• وبلاگ : وبلاگ موسسه رستگان www.mrastegan.ir
  • يادداشت : دستورالعمل خودسازي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + حيف و ميل بيت المال 
    به گزارش عصر ايران، در اين باره نکاتي چند قابل ذکر است:

    کار احداث مصلاي تهران، از سال 67 آغاز شد و هنوز ادامه دارد! اين در حالي است که 9 سال بعد از آغاز کار احداث مصلاي تهران، در سال 1376 کلنگ احداث مسجد "شيخ زايد" در پايتخت امارات متحده عربي بر زمين زده شد و در سال 1386 افتتاح شد.

    اين مسجد بعد از مسجد الحرام و مسجد النبي سومين مسجد بزرگ جهان است و به حدي بزرگ و شکوهمند و زيباست که يکي از نقاط ديدني امارات متحده عربي به شمار مي‌آيد و حتي گردشگران غيرمسلمان نيز از آن - که بعضاً يکي از عجايب هفتگانه جديد عالم توصيف شده است - بازديد مي‌کنند. وسيع ترين صحن در ميان مساجد جهان، بزرگترين قبه در جهان، بزرگترين فرش دستبافت جهان(بافته شده توسط ايراني ها)، بزرگترين لوستر جهان و برترين نورپردازي سال 2009 جهان از جمله ويژگي‌هاي خاص اين مسجد است.
    + حيف و ميل بيت المال 

    2 - صحبت از هزينه ساخت شد، بد نيست نگاهي هم به هزينه تمام شده مسجد شيخ زايد ابوظبي بيندازيم. اين مسجد عظيم، با مساحت412 هزار متر مربع، به ارزش پولي امروز، 700 ميليارد تومان هزينه در بر داشته است اما مصلاي امام تهران، با حدود 600 هزار متر مربع مساحت، فقط براي 5 سال آينده اش 850 ميليارد تومان ديگر مي‌خواهد و اين، جداي از صدها ميليارد توماني است که تا کنون براي اين پروژه هزينه شده است.




    نکته قابل توجه اينجاست که در ساخت مسجد شيخ زايد، دهها شرکت بين المللي با هزينه‌هاي بالا کار کرده‌اند ولي در ساخت مصلاي تهران، حتي از سربازاني که به طور موظف خدمت مي‌کنند، در همه رده‌ها از کارگري تا مهندسي استفاده شده است که قاعدتاً بايد هزينه‌ها بسيار پايين تر مي‌بود!

    3 - قرار بود مصلاي تهران، به حدي ساده ساخته شود که يادآور مساجد صدر اسلام باشد. اين دستوري بود که امام راحل (ره)در نامه خود براي ساخت مصلي بدان تصريح کرده بودند؛ بخوانيد: "ضمناً سادگى مصلا بايد يادآور سادگى محل عبادت مسلمانان صدر اسلام باشد. و شديداً از زرق و برق ساختمانهاى مساجد اسلام امريكايى جلوگيرى شود. " (صحيفه امام، ج‏21، ص 188)

    حال بايد پرسيد آيا واقعاً سادگي صدر اسلام در اين مصلاي چند صد ميليارد توماني رعايت شده است و آيا وقتي کسي وارد شبستان اين مصلي مي‌شود، واقعاً به ياد مسجد النبي(ص)صدر اسلام مي‌افتد؟
    جالب اينجاست که چندي پيش يکي از مسوولان احداث مصلي مدعي شده بود که اين محل در نهايت سادگي احداث مي‌شود و کسي هم نپرسيد که اگر ساخت اين بناي ساده(!) بيش از هزار ميليارد تومان هزينه دارد و دهها سال زمان مي‌برد، اگر مي‌خواستيد ساده نسازيد، چند قرن زمان و چند هزار ميليارد تومان پول مي‌خواستيد؟
    اين چه مصلاي ساده‌اي است که از مسجد پر زرق و برق شيخ زايد ابوظبي هم بيشتر خرجش شده است و هنوز که هنوز است، کار ساختش ادامه دارد؟!

    + حيف و ميل بيت المال 
    4 - گذشته از همه اين‌ها، شبستان مصلي که آماده پذيرش نمازگزاران است، چرا به روي نمازگزاران باز نمي‌شود و مسوولان مدام آن را غرفه بندي مي‌کنند و بسان يک شرکت تجاري، به نمايشگاه‌هاي مختلف اجاره مي‌دهند و پول مي‌گيرند؟ از کتاب گرفته تا نرم افزار و از مطبوعات گرفته تا لباس و ماهي و ميگو! ؛ "اگر مي‌خواستيد نمايشگاه بسازيد چرا نامش را مصلي گذاشته ايد؟!"



    مصلاي تهران محل نمايشگاه‌ها شده است


    اين در حالي است که نمازگزاران، هر جمعه در محوطه باز دانشگاه تهران و خيابان‌هاي اطراف آن در سرماي زمستان و گرماي تابستان، نماز بپا مي‌دارند و علاوه بر اين که خود در رنج هستند، ناگزير هر هفته محدوديت‌هاي ترافيکي هم در آن محدوده اجرا مي‌شود.

    سخن در باب مصلاي تهران فراوان است اما مطلب را به اين جمله ختم مي‌کنيم که مصلاي ناتمام تهران در آن هم در مرکز شهر، به نمادي از بي کفايتي مسوولاني تبديل شده است که حتي ساختن يک مسجد را هم دهها سال طول مي‌دهند!


    + حيف و ميل بيت المال 
    واقعاً شرم آور است که کشور کوچک امارات که هرگز به‌اندازه ما ادعاي مسلماني هم ندارد، ظرف 10 سال، سومين مسجد بزرگ جهان (بعد از مسجد الحرام و مسجد النبي"ص") را با ويژگي‌هايي کاملاً منحصر به فرد بسازد و ما بعد از 23 سال، هنوز بشنويم که مسوولانمان بگويند 850 ميلياد تومان مي‌خواهيم تا ظرف 5 سال آينده مصلي را تمام کنيم و خدا مي‌داند که در پايان سال پنجم، چقدر پول خواهند خواست و پايان کار را به چه زماني حواله خواهند داد؟!




    توجه کنيد که تکنولوژي و مصالح به کار رفته در ساخت مصلاي تهران، هيچ کدام مشمول تحريم‌ها نيستند تا بتوان گناه را به گردن اين موضوع انداخت!

    بودجه هم که کم اختصاص نداده‌اند و آن طور که معاون وزير مسکن گفته، فقط در 5 سال اخير، 170 ميليارد تومان بودجه جذب اين پروژه شده است و خدا مي‌داند در 18 سال قبل از آن، چقدر بودجه بدان اختصاص يافته است.
    تنها مساله‌اي که مي‌ماند، عامل مديريتي است که تفاوت مديريت اماراتي با ايراني را مشخص مي‌کند و چه تلخ است، مقايسه اين دو مديريت و نتيجه اش!
    + حيف و ميل بيت المال 
    خبري که چند روز پيش بر روي خروجي خبرگزاري‌ها رفت و کمتر کسي بدان توجه کرد اين بود:

    «معاون وزير مسکن وشهرسازي با اشاره اعتبارات مورد نياز پروژه مصلاي تهران اعلام کرد: براي تکميل فاز اول نياز به ??? ميليارد تومان اعتبار است و و براي فاز دوم هم احتمالا ??? ميليارد تومان اعتبار بايد تامين شود.
    وي افزود: در ? سال گذشته که اين پروژه در اختيار وزارت مسکن است 170 ميليارد تومان اعتبار براي ساخت آن جذب شده است.»

    بدين ترتيب مصلاي تهران که کار آن با دستور امام راحل(ره) در 23 آبان 67 آغاز شده، برغم گذشت 23 سال، هنوز بنايي نيمه کاره و منتظر بودجه‌هاي کلان صدها ميليارد توماني است!

    + حيف و ميل بيت المال 
    به گزارش عصر ايران، در اين باره نکاتي چند قابل ذکر است:

    1 - کار احداث مصلاي تهران، از سال 67 آغاز شد و هنوز ادامه دارد! اين در حالي است که 9 سال بعد از آغاز کار احداث مصلاي تهران، در سال 1376 کلنگ احداث مسجد "شيخ زايد" در پايتخت امارات متحده عربي بر زمين زده شد و در سال 1386 افتتاح شد.

    اين مسجد بعد از مسجد الحرام و مسجد النبي سومين مسجد بزرگ جهان است و به حدي بزرگ و شکوهمند و زيباست که يکي از نقاط ديدني امارات متحده عربي به شمار مي‌آيد و حتي گردشگران غيرمسلمان نيز از آن - که بعضاً يکي از عجايب هفتگانه جديد عالم توصيف شده است - بازديد مي‌کنند. وسيع ترين صحن در ميان مساجد جهان، بزرگترين قبه در جهان، بزرگترين فرش دستبافت جهان(بافته شده توسط ايراني ها)، بزرگترين لوستر جهان و برترين نورپردازي سال 2009 جهان از جمله ويژگي‌هاي خاص اين مسجد است.









    مسجد شيخ زايد ابوظبي با فرش ايراني


    + پدر بد 


    نام: شادي نام خانوادگي: شهرياري نام پدر: مهدي نام مادر: فهيمه ساکن: مشهد شغل عمو:مهندس شاغل به کار در يک شرکت کاشي سازي


    گزارشي از وضعيت شادي دختر 14ساله مشهدي

    به نام غمين ترين نام ها: شادي

    روزگاري کودکان اين سرزمين بهترين فرداها را انتظار مي کشيدند و اما اينک. . .

    سخن از شادي است. دختر 14 ساله اي در مشهد که از 9 سالگي مورد تجاوز پدرش قرار مي گيرد و اينک در شرف تکميل فاجعه زند گي اش است. شادي به روايت خود با پدر و نامادري اش زندگي ميکرده. مادرش سالها پيش، پيشتر از آنکه به ياد آورد، بدليل اعتياد شديد پدر و بدرفتاريهايش، خانه و دختر را رها مي کند. شادي محروم از مهر مادر، از نه سالگي مداوماً مورد شکنجه و آزار شديد جنسي پدر قرار مي گيرد. شادي اينک در پانسيوني در شهر مشهد در شرايطي به غايت سخت و دهشتناک روزگار مي گذراند، ميان دختراني که سالها از او بزرگتر اند. پدر معتاد به شيشه، دختر را مورد تعرض جنسي قرار مي داده است، و با تلقين اينکه همه پدران اينکار را با دختران خود مي کنند، مانع از افشاي تلخي اين حادثه تکان دهنده مي شود. نامادري شادي، اما تکيده از فاجعه، افشاي راز مي کند تا شايد شادي، راهي به رهايي يابد. عليرغم واقعيات غير قابل کتمان اما، دادگاهي در مشهد با چشم بستن بر ابعاد فاجعه اي انساني، تنها حکم به گرفتن تعهدي از پدر مي کند تا شايد پدر را از فاجعه اي که مداوماً رخ مي دهد، بازدارد! دخترک حتي متهم به خيال پردازي و دروغ گويي مي گردد. تنها به استناد آزموني تا بدان حد طولاني و فرسايشي که شادي در طول آزمون خوابش ميبرد! بناچار فردي در کنار شادي مي نشيند تا به دخترک کمک کند، پاسخ انبوه سوالات گنگ و عجيب را بدهد. پاسخي که در نهايت ادله قاضي شد براي خيال پرداز معرفي کردن شادي! فاجعه اما ادامه داشت. . . پدر معتاد به شيشه، قصد فروش دختر را مي کند. نحيفي و نزاري شادي اما سوداي هيچ خريداري را بر نمي انگيزاند. پندار جنون و شهوت پدر اما سيري نداشت... قصد جان اينبار در ذهن تباهي ها مجال مي يابد. زمانيکه پدر براي خلاصي از شادي و شايد عذاب خويش، او را به زير اتوبوسي هل ميدهد. شادي، اما نمرد. . . ماند، تا روح و جسم رنجورش، هتک بيشتري را تحمل کنند. نامادري به رقت آمده از وضعيت موجود دست به دامان بهزيستي و خانواده پدري مي شود. جواب بهزيستي اما ساده بود و کوتاه: «نه! پدر و مادرش زنده اند، جايي و پولي براي کودکان بد سرپرست نداريم!!!». و خانواده پدر: عمه و عمو دامان خويش برچيدند که مبادا لکه ننگي دامانشان را بيالايد. دخترک توسط پدر با اتوبوسي و در اختيار راننده!!! راهي تهران مي شود. عمويش اما تنها با 25 هزار تومان او را دوباره همان صبح به مشهد بازمي گرداند. شادي تلخ ترين نامي که برايش مي توانست انتخاب شود شد. روزگاري بهترين فرداها را کودکانمان انتظار مي کشيدند. اين روزها اما تنها هول تنهايي و هيولاي آزار جنسي خلوت شبش را پر مي کند. پندار رهايي شادي را، نوري بر دل تابانده و استواري بر پاهايش بخشانده. صداي لرزان دختر آخرين اميدها را مي کاود. چشم به آسمان دوخته، اميدي در قلب و دل، شادي را آيا به فرداها مي رساند؟!!

    از هر انساني و هر نهاد بخششگري تقاضاي بررسي و رسيدگي داريم


    + پدر بد 


    ماجراي دختربچه 14ساله مشهدي که از 9 سالگي مورد تجاوز قرار گرفته


    ساعت حول يازده شب است. يکي از بچه ها زنگ مي زند. گريه امانش نمي دهد. قطع مي کند و دقايقي بعد تماس مي گيرد. نگران، احوالش را مي پرسم. روايتي مي کند گريان که کمرم را مي شکند. دوست همسرش از سر ناچاري و بي خوابگاهي و به رسم دانشجويي به پانسيوني در مشهد رحل مي افکند تا ايام امتحاناتش سپري شود و در اين مکان به فاجعه اي انساني برمي خورد. بي درنگ به همه ي کساني که چاره ساز مي شمارد پيغام مي دهد. از دخترکي چهارده ساله سخن مي گويد که از نه سالگي مورد تجاوز پدرش قرار مي گرفته و هفته اي است ناگزير در اين پانسيون سکونت گزيده است. شادي شهرياري با شکايت مادرخوانده اش به دادگاه مي رود تا هر دو راز جنايتي را بازگو کنند که شش سالي مي شود مدام اتفاق مي افتد. دادگاه قضيه را به پزشکي قانوني ارجاع مي دهد و پزشکي قانوني تاييد مي کند که دخترک بارها از ناحيه واژن و مقعد مورد تجاوز قرار گرفته است؛ به نحوي که پرده بکارت اصلاً در او شکل نمي گيرد. قاضي ابله پرونده به گمان سر به مهر گذاشتن چنين رويداد هولناکي و نيز توهم سرپوش گذاشتن بر فساد اجتماعي، دخترک را برحسب سنش فاقد صلاحيت طرح دعوي مي شمارد و در راي نهايي به تاييديه ي پزشکي قانوني ارجاع نمي دهد. پس از اتمام حجت دادگاه، پدر جري تر مي شود و تصميم به فروش دخترک مي گيرد. ضعف جسمي شادي در نتيجه ي سوء تغذيه و بدرفتاري، چندان رغبتب در ميان خريداران برنمي انگيزد و در راه بازگشت، مهدي شهرياري دخترک را به زير اتوبوس شرکت واحد هل مي دهد که جان سالم به در مي برد. مهدي شهرياري، پدر شادي، وقاحت را به آن حد مي رساند که در گفتگويي دوطرفه شرط بازگشت شادي به خانه را استمرار تطميع خويش قرار مي دهد....شادي که مي گويد خون گريه مي کنم، فشارم مي افتد و به کمک آب قند سر پا مي ايستم...مي گويد که پدرش مي گفته همه ي پدران با دخترانشان چنين سر و سري دارند. بزرگتر که مي شود و با دوستانش در ميان مي گذارد که به ورطه ي چه رخداد هولناکي گرفتار آمده است...شبانه از خواب مي پرد، خواب مي بيند که پسري روي سينه اش نشسته و به او تجاوز مي کند؛ کابوسي که هر شب بختک وار دست از سرش برنمي دارد... مسئول پانسيونش با درد از جيغ هاي گاه و بيگاه شبانه اش مي گويد.... به زحمت از پشت تلفن قضيه را به هر کسي که مي شناسم در ميان مي گذارم. همه مي ترسند. برخي دخالت نهادهاي مدني را موجب حساسيت دادگاه مي دانند و بعضي سعي دارند منصرفم کنند...سرم دارد مي پُکد، چشم هايم سرخ شده و پلک هايم به رسم مطالع ي شبانه –بي هيچ مطالعه اي- پُف کرده اند... از خانواده اش سراغ مي گيرم. مادرش پس از تولد، او را رها کرده و عمويش با وجود آگاهي از موضوع کلاه ديوسي بر سر گذاشته است. عمه اش نيز برحسب وظيفه اي حداقلي او را به پانسيون سپرده است؛ بي آنکه حتي ليوان يا بشقابي به همراه داشته باشد...«پدرم مرا به اتوبوسي سپرد تا به عمويم در تهران تحويل دهد و به راننده به جاي کرايه مرا پيشنهاد کرد و گفت هر کاري دلت مي خواهد با او بکن...عمويم از ترمينال با 25 هزار تومان پول و تشر مرا پس فرستاد...»...زنان خياباني ساکن پانسيون دل به حالش مي سوزانند و خوراک و پوشاکش را بر عهده گرفته اند. نگهبان پانسيون پيرمرد خراساني مهرباني است که با درد از وضعيت شادي با من سخن مي گويد و مدارک پزشکي قانوني و راي دادگاه را نگه مي دارد. پيشتر هر وقت لاي روزنامه را باز مي کردم، با تاسفي سطحي از کنار اخباري از اين دست مي گذشتم؛ چرا که خود، رو در رو چنين رويدادي را تجربه نکرده بودم. عمق فاجعه به حدي است که چند تن از دوستاني که همدم گفتگوهاي شبانه ي من اند به گريه مي افتند. حميد که روانشناسي است مطب دار، از ديروز هق هق گريه امانش را بريده است، احسان گاه و بيگاه بغضش مي ترکد و ناصر کارش را به امان خدا رها کرده است. براي کمک به شادي حاضرم همه ي دستاوردها و امتيازاتي را که عمري برايشان زحمت کشيده ام فدا کنم؛ چرا که شادي را همه ي مادران، خواهران، همسران و دختران کشورم و بشريت مي پندارم. بي تفاوتي در برابر جنايتي که بر شادي رفته است، بي تفاوتي در برابر ارزش هايي است که همه مان با هر جهتگيري فکري بدانها باور داريم...زنده ام که شادي شهرياري را روايت کنم...