بازدید امروز : 92
بازدید دیروز : 62
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
نصیحتی کنمت، یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است:
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه، عروس هزاردامادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم، چه مژدهها دادست:
که ای بلندنظر، شاهباز سدره نشین!
نشیمن تو، نه این کُنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست؟
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست:
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
مفهوم رند در اشعار حافظ چیست؟ خواهشمندم آن را از ابعاد مختلف بررسی نموده و نیز به صورت جامع و کامل تبیین و تشریح نمایید.
در پاسخ به مطلب ذیل توجه نمایید :
درقاموس حافظ رندی کلمه پربار شگرفی است این کلمه درسایر فرهنگ ها و زبان های قدیم و جدید جهان معادل ندارد رند تا کمی بیش از حافظ و بلکه حتی در زمان او هم معنای نامطلوب و منفی داشته است. معنای اولیه رند برابر با سفله و اراذل و اوباش بود از آن جا که حافظ نگرش «ملامتی» داشت و هر نهاد یا امر مقبول اجتماعی و همچنین هر نهاد و یا امر مردود اجتماعی را با دیدی انتقادی و ارزیابی دوباره می سنجید با تأسی و پیروی به سنایی و عطار، رند را از زیر دست و پای صاحبان جاه و مقام بیرون کشید و با خود هم پیمان و هم پیمانه کرد.
حافظ نظریه عرفانی «انسان کامل» یا «آدم حقیقی» را از عرفان پیش از خود گرفت به رندی سر و سامان اطلاق کرد و رندان تشنه لب را «ولی» نامید.
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
رند، انسان برتر (ابرمرد) یا انسان کامل یا بلکه اولیاءالله به روایت حافظ است. رند چنان که از متن و دیوان حافظ برآید شخصیتی است به ظاهر متناقض و در باطن متعادل. اهل هیچ افراط و تفریطی نیست. بزرگترین هدفش سبکبار گذشتن از گذرگاه هستی است به رستگاری نیز می اندیشد. رند آزاداندیش و غیردینی هم داریم ولی رند حافظ تعلق خاطر و تعهدی دینی دارد به آخرت اعتقاد دارد و می اندیشد ولی از آن اندیشناک نیست زیرا عشق و عنایت را نجات بخش خود می یابد تکیه بر تقوی و دانش و فضل و فهم ندارد.
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
دنیا را بی اصل و بی اصالت نمی داند سلوک رند، رند دینی و درعین حال بی پروای حافظ، نوسانی است بین زهد و کافری. مسکن مألوف او دیرمغان است که خود آمیزه ای است از مسجد (یا معبد) و خانقاه و میخانه. گاه در سراشیب شک می لغزد گاه در دامان شهود می آویزد. از بس به «اعتدال» ایمان دارد ایمانش نیز اعتدالی است اما هرچه هست ایمان ساده ای نیست. سجاده را به امر مرشدش، پیرمغان به شراب می آلاید و آتش در خرقه می زند و می کوشد از ظاهر شریعت و طریقت، راه به باطن حقیقت بیابد نه اهل تعصب است نه اهل تخطئه¤ بلکه اهل انتقاد است شک را در بسیاری موارد سرمه و سرمایه بصیرت و پادزهر جمود فکر و گشاینده دیده درون می داند. ولی اهل اصالت شک نیست به گذران خوش بیش از خوشگذرانی می اندیشد به ویژه به آسان گذرانیدن. زیرا می داند: «سخت می گردد فلک بر مردمان سخت کوش» رند، عافیت طلب است ولی می گوید: «اسیر عشق شدن چاره خلاص من است.»
رند معلم اخلاق نیست اما بی اخلاق و منکر اخلاق هم نیست. (اخلاق زهد و ترس و تعصب ندارد بلکه اخلاقش عارفانه آزاد منشانه و اخلاق آزادگی است). آری لاابالی مشرب است ولی در لاابالی گری حد نگه می دارد: «سه ماه می خورد نه ماه پارسا می باش»، «فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم»
نگرش منفی حافظ در شخصیت زاهد است که در مقابل رند قرار می گیرد. زاهد در دید حافظ شخصیتی است که به ظاهر خود را از آلودگی های دنیوی به صورت مرتاضانه و سخت گیری های نابجا پاک کرده و به خاطر این پاکی دچار کبر و غرور گشته درحالی که زشت ترین و بزرگترین گناه در مذهب حافظ غرور و نخوت است. زاهد خود را از لذتها و خوشی های زندگی دور می کند و در عقاید خشک و باطل خویش حرص می ورزد او عالمی است که انسان را از عفو و بخشش الهی نومید می سازد و او را در تنگنای تعصب قرار می دهد که در دین حافظ این کفر است درحالی که خداوند رحمان و رحیم در قرآن کریم می فرمایند: «قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم، لا تقنطوا من رحمه الله. ان الله یغفر الذنوب جمیعاً انه هو الغفور الرحیم»
«بگو ای بندگانم! که زیاده بر خویشتن ستم روا داشته اید از رحمت الهی نومید مباشید چرا که خداوند همه گناهان را می بخشد، که او آمرزگار مهربان است»
زاهد چنان که شیوه اوست زبان ملامت می گشاید و طاعت و بندگی خود را به رخ وی می کشد اما این ملامت به گوش رندی که همه چیز خود را به عشق فروخته است، باد است مگر نه آن چه بر سر انسان می رود حکم تقدیر است؟ ملحد البته خطا می کند که با نفی حکمت و عنایت حق، خود را از امیدی که تسلی و آرامش می بخشد محروم می دارد اما کرامت حق، با آن جلال و جبروتی که دارد، نیز عظمتش در آن است که گنهکار مأیوس را در پناه رحمت بگیرد و اگر قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند پس کرامت و عظمت خدا چیست؟
از این رو است که حافظ از شیخ و فقیه و زاهد و واعظ که دائم با حدیث هول قیامت انسان را از خداوند دور و نومید می کنند بیزاری می جوید و ریاکاری و دورویی و کوتاه نظری را محکوم می کند و حتی جنگ هفتاد و دو ملت را افسانه می شمرد. بدین گونه وقتی انسان در مقابل تقدیر چاره ای جز تسلیم و رضا ندارد وقتی قسمت الهی بی حضور ما کرده اند حاجت نمی بیند که دایم گره به جبین بیفکند و از سرنوشت خویش بنالد. شرط عقل را در آن می بیند که در چنین حالی انسان هرچه در پیمانه اش ریخته اند بگیرد و سربکشد و آن را عین الطاف بشمرد. عقل طبیعی حکم می کند که مرد جز بدان چه حال و عشرت عاجل است نیندیشد و از آن چه هنوز در پرده است و کسی از آن درست خبر ندارد دغدغه ای به خاطر راه ندهد آرام بر لب جوی بنشیند و گذر عمر را که مثل جویی روان و تمام نشدنی به بحر فنا می ریزد ببیند. و پرده های گونه گون حوادث را با بی قیدی و بی تأثر از پیش چشم بگذراند.
دومین شخصیت منفی که در دیوان حافظ دیده می شود «محتسب» است که هدف طنز و انتقادهای طنزآمیز حافظ است.
دوران حکومت سخت گیرانه امیر مبارزالدین محمد با تعصب و خشونت همراه بود و زندگی حافظ را تلخ می ساخت شاعر آزرده حال بیشترین غزلهای آب دار خود را در مبارزه با ریاکاری و عوام فریبی با لحنی نیش دار و گزنده، تلویحاً خطاب به همین امیر ریاکار مظفری سروده و با کنایه و تمسخر او را «محتسب» خوانده است.
رند به فتوای فرد به مدد عقل ورزی، ام الفساد حرص را به زندان می افکند و این از لوازم آزادی و آزادگی اوست بخشنده و بخشاینده هم هست. این رند بسی آزمون و خطا می کند تا به مدد «تحصیل عشق و رندی» از بیراهه مجاز و غفلت و عادت و چاه سار طبیعت به شاه راه حقیقت و راستای راستی و از تنگنای نخوت و خودخواهی به فراخنای عزت نفس و دل آگاهی راه برود. رند و رندی و رندان در دیوان حافظ بیش از هشتاد بار به کار رفته است و خود همین بسامد بالا اهمیت این کلمه و مفهوم کلیدی را در شعر و نگرش حافظ نشان می دهد.
مهمترین و منسجم ترین تزی که حافظ دارد رندی است.
حافظ هنرمند نکته سنج، زیرکی است که با ایما و اشاره و ابهام، شخصیت واژه هایش را می سازد. واژه هایی که دو پهلو هستند مانند «پیر مغانش»، این واژه ها را به گونه ای پرورش می دهد که از هیچ و پستی به اوج هستی می رساند، یکی از این واژه ها واژه «رند» است. رندی که در ادبیات مردم هیچ بهایی ندارد و جزء افراد پست و لاابالی است. دنیایی که عروس هزار داماد است و لحظه به لحظه به عقد کسی در می آید و به طرق مختلف انسانها را با توجه به صفات و خصوصیات ویژه شان می فریبد و آنها را اسیر خود می کند و در پایان آنها را بر زمین ذلت و خواری می کوبد.
اینجاست که حافظ رند را از زیر دست و پای مردم بیرون می آورد و او را با زیرکی تمام به مرحله ای می رساند که نه تنها مغلوب دنیا نمی شود بلکه دنیای فریب کار مکار را می فریبد و او را اسیر خود می سازد. عظمت حافظ در این است که یک صفت بد و زشت را به اوج پستی و پلیدی به یک صفت خوب تبدیل می کند و این کار ساده ای نیست.
نه تنها آن صفت بد را، خوب جلوه می دهد، بلکه دست او (رند) را می گیرد، پله پله بالا می برد، راه و رسم زندگی را به او می آموزد، که همواره در زندگی «شاد» باشد. و غمی جز غم «عشق» به دل راه ندهد، دیندار باشد و حد لاابالی گری را نگه دارد. او را به اوج عرفان و معنویت می رساند، به گونه ای که جزء اولیاءالله می شود. شگفت نیست که رند حافظ را اسطوره او بنامیم و حافظ را اسطوره ساز تاریخ فرض کنیم.
هنر حافظ قدسی است یعنی رنگ قدسی دارد، قدسی بودن شعر او حاکی از عرفانی بودن اوست. حافظ علاوه بر طریقت، بیش از آن و پیش از آن، اهل شریعت است و از رهگذر هر دو با انتقادهای هوشیارانه از سالکان هر دو راه، جویای حقیقت است و هر سه را یکسان و به اعتدال دوست می دارد حافظ سرسپرده بی محابای طریقت نیست حافظ بیشتر مجذوب عرفان است.
حافظ در ساختن رند انگیزهها و الگوهای متعددی داشته است. از یک سو «انسان کامل» را از عرفان میگیرد، و از سوی دیگر رند را به معنای قدیمیاش که شخص لاابالی یک لا قبای آسمان جل و در عین حال آزاده و گردنکش است و در برابر ارزشهای تحمیلی و دروغین طغیان میکند.
انگیزه دیگرش میل به آفریدن شخصیتی است در برابر زاهد که نقطه مقابل و آنتی تز زاهد باشد. و در تحلیل آخر رند را بر صورت خویش (= حافظ) میپردازد. و همه آرزوهای خود را که میخواهد آزاده و بیقید و وارسته و ملامتی باشد در شخصیت ملامتی و قلندروار او باز میآفریند. حافظ از آنجا که میخواهد اهل تساهل و توکل، اهل ظرافت و زیباییهای زندگی، اهل نیاز و شکسته دلی در برابر خداوند و از همه مهمتر اهل عشق باشد، رند را نیز با همین صفات میسازد. رند او همچون خود او نظر باز و نکتهگو و بیزار از زهد و ریا و منکر طمطراق دروغین نام و ننگ و صلاح و تقوای مصلحتی و جاه و مقام بیاعتبار دنیوی است.
در یک کلام حافظ در جامه رند و رندی شخصیتی میسازد پاد زهر تکلف ، پادزهر ریو و ریا و سراپا امیدوار و پاکباز و عشق اندیش و جسوراندیش- و نه زبون اندیش- در یک جا رندی را برابر با عشق میگیرد:
زاهد ار راه به رندی نبرد معذورست
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
در جای دیگر فرار زاهد را از رندی خود، همانند فرار دیو از قرآن خوانان میگیرد، رند در عین حال شخصیت طنزآمیزی هم هست. ولی چندان ژرف و شگرف است که در بادی نظر طنزآمیز بودنش محسوس نمیگردد.
رند کلمه پربار شگرفی است و در سایر فرهنگیها و زبانهای قدیم و جدید جهان معادل ندارد. تا کمی پیش از حافظ ، و بلکه حتی در زمان او هم معنای نامطلوب و منفی داشته است. چنانکه همین امروزه هم، بعد از آنهمه مساعی حافظ، دوباره رند، بهصورت کهنه رند، مردرند و خرمرد رند درآمده است.
معنای اولیه رند برابر با سفله و اراذل و اوباش بوده است. حافظ از آنجا که نگرش ملامتی داشت و هر نهاد یا امر مقبول اجتماعی، و همچنین هر نهاد یا امر مردود اجتماعی را با دید انتقادی و ارزیابی دوباره میسنجید، رند را از زیر دست و پای صاحبان جاه و مال و مقام و از صفت تعال بیرون کشید و با خود همپیمان و همپیمانه کرد. و رند در دیوان او «ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید». چنانکه اشاره شد حافظ نظریه عرفانی «انسان کامل» یا «آدم حقیقی» را از عرفان پیش از خود گرفت و آن را با همان طبع آفرینشگر اسطورهساز خود بر رند بیسروسامان اطلاق کرد و رندان تشنه لب را «ولی» نامید:
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
شرح مقام رند با آن گذشته و امروز ننگین، ولی با آن شأن و شکوه درخشان که در دیوان حافظ دارد براستی دشوارست. رند انسان برتر یا انسان کامل یا بلکه اولیاء الله به روایت حافظ است. و اگر تصویرش از لابلای اشعار او درست فرا گرفته نشود، مهمترین پیام و کوشش هنری- فکری حافظ نامفهوم خواهد ماند.
کلمه رند و رندی در حدود هشتاد بار در دیوان حافظ به کار رفته است، و اگر اشارهای او به رند ورندی را بدون این دو کلمه هم در نظر بگیریم سیمای واضحی از رند و رندی در دیوان او ترسیم شده است.
غزلی از حافظ
اى دل آن به که خراب از مى گلگون باشى
بىزر و گنج به صد حشمت قارون باشى
در مقامى که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشى
در ره منزل لیلى که خطرهاست در آن
شرط اوّل قدم آن است که مجنون باشى
نقطهى عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ورنه چون بنگرى از دایره بیرون باشى
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کى روى؟ ره ز که پرسى؟ چکنى؟ چون باشى؟
تاج شاهىطلبى گوهر ذاتى بنما
ار خود از گوهر جمشید و فریدون باشى
ساغرى نوش کن و جرعه بر افلاک نشان
تا به چند از غم ایام جگر خون باشى
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشى
(دیوان حافط، غزل 447)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید