بازدید امروز : 56
بازدید دیروز : 56
سوال می دونم که کسی اگه ازم تعریف کنه نباید خوشحال بشم و کف برم ولی ته دلم خوشش می یاد و خوشحال می شم. بابت این قضیه خیلی ناراحتم. کتاب هم خوندم ولی به این رسیدم که فقط اسلام دردم رو دوا می کنه، اسلام چه راه حلی رو برام گذاشته؟
حب ستایش دیگران یکی از رزایل خلقی است که چه بسا زمینه ساز برخی از صفات مهلکه نفس مانند عجب و تکبر و غرور و مانند آن خواهد شد. اما در مورد شما مطمئن نیستیم که گرفتار چنین رزیله ای باشید. زیرا گفته اید تنها ته دلم خوشش می آید.
این حالت به صورت طبیعی برای همگان هست، زیرا ریشه در حب ذات دارد و هر کسی از تعریف دیگران در باطن خوشحال می شود. چیزی که اهمیت دارد این است که انسان طالب حب مدح نباشد و اینطور نباشد که اگر او را ستایش نکنند، ناراحت شود و از مردم توقع داشته باشد که از او تعریف کنند. صرف خوشحال شدن در باطن دلیل وجود اخلاق رزیله نیست و نباید در این زمینه نگران باشید.
راه حل توحیدی و اسلامی حب مدح هم این است که به طور کلی بدانیم ما مظهر و مخلوق خداوند هستیم و هر چه از کمالات در ما ظهور می کند، در حقیقت صفت و کمال او است که در ما ظاهر شده است. اگر همه چیز را از خداوند بدانیم و چیزی را به خود نسبت ندهیم آنگاه مدح دیگران را نیز ستایش خداوند می دانیم و برای خویش جایگاهی قایل نیستیم که از مدح دیگران خوشحال شویم.
توضیح درباره رزیله حب مدح:
هر که طالب آن باشد که مدح او کنند و خوش آمد او گویند، و متنفر باشد ازاینکه: بدگویى او کنند. و این صفت، نتیجه حب جاه است و از مهلکات عظیمه است، زیرا هر کس که دوست دارد مدح او کنند و مىترسد از مذمت، پیوسته طالب رضاى مردم است و گفتار و کردار خود را بر وفق خواهش ایشان به عمل مىآورد.و به امیدآنکه مدح او گویند و از ترس آنکه مذمت او کنند مطلقا ملاحظه رضاى خالق رامنظور نمىدارد.
پس بسا باشد که واجبات را ترک نماید و محرمات را مرتکب گردد و درامر به معروف و نهى از منکر مسامحه نماید و از حق و انصاف تعدى کند.و شکى نیست که: جمیع اینها باعث هلاکت است.و به این سبب است که: اخبار بسیار در مذمت اینصفت رسیده است.
سید عالم - صلى الله علیه و آله - فرمود که: «این است و جز این نیست که مردمان هلاک شدند به واسطه متابعت هوا و هوس و دوستى مدح و ثنا» . (1)
و روزى مردى مدح دیگرى را در خدمت آن حضرت کرد آن حضرت فرمود که:
«اگر آن کسى را که مدح کردى حاضر مىبود و به مدح تو راضى مىبود و به این حالتمىمرد، داخل آتش جهنم مىشد» . (2)
و فرمود که: «هرگاه ببینید کسانى را که مدح مردم را در حضور ایشان مىکنند خاکبر صورت ایشان بیفشانید» . (3)
و نیز از آن حضرت مروى است که: «واى بر روزهدار، و واى بر شب زندهدار، وواى بر پشمینه پوش، مگر کسى که دامن نفس خود را از دنیا برچیده باشد.و دشمنداشته باشد که مدح او گویند.و دوست داشته باشد مذمتخود را» . (4)
و از براى صاحب این صفت چند مرتبه است:
مراتب صاحب صفت فوق
اول آنکه: طالب مدح و آوازه بوده باشد، به حیثیتى که به هر نوع ممکن شوددر صدد حصول آن برآید.حتى به ریا کردن در عبادات، و ارتکاب محرماتى که باعثدست آوردن دل مردم باشد.و این شخص از اهل شقاوت، و غریق دریاى هلاکت است.
دوم آنکه: طالب مدح و ثنا باشد و او را از خوش آمدگویى خوش آید، و لیکن نه بهحدى که در تحصیل آن متوسل به محرمات شود، بلکه همین قدر به واسطه امور مباحه،هر قدر که حاصل شود به آن اکتفا کند.و چنین شخصى اگر چه هنوز به هلاکت نرسیدهاما در حدود هلاکت است، چون کسى که طالب دست آوردن دل مردم باشد ضبط خودرا نمودن در جمیع افعال و اقوال به نحوى که به معصیتى نیفتد در غایت اشکال است.
سوم آنکه: طالب مدح و ثنا نباشد و سعى در حصول آن نکند اما اگر کسى مدح اوگوید شاد گردد و او را نشاطى حاصل شود.و این مرتبه اگر چه نقصان است و لیکن برآن، گناهى مترتب نیست.
همچنان که مروى است که: «شخصى به خدمتحضرت امام محمد باقر - علیه السلام - عرض کرد که: مردى عمل خیرى مىکند اگر کسى او را در آن عمل ببیند او شادمىشود.حضرت فرمود: باکى نیست هیچ احدى نیست که نخواهد خدا عمل خیر او راظاهر کند لیکن به شرط اینکه آن عمل را از براى این نکرده باشد» . (5)
چهارم آنکه: سعى در حصول مدح نکند ولى چون کسى مدح او را کند به نشاطآید، و لیکن از این نشاط و سرور، دلگیر باشد و طالب آن باشد که خود را به مرتبهاىبرساند که از مدح و ثنا شاد نگردد.و این شخص در مقام مجاهده است.
اسباب مدح و خوش آمدگویى
و بدان که: از براى حب مدح و خوش آمدگویى چند سبب است:
اول: بر خوردن به کمال خود، زیرا مرتبه کمال در نزد هر کسى محبوب، و فى نفسهکمال از براى هر نفسى مطلوب است.پس هر گاه کسى به کمالى از خود بر مىخورد ولذت مىبرد و به نشاط مىآید، و مدح و ثناى مردم باعث آن مىشود که آن شخص بهکمالى از خود بر مىخورد و به این جهت اگر این مدح از شخصى خبیر دانا که حراف ولاف زن نباشد صادر شده باشد لذت آن اعظم و ابتهاج به آن بیشتر است.و اگر آن مدح،صادر از شخص نادان حراف چرب گوئى باشد این قدر لذت نمىبخشد.و بسا باشد کهآدمى به کمال خود برخورده باشد و لیکن به آن ملتفت نباشد و از مدح دیگران به آنملتفتشود به این جهت لذت یابد.و از این قبیل است مدح به صفاتى که ظاهر ومحسوس است، چون سفیدى رخسار و اعتدال قامت و حسن صورت و نسبتبلند وامثال اینها.
دوم: آن است که مدح و ثنا، دلالت مىکند بر اینکه دل آن شخص ثناگوى، مسخر ومایل ممدوح شده و مرید و معتقد او گردیده.و تسخیر قلوب، موجب لذت و نشاط وسرور و انبساط است.و از این جهت هرگاه شخص عظیم الشان و صاحب اقتدارى کهتسخیر دل او باعثحصول فواید شود مدح کسى را گوید از آن نشاط عظیم حاصلمىشود، به خلاف مدح گفتن کسى که بىاعتبار و حقیر باشد.
سوم: آن است که ذکر اوصاف حمیده و مدح کردن کسى باعث صید دلهاى دیگراننیز مىشود، خصوصا هرگاه ثناگو کسى باشد که مردم به قول او اعتماد داشته باشند.
چهارم: آن است که مدح کردن کسى تو را دلالت مىکند بر اینکه از براى تو در نزد او حشمت و هیبتى، و تو را در دل او وقع و مهابتى است که بىاختیار زبان او به مدح توجارى است.و این استسبب در لذت بردن از خوش آمدگویى کسانى که آدمى مىداندکه آنچه ایشان مىگویند اعتقاد ندارند و کسى هم از ایشان قبول نمىکند.و از آنچهگفتیم اسباب کراهت از مذمت نیز معلوم شد.و خوش آمدن از مدح و ثنا به جهتهر یک از این اسباب که بوده باشد از امراض نفس انسانى و علامت نقصان است. مگراینکه نشاط و سرور از مدح و ثنا به سبب اول بوده باشد که آدمى به واسطه مدحدیگرى بر خورد به اتصاف خود به کمالى که مشکوک فیه از براى او بود، و به جهتاتصاف خود به این کمال، و حصول چنین صفتى از حضرت ذو الجلال شاد گردد، زیرااین لذت و سرور مذموم نیست.و لیکن فى الحقیقه این لذت از مدح و ثنا نیست، بلکه ازکمال خود است.و به این جهت است که: اکثر علماى اخلاق همه اقسام محبت مدح وثنا را از صفات رذیله گرفتهاند و هیچ قسمى را استثناء نکردهاند.علاوه بر این، نشاط بهکمالى که خاتمه آن معلوم نیست و آدمى نمىداند که آیا آن واسطه نجات خواهد بودیا وسیله هلاک، نیست مگر از جهل و نادانى.
فصل: معالجه حب مدح و ثنا، و کراهت ذم
چون دانستى که: حب مدح، و کراهت ذم از جمله مهلکات و رذایل صفات است،پس باید دامن همتبر میان زده و در صدد معالجه آن بر آیى پیش از آنکه امر از دستتبیرون رود.
اما معالجه محبت مدح و ثنا آن است که: ابتدا ملاحظه کنى که سببى که نشاط ولذت تو از آن حاصل است کدام یک از اسباب مذکوره است.اما اگر به سبب اول باشدکه موجب التفات تو به کمالى از خود شود، پس اگر آن کمال، حقیقى نباشد، چون: مالو جاه و شهرت و منصب و امثال اینها مهموم و مغموم و محزونمىگردد.و اگر کمال حقیقى باشد، چون: علم و ورع و تقوى، پس اگر فى الحقیقه آنشخص به آن صفتى که او را به آن مدح مىکنند متصف نیست چه جاى شادى و نشاط،بلکه محل غم و اندوه است.و اگر به آن صفت، متصف باشد مادامى که خاتمه او بهخیر نباشد فایده بر این کمالات مترتب نمىگردد.
پس شادى کسى بر کمالى که عاقبتخود را نمىداند از جهل و غفلت است.و امااگر محبت مدح و ثنا به یکى از اسباب دیگر باشد پس آن شعبهاى از حب جاه است، و علاج آن مذکور شد.و بعد از آن تامل کنى در اینکه: غالب آن است که هر که مدح ترامىگوید - خصوصا اگر در حضور تو باشد - خالى از غرضى و مرضى نیست.و اینخوش آمد او دامى است که از براى صید دین یا دنیاى تو گسترده.و چه مسکین کسىاست که شاد شود به دامى که در راه او گذارده باشند.
یک سلامى نشنوى اى مرد دین ... که نگیرد آخرت آن آستین
بىطمع نشنیدهام از خاص و عام ... من سلامى اى برادر و السلام
علاوه بر همه اینها آنکه: اکثر خوش آمدها این است که: دل خوش آمدگو از آنبىخبر، و مطلقا به آنچه مىگوید اعتقادى ندارد.و کذب او واضح، و نفاق او ظاهراست.و آن شخص ممدوح و دیگران نیز این را مىدانند.زیرا احمق کسى است که:
منافقى در حضور او دروغى چند برهم ببافد، و بر ریش و سبیل او بخندد، و مردم همهبر این مطلع باشند، و کذب او را بدانند، با وجود این او را از این مدح خوش آید، و ازاین خوش آمد لذت برد، با آنکه بداند از عقب او چه مىگوید.اف بر چنین عقل و مدرک باد.
معالجه کراهت از مذمت
و اما علاج کراهت از مذمت نیز از آنچه مذکور شد، معلوم مىشود.و خلاصه آن،آنکه: آن شخص که تو را مذمت مىکند اگر در آن مذمت صادق است، و غرض اوپند و نصیحت است، پس چه جاى کراهت و دشمنى است.بلکه سزاوار آن است که: ازمذمت او شاد شوى.و او را دوستخود دانى.و سعى کنى در ازاله آن صفت مذمومهاز خود.و چه قبیح است که کسى عداوت کند با کسى که او را هدایت و نصیحتمىکند.
به نزد من آن کس نکو خواه توست ... که گوید فلان چاه در راه توست
چه خوش گفت آن مرد دار و فروش ... شفا بایدت داروى تلخ نوش
و اگر قصد او ایذا و نکوهش تو استباز سزاوار نیست که تو آن را مکروه شمارى وبغض آن شخص را به خود راه دهى، زیرا اگر تو به آن عیب جاهل بودى او تراآگاهانید.و اگر غافل بودى تو را متذکر ساخت.و اگر متذکر آن بودى، قبح آن را به تونموده.به هر تقدیر نفع او به تو رسیده نه ضرر.و اگر در آن مذمتى که کرده دروغ گفتهباشد و تو از آن برىء باشى، پس اولا، بدان که: مذمت و افتراى او کفاره گناهان تو استو به عوض آن ثوابهاى او از نامه اعمالش به دیوان تو نقل مىشود، و چه از این بهتر کهبىآنکه زحمتى کشى گناهان تو ساقط، و ثواب از براى تو حاصل مىشود، و آنکهمذمت تو را کرده مورد غضب الهى گردد.علاوه بر این، به تجربه ثابت، و اخبار و آثار شاهد استبر اینکه: هر که میان خود و خدا از عیبى خالى باشد، به عیب گوئى دیگرانمرتبه او ساقط نمىشود و مذمت کسى به او ضرر نمىرساند.چنان که مشهور است که: «سر بىگناه، به پاى دار نمىرود» .بلکه، غالب آن است که: آن عیب گو در نظرهابى وقع، و در میان مردم رسوا مىگردد.
آرى، کسى که خداوند عالم او را پاک داند، به عیب گفتن ناپاکى، معیوب نمىشود.
و از مذمت دیگران پست و مذموم نمىگردد.و آن ذم و پستى به مذمت کننده راجعمىشود.
کىشود دریا ز پوز سگ نجس ... کىشود خورشید از پف «منطمس» (6)
اى بریده آن لب و حلق و دهان ... کان کند پف سوى ماه آسمان
تف به رویش بازگردد بىشکى ... تف سوى گردون نیابد مسلکى
و آنچه مذکور شد معالجه علمى است.
علاج عملى صفت مذکور
اما علاج عملى آنکه: چون کسى مدح او را گوید روى از آن گرداند و سخن او راقطع کند، بلکه با او درشتى و نکوهش کند، و آنچه مقصود او استبه عمل نیاورد.و درخصوص مذمت کننده، بر خلاف این، رفتار کند تا به تدریج این صفت نقص، از اوزایل شود.و مدح و ذم در نظر او مساوى گردد.به این معنى که: از راه قوت نفس، وبصیرت در دین، هیچ یک از مدح و ذم و نیک و بد در وى تاثیر نکند، نه از راه جهل وحماقت و بىدینى و بىحمیتى، چنانچه بعضى از «اجلاف» (7) و اوباش و «اجامره» (8) بازارهستند.و چنین شخصى در این ازمنه، وجود «عنقا» (9) دارد.و بسا باشد که کسى دعوىاین حالت کند و از روى ریا و تدلیس، عوام الناس را بفریبد و چنان نماید که مدح و ذمدر نظر او مساوى است، و حال اینکه چنین نیست، بلکه گاه باشد که بر خود آن شخصمشتبه شود.
و صاحب این حالت را علاماتى است، مانند اینکه: همنشینى و اختلاط با مرد بدگوى،بر وى گرانتر نباشد از اختلاط و همنشینى با مرد مدح گوى.و سعى و نشاطاش در قضاىحوائج ثانى بیشتر نباشد از سعى در قضاى حوائج اول.و ذلت و عزت هیچ یک در نظر او تفاوت نداشته باشد.
و بالجمله در جمیع جهات مساوى باشند. و بسا باشد که آدمى ازاین مرتبه ترقى کند و مدح و ثنا را مکروه، و مذمتخود را دوست داشته باشد.و اینصفت، اگر چه نادر الوجود است و لیکن تحصیل آن ممکن است، زیرا کسى که عاقل، وبر نفس خود مهربان باشد و بداند که مدح گوئى، دین او را تباه مىکند و پشت او رامىشکند البته آن را مکروه دارد.و مدحگو را دشمن مىگردد.و چون دانست که مذمتاو، او را به عیوبش آگاه مىکند و باعث رفع درجات، و محو سیئات او مىگردد،لا محاله مذمتخود را راغب، و بدگو را دوست مىدارد.
پىنوشتها:
1. محجة البیضاء، ج 6، ص 112.و احیاء العلوم، ج 3، ص 241.
2. محجة البیضاء، ج 6، ص 133.و احیاء العلوم، ج 3، ص 250.
3. محجة البیضاء، ج 6، ص 133.
4. محجة البیضاء، ج 6، ص 137.و احیاء العلوم، ج 3، ص 252
5. کافى، ج 2، ص 297، ح 18
6. خاموش و ناپدید.
7. فرومایگان و انسانهاى پست.
8. گروه غوغا طلب و او باش، و به معنى ساخته شده.
9. پرنده افسانهاى است و اینجا مراد این است که: وجود چنین شخصى نادر است و به افسانه شبیهتر.
س- عفو و گذشت در چه مواردی خوب است و در چه مواردی خوب نیست؟
ج- عفو و گذشت از نظر عقل و شریعت وحیانی , امری ارزشی و هنجار و رفتاری پسندیده ونیکو است . خداوند در آیات بسیاری بر ارزشمندی عفو و گذشت , تأکید کرده است و از صاحبان حق خواسته است که بر خلاف حق و حقوق خویش از باب انسانیت از خطا و اشتباه دیگری درگذرند و رفتار نا درست دیگران را نادیده بگیرند .
خداوند در قرآن کریمش می فرماید : و لا تستوی الحسنة و لا السیئة ادفع بالتی هی احسن (1) هرگز نیکی و بدی در جهان , یکسان نیست ؛ همیشه بدی خلق را به بهترین عمل ( که نیکی است ) پاداش ده .
امام خمینی ( رضوان الله تعالی علیه ) می فرمایند : ازبزرگترین کمالات انسانی , تجاوز (گذشت ) اشخاصی است که به اوبدی کردند و صفت عفو و تجاوز , از صفات جمالیه ی حق تعالی است که اتصاف به آن تشبه به مبادی عالیه است و هر کس که در تحت تربیت رب العالمین واقع شد و مربوب ذات مقدس حق تعالی شد , باید در او از صفات جمال حق - جل و علا – جلوه [ ای ] حاصل شود , و مرآت جمال جمیل الهی گردد و از بزرگترین اوصاف حق , رحمت بر عباد و تجاوز از سئیات و عفو از خطیئات است . و اگر در انسان حظی از این اوصاف نباشد , در جواب سؤال قبر – که وقت بروز سرایر است – نتواند گفت : ربی الله آنگاه که سؤال شود : من ربک ؛ زیرا که انتخاب این اسم در بین اسماء , اشارت به آن شاید باشد که در تحت تربیت کی بودی , و دست قدرت کی در تو متصرف بود در حیات دنیاوی ؟ پس اگر انسان در تحت ربوبیت ذات مقدس حق , تربیت شده باشد و ظاهر و باطنش مربی به آن تربیت باشد جواب می تواند دهد ؛ و گر نه , یا جواب ندهد و یا ربی الشیطان و یا ربی النفس الاماره شاید بگوید . (2)
با بیانات گهر بار امام فرزانه , روشن شد که کسب روحیه ی عفو و گذشت نه تنها لازم است بلکه از اوجب واجبات است و در حقیقت کسی که عفو می کند ابتدا در حق خویش لطف کرده , ملبس به صفتی از صفات پروردگار می گردد و به اسمی از اسماء الهی چنگ زده است .
انسان در اثر عفو و گذشت به آرامش خاصی دست می یابد که نمی توان آنرا از راهی دیگر کسب کرد ؛ از این رو بزرگان دین گفته اند که در عفو و گذشت لذتی است که در انتقام نیست .
کسی که از خطای دیگری می گذرد , رحمت و مهر الهی را به سوی خویش جلب می کند . و لیعفوا ولیصفحوا الا تحبون ان یغفر الله لکم (3) با خلق , عفو و صفح پیشه کنند و از بدیها در گذرند آیا دوست نمی دارید که خدا هم در حق شما مغفرت و احسان فرماید ؟ و الله غفور الرحیم که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است .
موارد جواز عفو و گذشت
- گذشت در هنگام قدرت
کسی که کریم النفس است به هنگام قدرت , می بخشد .
امیر المؤمنین ( علیه السلام ) می فرمایند : اولی الناس بالعفو اقدرهم علی العقوبه (4) سزاوارترین مردم به عفو کردن , تواناترین آنها به هنگام کیفر دادن است .
هنر اینست که انسان در هنگام کسب قدرت و توانایی غلبه بر خصم , عفو کند و الا کسی که نا توان است و قدرتی ندارد اگر از روی ترس و عجز انتقام نگیرد , هنر نکرده است .
عربی بادیه نشین به رسول خدا ( صلی الله علیه و آله ) عرض کرد : ای رسول خدا ! روز قیامت چه کسی به حساب خلایق می رسد ؟ فرمود : خدای عز و جل , بادیه نشین گفت : به خداوندگار کعبه سوگند که نجات یافته ایم ! حضرت فرمود : چگونه , ای بادیه نشین ؟ عرض کرد : زیرا کریم , هر گاه قدرت یابد ببخشاید .
- در گذشتن از خطاهای همسر و فرزندان
خداوند در قرآن کریمش می فرماید : یا ایها الذین امنوا ان من ازواجکم و اولادکم عدوا ً لکم فاخذروهم و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحیم (5) ای اهل ایمان ( بدانید که ) زنان و فرزندان شما برخی دشمن شما هستند از آنان حذر کنید و اگر از آنان عفو و آمرزش و چشم پوشی کنید خدا هم ( در حق شما ) بسیار آمرزنده و مهربانست . البته آیه همسر و فرزندان را بعنوان مصداق بیان کرده و چه بسا این عفو می تواند عمومیت داشته باشد .
- گذشت از وامداران تنگدست
کسی که مقروض است و توانایی پرداخت قرض خویش را ندارد باید به او مهلت پرداخت داد و اگر طلبکار , قرض او را ببخشد بهتر است . خداوند تعالی می فرمایند : و ان کان ذو عسرة فنظرة الی میسرة و ان تصدقوا خیر لکم (6) اگر ( از کسی طلبکار هستید ) تنگدست شود بدو مهلت دهید تا توانگر گردد و اگر در هنگام تنگدستی صدقه ببخشید ( قرض او را ببخشید ) برای شما بهتر است .
- عفو از قصاص
دین اسلام دین عفو و بخشش و رحمت است ؛ لذا حتی در جایی که کسی مرتکب قتل شده نیز سفارش به عفو و گذشت می کند : فمن عفی له من اخیه شی ء فاتباع بالمعروف و اداء الیه باحسان , ذلک تخفیف من ربکم و رحمة (7) و چون صاحب خون از قاتل , که برادر دینی اوست بخواهد درگذرد , بدون دیه یا بگرفتن دیه کاریست نیکو , پس دیه را قاتل در کمال رضا و خشنودی ادا کند ؛ در این حکم تخفیف و آسانی امر قصاص و رحمت خداوندی است .
بطور حتم و مسلم این دستور به گذشت , مربوط به کسانی است که قتل و خونریزی عادت آنها نگشته بلکه از روی جهل و تغافل و عدم تسلط بر قوه ی غضب , مرتکب قتل شده و نادم و پشیمانند .
- بازگشت دادن شخص به جبران خطا
گاه عده ای از روی نادانی از در دشمنی با انسان وارد می شوند و تنها کافی است مدتی با حسن رفتار با آنان برخورد شود , چه بسا دشمنی آنها تبدیل به دوستی صمیمانه گردد .
ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوة کانه ولی حمیم (8) بدی خلق را با بهترین عمل , پاداش ده تا همانکس که گویی با تو بر سر دشمنی است دوست صمیمی تو گردد .
موارد ذکر شده , تنها مشتی بود از خروار وادی عفو و بخشش .
موارد عدم جواز گذشت
- صحنه ی جنگ
جبهه ی جنگ و مبارزه ی با دشمن , جایی برای عفو ودلسوزی نیست بلکه صحنه , صحنه ی مبارزه و دفاع از اسلام و حقوق ملت و حفظ اراضی مسلمین است و بخشش در چنین جایی جز جهل و خودکشی نیست !
- ظلم کنندگان به حقوق ملتها
سردمداران کفر و استکبار و کسانی که خون ملتها را به ناحق می ریزند و حقوق حقه ی آنها را ضایع می کنند , هیچ جای گذشتی در حق آنها وجود ندارد بلکه باید با همه ی توان به مبارزه بر علیه آنها برخاست و ظلمشان را برچید .
- حق الناس و حقوق اجتماعی
در جایی که به حقوق مردم تعدی می شود و حقی از جامعه ضایع می گردد , عفو و گذشت معنا ندارد ؛ تا جایی که حتی از کوچکترین خلاف هم نباید گذشت . تجاوز به عنف , احتکار مواد مورد نیاز مردم , گران فروشی ... حتی عبور از چراغ قرمز , از مصادیق این گروه می باشد .
- جسور شدن ظالم
گاه بخشش مکرر کسی که در حق ما ظلم کرده , موجب جسارت و عدم تنبه او می شود . در این صورت نه تنها عفو و بخشش , مؤثر نیست بلکه اثری سوء بر روی ظالم می گذارد ؛ لذا به خاطر جلوگیری از هلاکت بیشتر ظلم کننده , نباید او را بخشید و باید او را به طریقی مناسب تنبیه کرد .
بطور کلی یکی از مهمترین دلایل عفو , بازسازی رفتاری و نوعی بازگشت دادن و بازپروری شخص , به پیش از خطاست . پس هر گاه این امر حاصل نشود یا در اثر عفو و بخشش , در حقوق افراد جامعه , خلل و تزلزلی پیش آید دیگر جایی برای گذشت نیست .
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .
----------------
(1) سوره فصلت / 34
(2) شرح حدیث جنود عقل و جهل / ص 425 – 426 امام خمینی ( رحمة الله علیه )
(3) سوره نور / 22
(4) نهج البلاغه /حکمت /52
(5) سوره تغابن /14
(6) سوره بقره /280
(7) سوره ی بقره / 178
(8) سوره ی فصلت / 34
سوال: می خوستم بپرسم آیا شهرت و میل به مشهورشدن در انسان یک میل غریزی در انسان است (مانند شهوت) یا نه، اگر این میل در انسان است راه صحیح ارضای آن چیست؟
حب شهرت و میل به جلب توجه مردم، به مقدار ایجاد انگیزه برای حرکت و مسؤولیت پذیری در جامعه مفید است اما حساسیت بیش از آن مقدار موجب خودبینی، عجب و غرور و تکبر می شود و ناپسند است. انسان به صورت فطری و غریزی، شهرت خواه و خویشتن دوست است و خدای متعال این گرایش را در نهاد بشر قرار داده است.
پر واضح است آنچه به صورت طبیعی در سرشت ما قرار دارد، به اقتضای حکمت و مصلحت است و خدای متعال کاری که برخلاف حکمت و مصلحت باشد انجام نمی دهد. اگر حب شهرت که زمینه حب جاه که مالک شدن بر دل های مردمان است و همچنین حب ریاست و قدرت که نتیجه این دو است، در انسان نبود، یکی از بزرگترین نیازهای انسان به لحاظ اجتماعی که همانا نیاز به مدیریت و ریاست است، تأمین نمی شد و از این رهگذر جامعه انسانی دچار هرج و مرج و بی نظمی می گشت.
دوست داشتن انتشار نام و آوازه و به تبع آن مالک شدن بر دل ها و تسخیر قلوب دیگران، زمینه ریاست و تسلط گروهی را بر جامعه فراهم می آورد و باعث آن می شود که اجتماع انسان به نحوی مدیریت شود و نظم و انتظام یابد. به لحاظ ارزیابی اخلاقی و ارزشیابی وجود این غریزه در انسان، باید به این نکته اساسی توجه نمود که گرچه اصل وجود این گرایش حکیمانه و مورد نیاز است؛ ولی چنانچه از حد اعتدال و حیثیت ابزاری آن در جهت مدیریت صحیح و عادلانه جامعه، خارج شود، به صورت ضد ارزشی و رذیلت ظهور خواهد نمود.
حالت افراطی این غریزه آن است که آدمی شهرت و ریاست را برای خود شهرت و ریاست بخواهد واز خود قدرت لذت ببرد و به آن به صورت هدف بنگرد و نه ابزار خدمت رسانی به مردم و تعقیب اهداف بلند انسانی و یا اینکه خودخواهی به گونه ای بر او غالب شود که از محبوبیت اجتماعی برای استخدام دیگران و جمع مال و اختصاص امکانات دنیوی به خود استفاده کند.
حالت تفریطی آن نیز، عدم پذیرش هرگونه مسؤولیت و ریاست اجتماعی است که هر دو حالت، رذیلت اخلاقی و باعث اختلال نظام مدیریتی جامعه است.
از این گفته واضح گشت آنچه به عنوان رذیلت اخلاقی شمرده شده و در آیات و روایات اسلامی مورد مذمت قرار گرفته، حالت افراطی حب شهرت و جاه است که چنانچه به انگیزه غلبه، استبداد و ریاست بر مردم و خودخواهی و جمع ثروت دنبال شود رذیلتی است که ریشه در قوه غضبیه دارد و در صورتی که به انگیزه کامیابی در شهوات و لذات نفسانی باشد، از رذایل قوه شهوت به شمار می آید.
گرچه حالت تفریطی آن که باعث عدم احساس مسؤولیت و نبود تعهد اجتماعی و بی توجهی به سرنوشت جامعه می شود، نیز رذیلت اخلاقی بزرگی است که به نقصان قوه غضبیه در انسان باز می گردد.
در همین زمینه در قسمتی از کتاب «علم اخلاق اسلامی» آمده است: بدان که حب جاه و شهرت از مهلکات بزرگ است و طالب آ ن در واقع خواستار آفات دنیوی و اخروی است. کسی که نام او مشهور و آوازه اش بلند گردید، سلامت دنیا و آخرتش در خطر است، مگر این که خداوند وی را برای نشر دین خود مشهور سازد، بی آن که خود در طلب شهرت بکوشد.
از این رو در مذمت جاه طلبی و شهرت خواهی آیات و اخبار بی شمار رسیده است. خدای سبحان می فرماید: «تلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض ولا فسادا؛ آن خانه آخرت را برای کسانی قرار داده ایم که در زمین برتری و سرکشی و فسادی نخواهند» V} (قصص، آیه 83 - علم اخلاق اسلامی، ج 2، ص 461، فصل 20).
حب مقام و ریاست مذموم، ریشه در حب دنیا دارد. براى مقابله با چنین خصلتهایى بایستى:
1- حقیقت دنیا و فناپذیرى آن را شناخت و این که هر قدر تعلق به آن بیشتر باشد، دل کندن از آن نیز سختتر خواهد بود. پس چرا دل به چیزى که فناپذیر است ببندیم؟!
2- شناخت آخرت؛ اگر کسى هدف حیات را شناخت و فلسفه حضور خویش در این وادى را دانست و دریافت که حیات اصلى و کامل در آخرت است و دنیا پلى براى گذر و کسب کمالات مىباشد و آنچه که انسان را از توشه گرفتن از این مزرعه دست یافتن به کمالات بازمىدارد، همان خصلتهاى نکوهیده است. شناخت خصلتهاى ناپسند و پسندیده، شرط اول است.
پیامبران الهى نیز - که طبیبان روح و جان بودند - همین منظور را دنبال مىکردند.
ما طبیبانیم شاگردان حق- بحر قلزم دید ما را فأنفلق.
براى رهایى از خصلتهاى نکوهیده بایستى دل و جان را در اختیار مکتب تربیتى پیامبران قرار داد و از خویشتن مراقبت شدید کرد؛ تا مبادا آلوده به رذایل گردد.
براى این منظور به توصیههاى زیر عمل کنید:
1- ارتباط خود را با خداوند محکم کنید و به نماز و اوقات و آداب آن اهمیت بدهید؛ چرا که محور و عمود مکتب تربیتى اسلام نماز است که مىتواند بر محور خود آدمى را از زشتىها باز دارد.
2- درباره خصلتهاى نکوهیده و پىآمدهاى آن مطالعه کنید. در این زمینه کتابهاى زیر توصیه مىشود: - نقطههاى آغاز در اخلاق عملى،مهدوى کنى - علم اخلاق اسلامى، ترجمه جامعالسعادات - قلب سلیم، شهید دستغیب
3- آیات قرآن را با تدبر بخوانید؛ به ویژه آیاتى که سرگذشت اقوام و قدرتمندان را بیان کرده است و نیز آیات مربوط به قیامت و معاد و... .
4- هر شب نفس خود را مورد محاسبه قرار دهید؛ به گونهاى که این کار عادت و برنامه شما نشود. نیمساعت وقت براى خود بگذارید و در آن زمان به محاسبه نفس بپردازید؛ به این صورت که چه کار ارزنده و چه کار نامناسبى کردهاید و چه خصلتى خود را نشان داده است و... بر خوبىها خدا را شکر گزارید و بر بدىها نفس را مورد عتاب و سرزنش قرار دهید.
5- جدولى براى صفات خوب و صفات بد، فراهم آورده، هر هفته به خود نمره بدهید. معدل را به دست آورید و سعى در کاستن از موارد منفى و افزودن به موارد مثبت کنید.
6- دائماً از خداوند بخواهید که شما را در کنترل نفس خویش یارى دهد و همواره از سر شیطان و نفس اماره به او پناه ببرید.
7- بدانید که ریشه حب جاه و مقام در حب دنیا است و ریشه تمامی بدی ها در دنیا دوستی افراطی می باشد.
روش تغییر ملکات اخلاقی:
در انسان هنگام تولد یک سری صفات بد هم بوجود می یاد مثلا ممکنه یه نفر ذاتا آدمی به دنیا بیاد که زود عصبانی میشه یا ممکنه یه نفر ذاتا آدم حسودی باشه. سوالی که دارم اینه که چطور میشه این صفات بد رو در درونمون از بین برد؟ اصلا صفات ذاتی قابل تغییره؟
پاسخ: ویژگی های ذاتی انسان در حد اقتضا است و اقتضائات ذاتی برای این که به فعلیت تبدیل و از صفات شخصیتی ثابت انسان شوند، نیاز به پرورش دارند و تحت شرایط محیطی و تربیتی قابل تربیت، رشد و تغییر هستند. بنابراین ما صفات ذاتی ثابتی که غیر قابل تغییر باشند، نداریم. عصبانیت و حسادت و مانند آن زمینه های اقتضایی ای است که در تمامی افراد وجود دارد، این زمینه ها ذاتا بد نیستند و هر یک در صورتی که به صورت صحیح تربیت شوند، می توانند زمینه به وجود آمدن صفات نیک مانند رقابت و غیرت دینی و قدرت دفاعی انسان در برابر دشمنان شوند، منتهی این امکان نیز وجود دارد که بعدا در اثر عدم تربیت صحیح خانوادگی یا در اثر عوامل دیگر محیطی و تحرکات خارجی تبدیل به صفات ناهنجار می شوند.
چیزی که اهمیت دارد این است که این صفات حتی اگر به صورت فعلی هم درآیند، باز قابل تغییر هستند، زیرا جمود در انسان راه ندارد و درون و بیرون انسان در هر حالی در حال تغییر می باشد. البته در سنین پایین تر این حرکت و تغییر با سرعت بیشتری امکان پذیر می شود ولی در سنین بالاتر به دلیل کندی های حرکت وجودی و ثبات بیشتر، سرعت تغییر کم خواهد شد.
توضیح بیشتر:
روش تخلق به صفات نیک از اساسی ترین و گسترده ترین مباحث علم اخلاق است. موضوع و هدف اصلی تمامی کتاب هایی که در زمینه اخلاقیات و علم اخلاق نگاشته شده است، آموزش تخلق به ارزش های اخلاقی است. ما در این فرصت تنها قادریم به صورت فهرست وار و به طور کلی روش خودسازی و تخلق به ارزشها را بیان نماییم.
عالمان اخلاقی در منابع این علم برای وصول به این هدف، سه مرحله را بر می شمارند.
1. علم: یعنی تحصیل در علم اخلاق و آشنایی با رذائل و روش معالجت آنها و همچنین آشنایی با فضایل و روش تخلق به آنها، از طریق مراجعه به منابع اخلاقی و یا اساتید این دانش.
2. حال: منظور از حال همان برانگیختگی و انگیزش در انسان است. در اثر آشنایی با اخلاق، رذایل و فضایل اخلاقی و همچنین پی بردن به ارزش تهذیب نفس و منافع و معنویتی که از این طریق نصیب انسان می شود، این اشتیاق در انسان پدید می آید که نفس خود را از رذایل و پلیدی های خلقی پاک و به صفات حمیده و فضایل پسندیده انسانی بیاراید و این همان مرحله «حال» است.
3. عمل: مرحله اصلی اخلاق و خودسازی عمل است؛ زیرا آنچه تاکنون در امر پیمودن دو مرحله قبلی عاید سالک گشته است، تنها ذهنیتی است که باعث شوق نسبت به تهذیب نفس و تعالی اخلاقی می شود. جایگاه صفات حمیده قلب آدمی است و تا هنگامی که انسان به صورت عملی صفات و ارزش های اخلاقی را از خویش بروز و ظهور ندهد، قلب او متصف به این گونه صفات نمی گردد.
البته تنها اتصاف و ظهور صفت در قلب نیز کافی نمی باشد. اگر کسی بخواهد واقعا شخصیت و منش اخلاقی بیابد، لازم است صفات پسندیده را در قلب خویش نهادینه و راسخ نماید. به تعبیر دیگر ملکات اخلاقی است که شخصیت و باطن انسان را شکل می دهد و هر کس در حقیقت ترکیبی از صفات راسخ است و نه حالات زودگذر.
روش نهادینه نمودن ارزش های اخلاقی نیز تکرار است. همانگونه آدمی برای انجام دادن یک ورزش یا صنعت و یا هر کار دیگری در ابتدا با دشواری روبرو است؛ ولی به تدریج و در اثر مداومت و تکرار انجام آن کار برایش آسان می گردد، صفات اخلاقی نیز در اثر عمل و تکرار و مداومت به صورت ملکه راسخ در می آیند و انجام آنها نیز آسان می شود:
به طور مثال کسی که خدای ناکرده به صفت بخل مبتلا است. پس از پی بردن به زشتی این رذیلت و آثار بسیار منفی آن که بر شخصیت او می گذارد و پس از این که اشتیاق می یابد که ریشه این صفت را از قلب خویش بر کند و به جای آن صفت زیبای جود و سخاوت را بنشاند، چاره جز این ندارد که به صورت عملی به اعطای مال و بذل و بخشش بپردازد. این کار در ابتدا بسیار دشوار است، زیرا که شخصی تعلق فراوان به اموال خود دارد؛ ولی به تدریج که به تکرار آن می پردازد، آسان می گردد. آسان شدن انجام عمل، علامت رسوخ و ثابت شدن این صفت در نفس او است و نشانه ای است برای معالجت، بهبودی و نجات از یکی از امراض مهلک نفسانی.
نتیجه این که: ظهور دادن عملی صفات خصوصا در معاشرت و برخورد با دیگران در جامعه و تکرار آن، یگانه روش پاکسازی نفس از رذایل اخلاقی و تخلق آن به صفات حمیده انسانی و ارزش های اخلاقی است، اگر چه این مرحله منوط به داشتن خودشناسی، آگاهی، انگیزه و اشتیاق کافی برای خودسازی و تعالی روح است.
موضوع عمل و مداومت بر آن نیز از مباحثی است که در حوزه علوم اسلامی خصوصا علم اخلاق، تربیت و خودسازی مورد بررسی و تأکید فراوان است. نکته اساسی ای که در پاسخ به این سؤال باید نسبت به آن عنایت نمود، چگونگی ساخت و شکل گیری شخصیت انسان است.
شخصیت انسان تحت تأثیر و تعامل میان عوامل گوناگون شکل می گیرد. عوامل و مؤلفه های تأثیرگذار در تحقق و تشخص شخصیت انسان عبارتند از: دانش، بینش، انگیزش، گرایش، کنش و منش. از این میان، مباحث مربوط به منش که شامل صفات اخلاقی می شود، نقش اساسی را به عهده دارد. به عبارتی شخصیت هر کس حاصل خلقیات و صفاتی است که در روح و نفس او تشخص می یابد.
در مورد صفات خلقی و نحوه تأثیرگذاری آن بر نفس انسان، به دو نکته مهم و قانونی اشاره می شود.
یک: اینگونه صفات در حقیقت بازتاب عمل و کنش آدمی است، عملکرد نیک باعث تحقق صفات نیک و عملکرد بد موجب تحقق صفات مذموم در نفس انسان خواهد شد و بدون عملکرد نیز صفتی در کار نخواهد بود.
با این بیان نقش عمل و فاعلیت به خوبی آشکار می شود. هر کس که کاری می کند و عملی را انجام می دهد، در حقیقت فاعل ساخت خود است. یک روی سکه کاری است که در خارج انجام می شود و روی دیگر سکه آن است که به روح خود شکل می دهد و شخصیت خویش را بنا می نهد. به عبارتی، هر عمل انسان دو گونه بازتاب دارد، بازتابی در خارج که برای همگان قابل مشاهده است و بازتابی در درون انسان که سنگ بنای شخصیت او خواهد شد. ناگفته پیدا است، آنچه در درون آدمی تحقق می یابد به صورت اوصاف است، همچون عدالت، صداقت، کرامت و مانند آن که حیثیت مادی ندارد.
دو. صرف انجام عمل و بازتاب وصفی آن در نفس (مانند انجام کاری عادلانه و تحقق صفت عدالت در نفس انسان) برای ساخت شخصیت انسان کفایت نمی کند. هنگامی یک صفت کمال آور و شخصیت ساز می شود که به صورت ملکه راسخه و وصف ثابت، در روح انسان نهادینه شود. تمامی فرایند پیدایش ملکات و رسوخ صفات در نفس آدمی منوط به تکرار و مداومت بر عمل است، عملی که چنین بازتابی از آن توقع می رود. به کسی که یک روز ورزش می کند یا وزنه می زند، ورزشکار یا وزنه بردار اطلاق نمی شود. ورزشکار کسی است که هر روز ورزش می کند و این عمل جزئی از برنامه های دائمی او است و کسی وزنه بردار است که در اثر تمرین و ممارست و در طول زمان، توانایی برداشتن وزنه های سنگین در او ظهور یافته و در اثر مداومت شایسته عنوان وزنه بردار گردیده است.
ابتدا انسان می داند و به موضوع با ارزشی دانا می شود و سپس بدان علاقه مند می گردد که بدان متصف شود و یا عمل کند و در نهایت با تکرار و تمرین, آن عمل یا صفت ملکه جان او می شود و جزء شخصیت او می گردد. سر توصیه به اربعین و اینکه خوب است فلان عمل را چهل روز مداومت نمایید, این است که این نوع مداومت به ملکه شدن آن کمک می کند.
اصطلاح ملکه شدن بیشتر درباره صفات شخصیت و درونی و خلقیات استعمال می شود, ولی می توان آن را درمورد علم و عمل نیز به کار برد. البته در مورد عمل بیشتر از واژه عادت استفاده می شود, ولی علم چون صفت است, در مورد آن راحت تر این واژه معنا پیدا می کند. علم آنگاه ملکه نفسانی می شود که همیشه در نفس حاضر باشد و در آن راسخ شده باشد. در سوره آل عمران آیه هفت می خوانیم: ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم . و کسی تاویل قرآن را نمی داند مگر کسانی که در علم راسخ شدند.
هدف علم اخلاق ساخت شخصیت انسانی انسان است، بنابراین اگر به عمل نیک و پیگیری مداوم آن فرمان می دهد، به این دلیل است که بدون عمل هیچگونه ساخت و سازی صورت نمی پذیرد و بدون مداومت نیز صفات خلقی رسوخ نمی یابند و در صورت ترک عمل زایل خواهند شد.
باید توجه داشت که سایر مؤلفه های مذکور که عبارت بودند از دانش، بینش، گرایش و انگیزش، همگی مقدمه و زمینه های پیدایش کنش و در نتیجه تحقق منش و تشخص شخصیت انسان هستند. هدف دین و اخلاق نیز هدایت انسان تا مرحله کنش است، زیرا آدمی با عمل و رفتار است که شاکله روح خویش را به صورت انسانی متعالی و معنوی و یا خدای ناکرده به عکس آن به صورت آدمی پست، دنیوی و مادی شکل می دهد.
نقش تغذیه در زندگی انسان فوق العاده با اهمیت است؛ چرا که حدوث, بقا و رشد جسم و روح انسان با تغذیه در ارتباط است. در این زمینه حتی اگر بگوییم سعادت و شقاوت انسان از سفره و تغذیه آغاز می شود, سخن به گزاف نگفته ایم. اسلام عزیز برای کمیت, کیفیت و نوع خوردنی های انسان اهمیت بسیاری قایل شده است و دستورالعمل های فراوانی دارد. قرآن کریم می فرماید: فالینظر الانسان الی طعامه _ باید انسان نگاه کند که چه می خورد_ (عبس، آیه 24) چرا که سلامتی آینده و برخی زمینه های سعادت او در گرو نحوه انتخاب او در تغذیه است. سخن کنونی ما در تغذیه مادی انسان است, ولی روح انسان نیز از این نوع تغذیه نصیب نیست. همین غذاهائی که می خوریم در یک فرایند پیچیده تبدیل به انرژی, حیات و حتی اندیشه می شود. تفاوت انسان ها در نوع اندیشه نیز با تفاوت آن ها در نوع تغذیه ارتباط دارد.
علم ودین متفق القولند که اکثر بیماری های جسمانی و انحرافات اخلاقی انسان از پرخوری آغاز می شود و بیشتر سلامتی و حسن اخلاق او مدیون عفت شکم و اندک خوری است. سیرو وسلوک انسان به سوی خداوند از سفره و کنترل شکم آغاز می شود. تا کسی موفق به تربیت شکم خود نشود و اندک خوری را تمرین نکند, قادر نخواهد بود وقت خواب خود را تنظیم نماید و همین طور در سلوک, تهجد و خود سازی توفیق چندانی بدست نمی آورد
خواب و خورت ز مرتبه عشق دور کرد آنگه رسی به دوست, که بی خواب و خورشوی
شکم و پیرو آن شهوت, گردنه های هستند برسر راه انسانیت که اگر انسان از آنها عبور کند, مانع بزرگ دیگری بر سر راه تکامل و سعادت خود نخواهد یافت. اهمیت روزه و رمضان نیز به خاطر تاثیر تربیتی و سازنده ای است که عمدتا در مورد شکم و شهوت روزه دار دارد و بدین وسیله راه شیطان را می بندد, انسان را از بند و اسارت نفس می رهاند و زمینه پرواز معنوی او را فراهم می آورد.
یکی از قهرمانان این میدان که خود یکی از میدان های بزرگ جهاد با نفس است, پیامبر عظیم الشان اسلام, حضرت محمد مصطفی(صلوات الله علیه و آله) است. آن حضرت در نیک خوری, اندک خوری و انتخاب غذاهای مناسب برای انسان, الگوی تمامی مسلمانان بود؛ بدین خاطر چه شیرین است که به مطالعه سیر ه آن حضرت در خوردن و آشامیدن بنشینیم و خورشید درخشان محمدی را فرا راه زندگی خویش می سازیم. ادامه مطلب...
پیامبر(ص) چون می خواست به مجلسی وارد شود و با مردم ملاقات کند, به آراستگی ظاهر خویش توجه وافری داشت, در آینه می نگریست, موی ها و محاسن مبارکش را شانه می زد, لباس تمیز و مرتب می پوشید و چنان خویش را معطر می ساخت که از مسافتی دور, بوی خوش عطر آن حضرت به مشام می رسید.
یکی از یاران پیامبر(ص) می گفت: «قبل از این که حضرت به مسجد وارد شود, ما خبردار می شدیم, زیرا بوی عطرش می پیچید و ما را متوجه ورودش می ساخت.»
محبوب ترین عطرها نزد آن حضرت(ص) مشک بود. مشکدانی داشت که پس از هر وضو بلافاصله آن را بدست می گرفت و خود را معطر می ساخت, در نتیجه چون خانه را ترک می کرد, بوی خوش آن در معبر آن حضرت(ص) منتشر می شد.
از امام صادق(ع) نقل است هزینه ای که آن حضرت(ص) برای تهیه عطر می پرداخت, بیش از آن مقداری بود که برای تهیه خوراک صرف می کرد.
به طور کلی آن حضرت(ص) بوی خوش را دوست می داشت و از بوهای بد متنفر بود.
در روایتی به علی(ع) فرمود: «یا علی! ادامه مطلب...
مردی از انصار از او کمک مادی خواست. پیامبر خدا(ص) از او پرسید در خانه چیزی داری؟ مرد پاسخ داد: آری! گلیمی دارم و کاسه ای چوبین. حضرت(ص) فرمود: آنها را بیاور. مرد آنها را آورد. حضرت(ص) آنها را گرفت و فرمود: آیا کسی هست که این ها را بخرد؟ مردی گفت: هر دو را به یک درهم می خرم. پیامبر(ص) پرسید: چه کسی بیشتر می خرد؟ مرد دیگری گفت: من دو درهم می خرم. حضرت آنها را به آن مرد داد و دو درهم را گرفت و به مرد انصاری داد و فرمود: با یک درهم غذایی بخر و به خانواده ات بده و با یک درهم دیگه تیشه تهیه کن و برایم بیاور.
مرد چنین کرد. حضرت(ص) چوبی را به عنوان دسته در آن قرار داد و فرمود: برو هیزم جمع آوری کن و تا پانزده روز دیگر نزد من بیا.
مرد پس از دو هفته با ده درهم آمد و ب آن لباس و مواد غذایی خرید. پیامبر(ص) فرمود: ادامه مطلب...
راستی چگونه می توان دستاورد نهایی آفرینش، ثمره تمام و کامل هستی و خلاصه انوار و تجلیات و جودی خداوند را در قالب ناقص الفاظ و واژه ها جای داد؟
ابر انسانی که خالق هستی در حق او فرمود ( لولاک لما خلقت الأفلاک ) اگر تو نبودی هر آینه افلاک را نمی آفریدم. کسی که تا « قاب قوسین او أدنی » به خداوند نزدیک شد و مکانتی یافت که هرگز جبرئیل امین که ملک مقرب و واسطه وحی الهی بود بدان مکانت راه نیافت و با صراحت به او عرض کرد: «اگر یک موی بالاتر روم به نور تجلی بسوزد پرم.»
توصیف انسان کامل نخستین و کسی که خود فرمود: «ای علی(ع) جز خدای و تو، کسی را یارای شناختن من نیست، چگونه ممکن خواهد بود.»
پس بهتر است که لب فروبندیم و ادامه مطلب...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید