بازدید امروز : 82
بازدید دیروز : 62
چهار نوع نفس داریم(نفس رحمانی و ...) لطفاً آنها را برایم شرح دهید؟
از سوال شما تشکر میکنم. دقت کنید که نفس دارای تقسیمات متعددی است که آنها را برای شما نقل میکنم.
ابتدا ترجمه روایتی را که ازحضرت علی نقل شده می آوریم سپس اقوال را نقل می کنیم .
الف) (العلامة المجلسی فی البحار 61/ 84- 85 )
نفس از نظر على بن أبی طالب علیه السّلام
کمیل بن زیاد میگوید: بحضرت على بن أبی طالب علیه السّلام گفتم: نفس مرا به من معرفى کن. فرمود: اى کمیل! منظور تو کدام نفس است؟ گفتم: اى آقاى من مگر بیشتر از یکى است؟ فرمود: اى کمیل! نفس به چهار قسم تقسیم میشود:
1- نفس نامیه نباتیه 2- نفس حسیه حیوانیه 3- نفس ناطقه قدسیه 4- نفس کلیه الهیه. و هر یک از این چهار نفس داراى پنج قوه و دو خاصیت میباشد.
چگونه انسان ها می توانند ظرف و جودی خود را بیشتر کنند آیا انسان های معمولی می توانند مقام آن به اندازه ائمه اطهار شود؟
با سلام به شما دوست عزیز؛
مکاتبه شما با این مرکزبازگو کننده گرایش های فکری و عقیدتی پاک و تحسین برانگیز و گویای حُسن اعتماد به این مرکز است. امیدواریم راهنمای خوبی برای تصمیم گیری در رابطه با این موضوع برای شما باشیم.
در واقع در اینجا با دو پرسش روبرو هستیم. اول آنکه آیا انسان های معمولی میتوانند ظرف وجودی خود را تا مقام ائمه اطهار بالا ببرند و دوم آن که چگونه میشود به ظرفیت وجودی بالا دست یافت.
پاسخ به پرسش اول را در چند بند متذکر میشویم:
1. ائمه اطهار علیهم السلام، دارای اراده بشری میباشند و مانند دیگر مردم زندگی میکنند؛ آنان نیز مانند دیگران در تحصیل هرچه بیشتر مقامات معنوی کوشیده و اهل صبر و جهاد و زهد و تقوا هستند. و در این زمینه فرقی بین آنها و دیگران وجود ندارد.
چند ماه پیش یکی از روحانیون در تلویزیون جمله ای گفت مبنی بر اینکه آیت الله سید علی قاضی (ره) سیر خود را به اتمام رسانده بود و من برداشتم این بود که ایشان به انتهای سیر و سلوک رسیده است. حال میخواستم با توجه به فرمایش بزرگانی همچون علامه حسن زاده آملی که می فرمایند: «انسان حدّ یقف ندارد» آیا به راستی میتوان برای رشد و تعالی انسان انتها و نقطه پایانی قائل شد؟
از این که با ما در ارتباط هستید خدا را شاکریم و امیدواریم پاسخ گویی مناسبی برای شما باشیم.
«خلیفه الهی و سیر»
انسان اشرف مخلوقات و تاج دار بی مثال است. بدین جهت مقام خلافت الهی تنها شایسته ی او گشت«ِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَه؛ من در روى زمین، جانشینى [نمایندهاى] قرار خواهم داد»(بقره/30).
انسان در زندگی خود هر مقدار که بتواند باید لباس خلیفه الهی را بیشتر و شایسته تر بر تن کند. برای رسیدن به این مطلوب و مقصود در زندگی خود همواره در سیر و حرکت است«یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیه؛ اى انسان! تو با تلاش و رنج بسوى پروردگارت مىروى و او را ملاقات خواهى کرد»(الانشقاق/6).
انسان دارای چه نفس هایی است؟ و کدام از آنها نیک و کدام یک بد است؟
نقل اقوال وکلمات علمای اخلاق در این مورد کمی تفاوت دارد ،که این تفاوت نقل نیز مربوط به جزئی وکلی بودن مطلب است ؛ما ابتدا ترجمه روایتی را که ازحضرت علی نقل شده می آوریم سپس اقوال را نقل می کنیم .
الف) (العلامة المجلسی فی البحار 61/ 84- 85 )
نفس از نظر على بن أبی طالب علیه السّلام.
کمیل بن زیاد میگوید: بحضرت على بن أبی طالب علیه السّلام گفتم: نفس مرا به من معرفى کن. فرمود: اى کمیل! منظور تو کدام نفس است؟ گفتم: اى آقاى من مگر بیشتر از یکى است؟ فرمود: اى کمیل! نفس به چهار قسم تقسیم میشود:
1- نفس نامیه نباتیه 2- نفس حسیه حیوانیه 3- نفس ناطقه قدسیه 4- نفس کلیه الهیه. و هر یک از این چهار نفس داراى پنج قوه و دو خاصیت میباشد.
تکلیف و بندگی خدا چه تاثیری با سعادت انسان دارد؟
در پاسخ به پرسش شما باید گفت که یکی از مباحث و نقاط برجسته در اخلاق اسلامی، بحث کمال و سعادت است. از آن جا که سعادت انسان با جهان بینی او در ارتباط است، در اخلاق اسلامی دومسئله مبدأ و معاد در سعادت انسان بسیار مهم می نمایاند. به عبارتی در این مکتب نمی توان سعادتی منهای این دو امر در نظر گرفت.
بنابراین نظام اخلاقی اسلام از نظر اعتقادی بر این دو اصل بنا می شود. 1- رابطه انسان با مبدأ( هستی انسان کاملاً وابسته به خداوند بوده و خداوند به تمام معنای کلمه، «رب» انسان است.2- رابطه انسان با معاد( زندگی انسان منحصر به دنیا نیست بلکه زندگی واقعی او آن چنان گسترده است که زندگی دنیا در برابر آن قطره ای به حساب نمی آید).
اسلام و سایر مکاتب، مفهوم سعادت را یک مفهوم مقایسه ای می دانند و به معنای دوام لذت و یا دوام نسبی لذت به شمار میآورد و حتی مکاتب مادی نیز در زمینه سعادت دنیوی همین تفسیر را دارند. با این تفاوت که مکتب اسلام بر اساس ایمان به جهان پس از مرگ، از وجود لذایذ و آلام دیگری نیز خبر داده و لذائذ این دنیا را نیز تا زمانی که مخالف این لذائذ نباشد تایید مینماید اما در مرحله نخست، لذت دائمی و جاودانی آخرت را دارای اهمیت میداند.
اینکه می گویند عشق الهی مسأله ای فطری است را خوب متوجه نمی شوم. البته از یک چیز را مطمئن هستم که انسان همیشه باید چیزی را در دل دوست داشته باشد و گویا مسأله دوست داشتن که گاهی از دوست داشتن شدید تعبیر به عشق می شود در همه وجود دارد و انکار ناپذیر است . ولی اینکه چه کسی را دوست داشته باشند متفاوت است و جالب اینجاست که این دوست داشتن قابل جایگزینی است اما قابل پاکسازی نیست یعنی نمی توان قلبی را یافت که چیزی را دوست نداشته باشد. دوست دارم این مطلب را بفهمم؟
سؤال شما را از دو منظر می توان دنبال کرد: یکی فطری بودن عشق اللهی از جانب خداوند و دوم فطری بودن عشق اللهی از جانب انسان.
فطری بودن عشق اللهی از جانب خداوند:
اساس آفرینش جهان، عشق خداوند به جمال و جلوه خویش است زیرا حبّ ذات یکى از اسباب عشق است. خداوند نیز به عنوان برترین موجود، به دلیل عشق به ذات و جلوه جمالش، جهان را پدید آورد: (کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکى أعرف- من گنج پنهانى بودم که دوست داشتم شناخته شوم، پس آفریدگان را آفریدم تا شناخته شوم(سخاوى، مقاصد الحسنه، ص 351.)
گنج مخفى بد ز پرى چاک کرد خاک را روشنتر ز افلاک کرد
بنابراین نخستین کسى که عشق ورزید، خداى متعال بود. او بر اساس همین عشق به خویش است که مخلوقاتش را نیز دوست مىدارد.( علامه طباطبایى، المیزان).
چه مسائلی باعث می گردد انسان دچار حقارت در درگاه الهی شود؟
در پاسخ به مطالب ذیل توجه کنید :
1- پرسش شما چندان واضح و روشن نمی باشد زیرا ممکن است منظورتان این باشد که چه اموری موجب می شود انسان خود را در برابر خداوند حقیر و پست و ناچیز ببیند و ممکن است منظور این باشد که چه اموری انسان را در نزد خداوند خوار و ذلیل و حقیر می کند . بدیهی است که احساس حقارت به معنای اول از خصوصیات بندگان برگزیده خدا و صفتی ممدوح است اما حقارت به معنای دوم از خصوصیات انسان مجرم و گنهکار و صفتی مذموم است .
2- اگر معنای اول منظور باشد باید گفت که مهمترین عامل در درک حقارت و کوچکی خود در برابر خداوند شناخت عظمت و بزرگی خالق و پی بردن به کبریایی و جلال خداوند است . آشنا شدن با جلال و عظمت حق تعالی حقارت و ناچیز بودن ما را به خوبی به نمایش می گذارد . امیر مومنان –ع- در بیان صفات متقین می فرماید : عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِم ؛ خالق در قلب های آنها بزرگ شد و در نتیجه غیر او در چشم آنها خوار و حقیر گشت .بحارالأنوار ج 64 ص 315 باب 14
و نیز در روایتی دیگر می فرماید : عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِکَ . بزرگی خالق در نزد تو مخلوق را در چشمت کوچک می سازد . نهجالبلاغة ص 492
چه عواملی باعث می شود که انسان به کرامت برسد؟ لطفاً توضیح دهید؟
مکرّم از اسماى فعلى خداوند است که برای نشان دادن خود، مظهر طلب مىکند و مظهر اتمّ این اسم الهى، امیر مؤمنان (ع) است چنانکه در زیارت جامعه مىخوانیم (و عباده المکرمین الذین لا یسبقونه بالقول - مفاتیح الجنان).
معنای کرامت:
کرامت هر چیز، نفیس و عزیز شدن آن است. لغویان در معناى کرم آوردهاند کرامت در مقابل (هوان) و حقارت است. در قرآن کریم نیز این دو لفظ مقابل یکدیگر استعمال شده است مانند (من یهن الله فما له من مکرمٍ – (حج/ 18)، (فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ - فجر/ 16- 15). پس، هر چیزى به هر اندازه از هوان و حقارت مبّرا باشد، به همان مقدار کرامت دارد و مورد تقدیر و ستایش است.
استاد، علامه طباطبایى (رضوان لله تعالى علیه) بارها مىفرمود: کرامت معادل دقیق فارسى ندارد و براى بیان آن باید از چند لفظ استفاده کرد آنگاه مىفرمودند اگر انسان به مقامى برسد که عبودیت محض پیدا کند و حاضر نشود در مقابل غیر خدا سر بر زمین بساید، مىتوان گفت که به مقام کرامت رسیده است.
کلام ایشان را اینگونه مىتوان تبیین کرد انسان هر چه به عبودیّت محض نزدیکتر شود، به همان مقدار، از هوان و حقارت رها مىشود و به کرامت مىرسد اگر به حدّ نهایى عبودیت خدا رسید، کاملًا از هوان و حقارت مىرهد و به کرامت مطلق مىرسد ولى اگر بهرهاى از عبودیت خدا نداشته باشد، حقیر مطلق است و حظّى از کرامت نمىبرد.
منظور از کرامت مطلق، همان اطلاق به لحاظ درجه وجودى انسان است وگرنه کرامت مطلق حقیقى، مخصوص خداى سبحان است.
چه چیزی باعث می شود که اسم خاصی از پروردگار در دل آدمی متجلی شود؟
در پاسخ نکات ذیل قابل دقت است :
1- هر موجودی متناسب با نوع ظرفیت و آثار و خصوصیات و قابلیت آن مظهر قسمتی از اسما و صفات خداوند متعال است .
2- در بین همه موجودات عالم انسان تنها موجودی است که جامع جمیع اسمای الهی و مظهر همه اسما و صفات و کمالات حق تعالی و کون جامع است . خداوند در قران کریم به این موضوع تصریح کرده آنجا که می فرماید : و علم آدم الاسماءکلها (بقره – 31)
3- جامع جمیع اسما و صفات الهی بودن انسان به حسب قوه و شانیت است نه به صورت فعلیت . به عبارت دیگر انسان این ظرفیت و شانیت و قوه و استعداد را دارد که به مرحله ای از کمال برسدکه همه اسما و صفات الهی در او تجلی و ظهور پیدا کند چنانچه این مطلب در مورد انبیا و اولیا صدق می کند و آنها با بندگی کامل و عبودیت خالصانه و تسلیم محض حق بودن و با مجاهدت و عبادت مظهر همه کمالات و مجلای همه اسما و صفات الهی شده اند و پیروان راستین آنها نیز با تبعیت و اطاعت کامل از انها به اندازه ظرفیت خود جامع این کمالات شده اند .
4- در بسیاری از انسانها به خاطر تقصیر در بندگی و ارتکاب گناهان و بر طرف نکردن موانع موجود بر سر راه نیل به کمال و سرباز زدن از مجاهدت همه این شان و قوه به فعلیت نمی رسد و در نتیجه نمی توانند جامع همه کمالات و اسما و صفات الهی گردند و تنها چند اسم و یا صفت در آنها به فعلیت می رسد و ظهور می یابد .
5- ظهور اسمی خاص در درون انسان و ظهور آن مربوط به شرایط خاص درونی و روحی و توجه خاص به اسمی خاص از اسمای الهی و سنخیت یافتن با آن و ایجاد بستر و زمینه مناسب باطنی برای پذیرا شدن و استقبال آن اسم خاص است . مثلا کسی که طالب علم و دانش است مجموع شرایط درونی و روحی او را به سمت اسم علیم می کشاند و زبان حال و یا قال ذکرش یا علیم می شود و اسم علیم در او ظهور می یابد و با استقرار این حالت و تمکن این اسم در روح و درونش عالم می گردد و یا کسی که تشنه هدایت است و احساس می کند در بیابان دنیا گم شده و در ظلمات آن سر گشته و حیران است و به دنبال راهنما و هادی می گردد ذکر او یا دلیل و یا هادی است و همه وجودش این اسم شریف را صدا می کند و با تمکن این اسم در جان و باطنش مظهر اسم یا هادی می گردد و کسی که به علم طب بسیار علاقه دارد با تلاش فراوان در این راستا مظهر اسم یا طبیب خواهد شد .
اینکه خدا در قرآن می فرماید از رگ گردن به شما نزدیکترند، طوری توضیح دهید که این جمله در گفتار و رفتار و عمل انسان ثابت شود؟
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ- ما انسان را آفریدیم و وسوسههاى نفس او را مىدانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم! (سوره ق آیه16- ترجمه مکارم)
کلمه ورید به معناى رگى است که از قلب جدا شده و در تمامى بدن منتشر مىشود، و خون در آن جریان دارد. بعضى هم گفتهاند: به معناى رگ گردن و حلق است. و به هر معنا که باشد در آیه شریفه آن را طناب خوانده، چون شبیه به طناب است.
و معناى جمله این است که: ما به انسان از رگ وریدش که در تمامى اعضائش دویده و در داخل هیکلش جا گرفته نزدیکتریم، آن وقت چگونه به او و به آنچه در دل او مىگذرد آگاه نیستیم؟
این جمله مىخواهد مقصود را با عبارتى ساده و همه کس فهم اداء کرده باشد و گر نه مساله نزدیکى خدا به انسان مهمتر از این و خداى سبحان بزرگتر از آن است، براى اینکه خداى تعالى کسى است که نفس آدمى را آفریده و آثارى براى آن قرار داده، پس این خداوند است که از حالات او با خبر است.(ترجمه المیزان، ج18، ص: 520)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید