بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 225
سوال می دونم که کسی اگه ازم تعریف کنه نباید خوشحال بشم و کف برم ولی ته دلم خوشش می یاد و خوشحال می شم. بابت این قضیه خیلی ناراحتم. کتاب هم خوندم ولی به این رسیدم که فقط اسلام دردم رو دوا می کنه، اسلام چه راه حلی رو برام گذاشته؟
حب ستایش دیگران یکی از رزایل خلقی است که چه بسا زمینه ساز برخی از صفات مهلکه نفس مانند عجب و تکبر و غرور و مانند آن خواهد شد. اما در مورد شما مطمئن نیستیم که گرفتار چنین رزیله ای باشید. زیرا گفته اید تنها ته دلم خوشش می آید.
این حالت به صورت طبیعی برای همگان هست، زیرا ریشه در حب ذات دارد و هر کسی از تعریف دیگران در باطن خوشحال می شود. چیزی که اهمیت دارد این است که انسان طالب حب مدح نباشد و اینطور نباشد که اگر او را ستایش نکنند، ناراحت شود و از مردم توقع داشته باشد که از او تعریف کنند. صرف خوشحال شدن در باطن دلیل وجود اخلاق رزیله نیست و نباید در این زمینه نگران باشید.
راه حل توحیدی و اسلامی حب مدح هم این است که به طور کلی بدانیم ما مظهر و مخلوق خداوند هستیم و هر چه از کمالات در ما ظهور می کند، در حقیقت صفت و کمال او است که در ما ظاهر شده است. اگر همه چیز را از خداوند بدانیم و چیزی را به خود نسبت ندهیم آنگاه مدح دیگران را نیز ستایش خداوند می دانیم و برای خویش جایگاهی قایل نیستیم که از مدح دیگران خوشحال شویم.
توضیح درباره رزیله حب مدح:
هر که طالب آن باشد که مدح او کنند و خوش آمد او گویند، و متنفر باشد ازاینکه: بدگویى او کنند. و این صفت، نتیجه حب جاه است و از مهلکات عظیمه است، زیرا هر کس که دوست دارد مدح او کنند و مىترسد از مذمت، پیوسته طالب رضاى مردم است و گفتار و کردار خود را بر وفق خواهش ایشان به عمل مىآورد.و به امیدآنکه مدح او گویند و از ترس آنکه مذمت او کنند مطلقا ملاحظه رضاى خالق رامنظور نمىدارد.
پس بسا باشد که واجبات را ترک نماید و محرمات را مرتکب گردد و درامر به معروف و نهى از منکر مسامحه نماید و از حق و انصاف تعدى کند.و شکى نیست که: جمیع اینها باعث هلاکت است.و به این سبب است که: اخبار بسیار در مذمت اینصفت رسیده است.
سید عالم - صلى الله علیه و آله - فرمود که: «این است و جز این نیست که مردمان هلاک شدند به واسطه متابعت هوا و هوس و دوستى مدح و ثنا» . (1)
و روزى مردى مدح دیگرى را در خدمت آن حضرت کرد آن حضرت فرمود که:
«اگر آن کسى را که مدح کردى حاضر مىبود و به مدح تو راضى مىبود و به این حالتمىمرد، داخل آتش جهنم مىشد» . (2)
و فرمود که: «هرگاه ببینید کسانى را که مدح مردم را در حضور ایشان مىکنند خاکبر صورت ایشان بیفشانید» . (3)
و نیز از آن حضرت مروى است که: «واى بر روزهدار، و واى بر شب زندهدار، وواى بر پشمینه پوش، مگر کسى که دامن نفس خود را از دنیا برچیده باشد.و دشمنداشته باشد که مدح او گویند.و دوست داشته باشد مذمتخود را» . (4)
و از براى صاحب این صفت چند مرتبه است:
مراتب صاحب صفت فوق
اول آنکه: طالب مدح و آوازه بوده باشد، به حیثیتى که به هر نوع ممکن شوددر صدد حصول آن برآید.حتى به ریا کردن در عبادات، و ارتکاب محرماتى که باعثدست آوردن دل مردم باشد.و این شخص از اهل شقاوت، و غریق دریاى هلاکت است.
دوم آنکه: طالب مدح و ثنا باشد و او را از خوش آمدگویى خوش آید، و لیکن نه بهحدى که در تحصیل آن متوسل به محرمات شود، بلکه همین قدر به واسطه امور مباحه،هر قدر که حاصل شود به آن اکتفا کند.و چنین شخصى اگر چه هنوز به هلاکت نرسیدهاما در حدود هلاکت است، چون کسى که طالب دست آوردن دل مردم باشد ضبط خودرا نمودن در جمیع افعال و اقوال به نحوى که به معصیتى نیفتد در غایت اشکال است.
سوم آنکه: طالب مدح و ثنا نباشد و سعى در حصول آن نکند اما اگر کسى مدح اوگوید شاد گردد و او را نشاطى حاصل شود.و این مرتبه اگر چه نقصان است و لیکن برآن، گناهى مترتب نیست.
همچنان که مروى است که: «شخصى به خدمتحضرت امام محمد باقر - علیه السلام - عرض کرد که: مردى عمل خیرى مىکند اگر کسى او را در آن عمل ببیند او شادمىشود.حضرت فرمود: باکى نیست هیچ احدى نیست که نخواهد خدا عمل خیر او راظاهر کند لیکن به شرط اینکه آن عمل را از براى این نکرده باشد» . (5)
چهارم آنکه: سعى در حصول مدح نکند ولى چون کسى مدح او را کند به نشاطآید، و لیکن از این نشاط و سرور، دلگیر باشد و طالب آن باشد که خود را به مرتبهاىبرساند که از مدح و ثنا شاد نگردد.و این شخص در مقام مجاهده است.
اسباب مدح و خوش آمدگویى
و بدان که: از براى حب مدح و خوش آمدگویى چند سبب است:
اول: بر خوردن به کمال خود، زیرا مرتبه کمال در نزد هر کسى محبوب، و فى نفسهکمال از براى هر نفسى مطلوب است.پس هر گاه کسى به کمالى از خود بر مىخورد ولذت مىبرد و به نشاط مىآید، و مدح و ثناى مردم باعث آن مىشود که آن شخص بهکمالى از خود بر مىخورد و به این جهت اگر این مدح از شخصى خبیر دانا که حراف ولاف زن نباشد صادر شده باشد لذت آن اعظم و ابتهاج به آن بیشتر است.و اگر آن مدح،صادر از شخص نادان حراف چرب گوئى باشد این قدر لذت نمىبخشد.و بسا باشد کهآدمى به کمال خود برخورده باشد و لیکن به آن ملتفت نباشد و از مدح دیگران به آنملتفتشود به این جهت لذت یابد.و از این قبیل است مدح به صفاتى که ظاهر ومحسوس است، چون سفیدى رخسار و اعتدال قامت و حسن صورت و نسبتبلند وامثال اینها.
دوم: آن است که مدح و ثنا، دلالت مىکند بر اینکه دل آن شخص ثناگوى، مسخر ومایل ممدوح شده و مرید و معتقد او گردیده.و تسخیر قلوب، موجب لذت و نشاط وسرور و انبساط است.و از این جهت هرگاه شخص عظیم الشان و صاحب اقتدارى کهتسخیر دل او باعثحصول فواید شود مدح کسى را گوید از آن نشاط عظیم حاصلمىشود، به خلاف مدح گفتن کسى که بىاعتبار و حقیر باشد.
سوم: آن است که ذکر اوصاف حمیده و مدح کردن کسى باعث صید دلهاى دیگراننیز مىشود، خصوصا هرگاه ثناگو کسى باشد که مردم به قول او اعتماد داشته باشند.
چهارم: آن است که مدح کردن کسى تو را دلالت مىکند بر اینکه از براى تو در نزد او حشمت و هیبتى، و تو را در دل او وقع و مهابتى است که بىاختیار زبان او به مدح توجارى است.و این استسبب در لذت بردن از خوش آمدگویى کسانى که آدمى مىداندکه آنچه ایشان مىگویند اعتقاد ندارند و کسى هم از ایشان قبول نمىکند.و از آنچهگفتیم اسباب کراهت از مذمت نیز معلوم شد.و خوش آمدن از مدح و ثنا به جهتهر یک از این اسباب که بوده باشد از امراض نفس انسانى و علامت نقصان است. مگراینکه نشاط و سرور از مدح و ثنا به سبب اول بوده باشد که آدمى به واسطه مدحدیگرى بر خورد به اتصاف خود به کمالى که مشکوک فیه از براى او بود، و به جهتاتصاف خود به این کمال، و حصول چنین صفتى از حضرت ذو الجلال شاد گردد، زیرااین لذت و سرور مذموم نیست.و لیکن فى الحقیقه این لذت از مدح و ثنا نیست، بلکه ازکمال خود است.و به این جهت است که: اکثر علماى اخلاق همه اقسام محبت مدح وثنا را از صفات رذیله گرفتهاند و هیچ قسمى را استثناء نکردهاند.علاوه بر این، نشاط بهکمالى که خاتمه آن معلوم نیست و آدمى نمىداند که آیا آن واسطه نجات خواهد بودیا وسیله هلاک، نیست مگر از جهل و نادانى.
فصل: معالجه حب مدح و ثنا، و کراهت ذم
چون دانستى که: حب مدح، و کراهت ذم از جمله مهلکات و رذایل صفات است،پس باید دامن همتبر میان زده و در صدد معالجه آن بر آیى پیش از آنکه امر از دستتبیرون رود.
اما معالجه محبت مدح و ثنا آن است که: ابتدا ملاحظه کنى که سببى که نشاط ولذت تو از آن حاصل است کدام یک از اسباب مذکوره است.اما اگر به سبب اول باشدکه موجب التفات تو به کمالى از خود شود، پس اگر آن کمال، حقیقى نباشد، چون: مالو جاه و شهرت و منصب و امثال اینها مهموم و مغموم و محزونمىگردد.و اگر کمال حقیقى باشد، چون: علم و ورع و تقوى، پس اگر فى الحقیقه آنشخص به آن صفتى که او را به آن مدح مىکنند متصف نیست چه جاى شادى و نشاط،بلکه محل غم و اندوه است.و اگر به آن صفت، متصف باشد مادامى که خاتمه او بهخیر نباشد فایده بر این کمالات مترتب نمىگردد.
پس شادى کسى بر کمالى که عاقبتخود را نمىداند از جهل و غفلت است.و امااگر محبت مدح و ثنا به یکى از اسباب دیگر باشد پس آن شعبهاى از حب جاه است، و علاج آن مذکور شد.و بعد از آن تامل کنى در اینکه: غالب آن است که هر که مدح ترامىگوید - خصوصا اگر در حضور تو باشد - خالى از غرضى و مرضى نیست.و اینخوش آمد او دامى است که از براى صید دین یا دنیاى تو گسترده.و چه مسکین کسىاست که شاد شود به دامى که در راه او گذارده باشند.
یک سلامى نشنوى اى مرد دین ... که نگیرد آخرت آن آستین
بىطمع نشنیدهام از خاص و عام ... من سلامى اى برادر و السلام
علاوه بر همه اینها آنکه: اکثر خوش آمدها این است که: دل خوش آمدگو از آنبىخبر، و مطلقا به آنچه مىگوید اعتقادى ندارد.و کذب او واضح، و نفاق او ظاهراست.و آن شخص ممدوح و دیگران نیز این را مىدانند.زیرا احمق کسى است که:
منافقى در حضور او دروغى چند برهم ببافد، و بر ریش و سبیل او بخندد، و مردم همهبر این مطلع باشند، و کذب او را بدانند، با وجود این او را از این مدح خوش آید، و ازاین خوش آمد لذت برد، با آنکه بداند از عقب او چه مىگوید.اف بر چنین عقل و مدرک باد.
معالجه کراهت از مذمت
و اما علاج کراهت از مذمت نیز از آنچه مذکور شد، معلوم مىشود.و خلاصه آن،آنکه: آن شخص که تو را مذمت مىکند اگر در آن مذمت صادق است، و غرض اوپند و نصیحت است، پس چه جاى کراهت و دشمنى است.بلکه سزاوار آن است که: ازمذمت او شاد شوى.و او را دوستخود دانى.و سعى کنى در ازاله آن صفت مذمومهاز خود.و چه قبیح است که کسى عداوت کند با کسى که او را هدایت و نصیحتمىکند.
به نزد من آن کس نکو خواه توست ... که گوید فلان چاه در راه توست
چه خوش گفت آن مرد دار و فروش ... شفا بایدت داروى تلخ نوش
و اگر قصد او ایذا و نکوهش تو استباز سزاوار نیست که تو آن را مکروه شمارى وبغض آن شخص را به خود راه دهى، زیرا اگر تو به آن عیب جاهل بودى او تراآگاهانید.و اگر غافل بودى تو را متذکر ساخت.و اگر متذکر آن بودى، قبح آن را به تونموده.به هر تقدیر نفع او به تو رسیده نه ضرر.و اگر در آن مذمتى که کرده دروغ گفتهباشد و تو از آن برىء باشى، پس اولا، بدان که: مذمت و افتراى او کفاره گناهان تو استو به عوض آن ثوابهاى او از نامه اعمالش به دیوان تو نقل مىشود، و چه از این بهتر کهبىآنکه زحمتى کشى گناهان تو ساقط، و ثواب از براى تو حاصل مىشود، و آنکهمذمت تو را کرده مورد غضب الهى گردد.علاوه بر این، به تجربه ثابت، و اخبار و آثار شاهد استبر اینکه: هر که میان خود و خدا از عیبى خالى باشد، به عیب گوئى دیگرانمرتبه او ساقط نمىشود و مذمت کسى به او ضرر نمىرساند.چنان که مشهور است که: «سر بىگناه، به پاى دار نمىرود» .بلکه، غالب آن است که: آن عیب گو در نظرهابى وقع، و در میان مردم رسوا مىگردد.
آرى، کسى که خداوند عالم او را پاک داند، به عیب گفتن ناپاکى، معیوب نمىشود.
و از مذمت دیگران پست و مذموم نمىگردد.و آن ذم و پستى به مذمت کننده راجعمىشود.
کىشود دریا ز پوز سگ نجس ... کىشود خورشید از پف «منطمس» (6)
اى بریده آن لب و حلق و دهان ... کان کند پف سوى ماه آسمان
تف به رویش بازگردد بىشکى ... تف سوى گردون نیابد مسلکى
و آنچه مذکور شد معالجه علمى است.
علاج عملى صفت مذکور
اما علاج عملى آنکه: چون کسى مدح او را گوید روى از آن گرداند و سخن او راقطع کند، بلکه با او درشتى و نکوهش کند، و آنچه مقصود او استبه عمل نیاورد.و درخصوص مذمت کننده، بر خلاف این، رفتار کند تا به تدریج این صفت نقص، از اوزایل شود.و مدح و ذم در نظر او مساوى گردد.به این معنى که: از راه قوت نفس، وبصیرت در دین، هیچ یک از مدح و ذم و نیک و بد در وى تاثیر نکند، نه از راه جهل وحماقت و بىدینى و بىحمیتى، چنانچه بعضى از «اجلاف» (7) و اوباش و «اجامره» (8) بازارهستند.و چنین شخصى در این ازمنه، وجود «عنقا» (9) دارد.و بسا باشد که کسى دعوىاین حالت کند و از روى ریا و تدلیس، عوام الناس را بفریبد و چنان نماید که مدح و ذمدر نظر او مساوى است، و حال اینکه چنین نیست، بلکه گاه باشد که بر خود آن شخصمشتبه شود.
و صاحب این حالت را علاماتى است، مانند اینکه: همنشینى و اختلاط با مرد بدگوى،بر وى گرانتر نباشد از اختلاط و همنشینى با مرد مدح گوى.و سعى و نشاطاش در قضاىحوائج ثانى بیشتر نباشد از سعى در قضاى حوائج اول.و ذلت و عزت هیچ یک در نظر او تفاوت نداشته باشد.
و بالجمله در جمیع جهات مساوى باشند. و بسا باشد که آدمى ازاین مرتبه ترقى کند و مدح و ثنا را مکروه، و مذمتخود را دوست داشته باشد.و اینصفت، اگر چه نادر الوجود است و لیکن تحصیل آن ممکن است، زیرا کسى که عاقل، وبر نفس خود مهربان باشد و بداند که مدح گوئى، دین او را تباه مىکند و پشت او رامىشکند البته آن را مکروه دارد.و مدحگو را دشمن مىگردد.و چون دانست که مذمتاو، او را به عیوبش آگاه مىکند و باعث رفع درجات، و محو سیئات او مىگردد،لا محاله مذمتخود را راغب، و بدگو را دوست مىدارد.
پىنوشتها:
1. محجة البیضاء، ج 6، ص 112.و احیاء العلوم، ج 3، ص 241.
2. محجة البیضاء، ج 6، ص 133.و احیاء العلوم، ج 3، ص 250.
3. محجة البیضاء، ج 6، ص 133.
4. محجة البیضاء، ج 6، ص 137.و احیاء العلوم، ج 3، ص 252
5. کافى، ج 2، ص 297، ح 18
6. خاموش و ناپدید.
7. فرومایگان و انسانهاى پست.
8. گروه غوغا طلب و او باش، و به معنى ساخته شده.
9. پرنده افسانهاى است و اینجا مراد این است که: وجود چنین شخصى نادر است و به افسانه شبیهتر.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید