بازدید امروز : 175
بازدید دیروز : 549
درجات ایمان چگونه است و راه رسیدن به آن چیست؟ ادامه مطلب...
برای خواندن نماز با مشکل روبه رو هستم ولی اسمش رو نمیشه گذاشت مشکل ، من برای خواندن نماز از خدا همیشه یه چیزی میخوام یعنی نماز می خونم که به خواسته هام برسم . خواستم راهنمایی کنید مرا تا چگونه این عیب را از خودم مبرا کنم . ادامه مطلب...
اسلام منهای مبارزه؛ اسلام ناب؛ اسلام عافیت طلب ها!!
چرا برخی از کسانی که در جامعه تاثیر دارند، زمان فتنه سکوت می کنند و مردم را در انتظار می گذارند و به موقع وارد میدان نمی شوند؟
شاید باور نکنید مشکل اصلی جامعه ما در حال حاضر, ضعف بصیرت دینی کسانی است که باید به مردم بصیرت بدهند. دعوت کنندگان به دین و انقلاب وظیفه اصلی شان این است که دعوت خود را با بصیرت همراه کنند، خود بصیر باشند و به مردم بصیرت بدهند. ضعف بصیرت دینی باعث بد فهمی دین توسط دین مداران و یا عافیت طلبی و دنیا خواهی کسانی شده است که مردم از آنها توقع بصیرت و دشمن شناسی و روحیه مبارزه و انقلابی بودن دارند. بنده اعتقاد دارم حتی برخی از خواص جامعه, متاسفانه هنوز بینش درستی از دین ندارند. یا دین را ناقص درک می کنند, یا مشکل گرایشی دارند و منافع دینوی موجب محافظه کاری آنها شده و ترسو و عافیت طلب شده اند.
نتیجه آن هم این شده که حقیقت را کتمان می کنند و حاضر نیستند شجاعانه وارد میدان بشوند و مردم را از حیرت و سرگردانی نجات دهند و اظهار نظر کنند. یعنی نمی خواهند وارد درگیری شوند, خیال می کنند در دین دافعه و درگیری وجود ندارد, جنگ و جهاد نیست, یعنی ممکن است خواص و اهل علم نیز تحت تاثیر اندیشه های سکولاریستی باشند و امواج هجوم فرهنگی غرب ذهن او را هم مشوش کرده باشد.
گاهی هم محافظه کاری شان به خاطر این است که فکر می کنند, اگر موضع گیری کنند و درگیر شوند, موقعیت اجتماعی آنها آسیب می بیند. در حالی که اینچنین نیست, کسانی که وارد این موضع گیری می شوند و جبهه خود را مشخص می کنند و اهل مبارزه ودرگیری هستند, جایگاه بهتری نزد مردم و جامعه دارند.
در این نگاشته بنده قصد ندارم وارد مشکلات گرایشی نخبگان و خواص شوم. اگر چه این موضوع هم از جهتی ریشه در مشکلات بینشی ایشان دارد، ولی از طرفی هم به خاطر غفلتی است که توهم صلح در آنان ایجاد کرده است که فعلا به آن نمی پردازیم و یا نگاه سفره ای به انقلاب و حکومت است. آنچه مد نظر ما در این نگاشته است, انتقاد از عدم درک عمیق عناصر اصلی دین توسط کسانی است که وظیفه اصلی آنها دین شناسی و دادن بصیرت دینی به مردم است.
می دانید مشکل اصلی کجا است؟ مشکل این است که دین ما توحیدی است و ما تحت ولایت خدای متعال و اولیای او زندگی می کنیم, ولی شناخت درستی از توحید و ولایت نداریم.
خوب قبل از انقلاب شاید این موضوع قابل درک بود, ولی بعد از انقلاب که هم نظام توحیدی در کشور جریان پیدا کرد و هم نظام ولایی در جایگاه خودش قرار گرفت, قابل پذیرش نیست که هنوز هم رهبران جامعه تعریف درستی از نظام ولایی و فلسفه سیاسی اسلام نداشته باشند و نسبت به ساختار و روح توحیدی و قوانین و احکام و اخلاق اسلام هم, تحلیل عمیق و حقیقی ارایه نشود.
اکنون سوال این است که مگر دین ما توحیدی نیست؟ مگر روح دین توحید نیست؟ مگر حقیقت دین اسلام توحید نیست؟ مگر قرآن کریم پیام اصلی اش توحید نیست؟ مگر این کتاب عزیز جز به یکانه پرستی دعوت می کند؟ مگر در نظام توحیدی موضوع مبارزه و مقاومت و جهاد و نفی کفر و شرک و ظلم مطرح نیست؟ مگر پیامبر ما دین خود را با مبارزه آغاز نکرد؟ مگر تمامی امامان ما مبارز نبودند و شهید نشدند؟ پس چرا در دین برخی از سران دین عنصر مبارزه و اندیشه جهادی جایگاه ندارد؟. یک مشکل اساسی ما این است که توحید را درست نفهمیده ایم.
ما که ادعای تشیع داریم و دائم حدیث ثقلین را می خوانیم و بالای منبرها پز آن را می دهیم که پیامبر(ص) فرمود: من از میان شما می روم و دو چیز می گذارم, یکی کتاب و دیگری اهل بیتم(ع) این دو نیز هیچگاه از هم جدا نمی شوند, یعنی اگر جدا شوند, ناقص می شوند و دیگر بدرد نمی خورند, به نظر می رسد که نه کتاب را درست فهمیده ایم و نه اهل بیت(ع) را.
هنوز دقیق نمی دانیم منظور رسول خدا(ص) چه بوده است. منظور پیامبر از کتاب, "توحید" بوده است و منظور از اهل بیت هم, "ولایت" است.
قرآن کریم و روح توحیدی آن, قانون اساسی اسلام است و ولایت مجری این کتاب و قانون در سطح جامعه است. اینکه گفته می شود سیاست ما عین دیانت ما است و دین از سیاست جدا نیست, به خاطر همین است. قانون بدون مجری بدرد نمی خورد و مجری هم بدون قانون کارآمد نیست. این دو یعنی کتاب توحیدی و قانون + ولایت و سیاست اسلام هرگز از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت.
اصولا دین و مذهب ما عمدتا مرکب از همین دو عنصر است. اگر ما توحید و ولایت را خوب بفهمیم و رابطه خود را با آن دو خوب تنظیم کنیم, هیچ مشکلی در زندگی و جامعه نخواهیم داشت و به اهداف زندگی و دین رسیده ایم. چرا؟
چون شما اگر با روح قرآن کریم و خطوط اصلی این کتاب و پیام اصلی آن آشنا شوید, به یقین اذعان خواهید داشت که این کتاب پیام اش توحید است. قرآن کریم دائم از خدا پرستی و بلکه بهتر بگویم از یگانه پرستی سخن می گوید. از یگانه شناسی و یگانه پرستی و نفی شرک و کفر و نفاق و مبارزه با هر گونه اندیشه و اخلاق و عمل مبتنی بر باطل. کار قرآن کریم این است که اولیای شیطان را افشا و انذار کند و اولیای خدا را هدایت و بشارت بدهد. تمام سخن در مقابله ای است که در طول تاریخ میان حزب شیطان و حزب الله برقرار است.
در قرآن کریم آیات فراوانی داریم که خبر می دهد تمامی انبیای الهی مردم زمان خود را به عبادت خدا و یگانه پرستی دعوت می کرده اند. روح دعوت دینی حاکم بر کتاب خدا توحید است.
البته قرائتی از توحید که نیمی از آن مبارزه و جهاد با دشمنان دین و توحید است و نیم دیگر آن پرستش است. توحیدی که بوی خون و شهادت می دهد و با عافیت طلبی و حب دنیا سازگار نیست.
منظور پیامبر(ص) از اهل بیت هم "ولایت" است. تمام عظمت اهل بیت پیامبر و اسرار تمامی مقامات و مناصب آنها مقام ولایت ایشان بوده است. ولایت یعنی رهبری جبهه توحید و خدا پرستان بر علیه دشمنان توحید و اولیای شیطان.
حضرت می خواستند عظمت و اهمیت موضوع ولایت و امامت و رهبری دینی و سیاسی و مبارزه و جهاد را در جامعه گوشزد کنند. در غدیر خم هم همین کار را کردند. در بسیاری از سخن ها نیز همیشه بر روی خلافت علی (ع) بعد از خود و ولایت معصومین(ع) تاکید می کردند. در لحظه آخر عمر هم که کاغذ و قلم خواستند, می خواستند اهمیت ولایت را گوشزد کنند.
پس دین ما و حقیقت دین ما چیزی جز همین دو عنصر اصلی "توحید و ولایت" نیست. نبوت و عدل و سایر اصول دین هم زیر مجموعه همین دو اصل هستند.
ولی متاسفانه مشاهده می شود که فهم اکثر ما از دین و به تبع آن عملکرد ما بسیار ناقص است. درست مانند اینکه کسی نصف دین را بفهمد و از نصف دیگر آن غافل بماند, آنوقت ادعای دین و علم دین و مرجعیت دین هم داشته باشد.
مراجع دینی به خصوص کسانی که دشمن شناس نیستند و هرگز سابقه مبارزاتی در پرونده خود ندارند, صلاحیت مرجعیت و رهبری دینی را ندارند. کسانی که خیلی محافظه کارانه موضع می گیرند که به جایی برخورد نداشته باشد و در عین حال خود را ولی فقیه هم می دانند و به رهبر معظم انقلاب کنایه می زنند که اگر تو فقیه هستی, خوب ما هم هستیم, , تازه تو تازه فقیه و مرجع شده ای, در حالی که ما از تو سابقه بیشتری داریم و فقیه تریم, پس حاجی یکی تو یکی ما. چرا فقط تو رهبر باشی و ما مطیع تو باشیم؟
می گویند: اصلا بیاییم رهبری را شورایی کنیم میان همه کسانی که مرجع هستند و ادعای فقاهت دارند و سفره ای پهن کنیم و همه سر آن بنشینیم و با هم حکومت را اداره کنیم.
برخی نظرشان همین است, اگر چه جرئت نمی کنند به زبان بیاورند. این حرف را چه کسانی می زنند؟ کسانی که اصلا شجاعت مبارزه ندارند, جرئت ایستادن جلوی آمریکا را ندارند و یا بصیرت لازم را ندارند و دشمن شناسی شان اشکال دارد, آنوقت می خواهند در کار ولایت و حکومت و رهبری جامعه شریک شوند.
باور نمی کنید برخی کسانی که همین الان ادعای مرجعیت و مشارکت در ولایت دارند, به هیچ وجه اعتقادی به ولایت فقیه نداشته اند. بعضی از آنها در زمان تصویب قانون اساسی در مجلس موسسان قانون اساسی حضور داشتند و همان زمان با اصل ولایت فقیه مخالف بودند و می گفتند با انتخاب مردم و بودن رئیس جمهور, چه نیازی هست که یک فقیه در راس حکومت باشد, باور نمی کنید که گفته: والله این کار را نکنید, چون دنیای مادی و الحادی غرب ما را به دیکتاتوری محکوم می کنند.
این دسته از همان زمان از غرب می ترسیدند و از اینکه نکند آنها ما را متهم کنند واهمه داشتند. توجه نداشتند که دین بدون ولایت اصلا نه اجرایی می شود و نه حتی باقی می ماند. بقای دین و توحید به برکت ولایت است. مگر نه اینکه ولایت حسین(ع) و شجاعت او باعث بقاء دین شد؟
یکی از مشکلات ما الان ولایت شناسی و ولایت پذیری است. این است که به اهمیت مقام ولایت و امامت در جامعه دینی واقف نیستیم. البته مردم به صورت غریزی این موضوع را می دانند و دفاع هم می کنند, ولی این کافی نیست باید اولا خبرگان و نخبگان جامعه به اهمیت این موضوع پی ببرند و ثانیا لازم است درک عالمانه ای از این موضوع به مردم بدهند تا در هنگامه فتنه ها دچار انحراف نشوند و فریب تبلیغات دشمن و فتنه گران را نخورند.
اعتقاد به ولایت یک فرع فقهی نیست, که یک فقیه بگوید: ادله آن ضعیف است و برای من اثبات نشده و دیگری آن را قبول کند, باید به آن به صورت یک اعتقاد و بلکه مهمترین اعتقاد خاص شیعه نگاه کنند. امام خمینی رض که ولایت را مطلقه میدانست, به خاطر این بود که اعتقاد داشت, ولایت فقیه ادامه اصل ولایت و امامت معصوم ع است. فقیه در عصر غیبت جای معصوم می نشیند و این یک اعتقاد بسیار مهم و سیاسی اسلام است که هیچ اصلی در دین ما مهمتر از آن نیست. امام همواره می فرمود: حفظ نظام از نماز هم واجب تر است, از اوجب واجبات است. حفظ نظام یعنی حفظ نظام ولایی و حفظ ولایت فقیه.
اعتقادی که در قیامت از آن سوال می کنند و بزرگترین نعمت خدا به انسان است. الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا. روز ولایت, روزی است که دین کامل شد و نعمت تمام گردید و اسلام توانست به عنوان یک دین کامل رضایت خداوند را جلب کند.
ما هر چقدر سعی کنیم نمی توانیم باطن ولایت را بشناسیم و اهمیت این اصل اسلامی و شیعی را حقیقتا درک کنیم. گاهی هم می فهمیم و آنقدر موضوع سنگین است که نمی شود آن را در قالب الفاظ و عبارات آورد.
درست است که توحید ثقل اکبر است و هدف اصلی تمام آموزه های دین است و حتی ولایت, به خاطر توحید مبارزه می کند, ولی اگر ولایت نباشد, حتی توحید نیز رفتنی است و جبهه شیطان و کفار و منافقین آنچنان اصل دین را مورد هجوم قرار می دهند که نابود خواهد شد. توحید و قانون نیاز به اجرا و حفظ و حراست دارد!
ما الان دشمن زیاد داریم و به خصوص بعد از انقلاب تمام دنیا بر علیه ما با تمام قوا هجوم کرده است و هدف دشمن نیز نابودی دین و توحید است. نابودی حکومت وسیاست و اخلاق توحیدی است, زیرا هیچ چیز برای آنها مضرتر و خطرناکتر از اندیشه توحیدی اسلام نیست. آنها از توحید می ترسند و می دانند که رمز بقای توحید ولایت است. امام حسین(ع) بود که دین را نگه داشت, وگرنه یزید می گفت: لا خبر جاء و لا وحی نزل. نه پیامبری آمده است و نه وحیی نازل شده و همه اینها ساختگی است.
معروف است که در روایت سلسله الذهب وقتی امام رضا(ع) به نیشابور رسید نوشته اند پرده خیمه را کنار زد و به جمع بسیاری که پیرامون آن حضرت جمع شده بودند تا از آن حضرت نکته مهمی را استفاده کنند, فرمود: کلمه لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی بشرطها و شروطها و انا من شروطها. در این روایت آن حضرت چه خوب و چه حساس به اهمیت توحید و ولایت اشاره کرد است. باور کنید امام رضا(ع) در این روایت حرف را کامل زده است و حجت را تمام کرده است. این روایت قانون اساسی اسلام است.
حقیقت دین ما توحید است که به دست ولایت اجرایی می شود. ولایت است که باعث حفظ و نشر و اجرای دین در جامعه و بقای آن می گردد و اهمیت این دو موضوع کاملا روشن است.
اما موضوع اصلی ای که من در این نوشته می خواهم به آن اشاره کنم, نکته دیگری است که بسیار حساس است و متاسفانه ما را دچار بدفهمی و کم فهمی از دین کرده و دشمن را جسور ساخته است. ما اکنون اگر به این موضوع توجه عمیق نکنیم, امنیت دینی و اجتماعی مان از بین خواهد رفت و اصل انقلاب در خطر فروپاشی خواهد بود.
بزرگترین غفلتی که به خصوص خواص و عالمان دینی به آن گرفتار هستند. این است که توجه ندارند دین و توحید با مبارزه و جهاد شروع می شود. ما خیلی وقت ها خیال می کنیم که جهاد یکی از فروعات دین ما است و خوب بعضی وقت ها دشمن حمله می کند و لازم است دفاع کنیم و جایگاه مبارزه و مقاومت در دین ما یک جایگاه فرعی است. در حالی که باید توجه داشته باشیم که بدون روحیه جهاد و مبارزه اصلا دین ما ناقص است. هم فهم از دین ناقص است و هم دین داری ما ناقص خواهد بود. به جرئت می توانم بگویم که نصف دین ما مبارزه و جهاد است.
نصف توحید جهاد است. جهاد زیر مجموعه توحید نیست. جهاد و مبارزه جزء ارگانیک توحید است. یعنی توحید دو قسمت دارد, در یک قسمت که اتفاقا توحید با آن شروع می شود, مبارزه و جهاد با دشمنان دین و توحید و ولایت و عدالت و حقیقت؛ یعنی کفار و مشرکین و ظالمین و معاندین و اولیای شیطان است, آنهم در یک جبهه بسیار گسترده و دائمی به گستره تمام تاریخ و در قسمت دوم است که مباحث مربوط به یگانه پرستی و بندگی و وظیفه شناسی و عشق و سلوک و اخلاق توحیدی و خودسازی مطرح می شود.
نکته ای که از آن غفلت کرده ایم این است که توحید با لا اله, شروع می شود, یعنی با نفی کردن و با مبارزه و جهاد شروع می شود. نفی اندیشه و سیستم های مدیریتی و اخلاقی و حکومتی مبتنی بر کفر و شرک و نفاق و شیطان پرستی و بعد, در کنار این مبارزه و جهاد اکبر و اصغر است که الا الله می آید و باید خدا را ستایش کرد, پرستید, عبادت کرد و به دین عمل کرد و اخلاق داشت و خودسازی کرد و مانند آن.
آقای قرائتی تعریف می کرد که من روزی در مسجدی نماز می خواندم, متوجه شدم که آنها بعد از نماز, مرگ بر آمریکا نمی گویند. رفتم از پیش نماز اجازه گرفتم که دو دقیقه صحبت کنم و به مردم آنجا گفتم: شما دینتان نصفه است و نصف آن کم است. دین شما ناقص است چون مرگ بر آمریکا نمی گویید. مرگ بر آمریکا و مبارزه با دشمن نصف دین است و بلکه دین با مبارزه و نفی آغاز می شود.
خیلی ها به این موضوع توجه ندارند و خیال می کنند دین, یعنی همان جهت اثباتی که اتفاقا نوعی عافیت طلبی و نیز آقایی در آن وجود دارد. انسان با کسی درگیر نمی شود, در آن قسمت زندان و شکنجه و سختی کشیدن و مبارزه و حرص و جوش هم نیست. بله خیلی خوب است کسی فکر کند زندگی و دین داری یعنی درس بخوانیم, درس بدهیم, مسجد برویم, جماعتی بخوانیم و آقایی بکنیم و بعد منزل و استراحت و مطالعه و دفتر و دستک و مقلد و مرجع و طرفدار و شاگرد و مرید و عنوان اجتماعی و شهرت وووو.
نه آقا دین رو خوب نفهمیدی. دین با توحید شروع می شود و توحید با نفی و مبارزه و جهاد و زندان و اسارت و شکنجه آغاز می گردد.
باید به دین اینطوری نگاه کنیم. اگر کسی جگر مبارزه ندارد, اصلا نباید وارد این راه بشود. طلبه, یعنی سرباز امام زمان(عج) به خصوص کسانی که در موضع روحانیت و رهبری جامعه قرار می گیرند, باید بدانند که نصف زندگی شان باید صرف مبارزه شود. باید مثل یک سرباز آماده دفاع باشند. در تمام جبهه های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی ای که دشمن به روی ما باز کرده است, باید آماده جهاد باشیم. دشمن شناسی و بصیرت دینی جزء دین است. جزء مهم توحید است.
کسانی از دین مداران که اهل مبارزه نیستند و عافیت طلب هستند, آبروی حوزه را در معرض خطر قرار می دهند, باعث می شوند نگاه مردم به روحانیت نگاه بدی باشد, بگویند: اینها راحت طلب یا عافیت طلب هستند. الان هم اگر به طور عموم آبرویی برای ما هست و روحانیت هنوز عظمت و جایگاه مردمی خود را حفظ کرده است, به خاطر وجود کسانی است که اهل مبارزه هستند و تلاش گرند و بصیرت دارند و مردم با بیدار می کنند, انقلابی اند, دشمن شناس اند. این گروه به آن گروه هم آبرو داده است.
من حرف بی دلیل نمی زنم. نمی خواهم موضوع را داغ کنم. شما یک نگاهی به زندگی انبیای الهی بکنید, ببینید زندگی آنها آرام و عافیت طلبانه بوده است, یا تمام زندگی آنها مبارزه با مشرکین و کفار است. با توطئه ها و دسیسه های آنها است. زندگی ائمه معصومین(ع) شیعیان و خود پیامبر(ص) هم که خب روشن است. با جنگ و جهاد و غزوه شروع می شود و تمامی آنها بدون استثنا شهید می شوند, ما حتی امام حسین(ع) را هم خوب نفمیدیم. عاشورا یعنی تجلی مبارزه توحیدی و یکتا پرستی و ولایت پذیری و از طرفی هجوم شرک و کفر و اهل ولایت شیطان به جبهه مومنان.
در کربلا هم حضرت حسین ع با تمام هستی و خانواده اش به میدان مبارزه آمد تا بگوید آی همه کسانی که ادعای دین داری و یکتاپرستی و رهبری دارید باید خودتان را برای یک مبارزه و جهاد با تمام قوا با دشمان دین آماده کنید. دین به خون و مبارزه و جهاد ما نیاز دارد و بدون آن باقی نمی ماند.
جای دوری نرویم. به زندگی امام خمینی رض نگاه کنید. از همان جوانی اهل مبارزه بود. اهل زندان و اسارت و تبعید بود. می دانید چرا؟ چون عارف بود و از همان جوانی خوب توحید را و روح دین را می شناخت. چون بصیر بود. ما امروز به بصیرت نیاز داریم. نخبه های جامعه ما به بصیرت نیاز دارند. بصیرت یعنی شناخت حق و باطل شناخت دوست و دشمن به خصوص دشمن شناسی و جبهه گیری در مقابل آن. کسی که موضع گیری در مقابل دشمن ندارد, بصیرت ندارد و کسی که بصیرت ندارد نمی تواند جامعه را رهبری کند.
چه شده است که خیلی از مواقع می بینیم عوض اینکه عالمان دینی مردم را رهبری کنند, مردم جلوتر می روند و بصیرتشان زیاد تر از آنها است. مردم باید برخی از ماها را رهبری و از خواب بیدار کنند. این خیلی بد است. البته مشکل اصلی همان گونه که گفتم در فهم توحیدی و ولایی دین است. اگر چه گاهی هم منافع در کار است. دنیا زبان انسان را می بندد و شجاعت را از انسان می گیرد و نمی گذارد حق را آنچنان که هست و می فهمیم بگوییم و از آن دفاع کنیم.
مورد دیگر در این زمان رهبر معظم انقلاب اسلامی است. خود من به خاطر همین به ایشان ارادت دارم. به خاطر اینکه ایشان دین را خوب می شناسد. شاگرد بارز امام خمینی رض است و توحید را خوب درک کرده است. بصیرتش کامل است. اهل مبارزه است. من خودم از جوانی ایشان را در مشهد می شناختم, آنوقت من ده ساله بودم و ایشان حدود سی ساله بودند . یادم هست از همان وقت ایشان ممنوع الصحبت بود. یعنی از همان جوانی تحت نظر ساواک زندگی می کرد و مامور مراقب داشت. اهل زندان و جهاد و مبارزه بود. اهل تعبد و بندگی خدا هم بود. به خاطر همین هم خدای متعال به او توفیق رهبری داد.
شاید شما خیال می کنید خبرگان ایشان را رهبر کرده اند. خیال می کنید تا خدا نخواهد کسی می تواند در مقام و منصب الهی ولایت بنشیند. این مقام خیلی حساس است, انتخاب مردمی و دموکراسی در آن کمترین نقش را دارد. مشروعیت رهبری در اسلام الهی است. الله یعلم حیث یجعل رسالته. خدا بود که دل خبرگان را به سمت ایشان متوجه نمود. نور ولایت خود ایشان بود که تجلی کرد و باعث شد دیگران متوجه آن نور شوند. هیچ کسی بدون صلاحیت های لازم نمی تواند مناصب الهی را اشغال کند. صلاحیت رهبری در خود ایشان وجود داشت که خدای متعال زمینه رهبری ایشان را فراهم کرد. ولی افسوس که خیلی از نخبگان جامعه در این زمینه مردود شده اند. خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند.
شاید تصور اینکه کسی پیدا شود که در زندگی چیز نامطلوب نداشته باشد، غیرقابل تصور باشد. حال اگر چنین زندگی و چنین فردی وجود داشته باشد که هیچ دغدغه و نگرانی نسبت به حال و آینده نداشته باشد، چه باید بکند؟ چگونه باید زندگی کند؟ یعنی زندگی او چه چیزی کم دارد که باید برای آن تلاش کند؟
انسان هر مقدار در زندگی فردی و اقتصادی و خانوادگی خودش دغدغه نداشته باشد، بالاخره از آن جهت که مسلمان است، دغدغه اسلام و مسلمانان و جامعه اسلامی و ظلم و ستم و هجوم های مختلف دشمن و مبارزه با آنها را خواهد داشت. در روایتی پیامبر خدا (ص) فرمودند: من اصبح و لم یهتم به امور المسلمین فلیس به مسلم. هر کس صبح کند و بر حل مشکلات مسلمانان تلاش نورزد مسلمان نیست و باز فرمود : هر کس فریاد کمک مسلمین را بشنود و اجابت نکند مسلمان نیست.
بنابراین اگر انسان مسلمان و مومن باشد هرگز بی دغدغه نخواهد بود و مسئولیت های اجتماعی و سیاسی و دینی در قبال انسان های دیگر هر گز او را راحت نخواهد گذاشت.
توجه داشته باشید که ما اکنون در اردوگاه اسلام زندگی می کنیم و دائما در معرض هجوم دشمنان دین و اولیای شیطان هستیم و باید از خود و آرمان خود دفاع کنیم. این یک نبرد پیگیر و یک جریان تاریخی مستمر میان جبهه حق و باطل، حزب خدا و حزب شیطان است که هرگز مومنین در هیچ روزگاری بدون دغدغه نسبت به آن نبوده اند. مسلمان دائما در حال دفاع از ایمان خود در مقابل هجوم دشمنان خدا است و گاهی نیز بر آنان هجوم می آورد. و بی دردی به طور کلی از مسلمان دور است.
نمونه اش داستان انقلاب و پس از آن است که می بینید بعد از انقلاب ایران اسلامی در معرض انواع هجوم های فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی قرار گرفته است. حال چگونه ممکن است در برابر اینهمه فتنه هایی که شما اکنون شاهد آن هستید، یک مسلمان و مومن آگاه آرام و بی دغدغه و بی مسئولیت زندگی کند. انسان مومن همیشه دردمند است، و هرگز درد فقرا و درد گمراهان و دردمندان جامعه او را رها نخواهد کرد.
هدف خلقت انسان چیست؟ این هدف بایستی چطورمحقق شود؟
با سلام. دوست گرامی. هدف زندگی معرفت خدا از طریق یگانه پرستی است منتها لازمه یگانه پرستی یگانه شناسی و نفی افکار و اندیشه و اخلاق و سیاست های شرک و کفر آمیز است که امروزه تحت عنوان سکولاریسم تبلیغ می شود. توحید دو جنبه دارد لا اله یعنی دشمن شناسی و نفی هر گونه کجی و ظلم و کفر و اخلاق و رفتار شیطانی و الا الله یعنی واجبات و محرمات و اخلاق و عبودیت خدا و حق گرایی. البته این دو جریان هم باید تحت سرپرستی رهبر و ولایت دینی باشد تا به هدف برسد. پس انسان از طریق 1- جهاد و مبارزه و دشمن شناسی. 2- یگانه پرستی. 3- ولایت پذیری به کمال نهایی خود می رسد. موفق باشید.
چطوری کم کم ایمانمون زیاد بشه که حتما به جایی برسیم که نماز شب خون بشیم؟
با سلام. دوست گرامی . ایده نماز شب بسیار خوب و در جای خود لازم است، ولی بهتر است همت خود را بیشتر صرف انجام واجبات کنید. یکی از اوجب واجبات دینی بصیرت است باید دشمنان ملت را شناخت و اهل مبارزه بود. مبارزه با افکار و اندیشه های باطل و اخلاق و رفتار و سیاست هایی که ریشه در سکولاریسم دارد، در حال حاضر بیشتر به رشد شما کمک می کند. وقتی انسان بیدار شد و در خط رهبر حرکت کرد و نسبت به انجام واجبات دینی همت گماشت، بعد نماز شب می تواند نیروی فراوانی برای انسان جهت تحمل سختی راه ایمان تولید کند. علی ع در مورد مومنین فرموده است: شیران در روز و راهبان در شب. موفق باشید.
ریشه ریا و خودنمایی چیه؟
با سلام. دوست گرامی. ریشه ریا در این است که یقین نداریم همه چیز انسان از خدا و به سوی خدا است و تنها خدای متعال است که موثر حقیقی عالم است و در آینده نیز هر چه بخواهیم خدای متعال است که به ما می دهد. ریشه ریا در ضعف توحید است. در این است که خیال می کنیم مردم هم، کاره ای هستند و جلب رضایت مردم در زندگی ما تاثیر دارد. اگر بدانیم که جلب رضایت خداوند کافی است و اگر این اتفاق بیافتد به هر چه که صلاح ما باشد خواهیم رسید، ریایی در کار نخواهد بود. موفق باشیدکسی که سالم و تن درست است، خوشبخت است یا کسی که ثروتمند است؟
پرسشگر گرامی از این که سوال خود را با ما در میان گذاشته اید و به دنبال خوشبختی و سعادت هستید از شما متشکریم و تبریک می گوییم. سوال شما را در سه قسمت جواب می دهیم:
1- انسان، در جستجوی خوشبختی است؛ اما به این فکر کرده است که خوشبختی چیست؟ آیا تا به حال از خود پرسیده اید که خوشبختی چیست؟ راز موفقیت در یافتن یک گم شده آن است که بدانیم به دنبال چه می گردیم.کسی که نداند اساساً به دنبال چه چیزی باید باشد، چه بسا ممکن است گم شده ی خود را بارها ببیند و از کنار آن بگذرد و به آن اعتنایی نکند. کسی که به دنبال خوشبختی و رسیدن به سعادت است، اگر خوشبختی را نشناسد هر چه تلاش کند، کمتر آن را می یابد و همین ناکامی، بر نارضایتی های او می افزاید.
انسان، موجودی است کمال گرا و هدفمند که از بیهودگی، بی معنایی و بی هدفی، سخت گریزان است. بیهودگی و پوچی، چنین موجودی را ارضا نمی کند و از این رو اگر زندگی، معنا و هدفی نداشته باشد، زنده ماندن، ارزشی نخواهد داشت؛ هر چند تمامی امکانات زندگی فراهم باشد. علت نارضایتی و سرد شدن زندگی،«کمبود رفاه» نیست. زندگی ساده و حتی سخت را می توان دوست داشت و احساس خوشبختی کرد، به شرط آن که «معنای زندگی را درک» کرده باشیم. آن چه باعث معنای زندگی می شود باید دارای دو ویژگی باشد: ارزشمند (خیر) و پایدار. قرآن می فرماید: «و ما أتیتم من شیء فمتع الحیوة الدنیا و زینتها و ما عند الله خیر و أبقی أفلا تعقلون؛ آنچه به شما داده شده، کالای زندگی دنیا و زینت آن است، حال آن که آنچه نزد خدا است، بهتر و پایدارتر است، آیا نمی اندیشید؟(قصص/60).
حضرت علی – علیه السلام- می فرماید: «اسعد الناس من ترک لذه فانیه للذه باقیه؛ خوشبخترین مردم کسی است که لذت گذرا را بخاطر لذت ماندگار ترک کند(میزان الحکمه، حدیث 8578). برای گروهی معنای زندگی و حیات یعنی بهتر خوردن و بهتر پوشیدن و بیشتر لذت بردن. نتیجه و ره آورد این زندگی، چیزی، جز زباله و کود نیست. به راستی اگر ما این گونه باشیم چه مقدار ارزان فروشیم و به کم قانع!. این معنا از زندگی نمی تواند انسان را که به دنبال کمال و سعادت و خوش بختی است را ارضا کند. از این رو، هر چه در دنیا بیشتر تلاش می کند و هر چه بیشتر از سرمایه هایش در این مسیر استفاده می کند، کمتر به آن چه او را ارضا می کند دست می یابد و بیشتر از معنای واقعی زندگی دور می سازد. از این رو، بر دامنه ی نارضایتی اش افزوده می شود. حتی آنان که به ثروت فراوان می رسند، چون نیاز فطری شان به طور ارزشمند بر آورده نمی شود، از درون، گرفته و سر خورده اند.
از دیدگاه اسلامی ،سعادت واقعى(خوشبختی) هر فرد آن است که به گنج های که خدا در وجود او قرار داده دست یابد و به تعبیر استاد مطهری در کتاب انسان کامل: در بالاترین سطح، سعادتمند به کسی گفته می شود که همه استعداد هایش را در حد اعلی و به صورت هماهنگ پرورش داده باشد. امام علی- علیه السلام- می فرماید: هیچ مردی جز با طاعت خدای سبحان خوشبخت نشود و هیچ مردی جز با معصیت خدا بدبخت نگردد(میزان الحکمه|حدیث 8550). عبادت سبب می شود گنج های الهی درون ما شکوفا و استخراج شود و گناه باعث می گردد این گنج ها پوشیده تر شود.
روزی شخصی از امام علی -علیه السلام- پاسخ چنین پرسشی را خواست: خوشبختی چیست؟حضرت فرمود :«خوشبختی در این نیست که مال تو فراوان و فرزندان تو بسیار شوند؛ خوشبختی آن است که دانش ات افزون گردد و بردباری ات فراوان شود و به پرستش پروردگار مباهات کنی. اگر نیکی کردی شکرش را به جا آوری و اگر بدی کردی، استغفار نمایی. دنیا زیباست اما برای آن که گناهی کرده و می خواهد با توبه جبران کند و کسی که با شتاب به کارهای نیک مشغول است» (نهج البلاغه، حکمت94).
از نظر اسلام تمامی نعمات و لذت های دنیایی هم چون صفر های پشت سر هم محسوب می شود که به تنهایی ارزشی ندارند و گرنه اگر ملاک خوشبختی ثروت بود قارون، جزء خوشبخت ترین ها محسوب می شد و اگر قدرت ملاک بود فرعون باید جزء خوشبخت ترین ها محسوب می شد. اما می بینیم که این طور نبود، بنابراین آنچه باعث ارزشمند شدن این صفرها می شود وجود الف یار در ابتدای آنهاست. وقتی خدا، معنای زندگی شد، انسان به خاطر خدا زندگی می کند، به خاطر او تلاش می کند و برای رسیدن به او همه ی سختی ها را تحمل می کند و هم واره از زندگی لذت می برد، زیرا خود را وقف کسی کرده که همه ی زیبای ها از اوست. وقتی خدا معنی زندگی شد، انسان می فهمد که از خدا است و به سوی خدا است و در زندگی نیز برای او باید باشد.
2- انسان نیازهای دارد که نمی توان آنها را انکار کرد. تأمین نیازها به اندازه ی لازم، نقش مهمی در رضامندی و خوشبختی دارد. امام رضا – علیه السلام- می فرماید: «ان الانسان إذا أدخل طعام سنته خف ظهره و استراح؛ هر گاه انسان، روزی سالش تأمین باشد، سبک بار گشته، راحت می گردد (الکافی، ج5، ص89). البته کم نیستند افرادی که به امکانات خوش بختی دست می یابند، اما احساس خوش بختی را تجربه نمی کنند و بر عکس، بسیاری از کسانی که فاقد امکانات خوش بختی اند، از احساس زندگی بر خوردارند.
به نظر می رسد میان تمکن مالی و خوشبختی، رابطه ی علت و معلول بر قرار نیست. برخی مواقع دو نفر از جهت مالی مساوی هستند اما، یکی از آنها از زندگی خود راضی و خود را خوشبخت می داند، علت چیست؟ بعضی مواقع فردی دارای پول و ثروت است اما در زندگی خوشبختی را لمس نمی کند، در مقابل فردی کارگر معمولی است، اما خود را خوشبخت می داند. علت این برداشتهای مختلف در این است که رضایت و خوشبختی در زندگی یک احساس درونی است. هر چند این احساس، منقطع از دنیای خارج نبوده و می تواند تحت تأثیر آن باشد، اما وابسته به آن نیز نیست و این امکان وجود دارد که در بدترین شرایط نیز بتوان از زندگی، احساس رضایت داشت. برای رسیدن به احساس خوش بختی باید بیشتر به «کنترل احساس و مدیریت آن» پرداخت. احساس ناشی از تفکر است. احساسات و عواطف ما آن گونه شکل می گیرند که می اندیشیم.
همه ی احساسات منفی و مثبت، نتیجه ی مستقیم افکارند. بدون افکار غمگینانه نمی توان احساس غم کرد، یا بدون داشتن افکار خشمگینانه نمی توان احساس خشم کرد. بنابراین خوش بخت دانستن خود، ریشه در چگونگی تفکر ما دارد. اگر نگاه و نگرش ما به دنیا واقع بینانه باشد، انتظارات ما نیز واقع گرایانه خواهد بود و در پی آن، احساس از زندگی نیز واقع بینانه خواهد شد. فیلسوف یونانی اپیکور می گوید: نگرش و برداشت انسان از رویدادها بسی مهم تر و تعیین کننده تر از خود رویدادها هستند(رضایت از زندگی، ص20).
پیامبر اکرم-صل الله علیه وآله- فرمودند: «اگر از دنیا آن چه را من می دانستم، شما هم می دانستید، جان های شما از آن، احساس راحتی می کرد»(کنز العمال، ح6130). خوشبختی در دنیا گرو شناخت «دنیا» است. امام علی – علیه السلام-می فرماید: «من عرف الدنیا، لم یحزن للبلوی؛ هر کس دنیا را بشناسد، از بلاهای آن اندوهگین نمی شود»(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج20، ص 271). حضرت نمی فرماید دنیا باید جای خوشی ها باشد، بلکه می فرماید اگر دنیا شناسی تان واقعی باشد، با وجود سختی ها باز احساس ناراحتی و نارضایتی به شما دست نخواهد داد. اگر بدانیم راحتی و آسایش دائمی در آخرت است و این دنیا جای تلاش و کوشش می باشد و البته خوشی و ناخوشی های آن درهم است، دیگر از این دنیا اندازه ی خودش توقع خواهیم داشت و این امر در احساس خوشبختی و رضایت از زندگی بسیار بسیار موثر و نقش آفرین است.
3. به این نکته در این جا می پردازیم که اهمیت سلامتی بیشتر است یا ثروت و کدام خوشبختی را به ارمغان می آورد. بدن سالم در نقش آفرینی بهتر انسان موثر است، اما باید خاطر نشان کرد که اشخاصی بوده اند که از سلامتی برخوردار بوده اند، ولی با خوشبختی فاصله داشته اند. در مقابل افرادی بوده اند با این که از بدنی سالم برخوردار نبوده اند، اما سعادت مند بوده اند. افرادی نابینا بوده اند، اما از حس های دیگر خود جهت جبران آن استفاده کرده اند و بسیار در زندگی خوش بختی بوده اند.
ابوبصیر می گوید: در خدمت امام محمد باقر- علیه السلام - وارد مسجد شدم جمعیت بسیاری در رفت و آمد بودند امام -علیه السلام- به من فرمود: «سل الناس هل یروننی؛ از مردم بپرس آیا امام باقر را می بینید؟»
از هرکس که پرسیدم اباجعفر! را دیدی می گفت نه با اینکه آن حضرت در کنار من ایستاده بود تا اینکه أبوهارون مکفوف(نابینا) آمد، حضرت باقر- علیه السلام - فرمود: از او بپرس گفتم امام محمد باقر را دیدی؟ گفت: آری ایشان همین جا ایستاده اند گفتم از کجا فهمیدی؟ گفت: چگونه ندانم در صورتی که آنجناب نوری است درخشان و آفتابی است تابان. به حقیقت آیا این شخص نابینا خوش بخت نیست و افراد بینا خوش بخت بودند؟
در مورد ثروت و دارای باید گفت: نگاه ما و استفاده ی درست از آن است که تعین می کند ما خود را خوش بخت بدانیم یا نه. حضرت خدیجه – علیها السلام- با استفاده ی درست و در اختیار گذاشتن مال خود در خدمت دین خدا البته احساس رضایت و خوش بختی هم باید بکند، اما قارون با آن ثروت و تکبر ثروت با خوش بختی بیگانه است! یکی از عوامل آرامش را می توان مالی که در جهت بر طرف کردن نیازهای انسان به کار گرفت دانست. اما اهمیت و اثر گذاری ثروت در خوش بختی بیشتر است یا بدن سالم؟ حضرت علی – علیه السلام- در این زمینه فرموده اند:«آگاه باشید که فقر نوعی بلا است و سخت تر از تنگدستی بیماری تن و سخت تر از بیماری تن، بیماری قلب است، آگاه باشید که همانا عامل تندرستی تن، تقوای دل است»(نهج البلاغه، حکمت 388).
با سر زدن به بیمارستان ها می توانید از افرادی که دارای مال و ثروت هستند اما دارای سلامتی نیستند بپرسید که حاضر هستید تمام ثروت خود را بدهید تا سالم شوید یا نه. به راستی جواب آنها چیست؟ روزی به پادشاهی گفتن اگر مریض شوید و نتوانید مایعات خورده را از بدن خود خارج کنید چه مقدار از مال خود را حاضر هستید بدهید؟ گفت: نصف آن را. دوباره از پادشاه سوال شد، اگر آب نتوانید بخورید چه مقدار از مال خود را می دهید؟ گفت: نضف دیگرش را. این شخص سوال کننده به اطرافیان گفت: مال دنیا به یک آب خوردن و خارج شدن آن ارزش دارد!!
به نظر می رسد هر چیزی می تواند در خوشبختی ما موثر باشد. خوش بختی از درون ما سرچشمه می گیرد. بنابراین کافی است درست به زندگی خود نگاه کنیم.
کتاب جهت مطالعه ی بیشتر؛
رضایت از زندگی، عباس پسندیده، دارالحدیث، قم.(بیشتر مطالب نیز از این کتاب بیان شده است)
غیرت چیست؟ تعصب چیست؟ شباهتها و تفاوتهای این دو در چیست؟
تعصب که در زبان عربی به آن عصبیت می گویند به معنای حمایت کردن خارج از حق و انصاف از خود یا چیزی دیگر که به خود انسان نسبت دارد مانند دین، مال، قبیله، شهر، شغل، صنعت و امثال این ها. انسان ممکن است علاوه بر وطن و آب و خاک، در مورد شغل خود نیز تعصب داشته باشد. عصبیت حمایتی است که از حق تجاوز کرده، انصاف را از دست داده و به باطل داخل می شود. در عصبیت حمایتی مطرح است که شرعاً خوب نیست.
امام سجاد علیه السلام فرمود: تعصب آن است که بدهای قبیله خود را بهتر از نیکان قبیله دیگر ببیند. تعصب آن نیست که کسی قبیله خود را دوست داشته باشد ولیکن [تعصب] آن است که قبیله خود را کمک نماید بر ظلم.( اصول کافی، ج2، ص308، ح7 به نقل از معراج السعادة)
تعصب در دین ممکن است به این باشد که انسان دفاع بی جا و غیر واقع از دین کند. نسبت دادن برخی امور به دین از روی تعصب و ... نیز از موارد تعصب در دین است.
از این صفت ناپسند باید دوری کرد زیرا قدرت تفکر و حق طلبی را از انسان می گیرد. انسان را به ورطه دفاع بی جا کشانده و او را نابود می سازد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: هر که به قدر حبه خردلی عصبیت در دل او باشد خدا در روز قیامت او را با اعراب جاهلیت بر خواهد انگیخت.( همان، ح3)
از روایات بدست می آید که تعصب منفی و تعصب مثبت داریم:
1- تعصب منفی همان تعصب معروف است که ما از آن به بدی یاد می کنیم. ملا احمد نراقی در معراج السعادة به این مطلب اشاره کرده است. پیامبر اکرم می فرمایند: «تعصب حرام آن است که خویشان و نزدیکان را کارهای ناروا و ستم کمک نمایی.
2- تعصب مثبت همان غیرت است. به فرموده حضرت امام « ...علامت آن این است که حق با هر طرف هست از آن طرف حمایت کند گرچه از متعلقان او نباشد بلکه از دشمنان او باشد... .
تعصب ممدوح و پسندیده از بهترین صفات کمال انسانی و اخلاق انبیاء و اولیائ الهی به حساب می آید.
نکته ای که امروزه باید به آن توجه داشت این است که حمایت های بی جا از برخی شخصیت ها، تیم ها، گروه ها و ... از مصادیق تعصب به شمار می آید. در سطح جهانی بحث قومیت یهود، نژاد گرایی و قاره گرایی که در اروپا دیده می شود از مصادیق بارز عصبیت است. در سطح داخلی نیز تعدد اقوام مختلف مانند فارس ها، ترک ها، کردها، لرها، عرب ها و ... و در پی آن قوم گرایی و حالات تعصبی را می توان از موارد تعصب دانست.
از ریشه های تعصب می توان شدت علاقه و وابستگی بی منطق به افراد و آیین خاص و بغض و دشمنی بی مورد با دسته و آیین دیگر، با انگیزه سود جویی، ریاست طلبی و یا به دلیل بی فرهنگی و بالاخره نداشتن تقوی نام برد.
«غیرت»
غیرت یا حمیت نیز به معنای حمایت کردن منطقی و منصفانه از حق می باشد و در مورد چیزی که حمایت از آن لازم است. مانند دین، آبرو، اولاد، اموال، همسر و ... . غیرت، نگاهبانی، محافظت و کوتاهی نکردن در حمایت از چیزهایی است که حمایت از آن شرعا لازم است. در عرف معمولا غیرت را متعلق به ناموس می دانند در حالی که انسان باید در دین خود نیز غیرتمند باشد.
غیرت در دین به این است که اجازه ندهد بدعت ها وارد دین شود. شبهات منکرین دین را تا حدی که می تواند دفع کند. به طور کلی در مورد مسائل دین و ترویج آن و تبلیغات منکران بی تفاوت نباشد. انسان غیور دین را نیز ناموس خود می داند و برای حفظ آن تا پای جان می ایستد.
غیرت در اولاد به این است که باید در امر تربیت آنان نهایت سعی را کرد. از کودکی همه مراحل را تحت نظر داشت و غذای حلال برای اولاد فراهم کرد. اخلاق خوب و آداب مناسب و اسلامی را به او تعلیم داد.
غیرت در اموال نیز به این معناست که پس از آن که اموال را از راه حلال تهیه کرد، هم در محافظت آن کوشا باشد و هم آن را به باد ندهد. در خرج کردن میانه رو باشد و آن را در راه غیر صحیح مصرف ننماید.
امام صادق علیه السلام می فرماید: خداوند تبارک و تعالی غیور است و هر غیرتمندی را دوست می دارد. و از غیرتمندی اوست که زشت کاری های نهان و پیدا را حرام فرموده است.( منتخب میزان الحکمة، 4931)
تفاوت ها:
1- در غیرت، حمایت کردن از حق تجاوز نمی کند و انصاف را از دست نمی دهد در حالی که تعصب، حمایت کردن غیر منصفانه و خارج از حد و حدود حق است.
2- غیرت ازصفات خوب و پسندیده و از فضایل است در حالی که تعصب مذموم بوده و از رذایل است.
3- تعصب حمایت کردن ظالمانه است و غیرت حمایت کردن عادلانه.
4- تعصب جدا از این که به خودی خود از رذایل است دارای مفاسد زیادی نیز هست. از جمله این که موجب سوء عاقبت شده و شخص متعصبِ منفی وارد بهشت نمی گردد. در روایتی نیز آمده که شخص متعصب ریسمان ایمان از گردن او باز می شود.(چهل حدیث، حدیث هشتم)
5- غیرت در اموری مثل دین، اموال، اولاد و همسر واقع می شود که شرعا حمایت از آن ها واجب است اما تعصب و عصبیت در امور دیگری مانند قبیله، گروه، کشور و از این قبیل است که حمایت از بیشتر آن مصادیق، در وهله اول شرعا واجب نمی باشد. به عبارتی متعلق غیرت با متعلق تعصب متفاوت است اگر چه در بعضی امور مشترک هستند.
6- تعصب، انسان را از رسیدن به حقایق دور می کند اما غیرت این گونه نیست.
7- انسان متعصب انسان منطقی نیست در حالی که انسان غیور و غیرتمند می تواند انسان منطقی باشد.
8- انگیزه تعصب ورزیدن، حب و بغض نفسانی است و انگیزه غیرت ورزیدن، حقیقت و عدالت و معیارهای دینی و ایمانی.
شباهت ها:
1- هر دو این صفات مربوط به قوه غضبیه است با این تفاوت که غیرت فضیلت این قوه و تعصب رذیلت این قوه است.
2- ممکن است تعصب نیز مانند غیرت در امر حقی واقع شود ولی منظور شخص در آن مسئله، اظهار حق نیست بلکه منظور او غلبه خود یا بستگان و هم مسلکان است.
3- افراط در هر دو این صفات ناپسند است و نباید در غیرت نیز افراط کرده و عرصه را بر خانواده خود تنگ کرد. در غیرت نیز باید حد اعتدال را پیش گرفت و به افراط و تفریط نگرایید.
4- غیرت و تعصب از اخلاقیات اجتماعی هستند. البته در بعضی لایه ها می توان آن را از خلقیات فردی دانست.
مطلب را با کلماتی دل نشین از چهل حدیث امام خمینی (ره) در مورد تعصب به پایان می بریم.
پس ای عزیز! بدان که این خُلق خبیث از شیطان است... این حجاب، کلیه حقایق را از نظر می برد بلکه تمام رذایل را محاسن جلوه می دهد و تمام محاسنِ غیر را رذیله نمایش می دهد. و معلوم است کار انسانی که جمیع اشیا را بر غیر واقعیت خود ببیند به کجا منتهی شود....
منابع:
1- معراج السعادة، ملا احمد نراقی(ره)
2- چهل حدیث، امام خمینی(ره)
3- میزان الحکمة، محمد محمدی ری شهری
از آن جا که سؤال شما در مورد تعریف غیرت و تعصب بود به روش های درمان آن نمی پردازیم تا پاسخ طولانی نگردد زیرا بحث در درمان رذیله تعصب به درازا می انجامد. اگر مایل بودید در سؤالی دیگر مطرح نمایید تا مجددا بدان پرداخته شود.
در انتها توصیه می کنم حدیث هشتم(در مورد تعصب و عصبیت) از کتاب چهل حدیث امام خمینی (ره) را حتما مطالعه نمایید.
با تشکر از شما دوست گرامی که به ما اعتماد نمودید. خدا نگهدار
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید