بازدید امروز : 384
بازدید دیروز : 62
ولایت شرط توحید!
علت اهمیت ولایت و رهبری در اسلام هم به خاطر همین جایگاه شرطیت ولایت نسبت به توحید است.
راهبرد اصلی دین ما توحید است و اگر کسی در راه توحید و خداپرستی قرار بگیرد، به کمال مطلوب انسانی می رسد، اما به یک شرط، و آن تبعیت از مقام ولایت و امام معصوم (ع) است.
شرط، اگر چه به تبع مشروط اهمیت پیدا می کند، مانند وضو که شرط نماز است، ولی جایگاهش به گونه ای است که بدون آن مشروط محقق نمی شود.
آنچه برای انسان مهم نماز است، نماز باعث قرب انسان به خدا می شود، اما به شرط اینکه نمازگذار وضو داشته باشد. اگر وضو نداشته باشد نمازش باطل است و بدرد نمی خورد.
ولایت هم در دین ما چنین جایگاهی دارد، آنچه مهم است توحید است، اما همین توحید بدون ولایت محقق نمی شود و کمال آور نیست.
حضرت رضا (ع) در روایت سلسله الذهب از قول خدای متعال فرمودند: کلمه لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی. خدای متعال فرمود: کلمه توحید پناهگاه من است هر کسی که در این پناهگاه وارد شود از عذاب من ایمن خواهد بود.
در این روایت امام هشتم (ع) به نقش راهبردی توحید برای نجات انسان از عذاب و رسیدن به بهشت و سعادت اشاره کرده است.
منتهی بعد از افاضه این قسمت از روایت تاکید می کنند و می فرمایند: بشروطها و انا من شروطها.
یعنی توحید برای اینکه پناهگاه انسان باشد، شرط دارد و شرط آن ولایت است و من یکی از کسانی هستم که ولایت دارم.
این روایت مهم به خوبی به نقش اساسی و راهبردی توحید اشاره می کند. البته نقش ولایت هم بسیار مهم است، اما راهبرد اسلام برای تربیت انسان توحید است. ولایت سرپرست و مفسر و مجری توحید در جامعه است.
بدون ولایت، توحید نه تنها مفید نیست، بلکه ممکن است مضر هم باشد و باعث انحراف و افراط گرایی و گمراهی شود.
وهابیت روی توحید بسیار تعصب دارند، اما چون توحید را از ولایت نیاموخته اند و تحت ولایت معصومین (ع) حرکت نمی کنند، به افراط گرایی و انحراف گرفتار شده اند.
در روز غدیر خم هم وقتی پیامبر خدا، على ابن ابیطالب را به ولایت منصوب نمود، خدای متعال آیه اکمال را فرو فرستاد: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا (مائده, 3)
در این روز کامل نمودم برای شما دین شما را و اتمام نمودم برای شما نعمت خود را و راضی شدم که توحید ـ توأم با ولایت ـ دین شما باشد.
البته قبل از نصب امیرالمؤمنین به ولایت نیز، خدای متعال در آیه تبلیغ به پیامبر خود چنین خطاب کرده بود: یا ایها الرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته (مائده، 67)
ای پیامبر آنچه به تو نازل شد ـ نصب امیرالمؤمنین به ولایت ـ به مردم بگو اگر تبلیغ نکنی، رسالت خود را به انجام نرسانیده ای .
بنابر بسیارى تفسیرها ماجراى حدیث سلسله الذهب امام رضا با تاکید روى جملة شرطها و شروطها همان آیه اکمال و آیه تبلیغ را یادآوری می کند و مى گوید:
شرط اساسی کلمة لا اله الا الله پذیرش ولایت و امامت و رهبرى امام معصوم و در پى آن ولایت فقیه در زمان غیبت معصوم (ع) و اطاعت و تبعیت ایشان است.
دلیل اصلی اهمیت ولایت، مقام وساطت در فیض آنها نسبت به خدای متعال است.
انسان کامل چون مظهر تمام اسماء و صفات الهی است، واسطه تمام فیوضات رحمانی به بندگان خداوند هستند.
به همین دلیل تمام خوبی هایی که به انسان در طول تاریخ رسیده و می رسد، از ناحیه انبیاء و اولیای معصوم (ع) بوده است.
آنها هم واسطه هدایت و ولایت خداوند بر مردم هستند، در قوس نزول و هم وسیله قرب انسان به خداوند هستند، در قوس صعود.
در واقع آنها مجرای فیض و هدایت و ربوبیت و شفاعت حضرت حق نسبت به بندگان هستند، توحید را آنها به ما آموخته اند و در حقیقت همه کاره دین و صراط مستقیم اند.
بدون وجود امام معصوم (ع) رابطه ما را خدای متعال قطع می شود و از فیض محروم خواهیم شد، امکان ندارد کسی بدون معصوم (ع) به خدا نزدیک شود و از خدا بهره داشته باشد.
کسی که امام معصوم (ع) ندارد، قطعا گمراه و در دام شیطان اسیر می شود. ما چاره ای جز انتخاب نداریم. یا باید ولایت شیطان را بپذیریم یا ولایت امام معصوم (ع) را. نجات انسان به دست آنها است، آنها کشتی نجات اند.
این مقام در حقیقت همان مقام خلافت الهی است، آنها جانشین خدا در زمین هستند و لذا است که قبولی اعمال انسان منوط به قبولی انسان کامل معصوم (ع) است.
ما وقتی دعا می کنیم از کانال آنها به خدا می رسد و مورد پذیرش واقع می گردد. توبه ما را ابتدا باید آنها قبول کنند تا خدای متعال از گناهان ما بگذرد و از ما راضی شود.
در زیارت جامعه کبیره می خوانیم: یا ولی الله ان بینی و بین الله ذنوبا لا یاتی علیها الا رضاکم. فبحق من ائتمنکم علی سره و استرعاکم امر خلقه و قرن طاعتکم به طاعته لما استوهبتم ذنوبی و کنتم شفعایی... .
اى ولىّ خدا ! بى گمان ، میان من و خداوند عزوجل، گناهانى است که جز رضایت شما ، آنها را محو نمى کند . پس به حقّ آن که شما را رازدار خود کرده و سرپرستى کارِ آفریدگانش را به شما واگذاشته و فرمانُ بردارى از شما را با اطاعت خود ، همراه کرده ، بخشش گناهانم را [ از او ]بخواهید و شفیعان من باشید.
بنابراین اگر کسی طالب رضایت خدای متعال است، باید ابتدا آنها را راضی نماید. اگر معصوم و امام از انسان راضی شود، رضایت ایشان عین رضایت الهی است.
این موضوعات در دعاها و زیارات به خصوص زیارت جامعه کبیره به وفور آمده است.
هدف واقعی امام حسین (ع) از قیام عاشورا چه بود؟
برای شناخت هدف واقعی قیام امام حسین (ع) باید ابتدا خود امام را بشناسیم.
منظور از شناخت خود امام این است که بدانیم نقش امام حسین (ع) یا اصولا هر امامی در دین اسلام و مذهب شیعه چیست؟ زیرا تنها در این صورت است که می توانیم به هدف واقعی حضرت پی ببریم.
چرا؟ چون امام تنها در محدوده وظیفه و ماموریت خود عمل می کند و امام حسین (ع) هم مانند سایر امامان نقش و ماموریتی داشت که برای تحقق آن تلاش و مجاهدت می کرد و در نهایت برای حفظ آن شهید شد.
یعنی ابتدا باید امامت را تعریف کنیم و ببینیم امام یعنی چه؟ نقش امام در دین چیست؟ تا برسیم به اینکه هدف امام در عاشورا چه بود و چرا امام حاضر می شود از تمام هستی اش برای رسیدن به آن هدف بگذرد و شهید شود.
امام سه وظیفه در قبال دین دارد. 1- تبیین و تفسیر دین و هدایت مردم در صراط مستقیم توحید و عبودیت. دین چیزی جز مناسک بندگی وعبودیت خداوند نیست. 2- حفظ دین و راه توحید و عبودیت. 3 تشکیل حکومت و اجرای دین در جامعه و اداره جامعه بر اساس قانون اسلام.
ما در اسلام دو چیز سنگین و بسیار مهم داریم. راه و راهبر. توحید و ولایت. راه کمال انسان توحید است و راهبر این راه امام و مقام ولایت است.
به عبارت دیگر، اسلام دینی است که انسان را با توحید و خداپرستی به کمال می رساند، توحید راهبرد اسلام برای تربیت انسان و تعالی جامعه است و ولایت و امامت راهبر راه توحید می باشد.
چیزی که در زمان امام حسین (ع) به خطر افتاده بود، اصل اسلام و توحید بود.
بین امیه برای نابودی اسلام و دین محمد (ص) کمر بسته بود. در چنین شرایطی بود که امام حسین ع قیام می کند.
یزید در شعر معروفش گفته. لعبت هاشم بالملک ولاخبر جاء و لا وحی نزل. یعنی بنی هاشم با ملک بازی کرد در حالی که نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده است.
او به کلی اسلام را منکر می شد و چون امام را احیا کنند اسلام می دانست برای حذف و شهید کردن آن حضرت اقدام کرد.
مهمترین مسئولیت امام حسین (ع) در چنین شرایطی حفظ راه توحید است. امام، راهبر، مفسر و حافظ و در نهایت مجری قوانین اسلام و توحید در جامعه می باشد.
گاهی برای اسلام و توحید خطراتی ایجاد می شود که برای رفع خطر حتی امام و مقام ولایت باید قربانی شود. حتی کودک شش ماهه و پیرمرد هشتاد ساله هم باید قربانی شود. حتی خانواده پیامبر (ص) باید به اسارت برود.
اگر راه از بین برود، راهبر دیگر کاربردی ندارد. مهم حفظ راه است. اگر راه بود، قوانین راهبری و شخص راهبر به کار می آید.
خوب حالا می توانیم به صراحت بگوییم:
هدف امام حسین (ع) چیزی جز حفظ اسلام و راه توحید نبود. او در حقیقت برای حفظ و حراست از صراط مستقیم عبودیت خدا قیام کرد و در راه آن از خانواده و مال و جان خود و یاران اش گذشت.
.
بعضی گفته اند: هدف امام حسین (ع) حکومت بود، برخی هم گفته اند: نه حکومت نبود. حقیقت این است که هدف هیچ امامی مستقیما حکومت کردن نیست، حکومت کردن راهی است برای اجرای دین در جامعه.
پس اگر ایشان می توانست حکومت را بدست بگیرد، حتما این کار را انجام می داد، چون تشکیل حکومت اسلامی در راستای یکی از ماموریت های مهم امام، یعنی اجرای دین در جامعه است.
امر به معروف و نهی از منکر هم برای حفظ اسلام است، فلسفه این واجب دینی، چیزی جز حفظ ارزش های توحیدی نیست.
آن حضرت در نامه ای به محمد حنفیه فرمود:
من نه از روی خودخواهی و یا برای خوشگذرانی و نه برای فساد و ستمگری از شهر خود بیرون آمدم، بلکه هدف من از این سفر، امر به معروف و نهی از منکر و خواسته ام از این حرکت، اصلاح مفاسد امت و احیای سنت و قانون جدم، رسول خدا(ص) و راه و رسم پدرم، علی بن ابی طالب (ع) است.
یعنی دیدم اسلام و راه توحید و خداپرستی در خطر است، برای حفظ آن قیام کردم. مهم برای من این است که اسلام و توحید باقی بماند. راه خدا برای امت باز باشد. دین جدم محمد (ص) زنده باشد.
اگر می توانستم با شکست دادن حکومت و تشکیل حکومت اسلامی اسلام را احیا کنم، حتما این کار را انجام می دادم، ولی اکنون که این امکان وجود ندارد، با خون خودم و نزدیکانم اسلام را جاودان خواهم کرد و موفق هم شدند.
امام حسین (ع) در عاشورا یک هدف بیشتر نداشت و آن زنده کردن اسلام و حفظ و حراست از آن بود، اما در مقابل، دشمنان آن حضرت دو هدف داشتند.
آنها هم با اسلام مخالف بودند، هم با ولایت دشمنی دیرینه داشتند. یعنی هم با راه خدا مبارزه می کردند هم با راهبر راه خدا.
نور یقظه و بیداری:
عالمان اخلاقی اولین منزل سلوک را یقظه می دانند. یقظه در مقابل غفلت به معنای بیداری روح از خواب غفلت است.
یقظه نوری است الهی که در دل مومن وارد می شود و او را از خواب غفلت بیدار می کند و باعث می شود با چشم باز حقایق عالم و زندگی را ببیند و آگاهانه زندگی کند.
در کتاب مقامات معنوی آمده است: ای عزیز اولین نوری که به قلب عبد می رسد و قلب عبد بدان منور می گردد، نور یقظه است، این نور به عبد حیات می دهد و او را برای درک نور تنبیه آماده می کند.
وقتی نور یقظه در دل سالک پرتو افکند سالک را به سیر وا می دارد. این نور در تمام مدت سلوک همراه سالک هست.
هر مانعی که از سالک دفع و هر حجابی از او گرفته شود برای او انتباه جدیدی حاصل می گردد. این انتباهات در راه سلوک غیرقابل تصور و غیرقابل تحدید است. بدین معنا که سالک در هر حال در انتباه و بیداری یا یقظه جدیدی خواهد بود.
پس اگر گفته شد، فردی بیدار گشت و متنبه شد، نباید تصور شود، او با یک جلوه به حقیقت واصل گشت. ابتدای سلوک را از آن جهت که قبل از آن عالم بی خبری و بی اطلاعی است یقظه نامیده اند.
سالک وقتی بیدار شد و از لباس عادت خارج گشت و در سلک حق جویان و حق طلبان درآمد، راهی بس طولانی در پیش دارد. معلوم نیست این راه کی به پایان می رسد.
آنچه مسلم است، این است که سالک پیوسته، در حال یقظه و تنبه است. نباید فراموش کرد متیقظ آن کسی است که با توجه و عنایت خاص الهی بیدار شده باشد.
یقظه ای که با تذکر این و آن پدید آید همچون آتش شمع است با یک حمله هوای نفس خاموش می شود. یقظه ای که با توجه حضرت حق پدید آید همچون آتش پروانه است. برای آن خاموشی نیست. با هوای نفس خاموش نمی شود.
سالکی که با عنایت و توجه الهی بیدار گشته، التهاب عجیبی دارد. شب و روز آرام و قرار ندارد. او چون به موقعیت خویش پی برده به جنایات و خیانت های نفس واقف شده، پیوسته برای بهبودی حال خویش در اضطراب است.
این اضطراب و التهاب نمی گذارد او با کسی انس گیرد. از اینجا است که مربی او هم متناسب با حال او دستور می دهد: در راه سلوک و قیام به سوی حق دو به دو و یک به یک بپای خیزید. ان تقوموالله مثنی و فرادی (مقامات معنوی، محسن بینا، ج 1، ص 32)
اهمیت پرستش در زندگی انسان:
انسان فطرتا یک موجود کمال طلب و پرستشگر است و برای رسیدن به کمال و سعادت، حتما معبودی برای خود برمی گزیند و او را می پرستد.
این اتفاق برای تمام بشریت می افتد و تقریبا همه ما از این قانون تبعیت می کنیم. شما کسی را نمی یابید که معبودی برای پرستش نداشته باشد و کاملا بی خدا زندگی کند.
ما انسان بی دین و بی خدا نداریم، حس کمال طلبی باعث می شود، هر کسی معبودی برای خود برگزیند و برای رسیدن به کمال خود، آن را بپرستد.
بنابراین می توانیم اذعان کنیم که همه انسان ها به نحوی خداپرست هستند، حتی پول پرست ها و شیطان پرست ها نیز معبودی برای خود دارند و به آن معتقد و علاقه منداند.
در سوره کافرون می خوانیم که پیامبر خدا (ص) به کافران می فرماید: لکم دینکم و لی دین. برای شما دینی است و برای من هم دینی است. یعنی من دین خود را دارم و شما دین خود را تبعیت می کنید.
تمام انسان ها از طریق آگاهی، باورمندی و گرایش به معبود است که به آرامش می رسند، زندگی برایشان معنادار و قابل تحمل می شود و با نزدیک شدن به آن، احساس کمال و خوشبختی می کنند.
خدای متعال انسان را یک موجود پرستشگر آفریده است و به او آموخته که از طریق پرستش به اهداف راهبردی و مهم زندگی خود برسند و همه انسان ها چه کافر و چه مومن از این قانون فطری تبعیت می کنند.
با این بیان به نقش پرستش در زندگی انسان پی می بریم و کاملا درک می کنیم که موضوع پرستش برای انسان بسیار راهبردی و سرنوشت ساز است.
تعریف عام پرستش:
هر هدف کلانی که شما در زندگی خود انتخاب می کنید و باور دارید که برای شما مفید و کمال آور است، مشکلات شما را حل می کند، نیازهای شما را برآورده می نماید و قلبا نیز آنرا دوست دارید، تصمیم جدی دارید به آن برسید و تمام تلاش خود را هم برای نزدیک شدن به آن به کار می گیرید، معبودی است که آنرا می پرستید.
بنابراین پرستش؛ دارای چند مولفه است:
1. هدف کلان:
هدف یا اهداف کلانی که برای رسیدن به آن اصرار داریم، در حقیقت همان معبودی است که به زندگی ما معنا و ارزش می دهد و برای رسیدن و نزدیک شدن به آن تلاش می کنیم.
یک انسان پرستشگر زندگی اش هدفمند و معنا دار است و با تمام قوا برای رسیدن به خدای خود تلاش می کند.
کسی که هدف و معبودی درزندگی خود ندارد و برای رسیدن به چیزی تلاش نمی کند، یک انسان پوچ گرا است، آدم های پوچ گرا زندگی شان بی معنا و بی ارزش است و حیران و بی هدف عمر خود را هدر می دهد.
اکثر کسانی که خودکشی می کنند برای این است که به پوچی رسیده اند و زندگی شان بی معنا شده است.
هدف و معبودی که قصد می کنیم به آن برسیم، هر چیزی می تواند باشد، به طور مثال می تواند پول باشد، قدرت باشد، شهرت باشد و مانند آن.
خیلی ها هدف و خدایشان پول و ثروت است و همین هدف به زندگی آنها معنا می دهد، پول پرستان کسانی هستند که به هر قیمتی شده می خواهند پول دار شوند و روی این موضوع تمرکز و برنامه ریزی می کنند و تمام تلاش خود را برای رسیدن به آن به کار می گیرند.
البته پول پرستی غیر از کسب ثروت حلال است. کسانی که با نیت خداپرستانه مال حلال کسب می کنند و آنرا در جهت هدف کلان خود که رضایت خداوند است مصرف می نمایند، هرگز پول پرست نیستند.
بنابراین همه مردم برای رسیدن به ثروت تلاش می کنند، اما همه آنها پول پرست نیستند. همه ما شهوت داریم و آنرا ارضاء می کنیم، اما همه ما شهوت پرست نیستیم.
به کسی پول پرست و شهوت پرست و شهرت پرست و مانند آن گفته می شود که هدف کلان و آرمانی او در زندگی، رسیدن به پول و ثروت و شهوت و شهرت و مانند آن است.
ما دو نوع هدف داریم، کلان و خرد. همه اهداف برای انسان جنبه پرستشی دارند، اما اهداف خرد و متوسط برای رسیدن به اهداف کلان انتخاب می شوند.
انسان های مشرک ممکن است همزمان چند هدف راهبردی و کلان در زندگی خود داشته باشند و برای رسیدن به همه آنها تلاش کنند. مانند اینکه کسی آرزو و آمالش در زندگی این باشد که هم ثروتمند شود هم قدرتمند و هم شهرتمند و به چیزی جز رسیدن به این آرزوها فکر نکند.
اما انسان موحد و خداپرست واقعی کسی است که یک هدف کلان بیشتر در زندگی اش ندارد و همان هدف نهایی و آرمان زندگی او است و فقط برای رسیدن به آن تلاش می کند. هدف نهایی خداپرستان رسیدن به خدا و قرب الهی است.
برای انسان خداپرست تحصیل مال و ثروت و ارضای شهوت و کسب قدرت و شهرت و هر هدف متوسط دیگری که اختیار می کند، در راستای هدف نهایی توجیه می شود و عنوان خداپرستی به خود می گیرد.
اگر هدف نهایی که خداپرستی و قرب به خدای متعال هست را از زندگی انسان حذف کنیم، تمام اهداف متوسطی که انسان برای زندگی خود برمی گزیند، جایگزین هدف کلان می گردد و گمراه کننده و شرک آمیز خواهد شد.
این بحث همان بحث نیت و قصد است که یکی از مباحث عمده و کلان خداپرستی است و انسان را وارد مسیر توحید می کند. از نظر اسلام انسان باید یک مقصد و هدف در زندگی داشته باشد و آن قرب الی الله است، زیرا تنها از این طریق به کمال و سعادت می رسد.
2. ایمان عمیق:
ایمان، همان باور عمیق به مفید و موثر بودن هدف نهایی در جهت رفع مشکلات و نیازهای زندگی و رسیدن به کمال و سعادت است.
اگر انسان به این باور عمیق برسد که هدف کلانی که انتخاب کرده است، تمام نیازهای او را برآورده می کند و او را به کمال و شکوفایی و قدرت و موفقیت می رساند و منشا لذت و خوشبختی خواهد بود، در حیطه پرستش او قرار می گیرد.
3. عشق:
دوست داشتن آرمانی که می خواهیم به او برسیم، از مولفه های دیگر پرستش است. انسان کسی یا چیزی را که دوست ندارد، پرستش نمی کند. رابطه عاطفی با معبود یکی از مولفه های مهم پرستش هر معبودی است. در روایت داریم که هل الدین الا الحب. آیا دین جز دوست داشتن است.
4. اقدام عملی:
حرکت و تلاش عملی موثر برای رسیدن به معبودی که قصد نزدیک شدن به او را داریم، در قالب احکام عملی دین و مناسک عبادی یا آیین های مذهبی یا فنون علمی و راهکارهای روانشناختی یا جامعه شناختی یا هر کار دیگری که لازم است انجام دهیم تا به آن هدف برسیم، از مولفه های دیگر تحقق پرستش است.
کسی که حرکت و تلاشی برای رسیدن به معبود خود نمی کند یک انسان پرستشگر نیست.
پرستش ذات خداوند از طریق صفات:
همانطور که در مباحث توحید نظری گفته می شود: در قوص نزول، خدای متعال از طریق اسماء و صفات بر جهان و انسان تاثیر می گذارد و خالقیت و ظهور و ربوبیت و رازقیت خداوند از طریق اسماء و صفات اعمال می شود.
در مباحث توحید عملی و قوص صعود نیز انسان از طریق اسماء و صفات به خدا نزدیک می شود. بنابراین ما در اعمال پرستشی خود، ذات الهی را می پرستیم، اما از طریق اسماء و صفات.
باید توجه داشته باشیم که بنابر اعتقاد به عینیت صفات با ذات، ما وقتی صفات را می پرستیم، در حقیقت ذات را می پرستیم، چون صفات عین ذات هستند.
به عبارت دیگر: ما مستقیما ذات وجود را نمی پرستیم. پرستش ذات الهی تنها به واسطه اسماء و صفات صورت می گیرد، ولی چون صفات عین ذات هستند، صفات پرستی، عین ذات پرستی است.
پس قرب ما به خداوند صفاتی است نه ذاتی، یعنی هرگز ذات الهی در ما ظهور نمی کند و آنچه در ما ظهور می کند، صفات خداوند است.
ذات الهی وجود است و ما ظهور وجود هستیم و در حرکت قربی خود به سوی خدا، ما هرگز ذات نمی شویم . ظهور همیشه ظهور است و ذات همیشه ذات است.
آنچه ما را به خدا نزدیک می کند، صفات الهی است، صفات است که در ما ظهور می کند و ما را به خدا شبیه می سازد.
امهات اسماء وصفات الهی:
مهمترین صفات پرستشی که به انسان رشد انسانی می دهد، تحت عنوان امهات صفات و صفات الهی مطرح می شود.
این صفات عبارتند از: حیات، علم، قدرت، اراده، سمع و بصر. سایر صفات الهی همه زیر مجموعه این صفات هستند.
بنابراین اگر انسان با پرستش این صفات به خدا نزدیک شود، تمامی صفات و کمالات دیگر نیز در او ظهور می کنند و انسان به کمال مطلوب خود که کمال مطلق است، می رسد.
مهمترین راه برای نزدیک شدن انسان به خداوند، از طریق صفت علم است. ما در مسیر علم آموزی خود صفت علم را می پرستیم و در اثر این پرستش مظهر علم الهی می شویم.
مطالعه و تحصیل و تفکر و پژوهش همه کارهای پرستشی ما برای قرب صفاتی به خداوند است.
این قانون کلی است و حتی غربی ها از طریق همین فورمول به توسعه و پیشرفت رسیده اند.
البته آنها چون اعتقاد عمیقی به عوالم معنوی ندارند، تنها پیشرفت مادی را وجهه همت خود قرار داده اند، ولی مسلمانان چون به روح و آخرت نیز اعتقاد دارند، علاوه بر توسعه مادی، به توسعه معنوی و روحانی نیز توجه می کنند.
ما معتقدیم که حقیقت انسان روح او است و صفات امی در حقیقت مبنای رشد و عظمت روحی انسان هستند.
مردم شناسی توحیدی:
بررسی گروه های مردمی در ارتباط با گرایش توحیدی:
1. خیلی از مردم خیال می کنند توحید، فقط اعتقاد به یگانگی خدا است و همین قدر که کسی در توحید نظری موحد شد، کافی است و جنبه های عملی و مبارزاتی توحید را درک نمی کنند. این افراد در زمینه عمل آزادند و به دلخواه خود عمل می کنند و در بند اطاعت و بندگی خدا و خودسازی نیستند.
2. بعضی مردم علاوه بر اعتقاد به یگانگی خداوند، جنبه های عملی توحید را هم درک می کنند و می دانند که عمل به آموزها های توحیدی، جزء توحید است و باید عملا خداپرست و به دین و احکام دینی پایبند باشند و از خدا و اولیای خدا اطاعت کنند.
این گروه توحیدشان بهتر است از گروه اول، ولی کامل نیست.
3. دسته سوم کسانی هستند که علاوه بر اعتقاد و عمل به آموزه های دینی، می دانند که تا با کفر و شرک درونی خود مبارزه نکنند و نفس خود را از این آلودگی ها پاک نکنند، به اخلاص در توحید نمی رسند و ایمان و توحید شان کامل و خالص نمی شود و لذا به خودسازی روی می آورند و وارد مبارزه با هوای نفس و شیطان می شوند و نسبت به بندگی خدا هم اهتمام و جدیت دارند.
این گروه نیز توحیدشان کامل تر است اما هنوز کامل نیست.
4. گروه چهارم از سه گروه قبلی پیشرفته تر هستند. این افراد کسانی هستند که علاوه بر طی این مراحل و کامل سازی توحید فردی، متوجه می شوند که توحید بعد اجتماعی هم دارد و باید در صحنه جامعه به مبارزه با شرک و کفر جهانی و اجتماعی و مظاهر آن اقدام کنند و تحت رهبری امام جامعه در یک مبارزه طولانی و تاریخی مشارکت داشته باشند.
این دسته ازمومنین انقلابی، وارد سیاست می شوند و ضمن تحصیل آگاهی سیاسی و اجتماعی، موضع گیری سیاسی و اجتماعی دارند و به عبادت های اجتماعی نیز می پردازند.
مثلا درهمایش های مومنین و تظاهرات و راهپیمایی های مردمی شرکت می کنند و به یاری رهبری توحیدی جامعه می پردازند و از ولایت و رهبری معصوم یا فقیه در زمان غیبت، تبعیت و اطاعت می کنند.
دشمن را می شناسند و همواره بصیرت و آگاهی سیاسی و اجتماعی خود را تقویت می کنند و نسبت به هجوم های مختلف فرهنگی و اقتصادی و نظامی دشمنان توحید، واکنش نشان می دهند و عملا در صحنه مبارزات توحیدی جبهه حق علیه باطل حضور دارند.
به لحاظ اجتماعی عدالت طلبی را آرمان خود قرار می دهند و در جهت شکوفایی تمدن توحیدی، تلاش کنند، انقلاب می کنند ، جهاد کنند و در نهایت هم ممکن است در همین مسیر به شهادت برسند.
این گروه سیاست را عین دیانت می دانند و توحیدشان کامل است و می توان آنها را مومن و موحد و انقلابی و اصول گرای واقعی دانست.
5. در مقابل گروه چهارم کسانی هم هستند که بعد اجتماعی توحید را قبول ندارند و اسلام انقلابی و سیاسی و حکومت ولایت فقیه را نمی پذیرند و تحت تاثیر فرهنگ و فلسفه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی سکولار غرب، معتقد اند که اداره جامعه کار دین نیست.
می گویند: سیاست را از دیانت جدا است و باید جامعه را با خرد جمعی و نخبگان علمی کشور اداره کرد.
اصلاح طلب ها و روشنفکران غرب زده و تکنوکرات ها از این دسته اند.
بعضی از آنها ممکن است نماز بخواند و روزه بگیرند و اعتقاد ظاهری به خدا و توحید هم داشته باشند و خود را ملی مذهبی بدانند، اما به لحاظ اجتماعی، کاملا سکولار و لیبرال و ملی گرا هستند و حکومت اسلامی و توحیدی و امامت جامعه توسط ولی فقیه را قبول ندارند و گاهی با آن مبارزه هم می کنند.
کنوکرات ها از این گروه اند، آنها معتقداند که حکومت و دولت را باید نخبگان علمی و متخصصین اداره کنند و تعهد دینی را برای اداره جامعه لازم نمی دانند.
مشکل عمده این گروه بیشتر فکری و اعتقادی و گرایشی است. اگر شخصیت و زندگی این افراد را بررسی کنید، مشاهده می کنید که ایشان به شدت تحت تاثیر تفکرات سکولاری و لیبرالی غرب هستند و گرایش های دنیاپرستانه و قدرت پرستانه و پول پرستانه دارند.
همین گرایش ها است که باعث می شود، وقتی تکنوکرات ها به قدرت می رسند، فساد اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در جامعه بیشتر می شود و از این جهت قابل اعتماد نیستند.
در دولت های دینی و اصول گرا، فساد اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی بسیار کم است و اگر هم اتفاق بیافتد توسط نیروهای نفوذی اصلاح طلب و دنیا پرست انجام می شود، نه اصول گرای واقعی.
موحد و اصول گرای واقعی امکان ندارد که منبع هیچ فسادی باشد. هر کس فسادی انجام می دهد، قطعا خداپرست و اصول گرای واقعی نیست و منافقی است که خود را در میان ایشان جا زده است. پناه بر خدا
معنا و گستره پرستش:
یکی از موضوعاتی که مورد غفلت قرار گرفته است معنا و گستره پرستش است. پرستش معنای بسیار گسترده ای دارد و تقریبا شامل تمام رفتارهای اخلاقی و عبادی و اجتماعی ما می شود.
پرستش دو نوع است. خاص و عام.
پرستش خاص، یعنی مناسکی که خدای متعال به صورت تعبدی دستور داده است و ما آنها را انجام می دهیم مانند نماز و روزه و حج و مانند آن، اما پرستش به معنای عام آن شامل تمام رفتار های فردی و اجتماعی انسان می شود.
تمام کارهایی که انسان انجام می دهد و از آنها تاثیر می پذیرد، جنبه پرستشی دارد. تمام کسانی که ما از آنها اطاعت و تبعیت می کنیم و آنها بر ما تاثیر می گذارند، معبودهای ما هستند.
اگر این اطاعت و تبعیت در راستای تبعیت از خدا و قرب به او باشد توحیدی است و در حقیقت ما خدا را پرستیده ایم و اگر در راستای تبعیت از شیطان باشد، شرک است و در حقیقت ما شیطان را پرستیده ایم.
تمام کارهایی که ما در جهت هدایت وتاثیر گذاری بر دیگران انجام می دهیم، جنبه پرستشی دارد. اگر ما مردم را به سوی خدا بخوانیم و به بندگی خدا دعوت کنیم، این کار ما خداپرستی است و اگر به سوی دنیا و شیطان بخوانیم، کار ما شرک است.
در روایت دارد که من اصغی الی ناطق فقد عبده. کسی که به سخن سخنرانی گوش فرا می دهد هر آینه او را پرستش کرده است. در ادامه روایت دارد: اگر آن سخنران او را به خدا دعوت کند پس او خدا را پرستش کرده است و اگر به غیر خدا دعوت کند، غیر خدا را پرستش کرده است.
هیچ عملی نیست مگر اینکه یکی از احکام خمسه علم فقه شامل آن می شود. تمامی این احکام یعنی واجب و حرام و مستحب و مکروه جنبه پرستشی دارند و فقط مباح است که ارزش پرستشی ندارد که البته آنهم با نیت قربت، جنبه پرستشی پیدا می کند.
وقتی ما از درب خانه خود که خارج می شویم و به سوی انجام کاری می رویم، این حرکت ما پرستشی است، یعنی بستگی به هدف دارد.
اگر هدف شما از این حرکت جلب رضای خداوند و مثلا در جهت هدایت خلق باشد، ما در مسیر پرستش خداوند هستیم و اگر هدف ما خدای ناکرده کلاه برداری و قاچاق کالا و اختلاس و امثال آن باشد، ما در مسیر شرک و پول پرستی قرار داریم.
در مسیر زندگی تقریبا تمام حرکت های ما پرستشی است و روی ما تاثیر مثبت و منفی می گذارد.
یک معیار هم عشق و دوستی است. در روایت دارد: هل الدین الا الحب و البغض. چیزهایی که دوست داریم و نسبت به آنها عشق می ورزیم، برای ما جنبه پرستشی دارند.
در روایت دارد که مومن اشد حبا لله است، مومن شدید ترین دوست داشتن اش برای خدا است. به همین دلیل مومن واقعی گناه نمی کند، چون در هنگام انتخاب اعمال لذت خداپرستی را بر هر لذتی ترجیح می دهد.
علامت مومن این است که در مواضع اختیار، میان دو عمل شیطانی و الهی، خدا را انتخاب می کند چون اشد حبا لله است.
ما الگوهای خود را می پرستیم. الگوبرداری نوعی عمل پرستشی است. هر کسی یا چیزی که شما قصد می کنید عملا به آن نزدیک و شبیه شوید، عملتان پرستشی حساب می شود.
دو نفر که یکدیگر را دوست دارند و سعی می کنند به هم نزدیک شوند، روابط شان جنبه پرستشی پیدا می کند.
کسانی که عاشق می شوند، معشوق خود را می پرستند، چون مطیع آنها هستند و سعی می کنند به آنها نزدیک شوند.
اگر دوست و الگو و معشوق انسان، خدایی و مظهر خدا باشد، پرستش آنها همان پرستش خدا است و اگر غیر خدایی باشند، رابطه پرستشی با آنان شرک است.
شیعیان که عاشق اهل بیت (ع)هستند، در حقیقت آنها را می پرستند، ولی چون آنها مظهر کامل خدای متعال هستند، پرستش آنها، همان توحید و پرستش خداوند است.
کسانی که حب شدیدشان به دنیا است، و باعث می شود که دنیا را بر خدا ترجیح دهند، آنها دنیاپرست هستند.
کسانی که شهوت را بیشتر از خدا دوست دارند و گناهان جنسی از آنها صادر می شود، شهوت پرست هستند.
کسانی که حب شدیدشان به مال دنیا و ثروت و پول است و نمی توانند به خاطر خدا از مال حرام بگذرند، آنها پول پرست و دنیا پرست هستند.
کسانی که هوای نفس خود را بر خواست خدا ترجیح می دهند، نفس پرست هستند.
مومن کسی است که خواست و رضایت خدا را بر خواست و رضایت نفسانی خود ترجیح می دهد.
به طور کلی گناه، ریشه دردنیاپرستی و نفس پرستی دارد و انسان را از مسیر خداپرستی خارج می کند و به وادی شرک و کفر می کشاند.
گناه ریشه در کفر و شرک دارد و انسان را از خدا دور می کند و عمل صالح، ریشه در خداپرستی دارد و انسان را به خدا نزدیک می نماید.
جالب است بدانید که تمام انتخاب های ما جنبه پرستشی دارد و روی ما تاثیر می گذارد.
مثلا شما یک ماشین پانصد میلیون تومانی انتخاب می کنید و سوار می شوید. خیال می کنید این انتخاب و این ماشین روی شما تاثیر نمی گذارد، ولی تاثیر می گذارد.
ماشین پانصد میلیونی و خانه چندین میلیاردی و پنت هاوس و ویلای میلیاردی در شمال و کارخانه و امکانات فراوان دنیوی و حساب بانکی آنچنانی، می تواند روی منش و اخلاق شما تاثیر بگذارد.
دنیاپرستی اخلاق انسان را فاسد می کند و باعث تکبر و عجب و خود بینی و رفاه زدگی افراطی و تجمل گرایی و انواع آسیب های شخصیتی می شود، آسیب هایی که به انسانیت شما ضربه وارد می کند.
علت اینکه ساده زیستی و زهد توصیه شده است، برای این است که نفس و روح انسان سالم بماند و امکان خداپرستی و انسان زیستی برای ما فراهم شود.
طاغوت ها به دلیل داشتن قدرت و ثروت و کاخ نشینی تا جایی پیش می روند که خود را خدای مردم معرفی می کنند و انا ربکم الاعلی می گویند و از مردم توقع دارند که شاه پرست باشند و خدا را فراموش کنند.
اگر حاکم و رئیس جمهور یک کشور خداپرست باشد، طوری برنامه ریزی می کند که مردم خداپرست شوند و اگر طاغوتی باشد به گونه ای حکومت می کند که مردم او را بپرستند، یا شیطان پرست شوند.
بی خود نیست که گفته اند: الناس علی دین ملوکهم.
تمام نگاه های ما جنبه پرستشی دارد و بستگی دارد به چه چیزی نگاه کنیم. اگر کسی به یک زن بی حجاب نگاه می کند و در دل تمنای بدست آوردن او را دارد این کارش نوعی پرستش غیر خدا است.
هر چیزی که انسان قصد می کند به آن برسد، در حال پرستش آن است. به همین دلیل است که نگاه به صورت عالم عبادت است.
همچنین تمام گوش کردن ها و خوردن ها و خوابیدن ها و سخن گفتن ها و رفتن ها و کارکردن ها و حرکت های ما جنبه پرستشی به خود می گیرد و بستگی دارد که در جهت قرب به خدا باشد یا نباشد.
شما وقتی تلویزیون می بینید، فیلم نگاه می کنید، یا کتاب می خوانید، یا سخنرانی گوش می کنید، همه اینها جنبه پرستشی دارد و بر شما تاثیر مثبت یا منفی می گذارد.
کسانی که خوراک فکری و فرهنگی برای جامعه تهیه می کنند، اینها آشپزهای فرهنگی هستند که یا باعث ترویج توحید و خداپرستی می شوند یا شرک و دنیا پرستی.
فقط مرا بپرسید:
در قرآن کریم دائم خدای متعال می فرماید: فقط مرا بپرستید و غیر مرا نپرستید. در نماز هم تکرار می کنیم: ایاک نعبد و ایاک نستعین. فقط تو را عبادت می کنیم و فقط از تو کمک می خواهیم.
(سوره حمد)
اکنون این سوال پیش می آید که چرا خدای متعال اصرار دارد که تنها او را بپرستیم؟
در پاسخ گفتنی است:
اینکه خدای متعال اصرار دارد که تنها مرا بپرستید و از من بخواهید و از من اطاعت کنید، از باب زورگویی و فرعونیت و برتری جویی و سلطه گری نیست.
این مثل این است که کسی علمی را اختراع کرده که منحصر به او است و بعد می گوید: شما هر مطلبی درباره این علم می خواهید بدانید پیش من است، پس از من بخواهید، هر سوالی دارید از من بپرسید، هر نیازی دارید، من برآورده می کنم، چون فقط من عالم به این علم هستم و می توانم سوالات شما را پاسخ بدهم و کس دیگری نمی داند و نمی تواند نیازهای شما را برآورده کند و پاسخ سوالات شما را بدهد.
خدای متعال می فرماید:
من شما را آفریده ام و کاملا می شناسم و وضعیت شما را می بینم و سخن شما را می شنوم و مربی شما هستم و می دانم چه می خواهید و چه نیازی دارید و کمال شما در چیست، شما مظهر من هستید و من شما را مانند خود آفریده ام و استعداد رسیدن به تمام کمالات خود را در شما قرار داده ام، و می توانم شما را به اوج قله کمال و انسانیت برسانم.
پس تنها مرا بپرستید و اطاعت کنید و از من بخواهید تا به شما بدهم، نیازهای شما پیش من است، به من نزدیک شوید و از طریق پرستش من به کمال مطلوب خود برسید و سعادت مند شوید.
اگر غیر مرا به عنوان خدا بپرستید، اشتباه کرده ا ید، آن خدای واقعی شما نیست و شما را نیافریده و نمی تواند به شما چیزی بدهد چون چیزی از خود ندارد که به شما بدهد و هر چه دارد از من است.
شما هر چه بخواهید پیش من است ومن هستم که عالم هستم، یعنی می دانم و می شناسم شما را و قادرم، یعنی می توانم نیازهای شما را برآورده کنم و سمیع و بصیرم، یعنی سخن شما را می شنوم و حال و روزشما را می بینم و حکیم ام، یعنی می دانم که مصلحت شما در چیست، هیچ خدای دیگری این صفات و کمالات را ندارد و نمی تواند شما را به آرمان های خود در زندگی برساند.
دو آیه از قرآن کریم:
وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ ?60، غافر?
و پروردگارتان فرمود مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم در حقیقت کسانى که از پرستش من کبر مى ورزند به زودى خوار در دوزخ درمى آیند.
أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ- وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (یس، 60 و61)
اى فرزندان آدم! مگر با شما پیمان نبستم که شیطان را اطاعت نکنید که همانا او براى شما دشمنى آشکار است. و تنها مرا بپرستید، که راه مستقیم همین است.
توحید و معنا بخشی به زندگی:
معنا دار بودن زندگی برای انسان خیلی مهم و سرنوشت ساز است.
کسانی که زندگی شان معنا دار است، احساس نشاط و سرزندگی خاصی دارند و بر عکس کسانی که معنایی برای زندگی خود نمی شناسند، زنده وشاداب نیستند.
فرض کنید کسی که زندگی اش معنادار نیست و بی هدف زندگی می کند، ناگهان به معنای زندگی پی ببرد و هدفدار شود، چه احساسی دارد.
به محض اینکه زندگی اش معنادار می شود، احساس می کند که تازه متولد شده است و معنای زندگی به او حیات و تولد تازه ای می بخشد.
کسی که زندگی اش معنادار است، احساس می کند که زنده است و برای رسیدن به هدف زندگی تلاش و حرکت می کند و برای زندگی خود ارزش قایل است، ولی کسانی که زندگی شان معنادار نیست، ساکن و دل مرده اند و ارزش خاصی برای زندگی خود قایل نیستند.
بی معنا بودن زندگی برای انسان سخت آزار دهنده است، چون انسان را به پوچی و حیرت و سرگردانی می رساند و شخص بی هدف احساس می کند که عمرش به هدر می رود.
به همین دلیل است که هر کسی به نحوی سعی می کند به زندگی خود معنا بخشی کند.
بسیاری از مردم خود را با کار و حرفه و پست ومقام و نقش اجتماعی مشغول می کنند و معنای زندگی را پیشرفت مادی و کسب مال و ثروت می دانند و به این وسیله به زندگی خود معنا می بخشند.
بعضی ها خدمت به مردم و یا توجه به خانواده و رابطه با فامیل خود را در دستور کار قرار می دهند و از این طریق می خواهند به زندگی خود معنا بخشی کنند.
برخی از این فراتر می روند و برای معنادار شدن زندگی به وطن دوستی و احساسات ناسیونالیستی پناه می برند. این گروه که همان ملی گراها هستند، معمولا به سابقه تاریخی و فرهنگ و تمدن کشور خود می بالند و به آثار تاریخی و هویت ملی خود عشق می ورزند.
بعضی از این هم فراتر می روند و بشر دوستی و اومانیسم را آرمان زندگی خود قرار می دهند و در حقیقت به نوعی جهان وطنی معتقد اند و از این طریق به زندگی خود معنا می بخشند.
برخی برای آزادی بشر تلاش می کنند و آزادی خواهی و عدالت اجتماعی را آرمان زندگی خود قرار می دهند و از این راه به معنای زندگی می رسند.
جوان های متدین گاهی برای معنابخشی به زندگی خود می گویند: ما می خواهیم یار امام زمان (عج) شویم یا منتظر واقعی حضرت باشیم، یا طوری زندگی کنیم که امامان ما را دوست داشته باشند، یا به خدا رسیدن را آرمان زندگی خود می دانند و از این طریق آنرا معنادار می کنند.
همه این آرمان ها در جای خود خوب و مفید است، اما آنچه آرمان واقعی زندگی انسان است و به آن معنای اصیل می دهد، رسیدن به کمال انسانی از طریق خداپرستی است.
انسان فطرتا کمال طلب، خداجوی، خداپرست و دانش خواه است. پی گیری راه فطرت، به زندگی انسان هدف اصیل و معنای عمیق می بخشد و به واقع انسان را زنده و پویا می کند.
خودسازی توحیدی بهترین عاملی است که به زندگی انسان معنای واقعی می بخشد و آنرا با ارزش می کند، زیرا تنها از این طریق است که کمال و سعادت دنیا و آخرت انسان تامین می گردد.
بنابراین یکی از آثار توحید و خداپرستی معنابخشی به زندگی انسان است و کسانی که در راه خودسازی وتوحید نیستند، زندگی شان پوچ و بی ارزش است.
سید مصطفی علم خواه. 16/12/95
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید