بازدید امروز : 367
بازدید دیروز : 141
اسلام منهای مبارزه؛ اسلام ناب؛ اسلام عافیت طلب ها!!
چرا برخی از کسانی که در جامعه تاثیر دارند، زمان فتنه سکوت می کنند و مردم را در انتظار می گذارند و به موقع وارد میدان نمی شوند؟
شاید باور نکنید مشکل اصلی جامعه ما در حال حاضر, ضعف بصیرت دینی کسانی است که باید به مردم بصیرت بدهند. دعوت کنندگان به دین و انقلاب وظیفه اصلی شان این است که دعوت خود را با بصیرت همراه کنند، خود بصیر باشند و به مردم بصیرت بدهند. ضعف بصیرت دینی باعث بد فهمی دین توسط دین مداران و یا عافیت طلبی و دنیا خواهی کسانی شده است که مردم از آنها توقع بصیرت و دشمن شناسی و روحیه مبارزه و انقلابی بودن دارند. بنده اعتقاد دارم حتی برخی از خواص جامعه, متاسفانه هنوز بینش درستی از دین ندارند. یا دین را ناقص درک می کنند, یا مشکل گرایشی دارند و منافع دینوی موجب محافظه کاری آنها شده و ترسو و عافیت طلب شده اند.
نتیجه آن هم این شده که حقیقت را کتمان می کنند و حاضر نیستند شجاعانه وارد میدان بشوند و مردم را از حیرت و سرگردانی نجات دهند و اظهار نظر کنند. یعنی نمی خواهند وارد درگیری شوند, خیال می کنند در دین دافعه و درگیری وجود ندارد, جنگ و جهاد نیست, یعنی ممکن است خواص و اهل علم نیز تحت تاثیر اندیشه های سکولاریستی باشند و امواج هجوم فرهنگی غرب ذهن او را هم مشوش کرده باشد.
گاهی هم محافظه کاری شان به خاطر این است که فکر می کنند, اگر موضع گیری کنند و درگیر شوند, موقعیت اجتماعی آنها آسیب می بیند. در حالی که اینچنین نیست, کسانی که وارد این موضع گیری می شوند و جبهه خود را مشخص می کنند و اهل مبارزه ودرگیری هستند, جایگاه بهتری نزد مردم و جامعه دارند.
در این نگاشته بنده قصد ندارم وارد مشکلات گرایشی نخبگان و خواص شوم. اگر چه این موضوع هم از جهتی ریشه در مشکلات بینشی ایشان دارد، ولی از طرفی هم به خاطر غفلتی است که توهم صلح در آنان ایجاد کرده است که فعلا به آن نمی پردازیم و یا نگاه سفره ای به انقلاب و حکومت است. آنچه مد نظر ما در این نگاشته است, انتقاد از عدم درک عمیق عناصر اصلی دین توسط کسانی است که وظیفه اصلی آنها دین شناسی و دادن بصیرت دینی به مردم است.
می دانید مشکل اصلی کجا است؟ مشکل این است که دین ما توحیدی است و ما تحت ولایت خدای متعال و اولیای او زندگی می کنیم, ولی شناخت درستی از توحید و ولایت نداریم.
خوب قبل از انقلاب شاید این موضوع قابل درک بود, ولی بعد از انقلاب که هم نظام توحیدی در کشور جریان پیدا کرد و هم نظام ولایی در جایگاه خودش قرار گرفت, قابل پذیرش نیست که هنوز هم رهبران جامعه تعریف درستی از نظام ولایی و فلسفه سیاسی اسلام نداشته باشند و نسبت به ساختار و روح توحیدی و قوانین و احکام و اخلاق اسلام هم, تحلیل عمیق و حقیقی ارایه نشود.
اکنون سوال این است که مگر دین ما توحیدی نیست؟ مگر روح دین توحید نیست؟ مگر حقیقت دین اسلام توحید نیست؟ مگر قرآن کریم پیام اصلی اش توحید نیست؟ مگر این کتاب عزیز جز به یکانه پرستی دعوت می کند؟ مگر در نظام توحیدی موضوع مبارزه و مقاومت و جهاد و نفی کفر و شرک و ظلم مطرح نیست؟ مگر پیامبر ما دین خود را با مبارزه آغاز نکرد؟ مگر تمامی امامان ما مبارز نبودند و شهید نشدند؟ پس چرا در دین برخی از سران دین عنصر مبارزه و اندیشه جهادی جایگاه ندارد؟. یک مشکل اساسی ما این است که توحید را درست نفهمیده ایم.
ما که ادعای تشیع داریم و دائم حدیث ثقلین را می خوانیم و بالای منبرها پز آن را می دهیم که پیامبر(ص) فرمود: من از میان شما می روم و دو چیز می گذارم, یکی کتاب و دیگری اهل بیتم(ع) این دو نیز هیچگاه از هم جدا نمی شوند, یعنی اگر جدا شوند, ناقص می شوند و دیگر بدرد نمی خورند, به نظر می رسد که نه کتاب را درست فهمیده ایم و نه اهل بیت(ع) را.
هنوز دقیق نمی دانیم منظور رسول خدا(ص) چه بوده است. منظور پیامبر از کتاب, "توحید" بوده است و منظور از اهل بیت هم, "ولایت" است.
قرآن کریم و روح توحیدی آن, قانون اساسی اسلام است و ولایت مجری این کتاب و قانون در سطح جامعه است. اینکه گفته می شود سیاست ما عین دیانت ما است و دین از سیاست جدا نیست, به خاطر همین است. قانون بدون مجری بدرد نمی خورد و مجری هم بدون قانون کارآمد نیست. این دو یعنی کتاب توحیدی و قانون + ولایت و سیاست اسلام هرگز از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت.
اصولا دین و مذهب ما عمدتا مرکب از همین دو عنصر است. اگر ما توحید و ولایت را خوب بفهمیم و رابطه خود را با آن دو خوب تنظیم کنیم, هیچ مشکلی در زندگی و جامعه نخواهیم داشت و به اهداف زندگی و دین رسیده ایم. چرا؟
چون شما اگر با روح قرآن کریم و خطوط اصلی این کتاب و پیام اصلی آن آشنا شوید, به یقین اذعان خواهید داشت که این کتاب پیام اش توحید است. قرآن کریم دائم از خدا پرستی و بلکه بهتر بگویم از یگانه پرستی سخن می گوید. از یگانه شناسی و یگانه پرستی و نفی شرک و کفر و نفاق و مبارزه با هر گونه اندیشه و اخلاق و عمل مبتنی بر باطل. کار قرآن کریم این است که اولیای شیطان را افشا و انذار کند و اولیای خدا را هدایت و بشارت بدهد. تمام سخن در مقابله ای است که در طول تاریخ میان حزب شیطان و حزب الله برقرار است.
در قرآن کریم آیات فراوانی داریم که خبر می دهد تمامی انبیای الهی مردم زمان خود را به عبادت خدا و یگانه پرستی دعوت می کرده اند. روح دعوت دینی حاکم بر کتاب خدا توحید است.
البته قرائتی از توحید که نیمی از آن مبارزه و جهاد با دشمنان دین و توحید است و نیم دیگر آن پرستش است. توحیدی که بوی خون و شهادت می دهد و با عافیت طلبی و حب دنیا سازگار نیست.
منظور پیامبر(ص) از اهل بیت هم "ولایت" است. تمام عظمت اهل بیت پیامبر و اسرار تمامی مقامات و مناصب آنها مقام ولایت ایشان بوده است. ولایت یعنی رهبری جبهه توحید و خدا پرستان بر علیه دشمنان توحید و اولیای شیطان.
حضرت می خواستند عظمت و اهمیت موضوع ولایت و امامت و رهبری دینی و سیاسی و مبارزه و جهاد را در جامعه گوشزد کنند. در غدیر خم هم همین کار را کردند. در بسیاری از سخن ها نیز همیشه بر روی خلافت علی (ع) بعد از خود و ولایت معصومین(ع) تاکید می کردند. در لحظه آخر عمر هم که کاغذ و قلم خواستند, می خواستند اهمیت ولایت را گوشزد کنند.
پس دین ما و حقیقت دین ما چیزی جز همین دو عنصر اصلی "توحید و ولایت" نیست. نبوت و عدل و سایر اصول دین هم زیر مجموعه همین دو اصل هستند.
ولی متاسفانه مشاهده می شود که فهم اکثر ما از دین و به تبع آن عملکرد ما بسیار ناقص است. درست مانند اینکه کسی نصف دین را بفهمد و از نصف دیگر آن غافل بماند, آنوقت ادعای دین و علم دین و مرجعیت دین هم داشته باشد.
مراجع دینی به خصوص کسانی که دشمن شناس نیستند و هرگز سابقه مبارزاتی در پرونده خود ندارند, صلاحیت مرجعیت و رهبری دینی را ندارند. کسانی که خیلی محافظه کارانه موضع می گیرند که به جایی برخورد نداشته باشد و در عین حال خود را ولی فقیه هم می دانند و به رهبر معظم انقلاب کنایه می زنند که اگر تو فقیه هستی, خوب ما هم هستیم, , تازه تو تازه فقیه و مرجع شده ای, در حالی که ما از تو سابقه بیشتری داریم و فقیه تریم, پس حاجی یکی تو یکی ما. چرا فقط تو رهبر باشی و ما مطیع تو باشیم؟
می گویند: اصلا بیاییم رهبری را شورایی کنیم میان همه کسانی که مرجع هستند و ادعای فقاهت دارند و سفره ای پهن کنیم و همه سر آن بنشینیم و با هم حکومت را اداره کنیم.
برخی نظرشان همین است, اگر چه جرئت نمی کنند به زبان بیاورند. این حرف را چه کسانی می زنند؟ کسانی که اصلا شجاعت مبارزه ندارند, جرئت ایستادن جلوی آمریکا را ندارند و یا بصیرت لازم را ندارند و دشمن شناسی شان اشکال دارد, آنوقت می خواهند در کار ولایت و حکومت و رهبری جامعه شریک شوند.
باور نمی کنید برخی کسانی که همین الان ادعای مرجعیت و مشارکت در ولایت دارند, به هیچ وجه اعتقادی به ولایت فقیه نداشته اند. بعضی از آنها در زمان تصویب قانون اساسی در مجلس موسسان قانون اساسی حضور داشتند و همان زمان با اصل ولایت فقیه مخالف بودند و می گفتند با انتخاب مردم و بودن رئیس جمهور, چه نیازی هست که یک فقیه در راس حکومت باشد, باور نمی کنید که گفته: والله این کار را نکنید, چون دنیای مادی و الحادی غرب ما را به دیکتاتوری محکوم می کنند.
این دسته از همان زمان از غرب می ترسیدند و از اینکه نکند آنها ما را متهم کنند واهمه داشتند. توجه نداشتند که دین بدون ولایت اصلا نه اجرایی می شود و نه حتی باقی می ماند. بقای دین و توحید به برکت ولایت است. مگر نه اینکه ولایت حسین(ع) و شجاعت او باعث بقاء دین شد؟
یکی از مشکلات ما الان ولایت شناسی و ولایت پذیری است. این است که به اهمیت مقام ولایت و امامت در جامعه دینی واقف نیستیم. البته مردم به صورت غریزی این موضوع را می دانند و دفاع هم می کنند, ولی این کافی نیست باید اولا خبرگان و نخبگان جامعه به اهمیت این موضوع پی ببرند و ثانیا لازم است درک عالمانه ای از این موضوع به مردم بدهند تا در هنگامه فتنه ها دچار انحراف نشوند و فریب تبلیغات دشمن و فتنه گران را نخورند.
اعتقاد به ولایت یک فرع فقهی نیست, که یک فقیه بگوید: ادله آن ضعیف است و برای من اثبات نشده و دیگری آن را قبول کند, باید به آن به صورت یک اعتقاد و بلکه مهمترین اعتقاد خاص شیعه نگاه کنند. امام خمینی رض که ولایت را مطلقه میدانست, به خاطر این بود که اعتقاد داشت, ولایت فقیه ادامه اصل ولایت و امامت معصوم ع است. فقیه در عصر غیبت جای معصوم می نشیند و این یک اعتقاد بسیار مهم و سیاسی اسلام است که هیچ اصلی در دین ما مهمتر از آن نیست. امام همواره می فرمود: حفظ نظام از نماز هم واجب تر است, از اوجب واجبات است. حفظ نظام یعنی حفظ نظام ولایی و حفظ ولایت فقیه.
اعتقادی که در قیامت از آن سوال می کنند و بزرگترین نعمت خدا به انسان است. الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا. روز ولایت, روزی است که دین کامل شد و نعمت تمام گردید و اسلام توانست به عنوان یک دین کامل رضایت خداوند را جلب کند.
ما هر چقدر سعی کنیم نمی توانیم باطن ولایت را بشناسیم و اهمیت این اصل اسلامی و شیعی را حقیقتا درک کنیم. گاهی هم می فهمیم و آنقدر موضوع سنگین است که نمی شود آن را در قالب الفاظ و عبارات آورد.
درست است که توحید ثقل اکبر است و هدف اصلی تمام آموزه های دین است و حتی ولایت, به خاطر توحید مبارزه می کند, ولی اگر ولایت نباشد, حتی توحید نیز رفتنی است و جبهه شیطان و کفار و منافقین آنچنان اصل دین را مورد هجوم قرار می دهند که نابود خواهد شد. توحید و قانون نیاز به اجرا و حفظ و حراست دارد!
ما الان دشمن زیاد داریم و به خصوص بعد از انقلاب تمام دنیا بر علیه ما با تمام قوا هجوم کرده است و هدف دشمن نیز نابودی دین و توحید است. نابودی حکومت وسیاست و اخلاق توحیدی است, زیرا هیچ چیز برای آنها مضرتر و خطرناکتر از اندیشه توحیدی اسلام نیست. آنها از توحید می ترسند و می دانند که رمز بقای توحید ولایت است. امام حسین(ع) بود که دین را نگه داشت, وگرنه یزید می گفت: لا خبر جاء و لا وحی نزل. نه پیامبری آمده است و نه وحیی نازل شده و همه اینها ساختگی است.
معروف است که در روایت سلسله الذهب وقتی امام رضا(ع) به نیشابور رسید نوشته اند پرده خیمه را کنار زد و به جمع بسیاری که پیرامون آن حضرت جمع شده بودند تا از آن حضرت نکته مهمی را استفاده کنند, فرمود: کلمه لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی بشرطها و شروطها و انا من شروطها. در این روایت آن حضرت چه خوب و چه حساس به اهمیت توحید و ولایت اشاره کرد است. باور کنید امام رضا(ع) در این روایت حرف را کامل زده است و حجت را تمام کرده است. این روایت قانون اساسی اسلام است.
حقیقت دین ما توحید است که به دست ولایت اجرایی می شود. ولایت است که باعث حفظ و نشر و اجرای دین در جامعه و بقای آن می گردد و اهمیت این دو موضوع کاملا روشن است.
اما موضوع اصلی ای که من در این نوشته می خواهم به آن اشاره کنم, نکته دیگری است که بسیار حساس است و متاسفانه ما را دچار بدفهمی و کم فهمی از دین کرده و دشمن را جسور ساخته است. ما اکنون اگر به این موضوع توجه عمیق نکنیم, امنیت دینی و اجتماعی مان از بین خواهد رفت و اصل انقلاب در خطر فروپاشی خواهد بود.
بزرگترین غفلتی که به خصوص خواص و عالمان دینی به آن گرفتار هستند. این است که توجه ندارند دین و توحید با مبارزه و جهاد شروع می شود. ما خیلی وقت ها خیال می کنیم که جهاد یکی از فروعات دین ما است و خوب بعضی وقت ها دشمن حمله می کند و لازم است دفاع کنیم و جایگاه مبارزه و مقاومت در دین ما یک جایگاه فرعی است. در حالی که باید توجه داشته باشیم که بدون روحیه جهاد و مبارزه اصلا دین ما ناقص است. هم فهم از دین ناقص است و هم دین داری ما ناقص خواهد بود. به جرئت می توانم بگویم که نصف دین ما مبارزه و جهاد است.
نصف توحید جهاد است. جهاد زیر مجموعه توحید نیست. جهاد و مبارزه جزء ارگانیک توحید است. یعنی توحید دو قسمت دارد, در یک قسمت که اتفاقا توحید با آن شروع می شود, مبارزه و جهاد با دشمنان دین و توحید و ولایت و عدالت و حقیقت؛ یعنی کفار و مشرکین و ظالمین و معاندین و اولیای شیطان است, آنهم در یک جبهه بسیار گسترده و دائمی به گستره تمام تاریخ و در قسمت دوم است که مباحث مربوط به یگانه پرستی و بندگی و وظیفه شناسی و عشق و سلوک و اخلاق توحیدی و خودسازی مطرح می شود.
نکته ای که از آن غفلت کرده ایم این است که توحید با لا اله, شروع می شود, یعنی با نفی کردن و با مبارزه و جهاد شروع می شود. نفی اندیشه و سیستم های مدیریتی و اخلاقی و حکومتی مبتنی بر کفر و شرک و نفاق و شیطان پرستی و بعد, در کنار این مبارزه و جهاد اکبر و اصغر است که الا الله می آید و باید خدا را ستایش کرد, پرستید, عبادت کرد و به دین عمل کرد و اخلاق داشت و خودسازی کرد و مانند آن.
آقای قرائتی تعریف می کرد که من روزی در مسجدی نماز می خواندم, متوجه شدم که آنها بعد از نماز, مرگ بر آمریکا نمی گویند. رفتم از پیش نماز اجازه گرفتم که دو دقیقه صحبت کنم و به مردم آنجا گفتم: شما دینتان نصفه است و نصف آن کم است. دین شما ناقص است چون مرگ بر آمریکا نمی گویید. مرگ بر آمریکا و مبارزه با دشمن نصف دین است و بلکه دین با مبارزه و نفی آغاز می شود.
خیلی ها به این موضوع توجه ندارند و خیال می کنند دین, یعنی همان جهت اثباتی که اتفاقا نوعی عافیت طلبی و نیز آقایی در آن وجود دارد. انسان با کسی درگیر نمی شود, در آن قسمت زندان و شکنجه و سختی کشیدن و مبارزه و حرص و جوش هم نیست. بله خیلی خوب است کسی فکر کند زندگی و دین داری یعنی درس بخوانیم, درس بدهیم, مسجد برویم, جماعتی بخوانیم و آقایی بکنیم و بعد منزل و استراحت و مطالعه و دفتر و دستک و مقلد و مرجع و طرفدار و شاگرد و مرید و عنوان اجتماعی و شهرت وووو.
نه آقا دین رو خوب نفهمیدی. دین با توحید شروع می شود و توحید با نفی و مبارزه و جهاد و زندان و اسارت و شکنجه آغاز می گردد.
باید به دین اینطوری نگاه کنیم. اگر کسی جگر مبارزه ندارد, اصلا نباید وارد این راه بشود. طلبه, یعنی سرباز امام زمان(عج) به خصوص کسانی که در موضع روحانیت و رهبری جامعه قرار می گیرند, باید بدانند که نصف زندگی شان باید صرف مبارزه شود. باید مثل یک سرباز آماده دفاع باشند. در تمام جبهه های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی ای که دشمن به روی ما باز کرده است, باید آماده جهاد باشیم. دشمن شناسی و بصیرت دینی جزء دین است. جزء مهم توحید است.
کسانی از دین مداران که اهل مبارزه نیستند و عافیت طلب هستند, آبروی حوزه را در معرض خطر قرار می دهند, باعث می شوند نگاه مردم به روحانیت نگاه بدی باشد, بگویند: اینها راحت طلب یا عافیت طلب هستند. الان هم اگر به طور عموم آبرویی برای ما هست و روحانیت هنوز عظمت و جایگاه مردمی خود را حفظ کرده است, به خاطر وجود کسانی است که اهل مبارزه هستند و تلاش گرند و بصیرت دارند و مردم با بیدار می کنند, انقلابی اند, دشمن شناس اند. این گروه به آن گروه هم آبرو داده است.
من حرف بی دلیل نمی زنم. نمی خواهم موضوع را داغ کنم. شما یک نگاهی به زندگی انبیای الهی بکنید, ببینید زندگی آنها آرام و عافیت طلبانه بوده است, یا تمام زندگی آنها مبارزه با مشرکین و کفار است. با توطئه ها و دسیسه های آنها است. زندگی ائمه معصومین(ع) شیعیان و خود پیامبر(ص) هم که خب روشن است. با جنگ و جهاد و غزوه شروع می شود و تمامی آنها بدون استثنا شهید می شوند, ما حتی امام حسین(ع) را هم خوب نفمیدیم. عاشورا یعنی تجلی مبارزه توحیدی و یکتا پرستی و ولایت پذیری و از طرفی هجوم شرک و کفر و اهل ولایت شیطان به جبهه مومنان.
در کربلا هم حضرت حسین ع با تمام هستی و خانواده اش به میدان مبارزه آمد تا بگوید آی همه کسانی که ادعای دین داری و یکتاپرستی و رهبری دارید باید خودتان را برای یک مبارزه و جهاد با تمام قوا با دشمان دین آماده کنید. دین به خون و مبارزه و جهاد ما نیاز دارد و بدون آن باقی نمی ماند.
جای دوری نرویم. به زندگی امام خمینی رض نگاه کنید. از همان جوانی اهل مبارزه بود. اهل زندان و اسارت و تبعید بود. می دانید چرا؟ چون عارف بود و از همان جوانی خوب توحید را و روح دین را می شناخت. چون بصیر بود. ما امروز به بصیرت نیاز داریم. نخبه های جامعه ما به بصیرت نیاز دارند. بصیرت یعنی شناخت حق و باطل شناخت دوست و دشمن به خصوص دشمن شناسی و جبهه گیری در مقابل آن. کسی که موضع گیری در مقابل دشمن ندارد, بصیرت ندارد و کسی که بصیرت ندارد نمی تواند جامعه را رهبری کند.
چه شده است که خیلی از مواقع می بینیم عوض اینکه عالمان دینی مردم را رهبری کنند, مردم جلوتر می روند و بصیرتشان زیاد تر از آنها است. مردم باید برخی از ماها را رهبری و از خواب بیدار کنند. این خیلی بد است. البته مشکل اصلی همان گونه که گفتم در فهم توحیدی و ولایی دین است. اگر چه گاهی هم منافع در کار است. دنیا زبان انسان را می بندد و شجاعت را از انسان می گیرد و نمی گذارد حق را آنچنان که هست و می فهمیم بگوییم و از آن دفاع کنیم.
مورد دیگر در این زمان رهبر معظم انقلاب اسلامی است. خود من به خاطر همین به ایشان ارادت دارم. به خاطر اینکه ایشان دین را خوب می شناسد. شاگرد بارز امام خمینی رض است و توحید را خوب درک کرده است. بصیرتش کامل است. اهل مبارزه است. من خودم از جوانی ایشان را در مشهد می شناختم, آنوقت من ده ساله بودم و ایشان حدود سی ساله بودند . یادم هست از همان وقت ایشان ممنوع الصحبت بود. یعنی از همان جوانی تحت نظر ساواک زندگی می کرد و مامور مراقب داشت. اهل زندان و جهاد و مبارزه بود. اهل تعبد و بندگی خدا هم بود. به خاطر همین هم خدای متعال به او توفیق رهبری داد.
شاید شما خیال می کنید خبرگان ایشان را رهبر کرده اند. خیال می کنید تا خدا نخواهد کسی می تواند در مقام و منصب الهی ولایت بنشیند. این مقام خیلی حساس است, انتخاب مردمی و دموکراسی در آن کمترین نقش را دارد. مشروعیت رهبری در اسلام الهی است. الله یعلم حیث یجعل رسالته. خدا بود که دل خبرگان را به سمت ایشان متوجه نمود. نور ولایت خود ایشان بود که تجلی کرد و باعث شد دیگران متوجه آن نور شوند. هیچ کسی بدون صلاحیت های لازم نمی تواند مناصب الهی را اشغال کند. صلاحیت رهبری در خود ایشان وجود داشت که خدای متعال زمینه رهبری ایشان را فراهم کرد. ولی افسوس که خیلی از نخبگان جامعه در این زمینه مردود شده اند. خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند.
شاید تصور اینکه کسی پیدا شود که در زندگی چیز نامطلوب نداشته باشد، غیرقابل تصور باشد. حال اگر چنین زندگی و چنین فردی وجود داشته باشد که هیچ دغدغه و نگرانی نسبت به حال و آینده نداشته باشد، چه باید بکند؟ چگونه باید زندگی کند؟ یعنی زندگی او چه چیزی کم دارد که باید برای آن تلاش کند؟
انسان هر مقدار در زندگی فردی و اقتصادی و خانوادگی خودش دغدغه نداشته باشد، بالاخره از آن جهت که مسلمان است، دغدغه اسلام و مسلمانان و جامعه اسلامی و ظلم و ستم و هجوم های مختلف دشمن و مبارزه با آنها را خواهد داشت. در روایتی پیامبر خدا (ص) فرمودند: من اصبح و لم یهتم به امور المسلمین فلیس به مسلم. هر کس صبح کند و بر حل مشکلات مسلمانان تلاش نورزد مسلمان نیست و باز فرمود : هر کس فریاد کمک مسلمین را بشنود و اجابت نکند مسلمان نیست.
بنابراین اگر انسان مسلمان و مومن باشد هرگز بی دغدغه نخواهد بود و مسئولیت های اجتماعی و سیاسی و دینی در قبال انسان های دیگر هر گز او را راحت نخواهد گذاشت.
توجه داشته باشید که ما اکنون در اردوگاه اسلام زندگی می کنیم و دائما در معرض هجوم دشمنان دین و اولیای شیطان هستیم و باید از خود و آرمان خود دفاع کنیم. این یک نبرد پیگیر و یک جریان تاریخی مستمر میان جبهه حق و باطل، حزب خدا و حزب شیطان است که هرگز مومنین در هیچ روزگاری بدون دغدغه نسبت به آن نبوده اند. مسلمان دائما در حال دفاع از ایمان خود در مقابل هجوم دشمنان خدا است و گاهی نیز بر آنان هجوم می آورد. و بی دردی به طور کلی از مسلمان دور است.
نمونه اش داستان انقلاب و پس از آن است که می بینید بعد از انقلاب ایران اسلامی در معرض انواع هجوم های فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی قرار گرفته است. حال چگونه ممکن است در برابر اینهمه فتنه هایی که شما اکنون شاهد آن هستید، یک مسلمان و مومن آگاه آرام و بی دغدغه و بی مسئولیت زندگی کند. انسان مومن همیشه دردمند است، و هرگز درد فقرا و درد گمراهان و دردمندان جامعه او را رها نخواهد کرد.
تئوریزه کردن دین جدید توسط سبزها!!!!
شعارهای ساختارشکنانه و ضددینی قانونشکنان اگرچه هر بار به گونه ای توسط سران این جریان توجیه شد، اما برگزاری همایشی در دانشگاه تهران ثابت کرد این دست شعارها نه احساسی و صرفا متأثر از فضای خیابانی که برخواسته از نوعی نگرش تئوریک و قضاوت هتاکانه در خصوص جایگاه دین و گزاره های دینی است؛ قضاوتی که عمق تأثر هر دلبسته به اسلام را با خود به همراه دارد.
اگر آغاجری دین را افیون توده ها و حکومت ها می نامید تا راهی به سوی پروتستانتیزم اسلامی بگشاید و حساب پاپ و سزار را از هم جدا کند، اگر سروش از قرائت های متکثر دم می زد تا دیگر هیچ چیز مطلق نماند و اگر مجتهد شبستری از قرائت نبوی می گفت تا قرآن هم تخطئه شود و تجربه ای نبوی لقب بگیرد، اکنون اما همان خط در پس تئوریزه کردن دین سبز با پیامبری میرحسین موسوی(!) است.
تاختن به آنچه در این منظومه سنت کلیسایی دانسته می شود و مهر دگماتیسم زدن بر آنچه مرجعیت دینی بر آن حکم می کند، سرآغازی است که همواره در این خط سیر وجود داشته است. اینجاست که عیار ادعای کسانی که دم از حمایت از مرجعیت می زنند و می کوشند تا بین دولت و مراجع اختلاف ایجاد کنند، مشخص می شود.
همایش "سبزها و دین" که حدود 10 روز پیش در تالار ابنخلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، تنها یک همایش ساده نبود. رونمایی تازه ای بود از عمق تئوریکی که این بار نه به پشتوانه تندروها و افراطیون اصلاح طلب که به پشتوانه داعیه داران سابق خط امام دنبال می شود. اگر امام دین و سیاست را قابل تفکیک نمی دانست و از شأنیت ولایت فقیه می گفت، این افراد اما دینی که این چنین شکل بگیرد را "دین دستگاهی" و "دین سیاه" می نامند.
و این البته نامگذاری تازه ای نیست. سال ها پیش این مجتهد شبستری بود که کتابی با عنوان "نقدی بر قرائت رسمی از دین" به رشته تحریر در آورد تا در آن مقدمات برهانی سکولاریسم را تشریح و تبیین کند. او نوشته بود: «بنیانگذاران قرائت رسمی از دین با مصلحت اندیشی سیاسی ولی با اتخاذ مبانی فاقد اعتبار علمی مدعی شدند اسلام نظام های ثابت سیاسی، اقتصادی و حقوقی دارد و وظیفه حکومت در میان مسلمانان پیاده کردن آن نظام ها(اجرای احکام اسلام) است. پافشاری بر این مدعاها موجب معارضه با مشارکت اصیل و فعالانه سیاسی مردم(دموکراسی) و تئوریزه کردن و اجرای خشونت در جامعه گردید و از طرف دیگر بی اعتباری آن مبانی بر اهل علم و تحقیق مکشوف افتاد.»
و اکنون در همین خط یعنی خطی که در مواجهه صریح با آرای امام راحل است، داعیه داران دروغین خط امام از دینی جدید و پیغمبری جدید می گویند.
دکتر حسن محدثی در این همایش رسالت تبیین "دین سبز" را بر عهده گرفت تا از "دین سرخ" بگوید و آن را به تفکرات امام و شریعتی نسبت دهد و انگار دیگر تاریخ این دین گذشته است، باب سخن گفتن از "دین سیاه" را بگشاید و از ظهور دین جدیدی که "دین سبز" می خواندش سخن بگوید.
"دین سیاه" در واقع همان چیزی است که پیشتر آغاجری و سروش و مجتهد شبستری به نقدش شتافته بودند. در تعریفی که محدثی ارائه می کند، دین سیاه یعنی دینی که "خود را نگهبان شریعت انسان ها می داند و میخواهد نظام دینی سنتی را در نظام مدرن ایجاد کند." با این تعریف مشخص است که "دین سبز" چه مختصاتی پیدا می کند.
"دین سبز" دینی است که از بند شریعت می رهد و در آن حرفی از دین دار و بی دین به میان نمی آید. مقدمه ای که محدثی قبل از تعریف "دین سبز" و برای تمسخر ایران شیعی بیان می کند، این است: «دین سبز در نظر متفکران غربی به معنی حفاظت از محیط سبز و مقولههای زیستی است که ما فعلا هنوز زود است به این مقوله برسیم. چرا که در بحث حفاظت از انسانهای خود کماکان مشکل داریم!»
او پس از جملات تحقیرآمیز خود به سراغ اصل مطلب می رود و در تشریح جزئیات "دین سبز" می گوید: «دین سبز دینی است که دیندار و غیردینی را از یکدیگر جدا نمیکند.» او همچنین ادامه می دهد: «نظام مورد علاقه این دین کثرتگرایی است و با جامعه مدرن و تحولات جهانی همسو باشد و اگر جنبش سبز بخواهد بین دیندار و غیردیندار تفاوتی قائل شود این جنبش دیگر موفق نیست!»
تببین مختصات "دین سبز" البته تنها از جانب محدثی نیست؛ بلکه این محوری است که سخنرانان همایش متفق القول حول آن سخن می گویند و جملاتی را بر زبان می رانند که در نوع خود تأمل برانگیز و البته تأسف بار است. دکتر قانعیراد در همین همایش پای تریبون آمد تا آب پاکی را روی دست همه ریخته باشد. او آینده این جنبش و نسبتش با دینی بودن را امری اقتضائی و نامشخص خواند و این بدین معنی بود که نه تنها جنبش به اصطلاح سبز تفاوتی میان دین دار و غیر دین دار قائل نیست، بلکه نسبت منطقی خود و دین را نیز نامشخص و وابسته به اقتضائات زمان می داند. اگر شرایط اقتضاء کرد این دین می تواند از دین سخن بگوید؛ اگر هم اقتضاء نکرد که دیگر هیچ!
جالب تر از همه هنگامی است که سارا شریعتی از علت استفاده جنبش سبز از نمادهای دینی می گوید. او علاوه بر اینکه به جایگاه دین در میان مردم اشاره می کند، استدلال می کند که زبان دین "ایجاد مصونیت میکند." و این به معنای همان استفاده ابزاری از دین است. مدعایی که تا پیش از این از سوی حامیان این جریان شکست خورده انکار می شد.
اما سخنرانان همایش به همین میزان هم بسنده نکردند. دکتر کاظمی طی سخنانی به صراحت با بیان اینکه جنبش سبز جنبشی دینی نیست گفت: «اینکه دین چه جایگاهی در جنبش دارد را مهم نمیدانم(!) چرا که جنبش سبز جنبشی اجتماعی است اما اینکه با این جنبش چگونه برخورد می کنند مهم است!»
در واقع سخنرانان همایش هر یک به نوعی به مصاف دین رفتند. برخی دینِ برخواسته از حوزه را "دین سیاه" لقب دادند و از ظهور "دین سبز" سخن گفتند و برخی دیگر از اساس سخن گفتن از دین را بی مورد دانستند و این دو در واقع دو روی یک سکه بود. کاظمی برای اینکه کسی سبزها را به خاطر استفاده از مناسبت ها و مساجد به دینی بودن متهم نکند(!)، تاکید کرد: «استفاده از مسجد در زمان شاه نیز بود اما آیا دینی بود یا غیردینی؟ به همان مقدار الان درباره استفاده از مسجد میتوان گفت که ارتباطی به دینی و غیردینی بودن ندارد.»
این همه در کنار هم جدالی را به تصویر می کشد که نه با دولت و یا حتی نظام که با دین آغاز شده است. اگر رونمای جریان به دعواهای سطحی سیاسی روز می رسد، عمق تئوریک آن اما حرف های دیگری هم برای گفتن دارد و اکنون افرادی چون میرحسین و کروبی خواسته یا ناخواسته داعیه دار همین جریان با همین وجه تئوریکند.
نکته ای که اما در این میان همه بر آن صحه می گذارند فقدان گفتمانی مشخص در جریان قانونشکن است. عباراتی نظیر اینکه "جنبش اهداف خیلی عمیق و آرمانی ندارد و بیش از اینکه ویرانگر باشد استحالهبخش است"، "سبز امروز خودش را با کنش جمعی و تضادهایش معرفی میکند نه با اهدافش"، "(جنبش سبز) دارای دغدغههای متمرکز و واحدی نیست" و "این جنبش چند گفتمانی است و تکگفتمانی نیست و هنوز گفتمان خود را صورتبندی نکرده و در حال صورتبندی گفتمانش است." دلالت بر همین معنا دارد.
برآیند اعتراضی که هیچ هدف روشنی ندارد و تنها به "تکثر" رنگ مطلق می دهد، مشخص است. خاستگاه این اعتراض برخلاف اعتراضی که شریعتی از آن سخن می گفت، ایدئولوژی نیست؛ بلکه اعتراضی تنها برای نفی آنچه قرائت رسمی از دین لقب داده می شود، است. این همه به معنای واقعی کلمه، اعتراض را از منطق تهی می کند. وقتی اعتراض به ما هو اعتراض موضوعیت پیدا کرد و هیچ هدف تعریف شده ای هم وجود نداشت، طبیعی است که کارکرد جریان اعتراضی به کارکردی ابزاری برای مقاصدی خاص تبدیل می شود. مقاصدی که در همایش دانشگاه تهران و با احتیاط از آنها رونمایی می شود.
نتیجه کاملا مشخص است و در واقع همان چیزی است که آغاجری خیلی وقت پیشتر گفت: «زندگی اجتماعی جدید که محور آن "توسعه همه جانبه انسانی" است و مسلمانان نیز از اوایل قرن بیستم به اجبار تابع آن شده اند با حلال و حرام فقهی قابل اداره نیست.» و اتفاقا در همین همایش به برخی علما و مراجع همسو با سبزها اشاره می شود و از ضرورت نقش آفرینی آنها برای تبیین شاکله دین جدید سخن به میان می آید؛ دینی سکولار که دین سبز نامیده می شود.
و اکنون داعیه داران دین سبز برای عاشورا برنامه ریزی می کنند تا در کنار کف و سوت های فاطمیه اهانت به پرچم سیاه سیدالشهداء را هم در کارنامه خود ثبت کنند. و این همه البته زنگ خطری است برای حوزه.
برگرفته از خبرگزاری فارس
بار دیگر مسجد ضرار
1-«ابوعامر» در میان مردم یثرب- مدینه قبل از هجرت پیامبر(ص)- نفوذ و اعتبار فراوانی داشت. او که نصرانی و مشهور به زهد و عبادت بود با استناد به آموزه های انجیل مردم را به ظهور پیامبر آخرالزمان بشارت می داد و می گفت بی صبرانه چشم به راه آمدن اوست. رسول خدا(ص) که به مدینه هجرت فرمود، مردم به اسلام گرویدند و ابوعامر که انتظار می رفت در پیوستن به رسول خدا(ص) پیشقدم باشد، وقتی جایگاه و منزلت قبلی خود را از دست رفته و بی رونق دید، کینه پیامبر خدا(ص) را به دل گرفت و به مخالفت با اسلام برخاست. کار اسلام که در مدینه بالا گرفت، ابوعامر به مکه رفت و با مشرکان علیه رسول خدا(ص) همساز شد. او در طراحی جنگ احد نقش داشت. ابوعامر پس از آن که نشانه های شکست را در جبهه مشرکان حجاز مشاهده کرد و از پیروزی آنها ناامید شد، مکه را ترک کرد و نزد هراکلیوس -هرقل- امپراتور روم رفت و پیشنهاد خود برای مقابله با اسلام را با وی در میان گذاشت. برای هراکلیوس مهم نبود که انگیزه ابوعامر از مخالفت با اسلام چیست؟ مهم آن بود که ابوعامر نیز مانند امپراتور روم در مخالفت با اسلام اشتراک نظر داشت، بنابراین در این نقطه می توانستند با هم ائتلاف کنند، اگرچه هریک برای «حجاز بعد از فروپاشی اسلام»! سودای جداگانه ای در سر داشتند. ابوعامر اهل یثرب بود و سابقه حضور او در میان مردم آن سامان که حالا به اسلام گرویده بودند می توانست یک «فرصت» باشد، چرا که مردم مدینه او را «بومی» و «هموطن» خویش تلقی می کردند و غیر از تعدادی اندک و کم شمار، بقیه چه می دانستند که ماموریت بیگانه برعهده دارد!
طرح مقابله با اسلام و پیامبر خدا(ص) بعد از چند نشست پی درپی با حضور مشاوران امپراتور آماده شد و هراکلیوس براساس آنچه در طرح پیش بینی شده بود، اجرای مرحله مقدماتی آن را به ابوعامر ابلاغ کرد. ابوعامر نامه ای خطاب به چند تن از منافقان مدینه نوشت. این عده همگی از اشراف بودند که بعد از گرویدن مردم به اسلام، زندگی اشرافی خود را از دست داده و کینه اسلام و مسلمین را به دل داشتند اما به علت اقتدار اسلام و باورهای عمیق مردم، جرات مخالفت آشکار نداشتند و از این روی، ضمن مخالفت های پنهان با رسول خدا(ص) و کارشکنی در امور مسلمین، در انتظار فرصتی مناسب نشسته و تظاهر به اسلام می کردند. ابوعامر این عده را می شناخت و با آنان مراوده پنهانی داشت. در نامه ابوعامر خطاب به منافقان که با پیک پنهان از روم به مدینه ارسال شد، آمده بود؛ اگر شما شرایط و زمینه لازم را فراهم آورید، سپاه روم برای برچیدن بساط اسلام به مدینه حمله خواهد کرد و قدرت و جایگاه قبلی به شما بازمی گردد اما پیش از این باید در مدینه پایگاهی داشته باشیم- بخوانید چیزی شبیه برخی از ستادهای انتخاباتی این روزها- تا پوشش مناسبی برای تجمع مخالفان اسلام و رسول خدا(ص) و مدیریت برنامه ها باشد.
در طرح ابوعامر- همان طرح هراکلیوس امپراتور روم- آمده بود اگر پایگاه مورد نظر، نشانه ای از ما داشته باشد به آسانی شناخته شده و از میان برداشته می شود و توصیه اکید شده بود که این پایگاه باید ظاهری کاملا اسلامی داشته و در تبلیغ و ترویج آن از مناسک و شعارهای مورد قبول و احترام مسلمانان استفاده شود- به زبان امروز بخوانید، استفاده از شال سبز! شعار الله اکبر! ادعای پیروی از خط امام(ره)! و ...- و اینگونه بود که «مسجد ضرار» ساخته شد.
2-رسول خدا(ص) سپاهی از مسلمانان پاکباز، آراسته و عازم جنگ «تبوک» بود. منافقانی که با واسطه ابوعامر از امپراتور روم ماموریت گرفته بودند- شما می توانید روم آن روز را به زبان امروز، آمریکا ترجمه کنید- نزد حضرت آمدند و خبر دادند که قصد دارند در مدینه مسجدی بنا کنند تا پایگاهی برای گسترش اسلام باشد و از این طریق برای دفاع از رسالت الهی رسول خدا(ص) - همان خط امام(ره) امروز- فعالیت کنند. آنها از پیامبر اعظم(ص) خواستند که شخصا در این مسجد نماز گزارده و آن را افتتاح کند. پیامبر اکرم(ص) تصمیم در این باره را به هنگام بازگشت از «جنگ تبوک» موکول فرمودند و در بازگشت پیش از آن که وارد مدینه شوند همان منافقان نزد ایشان آمده و درخواست خویش را تکرار کردند؛... یا رسول الله(ص) به مسجد ما بیا و در آنجا نماز بگزار و از خدا بخواه به کار ما برکت دهد و... اما پیک وحی از توطئه منافقان پرده برداشت؛
«مسجدی که آن منافقان ساخته اند برای ضربه زدن به مسلمانان، حمایت از کافران، تفرقه افکنی در میان مؤمنان و کمینگاه برای کسی است که از دیرباز به مقابله با خدا و رسولش پرداخته است. آنان سوگند یاد می کنند که غیر از نیت خیر و خدمت به اسلام مقصودی نداشته اند، اما خدا گواهی می دهد که دروغ می گویند... ای پیامبر! هرگز در آن مسجد قدم مگذار، همان مسجد- مسجد قبا- که از ابتدا برپایه تقوا بنا شده برای عبادت شایسته تر است، در آن مردانی هستند که به تهذیب نفس اشتیاق دارند و خدا مردم پاک و مهذب را دوست می دارد...(آیات 107 و 108 سوره مبارکه توبه).
در پی نزول این آیات، رسول خدا(ص) کسانی را مأمور کردند تا آن مسجد را که در کلام خدا مسجد ضرار- آسیب زننده- نامیده شده بود، ویران کنند و آن ویرانه را نیز به آتش بکشند... و مسجد ضرار که از سوی امپراتور روم و اشراف مشرک و موقعیت از دست داده حجاز به عنوان پایگاهی برای مقابله با اسلام و پیامبرخدا(ص) بنا شده بود، اینگونه به فرمان خدا و به دست پیامبر حامی محرومان و پابرهنگان ویران شد.
4- سعدی می گوید... یکی گیسوان بافت که علویم و با قافله حجاز به شهر آمد که از حج همی آیم و قصیده ای نزد ملک برد که خود سروده ام!... یکی از ندیمان پادشاه که از سفر دریا آمده بود گفت؛ من او را عید اضحی-عید قربان- در بصره دیدم حاجی چگونه باشد؟ دیگری گفت؛ پدرش نصرانی بود پس علوی-سید- نباشد و شعرش را به دیوان انوری یافتند!
این روزها، هزار و چهارصد و چند ده سال بعد از آن روزها که ماجرای « مسجد ضرار» اتفاق افتاده بود بار دیگر «ابوعامر»ها و «هراکلیوس»ها به فکر بازسازی آن ماجرا افتاده بودند. بازی همان بازی بود و شخصیت ها، همان شخصیت ها، فقط جای اشخاص عوض شده بود. بازیگران جدید در همان نمایشنامه به بازی گرفته شده بودند، از بازیگران، انتظار چندانی نبود، چرا که برخی در هوس بازگشت به قدرت و برخورداری دوباره از ثروت و امکاناتی که متعلق به آنها نبود، وارد بازی شده بودند- مانند طلحه و زبیر در فتنه جمل که حق را می شناختند ولی برنمی تافتند- شماری به مأموریت آمده بودند- مانند ابوعامر از بیرون و عبدالله بن ابّی از درون- و جمعی نیز در غباری که میدان را فرا گرفته بود، به توهم افتاده بودند. اما، انگیزه ها هرچه بود و بازیگران هر که بودند بازی همان بازی بود، بازسازی ماجرای «مسجد ضرار» .
ظاهرا سازندگان «مسجد ضرار جدید»! بخش پایانی آن داستان را که مربوط به سرنوشت مسجد ضرار اول است فراموش کرده و نمی دانستند آن کانون فتنه چگونه ویران گردیده و به آتش کشیده شد. اگر، از سرنوشت مسجد ضرار اول با خبر بودند و هوشیاری مردم ایران مخصوصا تجربه 30 ساله اخیر آنان را دست کم نمی گرفتند، شاید می توانستند پیشاپیش از پایان ماجرای خویش باخبر شوند و رسوایی ابوعامرها و عبدالله بن ابّی ها را تکرار نکنند. البته، خیلی هم قابل ملامت نیستند، چون فقط مومنان از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شوند!
اگر قرار بود مردم مسلمان ایران که پرورش یافته اسلام، امام راحل و خلف حاضر او هستند، هر سرابی را «آب» تلقی کنند، از هر سبزی تلقی سیادت داشته باشند، هر صدای الله اکبری را نشانه انقلابی بودن بدانند و هر که نام امام راحل را بر زبان آورد، پیرو خط امام(ره) تصور کنند و... اگر چنین بود که ایران اسلامی تاکنون و طی 30 سال گذشته هزاران بار در چنگال خونین و دست های غارتگر آمریکا و اسرائیل گرفتار شده بود!
روز دوشنبه رهبر معظم انقلاب در مراسم تنفیذ حکم رئیس جمهور خطاب به جماعتی که درپی بازسازی «مسجد ضرار دوم» بودند، فرمود؛
«با مسجد ضرار و تقلید از امام بزرگواری که از عمق دل و جان غرق قرآن بود، نمی توان این مردم آگاه را فریب داد، چرا که دل این ملت به نور ایمان روشن است.»
حسین شریعتمداری
گفتگو با استاد حیدر رحیمپور ازغدی در تحلیل نتیجه انتخابات 22 خرداد
متنی را که پیش رو دارید مصاحبه و پاسخ نویسندهی صاحبنظر، حاج حیدر رحیمپور ازغدی در مشهد به پرسشهای طرح شده از جانب مجمع مطالبه مردمی مشهد، مجمع متخصصین شاهد و ایثارگر مشهد مقدس، خبرنگار رسا، سایت عدالتخانه، جنبش عدالتخواه دانشجویی و انجمن طلاب و دانشجویان مشهد و... میباشد که در اختیار رجانیوز قرار گرفته است:
استاد، شما در هر دوره، پس از هر انتخاباتی از منظر ارزشی، به تحلیل انتخابات و نامزدها میپردازید. در صورت امکان، درباره انتخابات پرشور ریاست جمهوری دوره دهم نیز اظهارنظر کرده و به علل پیروزی و شکست کاندیداها بپردازید:
بسمه تعالی. ابتدا باید از پدیدهی مناظرات تلویزیونی، از صدا و سیما تقدیر کنم زیرا مناظره تلویزیونی در این دوره، بزرگترین موهبت الهی برای این انقلاب بود. آتش زیر خاکستر، همواره خطرناک است و اگر خاکسترها را از روی آتش پس نزنیم و آتش، دیده نشود هزار خطر در پیش است. پزشکان می گویند بدنی را که استعداد هرگونه بیماری دارد، نمیتوان به حال خود رها ساخت بلکه باید هر از چندگاه، آن را به آزمایشگاه فرستاد زیرا آنگاه که مرض خود را آشکار سازد، دیگر کار از کار گذشته است. مناظره رقبا، خاکستر را از روی آتشها بزدود و رقبا در نشان دادن امراضی که برخی از سران جامعه و جناحها را فراگرفته است، بزرگترین آزمایشگاه و بس مفید بود، زیرا سبب پیشگیری از امراض بیشتری میگردد که دامنگیر ماست، امراضی که درکمون جامعه در حال رشد بود و اگر با خبر نمی شدیم، ترکیدن عقدهها، جامعه را به فسادی میکشید که انگلستان و غرب امروز را به آن ورطه کشیده است.
بنابراین من براین باورم که باید در هر رشته و موضوع و در همهی مشکلات جامعه، بهجای این همه مخارج و وقتکشیهای بیهوده، همواره در طول سال، چنین مناظراتی داشته باشیم و اگر چنین کنیم، ره صدساله را چند روزه میپیماییم. به نظر شما اگر شیوهای را که شهید بهشتی بهوسیله مناظره در مبارزه با بدخلقیها و بیایمانیها و زشتیها پیش گرفته بود و خود تا آنجا بدان پرداخت که دشمن وجودش را خطرناک تشخیص داد و از سر راه برداشت، ادامه یافته بود، بازهم جامعه امروز ما مبتلا به رانتخواری و مفاسد اجتماعی می شد؟! نه به خدا و همین است که اسلام، امر به معروف و نهی از منکر و تولی و تبری را واجب دانسته و قصاص را "حیات" مینامد. هزار ساعت سخنرانی، بازدهی چندساعت مناظرهی منظم و شفاف را ندارد.
پیرامون علت شکست و پیروزی کاندیداهای این دوره چه تحلیلی دارید؟
ابتدا از دکتر احمدینژاد، آغاز کنم که تجربهی دولت 4 سالهاش، پیشبینیهای بنده را تصدیق کرد. دلیل پیروزی شگفتآور این کوچک مرد بزرگ، آن است که اصولاً ایشان سیاسی نمی باشند و به قول شهید مدرس، سیاستش عین دیانتش میباشد. جامعه ما جامعهای مذهبی است که بر پایه مذهب عدل و اختیار و به سرپرستی ولی امر، استقرار دارد. دلیل پیروزی دکتر احمدینژاد همان است که قرآن، پیروزی هر مؤمن را که احکام اسلام را صادقانه به کارگیرد و تنها از خداوند بترسد، بر 10 نفر تضمین فرموده است. اگر بیش از آنکه سیاسی باشیم، مؤمن به اسلام و انقلاب و عدالتخواه باشیم، بر اساس وعدهی خداوند، پیروز خواهیم بود.
و اما در مورد فتنه مونگولها و کوتولههای سیاسی که با سرعتی مافوق صوت به سراشیبی سقوط به پیش میروند، باید عرض کنم من همیشه فکر میکردم، چگونه میشود تمدنی به بزرگی تمدن آشوریان، کلدانیان، هخامنشیان، ساسانیان و رم قدیم، ناگهان آنچنان سقوط کردهاند که بیش از نامی از آنان در تاریخ نمیماند ولی با مشاهده رفتار و کردار غرب امروز درمییابم که خداوند در آغاز سقوط هر متکبری، عقل و هوش و حتی کاربرد حواس و نتیجه مشاهدات عینی را از آنان میگیرد. آخر چگونه میشود مردم ایرانی را که پس از هزار سال به بهاء سنگینی به چنین حکومتی رسیدهاند، با مردم کشورهایی قیاس کرد که در دامن کمونیزم بیخدا، چشم به جهان گشوده و پس از شکست طلسم کمونیزم، جلوه جهان غرب، هوششان را ربوده است؟!
خاک برسرتان که میپندارید ما نمیفهمیم که اوبامای دو رگه، غلام سیاه همان هفت تیرکشان است که پس از تنفر مردم امریکا از هر دو حزب، او را ابزار اهداف شومشان برگزیدند و نیز پس از 30 سال، هنوز هم ایرانیان و ارزش مکتب شیعه و کاربرد ولی فقیه و ثمره غدیر را نشناخته و ایرانیانی را که دارای مذهب عدل و اختیارند به مردم معتزله و اشاعرهای قیاس میکنید که یکی شان تا دیروز جان و مالش را در اختیار بعثیان کافر گذاشته بود و دیگری پس از پیروزی دهها پرچم مدعی خلافت برداشتند و خود را کشتند و کشتند و دشمن را برکشورشان مسلط ساختند و می خواهید در ایران خمینی(ره)، کودتای مخملی کنید!
اما پیرامون آقای کروبی؛ باید عرض کنم حقیقت این است که ایشان بیهوده وارد این بازی دشوار شد و من به سابقهی صداقت و سادگی که از ایشان سراغ دارم، می دانم کاندیدا شدن ایشان به القاء کسانی بوده است که میگویند «ز هر طرف که شود کُشته، سودِ کفار است» زیرا اگر آقای کروبی با سوابق انقلابیاش، بهوسیله مردم انقلاب، خاکمالی شود که شد، اثر سویی در اذهان میگذارد و اینک نیز اگر بتوانند پس از شکست قطعیاش، او را به حرکات نامناسبتری وادارند، سودش برای دشمنان انقلاب، بیشتر است. من آرزو میکنم که ایشان هرچه زودتر از کمند دشمنان بگریزد. حرفهایی که در تبلیغات انتخاباتی از دهان ایشان گفته شد، اعتقادات خودش نبود. آقای کروبی را به این صحنه کشاندند و مدیریت کردند و دیدیم که آن مواضع، رأیآور که نبود، هیچ، آراء واقعی خود کروبی را هم از او گرفت. مردم، مسلمانند و این ادبیات را قبول ندارند. نصیحتم به ایشان اینکه صلح کلی بودن، مخدوش است و نمیشود خیر و شر را در یک جا گرد آورد. برادر عزیز، اجازه ندهید که از احساسات شما، دشمنان اسلام و انقلاب، سوء استفاده کنند که در سن من و شما، فرصت بازنگری و جبران، بسیار اندک است، فقط همین.
اما آقای دکتر محسن رضایی، با آن همه سوابق درخشان انقلابی و نظامی از این جهت، شکست خورد که همچون دکتر احمدینژاد، با صراحت و شفافیت و بدون مجامله به پای ارزشهای انقلاب فریاد نیاورد و پرچم مبارزه با مفاسد را که پرچم امام و امت است برنیفراشت، و گرنه سوابق مبارزاتی برادر عزیزمان، آقای محسن رضایی از سوابق دکتر احمدینژاد هم بیشتر است.
احمدینژاد صادقانه اعلام میکند که همهی ثروت من، عبارت است از منزل مسکونی و حقوقی که از معلمی میگیرم لیکن درباره سایر آقایان، پچپچ میشود. آقای رضایی هم که به ایشان ارادت دارم، باید به شفافسازی قاطع بپردازند تا ایشان نیز بتوانند پرچم مبارزه با رانتخواران را بر دوش گیرند و در این صورت در دوره آینده، میتوانند رأی خوبی داشته باشند. به حق یا باطل، اگر عدهای میگویند فلانی و فلانی، چندین کارخانه دست و پا کردهاند و تجارت خارجی فلان کالا را در دست گرفتهاند و میدانیم که مردم نسبت به این امور، سخت حساسند نباید دفعالوقت کرد. من پیشتر به دفاع، عرض میکنم که قرآن، ثروت حلال را "خیر" نامیده اما این را هم متذکر میگردد که "المال و البنون فتنة" یعنی این دو، دشوارترین وسیله آزمایش الهی میباشند. آری اگر کسانی میلیاردها تومان داشته باشند و به تولیدات مفید و اشتغالزا بپردازند، حرفی نیست زیرا در آن صورت، به تولید کار و تأمین نیازهای جامعه پرداخته و بایدشان زکات درآمد را بپردازند و معصوم(ع) میفرماید اگر ثروتمندان، زکات مالشان را میپرداختند، نیازمندی در دنیا باقی نمیماند. اگر برادرمان 2 گام را بردارند با توجه به سوابق افتخارآمیز و انگیزهی مثبت ایشان، در انتخابات بعدی یکی از امیدهای پیروزی خواهند بود.
اما آقای میرحسین موسوی که پاک از یاد برد که در تبلیغات انتخاباتی خود میگفت من برای احیاء قانون، وارد صحنه شدهام و ولایت فقیه را قبول دارم لیکن پس از اعلان نتیجه انتخابات که شکست قاطع او بود، اجرای قانون را خیابانی کرده و چنان فضاحتی را به بار آوردند. ایشان پیش از پیروزی انقلاب با ملی مذهبیهای چپ و گاه با نهضت آزادی، آن هم در سطح متوسط و کمخطر، کار میکردند.
موسوی را بهتر بشناسسم!
گفتاری افشاگرانه از استاد حیدر رحیم پور ازغدی:
در این انتخابات در ضمن مشخص شد که هر کاندیدا چقدر وزن دارد؟ از بین 4 کاندیدا، کروبی پنجم شد. یعنی آرای باطله از آرای کروبی بیشتر شد. برخی میگویند کروبی بازی خورد، باید بگویم یک عدهای هستند که در بازی نیستند ولی میگوییم نیمکتنشین هستند اما کروبی با اینکه انسان خیلی خوبی است، از ابتدا اصلاً در بازی نبود که بخواهد بازی بخورد.
درخصوص موسوی باید بگویم، وقتی حزب جمهوری اسلامی را میخواستند تأسیس کنند، من تهران پیش آیتالله خامنهای بودم، ایشان گفت امام دستور دادهاند که حزب جمهوری اسلامی را افتتاح کنید. شب قبل از آن، آیتالله بهشتی با مقداری پول آمده بود و گفته بود مصلحت نیست که حواله یا وامی بگیرید، با این پول، کارهای مقدماتیاتان را انجام دهید. من از همان اول با گزینش آیتالله خامنهای عضو هیئت مؤسس حزب بودم. موسوی هم همشهری آیتالله خامنهای بود و ایشان هم بنا به لطفی که به او داشتند، وی را به حزب آوردند و روزنامه حزب را هم به او سپردند. این در حالی بود که موسوی قبل از آن با اشخاصی مثل پیمان که یک آدم چپ نیمه مارکسیست بود، نزدیک بود. موسوی بعداً با آیتالله خامنهای درگیر شد و تمام وجودش مخالفت با ایشان شده بود.
همین آقای موسوی یک روز آشکارا گفت "فلانی ما سلطان را برداشتیم، باز میخواهیم برای خودمان شاه بتراشیم." یعنی نظرش درباره ولی فقیه عین شاه بود. امام را به عنوان منهای روحانیت به عنوان شخصیتی انقلابی قبول داشتند، بازرگان هم همینطور بود، رفیق من بود اما در اثر همین نوع نگاهها بود که میگفت ما اسلام را برای ایران میخواهیم ولی شما ایران را برای اسلام میخواهید.
دیشب یک آدم متدین با تحصیلات بالا میگفت چرا امام در آن جریان از موسوی حمایت کرد؟ گفتم امام به هرکس حکومت میدادند، میگفت از حکومت اطاعت کنید. صیاد شیرازی گریه میکند، التماس میکند که به من قدرت بدهید، من قبل از اینکه ضدانقلاب در کردستان ریشه بدواند، ریشهاش را میخشکانم. امام گفتند هرچی بنیصدر میگوید، قبول کنید. امام میخواست سازمان حکومتی درست کند، به صورت خانخانی نباشد. اما به وقتش هم که رسید، در ساعت 12 شب فرمود همه هم بگویند بنیصدر خوب است، من میگویم بد است. از نظر آنها این یعنی فوق استبداد اما از نظر ما یعنی اسلام محض. پس امام وقتی از بنیصدر پشتیبانی میکرد، وقتی از بازرگان پیشتیبانی میکرد، وقتی از موسوی پشتیبانی میکرد، از حکومت و رئیس قوه مجریه پشتیبانی می کرد نه از شخص. موسوی بینی و بین الله کاملاً روشنفکر زده بود و همکاریاش با جمهوری اسلامی هم جاهطلبانه بود. از آن هم گذشته، مرد مسلمان، تو در 2 دوره هاشمی رفسنجانی اگر میآمدی، رئیسجمهور می شدی، در 2 دوره خاتمی میآمدی، رئیسجمهور می شدی، خودت نخواستی اما حالا آمدی به جنگ عدالتخواهان؟ موسوی، خاتمی، ناطق نوری و هاشمی رفسنجانی در یک خط قرار گرفتهاند.
از بحث اصلی فاصله نگیریم، دکتر احمدینژاد باید نیروهای ارزشی را از هرجا که هستند، جمع کند و روی کار بیاورد، به نیروهایی که هستند، قناعت نکند. او یک بار به من گفت آقای رحیمپور عزیز! اینها نمی خواهند کمک کنند، می خواهند بیایند کار خودشان را به نام ما انجام دهند. گفتم بالاخره هنر مدیریت همین است که اجازه ندهد ساز خود را بزنند.
اما وظیفه جریان عدالتخواه از این به بعد در مقابل خط زر و زور و تزویر چیست؟ سکوت، ماست مالی کردن و...؟ خیر، بلکه روشنگری. ما در اسلام سرمایه متمرکز در مقابل فقر محرز و مسلم نداریم. ما در اسلام آقازادهپروری و قوم و خویشپروری نداریم. عثمان از وقتی که قوم و خویش بازی کرد، اسلام ازبین رفت. عمر و ابوبکر هم حتی این کار را نمیکردند. مالک و ابوحنیفه با یکدیگر صحبت می کردند. مالک گفت اگر بعد از شیخین، علی به خلافت رسیده بود، این کارها نمیشد. اگر علی آمده بود، امویان جان نمیگرفتند، در دستگاه عثمان، امویان جان گرفتند. چون عثمان، لیبرال بود. مقدس ولی لیبرال.
بیتردید، بررسی لایههای چند وجهی این پروژه که در مقاطعی نیز به صورت مکمل هم عمل کردند بیانگر تلاشی است که نقطه عزیمت آن ایجاد «گفتمان اعتراضی» بوده است.
گرچه این سناریو در کشورهای استقلالیافته شوروی سابق با اعتراض به نتایج انتخابات و تقلب درآن کلید خورده است ولیکن آنچه در همان ابتدای کار پیشبرد این انقلاب را در ایران ناکام گذاشت، وضعیت آرا بود. اوکراین و گرجستان دو کشور به دام افتاده در انقلابهای رنگین، برپایه نزدیکی آرای نامزدها به یکدیگر بوده است.
اتفاقی که در ایران با اختلاف 11 میلیونی عملا باورپذیری تقلب و تلاش «پرهیاهو» و«پرشتاب» برای این پروژه را با کندیهای بسیار سختی روبهرو ساخت. اما اینکه قرینههای تلاشهای سازمانیافته برای ایجاد انقلاب مخملی در ایران چه میباشد، بی شک باید به تطابق رفتارها و تحرکات جریانات اخیر با نمونههای اتفاق افتاده درکشورهای مختلف پرداخت. بهطورکلی برخی عوامل عمومی که تاکنون در برخی کشورهای هدف انقلاب رنگی قرار گرفته بعضاً صورت مشترک داشته به صورت زیر قابل احصا میباشند:
1- نمادسازی
هدف ازنمادسازی برای بعد و حجم دادن به نیروهای هوادار و متمایز ساختن آنان به عنوان مجموعه متفاوت و مخالف میباشد. همچنین انگیزه بخشی به حامیان با انتخاب رنگ درجهت ترغیب آنان برای شرکت در یک رویداد و یک رفتار خاص میباشد. این اتفاق در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری با انتخاب رنگ سبز و بهرهگیری از محصولاتی همچون تی شرت، کلاه و شال سبز و نیز به راه انداختن تظاهرات خودرویی به نمادهای سبزظهور و بروز یافت. یکی از دلایل اصلی برای تأکید برنمادسازی حک ساختن آن بر اذهان و استفاده از عنصر در دسترس بودن و قوه یادآوری میباشد. مضاف بر اینکه بهدست گیری فضای تبلیغاتی شهر و تهییج بخشی میدانی نیز در این بخش کاملاً مشهود میباشد.
2- شکلدهی قطببندی شدید اجتماعی
ایجاد دوانگاری متضاد Binary opposition در میان توده مردم نیز یکی از روشهای مورد تأکید در انقلابهای رنگی است. این قطببندی در حقیقت الف- برای ایجاد تخاصم میان مردم و شکل فضای نزاع بوده و ب- درچارچوب شکلدهی اقلیت یا اکثریت ناخشنود و عصبی قابل تصور است. رودررو قراردادن مردم و ایجاد قطببندی درمیان آنها نیز برای شکستن بسیاری از هنجارهای مورد توجه جامعه و عبور از خطوط مورد احترام در زمینه تکریم نهادها میباشد.
3- بروزدادن گرایشهای لیبرالی و نئولیبرالی
یکی از جان مایههای شکل دهی انقلابهای رنگی مخابره پیام گرایش به گرایشهای لیبرالی و نئو لیبرالی میباشد. هدف اصلی از این علایم برای کسب حمایتهای غربی میباشد. در این انتخابات تأکید بر گفتوگوهای بی قید و شرط باآمریکا و عدول از برخی ایدئولوژیهای انقلاب همچون نحوه مواجهه با رژیم صهیونیستی در همین چارچوب قابل ارزیابی است.
4- سازماندهی تشکیلاتی
تعریف نقش برای اعضای ستاد و نیز اعطای ماموریت به نیروها، نیازمند سازماندهی قوی و منسجم میباشد. نیروهای دوم خردادی درپیش ازانتخابات با به راه انداختن کارناوالها و اردوهای خیابانی «فضا سازی»،
«تهییجانتخاباتی»،«رعبتبلیغاتی»،«کمیته صیانت ازآرا»، «کمپین سخنرانی»،«پوششهای نمادین»،«تظاهرات خودرویی» بخشی از سازماندهیهای خود را برای پیروزی درانتخابات نمایان ساختند. همچنین در بخش اغتشاشات خیابانی نیز این جریان ساماندهی کاملاً دقیقی را مورد توجه خود قرار داد. تشکیل کمیتههای «عملیاتی،«محوربند»، « رسانهای – عملیات روانی»،«مالی و پشتیبانی» نیز از جدیترین اقدامات در این زمینه بوده است. نحوه درگیریهای خیابانی و سازماندهی اراذل و اوباش و مسلح ساختن آنان به انواع سلاحهای سرد و گرم بخشی از تلاشهای صورت گرفته دراین بخش بوده است. بیگمان تدارک و سازماندهی دستاویزی ( تاکتیکی ) برای کانونی کردن فشار بر روی حکومت و واداشتن آن به گردن نهادن به خواست آنان بوده و میباشد.
این جریان تلاش دارد تا با این فشار انتخابات را باطل ساخته و شرایط جدید را برای ادامه تحرکات خود فراهم سازند. تأکید یک مقام سیاسی مبنی بر اینکه ابطال انتخابات کف خواستهای میرحسین موسوی میباشد بیانگر سارماندهی برای فشار جهت رسیدن به منویات اصلی میباشد.
5- هزینههای سنگین مالی
تامین هزینه پوسترها،بنرها،عقد قرارداد با شبکههای ماهوارهای و تهیه البسه تبلیغاتی بی تردید از هزینهکرد سنگینی پرده برمیدارد که سامان یافته بودن آنها از چشم هیچ ناظر سیاسی پنهان نیست. حضور اسپانسرهای مالی و فعالان اقتصادی درحوزه نفت،محصولات روغنی،فعالان عرصه ساخت و ساز و نیز انتشار برخی شایعات مبنی بر حمایتهای مالی خارجی مواردی بودند که ساماندهی کاملا حرفهای را ظهور و بروز دادند.
6- دموکراسیخواهی و حقوق شهروندی
نحوه فعالیت این جریان و مقاصد پنهان آنها نیز در لفافه « دفاع از دموکراسی و حقوق بشر »، «حقوق شهروندی»،«عدالتگرایی» پوشانده شد تا دلیل واقعی در افتادن آنان با حکومت کتمان شود. بی تردید بهدست آوردن حمایتهای مردمیبا اتخاذ تاکتیک «دنیای وانموده» و قلب حقایق از جمله مواردی بود که برای پنهان نگاه داشتن نیات واقعی اتفاق افتاد.
7- نفوذ درسیستم سیاسی
یکی از روشهای جریان مزبور برای انقلاب رنگی خود نفوذ درسیستم سیاسی برای رسیدن به چند هدف عمده بوده است. هدف اول دسترسی به اطلاعات محرمانه مسؤولان برای ایجاد فشار روی آنها بوده است. حمله به منازل برخی از مسؤولان وزارت کشورونیزانتشار شماره تلفنهای همراه آنها در اینترنت دراین راستا قابل ارزیابی است. هدف دوم اما بهدست آوردن اطلاعات میدانی برای تحرکات خیابانی بوده است. این اطلاعات بی گمان بخشی از اغتشاشات خیابانی را پشتیبانی اطلاعاتی نمود.
8- القای شبهه تقلب پیش ازانتخابات
یکی دیگر از روشهای بهکارگرفته شده توسط جریان مزبورادعای تقلب در انتخابات با یک پیش فرض بوده است. پیش فرق مطلق انگاری در این چارچوب شکل گرفت که پیروز انتخابات مهندس موسوی بوده و اگر هر انتخاب دیگر صورت گیرد به معنای تقلب در انتخابات میباشد. گرچه این القا زمینهای برای آغاز اغتشاشات خیابانی بود ولیکن در ورای خود مشروعیتزدایی از دولت حاکم را نیز هدف گرفت. به این معنا که با اعلام پیروزی خود قبل از پایان رأی گیری دولت حاکم را غیرقانونی اعلاک کرده و شدت و اقتدار رأی بهدست آمده توسط وی را خنثی سازند.
9- حمایتهای خارجی
تأکید رسانههای خارجی مبنی برانجام تقلب در انتخابات ایران و حمایت از آشوبهای خیابانی با توجیه نادیده انگاشته شدن رأی مردم، حمایتهای بیگانگان از انقلاب رنگی جریان مزبور را عیان ساخت. بی شک آشفته ساختن فضای سیاسی جامعه،کسب مساعدت بینالمللی، ایجاد فشار به حکومت از سوی بیگانگان تحت عناوینی همچون جریمههای دیپلماتیک، سیاسی و اقتصادی و کاهش به رسیمت شناختن رئیسجمهورمنتخب از جمله کارویژههای نیروهای بیگانه میباشد. از دیگر سو آنچه که درتمامیانقلابهای رنگی به عنوان وجه مشترک مطرح است حمایت کشورهای خارجی و تکیه بر برخی از منابع آنها میباشد. بهطورمشخص بر اساس مشاهدات شهروندان تهرانی سفارتخانههای کشورهای انگلیس، فرانسه و استرالیا در آشوبهای روز شنبه تهران به آشوبطلبان و تروریستهایی که از بیم دستگیری متواری بودند، پناه دادند. باتوجه به اخبارمزبورکاملاً میتوان دریافت جریان مزبور پایی نیز در کسب حمایتهای بیگانگان و فضاسازیهای بینالمللی آنان دارد.
***
موارد گفته شده گرچه بخشی از تطابق اغتشاشات اخیر و تلاش جریان انتخاباتی برای انقلاب رنگی با نمونههای انجام شده میباشد اما ناکامیآن میتواند عبرتهای گرانقدر را به تصویر بکشد که جریان مزبور با تسلیم شدن در برابر خواست و اراده ملت میتواند به دامان نظام بازگردد.
اولین این عبرتها، هوشیاری مردم میباشد. مردمیکه دلبستگی خود به نظام را نشان داده و ثابت کردند چهرهها را حتی از پشت نقاب نیز خوب میشناسند. گرچه نسل جوان ما نیز دورههای ابتدای انقلاب و جریاناتی همچون بنی صدر را تجربه نکرد اما اتفاقات اخیر یک نوع لمس شدگی تاریخی را برای آنان به نمایش گذاشته و تاریخ را برایشان به تصویر کشید.
درحقیقت میتوان گفت با توجه به این اوصاف نسبت به بیمه شدن نسل کنونی انقلاب درمقابل خط نفاق باید امیدوار بود. عبرت دیگر اما باید به نقش رهبری و ولایت فقیه در مدیریت چالشها و نابسامانیهای کشور اذعان داشت. براستی کسانی که روزگاری از نهادهای انتخابی - انتصابی سخن گفته و به دنبال تک پایه ساختن حاکمیت بودند،اقراردارند که اگر جایگاه رهبری نبود هم اینک اهتزاز پرچمهای رنگی را باید در کشور به نظاره مینشستیم؟.
نعمت ولایت بیشک عنایتی الهی است که اگر جز این بود آن پیر فرزانه نمیگفت که پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد.
شمع که خاموش شد ... (یادداشت روز)
- شمع را که خاموش کرد، «طلحه» با نگاه از «زبیر» پرسید؛ علی را چه می شود؟ چرا شمع را خاموش کرد؟! علی تازه به خلافت رسیده بود و آن شب در پرتو نورشمع به حساب بیت المال رسیدگی می کرد. آن دو آمده بودند برای ادامه ویژه خواری خویش در حاکمیت علی نیز تضمین بگیرند! وقتی علی شمع بیت المال را خاموش کرد و به همین اندازه هم حاضر به هزینه از بیت المال برای گفت وگو با ویژه خواران نشد، معلوم بود که پاسخ علی چیست. اما، پاسخ طلحه و زبیر به علی هم شنیدنی است، از مدینه بیرون رفتند و غائله جمل را آفریدند و به مقابله با حکومت عدل علی برخاستند؛ یعنی «خروج از حاکمیت». دقیقاً مانند کسانی که همین چند سال پیش، وقتی احساس کردند دوران ویژه خواری و لفت و لیس آنان از بیت المال رو به پایان است، با «خروج از حاکمیت» دست به تحصن زدند و تابلویی به زبان انگلیسی- که برای حامیان بیرونی هم قابل فهم باشد - بر فراز سر خویش برافراشتند. چه می خواستند؟ ادامه حاکمیت اشرافی خود بر مردم. شعارشان اما، چیز دیگری بود، نگرانی از فقدان «دموکراسی»! که خود زیر پا نهاده بودند. چرا که بیان آنچه در دل داشتند رسواکننده بود. طلحه و زبیر هم پرچم دیگری، غیر از آنچه در دل داشتند برای مقابله با حاکمیت عدل علی برافراشتند. خونخواهی خونی که خود ریخته بودند و مظلوم کسانی که بی خبر از اصل ماجرا، زیر آن پرچم سینه می زدند!
2- اینجا «صفین» است. کسانی که در «بدر» با قرآن جنگیده بودند، اکنون پاره های قرآن را به فریب بر نیزه کرده اند. بوی شکست به مشامشان خورده بود. پس باید به چیزی متوسل شوند که برای جماعت مسلمان قابل احترام باشد. چه باک که خود به آن اعتقادی ندارند! وقتی با پاره های قرآن می توان به جنگ «روح قرآن» رفت، درنگ چرا؟! حیله کارگر افتاد. کسانی از سپاه علی(ع) دست از جنگ کشیدند و مالک از کنار خیمه معاویه بازگردانده شد. مثل امروز که نظام اسلامی با به کارگیری گفتمان امام و انقلاب در قوه اجرایی، حاکمیت اشراف و رانت خواران را با خطر جدی روبرو کرده است. اگر این روال و این نسخه ادامه پیدا کند... این بار، اما شال های سبز را واسطه کرده اند. می گویند نشانه سیادت است و راست می گویند، اما اگر به همین منظور وارد معرکه کرده اند چرا بر دست و سر و مچ کسانی آویخته اند که سید نیستند! این که چه هستند؟ بماند! بسیاری از آنها نمی دانند در کدام میدان به بازی گرفته شده اند. نگوئید چرا بعضی ها را با معاویه و عمروعاص مقایسه می کنید. در مثل مناقشه نیست و این ترفند از آن روی که ترفند است با آنچه در صفین اتفاق افتاد یکی است. مگر وقتی گفته می شود فلان کار شیطانی است به معنای آن است که انجام دهنده آن شیطان است؟! اینجا هم سوءاستفاده از شال سبز، با آنچه در صفین اتفاق افتاد شباهت دارد. نه این که فلانی و فلانی- خدای نخواسته- با معاویه و عمرو عاص قابل مقایسه باشند، که به یقین نیستند.
3- اینجا «دمه الجندل» است، علی در اطراف صفین. آتش جنگ صفین بعد از آن ماجرا، موقتاً خاموش شده است.
علی را به «حکمیت» وادار کرده اند و برخلاف میل او «ابوموسی اشعری» را به عنوان حکم به امیرالمومنین تحمیل کرده اند. بقیه داستان را شنیده اید. چرا ابوموسی به عزل علی(ع) تن داد؟ می گویند ساده لوح بود و از عمروعاص فریب خورد. راست می گویند. اما ابوموسی یک خصوصیت دیگر هم داشت. او مردی بسیار ثروتمند بود تا آنجا که وقتی از شهری به شهر دیگر می رفت چندین شتر فقط اموال منقول او را حمل می کرد.
خب! آیا ابوموسی با آن ثروت انبوه می توانست به ادامه خلافت علی راضی باشد؟ معلوم است که نه! چرا؟! مگر علی در اولین روز از خلافت ظاهری خود نفرموده بود اگر با اموال به غارت رفته از بیت المال خشتی خریده و در ساختمانی هم به کار برده باشید، آن را بازمی ستانم؟
مگر همین علی نبود که می فرمود «هیچ ثروت انبوهی ندیدم، مگر آن که در کنار آن حق پایمال شده ای بود». آیا کلان سرمایه دارانی مانند جناب ابوموسی اشعری می توانند با خلافت او کنار بیایند؟! بنابراین چه فرصتی مناسب تر از «حکمیت» که او را عزل کنند!! اما با کدام بهانه؟ انگیزه اصلی، یعنی حفظ ثروت انبوه و زندگی اشرافی که قابل گفتن نیست! هست؟!... پس باید یک بهانه مردم پسند پیدا کرد. چه بهانه ای از این بهتر که ادامه خلافت علی «خطرناک» است!
علی که در خلافت باقی بماند، گریبان معاویه را رها نمی کند و خطر جنگ در پیش است! اصلا عیسی به دین خود، موسی به دین خود. به ما چه مربوط که حکومت معاویه خونریز و غارتگر است... ابوموسی نگفت که اگر ترس معاویه از علی نباشد، دست جنایت او از دمشق تا کوفه و مدینه و مکه و همه بلاد آن روز دراز می شود. حجاج بن یوسف که حاکم شد، تازه مردم متوجه شدند که چه فریبی خورده اند و چگونه مال و جان و ناموس خود را به خطر انداخته اند.
امروز هم، کسانی سخن از «تنش زدایی» بر زبان دارند و به روی خود نمی آورند که اگر ایستادگی دولت اصولگرا در برابر باج خواهی آمریکا و اسرائیل نبود، دست تجاوزگر آنان تا کجا دراز بود؟!... امروز هم ادامه دولت اصولگرا را خطرناک می دانند ولی نمی گویند یا نمی دانند تا بگویند که این دولت به گواهی همه شواهد و اسناد برای آمریکا و اسرائیل خطرساز و برای مردم ایران، امنیت آفرین بوده و هست.
4- اینجا «کوفه» است. مقر خلافت امیر مومنان و با فاصله نزدیک به 800 کیلومتر از دمشق، مرکز حکومت اشرافی معاویه. جنگ های جمل و صفین و نهروان تمام شده است. معاویه اما، هنوز نگران است. چرا که حاکمیت اشرافی خود را در خطر می بیند. اشراف دیگر هم در اضطراب به سر می برند. اما، جنگ با علی که کارساز نبود. باید حیله دیگری اندیشید. بله، پیدا شد! «علی سخت گیر است»! «با این و آن درگیر می شود»! «آرامش جامعه را برهم می زند»! و... اما، نمی گفتند که علی با چه کسانی سخت گیر است؟ با ویژه خواران زورگو و زیاده خواه یا مردم محروم و مظلوم؟! آرامش چه کسانی را برهم می زند؟ آرامش خواص آلوده به چرب و شیرین دنیا یا مردم کوچه و بازار؟! علی که آن پسرک یتیم را بر پشت خود سوار می کرد، نیمه شب برای محرومان نان و خرما به دوش می کشید. از اندوه آن دخترک فقیر به ملامت خویش می نشست. چهره به آتش تنور نزدیک می کرد و می گفت: بسوزان! و سوزندگی آتش دوزخ را به یاد پسر ابوطالب بیاور ... بسیاری در آن روزگار به فریب معاویه که از دمشق به کوفه می رسید و زبان به زبان در دهان خواص آلوده به چرب و شیرین دنیا می چرخید، فریفته شدند...
امروز هم، انگار همان شیپور فریب که در آن می دمند، مبارزه با مفسدان اقتصادی را «مانع سرمایه گذاری» می دانند، کوتاه کردن دست غارتگران از بیت المال را بداخلاقی! می نامند، نشست و برخاست با توده های مردم را حرکت «پوپولیستی» معرفی می کنند، هزینه بیت المال برای محرومان را فریب انتخاباتی! قلمداد می کنند و...
5- بدیهی است که در این نوشته قصد مقایسه «مثل به مثل» میان هیچکس با هیچکس نیست. مرور گوشه هایی از تاریخ است. مگر نه این که مرور تاریخ برای عبرت گرفتن است؟ انگار باردیگر جنگ احزاب است و باز هم ماجرای آن روزهای مدینه و حجاز و کوفه در میان است. خوب که نگاه می کنی، انگشت حیرت به دندان می گیری. چه خبر است؟! آمریکا، اسرائیل، اتحادیه اروپا، کلان سرمایه داران، محکومان به جاسوسی، مفسدان اقتصادی، خواص آلوده به چرب و شیرین دنیا، دشمنان تابلودار امام و انقلاب، همه و همه با تمامی اختلاف نظرها و مقاومت های -گاه نزدیک به تضاد- گردهم آمده اند و در یک نقطه اشتراک نظر دارند. فقط یک نقطه. دولت اصولگرا نباشد... آنها که در گذشته ای نه چندان دور با یکدیگر رابطه ای شبیه «کارد و پنیر» داشتند، امروز به هم پیوسته اند، چنان که گویی از روز ازل «خاله خواهرزاده» بوده اند! چرا؟! مگر چه شده؟! این جماعت ناهمخوان با کدام چسب به هم چسبیده و همخوان شده اند؟! آیا ایستادگی دربرابر باج خواهی بیگانگان جرم است؟ کوتاه کردن دست رانت خواران از بیت المال چه؟ ساده زیستی و پاکدستی چه گناهی دارد؟ حضور در میان مردم به جای نشستن در کاخ های افسانه ای که جرم نیست! هزینه کردن درآمدها برای محرومان، عمران و آبادانی کشور، گسترش علم و تکنولوژی، کار شبانه روزی و بی وقفه برای مردم، مقابله با حرامخواران، تبدیل خط سازش به خط مقاومت و ناامیدکردن دشمن از حمله به کشور و... اگر این همه جرم نیست- که نیست- این ائتلاف بیرونی و درونی در مخالفت با دولت نهم برای چیست؟!
6- و بالاخره یادآوری رخدادهای آن دوران برای تداعی علی این دوران است، یعنی ولی امر مسلمین و قافله سالار انقلاب وگرنه، بدیهی است که احمدی نژاد نه فرشته است، نه «معجزه هزاره سوم»! او سردار پا به رکاب و گوش به فرمان رهبر است و مانند هر سردار دیگر بی عیب و ایراد هم نیست. دشمنان بیرونی که طی 4 سال گذشته علیه او شمشیرها را از رو بسته اند، احمدی نژاد را فقط و فقط از آن روی که بر گفتمان امام و انقلاب اصرار دارد، مورد هجوم قرار داده و می دهند به ایرادهای او که کاری ندارند... که از آنان جز این انتظاری نیست، از مفسدان اقتصادی، عوامل وابسته به بیگانه، جریانات ضدانقلاب، شخصیت های چند چهره، رانت خواران و... که امروزه علیه دولت نهم شمشیر کشیده اند نیز انتظاری نمی رود. اما از کسانی که با انقلاب همراه بوده اند، انتظار دیگری در میان است، به نفع دنیا و آ خرت خودشان، چرا که این قافله با همراهی توده های عظیم مردم به راه افتاده و ایستادنی نیست، بنابراین، بیدار بمانید که از راه نمانید.
حسین شریعتمداری
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید