• وبلاگ : وبلاگ موسسه رستگان www.mrastegan.ir
  • يادداشت : اثبات ناپذيري خداوند
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نيما 

    جناب مدير وبلگ

    سپاسگذارم به جهت وقتي كه اختصاص داديد.

    همانگونه كه بيان شد ديدگاههاي ما مغايرتِ اساسي دارد و بنده حتي عرفان نظري را نوعي از فلسفه مي دانم ،فلسفه اي با تعقلي سالم و منصفانه و اخلاقي به اضافه ي شهود.نه صرفاً شهودي.

    چراكه اساس ِمفهوم فلسفه همان جويايي و كاويدنِ حقيقتِ هستي است و عرفان در واقع راهِ دُرُستِ فلسفه است نه اينكه فلسفه و عرفان مغايرتِ ذاتي داشته باشند و بنده نيز استناد به پيچ و خمهاي عمدتاً بي حاصل فلسفه نمي کنم و حقيقتِ آنرا مدنظر قرار داده ام.

    كتابي را كه نگاشتم نيز عنوانش چنين است: عرفان:فلسفه ي اخلاقي.

    در مورد مسئله آخري نيز كه مطرح فرموديد و بنده گرچه گمانم بر اين بود که اين مباحثه خاتمه يافته است وظيفه ي اخلاقي خود مي دانم كه پاسخ بگويم ،اين موضوع بايد مطرح شود كه گرچه جهان ممكن است و حضرت حق واجب،اما الزامي ندارد كه به خاطر اين تفاوت ، بگوييم حضرت حق خارج از جهان است بلكه حقيقت اين است كه:

    1.خداوند داخل و محصور در جهان نيست.

    2.خداوند مجموع و كل ِ جهان نيز نيست ، چون مجموع موجوداتِ وابسته و ممکن نمي تواند مستقل و واجب باشد.

    3.خداوند خارج از جهان نيز نيست.

    پس چگونه است؟

    حالت چهارمي وجود دارد كه صحيح است:

    4.جهان در خداوند است.

    حقيقت اين است كه جهان در خداست يا جهان محاط در حقيقتِ بي نهايتِ خداوند است و خارج از حقيقتِ او هيچ نيست.

    بنابراين حقيقتِ خداوند يا هستي بخش محيط بر هستي است و هستي از هستي بخش و در هستي بخش است و هستي از خود هيچ است.

    البته استحضار داريد اين كه گفته مي شود هستي در هستي بخش است بدين معنا نيست كه براي هستي بخش وصفِ مكان قائل شده باشيم چراكه مكان چيزيست كه در درون ِ هستي معنا مي يابد و هستي بخش منزّه از آن است ، بلكه منظور اين است كه حقيقتِ وجود متعلق به هستي بخش است و هستي بخش بي نهايت است و بنابراين هيچ چيز خارج از حقيقتِ او متصور نيست.

    به قول استدلال زيباي عطار:

    اي خداي بي نهايت جز تو كيست؟

    چون تويي بي حد و غايت جز تو كيست؟

    هيچ چيز از بي نهايت بيشَكي

    چون نمي مانَد كجا مانَد يكي

    اين وحدتِ وجودِ حقيقي است و معادل با پانته ايسم كه هستي و هستي بخش را يكي مي انگارد نيست.

    عرفاني كه بنده مورد توجه دارم از فلسفه جدا نيست.شهود به جاي خود و بسيار بسيار عظيم و محترم است ،اما در عرفان ِ مورد نظر بنده استدلالهاي زيبا و متين مثل استدلال عطار نيز جاي دارد و اين دو ، يعني استدلال سالم و شهود هردو باهم حضور دارند.

    ابن عربي نيز چنين است،گرچه وي نيز اهميتِ شهود را بي نهايت برتر مي داند و بنده نيز ، اما وي هم از استدلالهاي بسيار زيبا و منطقي و ساده بسيار بهره مي گيرد.

    مثلا او نيز گرچه حقيقتِ وجود را واحد و به قول سرکار غير قابل تقسيم مي داند اما در فصوص الحکم مي گويد:

    و شکي نيست که حدوثِ حادث و نيازمندي ِ آن به محدِثي که آنرا به وجود آورده ثابت است،زيرا که حادث بنفسه ممکن است ،پس وجودِ آن از خويش نيست و از ديگري است و ارتباطِ حادث به محدِث ارتباطِ نيازمندي است ، و ناگزير آنچه حادث مستند به اوست بايد واجب الوجود لذاته باشد و در وجودِ خود،بنفسه،غني و از ديگري بي نياز باشد،و آن واجب الوجود است که به ذاتِ خود حادث را هستي بخشيده و حادث به او منتسب گرديده است. و چون آن واجب اين ممکن را لذاته مقتضي شد،ممکن نيز به سببِ او وجوب پيدا کرد ولي چون استنادِ او به واجب است که لذاته از او پديد آمد،در هرچيز از اسم و صفت که به او انتساب مي يابد بصورتِ واجب خواهد بود مگر در وجوبِ ذاتي که آن دربار? حادث راست نمي آيد،چه حادث اگرچه واجب الوجود باشد اما وجوبِ او به غير خود است نه به خود.

    پاسخ

    نويسنده محترم. اولا بنده هم عرفان نظري را نوعي هستي شناسي و فلسفه مي دانم اما نه فلسفه اصطلاحي. منظور از فلسفه در اصطلاح غيراز عرفان اصطلاحي است و اين دو علم در روش مندي متفاوت اند و نگاه واحد و متودولوژي واحدي ندارند.ثانيا اين نگاه که موضوع جهان در خداوند است درست نيست چون لازم مي آيد كه خدا از جهان بزرگتر باشد در حالي كه مطابق نظر عرفان و قرآن خداوند باطن هستي است هوالظاهر و الباطن. ظاهر و باطن هستي خداي متعال است ظاهر ظاهر او است و باطن باطن او است و يک حقيقت بيشتر نيست که ظاهري دارد و باطني .اگر هستي مظهري را بي نهايت بدانيم و خداوند را نيز بي نهايت بدانيم اين دو در حد و اندازه هم هستند و نمي توان يكي را در دل ديگري فرض كرد يا بزرگ و كوچك دانست. احاطه خداوند بر اشيا و هستي ام احاطه كمي نيست. احاطه به اين معنا است كه خداي متعال در تمام هستي نفوذ و سريان دارد و عالم به كل شي و قادر به کل شيء است و هکذا