• وبلاگ : وبلاگ موسسه رستگان www.mrastegan.ir
  • يادداشت : دستورالعمل خودسازي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 8 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + پدر بد 


    نام: شادي نام خانوادگي: شهرياري نام پدر: مهدي نام مادر: فهيمه ساکن: مشهد شغل عمو:مهندس شاغل به کار در يک شرکت کاشي سازي


    گزارشي از وضعيت شادي دختر 14ساله مشهدي

    به نام غمين ترين نام ها: شادي

    روزگاري کودکان اين سرزمين بهترين فرداها را انتظار مي کشيدند و اما اينک. . .

    سخن از شادي است. دختر 14 ساله اي در مشهد که از 9 سالگي مورد تجاوز پدرش قرار مي گيرد و اينک در شرف تکميل فاجعه زند گي اش است. شادي به روايت خود با پدر و نامادري اش زندگي ميکرده. مادرش سالها پيش، پيشتر از آنکه به ياد آورد، بدليل اعتياد شديد پدر و بدرفتاريهايش، خانه و دختر را رها مي کند. شادي محروم از مهر مادر، از نه سالگي مداوماً مورد شکنجه و آزار شديد جنسي پدر قرار مي گيرد. شادي اينک در پانسيوني در شهر مشهد در شرايطي به غايت سخت و دهشتناک روزگار مي گذراند، ميان دختراني که سالها از او بزرگتر اند. پدر معتاد به شيشه، دختر را مورد تعرض جنسي قرار مي داده است، و با تلقين اينکه همه پدران اينکار را با دختران خود مي کنند، مانع از افشاي تلخي اين حادثه تکان دهنده مي شود. نامادري شادي، اما تکيده از فاجعه، افشاي راز مي کند تا شايد شادي، راهي به رهايي يابد. عليرغم واقعيات غير قابل کتمان اما، دادگاهي در مشهد با چشم بستن بر ابعاد فاجعه اي انساني، تنها حکم به گرفتن تعهدي از پدر مي کند تا شايد پدر را از فاجعه اي که مداوماً رخ مي دهد، بازدارد! دخترک حتي متهم به خيال پردازي و دروغ گويي مي گردد. تنها به استناد آزموني تا بدان حد طولاني و فرسايشي که شادي در طول آزمون خوابش ميبرد! بناچار فردي در کنار شادي مي نشيند تا به دخترک کمک کند، پاسخ انبوه سوالات گنگ و عجيب را بدهد. پاسخي که در نهايت ادله قاضي شد براي خيال پرداز معرفي کردن شادي! فاجعه اما ادامه داشت. . . پدر معتاد به شيشه، قصد فروش دختر را مي کند. نحيفي و نزاري شادي اما سوداي هيچ خريداري را بر نمي انگيزاند. پندار جنون و شهوت پدر اما سيري نداشت... قصد جان اينبار در ذهن تباهي ها مجال مي يابد. زمانيکه پدر براي خلاصي از شادي و شايد عذاب خويش، او را به زير اتوبوسي هل ميدهد. شادي، اما نمرد. . . ماند، تا روح و جسم رنجورش، هتک بيشتري را تحمل کنند. نامادري به رقت آمده از وضعيت موجود دست به دامان بهزيستي و خانواده پدري مي شود. جواب بهزيستي اما ساده بود و کوتاه: «نه! پدر و مادرش زنده اند، جايي و پولي براي کودکان بد سرپرست نداريم!!!». و خانواده پدر: عمه و عمو دامان خويش برچيدند که مبادا لکه ننگي دامانشان را بيالايد. دخترک توسط پدر با اتوبوسي و در اختيار راننده!!! راهي تهران مي شود. عمويش اما تنها با 25 هزار تومان او را دوباره همان صبح به مشهد بازمي گرداند. شادي تلخ ترين نامي که برايش مي توانست انتخاب شود شد. روزگاري بهترين فرداها را کودکانمان انتظار مي کشيدند. اين روزها اما تنها هول تنهايي و هيولاي آزار جنسي خلوت شبش را پر مي کند. پندار رهايي شادي را، نوري بر دل تابانده و استواري بر پاهايش بخشانده. صداي لرزان دختر آخرين اميدها را مي کاود. چشم به آسمان دوخته، اميدي در قلب و دل، شادي را آيا به فرداها مي رساند؟!!

    از هر انساني و هر نهاد بخششگري تقاضاي بررسي و رسيدگي داريم