بازدید امروز : 159
بازدید دیروز : 87
گام های عملی به سوی خودسازی چیست؟
خود سازی به معنای ظاهر خود را آراستن و کوشش برای تهذیب اخلاق خویش است . دراصطلاح , به معنای تکمیل و پرورش نفس و استفادهء بهینه از خواست ها و تمایلات به صورت همآهنگ و درجای خود می باشد.(1)بنابر قول مشهور, انسان در میان سایر حیوانات که تک بعدی هستند, دارای دو بُعد مادی و معنوی (جسمی و روحانی ) می باشد.
بُعد مادی, بعد جسمی و حیوانی و غرایز و تمایلات و جنبه های شهوانی نیز نامیده می شود و بعد معنوی نیز, بعد ملکوتی و انسانی و تمایلات عالیهء انسانی و فطری و عقلانی گفته می شود.
اما امتیاز انسان بر سایر حیوانات , به خاطر داشتن بعد معنوی و روحانی می باشد. وقتی انسان می گوید: گرسنه یاتشنه هستم و یا خانه و ماشین و زن و فرزند و پول و مقام می خواهم, خبر از بعد مادی و حیوانی خود می دهد و وقتی صحبت از شناخت و وجدان و ایثار و حقیقت خواهی و علم جویی و هنر دوستی می نماید, از بعد معنوی و ملکوتی خود خبر می دهد.
منظور از این حدیث که می فرماید هر که می خواهد قویترین مردم باشد باید بر خدا توکل کند چیست؟ آیا قوی بودن از لحاظ جسمی مطرح است؟ و نیز منظور از توکل بر خدا چیست؟
دوست عزیز! از تماس شما با این مرکز خرسندیم و امیدواریم بتوانیم پاسخگوی سؤال شما باشیم.
«توکل» از ماده «وکالت» به معنای انتخاب وکیل و اعتماد بر دیگری است. هر قدر وکیل توانایی و آگاهی بیشتری داشته باشد، شخص موکل احساس آرامش بیشتری می کند و چون علم خدا بی پایان و توانایی اش نامحدود است اگر انسان بر او توکل کند آرامش فوق العاده ای احساس می کند، در برابر مشکلات و حوادث مقاوم می شود و از دشمنان نیرومند و خطرناک نمی هراسد؛ در سختی ها به بن بست نمی رسد و پیوسته راه خود را به سوی هدف ادامه می دهد.
انسانی که بر خدا توکل دارد هرگز احساس حقارت و ضعف نمی کند بلکه به اتکای لطف خدا و علم و قدرت بی پایان او خود را فاتح و پیروز می بیند و حتی شکست های مقطعی او را ناامید نمی سازد.
هرگاه توکل به مفهوم صحیح کلمه در جان انسان پیاده شود به یقین امید آفرین، نیروبخش و باعث تقویت اراده و تحکیم مقاومت و پایمردی است.
جوانی هستم 22ساله راههایی رو به من بگید تا بتونم با خدا بیشتر در ارتباط باشم و سمت هیچ گناهی نرم، کمکم کنید؟
مکاتبه شما با این مرکز، بازگو کننده گرایش های فکری و عقیدتی پاک و تحسین برانگیز و گویای حُسن اعتماد به این مرکز است، احساستان را نسبت به اینکه خواستار یک زندگی خدا محور و به دور از گناه هستید، درک کرده و دغدغه شما را تحسین می نمائیم .
قبل از هرچیز باید یادآور شویم مهم ترین چیزی که درموفقیت هر کاری لازم و ضروری است، داشتن تصمیم جدی و خواستن آن کار است، که شما در این گام اول و مهم موفق بودیده اید، همین مکاتبه نشان ازخواستن جدی در هدف مقدسی است که هر مسلمانی باید محور زندگیش همین هدف باشد، اما در پاسخ به سوالی که مطرح نموید نکاتی را در دو محور خدمت شما ارائه می نمائیم .
الف – مصونیت از گناه
برای مصون ماندن انسان از گناهان در متون دینى، مخصوصاً قرآن کریم راهکارهایی ارائه گردیده که به برخی از آنها اشاره می نمائیم :
شنیده ام انسان دارای 5منبع انرژی روحانی یا در واقع درونی است و با آزادکردن آنها به قدرتهای ماورایی دست می یابد، آیا این صحیح است؟ اصلاً این انرژیها در درون انسان چیست؟ در طب سنتی هم سه قوه قلبی و مغزی و جگری شمرده اند که هر کدام مبدا برخی صفاتاست و با تغذیه قدرت می گیرند، آیا اینها به هم مربوط اند؟ لطفا به تفصیل جواب دهید.؟
از این که با ما در ارتباط هستید از شما متشکریم. امیدواریم پاسخ گوی مناسبی برای شما باشیم.
«انسان»
در میان آفریده های الهی انسان تاج دار کرامت است و اوست که می تواند به خلیفه الهی دست یابد«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً؛ (به خاطر بیاور) هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روى زمین، جانشینى [نمایندهاى] قرار خواهم داد.»(بقره/30).
از این آیه ی شریفه می توان بدست آورد که انسان استعداد ویژه ای دارد، که دیگر موجودات از آن تهی هستند. این استعداد همان است که او را می تواند به قُرب الهی نائل کند، و صفات الهی را در خود ظهور و بروز بدهد و از این راه به خلیفه الهی نائل گردد. البته ناگفته نماند که این امر فقط در سایه ی بندگی خداوند امکان پذیر خواهد بود«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛ من جنّ و انس را نیافریدم جز براى اینکه عبادتم کنند (و از این راه تکامل یابند و به من نزدیک شوند)!» (ذاریات/56). انسان هنگامی که به این توفیق دست یافت و با تلاش به این جایگاه رفیع بندگی دست یافت، می تواند دست به کارهای الهی بزند. چه خواسته و توفیقی از این بالاتر؟ که هم رشد معنوی حاصل شده است و نیز فرد به چنین توان الهی دست پیدا می کند که می تواند کارهای خدای کند. البته در این صورت فرد می داند که باز بنده است!!
چگونه برای کسب علم در خود انگیزه ایجاد کنیم چرا برخی افراد پس از ورود به دانشگاه برای کسب علم جدی تر از قبل عمل نمی کنند و حتی از ادامه انگیزه ی کسب علم دلسرد می شوند در حالیکه میدانند جامعه تا چه حد به رشد علمی و ایمانی نیاز دارد ولی این دو را کاملا مرتبط با هم نمی بینند ورشد ایمانی را به تنهایی کافی میدانند؟
طرح سوال شما با این نهاد نشان از انگیزه های پاک شما است. ما امیدواریم پاسخ گوی مناسبی برای این حس اعتماد شما باشیم.
علم و جایگاه آن بر همگان آشکار است. در قرآن نیز آیات متعددی بیان کنندی این حقیقت می باشد«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُون؛ بگو: «آیا کسانى که مىدانند با کسانى که نمىدانند یکسانند؟»(زمر/9).
در اهمیت علم همین بس که اولین معلم خود خداوند است. آنجا که به حضرت آدم آموخت آن چه را آموختنی بود«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها؛ سپس علم اسماء [علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات] را همگى به آدم آموخت»(بقره/31).
آدم خاکى ز حق آموخت علم---تا به هفتم آسمان افروخت علم
نام و ناموس ملک را در شکست---کورى آن کس که در حق درشک است
بقدری علم مهم است که پیامبر اسلام فرمودند«اطلبوا العلم من المهد إلى اللّحد؛ از گهواره تا گور دانش بجوئید»( نهج الفصاحه /ص 218).
ما پس از اینکه فهمیدیم در زندگی عمل به احکام شریعت جزیی از دین است و حتما باید اخلاقیات را هم وارد زندگی خود کنیم یعنی اینکه مراتب خودسازی را طی کنیم تا به هدفی که برامون مقرر شده برسیم حالا عاملی که باعث شه ما اون باور و انگیزه رو پیدا کنیم تا قدم در راه (خودسازی) بزاریم چیه؟
همانگونه که می دانید ، خود شناسی سر آغاز خود سازی است و تا انسان خودش را بدرستی نشناسد، تهذیب نفس برایش عملا ممکن نیست. خودسازی کار چندان آسانی نیست و سختی های فراوانی دارد که تنها با انگیزه ای بسیار قوی می توان این راه را پیمود و این انگیزه را خودشناسی تامین می کند.
البته این موضوع در جای خود دلایلی دارد که به برخی از آنها اشاره می نماییم.
اول. انسان از طریق خود شناسى به کرامت نفس و عظمت این خلقت بزرگ الهى و اهمیت روح آدمى که پرتوى از انوارالهى و نفحهاى از نفحات ربانى است پى مىبرد; آرى! درک مىکند که این گوهر گرانبها را نباید به ثمن و بهاى ناچیز فروخت و به آسانى از دست داد!
امیر المومنین علی (ع) در کلام بسیار حکیمانه ای فرموده است: کسی که کرامت و بزرگواری نفس خویش را بدرستی بشناسد ، آنقدر بدان مشغول می شود که تمام تمنیات دنیوی ، زرق و برق و لذتهای آن در نظر او بی رنگ و کم اهمیت جلوه می کند. چنین شخصی دیگر حاضر نمی شود که خود و ارزش های وجودی خود را در مقابل بهای ناچیز مال و مقام دنیوی معامله نماید. تنها کسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مىکنند و گوهر پاک روح انسانى را به فساد و نابودى مىکشانند که از عظمت آن بىخبرند.
من دیگه از گناه کردن خسته شده ام، از طرفی هم حال و حوصله نماز خواندن و دینداری را ندارم، باید چکار کنم؟
از این که با ما در ارتباط هستید از شما متشکریم و امیداوریم پاسخ گوی مناسبی برای شما باشیم.
این خسته شدن، این بریدن و این دوری کردن از گناه نشان از آن دارد که هنوز قلب شما می تپد و حیات دارد و نفس لوامه(منع کننده از بدی)در درونتان هنوز کارائی خود را دارد. از این روی جای شکر و نیز حرکت جدی لازم است.
چرا که افرادی بر اثر گناه و مداومت بر آن قلب آنها دیگر کارآیی لازم را ندارد، لذا جای گاه آنان« وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها؛ به یقین، گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم آنها دلها [عقلها] یى دارند که با آن (اندیشه نمىکنند، و) نمىفهمند»(اعراف/179)
بعد از آن این نار نار شهوت است--- کاندر او اصل گناه و زلت است
نار بیرونى به آبى بفسرد--- نار شهوت تا به دوزخ مىبرد
راه درمان نفرت و تنفر چیست؟
اگر انسان نتواند خشم خود را در موردی و به هر دلیلی جز در راه رضای الهی ظاهر ساخته و به ناچار آن را فرو خورد، آن خشم به باطن انسان رفته و به صورت عقده و کینه در میآید و به این ترتیب قلب آدمی عداوت و تنفر از دیگری را در خود نگاه داشته و بر این حالت باقی میماند. رسول خدا(ص) میفرماید: «مؤمن کینه توز نیست.»(محجة البیضاء5/317).
در مورد درمان کینه و نفرت راههای زیادی وجود دارد که به تناسب اشخاص و با توجه به روحیات آنها و شدت و ضعف کینه و نفرتی که در دل دارند متفاوت است. اما آنچه میتوان به عنوان یک نسخه عمومی برای همه موارد استفاده کرد شامل مراحلی است که به برخی از آنها به طور خلاصه اشاره میشود.
1. تأمل در عملی که موجب کینه شده است. اگر عمل شخصی که از او کینه به دل گرفتهاید را مورد بازبینی قرار ده از دو حالت خارج نیست. یا عمل او مورد رضای خداوند بوده و شما تحمل کار الهی را نداشتهاید به طور مثال عمل خلافی را در محل کار انجام دادهاید مانند رشوه گرفتن و همکارتان شرح ماوقع را برای رئیس اداره بیان کرده و شما مورد مؤاخذه قرار گرفتهاید و همین عامل سبب کینه شما از همکارتان را فراهم آورده است و یا پسر یا دختری که روابط مخالف شرعی را با جنس مخالف خود برقرار کرده و دوست او ماجرا را برای والدین او تعریف کرده است که وی را نصیحت کنند.
آیا واقعا برای هر انسانی راهی برای خداست؟ آیا آیه 148 سوره بقره در همین مورد است؟
در پاسخ به چند نکته توجه کنید :
1- عبارت الطرق إلى الله بعدد أنفاس الخلائق در بین دانشمندان و فرهیختگان و حتی غیر آنان شهرت چشمگیری یافته است. برخی آن را روایت دانستهاند و به پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله نسبت داده و به پیشوند قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله مزین نمودهاند، و برخی هم صرفا یک اعتقاد صحیح شمرده و پیرامون آن، سخن گفتهاند. بعضی دیگر هم در بارة روایت بودنش سخنی نگفتهاند ولی مورد استناد قرار دادهاند.شهرت این گفتار به حدّی است که کمتر کسی در بارة صحّت و سقم آن، و یا انتسابش به پیشوایان معصوم علیهم السّلام، سخن به میان آورده است. اکثر دانشمندانی که میخواهند از رابطة بین انسان و خدا سخن بگویند، به این جمله استناد میکنند. و اکثر آنان که میخواهند از معرفت الهی حرفی بزنند، به این سخن تمسّک میجویند. عارفان و صوفیان و فیلسوفان، این سخن را همواره بر زبان داشته و نقل محافل خود میدانند. این باور، با ترفندهایی مدبرانه، حصار اختصاصی خود، که زمانی دانشمندان و عرفا و اهل نظر بودند را شکسته، و به غیر ایشان نیز سرایت کرده است. به گونهای که عامّة مردم بیآنکه به کنح آن توجّه داشته و یا به مغز و لوازم این کلام آگاهی یابند، آن را زمزمه میکنند.
آیا می شود خدا را دوست و رفیق خطاب کرد؟
از این که سوال خود را با ما در میان گذاشته اید از شما متشکریم و امیداواریم پاسخ گوی مناسبی برای حس اعتماد شما باشیم.
هر که را هست از هوسها جان پاک--- زود بیند حضرت و ایوان پاک
چون محمد پاک شد زین نار و دود--- هر کجا رو کرد وجه اللَّه بود
چون رفیقى وسوسهى بد خواه را--- کى بدانى ثم وجه الله را
هر که را باشد ز سینه فتح باب--- او ز هر شهرى ببیند آفتاب
برخی پدرها با فرزندان خود چنان رابطه ی خوبی و صمیمی برقرار می کنند، که هر کس آنها را می بیند علاوه بر رابطه ی پدر و فرزندی رابطه ی دوستی را نیز می توانند به خوبی مشاهده کنند. در این صورت فرزند پدرش را مانند یک رفیق شفیق می داند و ایشان را در شمار بهترین دوستانش برمی شمرد. در این حال نیز فرزند به جایگاه پدری و وظایف خود نیز واقف است.
حال آیا می شود با خدا، پروردگار هستی چنین رابطه ی را برقرار کرد و او را رفیق خواند؟
«پروردگار»
باید توجه داشت که خداوند خالق هستی است و هستی ما از هست اوست.
عده ای در این میان چنان ایمان و باور عمیقی به خدا دارند که از تمام وجود به پروردگار عشق می ورزند«وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه؛آنها که ایمان دارند، عشقشان به خدا، (از مشرکان نسبت به معبودهاشان،) شدیدتر است»(بقره/165).
اولین رابطه ی ما با خدا این است که او مالک ما است و ما مملوک او، او رازق است و ما مرزوق و این که او خالق است و ما مخلوق. از سوی دیگر این رابطه ها و اعمال ما است که ما را به نزدیکی او می کشاند تا جای که رابطه ی ما یک رابطه ی محبتی می شود«رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ ؛ هم خداوند از آنها خشنود است، و هم آنها از خدا خشنودند این، رستگارى بزرگ است!»(مائده/119).
در زندگی انسان اوقاتی را تجربه می کند که احساس می کند هیچ کسی را ندارد، جز خدا. در این هنگام است که به یاد فراض های از دعای جوشن کبیره که در شب های قدر می خواند می افتد«رفیق ما لا رفیق له؛ خدا رفیق افرادی است که رفیقی ندارند» در این جا است که می یابد که می تواند رفیقی داشته باشد بزرگ، والا، حکیم و دانا.
اگر خدا رفیق کسی شد، می توان خدا را رفیق خواند یا نه؟! بله و صد البته که می توان چنین خواند. اما فراموش نشود که همان گونه که خدا رفیق ما می تواند باشد، قبل از آن پروردگار ما بوده است و ما باید وظایف بندگی خود را نسبت به او فراموش نکنیم.
خداوند رفیقی است که جزء بهره و سود از او چیزی به ما نمی رسد
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید