بازدید امروز : 541
بازدید دیروز : 62
چه عواملی باعث قساوت قلب انسان می شود؟
با سلامی گرم به شما که مراقب روحتان بوده و حالات آن را زیر نظر دارید.
نحوه به وجود آمدن قساوت قلب بسیار ساده است. انسان از ابتدا که قساوت قلب ندارد. با دور شدن از معنویات و در دنیا فرو رفتن و به گناه آلوده شدن، قساوت قلب و زنگار دل نیز شروع می شود. روحی که از خدا نشأت گرفته و می تواند به جایی برسد که « به جز خدا نبیند» ، حالا در دست یک انسان بیچاره دارد ذبح می شود و لحظه لحظه از موطن اصلی خود که همانا ملکوت باشد دور می گردد.
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
یک گناه، یک نقطه سیاه در قلب ایجاد کرده و تکرار برگناه، این نقطه را بزرگ تر می گرداند تا این که تمام قلب سیاه می شود. این قلب سیاه، محصول عمل چه کسی است غیر از خودمان. مطابق روایات، قساوت قلب، بدترین عقوبت برای بندگان است(1). پس اگر دچار آن شدیم باید فوراً در صدد رفع آن بر آییم.
قلب، همان روح است و این مشکلی که بر روح وارد آمده از ناحیه خود ماست. خداوند می فرماید: اعمالشان چون زنگاری بر دل هایشان نشسته است. (مطففین/14)
این آیه نشان می دهد که سبب قساوت و زنگار دل، اعمال خود انسان هاست.
به طور تفصیلی نیز مواردی که باعث قساوت و زنگار دل می شود را بر می شماریم.
1- دوستی شهوات: کسی که دلش با دوستی شهوات دنیایی باشد قلب او از یاد خدا محجوب می گردد.(2)
2- کثرت کلام و زیاد سخن گفتن به غیر ذکر خدا قساوت قلب می آورد.
3- آرزوهای بلند دنیایی: خداوند به حضرت موسی فرمود: ای موسی! آرزویت را در دنیا دراز مکن که قلبت سخت و انعطاف ناپذیر می شود.(3)
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
نصیحتی کنمت، یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است:
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه، عروس هزاردامادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم، چه مژدهها دادست:
که ای بلندنظر، شاهباز سدره نشین!
نشیمن تو، نه این کُنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست؟
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست:
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
چگونه خودشناسی سبب تهذیب نفوس مىشود؟
به چند دلیل خودشناسی سبب تهذیب نفوس می شود و راه خودسازی است:
اولا: انسان از طریق خود شناسى به کرامت نفس و عظمت این خلقتبزرگ الهى و اهمیت روح آدمى که پرتوى از انوارالهى و نفحهاى از نفحات ربانى است پى مىبرد; آرى! درک مىکند که این گوهر گرانبها را نباید به ثمن و بهاى ناچیز فروخت و به آسانى از دست داد!
امیر المومنین علی (ع) در کلام بسیار حکیمانه ای فرموده است: کسی که کرامت و بزرگواری نفس خویش را بدرستی بشناسد ، آنقدر بدان مشغول می شود که تمام تمنیات دنیوی ، زرق و برق و لذتهای آن در نظر او بی رنگ و کم اهمیت جلوه می کند. چنین شخصی دیگر حاضر نمی شود که خود و ارزش های وجودی خود را در مقابل بهای ناچیز مال و مقام دنیوی معامله نماید.
تنها کسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مىکنند و گوهر پاک روح انسانى را به فساد و نابودى مىکشانند که از عظمت آن بىخبرند.
ثانیا: انسان با شناختخویشتن به خطرات هواى نفس و انگیزههاى شهوت و تضاد آنها با سعادت او پى مىبرد، و براى مقابله با آنها آماده مىشود.
بدیهى است کسى که خود را نشناسد از وجود این انگیزهها بىخبر مىماند و شبیه کسى است که گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بىخبر است; طبیعى است که چنین کسى خود را آماده مقابله با دشمن نمىکند و سرانجام ضربات سنگینى از سوى دشمن دریافت مىدارد.
ثالثا: انسان با شناخت نفس خویش به استعدادهاى گوناگونى که براى پیشرفت و ترقى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مىبرد و تشویق مىشود که براى پرورش این استعدادها بکوشد، و آنها را شکوفا سازد; گنجهاى درون جان خویش را استخراج کند و گوهر خود را هویدا سازد.
چیستی خودشناسی:
بی گمان اولین گام در راه خودسازی و تهذیب نفس و همچنین خداشناسی و سلوک الی الله، خودشناسی است. منتهی خودشناسی به معنای خودشناسی شناسنامه ای نیست، بلکه بدین معنا است که انسان بعد واقعی خود را در جهان آفرینش دریابد و بفهمد که موجودی ملکوتی و پرتوی از عالم ربوبی است.
تفاوت خودشناسی با معرفت نفس:
ما از دو طریق به شناخت خود نایل می شویم که یکی در بدایت راه و لازمه حرکت و انگیزش انسان به سوی کمال و سعادت است و دیگری در نهایت راه و نتیجه سولک می باشد. معرفت نفس همان شناخت شهودی نفس است که در پایان راه, هنگامی که سالک به کشف و شهود رسید, حاصل می شود. بنابراین اصطلاح معرفت نفس بیشتر یک اصطلاح عرفانی و شهودی است و مربوط به نهایت سلوک سالک است, ولی خودشناسی یک امر عادی است و در ابتدای حرکت به صورت علمی و حصولی انجام می شود.
معرفت نفس در حقیقت یک تجربه عرفانی و حالتی است که به سالک در اثر طی طریق و ریاضت نفس حاصل می شود. این حالت به دلیل همین تجربه شخصی بودن, اغلب نه برای شاهد قابل توضیح و تبیین است و نه توسط دیگران قابل درک می باشد. البته نمونه هایی از این شهود در کتاب های عرفانی مانند شرح گلشن راز عارف لاهیجی موجود است و ایشان سعی کرده است تا حدودی حالت شهودی خود را در معرفت نفس به تصویر بکشد. ما با مطالعه این آثار تنها به این نکته پی می بریم که ایشان به این مرتبه از علم شهودی باریافته اند, ولی هرگز نمی توانیم به معرفت نفس خودمان نایل شویم.
منظور ما از خودشناسی, در این مقال, همان حالت عادی و حصولی شناخت خود است که از طریق کوشش علمی و مطالعاتی و تفکر و تامل در خود و بررسی صفات و ملکات نهادینه شده و تحقیق در آثار و آموزه های دینی برای همگان قابل حصول می باشد و نه معرفت نفسی که محصول سلوک و نتیجه آن است.
تفاوت خودشناسی و انسان شناسی:
اصطلاح انسان شناسی مربوط به شناخت نوعی انسان است که قبل از شناخت ویژگی های شخصی خود فردی, مطرح می شود, انسان شناسی, یعنی شناخت ابعاد و قوا و نوع رابطه و مظهریت انسان نسبت به خداوند که قرآن کریم با خلیفه الله بودن انسان و روح الهی داشتن و کرامت انسان در مقام تبیین آن است.
خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است. بنده: خدایا !خسته ام!نمی توانم خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان. بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم. خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان بنده: خدایا سه رکعت زیاد است خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان بنده: خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟ خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد! خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد خدا:ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده، او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود! خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟ خدا: او جز من کسی را ندارد...شاید توبه کرد... بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری. منبع: خبر آنلاین
چگونه ذهن خود را از رفتن به سوی نامحرم باز داریم؟
از این که به دنبال وارستگی جان و پیراستگی روح خود هستید به شما تبریک می گوئیم و امیدواریم راهنمای خوبی برای شما باشیم.
«فکر»
فکر آن باشد که بگشاید رهى--- راه آن باشد که پیش آید شهى
گاهی شده است که چشم خود را به منظره ی زیبای دوخته ایم و فارغ از خوب و بد روزگار به اُفاق های دور و دراز نظر می کنیم. اما این حالت در ما زیاد به طول نمی انجامد و احساس می کنیم آشفته حالیم! مقداری که تأمل می کنیم متوجه می شویم که ذهن در حال پردازش درس و دانشگاه و آینده است. این امر عامل ایجاد احساس نامطلوب و سرسبزی اطراف ما را مانند فصل پاییز به صورت خزان به ما نشان می دهد.
از این اتفاق چند مطلب را می خواهیم نتیجه بگیریم:
شناخت بیماریهای مشاعر و دل چطور ممکن است؟ مشاعر همان جلوه ها و ظهورات دل هستند، میشه بیشتر توضیح بفرمایید؟
در فرهنگ معین مشاعر به معنای حواس آمده است و عبارت است از گیرنده هایی که سبب می شوند انسان درک صحیحی از پیرامون خود به دست آورد و شعور نیز معنای عامّی است که شامل اموری مثل ادراک ، علم ، معرفت ، احساس ، فهم و امثال آن می شود. لذا ارائه ی تعریف جامع از آن حقیقتاً امری است دشوار. علّامه طباطبایی در تعریف شعور فرموده اند: شعور به معناى ادراک دقیق است از ماده - شَعر - ، که به معناى مو است. و ادراک دقیق را از آنجا که مانند مو باریک است ، شعور خواندهاند ؛ و مورد استعمال این کلمه در محسوسات غالب است، نه معقولات ؛ و به همین جهت حواس ظاهرى را مشاعر مىگویند. (المیزان ، ترجمه موسوى همدانى سید محمد باقر ، ج2، ص372 ) البته در عرف گاه به کسی هم که عقل یا حافظه اش زائل شده گفته می شود که مشاعرش را از دست داده است چرا که اسبابی از سببهای درک هستی را از دست داده است.
گناه عامل بیماری:
گناه تقسیمبندى گوناگونى دارد، مانند تقسیم به کبیره و صغیره یا تقسیم به علنى بودن و مخفى بودن و مانند آن. یکى از تقسیمات مهم گناه، تقسیم آن به گناهان جوارحى و جوانحى است. گناهان جوارحى عبارت است از: گناهان چشمى، مانند نگاه به نامحرم، گناهان زبانى؛ مانند دروغ، گناهان گوش مانند شنیدن موسیقى حرام، گناهان دست؛ مانند قتل نفس، گناهان پا؛ مانند رفتن به سمت گناه، گناهان شکم؛ مانند حرام خوارى، گناهان فرج؛ مانند زنا و امثال آن.
گناهان جوانحى که توسط شئون نفس و باطن انسان انجام مىشوند، ابتدا به دو قسم عقلى (فکرى) و قلبى تقسیم مىگردند. گناهان قلبى خود داراى اقسامى است. اقسام گناهان قلبى عبارتند از: 1. گناهان اعتقادى مانند شرک و کفر 2. گناهان اخلاقى داراى حرمت شرعى؛ مانند سوء ظن و یأس از رحمت خدا 3. گناهان اخلاقىاى که حرمت شرعى ندارند؛ مانند حسد، عجب، کبر و مانند آن.
انواع شادی چیست؟ ماندگارترین شادی چیست؟
از این که سوال خود را با ما در میان گذاشته اید از شما متشکریم. امیدواریم پاسخ گوئی خوبی برای این حس اعتماد شما باشیم.
چون ترا غم شادى افزودن گرفت--- روضهى جانت گل و سوسن گرفت
آن چه خوف دیگران آن امن تست--- بط قوى از بحر و مرغ خانه سست
باز دیوانه شدم من اى طبیب--- باز سودایى شدم من اى حبیب
انسان همواره در زندگی هیجانات گوناگونی را تجربه می کند؛ شادی و غم، آرامش و اضطراب، احساس گناه و احساس احترام و با هیجانات دیگری نیز روبرو می شود. اگر زندگی آدمی سراسر غم و اندوه بود، پی آمد آن بی تحرکی و افسردگی بود. از این رو نشاط و حرکت، شادی و شادمانی لازمه ی حیات بشری است. چرا که شادی حرکت را پدید می آورد. علی -علیه السلام- می فرماید:« شادی، انبساط روح می آورد و نشاط انگیز است. غم، گرفتگی روح می آورد وانبساط را در هم می پیچد». 1
«چیستی شادی»
شادی حالت درونی و قلبی خوش آیندی است که ما آن را در بسیاری از شرایط در خویش مییابیم. این حالت در چهره و ظاهر انسان آشکار می گردد، که همان طراوت و شادابی می باشد.
شادی را در عربی «سرور، فرح» و شادابی را «نضرت» مینامند. که حاصل تلفیق این دو، «بهجت و نشاط» بوده و با سعادت قرین است.
می خواستم بدانم چه رفتارهایی باعث ذلت و خواری انسان و چه اعمالی باعث عزت و سربلندی انسان می شود؟ به طور مثال مضمون حدیثی از حضرت علی(ع) چنین است: «اصرار در دوستی با کسی که به تو توجهی ندارد خواری است.» دنبال نمونه های بیشتری می گردم؟
با تشکر از شما دوست عزیز و آرزوی سلامتی برای شما، پاسخ شما را در چند بند ارائه می نماییم:
-خوبی و بدی رفتارهای انسان از سه منظر قابل توجه و تامل می باشد. این سه منظر عبارتند از: عرف، عقل و شرع. گاهی عرف جامعة، رفتاری را بد و رفتاری را خوب می داند. مانند این که مردی با لباسی که در جامعه محل زندگی او، مخصوص زنان شمرده می شود، در اجتماع، ظاهر شود که چنین عملی به لحاظ عرف و در دید مردم، صورت نیکویی ندارد. برخی از اوقات عقل، خوبی و بدی یک فعل را تشخیص می دهد. مانند ظلم که در دید عقل، عملی قبیح می باشد و عدل، عملی نیکو است. اما برخی از مواقع از دید شرع به دنبال حسن و قبح رفتارهای خود می باشیم. در این صورت باید بگوییم که نظر شرع نه تنها هیچ مغایرتی با عقل و عرف ندارد بلکه تمام موارد عقلی و مواردی از عرف را که از سلامت برخوردار باشد می پذیرد و آن را تایید می کند.
- رفتارهایی که باعث عزت انسان می گردد از موارد خوب و نیکو و حسن و رفتارهایی که سبب ذلت انسان را فراهم می کند از موارد بدی و قبح به شمار می رود.
فرق قضاوت نکردن در مورد دیگران با شناخت آنها در ارتباط یا شناخت خصوصیتهایشان در چیست؟
مکاتبه شما با این مرکزبازگو کننده گرایش های فکری و عقیدتی پاک و تحسین برانگیز و گویای حُسن اعتماد به این مرکز است. امیدواریم راهنمای خوبی برای تصمیم گیری در رابطه با این موضوع برای شما باشیم.
دوست عزیز!
به طور کلی در اکثر موارد شخصیت ظاهری انسان متاثر از باطن و بر اساس درون و طرز فکر او بروز می نماید. آدمی آنچه که خوب و زیبا می پندارد را می پوشد و ظاهر خود را آنگونه که زیبا تشخیص می دهید می آراید. به قول یکی از بزرگان انسان آنچنان زندگی می کند که می اندیشد.
یقینا شما خود هر لباسی را نمی پوشید و چهره ی خود را به هر چیزی شبیه نمی سازید، بلکه به گونه ای ظاهر می شوید که زیبا و شایسته خود می دانید یعنی ظاهر شما طبق فکرتان نمودار می گردد.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید