بازدید امروز : 266
بازدید دیروز : 42
چگونه به معنای واقعی کلمه به سعادت برسیم؟
گاهی برای فهمیدن کلمه ای می بایست که به ضد آن توجه کرد! در بحث خودمان، ضد«سعادت » ، «شقاوت» است
1- سعد و سعادت بمعنى نیکبختى است چنانکه شقوة و شقاوت بمعنى بدبختى است
2- راغب گفته: سعد و سعادت آنست که ؛کارهاى الهى، انسان را در رسیدن بخیر یارى کند. ضدّ آن شقاوت است. «یَوْمَ یَأْتِ لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ ... وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدِینَ فِیها ...» هود: 105- 108
شقاوت: بدبختى. خلاف سعادت. آمده است «قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا» مؤمنون: 106. «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ» هود: 105.
در المیزان ذیل این آیه فرموده:
سعادت هر شىء آنست: بخیریکه سبب کمال و لذّت است برسد و آن در انسان که از روح و جسم مرکّب میباشد آنستکه بحسب قواى بدنى و روحى بخیر برسد و ملتذّ گردد. و شقاوتش آنستکه خیر فوق را فاقد باشد و از آن محروم گردد، آندو بحسب اصطلاح عدم و ملکه اند.
ناگفته نماند: سعادت و شقاوت ،نتیجه ایمان و عمل و عدم آندو است در اینصورت سعادت حالت نفسانیى است که رسیدن بخیرات را میّسر میکند و شقاوت عکس آنست در مجمع نیز آندو را حالت و نیرو فرموده است .
«یَوْمَ یَأْتِ لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ. فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ ... وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ ...» هود: 105- 108.
در این آیه ملاحظه میکنیم ابتدا حکم بشقاوت و سعادت شده سپس وعده جهنم و بهشت آمده است. ایضا آیه «لا یَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى» اللیل: 15.
هکذا حدیث «من شقى شقى فى بطن امّه و من سعد سعد فى بطن امّه».ایضا آیه «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى» طه: 123. که شقاوت بعد از ضلالت آمده زیرا از نتائج آن است.
در المیزان ذیل آیه «وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا» مریم: 4. فرموده: گویا مراد از شقاوت محروم شدن از خیرات و حرمان لازم شقاوت و یا خود شقاوت است. احتمال اولشان مطابق نظر ما است.
بنا بر این شقاوت، عدم قابلیت رحمت است که از عصیان و عدم ایمان بوجود آید. بعکس سعادت ،این راجع بآخرت ولى راجع بدنیا میشود گفت: شقاوت عدم نیل بخواستهها و آرزوهاست چنانکه سعادت خلاف آن مىباشد.
مرحوم طبا طبایی ،موطن سعادت را بهشت می داند بنا براین سعادتمند کسی است که بتواند به بهشت راه پیدا کند اکنون سخن در این است که چه امر ویا اموری مایه سعادت انسان یعنی رفتن به بهشت می شود ؟
سعادت انسان دو رکن دارد: رکن ایمان و رکن عمل، اما نه مطلق ایمان و نه مطلق عمل، بلکه ایمان به مقدسترین و عالیترین حقایق که شامل ایمان به همه حقایق است، یعنى ایمان به ذات یگانه که مبدأ علم و قدرت و نظم و حکمت و حیات و سعادت است؛ و عمل صالح و شایسته و مفید که انسان را جلو ببرد و کامل کند و آثار خوب به بار آورد.
سعادت لذتی است که انسان از قرار گرفتن در دارالایمان می برد. فضا و محیط جامعه ایمانی لذت بخش و سعادت آفرین است و در مقابل فضای دارالکفر تاریک و شقاوت زا است. بنابراین ایمان و عمل صالحی سعادت آفرین است که در محیط و فضای دارالایمان و بلد الامین محمدی انجام می شود. این معنای واقعی سعادت برای انسان است.
یکى از آثار ایمان به خدا و روشن شدن به نور خدا این است که عمل انسان ارزش واقعى پیدا مىکند، یعنى وضعى پیدا مىکند که واقعاً عمل و تلاش انسان موجب سعادت انسان مىشود، آنهم سعادت ابدى. اینجا مسئلهاى طرح مىشود و آن این است که آیا کار خوب و کار بد انسان بستگى به ایمان انسان دارد یا ندارد؟ آیا کار خوب به هرحال خوب و سعادتبخش است ولو انسان به نور الهى روشن نشده باشد و کار بد هم براى انسان به هرحال بد است ولو آنکه انسان ایمان داشته باشد و به نور الهى روشن باشد؟
قرآن کریم مسلمین را متوجه این مطلب کرد که آنچه در سرنوشت انسانها مؤثر است این نیست که مرغى بیاید بانگى بزند، بلکه عمل خود انسان ها است. آن چیزى که به آن تطیر مىزدند، آن فال بد را «طائر» مىگفتند. ریشهاش طیر است و بعد به هر چیزى تعمیم مىدادند. قرآن فرمود طائر را- یعنى آنچه که منشأ شومى و بدبختى مىشود- جز از درون و اعمال خودتان جستجو نکنید. در جهت کار خیر، سعادت انسان، چه فرد و چه جامعه، به عمل است. انْ لَیْسَ لِلْانْسانِ الّا ما سَعى. در جهت کار شر هم طائر هر کسى عمل خود اوست.
این است که درباره عمل- که ملازم و همراه انسان است و از او جدا نمىشود- فرمود: وَ کُلَّ انْسانٍ الْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ ما عمل بد هر انسانى را- یعنى همان عملى که منشأ شومى و بدبختى و شقاوت اوست- ملازم گردنش قرار دادیم، به گردنش آویختیم، طوقى است که به گردنش آویختهایم. یعنى عمل انسان از انسان جدا نمىشود.
ما سلامت، قدرت، ثروت، امنیت را مىگوییم خوبى، خوبى هم هست ولى همینها را اگر از نظر عوارضى که بعد به وجود مىآورند نگاه کنیم، مىبینیم که چندان خوب نیستند. معمولا- البته کلیت ندارد- قدرت غرور مىآورد، غرور بدبختى مىآورد، ثروت فساد مىآورد، فساد بدبختى مىآورد، سلامت آرامش روحى مىآورد، آرامش و بىخیالى بعدها بدبختى مىآورد، امنیت زیاد که هیچ وقت انسان از طرف دشمن تهدید نشود، تنبلى و تنپرورى مىآورد. ولى در جهت مخالف، ضعف است که انسان را به سوى پیشرفت مىکشاند. از نظر مقیاس سعادت که همیشه بحث مىکنند، انسان خیال مىکند که سعادت یعنى قدرت، سعادت یعنى ثروت، سعادت یعنى سلامت، در صورتى که این طور نیست، اى بسا قدرتمند و ثروتمندى که همین قدرت و ثروتش او را به بدبختى مىکشاند.
حال فرمول سعادت چیست و سعادت چگونه براى انسان تأمین مىشود؟ آیا معناى سعادت نیل به آرزوست یا رضایت داشتن از وضع موجود؟ همین اشکال بر تمام اینها وارد است. عدهاى این فرضیه را گفتهاند- فرضیه بدى هم نیست- که سعادت به این است که انسان همیشه در خیال سعادت باشد، مىگویند به اندازهاى که انسان از فکر سعادت سعادتمند است، از خود وجود واقعى سعادت سعادتمند نیست.
شعرى هست که از قدیم در عربى نقل کردهاند:
امانىّ ان تحصل تکن غایة المنى-------و الّا فقد عشنا بها زمنا رغدا (اى آرزوها اگر برسى و ما به تو برسیم که چه بهتر، اگر هم نرسى یک عمر ما با تو خوش زندگى کردیم.) آرزو داشتن مساوى است با نداشتن و نداشتن مساوى است با طلب کردن.
انسان اگر بخواهد در این دنیا سعادتمند باشد، همیشه باید چیزهایى را نداشته باشد و با عشق و امید و آرزو دنبال آنها بدود. وجدان کامل، مرگ آرزو در انسان است و مرگ آرزو، بدترین بدبختى در این دنیا براى بشر است و لهذا قرآن یک تعبیرى دارد، مثل اینکه جواب این اشکال است، درباره قیامت (آنجا که نظامش با نظام اینجا فرق مىکند، که آن هم رازى دارد) مىفرماید: «لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا» (1) یعنى در آنجا کسى آرزوى دگرگونى نمىکند، یعنى آدم سیر نمىشود. وضع این دنیا این طور است که انسان هر چیزى را تا وقتى ندارد مىخواهد، وقتى که دارا شد از آن سیر مىشود، باز دنبال یک چیز دیگرى مىرود. قرآن مىگوید ولى در آن دنیا این طور نیست «لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا»، در آنجا آنچه را که دارند، دیگر آرزوى دگرگونى و تحول و تنوع در آن نمىشود.
معروف است که مىگویند سفیر انگلیس با ناپلئون ملاقات کرد و این در همان وقتى بود که میان آنها اختلاف و جنگ بود. ناپلئون به سفیر انگلیس گفت: فرق ما فرانسویها با شما انگلیسیها این است که ما طالب شرافتیم، ولى شما طالب ثروت. او گفت: بله، همین طور است، انسان همیشه طالب آن چیزى است که ندارد! بله، انسان همیشه طالب و دنبال آن چیزى است که ندارد، پس باید یک نداشتنى در کار باشد، و اتفاقا به اندازهاى که این مصیبتها و ضربتها بر روح بشر، قوهها را در وجود انسان به فعلیت مىرساند، هیچ چیز این کار را نمىکند.
سختى و مصیبت این طور نیست که اثرش فقط خمود و بریدن و قطع کردن باشد، اثرش بیشتر تحریک است یا در حدیث داریم که: انّ اللّه اذا أحبّ عبدا غتّه بالبلاء غتّا.خداوند آنگاه که بندهاى را دوست بدارد، او را در گرداب بلا فرومىبرد، فرو بردنى.
«غت» به معنى زیر آب کردن کسى است، یعنى اصلا خداوند او را در گرداب بلایا و شداید فرومىبرد. در همین زمینه مثال ذکر مىکنند- و خوب هم ذکر مىکنند- مىگویند در این دنیا کسى پیروزمند است که قدرت شناورى داشته باشد، شناورى در امواج بلاها و سختیها، و این شناورى را کسى مىتواند بلد باشد که در این موج بیفتد و الّا انسان اگر صد سال کتاب بخواند و نرود در یک دریاچهاى، حوضچهاى شناورى کند، آیا ممکن است شناورى را یاد بگیرد؟ انسان شناورى را در عمل باید یاد بگیرد، یعنى باید بیفتد در آب، در حالتى که احساس خطر مىکند، آن وقت است که نیرو به خرج مىدهد و شناور مىشود و شناورى مىکند.
بنابراین اگر مصائب و سختیها و بلایا و شداید از زندگى بشر برخیزد، آن وقت اول تباهى و نابودى بشر است.
واین حدیث را نیز که چندان بی ربط به بحث هم نیست تیمنا نقل می کنیم رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:
هرکس که مىخواهد بدون آنکه مالى در کف داشته باشد بىنیاز باشد و بدون آنکه فامیلى و عشیرهاى و خدم و حشمى داشته باشد عزیز و محترم باشد و بدون آنکه در رأس یک قدرت اجتماعى باشد و پستى را قبضه کرده باشد مهابت و صلابت داشته باشد، راهش این است که خود را از خوارى معصیت و گناه خارج کند و به عزت طاعت پروردگار پیوند کند.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید