بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 62
صلح کل:
بعضی ها می خواهند صلح کل باشند. گفتگوی تمدن ها با این نگرش آغاز شد. هانتینگتن نظریه پرداز آمریکایی که به تازگی مرده است، نظریه جنگ تمدن ها را مطرح کرد. به نظر من حرف این آمریکایی درست تر بود از حرف آقای خاتمی که می خواست صلح کل باشد. شیطان که نمرده و اولیای شیطان و طاغوت ها که نمرده اند تا صلح کل برقرار شود.
تا ولایت شیطان هست و تا شیاطین کوچک و بزرگ هستند، صلح کامل برقرار نمی شود. تمامی صلح ها و آتش بس ها مقطعی و نسبی است.
در کل تاریخ همواره جنگ میان طرفداران خدا و هواداران شیطان وجود داشته و هیچ کدام حاضر نشدند تسلیم دیگری شوند. ما باید جبهه خودمان را روشن کنیم که از اولیای خدا و تابع آنها هستیم یا تحت ولایت شیطانیم.
یکی از کارهایی که اصلاح طلب ها می خواهند انجام بدهند و در آن هشت سال کذایی دنبال کردند، این است که می خواستند مرزها را کمرنگ کنند و دو جبهه را به هم نزدیک کنند، الان هم همین استراتژی را دنبال می کنند. می خواهند نزاع را از میان بردارند و برای مردم صلح به ارمغان بیاوردند و خوش و خرم زندگی کنند، ولی دیدید که نزدیک بود عزت انقلابی و دانش هسته ای را که با زحمت و خون شهدا بدست آمده بود از دست بدهیم.
البته صلح کل بودن تصور جالبی است، ولی مبنای فکری ساده اندیشانه ای دارد و امکان پذیر نیست. هیچوقت آمریکا و دشمنان اسلام دست از دشمنی و اعتقادات شان بر نمی دارند و حاضر نیستند با ما مدارا کنند و ما رو تحمل کنند.
اگر ما بخواهیم با آنها همزیستی مسالمت آمیز داشته باشیم این ما هستیم که باید دست از اعتقادات مان برداریم، کوتاه بیاییم و به طرف آنها برویم و منافع آنها را تامین کنیم.
این ساده اندیشی است که فکر کنیم آنها از دشمنی شان نسبت به مسلمانان دست برمی دارند و با ما کنار خواهند آمد و روزی می رسد که کاری به کار ما نداشته باشند و با ما از درب دوستی برآیند.
نه البته ممکن است با قدرت گرفتن ایران آنها ببینند مصلحت در این است که به ظاهر دشمنی نکنند ، با زبان زور صحبت نکنند و دم از گفتگو و روابط دیپلماتیک بزنند، ولی این حالتی است که با قدرت بدست می آید و تسلیم ناچاری آنها است. نه اینکه فکر کنیم با ما دوست شده اند و کوتاه آمده اند.
ما در دو جبهه زندگی می کنیم و این یک جنگ استراتژیک تاریخی است که همواره درگیر بوده است و به لحاظ کلی مصلحت هم همین است که این درگیری باشد.
ما از جهتی باید از وجود این دشمنی و درگیری خرسند باشیم، زیرا انسان با این درگیری بزرگ شده و رشد کرده است. اگر این معارضه و تضاد و تعارض نبود، رشد انسان در طول تاریخ متوقف می شد.
اسلام با درگیری با اندیشه های کفر و شرک حقانیت توحید را اثبات می کند و شیعه با وجود اهل سنت می تواند کارکرد حقیقی خود را بروز دهد و حق بودن خود را آشکار نماید.
برخورد و تضارب آرا و عقاید در کل به نفع بشر است، ولی این باعث نمی شود که ما با دشمن خود مهربان باشیم و اشداء علی الکفار و رحماء بینهم را فراموش کنیم و غافل و آسوده بنشینیم و صلح کل شویم.
جبهه حق یا باطل:
به نظر من تاریخ یعنی صحنه درگیری حق و باطل. همیشه این درگیری وجود داشته است. از زمانی که حضرت آدم آفریده شد و شیطان سجده نکرد، سنگ بنای جنگ میان حق و باطل بنا نهاده شد و فرزندان آدم همواره باید جبهه خود را مشخص می کردند.
آنچه هم اکنون نیز برای ما بسیار مهم و حیاتی است، آن است که به یقین بدانیم اهل کدام جبهه هستیم، حق یا باطل، تحت ولایت خدا یا ولایت شیطان زندگی می کنیم، الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیائهم الشیطان یخرجونهم من النور الی الظلمات. اهل ایمانیم، یا شرک و کفر، دل در هوای دنیای مادی بی خدای مغرب زمین داریم یا سرسپرده انقلاب خدایی اسلام هستیم، فرزند خمینی کبیر - رض- هستیم یا بنده شیطان بزرگ آمریکا و بالاخره در لشکر حسینیم(ع) یا یزید.
شما یقین دارید که اگر در آن زمان حضور داشتید، حتما جزء لشکر امام حسین(ع) بودید و با اطمینان در راهش شهید می شدید؟ اگر شما مطمئن هستید، خوشا بر احوالتان، ولی اگر این اطمینان برای ما وجود ندارد، باید نگران باشیم.
وسعت جبهه:
اهل جبهه بودن، یک اندیشه و رویکرد خاص و انقلابی به زندگی، دین، جامعه و تاریخ داشتن است. جبهه محدود در غرب و جنوب ایران یا جنوب لبنان و شمال فلسطین نیست. اصولا جبهه محدود به زمین و جغرافیا هم نیست. جبهه خیلی وسیع تر از این حرف ها است. ما به وسعت همه تاریخ و تمامی ابعاد فکری، فرهنگی، اقتصادی، علمی،اعتقادی، عملی و اخلاقی بشر جنگ و جبهه و سنگر داریم.
اگر نگاهی به تاریخ زندگی انسان بیاندازیم ، می بینیم که انسان همواره در اردوگاه زندگی کرده است. جنگ و درگیری و مبارزه و مقاومت گسترده ترین و تعیین کننده ترین عامل حرکت تکاملی انسان در طول تاریخ بوده است.
ما گاهی از این حالت غفلت می کنیم و دشمن بر ما مسلط می شود.
بعد از جنگ متاسفانه اشتباهی که کردیم این بود که بسیاری از مردم و حتی کسانی که در جنگ حضور فعال داشتند، خیال کردند که جنگ تمام شده و صلح برقرار شده است، از آن رو رفتند دنبال دنیا و کسب وکار و تجارت و زدوبند و از هجوم های دشمن در جبهه های فراوان فرهنگی، عقیدتی، فکری، اخلاقی، اقتصادی، اجتماعی غفلت کردند. به همین خاطر روز به روز بیشتر آثار این غفلت ظاهر شد و وضعیت فرهنگی جامعه تحت تاثیر هجوم فرهنگی دشمن رو به ناهنگاری گذاشت و آنان با شبه افکنی در دل و فکر جوانان شروع به تضعیف باورها نمودند.
سنگر، یعنی احساس کنی که هر روز عاشورا است و هر مکان کربلا است "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" و همیشه در حالت آماده باش کامل به سر ببری.
انبیای خداوند و اولیای معصوم شیعه (ع) کی در صلح و آرامش زندگی کرده اند، که شیعه بخواهد عافیت طلبی پیشه کند و در صلح و آرامش زندگی کند.
مسلمان یعنی رزمنده و رزمنده، یعنی بدانی که ما ساکن عافیت طلب زمین نیستیم، موجیم که آسودگی ما عدم ما است. ما به دنیا آمده ایم تا در یک نبرد بزرگ تاریخی شرکت کنیم.
با این مشارکت ابتدا باید خود مان را اثبات کنیم و ببینیم اهل کدام اردوگاه هستیم, اردوگاه حق یا باطل و بعد در یک مبارزه بزرگ و مقامت همه جانبه فکری، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و گاهی هم در یک جنگ و دفاع فیزیکی با دشمن درگیر شویم و در این گیرودار، امتحان خود را پس بدهیم، رشد کنیم و استعدادهای خود را شکوفا نماییم.
جبهه محل اجتماع مبارزان حق و طرفداران خدا است، برای بیداری، خودسازی و آماده شدن برای درگیری و ایفای نقش موثر تحت فرماندهی خدا و معصومان (ع) برای مبارزه با دشمنان دین خدا و سرکوب کافران و ملحدان.
جبهه محلی است برای شناختن ترفندها و تاکتیک های دشمن و مبارزه بی امان با آنها.
جبهه ای بودن، یعنی جهانی شدن و جهانی فکر کردن و اینکه از لاک فردیت و خودخواهی خارج شوی و در یک مبارزه اجتماعی و بلکه جهانی شرکت کنی و زمینه ظهور مهدی(عج) و حکومت عدل جهانی و غلبه حق بر باطل را فراهم سازی.
ای رزمنده تو باید بدانی که مبارزه تنها در جنگ فیزیکی با دشمن خلاصه نمی شود، برای جنگ فیزیکی لازم نیست انسان دائما در اردوگاه باشد، چون هرازگاهی درمی گیرد و زود پایان می پذیرد.
نبردهای فکری، فرهنگی، علمی، اخلاقی، عمیق تر، سخت تر و گسترده تر از جنگ فیزیکی و سرزمینی است.
بسیجی بودن، یعنی آگاه باشی که دشمن بیدار است، او دائما در حال تلاش و تکاپو است تا با هر وسیله ممکن در ذهن و دل جوانان و مردم ما انحراف ایجاد کند و جلوی توسعه، پیشرفت و تکامل ما را بگیرد و نگذارد که قوی و مستقل و آزاد زندگی کنیم.
از جلوی درب پژوهشکده حوزه و دانشگاه می گذشتم، چشمم به بنری افتاد که در آن همایش مدیریت استراتژیک فرهنگی را اعلام و برای تشکیل آن فراخوان کرده بود. به نظرم رسید که آنها از یک نکته مهم غافل هستند، بنابراین تصمیم گرفتم این مطلب را بنویسم.
ضعف تئوریک مدیریت فرهنگی:
امروزه بیشتر در مورد مدیریت استراتژیک فرهنگی یا اقتصادی و یا سیاسی بحث می شود و همایش و سمینارها بیشتر ناظر به این مرحله از مدیریت است، غافل از اینکه قبل از طرح این نوع مدیریت باید درباره مدیریت تئوریک سخن گفت.
مشکل مدیریت امروزی جوامع و از جمله کشور ما بیشتر ناشی از نداشتن یک تئوری جامع نگر نظری پشتیبان است. در برنامه های کشوری نهایتا در مورد استراتژی و راهبرد کلی چند ساله مثلا، تصمیم گیری می شود، ولی در مورد داشتن تئوری و مشاوره با تئوریسین ها اهتمام جدی وجود ندارد.
التبه در مورد داشتن تئوریسین هم با کمبود جدی مواجه هستیم. حوزه تئوری به خصوص در این روزگار با چالش های فراوان و سردرگمی بسیاری روبرو است. ما تئوری های نظری در مورد جهان بینی و زندگی انسان را معمولا از فلسفه می گیریم، در حالی که فلسفه کنونی و کسانی که ذهن فلسفی دارند، حتی در فلسفه دان های اسلامی، به هیچ وجه قابل اعتماد نیستند و این حالت ناشی از مشکل ذهن گرایی و خرافاتی است که در فلسفه وجود دارد. عرفان نظری تئوری جامع تر و واقعی تری را نسبت به هستی عرضه می کند، ولی در این زمینه هم مشکلات فراوانی وجود دارد، اولا عرفان نظری باید توسط شیعه ویرایش و پردازش شود تا مشکلات ناشی از ذهنیت کلامی عرفای اهل سنت از آن پاک گردد و ثانیا به عنوان یک اندیشه تئوریک به آن نگاه شود و اندیشه مندان با بدبینی و عدم درک از کنار آن بی توجه عبور نکنند.
در زمینه مدیریت تئوریک در غرب شکل کار خوب است، غربی ها مشکل تئوری ندارند، از نظر روش آنها از ما کاملتر عمل می کنند، یعنی راهبردهای اجتماعی شان تئوریک است، تصمیم گیری های کلی و جزئی آنها در عرصه سیاست و فرهنگ و جامعه از اندیشه شروع می شود و در غرب فیلسوفان هستند که جوامع را هدایت می کنند.
در این نوع جوامع شکل کار خوب است، ولی محتوای آنها مشکل جدی دارد. مشکل آنها نداشتن تئوری نیست، آنها تئوری دارند، منتها تئوری آنها ناقص، محدود و مادی گرا است، در نتیجه، تمامی برنامه های راهبردی فرهنگی و اجتماعی آنها انسان ها را به سمت مادی گرایی و فرهنگ مادی سوق می دهد.
ولی در جوامع مسلمان وضعیت بسیار پیچیده است. ما فلسفه و جهان بینی الهی داریم، ولی اولا در این زمینه تئوری کامل و جامعی وجود ندارد، متکلم و فیلسوف و عارف هر کدام نظریه خاصی را در مورد حقیقت، هستی و زندگی انسان ارایه می دهند و نظم تئوریک پذیرفته شده ای در عرصه اندیشه و جامعه وجود ندارد. ثانیا راهبرد های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و مانند آن از تئوری پردازی اسلامی ناشی نمی شود. اینگونه راهبردها عموما مستقل از اندیشه اسلامی و در اغلب موارد تحت تاثیر آموزه های ترجمه شده غربی ارایه می شود.
به عبارت دیگر ما هم مشکل شکلی داریم و هم مشکل محتوایی. اولا رابطه ایدوئولوژی با جهان بینی آنچنان که باید برقرار نیست، نظامات راهبردی و اجرایی، از نظامات اندیشه ای جداگانه حرکت می کنند، جامعه فکری و فرهنگی توسط فیلسوف و عارف واقعی و تئوریسن رهبری نمی شود و ثانیا در خود فهم جهان بینی دچار چند گانگی و ذهنیت گرایی و مشکلات معرفتی فراوانی هستیم که فلسفه ما را منزوی و از صحنه جامعه خارج کرده است.
البته در این زمان امام خمینی رض یک تئوریسن بود و با قدرت تئوریک خود توانست انقلاب اسلامی را رهبری کند و حکومت اسلامی تشکیل بدهد. اصولا تشکیل یک نحله جدید در اندیشه و یا سیاست و حکومت کار تئوریسین است و امام خمینی با فهم تئوریکی که از دین و هستی داشت در این روزگار توانست حکومت جمهوری اسلامی، یعنی مردم سالاری اسلامی را به عنوان یک سیاست و روش حکومتی جدید به جهانیان عرضه کند.
ولی خوب امثال امام خمینی رض خیلی کم هستند و نباید از هر کسی که اندکی فلسفه یا عرفان خوانده توقع داشت که بتواند یک تئوریسین ماهر و کامل باشد. در این روزگار ما با مشکل جدی کمبود تئوریسین مواجه هستیم. البته کسانی که ادعای آن را داشته باشند، فراوان اند، ولی کسانی که به حقیقت از جامع و کلان نگری هستی شناسانه، دین شناسانه و انسان شناسانه برخوردار باشند، بسیار نادر الوجودند.
مدیریت فرهنگی در راس همه مدیریت ها است. اگر مدیریت فرهنگی تئوریک باشد، آنگاه می توان توقع داشت که مدیریت های دیگر که زیر مجموعه فرهنگ هستند، تئوریک و جامع نگر شوند.
مشکل امروز جامعه ما این است که فرهنگ کشور نهایتا دست تکنیسین ها افتاده و رهبری تئوریک قابل اعتنایی در آن دیده نمی شود. هنر اسلامی و فرهنگ اسلامی داریم، ولی هیچگونه تعریف واقعی و تئوریکی از اسلامی بودن در دست نیست.
می خواهیم دانشگاه اسلامی داشته باشیم، ولی اسلامی کردن دانشگاه یک کار تئوریک است. به خاطر همین هم نابسامانی بسیار زیادی در این عرصه به چشم می خورد و ما حتی هنوز نتوانسته ایم فلسفه حجاب و پوشش را به درستی و به صورت تئوریک برای نسل جوان بیان کنیم تا این نسل با آرامش و آگاهی خود انتخاب گر ارزش های فرهنگی اسلام باشد.
دین گریزی امروزی جوان ها و جوامع انسانی عمدتا به خاطر این است که دستگاه های فرهنگی و فرهیختگان و اندیش مندان جامعه در بیان تئوریک زندگی انسان و هدف آن دچار ضعف هستند. موسساتی که دائم در پی تعیین راهبرد و استراتژی در بخش های مختلف جامعه هستند، فراوانند و تلاش های زیادی هم انجام می شود، ولی تا زمانی که این تلاش ها توسط اندیش مندان و تئوری شناسان اسلامی هدایت نشود، به جای خوبی نخواهد رسید.
3-2-87
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید