سوی خلق او. لذا اگر پیامبری با خدا سخن میگوید، و یا وحی دریافت میکند، ارتباط از سوی خدا به پیامبر است نه از سوی پیامبر با خدا، که بگوییم این ارتباط، از طرق مختلفی ایجاد میشود. خداست که انسانی را از میان انسانها برمیگزیند و با او سخن میگوید و بر او وحی میفرستد. و اگر هم از سوی خلق خدا، برای چنین ارتباطی، تلاش شود، نمیتوان با هر فرمول و هر راهی این ارتباط را ایجاد کرد. و راههای تلاش برای این ارتباط، نه تنها به تعداد نفَسهای خلایق نیست، بلکه فرمول خاصی دارد که تخطّی از آن، گمراه شدن و به هلاکت افتادن است. و در صفحات آتی به این فرمول اشاره خواهیم کرد.
و اگر منظور از رسیدن به خدا، خدایی شدن و از ناسوت جدا شدن و به لاهوت متّصل گشتن و از عالم مادّه گسستن و همة جهان مادّه را نادیده گرفتن است، این نیز، راهش به تعداد نفس های خلایق نیست. و از هر راهی نمیتوان، از تعلّقات دست کشیده و به لاهوت واصل شد.
بنا بر این، در نگاه اوّلیّه، رسیدن به خدا، با هیچیک از مفاهیم فوق، معقول و یا صحیح به نظر نمیرسد.
اگرچه بر حسب اظهارات صوفیان، تنها منظوری که میتوان از مفهوم رسیدن به خدا دریافت کرد، همان چیزی است که صوفیّه را به کفر کشانده است. و آن، مسألة فناء فیالله و محو شدن در ذات خداست به گونهای که دوئیّت بین خالق و مخلوق برداشته شده و خالق و مخلوق یکی میشوند! که فساد این عقیده، در جای خود اثبات شده است. بنا بر این، برای مورد اوّل، اگرچه وجوهی متصوّر است، ولی هیچیک از این وجوه، معقول و صحیح نیست.
امّا در بارة مورد دوّم و سوم، یعنی اینکه، منظور از الطّرق الیالله راههای کسب و جلب رضای خدا و یا راههای معرفت و شناخت خدا منظور باشد، در بارهاش سخن خواهیم گفت. و خواهیم دید که آیا راههای شناخت خدا و یا راههای جلب رضای خدای متعال، به تعداد نفَسهای خلایق است و یا انحصاری، و دارای یک فرمول خاص است.
نکتهای که در اینجا حائز اهمّیّت است این است که آنانکه این شعار را ساخته و پرداختهاند، و بر شیوع و تثبیت آن، پافشاری کردهاند، با توجّه بهاینکه از صوفیان سقیفهگرا میباشند، منظورشان از الطّرق الیالله هرکدام از موار فوق باشد، قطعاً به این نکته، کاملاً توجّه داشتهاند که:
اگر این شعار، در جامعة اسلامی، جا بیفتد، و مخصوصاً اگر با زبان روایت، در بین مردم رواج یابد، و در بین علما مورد استناد قرار گرفته و پذیرفته شود، حدّ اقل میتواند دو هدف اساسی را تأمین کند. آن دو هدف عبارتند از:
1 ـ حذف طریق واحدی که خداوند، مردم را به پیمودن آن موظّف فرموده است. [روایات مربوطه، از نظر شما خواهد گذشت]. زیرا اگر راههای شناخت خدا، یا راههای جلب رضای خدا، و یا راههای رسیدن به خدا، به تعداد نفسهای خلایق باشد، معنایش این است که همة این راهها، در عرض یکدیگر، میتوانند سه منظور فوق را تأمین کنند. یعنی انسان را بخدا [به هر معنایی که مورد نظر گویندگان این سخن باشد] برسانند، و یا معرفت و رضای خداوند را برای انسان تأمین کنند. و طریق هیچیک از اینها، منحصر و واحد نیست.
2 ـ رسمیّت یافتن هر مسلک و مرامی که هرکس به میل و هوای خود به بهانة رسیدن به خدا و یا جلب رضای خدا، و یا رسیدن به معرفت خدا، بپیماید، و به هر نتیجهای برسد. که روی دیگر این سکّه، رسمیّت داشتن تمام ادیان و مسلکها نزد خدای متعال است! یعنی هرکس با تشخیص خود به هر طریقی، خود را [ولو بهطور صوری] در وادی الله یافته یا عارف بالله دانست، هدایت شده است. بنا بر این، تمام مذاهب و مرامها و مسلکها که یک هدف به نام وصول الی الله یا وصول الی معرفة الله یا فناء فی الله را دنبال میکنند، به هر وسیلهای متمسّک شوند، چنانچه بسته به تشخیص خود یا مرشدشان آن هدف حاصل شود، به کمال مطلوب خداوند واصل شدهاند. به همین دلیل، جاعلان این سخن، یعنی صوفیّه، پس از طیّ مراحلی، به خیال اینکه عبادت برای تکامل مطلوب خداست و آنان به این کمال رسیدهاند، و عارف بالله گشته و در ذات خدا فانی شدهاند، تمام عبادتهای خود را ترک میکنند، و وادی عرفان الهی را ملوّث کرده و به دروغ، ملقّب به لقب عارف شده، و خود را قطب و یا قطب الاقطاب مینامند. نه تنها تمام عبادتها را ترک میکنند که به بهانة عشق با خدا، به هر ابتذالی دست میزنند. شاهد و امرد را، وجد و سماع را، و هر ابتذال دیگر را طریق وصول الی الحق میدانند. زیرا آن ابتذالها را عشق با خدا میپندارند. همانگونه که آن شاگرد، همسر و فرزندش را به درخواست استاد و قطبش در اختیار او گذاشت. و نیز به همراه زن و فرزندش، به مدّت چهل شبانه روز در یک حجرة محقّر در خدمت استادش بود...!!! و پس از خروج، او هم ملقّب به عارف بالله و سپس مسمّی به قطب شد!
صوفیانی که این شعار را تحت عنوان حدیث یا غیر حدیث ساخته و پرداختهاند، آیا جز این دو هدف، هدف دیگری را دنبال میکرده و میکنند؟
آنان قطعاً میدانند که وادی الله و یافتن طریق الی الله، [به هر معنا که منظورشان باشد] چیزی نیست که بدون تعیین قطعی خداوند، و با تشخیص انسانها کشف شود. آنان خوب میدانند که یافتن این طریق، جز با تعیین الهی و امر خدا و با کلام خدا و پیامبر او پذیرفته نیست. آنان خوب میدانند که اگر خداوند، بندگان خود را به چنین وصولی مأمور کرده باشد، لاجرم باید خودش راهی را برای این وصول، تعتیین کند. به همین دلیل، ذهنیّات خود را تحت عنوان حدیث قدسی و کلام پیامبر و خدا به خورد جامعة دینی میدهند. که اگر عنوان حدیث را به آن ندهند نمیتوانند در این جوامع، به خزعبلات خود رونقی ببخشند.
و نیکان و پاکانی که این شعار را در گفتههای خویش مکررّا به کار برده و در بارهاش سخنها گفتهاند، آیا کمترین تأمّلی در آن کردهاند یا خیر؟ چرا؟!!
این نکته بدیهی است که اطّلاعات آسمانی و ماورائی را باید از مردان آسمانی گرفت، که با مشیّت و وحی الهی، بر ماوراء مادّه نیز احاطة کامل دارند. سایر انسانها، آنچه میگویند، اگر در بارة آنان با خوشبینی قضاوت کنیم، باید بگوییم حدسیّات خودشان و تراوشات ذهن آنان است که هیچ ضامن صحّتی ندارد. پس، آنچه میتواند صحّت و سقم این سخن را آشکار کند، روایاتی است که از پیشوایان معصوم علیهم السّلام به ما رسیده است. بنا بر این، باید ببینیم آن حضرات، در این باب چه میگویند.
[1] - طبقات الصوفیه، ج1، ص289.
[2] - همان مأخذ، ص353.
[3] - همان مأخذ، ص289 و کشف الظنون، ج1، ص876.
[4] - بحارالأنوار، ج64، ص137.
[5] - شرح اسماء الحسنی، ج1، ص94 و 145 و... .
[6] - الاقتصاد والارشاد الی طریقة الاجتهاد، ص173.
[7] - الذّریعه، ج22، ص246، به نقل از منازل السّالکین فیض کاشانی.
[8] - هذه هی الوهابیّه، ص20.
[9] - الالهیّات علی هدی الکتاب و السّنّة، ص29.
[10] - تفسیر القرآن، ج2، ص97
6- طریق الی الله در بیان معصومان:
امام علیّبن موسی الرّضا علیه السّلام از پدرش و او از پدرانش از امام حسین علیه السّلام نقل میکنند که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله به علی علیه السّلام فرمود: «ای علی، تو حجّت خدایی، و تو باباللهی، و تو طریق الی اللهی، و تو نبأ عظیمی، و تو صراط مستقیمی...[1]»
و بدیهی است که طریق الیالله، یعنی راهی که پیمودنش به رضای خداوند و یا معرفت خداوند ختم میشود.
امام صادق علیه السّلام خطاب به ابوبصیر فرمود: «ای ابامحمّد، کثرت نماز و روزة آنان تو را به تعجّب واندارد. همانا ـ بهخدا قسم ـ امر اینجاست. ما سبیل [الیالله] هستیم و ما آن وجهی هستیم که از آن، به خدا میتوان رسید[2]».
و در این روایت نیز راه خدایی شدن و رسیدن به رضای خدا منحصر به پیشوایان معصوم علیهمالسّلام است.
و نیز فرمود: «... بهوسیله ما خدا شناخته شد. و بهوسیلة ما خدا عبادت شد. و ماییم رهنمایان به سوی خدا. و اگر ما نبودیم، خدا عبادت نمیشد[3]».
در این روایت نیز شناخت خدا و راه رسیدن به خداپرستی و رضا و عبادت خدا، منحصر به پیشوایان معصوم علیهم السّلام است.
و امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: «... ما طریق و صراط مستقیم الهی به سوی خداییم... و ما هستیم که برای مقتدیان خویش، سبیل و راهیم...[4]»
و نیز فرمود: «... ما سبیل و راه خداییم. هرکس در این راه وارد شود، به دژ محکم و استواری طواف داده خواهد شد. و آن دژ استوار، امام است...[5]»
و نیز در بارة این فرمایش خدای متعال که میفرماید: و انّ هذا صراطی مستقیما فاتّبعوه ولا تتبعوا السّبل فتفرق بکم عن سبیله فرمود: «این سبیل، ما هستیم. و هرکس [از آمدن در این سبیل] امتناع کرد، و در نتیجه، راههای گوناگون، او را به پراکندگی کشاند، هرآینه کافر شده است...[6]»
این روایت، با استشهاد به آیه، تصریح بر کفر کسانی دارد که راههای رسیدن به خدا را، طرقی غیر از پیشوایان معصوم علیهم السّلام میدانند.
زیدبن علی به نقل از پدر و جدّ بزرگوارش از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله روایت میکند که فرمود: «... بهوسیلة ما خدا شناخته شد. و بهوسیلة ما خدا عبادت شد. و ما راه و سبیل به سوی خداییم...[7]»
امام صادق علیه السّلام در بارة آیة الّذین کفروا و صدّوا عن سبیل الله اضلّ اعمالهم میفرماید: «ـ صدّوا عن سبیل الله ـ یعنی از ولایت علی علیه السّلام جلوگیری کردند. و منظور از سبیل علی علیه السّلام است...[8]».
و پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در خطبة غدیر فرمود: «من همان صراط مستقیمی هستم که خداوند شما را به تبعیّت از آن، امر فرموده. سپس بعد از من علی [صراط مستقیم خدا] است. سپس فرزندان من که از صلب اویند پیشوایانی هستند که بهسوی حق هدایت کرده و به حق حکم میکنند...[9]».
و امام صادق علیه السّلام فرمود: «... و مائیم سبیل بین خدا و خلق او...[10]».
روایات با این بیان و مضمون، بیش از آن است که در این مختصر بگنجد. در تمام این روایات به این نکته تصریح شده که تنها پیشوایان معصومند که طریق الی الله، و طریق الی معرفة الله میباشند. آنان تنها صراط مستقیمی هستند که خداوند برای هدایت خلایق به سوی خود، که همانا هدایت به سوی شناخت و رضای اوست، برای مردم معرّفی فرموده است. این روایات، به این نکته تصریح دارند که اگر کسی غیر از پیشوایان معصوم علیهم السّلام، صراط دیگری برگزیند گمراه و کافر میشود.
بنا بر این، شناخت خدا، و رسیدن به رضای خدا، در گرو پیمودن یک سبیل و یک طریق است، و آن، طریق پیشوایان معصوم علیهم السّلام است و بس. در نتیجه، خواه هدف صوفیان، از جملة مورد بحث، تعمیم طریق شناخت خدا باشد، و یا تعمیم طریق رسیدن به رضای خدا باشد، از نظر این روایات، صریحاً مردود است. و اگر منظورشان فانی شدن در خداست، بطوری که هر انسانی، بتواند از راههای گوناگونی، سیر الیالله داشته و با سلوکی عارفانه، آنچنان در خدا فانی و محو شود، که دوئیّتی در بین او و خدا نباشد، و عابد و معبود یکی شود، علاوه بر کفرآمیز بودن این تفکّر که محلّ بحث آن علم کلام است، روایات مذکور، به طریق اولی بر بطلان تعمیم چنین طرقی نیز صراحت دارند. زیرا وقتی راه وصول به معرفت و شناخت خدا و رسیدن به رضای خدا منحصرا، اطاعت از پیشوایان معصوم علیهم السّلام باشد، چگونه ممکن است برای محو شدن در خدا به گونهای که دوئیّتی در بین نباشد، طریق دیگری را تصوّر کرد؟
و در زمان فقدان پیامبر، و غیبت امام علیه السّلام، که زمان تحیّر خلایق است، و زمانی است که مردم امام خود، و طریق الیالله را گم کردهاند، و موظّفند او را بشناسند و بیابند و بر گرد او طواف کنند، امام صادق علیه السّلام برای این منظور، مردم را به استمداد از خدای متعال مأمور فرموده است. زیرا «امام مانند کعبه است. مردم باید به سوی امام بروند نه امام به سوی مردم». لذا امام علیه السّلام برای استمداد از خدای متعال، در شناخت حجّت خدا و امام معصوم، مردم را به این دعا أمر فرموده:
«اللّهمّ عرِّفنی نفْسَک، فإنّکَ إِنْ لمتُعَرِّفْنی نَفسَک، لمأَعْرِفْ رَسُولَکَ. اللّهمّ عَرِّفْنی رسُولَکَ، فإنَّک إِنْ لمتُعَرِّفنی رسولَکَ، لمأَعْرِفْ حُجَّتَکَ. اللّهمَّ عَرِّفنی حُجّتَکَ، فإنَّک إِنْ لمتُعرِّفْنی حُجَّتَک، ضَلَلتُ عَنْ دینی ـ بارالها، خودت را به من بشناسان، که اگر خود را به من معرّفی نکنی، پیامبرت را نخواهم شناخت. خداواندا، پیامبرت را به من معرّفی کن که اگر او را به من نشناسانی، حجّت تو را نخواهم شناخت. پروردگارا، حجّت خود را به من بشناسان که اگر حجّتت را به من معرّفی نکنی، از دین خود گمراه خواهم شد».
و پیامبر اکرم –ص- در خطبة غدیر فرمود: «هان، آخرین امام از ما خاندان، قائم و مهدی –عج- است. و آگاه باشید که او حجّت ماندگار است که پس از او حجّتی نخواهد بود و حق، در هیچ کجا و در نزد هیچکس نیست مگر نزد او، و نور و هدایتی نیست مگر با او».
روایاتی که گذشت بر این نکته تصریح دارند که در زمان حضور پیامبر و امام، تنها از سمت و سوی امام باید خدا را شناخت. و تنها با اطاعت از امام باید به رضای خدا نائل شد. و و هیچ راه دیگری برای شناخت خداوند و جلب رضای او وجود ندارد.
و این دعا که امام علیه السّلام به آن امر فرموده است، بر این نکته صراحت دارد که در زمان فقدان پیامبر و غیبت امام علیه السّلام، تنها راه شناخت خدا و شناخت پیامبر خدا و شناخت حجّت خدا و امام معصوم، استمداد از ذات حضرت حق است. امّا این، صرفا یک استمداد است. ولی راهی که خداوند برای این شناخت حتّی در زمان غیبت هم پیشروی ما خواهد نهاد، چیست؟ قطعاً همان امامی است که گرچه از نظرها پنهان است ولی از رگ گردن هم به همة ما نزدیکتر است، و خداوند تمام امور را به دست توانایی او جاری میسازد.
7- بیتردید، روایات مذکور، که بر انحصار راه معرفت و رسیدن به رضای الهی تصریح دارند، از چشم عالمان وارستة دینی و سالکان طریق الهی، دور نمانده است. و قطعاً بطلان فناء فیالله به گونهای که دوئیّتی بین عابد و معبود نباشد، بر همگان، مکشوف است. و جای شکّی نیست که همة دانشوران، این نکته را میدانند که: با نپیمودن راه منحصری که خداوند مقرّر فرموده، تمام عبادتها، چون خاکستری در مسیر تندباد است. و بدون پیمودن این راه منحصر، هیچ راهی برای رسیدن به خدا [به هر معنا که باشد] پذیرفته نیست. و روایات این موضوع، بیش از آن است که بتوان به راحتی شمرد. امّا چه عاملی باعث شده که با وجود اینهمه روایت، حتّی راویان حدیث، و کسانی که خودشان در جمعآوری احادیث پیشوایان معصوم علیهم السّلام بسی حریص بودهاند نیز پس از آنکه این روایات را ذکر کرده و بر آنها صحّه گذاشتهاند، باز هم به تبعیّت از چند صوفی، بیآنکه در بارة صحّت و سقم این شعار، تأمّلی کنند، راههای رسیدن به خدا و یا راههای معرفت خدا و یا راههای جلب رضای خدا را به عدد نفَسهای خلایق بدانند؟
چگونه و با چه ترفندی این باور در جوامع اسلامی القاء شده که نه تنها عوام، که خواص را نیز به سوی چنین عقیدهای کشانده است؟ در حالیکه اگر از همین افراد بخواهیم که فقط یک راه مطمئنّی که مطلوب خداوند بوده و بر آن صحّه گذاشته باشد، برای رسیدن به رضای خدا یا برای معرفت خدا به ما ارائه دهند، هیچ سخن صحیح و منطقی و متقنی برای گفتن ندارند، جز تمسّک به همان روایات متواتر و قدرتمندی که همگی دلالت بر وجود یک صراط و یک سبیل الهی دارند. و آن هم، معصومان علیهم السّلامند که همگی نور واحدند. و همچنین اگر نظر ایشان را در بارة فناء فیالله، به تفسیری که صوفیان به آن معتقدند جویا شویم، قطعاً بر بطلان آن تأکید خواهند نمود.
8- آیه 148 سوره بقره در حقیقت پاسخى به قوم یهود است که سر و صداى زیادى پیرامون موضوع تغییر قبله به راه انداخته بودند و مىگوید: هر گروه و طایفهاى قبلهاى دارد که خداوند آن را تعیین کرده است (لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها).
در طول تاریخ انبیاء قبلههاى مختلفى بوده، و تغییر آن چیز عجیبى نیست، قبله همانند اصول دین نیست که تغییرناپذیر باشد، و یا همچون امور تکوینى که تخلف در آن میسر نشود، بنا بر این زیاد در باره قبله گفتگو نکنید و به جاى آن در اعمال خیر و نیکیها بر یکدیگر سبقت جویید (سْتَبِقُوا الْخَیْراتِ).
در عوض اینکه تمام وقت خود را صرف گفتگو در این مساله فرعى کنید به سراغ خوبیها و پاکیها بروید که میدان وسیع و گستردهاى دارد و در آن از یکدیگر پیشى گیرید، زیرا معیار ارزش وجودى شما عمل پاک و نیک شما است.
این مضمون درست شبیه چیزى است که در آیه 177 همین سوره آمده است:
لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ: نیکوکارى این نیست که صورتتان را به طرف شرق و غرب کنید، بلکه به این است که ایمان به خدا و روز جزا و فرشتگان و پیامبران داشته باشید (و با الهام از ایمان راسخ اعمال صالح انجام دهید).
شما اگر مىخواهید اسلام یا مسلمانان را بیازمائید با این برنامهها بیازمائید نه به مساله تغییر قبله.
تفسیر نمونه، ج1، ص: 502
[1] - عیون اخبار الرضا، ج1، ص9.
[2] - شرح الآخبار، ج3، ص483.
[3] - توحید صدوق، ص152، ح9.
[4] - بصائرالدّرجات، ص82، ح10.
[5] - بصائرالدّرجات، ص331، ح12.
[6] - تفسیر علیّبن ابراهیم، ج1، ص221.
[7] - کفایة الأثر، ص300.
[8] - شرح الأخبار، ج1، ص242.
[9] - احتجاج طبرسی، ج1، ص78.
[10] - تفسیر عیاشی، ج1، ص212، ح179.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید