بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 42
ایمان چیست؟
«ایمان»، تنها یک «کلمه» نیست، بلکه یک «باور قلبی» است. باوری که به زندگی انسان «جهت» میدهد و در «چگونه زیستن» او نقشی مهمّ دارد و محور ارزشگذاری برای اندیشهها و عملکردهای مردم است.
انسان همواره در معرض دو حرکت متقابل قرار دارد. حرکتی که او را به سوی سعادت و جاودانگی رهبری می کند و در مقابل حرکتی که مقصدش هلاکت و عقاب الهی است.
کسی که به مبدا و معاد ایمان ندارد، دائما به سوی دنیا و هلاکت و عقاب اخروی در حال حرکت است و درنتیجه از خدا و معنویت و سعادت جاودان اخروی و بهشت دور می شود و بالعکس کسی که ایمان دارد همواره به سوی خدا و معنویت و سعادت جاودان حرکت می کند و از دنیا و هلاکت و عقاب آخرت فاصله می گیرد.
ایمان مهمترین عاملی است که جهت سعادت یا شقاوت زندگی انسان را تعیین می کند و سرنوشت سازتر از این موضوع در زندگی انسان نیست.
خود ایمان حقیقت پیچیده ای است که برای شناخت آن باید به تمامی ابعاد لفظی، مفهومی و مصداقی آن توجه کرد. در پاسخ زیر سعی شده است به تمامی این ابعاد پرداخته شود. انشاالله سعی و تلاش ما و دقت نظر شما می تواند در این زمینه نتیجه بخش باشد.
«ایمان» از نظر لغوى به معناى گرویدن، عقیده داشتن، ایمن کردن و باور داشتن است (فرهنگ معین) و از نظر اصطلاحى به معناى گرایش به دین است. گرایش آمیزه ای از باورداشت و احساس محبت به دین را می گویند. ایمان یعنى، انسان به یگانگى خداوند، رسالت پیامبر اکرم(ص)، امامت دوازده امام (ع) و عدالت خداوند و... قائل باشد و با عشق و علاقه به پرستش خدای یگانه بپردازد و از انبیا و اولیای او تبعیت نماید.
البته اشخاص در این اعتقادات مختلف هستند: برخى، ایمان زبانى دارند و گروهى ایمان عقلى دارند؛ یعنى، به این امور علم دارند و برخى نیز از این دو مرحله گذشته و به ایمان قلبى رسیدهاند که ثمره آن باور داشتن تمامى این مسائل همراه با احساس است. شاید یکى از مناسبتهایى که باعث شده معناى لغوى ایمان به معناى اصطلاحى یاد شده سوق داده شود، ایمن شدن آدمى از بسیارى از خطرها و مشکلات روحى و اجتماعى در اثر ایمان است.
ایمان قلبی یعنی باور آمیخته با محبت و احساس دوست داشتن، زیرا قلب مرکز احساس در انسان است. قلب چون به حقیقتی معتقد شود، شوق و حب نسبت به آن پیدا می کند و همت انسان را به سوی آن برمی انگیزد و در این حالت است که اطمینان و آرامش وجود آدمی را فرا می گیرد و حرکت به سوی عمل آغاز می شود. این معنا با مفهوم ایمان که از «امن» گرفته شده و با «امنیت» و «امان» هم خانواده است سازگار می باشد.
در امان خانه ایمان بنشین و ایمن باش- گر امان بایدت البته، مرو زین مأمن.
علم به معنی شناخت و معرفت است, ولی ایمان - که امرى کاملاً اختیارى است - عبارت است از معرفت توأم با باور و دوست داشتن و تسلیم قلبى و خضوع و خشوع دل نسبت به خداوند متعال و رسول او و آموزههایى که به بشریت ارائه کردهاند. ایمان امرى اختیارى است به دلیل آن که در آیات بسیار به آن، امر شده است و روشن است که امر به چیزى از سوى حکیم مطلق، دلالت بر مقدور بودن و اختیارى بودن آن چیز دارد نگا: بقره / 41، 91، 186 - نساء / 136 - آل عمران / 179.
ایمان در قرآن، گونهاى از معرفت وعلم را داراست، ولى تمام هویت آن، از سنخ علم و معرفت نیست؛ بلکه افزون بر آن تسلیم و خضوع در برابر حق نیز مىباشد. حجرات / 15 - بقره / 42 - توبه / 110. «إنما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لمیرتابوا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی سبیل الله أولئک همالصادقون» حجرات / 15.
«در حقیقت، مؤمنان کسانىاند که به خدا و پیامبر او گرویده و [دیگر ]شک نیاورده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد کردهاند. اینانند که راستکردارند». پس اهل ایمان کسانىاند که در ایمان به خدا و رسول تردیدى نداشته، به آنها علم و یقین دارند «ود کثیر من أهل الکتاب لویردونکم من بعد إیمانکم کفارا حسدا من عند أنفسهم من بعد ما تبین لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتى یأتی الله بأمره...» ؛ بقره / 109.
«بسیارى از اهل کتاب - پس از این که حق بر ایشان آشکار شد - از روى حسدى که در وجودشان بود، آرزو مىکردند که شما را بعد از ایمانتان، کافر گردانند. پس عفو کنید و درگذرید، تا خدا فرمان خویش را بیاورد».
این آیه، به روشنى حکایتگر این حقیقت است که بسیارى از اهل کتاب علىرغم روشن شدن حق و علم آنها به آن، آرزو دارند تا مؤمنان را هم از روى حسد به گمراهى افکنند. بنابراین، ایمان تنها معرفت و علم نیست؛ بلکه باید در برابر حق خاضع و خاشع و قلباً تسلیم بود.
کافر و مؤمن خدا گویند لیک - در میان هردو فرقى هست نیک.
آن گدا گوید خدا را بهر نان - متقى گوید خدا از عین جان.
گر بدانستى گدا از گفت خویش - پیش چشم او نه کم ماندى نه بیش.
سالها گوید خدا آن نان خواه - همچو خر، مصحف کشد از بهر کاه.
گر به دل درتافتى گفتِ لبش - ذره ذره گشته بودى قالبش.
نام دیوى ره برد در ساحرى - تو به نام حق پشیزى مىبرى.
مثنوى / 2 / 502 - 497.
از نظرگاه قرآن، عمل جزء ایمان نیست، چرا که آیات متعددى وجود دارد که دلالت دارد عمل منفک از ایمان است، نگا: عصر / 3 - نساء / 124 و 162 - اعراف / 152 - فاطر / 10.
اما عمل لازمه ایمان است و در واقع، ثمره و نتیجه آن تلقى گشته است؛ به صورتى که از دیدگاه قرآن عمل صالح تنها در کنار ایمان، پایدارى و دوام دارد و ایمان نیز تنها با وجود عمل صالح است که طراوت و نشاط مىیابد. نگا: نساء / 65 - انفال / 3 و 4 - مجادله / 22 - بقره / 177.
از منظر قرآن، به هر اندازه که معرفت آدمى عمیقتر و خضوع و خشوع و تسلیم قلبى او ژرفتر و مستحکمتر باشد، ایمان هم افزایش مىیابد و هر چه معرفت کمتر و سطحىتر و خضوع قلبى اندک و کم استقامت باشد، ایمان هم کاهش مىیابد. به هر روى، با توجه به درجات دو عنصر اساسى ایمان، یعنى معرفت و تسلیم قلبى، ایمان هم امکان کاهش یا افزایش دارد. نگا: آل عمران / 173 - انفاق، 2 - نساء / 136.
مؤمنى او، مؤمنى تو بىگمان - در بیان هر دو فرقى بیکران.
بنابراین در تعریف ایمان می توان گفت: ایمان عبارت است از معرفت یقینی توأم با اطمینان قلبی نسبت به اعتقادات اصیل دینی که علامت وجود آن تسلیم قلبى و خضوع و خشوع دل به خداوند متعال و رسول او و آموزههایى که به بشریت ارائه کردهاند، می باشد.
ایمان در حقیقت نیرویی است که باعث می شود انسان با شجاعت و قدرت و صدق و اخلاص برای رضای خدا تلاش کند و در مسیر قرب الهی قرار بگیرد و با آرامش کامل بدور از هر گونه شک و شبهه ای به انجام وظایف فردی و اجتماعی خود همت گمارد و از سرزنش هیچ سرزنش کننده ای هراس به خود راه ندهد، علامت ایمان این است که فرد مومن حتی از مرگ در این راه نگرانی ندارد و آن را شهادت در راه خدا می داند و از آن استقبال می کند.
ایمان، یعنی باور کنی که تو غیر از این بدن مادی و ظاهر بشری، روحی مجرد و فرابشری داری که خود دریچه ای است برای اعتقاد و پیوند با خداوند و فراطبیعت. راه ایمان و حرکت های معنوی از این باور خودشناسانه آغاز می شود. اینکه گفتند خودشناسی نافع ترین معارف است یا معرفت نفس راه معرفت خداوند است، به خاطر این است که حرکت معنوی انسان از خودشناسی شروع می شود.
ایمان یعنی قبول داشته باشی که جهان منحصر به طبیعت نیست و انسان به مناسبت همان روح الهی که در او نهفته است، جاودان خواهد بود، با خاتمه یافتن عمر طبیعی نابود نمی شود. باور کنی که آخرتی هست و اعمال انسان در سرای آخرت و برزخ بازتاب نیک و بد خواهد داشت.
ایمان از یک فرد معمولی یک انسان سیاسی و مبارز می سازد. اگر حقیقت ایمان در انسان نهادینه شد، آنگاه انسان خودش را در جبهه حق و تحت ولایت خداوند می داند و خلافت انسان کامل معصوم را بر خودش و جامعه خواهد پذیرفت و تحت فرماندهی ولی و خلیفه خدا در روی زمین، همیشه آماده نبرد بزرگ با دشمنان داخلی( جهاد اکبر) با نفس اماره و دشمنان خارجی (جهاد اصغر) با سلطه گران و ظالمان و کافران می باشد و در عرصه این درگیری می تواند از جان و مال و آبروی خویش مایه بگذارد و از هیچ نیروی شیطانی هراس بدل راه نمی دهد و محکم و استوار، با صدق و اخلاص در راه خدا مبارزه و مقاومت می کند و در مقابل سختی ها این راه بردبار و صبور خواهد بود. این صفات و حالات، دورنمایی از یک انسان مومن واقعی است.
ما اگر بخواهیم حقیقت ایمان را به درستی و مصداقی درک کنیم باید مومن حقیقی و ویژگی های آن را بررسی کنیم. چرا؟ چون ایمان یک نیروی معنوی بسیار قوی و در عین حال پیچیده است که بدون مطالعه در مظاهر آن شناختنی نیست. ایمان نیرویی است که در مومن ظهور می کند و ما تا مومن که ظرف ظهور ایمان است را به درستی نشناسیم، نمی توانیم به این نیروی معنوی شناخت عمیق پیدا کنیم.
ایمان نیرویی است که می تواند تعداد کمی را بر عده کثیری از کافران و ستمگران پیروز کند. شما وقتی می بینید، یک انسان مومن در یک مجمع جهانی با تکیه بر ایمان خود و اعتقاد به توحید، سخنی می گوید که جهانیان را بیدار و متوجه می کند و ظالمان را به خشم می آورد، نیروی ایمان را در کلام او مشاهده می کنید.
شما هنگامی که قدرت نفوذ سخن و رفتار امام خمینی رض را در ملت می بینید و توان او را برای سرنگونی نظام شاهنشاهی و ایجاد نظام اسلامی با تکیه بر خداوند و توکل به او مشاهده می کنید، پی به قدرت ایمان می برید و آن را در یکی از مظاهر آن مشاهده می کنید.
جنگ تحمیلی هشت ساله یکی از عرصه های مهم ظهور و بروز ایمان به خداوند بود. در تمام صحنه های دفاع ما با قدرت ایمان رزمندگان و تاثیر بی نظیر آن مواجه هستیم. دشمن با تجهیزات کامل ارسالی شرق و غرب به ایران هجوم آورده بود، و ما در مقابل آنها سلاحی داشتیم که آنها نداشتند و دیدید که ایمان به خدا و توکل به او بر آن همه سلاح و تجهیزات و کمک های غربی و شرقی پیروز شد. این یعنی ایمان توحیدی به خداوند و کار دشمن نیز چیزی جز شرک و اتکال به دشمنان و کافران نبودکه ضامن شکست آنها بود.
البته برخی ویژگی های ایمان در قرآن کریم و روایات اسلامی آمده که برای این منظور قابل استفاده است ولی حقیقت ایمان را باید در فرد مومن واقعی مشاهده کنیم و نوع منش و تفکر و اخلاق انسان مومن است که این نیرو را معرفی می کند.
براى نمونه به چند نمونه از شاخصه های مومنان اشاره می کنیم:
- مقدار اهتمام به نماز و تکالیف دینى دیگر،
- چگونگى معاشرت با دوستان و خویشان و رسیدگی به نیازمندان جامعه و مشارکت در پیشرفت و تکامل اجتماع.
- وضعیت خانوادگى و الگوهاى رفتارى فرد.
- ولایت پذیری و اهتمام به پیروی از امامان معصوم و در خط و جبهه حق بودن و مبارزه با اهل باطل. این نکته خیلی مهم است. مومن جبهه دارد و تحت ولایت معصوم و نایب معصوم حرکت می کند و این از نشانه های بزرگ اهل ایمان است.
- صدق و اخلاص. بسیاری از انسان ها ادعای ایمان دارند، ولی به حقیقت کسی مومن است که در ادعای خود راست بگوید و واقعا با صمیم قلب به تکالیف دینی خود عمل کند و از سر اخلاص به عبادت خداوند بپردازد. صدق و اخلاص دو علامت قطعی ایمان در فرد مومن است.
به نظر شما بهشت مال ایرانی ها است چون اسلام داریم و شیعه ایم؟ من موافقم که انسانیت مرتبه ای بالاتر از دین داشتن داره، نظر شما در مورد این عقاید چیه؟
ابتدا در مورد قسمت دوم سوال گفتنی است: به عکس نظر شما ما معتقدیم که انسان شدن تازه ابتدای راه است. کمال انسان در احیای هویت الهی خود است که فوق انسان شدن است.
ما در ابتدا هویت طبیعی و حیوانی داریم و در صورتی که خودسازی کنیم می توانیم با طی کردن مراتب حیات انسانی و تقویت عقلانیت و اختیار به انسانیت برسیم و سپس تازه سیر و سلوک انسان به سوی احیای هویت الهی و حیات عرفانی شروع می شود. ماموریت دین و انبیای الهی این بوده است که انسان را در این طریق هدایت کنند و نهایتا او را به قرب الهی و احیای هویت الهی برسانند. بنابراین هدف دین بسیار فراتر از انسانیت است و به الهی شدن انسان و رنگ خدایی گرفتن او می اندیشد.
و اما در مورد قسمت اول سوال قرآن و روایات به طور صریح اعلام مىدارد که تنها اسلام و تشیع که همان حقیقت اسلام ناب است از افراد پذیرفته مىشود و این به معناى آن نیست که همه مسلمانان و شیعیان اسمى وارد بهشت مىشوند؛ شرط رفتن به بهشت از نظر قرآن کریم ایمان و عمل صالح است.
اما در مورد افراد دیگر ادیان و مذاهب باید گفت: آنان به سه دسته تقسیم مىشوند که هر یک حکمى جداگانه دارند:
یک. با اسلام و تشیع آشنا شده؛ ولى به دلیل تعصّب یا عناد و لجاجت از پذیرفتن آن سرباز مىزنند. چنین افرادى به فرموده قرآن کریم اهل جهنماند.
دو. با اسلام و تشیع آشنا نیستند؛ ولى در جهالت خود مقصراند؛ یعنى، از وجود دینى به نام اسلام یا مذهبى به نام تشیع مطلعاند؛ ولى با وجود همه امکانات و شرایط لازم براى جستوجوى حقیقت اقدامى نمىکنند. چنین افرادى در حد تقصیر خویش روز قیامت مجازات مىشوند.
سه. با اسلام آشنا نیستند و در جهالت خود نیز تقصیرى ندارند؛ بلکه یا اصلاً به گوششان نخورده یا آنکه امکان تحقیق و پژوهش براى آنان وجود نداشته است و تنها هر آنچه را به آنها رسیده (مثل مسیحیت و)...قبول کرده و به آن عمل نمودهاند. چنین افرادى اهل جهنم نیستند و خداوند آنان را مشمول عفو و رحمت خود قرار مىدهد و اعمال آنها را با میزان حقیقتخواهى آنان و آنچه فکر مىنمودند حق است، مىسنجد.
مطالب بالا از آیات و روایات استفاده مىشود که درباره آن توضیح مختصرى مىدهیم:
یکم. مردم بر حسب وضعشان در برابر وعده و وعیدهاى خداوند متعال، به شش دسته تقسیم مىشوند: مؤمنان، کافران، مستضعفان، مرجون لامر الله.
مؤمنان افرادىاند که به خداوند ایمان آوردهاند و جایگاهشان بهشت است. البته این گروه دارای «درجات» هستند که در آنها به «مخلصین»، «سابقون» و «اصحاب یمین» یاد می شود.
کافران کسانىاند که از روى علم حق را شناختهاند؛ ولى به علت عناد و لجاجت از آن سر بر تافتهاند. این گروه مقصراند و جایگاهشان به طور حتم جهنم است. که این گروه نیز دارای «درکات» هستند و براساس شدت ستیزه جویی در طبقات جهنم قرار می گیرند.
گروه مستضعف و مرجون الى الله نیز کسانىاند که داراى عذراند؛ یعنى، اگر نتوانستهاند به دین حق بپیوندند و بدان عمل بکنند، به لحاظ تقصیر یا کوتاهى کردن آنان نبوده است؛ بلکه از جهت یک سلسله عواملى بوده که از اختیار آنها خارج بوده است. همین عوامل موجب جهل یا غفلت یا عمل نکردن آنان به دستورات دین اسلام شده است. بدیهى است که چون این صورت، ترک به اختیار آدمى مستند نبوده و معلول عوامل خارج از اختیار او است، براى آدمى نه نفعى خواهند داشت و نه ضررى. مرجع کار چنین کسانى خداوند خواهد بود. خداوند خودش به نحوى که حکمت و رحمتش ایجاب عمل خواهد کرد.
دوم. آیات 96-98 سوره «نساء» بر مطلب یاد شده، دلالت مىکند. خداوند در آن آیات عذر افراد را به دلیل مستضعف بودن با شرایطى قبول کرده است.
در آیه 106 از سوره «توبه» هم کار این گونه افراد را به خود خداوند احاله کرده است. مراد از «مستضعف» در اینجا فقر اقتصادى نیست؛ بلکه در ضعف قرار داده شدن از جهت دسترسى به منبع هدایت است. این است که در آیات سوره «نساء» جمله (لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا» به عنوان شرط و علت عذر براى مستضعفان ذکر شده است، از این صفت مىتوان دریافت که علت معذور بودن همه جا و به طور عموم راه و چاره نداشتن است که شامل جاهل غافل غیر معاند هم مىشود. افزون بر اینها، آیه 286 سوره «بقره» بر همین گفته دلالت دارد؛ زیرا در ذیل آیه فوق این مطلب آمده که انسان، هر چه خوبى کرده، به نفع او و هر چه بدى کرده بر ضرر او است. به طور روشن مفهوم سخن فوق این خواهد بود که اگر چیزى به اکتساب، یعنى، آنچه مسؤولیتش به عهده خود شخص است، مستند نباشد، گناه و مسؤولیت براى انسان نخواهد داشت.
سوم. به عقیده علامه طباطبایى، معناى «مستضعف» علاوه بر اینکه افراد ساکن در سرزمینى را که بر اثر نبودن دانشمند، راهى براى قرار گرفتن دین اسلام در آنجا نیست، شامل مىشود؛. همچنین به فردى هم که ذهنش به یک مطلب حق منتقل نشده و فکرش به حق راه نیافته، شامل مىگردد؛ یعنى، شخصى که به حق رهبرى نشده و در عین حال از کسانى است که با حق عناد ندارد؛ بلکه طورى است که اگر حق برایش واضح گردد، از آن پیروى خواهد کرد؛ ولى به عوامل مختلف حق براى او مخفى مانده است. چنین کسى جزء افراد مستضعف خواهد بود؛ چرا که آدم غافل قدرت ندارد و با چنان جهالتى هم که نمىشود راهى به حقیقت یافت.
اما در مورد نیکوکاران غیر مسلمان باشند، توجه به چند نکته ضرورى است:
الف) عوامل دخیل در بررسى و پاداش عمل در قیامت.
ب) اقسام کافران و چگونگى محاکمه آنها در قیامت.
درباره ارزش اعمال انسان به چند نکته توجه کنید:
الف ) ارزش اعمال آدمیان به دو عامل بستگى دارد و فقدان هر یک از آنها عمل را فاقد ارزش مىسازد. آن دو عامل عبارت است از:
1) حسن فعلى. یعنى نیکو بودن ذات عمل. مانند راستى ایثار و...
2) حسن فاعلى. یعنى انجام عمل بر اساس انگیزهاى نیکو و صالح. بنابراین نه تنها کافران بلکه اگر درمیان مسلمانان نیز کسى عمل بسیار خوبى را با انگیزههاى نادرست انجام بدهد قابل تحسین و ستایش و پاداش نیست. مثلا اگر کسى نسبت به یتیمى خدمات بسیار ارزندهاى انجام دهد و سپس روشن شود که وى از این امور مقاصد نادرستى داشته نه تنها تمجید نمىشود بلکه چه بسا مورد ملامت و سرزنش نیز قرار گیرد. از طرف دیگر حسن فاعلى دایره وسیعى دارد و منحصر به انگیزهها نیست. بلکه شامل ابعاد اعتقادى فرد نیز مىشود.
بر این اساس اعمال کافران معاند قبول نمىشود و هیچ منافاتى با عدل الهى نیز ندارد. زیرا آنان اولاً به خاطر انکار ربوبیت حضرت حق و یا سایر ضروریات و اصول دین، مستحق عقابند. ثانیا، آنان اعمال نیک را به قصد رضاى الهى و اطاعت امر او به جا نیاوردهاند تا استحقاق ثواب و پاداش الهى را داشته باشند. اما در عین حال خداوند کافران غیرمعاندی را که اعمال نیک انجام دادهاند متناسب با مراتبشان با لطف خود پاداش مىدهد. بدین صورت که در دنیا براى آنان جبران مىکند و پاداش دنیوى (مثل بهرهمندى از سلامتى و سعه رزق و...) مىدهد و یا از شدت عذاب اخروى آنها کاسته مىشود.
چه کار کنیم که از مرگ نترسیم و مردن برایمان آسان شود؟
مرگ یکى از رخ دادهاى زندگى و از سنتهاى قطعى در نظام آفرینش است به رغم عمومیّت این پدیده، مواجهه با مرگ خود یا عزیزان براى بیشتر افراد، بسیار التهابزا است و عوامل متعدد شناختى، عاطفى و رفتارى دارد.
مهمترین عاملى که مرگ را اضطرابآور و التهابزا کرده، تنفر از نابودى و گرایش به بقا است بنابراین اگر افراد نگرش خود را نسبت به مرگ اصلاح کنند و این حقیقت را در یابند که مرگ فنا و نابودى نیست، بلکه بقا و استمرار حیات واقعى است؛ این نگرانىها و وحشتزدگىها، برطرف مىشود.
درمان ترس از مرگ:
1. اصلاح نگرش نسبت به مرگ: از دیدگاه همه ادیان الهى - از جمله دین مبین اسلام - مرگ نابودى نیست. قرآن این تفّکر را که انسان با مرگ نابود مىشود، به شدت رد مىکند و آن را ناشى از جهل مىداند! قرآن کلمه «توفّى» - که به معناى «بازستاندن کامل» است - در مورد مرگ به کار مىبرد، یعنى، که انسان علاوه بر این بعد جسمانى، واقعیت دیگرى دارد که هنگام مرگ، خداوند این واقعیت را پس مىگیرد. اعتقاد به این حقیقت قرآنى، گرایش ذاتى انسان به بقا را در معرض خطر قرار نمىدهد.
2. توجه به زیبایىها و جلوههاى زندگى پس از مرگ: انسانها علاقهمند به زیبایىها، راحتىها و دلبستگىهاى میان فردى هستند و فکر مىکنند مرگ بر همه این امور خوشانید خط بطلان مىکشد؛ اما آموزههاى دینى افراد را به این حقیقت متوجه مىسازد که زیبایىها و دلبستگىهاى این دنیا، قابل مقایسه با جلوههاى زیباى زندگى بعد از مرگ نیست و زندگى دنیا در برابر حیات اخروى، بسیار محدود و زود گذر است.
قرآن در این باره مىفرماید: «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» عنکبوت (29)، آیه 64. «زندگى دنیا چیزى جز بازى و سرگرمى نیست و زندگى واقعى در سراى دیگر است. اقتباس از ام رابین دیماتئو، روان شناس سلامت، ترجمه سید مهدى موسوى اصل و همکاران، ج2، انتشارات سمت، چاپ اول، زمستان 1378.
3. رضایت به مقدرات الهى: این امر باعث مىشود که فرد هنگام مرگ، کمتر دچار برخى تجارب ناخوشایند روانى و بیمار گونه گردد. در فرهنگ غرب، به انسان و آزادى او اصالت داده و در همه جنبههاى زندگى به او اختیار تام مىدهند و در واقع او را مالک اصل خود مىدانند؛ ولى در دیدگاه اسلام، انسان کامل، بنده خدا و مملوک او است و کمال انسان در بندگى و اطاعت از خداوند است. این بندگى با احساس محبت نسبت به خداوند همراه است. خداوند نیز هنگامى که خطابى محبتآمیز به انسانها دارد، آنان را با عنوان «بندگان من» مىخواند و مىفرماید:
«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً. فَادْخُلِی فِی عِبادِی. وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» فجر (89)، آیات 27 - 30. «اى نفسهاى مطمئن و آرام به سوى پروردگار خویش باز گردید، در حالى که خداوند از شما راضى و شما نیز از خداوند راضى هستید، وارد بندگان من شوید، وارد بهشت من شوید».
اگر این اعتقاد براى انسان درونى شود، در مقابل مرگ حالت تسلیم و رضا در پیش مىگیرد و نگرانى از وجودش رخت مىبندند. البته رضایت نسبت به مرگ، بدین معنا نیست که انسان بدون جهت و با دست خود، خویشتن را به کام مرگ بیندازد! قرآن در این زمینه مىفرماید: «لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ» بقره (2)، آیه 195؛ «خود را با دست خویش به وادى هلاکت نیفکنید».
تعالیم اسلامى سعى دارد حالت رضا را در انسان تقویت کند. بشارت خداوند به شکیبایانى است که در هنگام بروز حوادث، ناگوار مىگوید: «ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مىگردیم» بقره (2)، آیه 156. و روایات اسلامى مرگ را رحمتى از جانب خداوند براى بندگان مؤمن مىدانند و مىکوشند که در افراد نگرش مثبت نسبت به مرگ ایجاد کنند.
4. توجه به عمومیّت مرگ: انسان باید به این واقعیت توجه کند که مرگ یک سنت و قانون قطعى و خلل ناپذیر حاکم بر نظام آفرینش است و همه موجودات - به جز خالق یکتا - با چنین پدیدهاى مواجه مىشوند؛ چنان که قرآن در این باره مىفرماید: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» آل عمران (3)، آیه 185 ؛ «هر نفس طعم مرگ را مىچشد». خود این فکر موجب تسکین مىشود.
5. یاد مرگ: در فرهنگ اسلامى توصیه شده که مسلمانان نباید از مرگ غافل باشند.
پیامبر(ص) مىفرماید: «اکیس الناس من کان اشدّ ذکرأ للموت» بحار الانوار، ج 6، ص 130 ؛ «زیرکترین مردم کسى است که بیشتر به یاد مرگ باشد».
این امر باعث مىشود انسان خودش را آماده مرگ کند و براى به دست آوردن این آمادگى، از محرمات بپرهیزد. وقتى فرد مرگ خود را از قبل تصور و پیشبینى کند، با فراهم آوردن شرایط و فضاى روانى مناسب، خود را آماده مواجهه با آن مىکند و از تنیدگى او کاسته مىشود و با این پدیده سازگارى بهترى خواهد داشت همان.
مرگ عبارت است از نوشیدن عصاره ی حیات که برای مؤمنان بسیار گوارا , لذت بخش و نشاط آور است و برای کافران رنج آور و اسفبار و اندوهناک . اما جریان مردن مؤمنان به این وضع است که هنگام مرگ آنان , فرشتگان الهی نازل و پیامبر و پیشوایان معصوم ( علیهم السلام ) برای اینان متمثل می شوند و به آنان می گویند : ما دوستان شما در دنیا و آخرت خواهیم بود و هیچ خوف و ترسی نداشته باشید ؛ نوید باد شما را به بهشت که هر آنچه خواستید در آن است .... اما جریان مردن کافران به این وضع است که شربت مرگ برای آنان سخت ناگوار تلخ و استقبال فرشتگان عذاب از آنها با گرزهای آتشین است . (1)
عواملی که باعث می شود انسان مرگ آسانی داشته باشد :
1 – اطاعت از اوامر و نواهی حضرت حق تعالی
انسان به هر میزان که در ترک محرمات و انجام واجبات کوشا باشد , هنگام جان دادن آسوده خواهد بود . امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) می فرمایند : هر کس اهل طاعت باشد فرشتگان رحمت , متولی قبض روح او می گردند و هر کس اهل نافرمانی و معصیت باشد فرشتگان عذاب , روح او را می گیرند . فرشته ی مرگ , یارانی از فرشتگان رحمت و عذاب زیر فرمان خود دارد فمن کان من اهل الطاعة تولت قبض روحه ملائکة الرحمة و من کان من اهل المعصیة تولت قبض روحه ملائکة النقمه والملک الموت اعوان من ملائکة الرحمة و النقمة (2)
بنابراین مومنی که در دنیا اهل عبودیت خدای سبحان است , فرشتگان رحمت ذات اقدس الهی مأموریت گرفتن جان او را دارند و در روایات آمده که مرگ برای مؤمن به منزله ی بوییدن بهترین گلهاست .
امام صادق ( علیه السلام ) می فرمایند : .... وقتی بنده مؤمن به قبر در آمد قبر گوید : خوش آمدی . به خدا سوگند وقتی به تو بر پشتم راه می رفتی دوستت می داشتم , چه رسد به اکنون که در درونم جا گرفته ای . خواهی دید . سپس (قبر)به اندازه ی دید چشم بر او گشوده و گسترده می شود و دری به بهشت باز می گردد که جایگاهش را در بهشت خواهد نگریست . در این هنگام مرد زیبا چهره و نیکو اندامی از قبر خارج می شود که مانند او را هرگز ندیده به او گوید : ای بنده خدا , من زیبا تر از تو ندیده ام , چه کسی هستی ؟ گوید : من عقیده ی نیکوی تو هستم , من کردار شایسته تو هستم . سپس روح او گرفته آن گاه در بهشت در همان جایی که دیده بود نهاده می شود و به او گفته می شود , راحت بخواب و از بهشت نسیمی بر جسد او می وزد که لذت و بوی خوش آن را تا هنگام قیامت می یابد .
اما کافر هنگامی که داخل قبر گردد , قبر گوید : خوش نیامدی , به خدا سوگند تو وقتی بر پشتم راه می رفتی دشمنت می داشتم , چه رسد به اکنون که در درونم جا گرفته ای . خواهی دید . آنگاه او را چنان می فشارد که خردو نابود گرداند . سپس به همان حال بر می گردد و دری به آتش به او گشوده می شود که جایگاهش را در آن مشاهده کند . سپس فرمود : مردی زشت رو که قبیح تر از او هرگز دیده نشده از قبر خارج شود و گوید : ای بنده ی خدا تو کیستی که من زشت تر از تو ندیده ام , در پاسخ گوید : من کردار زشت تو و عقاید بد تو هستم . سپس روح او گرفته و در همان جایگاه آتش نهاده می شود و نسیم آتشین بر جسد او می وزد که درد و گرمی آن تا روز قیامت پیوسته است و بر روح او 99 افعی گزنده مسلط خواهند شد و او را نیش می زنند . هر یک از آن افعی ها هر گاه به زمین بدمد دیگر گیاهی نخواهد رست (3)
با اندکی تأمل در این روایت روشن می شود که آنچه همواره در همه مواقف ( سکرات موت و جان دادن , برزخ , قیامت و ... ) همراه انسان است وهرگز از او جدا نیست عمل و کردار اوست.
2 – صله رحم
امام صادق ( علیه السلام ) می فرمایند : ( هر که خواهد که حق تعالی بر او آسان کند سکرات مرگ را پس باید صله ی ارحام با خویشان خود کند و به پدر و مادر خود نیکی و احسان نماید ؛ پس هر گاه چنین کند خداوند بر او آسان کند دشواریهای مرگ را و ... ) (4) پس مؤمن باید در رفع گرفتاری اقوام و نزدیکان بکوشد و با آنان مهربانی کند و از قطع ارتباط با آنان جدا ً بپرهیزد .
3 – نیکی و احسان به والدین
این مورد اثرات زیادی در سعادت انسان دارد . روایت شده که حضرت رسول ( صلی الله علیه و آله ) حاضر شد نزد جوانی در وقت وفات او پس به او فرمود : بگو : لا اله الا الله . سپس بسته شد زبان آن جوان و نتوانست بگوید , و هر چه حضرت مکرر کرد او نتوانست بگوید ؛ سپس حضرت فرمود : به آن زنی که بالا سر آن جوان بود که آیا این جوان مادر دارد ؟ عرض کرد : بلی , من مادر او می باشم . فرمود , آیا تو خشمناکی بر او ؟ گفت : بلی و الان شش سال است که با او تکلم نکرده ام حضرت فرمود که راضی شو از او . آن زن گفت : خدا به رضایت تو از او خشنود و راضی باشد و چون این کلمه را که مشعر بر رضایت او بود از پسرش گفت , زبان آن جوان باز شد . حضرت به او فرمود : بگو لا اله الا الله , گفت : لا اله الا الله .... (5) با دقت در این روایت و احادیث مشابه می بینیم که رضایت والدین , جدای از برکات فراوان دنیوی و اخروی , عاملی مؤثر در راحت جان دادن مؤمن می باشد .
4 – کم کردن تعلقات دنیایی
به هر میزان که حب دنیا در دل انسان باشد , هنگام جان دادن سختی بیشتری خواهد کشید . امام صادق ( علیه السلام ) فرمود : هر که بیشتر به دنیا بچسبد هنگام جدایی از آن بیشتر افسوس خورد . عدم حب به دنیا به معنای عدم استفاده ی از دنیا نیست بلکه به این معناست که از نعمتهای دنیا در جهت خشنودی الهی استفاده کرده و از جمع آوری مال و عدم رسیدگی به نیازمندان و اجتناب از پرداخت خمس و زکات و آنچه شرعا ً به مال ما تعلق می گیرد , جدا ً پرهیز کنیم .
5 – کوتاه کردن آمال و آرزوها
من اطال الامال اساء العمل کسی که آرزوهایش طولانی است کردارش ناپسند است (6) قبلا ً اشاره کردیم که اعمال انسان , ارتباط مستقیمی با نحوه مرگ انسان دارد . بنابراین کسی که آمال و آرزوهای طولانی رادر ذهن می پروراند از حسنات باز می ماند و لذا خدای ناکرده ممکن است با سوء عاقبت از دنیا برود .
ای عزیز
مرگ فی نفسه وحشتناک نیست چرا که انتقال از سرایی به سرای دیگر است . دلیل ترس ما اینست که عمری دنبال خواسته های هوای نفس و شیطان بوده ایم و توشه ای برای سرای دیگر نیندوخته ایم . آری با این وضع منتقل شدن , ترس دارد ؛ انسانی که دنیایش را آباد و آخرتش را خراب کرده , از مرگ هول و هراس دارد و مولا امیر المؤمنین ( علیه السلام ) از این دسته افراد اظهار تعجب می کنند ( عجبت لعامر دارالفناء و تارک دارالبقاء در شگفتم از آن کس که خانه ی نابود شدنی را آباد می کند اما جایگاه همیشگی را از یاد برده است ) . (7)
6 – یاد مرگ
اگر انسان در طول زندگی از یاد مرگی که بزودی به سراغ او خواهد آمد غافل باشد , بطور طبیعی نه تنها آمادگی برای مردن نخواهد داشت بلکه از روبرو شدن ناگهانی با مرگ , بسیار هراسناک خواهد شد . امام صادق ( علیه السلام ) می فرماید : یاد مرگ خواهشهای نفس را می میراند و رویشگاه های غفلت را ریشه کن می کند و دل را با وعده های خدا نیرو می بخشد و طبع را نازک می سازد و پرچم های هوس را درهم می شکند و آتش آزمندی را خاموش می سازد و دنیا را در نظر کوچک می کند (8) بطور مسلم چنین کسی با چنین اعمالی , مرگی راحت خواهد داشت .
رسول خدا ( صلی الله علیه و آله ) فرمودند : بهترین زهد به دنیا , یاد مرگ است و برترین عبادت اندیشیدن است . پس هر که یاد مرگ وجودش را پر کند , گور خود را باغی از باغهای بهشت بیابد . (9) از حضرت سؤال شد : آیا کسی با شهداء محشور می شود ؟ فرمود : آری , کسی که شبانه روز بیست مرتبه مرگ را یاد کند .
7 – اشتیاق به نعمتهای بهشت
یکی از نشانه های مؤمن اینست که وقتی هنگام تلاوت قرآن به آیات عذاب می رسد , به خدا پناه برده و از خدا بخواهد او را از عذاب نجات دهد و وقتی به آیات بهشتی و نعمتهای آن می رسد , از خداوند طلب رسیدن به آن نعمتها را بنماید . تفکر در آیات الهی , بویژه نعمتهای بهشتی و شوق رسیدن به آنها ( و در نتیجه عمل کردن به فرامین الهی و پرهیز از نواهی حضرت حق ) مرگ را برای انسان آسان می کند . امام علی ( علیه السلام ) می فرمایند : جانهایتان را مشتاق نعمت بهشت گردانید , تا این که مرگ را دوست داشته باشید و زنده ماندن را دشمن . (10)
مطالعه کتابهای زیر به شما کمک خواهد کرد چرا که مباحث مبسوطی در این زمینه مطرح کرده اند :
1 – منازل الاخرة نوشته ی شیخ عباس قمی ( رحمة الله علیه )
2 – تفسیر موضوعی قرآن کریم جلدهای 4 و 5 نوشته علامه جوادی آملی ( حفظه الله تعالی علیه )
------------
(1) علامه جوادی آملی / تفسیر موضوعی قرآن کریم / ج 4 / ص 199
(2) علامه جوادی آملی / تفسیر موضوعی قرآن کریم / ج 4 / ص 212
(3) علامه جوادی آملی / تفسیر موضوعی قرآن کریم / ج 4 / ص 202
(4) شیخ عباس قمی / منازل الاخرة / ص 14
(5) شیخ عباس قمی / منازل الاخرة / ص 14
(6) نهج البلاغة / حکمت 36
(7) نهج البلاغة / حکمت 126
(8) میزان الحکمه / ج 12 / ص 5681
(9) میزان الحکمه / ج 12 / ص 5681
(10) میزان الحکمه / ج 12 / ص 5699
متن طولانی سوال یکی از دوستان و در ادامه پاسخ آن:
همه گفته هایی که از اونها به عنوان برهانهای اثبات وجود خدا نام برده می شه، مغالطات نظام فلسفه قدیمند که توسط امانوئل کانت و پس از کانت،توسط فردریش نیچه به گورستان تاریخ فلسفه رفتند! !!
من علاوه بر آثار کانت توصیه می کنم دو اثر برتراند راسل،چرا مسیحی نیستم و تاریخ فلسفه غرب رو برای اینکه هم فلسفه رو درک کنید هم بدونید چرا این مهملات دلیل اثبات منطقی باورهای متافیزیکی نیستند!
همینطور نوشته های جان استوارت میل در باب مهمل بودن آویزان شدن به علیت برای اثبات خدا که !
برهان نظم و intelligent design هم خیلی وقته که شکست خورده!با این همه شواهد علمی بر خلافش....
احتمال پاسکال(مشهور به قمار یا قمارباز پاسکال) هم که جوکه تا برهان فلسفی!
برهان انسلم هم که رسما بنیانش یکی از مغالطات مشهور و شناخته شده فلسفه قدیم هست به نام مصادره به مطلوب و به تسلسل میرسه!
و دلایل دیگه...
اگه اینها دلیل اثبات خداست پس حتما پارادوکس اپیکوری(ابیقوری) هم دلیل رد خداست!
کانت اومد همه این دکان ها رو تخته کرد،بعد از کانت جهان فلسفه هرگز به عصر پیش از کانت بر نگشت!یکی از دلایلی که انقلاب کانت در فلسفه رو انقلاب کوپرنیکی نامیدند همین بود،چون جهان علم هم هرگز به عصر پیش از کوپرنیک برنگشت!!
فلسفه کانت و نقد عقل گرایی انسان در سه حوزه عقل محض،عقل نظری و عقل عملی مرگ خداباوری عقلانی در تاریخ فلسفه بود!
کانت تنها یک روزنه کوچک برای متافیزیک در فلسفه باقی گذاشت در حوزه عقل عملی و ضرورت پیوند اخلاق با متافیزیک....که نیچه اومد ازش انتقاد کرد و اون دریچه رو هم بست!!
بعد از نیچه متافیزیک در تاریخ فلسفه به خاک سپرده شد!!
سوای نقد نیچه بر عقل گرایی کانت در حوزه اخلاق،هرگز پس از کانت کسی نیومد که بتونه سخن کانت رو نقض کنه و فلسفه رو به عصر پیش از کانت برگردونه!!!
مقصود این نیست که خدایی وجود نداره!!چون این هم اثبات نشده!اما خدا باور قلبی و ناشی از احساس انسانهاست که این احساس هم دلایل متعددی داره....
اگر می شد خدا رو عقلا اثبات کرد،خدا یک تعریف بیشتر نداشت!!اما می بینید که در این جهان این همه اندیشه و باور مذهبی متفاوت وجود داره،چون هر کس بر پایه علایق،عواطف و احساسات شخصی و اجتماعیش یک درک متفاوت از خدا داره!!
اساس باور دینی چیه؟!!!ایمان!ایمان عقلیه یا قلبی؟!!!مسلما قلبی!!اگه الاهیات عقلا قابل اثبات بودند پس دین چه نیازی به تکیه بر ایمان داشت؟!!!!
اگر اینطور بود این همه دین نبود،یک دین بود اون هم می گفت 2x2=4 ....ازش خدا و حقانیت دین و ماوراطبیعه نتیجه گیری می شد!!!همه انسانها هم عقلا می پذیرفتند!دیگه جایی واسه ایمان نبود!
دلیل تاکید به ایمان و یقین در دین همین اثبات پذیر نبودن عقلیه این مسائله!!
ایمان هم قلبیه نه عقلی!!!
علت العلل،واجب الوجود...!!!اینا افسانه های تاریخ مصرف گذشته است!
این بحثایی که که شما از اون صحبت می کنید خیلی وقته کهنه شده و در منطق و فلسفه بی معنی و کذب محسوب میشه
روش درست فلسفه و منطق این هستش که ابتدا از جزء شروع کنی و برای هر جزئی تعریف دقیق،مشخص و کاملا منطقی داشته باشی،بعد از مجموعه جزئیات به کل برسی و چیزی رو اثبات کنی!
اما روش مغالطه در نظام فلسفه قدیم(که در فلسفه مدرن بر چیده شد) این بود که اول یک فرض رو به عنوان کل مطرح می کردند،این کل بدیهی محسوب می شد بدون اینکه براش استدلال منطقی آورده باشند،بعد سعی می کردند که اون کل رو از نظر منطقی توجیه کنن و در واقع از کل که بدیهی فرض شده بود جزئیات رو تعریف کنند!
برهان علیت دقیقا از همین دست مغالطات هست
وقتی از علیت صحبت می کنیم باید ریشه تاریخیش رو بشناسیم!
نخستین کسی که سخن از علیت و علت العلل گفت اندیشمند بزرگ تاریخ ارسطو بود!
اینکه ارسطو رو بزرگ می خونم به این معنی نیست که همه سخنانش تائید شده است!نه!در آموزه های ارسطو هم مغالطات ضد علمی به وضوح دیده میشه،اما ارسطو اندیشمند یگانه ای در تاریخ تفکر و بنیان گذار علم منطق بود که در تاریخ فلسفه تاثیر ژرفی داره!
ارسطو از علت العلل سخن گفت اما هرگز نام این علت نخستین رو خدا نگذاشت!
در منطق ارسطویی زمین مرکز کائنات بود و دیگر کرات،از جمله خورشید به دور این مرکز کائنات می گشتند و علت العلل همان سامانی بود که عالم و گردش کرات به این شکل به دور زمین(مرکز کائنات) رو رهبری می کرد!
علت العلل از این اندیشه ارسطو آمد!
اما بعدها نیکلاس کوپرنیک با محاسبه دقیق ریاضی نشان داد که زمین مرکز کائنات نیست بلکه این زمین هست که مانند دیگر کرات به دور خورشید می گرده و خورشید مرکز منظومه شمسیست!
کلیسا به جنگ با کشف بزرگ کوپرنیک پرداخت،چون کلیسا همواره حامی نظام منطق ارسطویی و بطلمیوسی بر مبنای مرکزیت زمین بود!
اما بعدها،گالیله،لاپلاس، کپلر و نیوتن آمدند و بطلان منطق ارسطویی در این مورد و صحت کشف کوپرنیک رو به اثبات رسوندند!و کلیسا شکست خورد و تا حد زیادی قدرتش در هم شکست!
از منظری دیگر پیش از این رویدادها:
ابن سینا که شاگرد فارابی(معلم دوم،به معنای بازگو کننده سخن ارسطو) بزرگترین شارح فلسفه ارسطو در جهان اسلام و شیفته فلسفه ارسطو بود،علت العلل ارسطو رو به خداوند تابیر کرد،فلسفه ابن سینا بر متکلم بزرگ جهان مسیحیت در قرن 12 میلادی یعنی تامس آکویناس تاثیر گذاشت و آکونیاس علیت رو به عنوان برهان قاطع وارد گفتمان دینی کرد و به این شکل شرح آکویناس بر علیت مجددا به جهان اسلام هم برگشت!
اما در عصر پس از رنسانس در دوره های متعدد تاریخی به ویژه در عصر روشنگری(قرن 18 میلادی) ایرادات زیادی از جانب فلاسفه بزرگ به این برهان وارد شد!
این از نظر تاریخی،اما اصل ماجرا!
در برهان علیت فرض بر این هست که تمامی پدیده ها در هستی هر یک معلول علتی هستند!که اگر رشته این علل رو امتداد بدیم به علت نخستین می رسیم که اون هیچ علتی نداشته!!!!!!
اما برای منطق هیچ مرزی برای پرسشگری وجود نداره!
پس منطق بلافاصله این پرسش رو مطرح می کنه!خود اون علت به قول شما نخستین از کجا اومده و علتش چیه؟!!!!
از اونجایی که مدعیان هیچ پاسخ منطق پذیری برای این پرسش ندارند پاسخ می دهند:
خب اون علت نخستین قائم به ذات هست و علتی نداره!!!
چرا؟!!!چون اگه قرار باشه اونم علت داشته باشه و رشته علت ها ادامه پیدا کنه استدلالشون شکست می خوره!!!!
تنها دلیل قائم به ذات دونستن اون علت همینه!جلوگیری از فروپاشی اون کل بدیهی فرض شده!!!و جلوگیری از تسلسل علل!!!
اما دلیل منطقی برای اثبات این ادعا ندارند!
در واقع اینجا صورت مسئله پاک شده نه اینکه پاسخ داده شده باشه!
چون اگر علت العلل رو قائم به ذات فرض نکنند نمی تونن به این پرسش که ما و این جهان از کجا آمده ایم پاسخ بدن،پس این فرض رو بدیهی تلقی می کنند بدون اینکه اثباتش کرده باشند!
به این میگن مغلطه و فرار کردن از پرسش،نه پاسخ دادن به پرسش!!
اگر میشه علت نخستین رو قائم به ذات دونست چرا نباید فرض کرد که ماده خودش علت نخستینه و قائم به ذات؟(فرض ماتریالیسم)!!!
تا امروز هرگز برای این پرسش پاسخ منطقی ارائه نشده!
از اینها گذشته برهان علیت دارای یک پارادوکس درونی آشکاره!!
اون هم اینه که شرط رسیدن ما به خدا از طریق علیت جهانشمولی برهان علیته!!
یعنی علیت باید در مورد تمامی پدیده هایی که می شناسیم صدق کنه!اگر حتی یک پدیده بی علت وجود داشته باشه،جهانشمولی برهان علیت زیر سوال میره و از اعتبار ساقط میشه!
خب میگیم خدا پدیده ایست که علت نداره!بسیار خب،پس دستکم یک پدیده یافتیم که بی علته و ثابت می کنه فرض اولیه در این برهان(جهان شمولی علیت) باطله!
این تناقض درونی آشکار علیته!!
تعریف ساده آکویناس از علیت به این شکله:
در میان پدیده ها سلسله ای از علل وجود دارد، و چون تسلسل علل ممکن نیست، باید علت نخستینی وجود داشته باشد. این علت نخستین خداست
این خودش آشکارترین اعترافه!که چون نتونستند مشکل تسلسل علل رو حل کنند،خدا رو علت نخستین فرض کردند،بدون اینکه چنین چیزی رو اثبات کرده باشند!
از تمام اینها گذشته،برهان علیت علاوه بر ایرادات فلسفی،با برخی گزاره های علم نوین هم در تضاد هست،به ویژه در حوزه فیزیک نوین،که تا اینجا چیزی در موردش نگفتم!!
در فیزیک نوین به ویژه در مکانیک کوانتومی در سطح ذرات زیر اتمی پدیده های بی علت مشاهده می شن!بارزترین نمونش تشعشع رادیو اکتیو هست،که نمی تونی براش علت مسلم قائل بشی!
در ترمو دینامیک نیوتنی در فیزیک کلاسیک تمام پدیده های فیزیکی جبری اند و میشه علت دقیق و قابل محاسبه براشون بیان کرد!اما در مکانیک کوانتومی بر پایه اصل عدم قطعیت هایزنبرگ پدیده هایی هستند که صرفا میشه احتمال وقوع و زمان وقعشون رو حدس زد،اما نمیشه علت قطعی براش آورد
همه فیزیکدان نیستند!من هم ادعای فیزیک دان بودن ندارم چون تخصصم نیست،اما با علم فیزیک و دستاوردهاش آشنایی نسبی دارم!
من سعی کردم دلایل ساده فلسفی رو عنوان کنم،اگر بخواید این بحث رو در علم هم پی می گیریم!
واقعیت اینه که بشر هنوز از نظر عقلی به پاسخ قاطع و 100% اینکه منشاء این جهان چیست نرسیده!!شاید هرگز هم نرسه!!
پاسخ منطقی بشر تا امروز به این پرسش که این جهان از کجا آمده است نمیدانیم! هست!!
به یاری دستاوردهای کیهان شناسی و فیزیک میتونیم از 13 میلیارد و 700 میلیون سال پیش به این سو رو شرح بدیم...اما خود پدیده بیگ بنگ به چه علتی به وجود اومد؟!!هنوز پاسخی براش نداریم؟!
دانشمندان با بزرگترین آزمایش تاریخ علم به نام آزمایش اطلس در مرز سوئیس و فرانسه با شبیه سازی بیگ بنگ به دنبال یافتن پاسخ رازهای هستی اند!مرحله بعدی آزمایش تا جایی که من میدونم از سپتامبر آینده آغاز می شه!
حاصل این آزمایش چه تائید بیگ بنگ به واسطه دست یافتن به بوزون هیگز باشه،چه عدم تائید بیگ بنگ به هر حال رازهای بسیاری رو که تا امروز پاسخی براش پیدا نشده آشکار خواهد کرد!
اما تا امروز نمیدانیم!!!!
همونطور که عده ای کوشیدند وجود خدا رو اثبات کنند،عده ای هم کوشیدند عدم وجود خدا رو اثبات کنند!
اونها هم برهان ارائه کردند....
اما در کل این قضیه از نظر عقلی نه اثبات پذیره نه قابل رد!
دستکم تا امروز نبوده!
همونطور که علیت دلیلی بر اثبات خدا نیست ردش هم دلیل بر نفی خدا نیست!!
لطفا در مورد منظور من اشتباه نکنید!!قصد من این نیست که بگم خدا وجود نداره!!!
اما عقل انسان محدود به تجربه و استنتاج منطقیه!جزء این هیچ چیز دیگری براش دارای تعریف نیست!
اما همونطور که گفتم باور به خدا،باور قلبیه!انسان هم مجموعه ای از عقلانیت،غرایز و احساسات هست!
تصویر انسان ها از خدا هم تصویر یکسانی نیست!هر کس درک متفاوتی از این مفهوم داره!
این رو هم گفتم که اگر همه چیز در حوزه الاهیات با عقل انسانی درک می شد،هیچ دینی به ایمان تکیه نمی کرد،چرا که عقل برای پذیرش این باورها کفایت می کرد!
اما مسلما در قالب دین این باور باید برابر با یقین باشه تا پذیرفته بشه نه احتمال!
پاسخ:
به نظر می رسد که موضوع خداوند به طور کلی یک موضوع عقلی و فلسفی نیست تا بتوان برای آن با عقل و استدلال فلسفی دلیل و برهان اقامه کرد. برخی که به رد دلایل خداشناسی پرداخته اند، فرض کرده اند که خدا یک موضوع عقلانی و فلسفی است و بعد به برهان های فلسفی تاخته اند و درست هم تاخته اند، ولی به نظر ما موضوع خدا اصولا یک موضوع عرفانی است و باید با شهود عرفانی شناخته شود نه با روش عقلی و فلسفی.
اینکه گفته اند خدا اثبات پذیر نیست و برهان ها همه مشکل دار و مغالطه است صحیح است. ما هم خدا را اثبات ناپذیر می دانیم، ولی این بدین معنا نیست که خدایی وجود ندارد.
برای شناخت خدا باید از حوزه عقل و شناخت عقلی خارج شویم و دلیل و برهان را کنار بگذاریم و به سراغ ابزار شناخت دیگری که خاص قلب آدمی است، یعنی ابزار شهود برویم و با آن ابزار به معرفت خدا برسیم. یعنی همان کاری که عرفا انجام می دهند.
ابزار عقلی تنها برای شناخت معقولات ثانیه است و خداوند یک معقول ثانی فلسفی یا منطقی نیست که با این ابزار قابل بررسی و اثبات باشد.
معقولات ثانیه مانند علم ، موجودات وصفی خاصی هستند که نه با حس قابل دیدن هستند و نه نیاز به شهود دارند. معقولات ثانیه را تنها با عقل می توان شناخت و اصولا عقل ابزار شناخت اینگونه وجودات است.
موضوع خدا نه حس کردنی است و نه تعقل کردنی، بلکه ابزار شناخت خاصی برای انسان در این زمینه وجود دارد که تنها باید با آن شناخته شود.
این ابزار همان است که عرفا آن را شهود می نامند. واضح تر بگویم: خداوند از نظر عرفا متن وجود است و وجود چیزی نیست که کسی آن را نشناسد و بتواند آن را انکار کند. خداوند مانند خورشید است که از شدت نورانیت و تجلی و ظهور نمی توان بدان نگریست.
وجود از بس آشکار است، پنهان است و شدت ظهور و آشکاری بی نهایت ذات الهی خود حجاب ذات شده است. شما به هیچ وجه نمی توانید وجود خودتان یا هستی و جهان را انکار کنید. وجود نه تنها نیاز به اثبات ندارد بلکه انکار آن محال است.
وجود خداوند قابل تشکیک نیست تا نیاز به اثبات داشته باشد، زیرا شک در وجود خداوند، شک در اصل وجود است، در حالی که معقول نیست کسی در اصل وجود داشتن خود و اشیا و هستی شک کند. شک هایی که در این زمینه برای انسان به وجود می آید ناشی از ضعف شناخت انسان نسبت به هویت خداوند است نه در اصل وجود او.
برای رفع شک نسبت به وجود خداوند، بهترین راه این است که سعی کنیم او را بهتر و عمیق تر بشناسیم و با تفکر در صفات و شهود ذات او در هستی، به یقین دست یابیم.
خدای متعال متن وجود و حیات و قدرت ساری و جاری در تمام هستی است. هیچ ذره ای در جهان هستی نیست که در باطن و ظاهر آن خدای متعال با وجود، حیات و قدرت و علم و سایر صفات خویش حضور و ظهور نداشته باشد.
در یک مثال حسی می توان گفت: خداوند مانند برقی است که در سیم ها جریان دارد. اگر برق قطع شود، تمامی لامپ ها خاموش می شوند و همه جا را تاریکی فرا می گیرد. اگر خدا نباشد نیز وجود از میان خواهد رفت و بودن اشیا قائم به خداوند است. همچنین صفات الهی است که در مظاهر هستی جریان دارد و باعث بقاء و رشد و دوام حیات آنها می شود، بنابراین هم در اصل وجود و هم در ادامه و بقاء اشیاء به خداوند وابسته اند و بدون او هیچ اند.
تمامی پدیده های جهان، ظهور صفات خداوندی هستند و شما می توانید از پس هر پدیده و صفت کمالی که در هستی مشاهده می کنید، ذات وجود و خدای متعال را مشاهده نمایید، خداوند، منبع وجود، حیات، علم، قدرت و سایر کمالاتی است که در طبیعت و تمام هستی ظهور و نمود دارد.
این که خداوند مکان و زمان ندارد، به معنای این نیست که خداون در هیچ زمان و مکانی حضور و ظهور ندارد، بلکه به عکس به معنای این است که مکان و زمان خاص ندارد و همه جا و در تمامی زمان ها هست. همچنین اگر گفته می شود خدا رنگ و بو ندارد به این معنا است که رنگ و بوی خاص ندارد و همه رنگ ها و زیبایی ها و بوها و مزه ها از خدا است. خدایی که عرفان اسلامی، اصیل و قرآنی معرفی می کند خدایی است که هم ظاهر است و هم باطن. هو الظاهر و الباطن. او در ظاهر و باطن عالم حضور دارد.
بنابراین وجود خداوند شناختنی است و از مقولات تصوری است نه تصدیقی و اثبات کردنی، زیرا منظور از خداوند، متن هستی و حقیقت وجود است. به یقین می دانیم که جهان هستی هست، ما هستیم و اشیاء و صفات هستند.
با درک ذات هستی، به وجود خداوند اعتراف کرده ایم و نیاز به اثبات دیگری نداریم، بنابراین در مباحث مربوط به الهیات بیشتر باید ببینیم این هستی دارای چه خصوصیات و ویژگی هایی است (اسما و صفات) و رابطه آن با مخلوقات چگونه است. شناختنی بودن به این معنا است که ما برای شناخت خداوند باید تصور صحیحی از او داشته باشیم و کمتر گرفتار دلایل اثباتی فلسفی و کلامی باشیم، زیرا شناخت خداوند تنها مبتنی بر تصور صحیح از او است و از مقوله تصدیق و اثبات نیست.
البته رسیدن به شناخت عمیق و عرفانی خداوند مستلزم تلاش فراوان و گذر از مراحل و مراتب خداشناسی است. تاکید می کنیم که از دیدگاه عرفان اسلامی، مشکل شناختى انسان نسبت به خداوند، یک مشکل تصدیقى نیست، تا بحث شک که از مباحث تصدیقى است بر آن مطرح باشد. مشکل انسان در این زمینه بیشتر یک مشکل تصورى است. وجود خداوند موضوعى است که اگر خوب تصور شود، تصدیق آن از بدیهیات است و از نظر علمى شک در بدیهیات بىمعنا است.
انسان برای رسیدن به خداوند و وصول به لقای پروردگار به دو نوع سیر و سلوک نظری و سیر و سلوک عملی نیاز دارد. سلوک نظری برای شناخت هر چه بهتر خداوند و قرب علمی به او است و سلوک عملی برای نزدیک شدن و قرب عملی به خدای متعال می باشد. هر یک از سلوک نظری و عملی دارای مراحل و منازل و روش ها و شرایط فراوانی است که اشاره به آنها در یک پاسخ نامه نمی گنجد. پس در حال حاضر و به ناچار تنها به روش کلی آن اشاره می کنیم و منابعی نیز معرفی می گردد.
روش شناخت خداوند:
ما برای شناخت خدای متعال سه راه در پیش روی خود داریم که به صورت مرحله ای طی می شوند.
مرحله اول شناخت او با آیات آفاقی و انفسی است "شناخت افعالی خداوند" این همان راه شناخت خداوند از طریق نشانه های او در طبیعت و روش تجربی است و لازم است که انسان در ابتدای راه شناخت از طریق شناخت طبیعت و نشانه های تکوینی و و همچنین مطالعه آیات تدوینی قرآن کریم به معرفت خدای متعال دست یابد. البته شناخت خداوند منان با آیات انفسی مفیدتر است ( من عرف نفسه فقد عرف ربه) چون معمولاً با اصلاح صفات و اعمال نفس همراه است. بنابراین اندیشیدن در آیات آفاقی و انفسی به شناخت خداوند منتهی میشود و این نیز به نوبة خود راهنمای انسان به سوی حق و شریعت الهی خواهد بود. این راه که در کتاب شریف توحید مفضل پی گیری شده است بهترین راه خدا شناسی برای مبتدیان است.
دوم شناخت صفات خداوند از طریق عقل است، نیرویی که بیشتر عمل کردش محاسبه و درک وجودات وصفی و صفات الهی است. این روش "شناخت صفاتی خداوند" طریق خواص از مردم میباشد، کسانی که پس از مطالعه در طبیعت و آیات تکوینی او در خلقت، از طریق استدلال و برهان عقل و فلسفه و حکمت به شناخت مظاهر وصفی منسوب به خدای متعال که همان اسما و صفات است، می پردازند.
سوم شناخت ذات خداوند لطیف از طریق رؤیت و ابزار دل است که طریق اولیاء است و همگان را به آن راه نیست مگر اینکه انسان مسیری که به عنوان سیر و سلوک ترسیم شده طی نمایند, یعنی از طریق طبیعت و شناخت آفاقی و انفسی به عقل و استدلال عقلی راه یابند و با گذر از عقل به عشق و عرفان برسد و اهل مشاهده و معاینه و وصول به حق تعالی شود.
این سخن مولای عارفان علی(ع) و همچنین اهل معرفت است که گفته اند: من در همه چیز خدا را می بینم. خدای واقعی همان است که در همه چیز ظهور دارد و نهایت عرفان اهل معرفت هم همین است که خدا را در همه چیز ببینند.
از دیدگاه عرفان خدای تعالی همان متن وجود و هستی است و هر چه که غیر ذات هستی وجود دارد مظاهر او است.
مظاهر هم در حقیقت او را نشان می دهند چون ظهور او هستند و اگر انسان دقت کند خداوند را در تمام مظاهر هستی خواهد دید و می توان گفت اشیا در حقیقت آینه هایی هستند که خداوند را نشان می دهند و به قول قرآن کریم آیه ها و نشانه های او هستند. منتهی باید توجه کنید که اینگونه رویت مخصوص اهل معرفت است و اهل عقل و فلسفه و همچنین اهل تجربه و علم از آن محرومند، مگر اینکه ایشان نیز چنین اعتقاد و کنکاشی را بپذیرند و رو به سوی عرفان و شهود خدای متعال بیاورند.
سیر و سلوک دارای دو مرحله است. سیر و سلوک نظری و سیر و سلوک عملی، سیر و سلوک نظری انسان که به سوی معرفت نظری خدای متعال است اگر با سیرو سلوک عملی همراه نشود، بی نتیجه و ابتر خواهد بود. انسان از طریق علم و عمل به کمال و معرفت خداوند می رسد و لازم است این دو سیر همزمان با هم و هماهنگ با هم طی شوند.
روش خداشناسی تجربی و خدایابی از طریق رجوع و توجه به طبیعت و خلقت، اولین و همگانی ترین روش خداجوئی است. آنگاه که انسان به آسمان و زمین و آنچه در آنهاست نظر می کند و از فرط هیجان و شگفتی ساعت ها به آن ها خیره می ماند، ناخواسته اقرار می کند به حکمت و دانش و تدبیری که در پس این مناظر شگفت انگیز وجود دارد و چون دانش و حکمت از آن موجودی عاقل و داناست، به وجود او نیز اعتراف و اذعان می کند.
اگر انسان دارای جهان بینی الهی باشد به هر چه نگاه کند خدا را در پس آن حاضر خواهد دید. چه آنگاه که به طبیعت چشم دوخته است و چه آنگاه که با قوانین فیزیکی و شیمیائی حاکم بر طبیعت سر و کار دارد. چرا که انسان فقط کاشف آن قوانین و بینده آن مناظر است نه خالق آنها. پس جا دارد که از خود بپرسید اینها از کجا آمده اند و چه کسی آنها را آفریده است.
یکی از بهترین آثار در این زمینه کتاب «توحید مفضل» است که حضرت امام جعفر صادق (ع) به مفضل املاء کردند و وی نیز گفته های ایشان را به رشته تحریر درآورد. این کتاب پر است از توجه به خلقت و اندیشیدن در آفرینش الهی. چرا که یکی از راههای شناخت خداوند تفکر در آثار، مخلوقات و معلولات او و اندیشیدن درباره ظرافت آفرینش آنهاست. روشی که هر فردی را و یا هر مقدار دانش و معلوماتی، به درک و تامل وا می دارد. و در واقع آنکه از دانش بهره بیشتری دارد با دیدن شگفتی های آفرینش بیشتر شگفت زده شده و به فکر می رود.
خداوند در قرآن نیز بسیار از طبیعت و آفرینش موجودات یاد کرده و ما را به توجه بدان ترغیب نموده است، آیاتی که یا اشاره به خود طبیعت و آثار آن دارد و یا به واقع و حوادث واقع شده در جهان اشاره می کند، آیاتی مانند؛ آیه 17 و 18، سوره غاشیه: A}«أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى اْلإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ* وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ{A؛ آیا به شتر نمىنگرند که چگونه آفریده شده و به آسمان که چگونه برافراشته شده». و آیه 5 سوره طارق: A}«فَلْیَنْظُرِ اْلإِنْسانُ مِمَّ خُلِق{Aَ؛ پس انسان باید بنگرد که از چه آفریده شده است». آیه 185، سوره اعراف: A}«أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُون{Aَ؛ آیا در ملکوت آسمانها و زمین و هر چیزى که خدا آفریده است ننگریستهاند و اینکه شاید هنگام مرگشان نزدیک شده باشد پس به کدام سخن بعد از قرآن ایمان مىآورند». آیه 5، سوره ق: A}«أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْناها وَ زَیَّنّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ{A؛ مگر به آسمان بالاى سرشان ننگریستهاند که چگونه آن را ساخته و زینتش دادهایم و براى آن هیچ گونه شکافتگى نیست». و آیات بسیار دیگر که گویای توجه خاص آیات قرآن به طبیعت و آثار خلقت است.
شیطانپرستی «SATANISM» در واقع به معنای عدم پرستش خداوند است و دنیایی را ترسیم میکند که هیچ روزنه امیدی برای آن متصور نیست، به همین دلیل شیطانپرستی را جهان تاریک میگویند.
در حقیقت عدم پرستش خداوند ودر مقابل خدا قرار گرفتن به اندیشههای برخی از فلاسفه مدرن مانند نیچه و حتی پستمدرن مثل مارتین هایدگر بر میگردد. این فلاسفه به این نتیجه رسیدند که جهان و هر آنچه که در اوست مربوط به خودشان میشود و قدرت خداوند و حکمت لمیزلی در آن تأثیری نداشته و ندارد، لذا به همین دلیل است که شیطانپرستی رواج پیدا میکند. زیرا درون انسان خلأیی به وجود میآید که از چه راهی میتوان به آرامش رسید؟ و از چه راهی میتوان به عاقبتی خیر رسید؟ از این رو بعضی از اندیشمندان غربی شعر و موسیقی را برای رسیدن به آرامش و در حقیقت جایگزین پرستش خداوند عنوان کردند.
شیطانپرستی، معجونی است که هر آدم گرفتاری را به وحشیگری و نفرت سوق میدهد و در حقیقت کوره راه است. مسیری که به هیچ جا راه ندارد، بنبست است. برای شیطانپرست طوری تفهیم میکنند که در جادهای قرار دارد پر از خطکشیهای درهم و برهم و او در یافتن راه خروج تا سر حد جنون و دیوانگی پیش میرود و سرانجام مطمئن میشود، راه بازگشتی وجود ندارد و باید با همان شیطانپرستی بماند تا آخر.
امروز دیگر صلیبهای وارونه، ستاره پنجپر، 666، صورتهای نقاشی شده، ماسکهای حیوانات درندة شاخدار، برهنهپوشی، .... تنها نشانهها و سمبلهای شیطانپرستی نیستند بلکه عمدهترین نشانه شیطانپرستی را در تجاوز و قتل به ویژه در تجاوز به کودکان و نوجوانان به همراه قتل آنان باید دید.
عقاید شیطانپرستی و پیدایش آن را در موسیقی متال که انواعی دارد: 1- Black 2-metal Heavy metal را میتوان به عنوان شاهدی بر عمق فعالیتهای آنها در این زمینه دانست. توصیههای آنها به شنیدن آهنگهای تند همراه با خشونت است، که وحشت و نفرت را به همراه دارد. آنها موظفند همیشه خشم و نفرت خود را نسبت به مسیح و سایر مقدسات اعلام کنند. در اصل آنها به جنگ با خود واقعیت پرداختهاند و به خیال خام خود به دنبال حقیقت گم شده و حقیقت هستند، آنها خوانندگان بسیار خشنی که در صداهایشان میتوان غرّش را شنید، سمبل قدرت شیطانپرستی میدانند و پیام شیطان را میرسانند. اهانت به ادیان الهی به عنوان آزادی بیان در تصنیفهای خوانندگان ترویج و تبلیغ میشود متأسفانه اکنون موسیقی بِلًک متال که از موسیقی Yiddish گرفته شده در همه زوایای ذهن جوان ایرانی و ... رخنه کرده، به طوری که روزی گروه پیتل از سر مزاح اعلام کرده بود که از خدا نیز معروفتر است و امروز گروههای موسیقی شیطانپرست عملاً پرچم جنگ با خدا را برافراشتهاند. گذشته از اعتقادات، اعمال و سنبلها، شیطانپرستان ظاهری متفاوت با دیگران دارند که میتوان آنها را حتی از جمع تشخیص داد. به طور مثال مدل موهایشان عجیب و غریب است. اکثراٌ ابروهایشان را میتراشند یا به سمت بالا طراحی میکنند، رنگ آرایششان اغلب مشکی، بنفش و قرمز تند است، پوست بدنشان را با اشکالی مانند جمجمه، لباسهایشان از جنس جیر و چرم و اکثراً به رنگ مشکی و قرمز میباشد، چکمههای چرمی ساقبلند که اغلب با فلز تزئین شده است میپوشند. شیطانپرستی که در قدیم وجود داشته با شیطانپرستی جدید تفاوت دارد. از این رو در شیطانپرستی قدیمی اصل شهوترانی و ارضای جنسی را اصل لاینفک مراسمهایشان میدانستند و قربانی کردن را امری ضروری برای آرامش و احترام به شیطان میدانند. اما در شیطانپرستی جدید اعتقادی به وجود شیطان خارجی ندارند بلکه وجود شیطان را در درون خود انسان میدانند و این باطن هر کسی است که شیطان در آن وجود دارد. آنها هر آنچه که هست را مدیون آلت تناسلی انسان میدانند و دیگر اینکه انسان باید کاملترین لذات جسمانی و جنسی را در این دنیا ببرد. آنها عقیده دارند که:
- خدایی در شیطانپرستی وجود ندارد.
- خودپرستی؛ خدایی جز خود انسان وجود ندارد و هر انسانی خود یک خداست. (Humanism اومانیسم)
- اعتقاد به اصالت ماده (ماتریالیسم Materialism)
- اعتقاد به استفاده از لذت در حد اعلای آن (Hedunism)
شیطانپرستی در ایران همانطور که اشاره شد وجود دارد که اغلب در غرب کشور و جنوب غربی کشور است و شاهد فعالیتهای گروههای شیطانپرستی تحت هر عنوانی در کشور هستیم که کانونهای آن در تهران نیز در حال گسترش است. از این رو توجه هر چه بیشتر مسؤولین در این امر خطیر میطلبد که با شناخت از فلسفه وجودی آن و راهکارهای جلوگیری از شیوع آن را فراهم کنند و آن را به اطلاع عموم مردم برسانند.
علل شیوع شیطانپرستی را میتوان اینگونه بیان کرد که:
1- مردم و حتی برخی مسؤولین شناختی از شیطانپرستی و اهداف آن ندارند.
2- سیاستزدگی و توجه کمتر به مسائل فرهنگی و ضعف این بخش.
3- ترویج بعضی از مدلها و مدها در صدا و سیما و فیلمهای سینمایی که نمود مدلهای شیطانپرستی است (دانسته یا ندانسته)
و بالاخره در زمینه برخورد با این جریان ، اگر منظور شما صدور حکم حکومتی باشد که با توجه به ویژگی ها و کاربرد این نوع حکم و همچنین وجود سایر راهکارهای قانونی مبارزه با گروهها و جریانهای غیر قانونی، چنین موضوعی ضرورت ندارد . به عنوان نمونه تا کنون برخوردهایی با عوامل شیطانپرستی در کشور شده که میتوان ماجرای کنسرت شیطانپرستی در محمدشهر کرج را عنوان کرد که به بازداشت شدن دهها نفر منجر شد، که تعداد زیادی از این شرکت کنندگان دختر بودند. که با لباسهای غیر متعارف در مراسم شرکت کرده و به دنبال مصرف شدید مشروبات الکلی و مواد مخدر در حال برگزاری مراسم لهو و لعب بودند.
همچنین بنا به گفته مدیرکل نظارت بر اماکن عمومی ناجا ؛ شبکه تولید و توزیع کننده البسه، زیورآلات با نشانه گروهکهای شیطان پرست، متال و... شناسایی و دستگیر شدند و توزیع بخشی از این کالاها به دست توزیع کننده های داخلی نیز که صرفاً جنبه اقتصادی آن را در نظر می گرفتند با هماهنگی اتحادیه های مربوطه ممنوع اعلام شد.و با عوامل توزیع آن به عنوان جرم مشهود برخورد و به محاکم قضایی معرفی شدند.بنا بر این فعالیت های گروههایی نظیر شیطان پرستی به هیچ وجه مجاز نبوده و با قاطعیت برخورد می شود .
در ادامه جهت آشنایی بیشتر با این گروه مقاله ای ارسال می گردد : در سال گذشته حدود هشت میلیون دلار آمریکا واریز شده است که بین گروههای شیطان پرست در شهرهای مختلف ایران توزیع میگردد. فراماسونها احیاکننده جادوگری و شیطانپرستی در قاره اروپا در قرن شانزدهم میلادی میباشنددر دهه 1960 م شیطانپرستی توسط سرمایهداران یهود مورد حمایت قرار گرفت و چند گروه شیطانپرست در انگلستان و ایالات متحده آمریکا به وجود آمد که معروفترین آنها تشکیل «کلیسای شیطان» در شهر سانفرانسیسکو میباشد.
امروز دیگر صلیب های وارونه ، ستاره پنج پر ، 666، صورتهای نقاشی شده ، ماسک های حیوانات درنده شاخ دار ، برهنه پوشی ... تنها نشانه ها و سمبل های شیطان پرستی نیست.
عمده ترین نشانه شیطان پرستی را در تجاوز و قتل به ویژه در تجاوز به کودکان و نوجوانان به همراه قتل آنان باید دید.شیطان پرست ها موظفند همیشه خشم و نفرت خود را نسبت به مسیح و سایر مقدسات اعلام کنند.استفاده از موسیقی مهمترین ابزار این فرقه در جهت تحت تبلیغ عقاید خود و نیز تحت تاثیر قرار دادن جامعه به خصوص قشر جوان می باشد.گاه این گروه ها خود اذعان می کنندکه شیطان پرست هستند و گاه برخی از آنان این ادعا را نکرده ولی در راستای تضعیف بنیان های ارزشی و دینی و تبلیغ افعال شیطانی می پردازند
با توجه به وفور موسیقی های مبلغ این گروه ها در ایران و رویکرد برخی جوانان بی اطلاع به این نوع موسیقی و حتی چاپ کتاب حاوی متن این موسیقی ها و سرمایه گذاری زیاد دشمن در این باره بررسی و تحقیق پیرامون این موضوع و اطلاع رسانی و آگاهی افکار عمومی امری ضروری به نظر می رسد. به عنوان مثال خبر گزاری فارس طی خبری در 20مورخ /10/1383پرده از این فعالیتها برداشت . خبر گزاری فارس در این باره گزارش داد :
امین دانشجوی یکی از رشتههای گروه پزشکی دانشگاه که از افراد موثر گروه شیطان پرست هوی متال در ایران است، مدتی پیش به صورت اتفاقی و بر اساس درخواست یکی از دوستان خود که قصد بازدید از جبهههای جنوب کشور در کاروانهای راهیان نور داشت به همراه جمعی از دانشجویان عازم این مناطق شد که تاثیرات روحی این سفر، زمینهساز رویگردانی وی از فعالیت در گروههای فعال شیطان پرست و بیان حقایقی قابل توجه درباره آنها شده است.
وی افزود: به گفته این فرد، عناصری از رژیم صهیونیستی که درکشور امارات حضور دارند شبکه اصلی هدایت گروههای هوی متال را در ایران در دست دارند.
به گفته این منبع آگاه بر اساس اسناد ارائه شده توسط امین در حسابهای ارزی این گروه در شبکه بانکی کشور که از طریق شبکه اینترنت هدایت میشود، در سال گذشته حدود هشت میلیون دلار آمریکا واریز شده است که بین گروههای شیطان پرست در شهرهای مختلف ایران توزیع میگردد. وی با بیان اینکه تعداد اعضای این گروه در برخی شهرهای کشور به دو هزار نفر بالغ میشود، اضافه کرد: مطالب ارائه شده نشان میدهد که برخی فعالیتهای ضد امنیتی نیز توسط برخی عناصر خاص در این گروهها برای رژیم صهیونیستی انجام میشود.
این منبع آگاه با یادآوری اینکه مجوزهای ارائه شده توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای چاپ گسترده کتابهای گروههای هویمتال در کشور زمینه ارتباط نزدیک فکری اعضای این جریان در سراسر کشور را فراهم ساخته است، افزود: در سالهای اخیر به دلیل عدم وجود هرگونه نظارت و کنترل واقعی در کشور، گروههای اجتماعی معارض کارکرد سیاسی و ضد امنیتی پیدا کرده و زمینه سوء استفادهههای ضد ملی بیگانگان از آنها فراهم شده است…در حال حاضر گروه متال با قدیمی شدن علاقه به رپ در ایران، طرفداران بیشتری را به خود جذب نموده است. سعی می شود در این مقاله به بررسی برخی از این موسیقی های شیطانی و شیطان پرستی پرداخت.
موسیقی رپ
تاریخچه:
RAP، فرهنگی که خصوصاً به جوانان سیاه و اقشار تحتانی در جوامع غرب تعلق دارد، از آمریکا سرچشمه گرفته و شورشگران سراسر جهان را تحت تاثیر قرار داده است موسیقی RAP از تکامل اشکال دیگری از موسیقی سیاهان در محله های فقیرنشین برانکس نیویورک و تا حدودی هارلم شکل گرفته است. این محلات، نقطه تمرکز گروههائی از سیاهان است که سالها پیش تحت شرایط فلاکت بار اقتصادی مجبور به مهاجرت از ایالات جنوبی به شهرهای بزرگ نظیر نیویورک شدند.
اواخر دهه 1960، وقتی که آمریکا زیر ضربه مبارزات انقلابی در کشورهای تحت سلطه اش، خصوصاً ویتنام، قرار داشت و انقلاب چین نیز بر شورشگران و انقلابیون در ایالات متحده تاثیر نهاده بوددر شهرهای بزرگ آمریکا تضادهای طبقاتی میان سیاه با بورژوازی امپریالیستی و پایه های اجتماعیش حدت و شدتی فوق العاده یافته بود. بین محلات فقیر نشین سیاه با سایر نقاط شهر نیویورک، چیزی شبیه به خط مرزی وجود داشت . خط مرزی شاهد درگیری میان دسته های متشکل سفیدهای نژاد پرست و پلیس از یکطرف با گروه های بزرگ و متشکل جوانان سیاه بود . گروه های RAP از دل همین تشکلات شورشی سیاه شکل گرفت.
در اینجا قسمتی از نخستین ترانه RAP اعتراضی که از معروفیتی بین المللی برخوردار گشته و پیام نام دارد را میخوانیم. این ترانه از آثار گرند مستر فلش و گروه فوریوس فایو است. این ترانه حکایت شرایط نابسامان طبقه های فقیر نشین جامعه است. دستم را بروی اسلحه ام میفشارم، چرا که قصد جانم را کرده اند مرا هل ندهید، دیگر جان به لبم رسیده می کوشم به سیم آخر نزنم اینجا درست مثل یک جنگل است و بعضی وقتها تعجب میکنم که چگونه می توان جان سالم بدر برد . در همان سالهای نخستین شکل گیری رپ با دخالت قدرتمندان ، هدفهای سیاسی و اجتماعی گروه های سیاهپوست ، دستخوش نوعی تحریف گردیده و در نتیجه به ابزاری در دست سیاستمداران و صیهیونیسم تبدیل شدند .
در طول مدتیکه رپ شکل می گرفت ، عناوین مختلفی از این نوع موسیقی توسط موزیسین ها بوجود آمد که با پیوستن خوانندگان معروفی به این گروه موسیقی رپ طرفداران زیادی را به خود جلب و جذب نمود . آن رپ نسبت به گروههای دیگر طرفداران بیشتری دارد و جوانان علاقمند به موسیقی آن گوش میدهند و براساس مدلهایی که آنها به آنها القاء میشود ، لباس می پوشند و آرایشهای ظاهری رپ را برمیگزینند .
شلوارهایی که پاچه گشاد آن بر روی زمین کشیده مشود ، مانتوهایی با آستین های بلند ، موهای روغن زده و چسبیده بر سر ، عینک های دودی با قالب فلزی ، خط ریش پایین تر از گوش پسران و روسریهای کوچک و معمولا سفید رنگ دختران ، ویژگی ظاهری گروه رپ است . برخی از گروههای زیر مجموعه رپ عبارتند از :
1- ASE OF BASE :که در سبک موسیقی پاپ از سال 1988 در آمریکا و اروپا برنامه اجرا می کنند که اعضای این گروه چهار خواننده سیاهپوست هستند که عموما محور اشعارشان پیرامون عشق و روابط آزاد غیراخلاقی میباشد . 2- NEW KIDS OF THE BLACK :که از سال 1987 برنامه اجرا میکنند ، آهنگهای آنها بسیار تند و با مضامینی درباره عشق و زندگی اجرا می شوند .خوانندگانی بنامهای کوئین و جیمی به همراه دو سیاه پوست دیگر که همگی هم جنس باز هستند عضو این گروه می باشند.
موسیقی متال
موسیقی متال دارای زیر مجموعه های زیادی است که برخی از آنان جز مهمترین گروههای شیطان پرست محسوب مشوند مانند هوی متال و بلک متال و…. Black Metal
بلک متال در نروژ از زمانی پدید آمد که نئو وایکینگ های نروژ در جستجوی راه و وسیله ای برای نابود کردن مسیحیت در نروژ و بعد در تمام دنیا بودند و در این راه انسانهای بسیاری را کشتند و کلیساهای زیادی را آتش زدند و بلک متال را تا نهایت نواختند تاشاید خدای تاریک ها باز گردد . موسیقی که سخن از دنیای تاریک سرد و بیروح را بیان میکند سبکی مملو از خوشونت مرگ و کشتار (DEATH METAL) مرگ ، یگانه حقیقتی است که راه فراری از آن نیست . ایده مرگ در نزد شیطان پرستان به دو دسته بسیار عمده تقسیم می شوند . دسته اول کسانی که خودآگاهانه مرگ و ماندن در جهنم را ترجیح می دهند . دسته دوم کسانی که منکر مرگ می شوند و بر این گمانند که پرستش شیطان کفایت می کند تا او آنان را از چنگال مرگ رهائی بخشد و عمری جاودان نصب آنان گرداند . از این مکان دسته اول خطرناکترند زیرا آگاهانه به جنگی نامقدس در برابر خداوند روی می آورند . جنگی که می دانند در آخر به شعله های آتش ختم می شود . آنان گناه را زینت درونی انسان تصور می کنند . به مرحله ای می رسند که دیگر گناه برای زندگی آنان از آب و نان نیز ضروری تر می شود تا درجه ای که دیگر چیزی به جز گناه نمی بینند . گناه ، گناه ، گناه . به هر گناهی دست می زنند . ربا ، قتل ، دروغ ، تهمت ، دزدی ، شرب خمر ، هتاکی به مقدسات و مومنین ، اعمال منافی عفت
تعداد زیاد دیگر سبک متال وجود دارد که هر کدام دارای خصوصیات خاص خود هستند اما وجه اشتراک بسیاری از آنان عبارت است از رواج خشونت و فحشا با توجه بدانچه ذکر شدکه بیانگر بخشی از فرهنگ غرب و در راس آن امریکا است آیا این سخن پرزیدنت بوش که:ارزشهای و موضوعات مورد علاقه آمریکا برای هر کسی و در هر جامعه ای درست و مفید است…! و آیا این سخن دیگر معنایی دارد که: اهداف آمریکا برقراری صلح ،تداوم آزادی و رسیدن به سعادت و خوشبختی است! ولی معنی این سخن توماس فردمن تحلیلگر سیاسی آمریکا که می گوید: جنگ با این دشمن(اسلام)با ارتش ممکن نیست بلکه باید در مدارس ،مساجد،و کلیسا ها و معابد به رویارویی با آن پرداخت و این راه جز با همکاری روحانیون ،کشیشان و راهبان نمی توان به پیروزی دست یافت.
(به نقل : مهندس مهدی حق وردی طاقانکی ، از سایت موعود)
منابع:
-خبرگزاری فارس
-کتاب دشمن خود را بشناس –نوشته سید مسعود جزایری
- سایت هنر موسیقی
- سایت ضیافت
- وبلاگ بام ایران
در مورد این سوال مشکلی که وجود دارد، درک آفرینش است. خیلی از محققین در این بخش سعی می کنند که هدف آفرینش را توضیح دهند و از این نکته غافل می مانند که تا هنگامی که درک مشخصی از آفرینش نداشته باشند، نمی توانند هدف آن را مشخص نمایند.
با سیستم فکری فلسفه و بحث علیت این مسئله بسیار مبهم می ماند و قابل حل نیست. سیستم کلام هم به نقل می پردازد و توان تفسیر هستی را بر اساس استفاده از منقولات و اعتقادات دینی ندارد، می ماند عرفان. به نظر می رسد که با سیستم عرفان که مبتنی بر تجلی و ظهور و برگرفته از شهود عارف، همگام با کتاب و سنت عرفانی معصومین(ع) است بتوان آفرینش و هدف آن را توضیح داد.
از نظر عرفا خداوند ظاهر کننده هستی است و جهان هستی چیزی جز ظهور خداوند و ذات هستی نیست. روی این فلسفه، ظهور، ذاتی و لازمه وجود حق تعالی است، بنابراین نمی تواند هدفی زاید بر اصل ظهور داشته باشد. فلاسفه حرف خوبی دارند. آنها می گویند: ذاتی لا یعلل. یعنی ذاتی دلیل نمی خواهد و نمی توان پرسید خدا چرا جهان را آفرید، زیرا آفرینش جهان به اقتضای ذات ظهوری او و لازمه ذات حق تعالی است و ذاتی دلیل و فلسفه و هدف قبول نمی کند. پس خداوند هیچ هدفی از آفرینش غیر از خود آفرینش و ظهور ندارد، یعنی چون خودش هست، عالم هم هست. نمی شود چیزی باشد، و لوازم ذاتی وجودش نباشد. آیا می شود شما زنده باشید، ولی روح نداشته باشید، حرکت نداشته باشید و بدنتان سرد و خشک باشد؟ نمی شود! روح داشتن و حرکت از لوازم ذاتی زنده بودن است و زنده بودن بدون آنها معنا و واقعیت پیدا نمی کند. در مورد ذات الهی و آفرینش هم وضعیت به همین منوال است. یعنی نمی شود که خداوند باشد، ولی ظهور نداشته باشد. نمی شود خدا باشد، ولی جهان که ظهور خدا است نباشد. از همان ازل که خدا بوده جهان هستی هم که ظهور او است، بوده است و نمی توان لحظه ای را تصور کرد که خدا باشد و جهان نباشد. تا ابد نیز خداوند دائما در حال ظهور است و این جهان باقی است و کاری در جهان هستی جز خود آفرینش و ظهور حق به صورت اشیاء و مظاهر صورت نمی گیرد و هدفی که جهان با رسیدن به آن از حرکت باز ایستد و آرام گیرد، وجود ندارد. قرآن کریم می فرماید: هوالاول والاخر والظاهر و الباطن. یعنی اول و آخر و ظاهر و باطن بودن لازمه ذاتی خداوند است.
البته نمی توان از نظر دور داشت که هدف نهایی یا به تعبیر بهتر محصول نهایی جهان خلقت، انسان است و سایر پدیده ها برای تحقق این محصول، یعنی انسان آفریده شده اند. خدای متعال به پیامبراش که برترین انسان ها است فرمود: خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی. همه اشیاء را به خاطر تو آفریدم و تو را برای خودم. و با آفرینش انسان، ذات باری تعالی اقتدار آفرینشی و سایر کمالات خویش را به نمایش گذاشته است.
نوشته: سید مصطفی علم خواه
ما برای شناخت خدای متعال سه راه در پیش روی خود داریم که به صورت مرحله ای طی می شوند.
مرحله اول شناخت او با آیات آفاقی و انفسی است. این همان راه شناخت خداوند از طریق نشانه های او در طبیعت و روش تجربی است و لازم است که انسان در ابتدای راه شناخت از طریق شناخت طبیعت و نشانه های تکوینی و و همچنین مطالعه آیات تدوینی قرآن کریم به معرفت خدای متعال دست یابد.
البته شناخت خداوند منان با آیات انفسی مفیدتر است ( من عرف نفسه فقد عرف ربه) چون معمولاً با اصلاح صفات و اعمال نفس همراه است.
بنابراین اندیشیدن در آیات آفاقی و انفسی به شناخت خداوند منتهی میشود و این نیز به نوبة خود راهنمای انسان به سوی حق و شریعت الهی خواهد بود.
این راه که در کتاب شریف توحید مفضل پی گیری شده است بهترین راه خدا شناسی برای مبتدیان است.
دوم شناخت خداوند از طریق عقل است. نیرویی که بیشتر عمل کردش محاسبه و درک وجودات وصفی و صفات الهی است. این روش طریق خواص از مردم میباشد، کسانی که پس از مطالعه در طبیعت و آیات تکوینی او در خلقت، از طریق استدلال و برهان عقل و فلسفه و حکمت به شناخت خدای تعالی می پردازند.
سوم شناخت خداوند لطیف از طریق رؤیت و ابزار دل میباشد که طریق اولیاء است و همگان را به آن راه نیست مگر مسیری که به عنوان سیر و سلوک نظری ترسیم شده طی نمایند, یعنی از طریق طبیعت و شناخت آفاقی و انفسی به عقل و استدلال عقلی راه یابند و با گذر از عقل به عشق و عرفان برسند و اهل مشاهده و معاینه و وصول به حق تعالی شوند.
به بیان دیگر ، انسانها به سه صورت، معرفت حق تعالی را حاصل میکنند. اول تقلید که در این روش خداوند به واسطه حواس و امور قابل احساس شناخته میشود، دوم تحقیق و استدلال که در این روش خداوند به واسطه عقل و برهان شنـاخته میشود و سوم کشف و رویت که در این روش خدای متعال به واسطه مکاشفات درونی، شناخته میشود.
در پایان توجه به یک نکته حایز اهمیت فراوان است و آن اینکه این روش که سیر و سلوک نظری انسان به سوی معرفت خدای متعال است اگر با سیرو سلوک عملی همراه نشود، بی نتیجه و ابتر خواهد بود. انسان از طریق علم و عمل به کمال می رسد و لازم است این دو سیر همزمان با هم و هماهنگ با هم طی شوند.
روش خداشناسی تجربی و خدایابی از طریق رجوع و توجه به طبیعت و خلقت، اولین و همگانی ترین روش خداجوئی است. آنگاه که انسان به آسمان و زمین و آنچه در آنهاست نظر می کند و از فرط هیجان و شگفتی ساعت ها به آن ها خیره می ماند، ناخواسته اقرار می کند به حکمت و دانش و تدبیری که در پس این مناظر شگفت انگیز وجود دارد. و چون دانش و حکمت از آن موجودی عاقل و داناست، به وجود او نیز اعتراف و اذعان می کند.
انسان آنگاه که دارای جهان بینی الهی باشد به هر چه نگاه کند خدا را در پس آن حاضر خواهد دید. چه آنگاه که به طبیعت چشم دوخته است و چه آنگاه که با قوانین فیزیکی و شیمیائی حاکم بر طبیعت سر و کار دارد. چرا که انسان فقط کاشف آن قوانین و بینده آن مناظر است نه خالق آنها. پس جا دارد که از خود بپرسید اینها از کجا آمده اند و چه کسی آنها را آفریده است.
کتاب «توحید مفضل» که حضرت امام جعفر صادق (ع) به مفضل املاء کردند و وی نیز گفته های ایشان را به رشته تحریر درآورند، پر است از توجه به خلقت و اندیشیدن در آفرینش الهی. چرا که یکی از راههای شناخت خداوند تفکر در آثار، مخلوقات و معلولات او و اندیشیدن درباره ظرافت آفرینش آنهاست. روشی که هر فردی را و یا هر مقدار دانش و معلوماتی، به درک و تامل وا می دارد. و در واقع آنکه از دانش بهره بیشتری دارد با دیدن شگفتی های آفرینش بیشتر شگفت زده شده و به فکر می رود.
رسیدن از معلول علت در واقع یکی از دلایل فلسفی اثبات خداوند است که فلیسوفان به عنوان اولین دلیل برای اثبات وجود خداوند از آن مدد می جویند.
خداوند در قرآن نیز بسیار از طبیعت و آفرینش موجودات یاد کرده و ما را به توجه بدان ترغیب نموده است، آیاتی که یا اشاره به خود طبیعت و آثار آن دارد و یا به واقع و حوادث واقع شده در جهان اشاره می کند، آیاتی مانند؛ آیه 17 و 18، سوره غاشیه: A}«أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى اْلإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ* وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ{A؛ آیا به شتر نمىنگرند که چگونه آفریده شده و به آسمان که چگونه برافراشته شده».
و آیه 5 سوره طارق: A}«فَلْیَنْظُرِ اْلإِنْسانُ مِمَّ خُلِق{Aَ؛ پس انسان باید بنگرد که از چه آفریده شده است».
آیه 185، سوره اعراف: A}«أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُون{Aَ؛ آیا در ملکوت آسمانها و زمین و هر چیزى که خدا آفریده است ننگریستهاند و اینکه شاید هنگام مرگشان نزدیک شده باشد پس به کدام سخن بعد از قرآن ایمان مىآورند».
آیه 5، سوره ق: A}«أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْناها وَ زَیَّنّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ{A؛ مگر به آسمان بالاى سرشان ننگریستهاند که چگونه آن را ساخته و زینتش دادهایم و براى آن هیچ گونه شکافتگى نیست».
و آیات بسیار دیگر که گویای توجه خاص آیات قرآن به طبیعت و آثار خلقت است.
T}چند کتاب برای خدا شناسی:{T
- راه خداشناسی، استاد جعفر سبحانی
- راه شناخت خدا، محمدی ری شهری
- آفریدگار جهان، آیتالله مکارم شیرازى
- خدا را چگونه بشناسیم، آیتالله مکارم شیرازى
- اصول عقاید، استاد محسن قرائتی
- پیام قرآن، ج 2، آیت الله مکارم شیرازی
- منشور جاوید، ج 2، استاد جعفر سبحانی
- خدا در قرآن، شهید بهشتی
- دوره پنج جلدی مقدمه ای بر جهان بینی توحیدی، استاد شهید مرتضی مطهری(ره)
- توحید، شهید دستغیب شیرازی
- نشان از بىنشانها، مرحوم حسنعلى اصفهانى، ص 166 153
- تبیین براهین اثبات خدا، آیت الله جوادی آملی، مرکز نشر اسراء قم.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید