بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 119
چه چیزهایی عقل انسان را تحدید می کند؟
قبل از پاسخ به شما دوست گرامی باید بگوئیم که عقل و خرد داراى معانى، مراتب و اقسام متعددى است، به طورى که در ادبیات فارسى، دینى و عرفانى دهها گونه از آن ذکر شده است،(1) اما عقلى که در نصوص دینى مورد تأکید قرار گرفته است، عقل کلنگر توحیدى مىباشد. این عقل خصوصیاتى دارد که به پارهاى اشاره مىشود:
1- عقل را از آن جهت عقل گفتهاند که زانوى شهوت و غضب را عقال مىنماید. به این معنى که عقل موهبتى است که مانع استیلا وغلبه هواى نفس مىشود. مثلًا پیروى از هواى نفس، آدمى را به افراط و تفریط در امور سوق مىدهد اما عقل، باذات از افراط و تفریط بازداشته و به تعادل و توازن میل مىنماید.
2- عقل را «نهیة» نیز مىگویند چون نهى کننده و بازدارنده از زشتىهاست.
3- عقل را «حجر» نیز تعبیر کردهاند (به معنى سنگ چین) چون در مقابل تهاجمات بیرونى دنیا و شیطان، مانع ایجاد مىکند تا فطرت خداجو و حقیقتطلب، دائما پاک و طاهر باقى بماند و از دسترس دشمنان سعادت حفظ شود.
4- لازمه عقل تقواست و مهمترین مصداق تقوا، گزینش آخرت در برابر دنیاست. والدار الاخرة خیر للذین یتقون افلا تعقلون (بدانید که) منزل ابدى آخرت و نعمتهاى بهشتى براى مردم پرهیزکار بسى بهتر است آیا اندیشه و تعقل نمىکنید؟.
5- در تعریف دیگرى از عقل فرمودهاند العقل ما عبد به الرحمان واکتسب به الجنان عقل آن گوهر پاکى است که موجب پرستش خدا و در نتیجه رسیدن به بهشت جاویدان شود.
6- عقل انتخابگر است. مثلًا عقل منفعت و سود را طلب کرده وا ز ضرر و زیان دورى مىگزیند. عقل پیوسته به دنبال سود دائمى و پایدار است.
7- عقل مایه عبرت از گذشتگان است لقد کان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب همانا در حکایت آنان براى صاحبان عقل عبرت کامل خواهد بود. چنین عقلى همواره خود را تحت فرمان شرع قرار مىدهد و ره به سوى خداوند بزرگ مىسپارد و تخطّى در برابر او را روا نمىدارد.
اما در خصوص سؤال شما دوست ارجمند باید گفت که بر اساس روایات اسلامی ، عقل انسان دارای دشمنانی می باشد که همواره وی را در معرض تهدید قرار می دهند که در این نوشتار به برخی از این دشمنان اشاره می نمائیم .
1- هوای نفس
حضرت صادق (علیه السلام) فرموده: وَ الْهَوَى عَدُوُّ الْعَقْل : هواى نفس، دشمن عقل است (بحار الأنوار ج1 ص130 )
2- آرزوهای دراز
3- حرفهای بیمورد و اضافی
4- خاموش کردن روشن بینی خود در عبرت آموزی و پند گرفتن
امام کاظم علیه السلام در سفارشهایی به هشام فرموده اند : یَا هِشَامُ مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى ثَلَاثٍ- فَکَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ- مَنْ أَظْلَمَ نُورُ فِکْرِهِ «3» بِطُولِ أَمَلِهِ- وَ مَحَا طَرَائِفَ حِکْمَتِهِ بِفُضُولِ کَلَامِهِ- وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ- فَکَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ- وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَیْهِ دِینَهُ وَ دُنْیَاه
هشام، هر کس سه چیز را مسلط بر سه چیز نماید گویا کمک کرده به هواى نفس خود در براندازى عقل خویش: 1- هر کس نور عقل خود را تیره نماید بواسطه آرزوى دراز. 2- و بواسطه حرفهاى اضافى و بیمورد. 3- روشنبینى خود را در عبرت و پند خاموش کند با شهوتپرستى چنین کسى کمک کرده بهواى نفس خود در زائل نمودن عقل خویش و هر که عقل خود را از میان ببرد دین و دنیاى خود را تباه نموده (بحار الأنوار ج75 ص300)
5- سر مستى که به واسطه مال و دارایی برای انسان بوجود می آید
6- سر مستى که به واسطه قدرت و مقام برای انسان بوجود می آید
7- سر مستى که به واسطه علم و جایگاه علمی برای انسان بوجود می آید
8- سر مستى که به واسطه مدح و ستایش دیگران برای انسان بوجود می آید
9- سر مستى که به واسطه جوانی برای انسان بوجود می آید
حضرت علی علیه السلام می فرماید : ینبغی للعاقل أن یحترس من سکر المال و سکر القدرة و سکر العلم و سکر المدح و سکر الشّباب فانّ لکلّ ذلک ریاحا خبیثة تسلب العقل و تستخفّ الوقار.
سزاوارست از براى عاقل این که نگهدارى کند خود را از مستى مال، و مستى قدرت، و مستى علم، و مستى مدح، و مستى جوانى، پس بدرستى که از براى همه اینها بادهاى پلید باشد که زایل کنند عقل را، و سبک گردانند وقار را(2)( شرح آقا جمال الدین خوانسارى بر غرر الحکم ج6 446 روایت شماره 10948)
10- طمع
امام کاظم (در بخشهای دیگری از مواعظ خود به هشام فرموده است : از طمع بپرهیز و از آنچه مردم دارند مایوس باش و طمع از مخلوق داشتن را در خود از بین ببر؛ زیرا طمع موجب خوارى و نابودى عقل و از بین رفتن جوانمردى است و شخصیت انسان را لکهدار میکند و علم و دانش را میبرد. (بحار الأنوار ج75 ص300)
11- خشم و غضب
امام صادق علیه السّلام در این خصوص فرموده اند: هر کس مالک غضب خود نباشد، مالک عقل خود نخواهد بود.( اصول کافى-ترجمه مصطفوى ج3ص 415 )
12- شهوت
قال علىّ علیه السّلام: زوال العقل بین دواعى الشّهوة و الغضب. «3»
(2) على علیه السّلام فرموده است: در کشاکش انگیزههاى شهوت و غضب، عقل بشر تیره و تار مىشود و فروغ خود را از دست میدهد. (الحدیت-روایات تربیتى ج2 ص 208- غرر الحکم، صفحه 49)
و همچنین در روایت دیگری فرموده اند : من لم یملک شهوته لم یملک عقله.
کسى که مالک شهوت خود نباشد مالک عقل خود نخواهد بود. (الحدیت-روایات تربیتى ج2 ص 208- مستدرک 2، صفحه 287 )
-----------
پىنوشت
1- اصطلاحنامه فلسفى، ج 2، صص 603- 613).
مراد اینست که بسبب هر یک از اینها باد نخوت و خودبینى و عجب در این کس بهم مىرسد که زایل میکند عقل را، و سبک مىگرداند وقار را، مانند کسى که مست گردد، پس باید که عاقل نگهدارى خود کند از مستى آنها.( شرح آقا جمال الدین خوانسارى بر غرر الحکم، ج6، ص: 446)
انسان عاقل چه ویژگی هایی دارد؟
عقل در اصل به معنای بستن و نگه داشتن است ..... و ( انسان ) به واسطه ی آن خوب و بد و حق و باطل را تشخیص می دهد . (1) در حقیقت عقل به منزله ی قوایی است که انسان را از درون به صلاح و خیر راهنمایی می کند و از بدی و شرور باز می دارد و به فرموده ی امام کاظم ( علیه السلام ) : خداوند را بر مردمان دو حجت است : حجتی بیرونی و حجتی درونی . حجت بیرونی همان فرستادگان و پیامبران و امامان ( علیه السلام ) هستند و حجت درونی همان عقل هاست . (2)
هر کس این نعمت بزرگ الهی –یعنی عقل – را در زندگی خویش بکار گیرد , به سعادت دنیا و آخرت دست یافته است و آنها که عقل را چراغ راه زندگی قرار نداده اند , بجز بدبختی و هلاکت نصیبی حاصلشان نخواهد شد .
عاقلان و خردمندان دارای نشانه هایی هستند که با کمک گرفتن از آیات الهی و احادیث ائمه ی طاهرین ( علیهم السلام ) به ذکر برخی از آنها می پردازیم .
1 – یکی از نشانه های بارز اهل خرد اینست که , به پند و نصیحت ناصحان گوش فرا می دهند . خداوند حکیم در قرآن کریمش می فرماید : وما یذکر الا اولوا الباب (3) کسانی که خود رأی و خودسر هستند و به حرف احدی به غیر از خود توجه نمی کنند این افراد , خردمند نیستند و عاقبتشان به جز دوزخ نخواهد بود : و قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر (4) و گفتند : اگر می شنیدیم و تعقل می کردیم از اصحاب دوزخ نبودیم .
2 – کسی که عاقل است دین دار نیز هست .
امام علی ( علیه السلام ) فرمودند : دیندار نیست , کسی که خردمند نباشد . (5) تنها عاقلان هستند که به دستورات حضرت حق و انبیاء و اوصیا ء آنها گوش فرا داده , به دنیا به چشم مزرعه ای برای آخرت می نگرند و تنها به خوشی زودگذر دنیا دل خوش نمی دارند ؛ بلکه با کمک گرفتن از عقل خود , به فرامین شارع مقدس گوش جان می دهند و اینان مؤمن حقیقی اند .
امام علی ( علیه السلام ) در حکمت 421 نهج البلاغه می فرمایند : عقل تو را کفایت کند که راه گمراهی را از رستگاری نشانت دهد . لذا مؤمنان با کمک گرفتن از عقل خویش راههای گمراهی را شناخته و از آن فاصله می گیرند و تنها در مسیر صراط مستقیم گام بر می دارند .
3 – عاقلان , کمال طلبند .
امام علی ( علیه السلام ) فرمودند : العاقل یطلب الکمال , الجاهل یطلب المال . (6) خردمند , جویای کمال است و نادان , جویای مال . عده ای از مردم تصور می کنند هر کس با هر شرایطی به جمع کردن مال بپردازد و در فاصله ی زمانی اندک صاحب اموال فراوان شود , او انسان عاقلی است ؛ در حالی که در فرهنگ اسلامی به چنین کسی عاقل نمی گویند بلکه به فرموده ی امام علی ( علیه السلام ) عاقل آن کسی است که بدنبال کمالات گشته و خود را به آنها ملبس می کند . مثلا ً از بین علم و ثروت , عاقل کسب علم را انتخاب کرده , بجای حرص در مال , نسبت به علم حریص است و به اندازه ی رفع نیاز به کسب و کار می پردازد و بجای زراندوزی , اموال اضافی خود را صرف تولید و سودرساندن به جامعه و اعضاء آن می کند .
4 – قول و کردار عاقل یکی است .
امام علی ( علیه السلام ) می فرمایند : العاقل من صدق اقواله افعاله (7) خردمند کسی است که کردارهایش گفتارهای او را تصدیق کند . عاقل اهل حرافی نیست بلکه پیش از گفتن برای دیگران , به آنچه می داند و باور دارد عمل می کند ؛ به بیان دیگر قول و عمل او هر دو دارای یک چهره اند !
5 – زبان عاقل در بند است .
امام علی ( علیه السلام ) : العاقل من عقل لسانه خردمند کسی است که , زبان خود را در بند کشد .
بسیاری از بدبختیها و مشکلات , از عدم کنترل زبان است ؛ چرا که اکثر مردم قبل از اینکه خوب فکر کنند حرف می زنند , به همین خاطر است که بیشتر مردم از غالب گفته هایشان پشیمانند و ای کاش قضیه به همین جا ختم می شد ؛ چه گرفتاریها , جدایی ها , کشمکش ها , و .... که بخاطر عدم کنترل زبان , نصیب انسان می شود .
6 – عاقل به نفس خود اعتماد نمی کند .
امام علی ( علیه السلام ) : العاقل من اتهم رأیه و لم یثق بکل ما تسول له نفسه (8) خردمند کسی است که اندیشه ی خود را متهم کند و به هر چیزی که نفسش در نظر او می آراید اعتماد نکند .
عاقل اهل تشخیص تسویلات و آرایشهای نفس است . او می داند نفس , کار قبیح را زیبا و فعل زیبا را زشت جلوه می دهد . عاقل می داند دشمن ترین دشمنان او نفس اوست ؛ لذا اهل دقت و موشکافی در نفس خویش است و گول نفسش را نمی خورد .
7 – سینه ی عاقل صندوق اصرار اوست .
امام علی ( علیه السلام ) : صدر العاقل صندوق سره (9) رازها و اسرار عاقل درون سینه ی اوست و قفل محکمی بر صندوق سینه اش زده , تا احدی به آنها دست نیابد . چه بسیارند کسانی که به بهانه ی صمیمیت و یا رفاقت و .... اسرارشان را فاش می کنند و در اندک زمانی آبروی خود را با دست خویش بر باد می دهند .
از دیگر نشانه های عاقل عبارتست از : تسلیم قضای الهی , بی رغبتی به دنیا , اندیشیدن در هنگام خاموشی , ذکر و یاد خدا در وقت سخن گفتن و عبرت آموختن به هنگام نگریستن , اخلاص در عمل , تکیه کردن بر کار خود نه به آرزوی خویش , عدم افراط در وقت قدرت و از پای ننشستن در وقت ناتوانی , خوار نشمردن دیگران , رام بودن در پذیرش حق , پرهیز از گناهان و ...... (10)
بحث عقل و خصوصات عاقل بحثی است بسیار گسترده که احادیث فراوانی به ذکر و توصیف آن پرداخته است و ما جهت اختصار از نوشتن آنها خودداری کردیم .
مطالعه ی کتابهای اصول کافی ( باب عقل و جهل ) و مصباح الشریعه ( باب عقل ) را به شما پرسشگر گرامی توصیه می کنیم .
پیروز باشید .
(1) علامه طباطبایی ( رضوان الله تعالی علیه ) میزان الحمه / ج 8 / ص 3883
(2) میزان الحکمه / ج 8 / ص 3877
(3) سوره ی بقره / 269
(4) سوره ملک / 10
(5) میزان الحکمه / ج 8 / ص3881
(6) میزان الحکمه / ج 8 / ص 3891
(7) میزان الحکمه / ج 8 / ص 3891
(8) میزان الحکمه / ج 8 / ص 3891
(9) نهج البلاغه / حکمت 6
(10) میزان الحکمه / ج 8
کلید واژه انس:
انسان از انس است، یعنی انس در انسانیت انسان افتاده است. پس واژه انس باید خیلی برای انسان مهم باشد. می توان گفت: کلید واژه شناخت و ساخت انسان کلمه "انس" است. اگر بخواهی خودت را بشناسی (خودشناسی) خوب است بدانی به چه چیزهایی انس داری، یا نداری.
همچنین اگر بخواهی خودت را بسازی (خودسازی) لازم است سیستم انس گیری خودت را تنظیم کنی، به آنچه باید انس بگیری و به آنچه نباید، انس نگیری.
انس گیری باعث می شود که صفات کس یا چیزی که به آن انس می گیری به تو سرایت کند و در نتیجه تو به آن نزدیک و شبیه بشوی!
برای تربیت کودک کافی است او را به کارها و صفات خوب عادت بدهید و کاری کنید که عادت و انس او نسبت به کارهای بد کم و قطع شود.
اگر با کسی دوست شدی و انس گرفتی باید بدانی که خوب یا بد به او شبیه خواهی شد. می گویند اگر خواستید در مورد کسی تحقیق کنید تا بدانید که آدم خوبی است یا بدی، کافی است که دوستان او را ببینید و در مورد آنان تحقیق کنید! هر کسی شبیه دوستان خود است.
انسان اهل انس است، هم با دنیا انس می گیرد، هم با خدا. تو باید ببینی به دنیا انس داری و اهل دنیایی یا به خدا و اهل خدایی!
هدف زندگی این است که با خدا انس بگیری. قرآن کریم می فرماید: و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون. جن و انس را نیافریدم مگر برای عبادت. چون عبادت راه انس با پروردگار عالم است، معنای آیه این می شود که نیافریدم جن و انس را مگر برای انس با خداوند!
معیار کمال و سعادت انسان این است که ببیند با خدا انس دارد یا با دنیا. انس با خدا معیار سعادت انسان است و انس با دنیا زمینه شقاوت.
تمامی انبیای الهی انسان ها را به عبادت خداوند دعوت می کردند، بنابراین پیامبران الهی آمده اند تا به انسان کمک کنند تا خود را از انس گرفتن به دنیا برهاند و با خداوند انس بگیرد.
تمام مشکلات زندگی انسان برای این است که در این مسیر آنچنان که باید حرکت نکرده است. متاسفانه باید قبول کنیم که اکثر انسان ها انس شان به دنیا است و از خداوند دور هستند. اگر قبول ندارید، بررسی کنید و ببنید در دل و ذهن آنها چه می گذرد، در مورد چه موضوعاتی صحبت می کنند، اکثر حرف های مردم راجع به دنیا و امکانات دنیایی است و متاسفانه کم یاد خدا می افتند.
اکثر مردم اهل دنیا هستند چون از یاد خدا غافل اند و با دنیا انس دارند. قرآن کریم می فرماید اکثر مردم از یاد خدا غافل هستند، دچار غفلت می شوند، چون خدا را فراموش می کنند، خودشان را نیز فراموش می کنند، چون با خدا انس ندارند.
انس با خدا و با دنیا دو حقیقت متقابل است، انبیا آمده اند تا روش انس و پرستش خداوند را به او آموزش بدهند و او را از محبت و انس با دنیا برحذر دارند.
واژه انس یکی از واژه های کلیدی زندگی انسان است. این واژه بسیار پرمعنا و گسترده است.
انواع عشق:
الف) عشقهاى مجازى:
در این گونه عشق،موضوع عشق ورزی همانا صفات ظاهری و کمالات مشهود و محسوس محبوب است .یعنی کمالات ظاهری محبوب موجب جذب عاشق می شود.
عشق مجازی خود دو گونه است.
1-عشق حیوانی که در آن عاشق تنها از روی شهوت و هوس معشوق خود را می خواهد و به جنبه های جنسی او نظر دارد.
2-عشق پاک که اگر چه نظر او به ظاهر محبوب است، ولی چون ظاهر نماد باطن است و نشان از ذات الهی دارد، خود زمینه ساز عشق حقیقی می شود و مانند پلی عاشق را به سوی عشق حقیقی رهنمون می گردد.
ب ) عشق حقیقى و الهى:
عشق حقیقى عبارت است از قرار گرفتن موجودى کمالجو در مسیر جاذبه کمال مطلق، یعنى خداوند متعال، پروردگارى که جمیل مطلق، بىنیاز، یگانه، داناى اسرار، توانا، قاهر و معشوق است که همه رو به سوى او دارند و او را مىطلبند (احیاء علوم الدین، غزالى، ج 4، ص 283 - 279)
عشق مجازى خود عشق اصلى و اصیلی نیست و از روى تسامح به آن عشق اطلاق مىشود. پیروان عرفان، جهان هستى را (از جمله انسان را) مظهر و نشان حضرت حق دانسته، و عشق به مظاهر خداوند سبحان را عشق مجازى در طول عشق به ذات پروردگار مىدانند. به قول سعدى:
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
عشق مجازى همچون پل و نردبان به عالم عشق حقیقى است. از آن جا که تمام عوالم هستى و موجودات آن، حضرت حق را نشان مىدهند، امورى مجازى به شمار مىروند. به همین جهت عشق به آیات الهى، عشقى مجازى قلمداد مىشود.
عشق مجازى باید به عشق حقیقى بر گردد تا ارزش پیدا کند و عاشق از رهگذر کمالات محسوس به کمال مطلق رهنمون گردد. و اگر در همان متوقف گردد جز انحراف هیچ نخواهد بودو سد راه کمال آدمی می گردد. زیرا عشق ما بر معشوق راستین متمرکز است و به هر آن چه که از اوست و بوى او را مىدهد و نشانه اوست عشق مىورزیم. ازاینرو توقف در این عشق هر چند بهتر از نداشتن عشق است، ولى نتایج عشق حقیقى و راستین را ندارد.
هر عشق و محبتى که از این دو مقوله خارج باشد عشق نیست، بلکه شهوت و غریزه زیستی است در واقع آفتى است که به رنگ عشق درآمده و زایل شدنى است.
ساختار هویت انسان:
درباره ساختار وجودی انسان و اینکه دو ساحتی است یا تک قطبی، دو نظریه مهم و کلی وجود دارد.
اول. نظریه اکثر اندیشمندان غربی مبنی بر اینکه انسان هویتی تک قطبی و طبیعی دارد. انسان موجودی مادی و زیستی است که تحت تاثیر تاریخ، جامعه ، تربیت ، ویا انتخاب خود ساخته می شود. این نظریه عمدتا مربوط به کسانی است که روح انسان را از سنخ بدن و طبیعت و ماده می دانند.
دوم . نظریه اندیشمندانی که علاوه بر بعد طبیعی، برای انسان بعدی متافیزیکی نیز قایل اند . کسانی که انسان را دارای روحی مجرد و از سنخ ملکوت می دانند.
اسلام طرفدار نظریه دوم است. از این دیدگاه آدمی به طور کلی از دو گونه هویت معنوی و مادی برخوردار است. از این نظر که از بدن مادی و طبیعی سود می برد ، هویتی بشری و طبیعی دارد و از آن جهت که دارای روحی مجرد و فرا طبیعی است، دارای هویتی مجرد نیز هست.
قرآن کریم به ساختار دو بعدی روح انسان اشاره کرده و می فرماید: خداوند آفرینش انسان را ازگل آغاز کرد، سپس او را سازمان هماهنگ بخشید و از روح خود در او دمید، پس انسان آمیزه اى از عنصرى مادی و زمینى و عنصری مجرد و الهى است، و بدأ خلق الانسان من طین ثم سوّاه و نفخ فیه من روحه، شروع خلقت انسان از خاک بود، سپس او را بیاراست و از روح خویش در او دمید. سجده / 9 و 7.
در آموزه های دینی ما تعبیرهای فراوانی نسبت به دو واقعیت وجودی انسان وجود دارد، همچون: خود حقیقی و خود مجازی، خود ملکوتی و خود ملکی، خود مثبت و خود منفی، خود عالی و خود سافل، خود مجرد و خود مادی، خود معنوی و خود طبیعی و مانند آن.
اینکه انسان دارای دوساحت مادی و مجرد است، قابل انکار نیست، ولی از دیدگاه انسان شناسی و خودشناسی باید به این نکته توجه کنیم که ما به عنوان انسان، موجودی فرامادی و روحانی هستیم و بدن مادی، تنها قالب این جهانی ما است. ما به بدن طبیعی خود در این دنیا نیاز داریم، ولی بدن نیستیم. انسان، طبیعت مادی نیست، انسان یک حقیقت روحانی است و بدن تنها ابزاری است که خدای متعال در این زندگی در اختیار ما قرار داده تا بتوانیم در عالم عنصری و طبیعت مادی این عالم زندگی کنیم.
این رویکرد باعث نمی شود که ما بدن و هویت بشری خود را فراموش کنیم و یا آن را از حیطه فعالیت های خودسازانه خارج بدانیم، زیرا در هر صورت انسان تا هنگامی که زنده است و در این سرای زندگی می کند، در طبیعت رشد می کند و به بدن و هویت بشری خود نیاز دارد و تا هنگامی که آن را به خوبی مدیریت نکند، امکان رشد معنوی و انسانی نیز نخواهد داشت.
سه گانگی هویت انسان:
قرآن کریم در مورد انسان از سه واقعیت وجودی نفس، عقل و قلب سخن می گوید. نفس مجموعه ای از قوای غریزی آدمی است و هویت بشری انسان را می سازد، عقل که مرکز ادراک و استدلال است، به انسان هویت انسانی می دهد و قلب که عرش رحمان است، به آدمی هویتی الهی می بخشد.
مطابق این رویکرد، بعد مجرد انسان نیز خود به دو هویت انسانی و الهی تقسیم می شود. بنابراین در یک نظریه کلی و نهایی درباره ساختار هویت انسان می توان گفت: انسان به طور کلی دارای سه گونه هویت است.
هویت بشری و حیات طبیعی:
آنکه می خورد و می خوابد، ازدواج و آمیزش می کند، شهوت و غضب دارد، کار و تلاش طبیعی انجام می دهد، هویت بشری انسان است. در قرآن کریم آمده: سران کفر به به قوم خود می گفتند: آنکه که ادعای پیامبری دارد، جز بشری مانند شما نیست. از آنچه شما می خورید و می نوشید، می خورد و می نوشد، ما هذا الا بشر مثلکم یاکل مما تاکلون منه و یشرب مما تشربون. مومنون، 33.
هویت بشری انسان از سنخ حیوان است؛ یعنی نوعی از انواع حیوانات محسوب می شود و تحت عنوان "حیوان سخنگو" تعریف می گردد، ولی هویت انسانی او از سنخ ملکوت و عوالم فرا طبیعی است و تعریف خاص خود را می طلبد. خدای متعال آنگاه که بدن و هویت بشری انسان را تکمیل کرد و از روح خویش در او دمید و آدمی صاحب بعد مجرد انسانی شد به ملائکه فرمود بر او سجده کنند، فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین. حجر، 29.
واژه بشر از بشره است و به چهره ظاهری انسان اطلاق می شود، همان که از خاک و آب آفریده شده است. اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من طین. زمانی را به یاد آر که پروردگارت به ملائکه فرمود: من می خواهم بشری بیافرینم از خاک. ص،71 . و هو الذی خلق من الماء بشرا، و او کسی است که بشر را از آب آفرید. فرقان، 54 .
و یا در آیه ای دیگر دارد که و اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من صلصال من حما مسنون. و یاد کن آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بر آنم بشری از گلی خشک برآمده از لایی بویناک بیافرینم. حجر 28. و در برخی آیات دارد که از خون بسته تکون یافته است.
ازدواج و آمیزش یک عمل بشری است به همین دلیل هنگامی که حضرت مریم به داشتن فرزند بشارت یافت، فرمود: من چگونه می توانیم صاحب پسری باشم، در حالی که هرگز بشری با من آمیزش نداشته است. قالت انى یکون لی غلام و لم یمسسنی بشر. مریم،20.
دلیل عدم پذیرش کفار نسبت به انبیای الهی نیز نگاه سطحی آنان به چهره ظاهری ایشان بوده است. سران آنها به سایر مردم می گفتند: چگونه کسی را به پیامبری می پذیرید که مانند شما بشر است. گویا آنان می دانستند که چهره بشری انسان نازل است و صلاحیت دریافت وحی و ارتباط با عوالم دیگر را ندارد، پیامبر باید کسی باشد که از بشر معمولی فراتر باشد، بدین خاطر انبیای الهی استدلال می کردند اگر چه ما ظاهرا مانند شما بشر هستیم، ولی با شما از این نظر که بر ما وحی می شود و هویت انسانی و الهی داریم متفاوتیم. قل انما انا بشر مثلکم یوحى الی. کهف،110.
البته نقش مثبت و منفی طبیعت مادی انسان در مسیر خودسازی را نیز نباید فراموش کنیم. بدن ابزار و مرکب راهواری است که باید سالک الی الله بر آن بنشیند و با کمک آن به ریاضت نفس بپردازد و روح خود را به تعالی برساند، کسی که بدن سالم و قوی ندارد، توان حرکت به سوی خدا را نیز نخواهد داشت، اگر چه اصل حرکت روحانی و معنوی است.
نقش منفی بدن و طبیعت مادی، ایجاد گرایش های دنیوی، تحریک امیال غریزی، ایجاد تمایل نسبت به لذت های مادی و به چالش کشیدن انسان در عرصه انتخاب و گزینش است که البته وجود این چالش و درگیری در انسان، از آن جهت که زمینه اختیار و انتخاب آزادانه را فراهم می کند، نیز می تواند مفید و مثبت ارزیابی شود.
هویت انسانی و حیات معقول:
انسان در طبیعت پدید می آید، ولی نباید در طبیعت برای همیشه ماندگار شود، زیرا در این صورت هلاک خواهد شد، چون طبیعت هلاک شدنی است. کل شیء هالک الا وجه. قصص، 88.
آدمی در مسیر حر کت تکاملی خود حتی باید از عالم عقل نیز گذر کند و سپس به عالم عشق درآید و محبت را تجربه نماید تا به محبوب حقیقی عالم وصول یابد.
در سن تکلیف، آدمی ماموریت می یابد تا دامن از طبیعت بیرون کشد و به عالم عقل و حیات معقول که اصل انسانیت و اختیار او در آن شکل می گیرد، مهاجرت نماید. چرا؟ چون اگر انسان در طبیعت بماند و اهل دنیا شود و نتواند به زندگی عقلانی خود که همان حیات طیبه انسانی و ایمانی است، سامان دهد، از هیچگونه خطری در امان نیست و در نهایت نیز اهل دوزخ خواهد بود.
حیات معقول، یعنی زندگی مستند به حجت. در این نوع زندگی انسان دو گونه حجت دارد، حجت درونی که همان عقل و به تعبیری پیامبر درونی است و حجت بیرونی که دین و پیامبران الهی هستند. در حیات معقول انسان برای تمامی افکار، عقاید، اخلاق و رفتار خود دلیل و برهان معقول و مشروع دارد و برای هر انتخابی که انجام می دهد، استدلال می کند و اینطور نیست که صرفا در پاسخ به امیال نفسانی، زندگی و انتخاب کند.
زندگی معقول بر اساس اندیشه شکل می گیرد و نه احساس و ادراک غریزی. در این نوع زندگی عقل فرمان می دهد نه امیال و خواسته های نفسانی. انسان در ابتدا بر اساس ادراک غریزی و احساس نیازهای طبیعی که در درونش هست، زندگی و رشد می کند، ولی بعد از سن بلوغ و تکلیف وظیفه دارد که زندگی خود را بر اساس اندیشه و عقیده سامان دهد و حیات و رشد عقلانی داشته باشد.
البته ماندگار شدن در عالم عقل نیز نوعی عقب ماندگی محسوب می شود. ایمان و عمل صالح داشتن تازه ابتدای راه است. فیلسوف شدن و حیات معقول داشتن نیز آخر راه نیست. اهل معرفت پس از حیات معقول به وادی عشق و عرفان می رسند و از رابطه عاشقانه با خداوند و حالات خوش عارفانه لذتی سرشار می برند.
هویت الهی و حیات عرفانی:
حیات عرفانی و عالم عشق چیزی فراتر از عالم عقل و استدلال است. استدلال اهل دل و محبت، دوست داشتن است، اگر چه عشق عرفانی ریشه در عقلانیت و حیات معقول دارد و ثمره و نتیجه عقل است، ولی در وادی عشق عاشق به فرمان دل و محبت زندگی می کند، محبتی که هیچ شباهتی به هوس اهل دنیا و طبیعت ندارد.
به عبارت دیگر، درست است که در زندگی عاشق دل فرمان می دهد و عشق و احساس تصمیم می گیرد، ولی دل و عشقی که ریشه در عقلانیت دارد و احساسی که ثمره تفکر و برآیند شناخت عمیق خدای متعال است.
عارف قبل از عاشق شدن، از عالم عقل گذشته و سپس به عالم عشق رسیده است. رابطه عارف با محبوب عالم اگر چه براساس عشق و محبت استوار است، ولی این عشق خالی از عقلانیت نیست. عشق عرفانی نه تنها با عقل در تضاد نیست، بلکه کاملا همراه و هماهنگ با آن است.
عشق اهل دنیا به مظاهر هستی است و ریشه در شهوت، غریزه و امیال نفسانی دارد، ولی عشق عرفانی نسبت به ذات الهی است و ریشه در عرفان و شناخت عمیق و توحیدی حق تعالی دارد.
نکته اینکه، شروع این سیر و نفوذ به عالم عقل و عشق از طریق مطالعه، تحصیل دانش و تفکر آغاز و انجام می پذیرد و هرکز کسی بدون آگاهی قادر نیست حیات معقول و زندگی عارفانه داشته باشد.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید