بازدید امروز : 148
بازدید دیروز : 62
لطفا در مورد شخصیت ساتیا سای بابا و عقاید و سخنان او توضیح دهید و درستی یا نادرستی عقاید او را از نظر دین و عرفان اسلامی مشخص کنید.
از این که سوال خود را با ما در میان گذاشته اید از شما متشکریم و امیدواریم از عرفان ناب که از قرآن و بیانات چهارده معصوم – صلوات الله علیهم اجمعین- تنها سرچشمه می گیرد سیراب شوید.
برای پاسخ به سوال پرسشگر گرامی لازم است، در ابتدا پیرامون عرفان های نوظهور مطالبی را بیان کنیم و بعد به کنکاش دیدگاه سای بابا بپردازیم.
«چیستی جنبشهای نوظهور معنوی» ادامه مطلب...
گزارش فارس از فعالیتهای مخرب فرقهای موسوم به عرفان حلقه؛
«عرفان حلقه» دامی برای دانشجویان و فارغالتحصیلان
خبرگزاری فارس: رئیس فرقه انحرافی " عرفان حلقه " که خود را مهندس میخواند ازطریق ارتباط با یک جنگیر با فریب دانشجویان و فارغالتحصیلان مدعی است که به خداوند اتصال دارد! ادامه مطلب...
اگر کسی با بخشهایی از عرفانهای شرقی که از لحاظ اسلام رد نشده اند، انس گیرد و مثلا جملات زیبای آقای(اوشو ) را ترویج دهد، کار بدی می کند؟
با توجه به تمایلات دینی و اسلامی شما ترجیح دادیم با شما صریحتر سخن بگوییم .
اول اشاره ای به اشو و راه و روش وی می شود تا کمی محتوای ایده های وی روشن شود.
راجینیش بگوان معروف به اشو مروج معنویتی جدید و نو ظهور است که عشق را محور اصلی تعالیم خود قرار داده است. نظریه اصلی او این است که عشق جنسی و مراقبه را به هم آمیخته است. اشو ، دلبستگی زیادی به مذهب تانترا یکی از فرقه های بین مذهبی بودایی و هندویی دارد . این مذهب مبنی براین است که :
شهوات یا خواهش های نفسانی را با تخلیه کامل آنها در مراسم مذهبی بهتر می توان تحت فرمان درآورد . غریزه جنسی را نباید سرکوب کرد ، بلکه باید به دقیق ترین وجه به اظهار آن پرداخت و در ارضائش کوشید. به خاطر همین نظریات است که شاخصه مهم آموزه های او آزادی جنسی بوده و در یک کلام عرفان او «عرفان سکس» تلقی میگردد.
البته او این عقاید عجیب را در قالب هایی بیان میکند که زشتی و استهجان آنها را از ذهن مخاطب مخفی بدارد. به عنوان مثال به این جملات توجه کنید: «در تانترا عقیده بر این است که آن چه دیگران را به شقاوت میرساند یک «یوگی» (سالک در مذهب تانترا) را به سعادت میرساند.
پلید ترین و آلوده ترین اعمال برای کسی که میخواهد به خدا برسد، مقدس میشود. کسی که برای خود لذت ها و ماندن در آنها به کام جویی رو می آورد، تیره بخت و شقی است؛ اما کسی که برای گذر از آنها واردشان میشود، راه سعادت و روشنی را در پیش گرفته است.» ( برگرفته از داریوش شایگان؛ ادیان و مکتب های فلسفی هند؛ ج2 ص 713)
با دقت در این آموزه مکتب تانترا میبینیم که چگونه کوشیده اند به وسیله بازی با کلمات و توجیهاتی سازگار با نفس؛ قبح اعمال زشت و قبیح را مقدس جلوه دهند. آیا شیطنت و تزویر معنایی جز این دارد؟
او عشق را محور اصلی تعالیم خود قرار داده و از این نظر مورد محبوبیت عده ای قرار گرفته است یعنی ترکیبی ازعشق و مراقبه را برای تامین معنویت بشر دنیایی این روزگار پیشنهاد می کند. او عشق جنسی را نقطه شروع حرکت به سوی خداوند میداند. به این صورت که عشق ابتدا به صورت جنسی ظهور میکند. سپس ارضای آزادانه آن نیروی درون را رها کرده رو به شکوفایی میبرد....باید نیروی عشق جنسی رها شود ببالد و فرا رود تا نیلوفر هزار برگ شکوفا شود. تانترا کلیدهایی را در اختیارت قرار میدهد که لجن را به نیلوفر آبی بدل کنی... (الماس های اشو ص 240)
اشو مدعی است که راهی تازه گشوده و به کمک شرق و غرب گمراه آمده است تا زندگی معنوی را با تلفیق عشق و مراقبه تجربه کنند، اما با پی بردن به عمق گفته های او به نظر می رسد که او دارد راه غرب را ادامه می دهد و در راستای تحقق اهداف تمدن غرب، روش های شرقی را با تحریف و تهی کردن از محتوای اصیل خود و پرکردن از محتوای مطلوب تمدن غرب باز تولید می کند.
به نظر شما چه میشود که درمکتب اشوحیاء و عفت جای خود را به سکس و بی بندباری می دهد؟چنانکه اشو به پیروان خود توصیه می کند: از همان لحظه ای که احساس کردید از چیزی خوشتان نمی اید و ان چیز جاذبه اش را از دست داده است از ان دست بردارید-ولو همان زنی باشد که قبلا او را دوست داشته ای-. فقط بگو : متاسفم. (تفسیر اواهای شاهانه ساراها، ج4-ص 107 -اشو) . این خلاصه و گزارشی کوتاه بود از معنویت خود ساخته این مرد هندی.
با توصیفات بالا ایا می توان مطالب این فرد را ترویج کرد در حالیکه مطالب و تعلیمات وی با مسلمات احکام الهی ناسازگار است.
توصیه می کنیم به جای برخورد خوش بینانه و سطحی با جملات اشو بیشتر با مبانی افکار وی اشناشوید تا بهتر بتوانید اعتقادات وی را تحلیل نمایید.
برای آشنایی بیشتر با عقاید و تعالیم اوتوصیه میکنیم بخش مربوط به اشو از کتاب جریان شناسی انتقادی عرفان های نوظهور (- حمید رضا مظاهری سیف - ناشر: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی)مطالعه کنید همین طورکتاب آفتاب و سایه ها - اثر استاد دکتر محمد تقی فعالی- ناشر: نجم الهدی.
در پایان خاطر نشان میکنیم بهترین راه برای رهیدن از دام این مدعیان وشیادان و رسیدن به معرفت حقیقی خدای متعال دل سپردن محض و پناه بردن به عرفان و خداشناسی اهل بیت علیهم السلام و شاگردی نمودن در مدرسه تعالیم ایشان است. به راستی برای ما که در کنار اقیانوس بی کران معارف قرآن و پیامبر اکرم و علی بن ابیطالب علیهم السلام هستیم، برکه های کوچک و متعفن و مرداب ها چه جاذبه ای میتواند داشته باشد؟؟
داستان هایی از نگاه برزخی و کشف عرفانی آیة الله سید جمال الدین گلپایگانی.
داستان تخت فولاد اصفهان
مرحوم آیة الله آقای سید جمال الدّین گلپایگانی رضوانُ الله علیه از این قبیل مطالب أخبار بسیاری داشت. ایشان از علماء و مراجع تقلید عالیقدر نجف أشرف بودند و از شاگردان برجسته مرحوم آیة الله نائینی، و در علمیت و عملیت زبانزد خاصّ بود. و از جهت عظمت قدر و کرامت مقام و نفس پاک، مورد تصدیق و برای احدی جای تردید نبود. در مراقبت نفس و اجتناب از هواهای نفسانیه مقام اوّل را حائز بود.
از صدای مناجات و گریه ایشان همسایگان حکایاتی دارند. دائماً صحیفه مبارکه سجّادیه در مقابل ایشان در اطاق خلوت بود، و همینکه از مطالعه فارغ میشد بخواندن آن مشغول میگشت. آهش سوزان، و اشکش روان، و سخنش مؤثّر، و دلی سوخته داشت.
متجاوز از نود سال عمر کرد، و فعلاً نوزده سال است که رحلت فرموده است.
در زمان جوانی در اصفهان تحصیل مینموده و با مرحوم آیة الله آقای حاج آقا حسین بروجردی هم درس و هم مباحثه بوده است، و آیة الله بروجردی چه در اوقاتیکه در بروجرد بودند و چه اوقاتی که در قم بودند، نامههائی به ایشان مینوشتند و درباره بعضی از مسائل غامضه و حوادث واقعه استمداد مینمودند.
حقیر در مدّت هفت سال که در نجف أشرف برای تحصیل مقیم و مشرّف بودم، هفتهای یکی دو بار به منزلشان میرفتم و یک ساعت مینشستم. با آنکه بسیار اهل تقیه و کتمان بود، در عین حال از واردات قلبیه خود در دوران عمر چه در اصفهان و چه در نجف اشرف مطالبی را برای من نقل میفرمود؛ مطالبی که از خواصّ خود بشدّت مخفی میداشت.
منزلش در محلّه حُوَیش بود و در اطاق کوچکی در بالاخانه بسر میبرد و اوقاتش در آنجا میگذشت. و هر وقت به خدمتش مشرّف میشدم و از واردات و مکاشفات و یا از حالات و مقامات بیانی داشت، بمجرّد آنکه احساس صدای پا از پلّهها مینمود گرچه شخص وارد از أخصّ خواصّ او بود، جمله را قطع میکرد و به بحث علمی و فقهی مشغول میشد تا شخص وارد چنین پندارد که در این مدّت ما مشغول مذاکره و بحث علمی بودهایم.
میفرمود: من در دوران جوانی که در اصفهان بودهام، نزد دو استاد بزرگ: مرحوم آخوند کاشی و جهانگیر خان، درس اخلاق و سیر و سلوک میآموختم، و آنها مربّی من بودند.
به من دستور داده بودند که شبهای پنجشنبه و شبهای جمعه بروم بیرون اصفهان، و در قبرستان تخت فولاد قدری تفکّر کنم در عالم مرگ و ارواح، و مقداری هم عبادت کنم و صبح برگردم.
عادت من این بود که شب پنجشنبه و جمعه میرفتم و مقدار یکی دو ساعت در بین قبرها و در مقبرهها حرکت میکردم و تفکّر مینمودم و بعد چند ساعت استراحت نموده، و سپس برای نماز شب و مناجات بر میخاستم و نماز صبح را میخواندم و پس از آن به اصفهان میآمدم.
میفرمود: شبی بود از شبهای زمستان، هوا بسیار سرد بود، برف هم میآمد. من برای تفکّر در أرواح و ساکنان وادی آن عالم، از اصفهان حرکت کردم و به تخت فولاد آمدم و در یکی از حجرات رفتم. و خواستم دستمال خود را باز کرده چند لقمهای از غذا بخورم و بعد بخوابم تا در حدود نیمه شب بیدار و مشغول کارها و دستورات خود از عبادات گردم.
در اینحال دَرِ مقبره را زدند، تا جنازهای را که از أرحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند آنجا بگذارند، و شخص قاری قرآن که متصدّی مقبره بود مشغول تلاوت شود؛ و آنها صبح بیایند و جنازه را دفن کنند.
آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند، و قاری قرآن مشغول تلاوت شد.
من همینکه دستمال را باز کرده و میخواستم مشغول خوردن غذا شوم، دیدم که ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن شدند.
عین عبارت خود آن مرحوم است: چنان گرزهای آتشین بر سر او میزدند که آتش به آسمان زبانه میکشید، و فریادهائی از این مرده بر میخاست که گوئی تمام این قبرستان عظیم را متزلزل میکرد. نمیدانم اهل چه معصیتی بود؛ از حاکمان جائر و ظالم بود که اینطور مستحقّ عذاب بود ؟ و أبداً قاری قرآن اطّلاعی نداشت؛ آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت.
من از مشاهده این منظره از حال رفتم، بدنم لرزید، رنگم پرید. و اشاره میکنم به صاحب مقبره که در را باز کن من میخواهم بروم، او نمیفهمید؛ هرچه میخواستم بگویم زبانم قفل شده و حرکت نمیکرد!
بالاخره به او فهماندم: چفت در را باز کن؛ من میخواهم بروم. گفت: آقا! هوا سرد است، برف روی زمین را پوشانیده، در راه گرگ است، تو را میدرد!
هرچه میخواستم بفهمانم به او که من طاقت ماندن ندارم، او إدراک نمیکرد.
بناچار خود را بدر اطاق کشاندم، در را باز کرد و من خارج شدم. و تا اصفهان با آنکه مسافت زیادی نیست بسیار به سختی آمدم و چندین بار به زمین خوردم. آمدم در حجره، یک هفته مریض بودم، و مرحوم آخوند کاشی و جهانگیرخان میآمدند حجره و استمالت میکردند و به من دوا میدادند. و جهانگیرخان برای من کباب باد میزد و به زور به حلق من فرو میبرد، تا کمکم قدری قوّه گرفتم.
باید به منکرین معاد گفت: اینها هم قابل انکار است ؟
ملاقات ایشان با ارواح در وادی السّلام نجف
مرحوم آقا سید جمال میفرمود: من وقتی از اصفهان به نجف أشرف مشرّف شدم تا مدّتی مردم را بصورتهای برزخیه خودشان میدیدم؛ بصورتهای وحوش و حیوانات و شیاطین، تا آنکه از کثرت مشاهده ملول شدم.
یک روز که به حرم مطهّر مشرّف شدم، از أمیرالمؤمنین علیهالسّلام خواستم که اینحال را از من بگیرد، من طاقت ندارم. حضرت گرفت و از آن پس مردم را بصورتهای عادی میدیدم.
و نیز میفرمود: یک روز هوا گرم بود، رفتم به وادی السّلام نجف أشرف برای فاتحه اهل قبور و ارواح مؤمنین. چون هوا بسیار گرم بود، رفتم در زیر طاقی که بر سر دیوار روی قبری زده بودند نشستم. عمامه را برداشته و عبا را کنار زدم که قدری استراحت نموده و برگردم. در اینحال دیدم جماعتی از مردگان با لباسهای پاره و مندرس و وضعی بسیار کثیف به سوی من آمدند و از من طلب شفاعت میکردند؛ که وضع ما بَد است، تو از خدا بخواه ما را عفو کند.
من به ایشان پرخاش کردم و گفتم: هرچه در دنیا به شما گفتند گوش نکردید و حالا که کار از کار گذشته طلب عفو میکنید ؟ بروید ای متکبّران!
ایشان میفرمودند: این مردگان شیوخی بودند از عرب که در دنیا متکبرّانه زندگی مینمودند، و قبورشان در اطراف همان قبری بود که من بر روی آن نشسته بودم.
برخورد ایشان با حوریان بهشتی
و میفرمودند: روزی نشسته بودم، ناگاه وارد باغی شدم که بسیار مجلّل و با شکوه بود و مناظر دلفریبی داشت. ریگهای زمین آن بسیار دلربا بود، و درختها بسیار با طراوات و خرّم، و نسیمهای جانفزا از لابلای آنها جاری بود.
من وارد شدم و یکسره به وسط باغ رفتم، دیدم حوضی است بسیار بزرگ و مملوّ از آب صاف و درخشان، بطوریکه ریگهای کف آن دیده میشد.
این حوض لبهای داشت و دختران زیبائی که چشم آنها را ندیده، با بدنهای عریان دور تا دور این حوض نشسته و به لبه و دیواره حوض یک دست خود را انداخته و با آب بازی میکنند، و با دست آبهای حوض را بروی لبه و حاشیه میریزند.
و آنها یک رئیس دارند که از آنها مجلّلتر و زیباتر و بزرگتر بود، و او شعر میخواند و این دختران همه با هم ردّ او را میگفتند و جواب میدادند.
او با آواز بلند یک قصیده طولانی را بندبند میخواند، و هر بندش خطاب به خدا بود که به چه جهت قوم عاد را هلاک کردی، و قوم ثمود را هلاک کردی، و فرعونیان را غرق دریا کردی، و و و...؟
و چون هر بند که راجع به قوم خاصّی بود تمام میشد این دختران همه با هم میگفتند: به چه حسابی به چه کتابی ؟
و همینطور آن دخترِ رئیس اعتراضات خود را بیان میکرد و اینها همه تأییداً و تأکیداً پاسخ میدادند.
من وارد شدم، ولی دیدم اینها همه با من نامحرمند، لذا یک دور استخر که حرکت کردم از همان راهی که آمده بودم به بیرون باغ رهسپار شدم.
مرحوم آقا سید جمال یک شاگرد مؤمن از شاگردان قرآن کریم بود، و یک تربیت شده به چندین واسطه از مکتب رسول خدا صلّیالله علیه وآله وسلّم؛ ولی چون این مکاشفه قبل از وصول به مقام کمال روحی برای ایشان رخ داده است و در سِرّ وجود ایشان مسأله هلاکت قوم عاد و ثمود و نوح بدست عوامل غیبیه کاملاً حلّ نشده بوده است، لذا در عالم معنی بصورت اعتراض حوریههای بهشتی تجلّی نموده است، و گرنه در عالم معنی و تجرّد اعتراضی نیست و تمام اهل ملا أعلی در تسبیح و تقدیس وجود و صفات و افعال حضرت احدیت هستند.
و نکته مهمّ که بشارتی برای آن مرحوم بوده است اینکه ایشان آن حوریهها را بر خود نامحرم دیده است؛ و این یک مژده روحی است که از این منزل که محلّ شبهه و اعتراض است عبور خواهد نمود و به منزلگاه تسبیح و تقدیس مطلق ذات حضرت احدیت عزّوجلّ خواهد رسید. کما آنکه در مکاشفاتی که در اواخر عمر برای ایشان حاصل شده است این معنی بخوبی روشن و مشهود است که به این مقام نائل شدهاند؛ رحمةُ اللَه علیه رحمةً واسعة.
آیا ارزش کلام خدا و بیانات رسول خدا از کلمات آقا سید جمال و امثال او ضعیفتر و کوتاهتر است ؟!
منبع: کتاب شریف معاد شناسی مرحوم علامه طهرانی جلد 1
از کجا میشه فهمید به مقام رضا رسیدم یا نه؟ علائمش چیه؟
رضا در لغت به معناى خشنودى، خوشدلى و تسلیم شدن است و در اصطلاح عرفانى عبارت است از رفع کراهت قلب نسبت به مقدرات و شیرین شدن سختیهاى احکام قضا و قدر. سالک پس از واگذار کردن امور به دست حاکم عادل، از تصمیمات و احکام صادره از ناحیه وکیل خود ناراضى و ناخشنود نمى گردد و زبان حالش همان دعاى پیامبر اکرم(ص) است که: «اللهم انى اسئلک ایمانا تباشر قلبى و یقینا صادقا حتى اعلم انه لن یصیبنى الا ما کتبت لى والرضا بما قسمت لى». (1)
مقام رضا نهایت مقام سالک است و سالکى که در این گام مى نهد بهشت و رضوان خداوند نصیبش خواهد شد. از این رو بزرگان عرفان گفته اند، رضا مقام واصلان است نه مقام سالکان. زیرا سالک پس از طى منازل و مقامات به درجه اى از یقین مى رسد و متصف به صفت طمانینه مى گردد. در حقیقت واصل کوى دوست و صاحب مقام رضا، کسى است که دلش به نور یقین روشن مى گردد و چشم بصیرتش با مشاهده و معاینه حسن تدبیر الهى نورانى مى شود سپس به مقام رضا گام مى نهد.
راضى بودن از قضاى الهى یعنی اعتراض نکردن و خمشگین نشدن از آن چه پیش مىآید. خداوند متعال در مقام مدح کسانى که به قضاى الهى راضى و خشنودند، مىفرماید: رضى الله عنهم و رضوا عنه؛ خداوند از آنان راضى است و ایشان از خدا راضى اند
امام على(ع) در مورد رضا مى فرمایند: «من جلس على بساط الرضا لم ینله مکروه ». صاحب چنین جایگاهى، اگر از هفت گردون براو مصیبت بارد او همچنان دلخوش است و جز لطف و محبت دوست چیزى نمى بیند.
بشر حافى در جواب سؤال فضیل عیاض که مى پرسد آیا مقام زهد بالاتر است یا مقام رضا، مى گوید: (2) رضا برتر است زیرا زاهد در راه است و «راضى »، «واصل ».
یحیى بن معاذ در این باره مى گوید: (3) همه امور به دو اصل بازگشت دارند; فعل و عملى که از طرف خداوند بر تو نازل مى شود (تقدیرات الهى است که بر تو رقم خورده است) و فعل و عملى که از جانب تو به سوى خداوند روانه مى شود. پس صاحب مقام رضا کسى است که در آنچه خدا و بر او رقم زده است راضى و خشنود است و در عملى که خود انجام مى دهد اخلاص مى ورزد.
با این تعبیر شاید بتوان گفت که شخص «راضى » به مقام قرب نوافل راه مى یابد. فرمود: «کنت سمعه الذى یسمع به وبصره الذى یبصر به » (4) که به تعبیر امام خمینى(س) مقام «بقاء بعد اللفناء» است. (5)
برخى اهل سلوک مقام رضا را مقام «ان لا ارید» دانسته اند. گویند از سالکى پرسیدند: «ما ترید؟ قال: ارید ان لاارید».
پیر هرات منزل رضا را با آیه شریفه «ارجعى الى ربک راضیة مرضیة » (6) آغاز مى کند و نتیجه مى گیرد هرکس از خداوند ناخشنود باشد راهى به سوى خداوند ندارد و حضرت حق شرط رجوع کامل بنده به خود را در مقام رضا قرار داده است. زیرا فرمود: اى نفس به اطمینان رسیده در حال رضا و خشنودى به سوى پروردگار خویش بازگرد. وى در تعریف رضا مى گوید:
و الرضاء اسم للوقوف الصادق، حیث ما وقف العبد، لا یلتمس متقدما و لا متاخرا، و لایستزید مزیدا، و لایستبدل حالا - و هومن اوائل مسالک اهل الخصوص واشقها على العامة. (7)
در روایتى، امام صادق (ع) مىفرماید: اصل طاعت خدا، صبر و رضایت به خوشایند و ناخوشایند ( روزگار ) است و هر بندهاى در مکروه و محبوب و خوشایند و ناخوشایند از خدا راضى باشد، همه آنها براى او خیر خواهد بود.
کسی که به مقام رضا رسیده برای او دیگر تفاوتی بین فقر و ثروت، راحتی و سختی، مریضی و سلامتی، موت و حیات و ... نمی باشد. او همیشه در حالت سرور است و همه چیز را از ناحیه محبوب می داند. او هر آن چه از دوست رسد را نیکو می شمارد و نه در ظاهر بلکه در باطن و حقیقت هم مسرور است. هیچ گاه سخنی که بویی از اعتراض بر حضرت حق در آن باشد از او شنیده نمی شود. او غرق در جمال محبوب است.
ناخوش او خوش بود بر جان من - جان فدای یار دل رنجان من
اهمیت صفت رضا به حدّی است که پیامبر اکرم (ص) می فرماید: در روز قیامت خداوند بال هائی به طائفهای از امّت من میدهد، که با آن ها از قبرهایشان به سوی بهشت پرواز میکنند و به نحو دل خواه از نعمت های بهشتی استفاده مینمایند، ملائکه سؤال میکنند، آیا موقف حساب را دیدید؟ گویند از ماحسابی نخواستند، آیا از صراط گذشتید، گویند ما صراطی ندیدیم، آیا جهنم را دیدید؟ گویند ما چیزی ندیدیم و ملائکه سؤال کنند از امّت چه کسی هستید؟ گویند از امّت محمد (ص)، ملائکه قَسَم میدهند آن ها را که شما در دنیا چه اعمالی داشتید؟! میگویند دو خصلت در ما بود که خدابه فضل و رحمت خود ما را به این مرتبه رسانید. یکی آنکه چون در خلوت بودیم از خدا شرم داشتیم که معصیت او کنیم، دوم آنکه راضی بودیم به کم، از آنچه قسمت کرد خداوند برای ما، سپس ملائکه میگویند سزاوار این مرتبه هستید.
اگر علامت هایی که در ابتدای پاسخ آمده را در خود می بینید و اگر آن قدر عاشق محبوب گشته اید که همه چیز حتی ناراحتی و خوشی برایتان یکسان است شما به این درجه رسیده اید اما اگر این طور نیست نباید نا امید شد زیرا این مقامات دارای رتبه هستند و ممکن است انسانی به مرتبه ای از رضا رسیده اما هنوز به مرتبه کامل مقام رضا نائل نشده باشد. بالاخره کسانی هم که به این مقام رسیده اند با تمرین و تکرار و قدم به قدم طی مسیر کرده اند.
حرف دل راضیان به رضای الهی این است که:
یکی درد و یکی درمان پسندد - یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل وهجران - پسندم آنچه را جانان پسندد
راه تحصیل و رسیدن به مقام رضا، این است که انسان بداند هر چه را خداى سبحان براى بندهاش مقدر کند براى او خیر است، اگر چه بنده از حکمت آن آگاه نباشد و بداند که غم و غصه هیچ تأثیرى در قضاى الهى نداشته و آن را تغییر نمىدهد. از این رو در روایات عامل رسیدن به رضا یقین به خدا معرفی شده است. امام علی ( درود خدا براو و خاندان پاکش) (ع) فرمود: داناترین مردم به خدا، راضىترین آنها به قضاى او است.
و در روایت دیگرى می فرماید: الرضا ثمره الیقین رضایت از خدا نتیجه یقین به خداست. در جای دیگر آن حضرت می فرماید: ریشه رضا اعتماد به خداست.
نکته دیگر آن است که از روایات بر می آید که بین رضا وایمان رابطه مستقیمی است. هر اندازه ایمان انسان بیش تر باشد رضایت به قضای نیز افزون تر خواهد بود. امام علی ( درود خدا براو و خاندان پاکش) (ع) می فرماید: نعم قرین الایمان الرضا رضایت دوست خوبی برای ایمان است. بر این اساس اولیای الهی به این مرتبه از ایمان رسیده بودند.امام صادق (ع) می فرماید : هرگز رسول خدا (ص) در مورد چیزی که اتفاق افتاده بود نمی گفت ای کاش غیر از این اتفاق افتاده بود .
راه دیگر رسیدن به مقام رضا توجه به نتایج رضایت و سرانجام نارضایتی است .
مهم ترین ثمره رضایت آرامش جسمی و روانی است. امام علی (ع) فرمود: راضی باش تا راحت باشی. در جای دیگر می فرماید: رضایت حزن و اندوه را نفی می کند.
در انتها لازم است نکته مهمی را در سیر و سلوک باز گو نمایم. در این مسیر الهی برخی را با جذبه می برند. اینان رنج مسیر را متحمل نمی شوند زیرا با جذبه ای از سوی حضرت حق به مقامات بالا نائل شده اند. اما دیگران باید این مسیر را آرام آرام و پله پله بپیمایند. آن چه در اکثر انسان ها که هوای سیر و سلوک دارند دیده می شود این است که در طی این مسیر عجله به خرج می دهند و می خواهند یک شبه ره صد ساله را بروند. باید دانست که طول این مسیر به اندازه تمام عمر انسان است و باید در همه عمر طی مسیر کرد.
سؤالی از شما دارم. آیا می شود از پله اول نردبان یک باره به پله دهم پرید؟ مسیر سلوک نیز مرحله به مرحله است و باید قدم به قدم جلو رفت. آفت این مسیر، عجله است و آدمی را از اصل کار باز می دارد. شروع این راه با چشم پوشی از چیزهایی است که خداوند ناپسند می دارد و هم چنین انجام چیزهایی که خداوند متعال دوست می دارد به عبارتی همان انجام واجبات و ترک محرمات.
برای شما بالاترین درجات معنوی را آرزو می کنم. بدرود
---------------------------
1) عزالدین محمود بن على کاشانى، همان، ص 399.
2) همان، الرضاء افضل لان الزاهد فى الطریق و الراضى وصل، ص 402.
3) همان، یرجع الامر کله الى هذین الاصلین فعل منه بک و فعل منک فترضى فیما عمل و تخلص فیما تعمل، ص 403.
4) محمدبن یعقوب الکلینى، همان، جلد 2، صص 262، 263 (گوش او خواهم بود که با آن مى شنود و چشم آن خواهم بود که با آن مى بیند) قسمتى از حدیث قرب نوافل است که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است.
5) روح الله موسوى خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 170.
6) فجر، (89): 28. به سوى پروردگارت باز گرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.
7) خواجه عبدالله انصارى، همان، باب الرضا، ص 204.
مطالعه بیشتر:
1- معراج السعاده، ملا احمد نراقی
2- به کجا و چگونه، محمد عالم زاده نوری، انتشارات مؤسسه امام خمینی
افراد غیرمسلمان گاهی کارهای شگفت انگیز و معجزه مانند انجام می دهند، چگونه به این درجات می رسند؟ جز عنایت خاص خدا نباید باشد. کسانی هم که عملکرد خوبی ندارند، گاهی چیزهای عجیب می بینند( مثل حجاج یوسف و یا منصور دوانیقی که هریک به نوعی پیامبر(ص) را دیده اند و از ایشان هشدار دریافت کرده اند) چرا چنین است؟
در پاسخ به این سوال توجه شما را به نکات زیر جلب می کنیم.
1- انجام کارهای شگفت انگیز و عجیب دلیل بر قرب و کمال انسان و عنایت داشتن خداوند به انجام دهنده آن نیست بلکه ملاک قرب و لطف خداوند اطاعت کردن از خداوند و داشتن روح عبودیت و بندگی است .
2- قرآن کریم ملاک گرامی بودن در نزد خداوند را معرفی نموده تا ما در این مورد دچار اشتباه نشویم و فرموده است : ان اکرمکم عند الله اتقاکم ؛ گرامی ترین شما در نزد خداوند با تقواترین شما است .
3- اگر انجام کارهای عجیب و غریب ملاک قرب و اعتبار و ارزش انسان در نزد خداوند باشد باید همه جادوگران و شعبده بازها و سیرک بازان از بندگان خوب و مقرب خدا باشند .
4- دیده شدن پیامبر (ص) توسط افراد ظالم و مجرمی مانند ججاج و منصور دوانیقی با اهداف خاصی صورت گرفته ودلیل برقرب و کرامت این مجرمان در نزد خداوند نیست بلکه مثلا در جریان منصورپیامبر برای نجات فرزندش و امام معصوم برای منصور ظاهر شد و او را شدیدا تهدید کرد و ترساند و در واقع این لطفی در مورد فرزندش بوده نه اثبات کرامت و مقامی برای امثال منصور و خود عمل خارق عادت هم به تصرف ولایی معصومین(ع) صورت گرفته و ربطی به خلفای جور ندارد.
5- البته ممکن است فرد غیر مسلمانی که با اسلام عناد و دشمنی نداشته و حقیقت اسلام به گوش او نرسده و یا از محیط اسلامی و تعالیم آن دور بوده در سایه ایمان به خداوند و عالم غیب و اعمال شایسته به مقاماتی روحی دست یابد .
انسان داراى روحى است که اگر تقویت شود، قدرت تصرف در امور و اشیاى دیگر را به دست مىآورد. البته این تصرف بر اساس نظام على و معلولى است. مرتاضان و کسانى که کارهاى خارق العاده انجام مىدهند، تا حدودى داراى قدرت تاثیر گذاری تکوینی مىشود و از این جهت با عرفا و صاحبان ولایت تکوینى تشابه دارند. دلیل آن را نیز باید در این نکته جست و جو کرد که نظام جهان بر اساس علت و معلول است و هر پدیدهاى بر اساس علتى موجود مىشود.
علت برخى امور روشن و واضح است. چنان که علت عادى توقف قطار ترمز لکوموتیوران است؛ اما علت برخى از کارها خلاف عادت است. مثل این که کسى با قدرت روحى خود قطار را متوقف مىکند.
روح انسان فرمانده بدن است و کلیه کارهاى بدن سالم تحت فرمان او انجام مىشود. برخى از نفوس به دلیل تمرینها و ریاضتهاى خاص چنان قوى مىشوند که مىتوانند افزون بر بدن خود، در انسانها و اشیاى دیگر نیز حالت تدبیر داشته باشند.
انسانى که اراده خود را قوى کرد، امکان مىیابد بر امور و پدیدهها تأثیر بگذارد. این جزئى از نظام علت و معلول جهان مادى و نشانه قدرت نفس انسان است؛ زیرا نفس انسان مظهر خداوند است و در صورتى که تقویت شود، توان تصرف و انجام کارهاى خلاف عادت را به دست مىآورد.
تقویت نفس با تمرینهایى که اصطلاحاً ریاضت خوانده مىشود، حاصل مىگردد. ریاضت دو گونه است: ریاضت شرعى که مطابق با شرع و با راهنمایى معنوى ولى الله الاعظم - سلام الله علیه - انجام مىشود؛ و ریاضتهاى غیر شرعى.
پویندگان راه شریعت به مدارج قرب الاهى و ولایت تکوینى به گونه ای نائل مىآیند که می توانند به عنوان یکی انسان کامل و خلیفه خدا در زمین، جوامع انسانی و دل های مومنان را به سوی خدا هدایت کنند و مانند امام خمینی (رض) تاثیرات مثبت و بزرگی در تاریخ انسان بگذارند؛ اما آنان که از روشهاى غیر شرعى بهره مىبرند، تنها توان تصرف در برخى امور را به دست مىآورند، ولی هرگز به مقام رهبری جامعه نمی رسند و قادر به دگرگون نمودن دلهای انسان ها به سوی خیر و نیکی نیستند.
عرفا و مرتاضان از جهت بروز قدرت کمی با هم تشابه دارند و هر دو کارهاى خارق العاده انجام مىدهند، ولی دایره عملکردشان بسیار متفاوت است.
البته آن که به مقام قرب وارد شد و از خود فانى گردید، در صدد بروز کرامت و کارهاى خارق العاده نیست، و آنچه از وى عیان مىشود، امورى است که از وسعت وجودىاش ریزش مىکند.(2)
آرى، برخى انسانها به واسطه قدرت روحى خود مىتوانند کارهاى خارق العاده انجام دهند؛ البته نظام عالم براساس علت و معلول است، لکن برخى از علتها براى ما روشن است و آنها را علتهاى عادى مىخوانیم و برخى براى ما آشکار نیست و آنها را خلاف عادت مىپنداریم.
کارهاى خلاف عادت این افراد به نفس انسانى ریاضت کشیده منتسب است. بین این انسانها و عارفان تفاوتهاى زیر قابل توجه مىنماید:
1. عارف به مقام قرب بار یافته، براساس دستورهاى شرعى به مقامى رسیده است که مىتواند کارهاى خدایى انجام دهد. امام صادق - سلام الله علیه - مىفرماید: H}«العبودیة جوهرة کنهُها الربوبیة، فما فُقد فى العبودیة وُد فى الربوبیّة و ما خفى عن الربوبیّة أُصیب فى العبودیة؛ بندگى گوهرى است که حقیقت آن مقام ربوبیت [تربیت و هدایت انسان و جامعه] است.
پس آنچه در بندگى پنهان است، در مقام ربوبیت یافت مىشود و هر آنچه در مقام ربوبیت پنهان باشد، با بندگى حاصل مىشود.(3) «رب» به معناى مالک و صاحب است که در آنچه تحت تصرفش است، قدرت تصرف دارد. بدین اعتبار یکى از اسماى حسناى حضرت حق «رب» (صاحب اختیار تمام موجودات) است.
«مقام ربوبیت» یعنى مقام تصرف در امور و اشیا و انسان ها و جوامع. روایت شریف مىگوید: آن که به مقام بندگى راه یافت ،داراى گوهرى مىشود که مىتواند در امور و اشیا تصرف داشته باشد؛ به عبارت دیگر، حقیقت و کنه بندگى مقام ربوبیت است و آن که بنده شد، آقاى جهان و مظهرى از اسم «رب» خداى جهانیان مىگردد.
ظاهر عبادت در دنیا اظهار و ابراز بندگی نسبت به خداوند است و باطن آن آقایى. بنابراین، آن که به مقام قرب الاهى راه یافت، توان تصرف در امور و اشیاى بیرون از خود را به دست مىآورد. عرفا براساس همین مقام کارهاى خارق العاده انجام مىدهند؛ اما مرتاضان باتمرینهاى خلاف شرع نفس خود را تقویت مىکنند.
2. هدف عرفا بروز کرامت نیست. هدف آنها بندگى خدا و دعوت مردم به توحید و بندگى خداوند متعال است و کراماتشان در جهت دعوت مردم به ماوراى طبیعت و حقایق معنوى یا کمک به رفع مشکلات مردم تحقق مىیابد.
در حقیقت مَثَل آنها مَثَل ظرف لبریز از آب است که گاه آب از آن سرازیر مىشود؛ اما هدف مرتاضان رسیدن به شهرت و قدرت است.
3. عرفا بسته به درجه قربشان داراى قدرت تصرف و کارهاى خارقالعاده متنوع و گستردهاند؛ زیرا آنها خدایى شدهاند و خداى عالم نامحدود است. پس هر چه بهره آنها از فیض الاهى بیشتر باشد، قدرت بیشترى دارند. در حالى که مرتاضان از قدرت محدود و کارهایى با تنوع اندک بهره مىبرند؛ مثلاً آنها نمىتوانند مرده زنده کنند، ولى عارف بالله مانند حضرت عیسی (ع) با اجازه الاهى مرده زنده مىکند.
4. تمام کارهاى عارفان با توجه به اجازه و رضایت الاهى براساس شرع و فضائل اخلاقى است؛ بدون اجازه الاهى به هیچ کارى دست نمىیازند و در همه حال بنده اویند. مقام آنها مقام فناى فى الله و بقاى بالله است؛ برخلاف مرتاضان که براساس خواهش نفس کار مىکنند و هدف شان قدرت نمایی است و چه بسا کارهاى خلاف اخلاق و دین مانند سحر و جادو نیز انجام مىدهند.
5. کارهاى مرتاضان بر آموزش وتمرین استوار است و انجام هر کارى با آموزش و تمرین و پشتکار فرد میسر مىشود؛ اما عارف بر اساس بندگى و مقام قرب داراى قدرت تصرف مىشود و در این جهت از کسى آموزش خاصى نمىبیند.
پی نوشت
1. المیزان فى تفسیر القرآن، سید محمد حسین طباطبائى، ج 6، ص 206
2. مرحوم ملاصدرا مىفرماید: و لیس عندنا من شرط الولایة ظهور الکرامة و خوارق العادة.(مفاتیح الغیب، ص488)
3. شرح فارسى مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، عبدالرزاق گیلانى، تصحیح دکتر سید جلال الدین محدث(ارموى)، ج2، ص 536
در مورد عرفان غیراسلامی کمی توضیح دهید، آیا در غرب هم عرفان وجود دارد؟
ابتدا به قسمت دوم سوال جواب میدهیم که باید دید عرفان را چگونه معنا و تفسیر کنیم و تعریف عرفان چیست که تفسیر صحیح عرفان در ضمن توضیحات زیر خواهد امد.
در مقدمه با تاسف باید گفت در بازار گرم مدعیان عرفان، گاهی سکس به عنوان متاع عرضه می شود، گاهی مواد خیال زا و و تخدیری، گاهی جادو و افسانه، گاهی خشونت ها و حرکات هیجان آور، گاه سرگرمی های ادبی و لفاظی های به ظاهر معنوی.
در مورد عرفانهای نوظهور – که هر روز در حال تکثیرند و عرفانهای غربی هم از همین قسم محسوب می شوند- نباید غافل بود که اصولاً این ادعاها-که همگی پسوند مقدس عرفان را باخود یدک می کشند- ربطی به عرفان ندارد بلکه در خوشبینانه ترین صورت تنها می توان آنها را یک فرایند پزشکی ـ تجربی برای درمان امراض جسمی بیماران و یا در جهت تسلط آرامش روان و تمدد اعصاب دیگران و یا یک نظریه روانشناسی یا حد اکثر آنرا یک روش تسلط بر باطن طبیعت تلقی نمود .
و بعلاوه تجربه ثابت کرده است که آخرین هنر مکاتب عرفانی و معنویت های مجازی، تنها یک نوع معنویت گرایی زمینی (نه آسمانی) است؛ یعنی به سمت نوعی از تجربه های شبه معنوی مثل هیپنوتیزم و یوگا و مدیتیشن سوق پیدا میکند.
برای فهم و شناخت عرفانهای غیر اسلامی خوب است با دقت فراوان ،وجوه تمایز عرفان اسلامی با این مکاتب دیده شود تا در تشخیص مصداق دچار سر درگمی نشویم.
1-درعرفان اسلامی نه فقط توجه به فطرت زنده می شود که فطرت با تمام ابعاد آن مورد عنایت سالک قرار می گیرد.
مرحوم آیت ا... شاه آبادی (استاد عرفان امام) آورده اند:
«از آنجا که فطرت خدایی به واسطه امور مذکور، از بین نمی رود، بلکه محتجب می شود. بنابراین برای رفع این احتجاب، نیاز است به ریاضت طبیعت و اعمال فکر در کتاب فطرت ....» (رشحات البحار کتاب انسان و فطرت ص 6)
ایشان برای فطرت ابعادی را متذکر می شود از قبیل فطرت خوف، فطرت عشق، فطرت حقیقت جویی، فطرت حریت ... .
درعرفان های کاذب یا فطرت اصلاً دیده نمی شود و یا فقط یک رشته از مجموعه گرایش های فطری مورد توجه قرار می گیرد. بماند که همان یک رشته هم به سامانی نمی رسد. مثلاً فطرت پرستش، با هر نوع خضوع و خشوع و احساس نیاز آرام می گیرد و در حقیقت سرگرم می شود. اگر این فطرت الهی در مسیر خودش هدایت شود و با تنبه و تامل همراه شود ،عارف به ذاتی راهنمایی می گردد که شایسته انقیاد است و غیر از پرستش و تعظیم، شایسته مقام او نیست» و یا سرشت خوف (فطرت خوف) انسان را متوجه حقیقتی می کند که قادر به هر گونه تصرفی در عالم هستی است و همین حقیقت است که می تواند بر ضرر و زیان سالک، عملی را سامان دهد.اما چه می شود که مدعیان در این غوغای معنویت، فطرت انسانی را در مسلک عرفانی خود نادیده می گیرند؟
2-در عرفان های غیر اسلامی، بنیاد اخلاق و کار اخلاقی نه فقط سست ،که گاهی ضد اخلاق آنچنان ترویج می شود که دیگر خصلت های نیکویی اخلاقی سرکوب می شود. گاهی به نام اخلاق، خواری و ذلت و ظالم پروری به عنوان نتیجه و محصول خود را به سالک تحمیل می کند ،چنانکه لی هنگجی (در مرام مشهور به فالون دافا) به پیروان خود توصیه می کند:
«اگر کسی به تو ناسزا گفت و یاتو را لگدکوب کرد. جواب او لبخند است به او بگو: ادامه بده! تو داری در این مدت به من تقوا می دهی و من تکه ای از آن را به تو بر نخواهم گرداند»(هنگجی لی،شو ان فالون ص 397)
راستی درا ین مکتب، کرامت انسانی و روح خدایی چه جایگاهی دارد؟
و چه میشود که حیاء و عفت جای خود را به سکس و بی بندباری می دهد؟چنانکه اشو به پیروان خود توصیه می کند: از همان لحظه ای که احساس کردید از چیزی خوشتان نمی اید و ان چیز جاذبه اش را از دست داده است از ان دست بردارید-ولو همان زنی باشد که قبلا او را دوست داشته ای-. فقط بگو : متاسفم. (تفسیر اواهای شاهانه ساراها، ج4-ص 107 -اشو)
نکته این است که در اسلام ،عرفان در یک نظام اعتقادی جامع جا گرفته است،یعنی نظامی با محوریت توحید و یکتا پرستی. دراین نظام جامع همچنانکه رشد معنوی پیش بینی شده است ، مبارزه با ظلم هم دیده شده است و حتی براندازی ظلم از طرق سلوک محسوب میشود.
چطور می شود که در شبه عرفانها، توحید محوری، جای خود را به مرید پروری داده است؟
2-یکی از مشخصات عرفان اسلامی ؛پیوند معنویت با دیگر مسولیت هاست.همنوایی با دیگر ابعاد وجودی و تاکید بر رشد همه جانبه؛ ویژگی منحصر به فرد عرفان در اسلام است. به عبارتی این عرفان، عرفانی است تعهد اور.
امام خمینی این ضابطه را در نامه ای به فرزندش (حاج احمد اقا) این گونه تبیین می کند:
پسرم ! نه گوشه گیری صوفیانه دلیل پیوستن به حق است ، و نه ورود در جامعه و تشکیل حکومت ، شاهد گسستن از حق . میزان در اعمال انگیزه های آن هاست. .
چه بسا عابد و زاهدی که گرفتار دام ابلیس است و آن دام گستر، با آنچه مناسب او است ، چون خود بینی و خود خواهی و غرور و عجب و بزرگ بینی و تحقیر خلق الله و شرک خفی و امثال آنها، او را از حق دور و به شرک می کشاند و چه بسا متصدی امور حکومت که با انگیزه الهی به معدن قرب حق نائل می شود... پس میزان عرفان و حرمان ، انگیزه است .
هر قدر انگیزه ها به نور فطرت نزدیکتر باشند و از حجب ، حتی حجب نور وارسته تر، به مبداء نور وابسته ترند، تا آنجا که سخن از وابستگی نیز کفر است. .
پسرم ! از زیر بار مسؤ ولیت انسانی که خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالی مکن ، که تاخت و تاز شیطان در این میدان ، کمتر از میدان تاخت و تاز در بین مسئولین و دست اندرکاران نیست ، و دست و پا برای بدست آوردن مقام ، هر چه باشد، چه مقام معنوی و چه مادی مزن ، به عذر آن که می خواهم به معارف الهی نزدیک شوم ، یا خدمت به عبادالله نمایم ، که توجه به آن از شیطان است ، چه رسد که کوشش برای ان.(نامه های عرفانی امام....)
3-عرفان اسلامی شریعت محور است . به عبارتی راه رسیدن به خداوند از طریق همین احکام شرعی و فروعات فقهی میگذرد.
شهید مطهری در این مورد می فرمایند: عرفای اسلامی هرگز مدعی نیستند که سخنی ماوراء اسلام دارند، و از چنین نسبتی سخت تبری میجویند. برعکس، آنها مدعی هستند که حقایق اسلامی را بهتر از دیگران کشف کردهاند و مسلمان واقعی آنها میباشند. عرفا چه در بخش عملی و چه در بخش نظری همواره به کتاب و سنت و سیره نبوی و ائمه و اکابر صحابه استناد میکنند.
(أشنایی با علوم اسلامی ،کلام -عرفان -حکمت عملی)
ابن عربی -که در عرفان اسلامی جایگاه رفیعی دارد- دراین باره میگوید: بدان که من در مکر الاهی و چگونگی در امان ماندن از این مکر دقت کردم، چاره ای به نظرم نرسید جز آنکه باید دست به دامن شریعت زد؛ بنابراین اگر خداوند کسی را بخواهد به سوی خیر و سعادت هدایت کند و از گرفتاریهای مکر در امان بدارد، کاری میکند که او هیچگاه میزان شریعت را از دست نگذارد... هیچ بندهای نباید از این میزان غفلت کند... هرکه بخواهد از مکر حق ایمن بماند، باید میزان شریعت را از دست ندهد؛ میزانی که آن را از پیامبر به ارث برده و فرا گرفته است. پس هر چه از طرف خدا دریافت کند آن یافته ها را در این میزان بگذارد؛ اگر با میزان شرع پذیرفته شد آن را داشته باشد و گرنه ترکش کند.
ابن عربی سفارش میکند که حتی باید دریافت های غیبی و الهامات معنوی را نیز با میزان شریعت سنجید. او میگوید: اهل اللّه در این مورد اختلاف ندارند. بسیاری از بزرگان حوزه کشف و شهود گرفتار آشفتگی شده، از نظر تشخیص حالات خود دچار پیچیدگیهای مکر میگردند و لذا باید میزان شریعت را از دست نگذارند.
ابن عربی حتی پا را فراتر گذاشته می گوید:”. حقیقت عین شریعت است وی تصریح می کند: هر که از شریعت فاصله بگیرد، اگر تا آسمان هم بالا رفته باشد به چیزی از حقیقت دست نخواهد یافت!... حقیقت عین شریعت است. شریعت مانند جسم و روح است که جسمش احکام است و روحش حقیقت”.(مجله معرفت، شماره 35)
علامه طباطبایی درای نباره فرموده اند:
اینکه از بعضی شنیده شده است که میگویند سالک پس از وصول به مقامات عالیه و وصول به فیوضات ربانیه، تکلیف از او ساقط میگردد، سخنی است کذب و افترایی است بس عظیم؛ زیرا رسول اکرم (ص) با این که اشرف موجودات و اکمل خلایق بودند، با این حال تا آخرین درجات حیات تابع و ملازم احکام الهیه بودند. بنابراین سقوط تکلیف به این معنی دروغ و بهتان است.
(مجله معرفت-شماره 4- جایگاه شریعت در قلمرو عرفان)
لازم به ذکر است اگر قرار باشد راه رسیدن به خداوند جدای از احکام باشد در ان صورت فلسفه احکام و حکمت اوامر شارع بی جواب خواهد بود.
ایت الله بهجت در فرمایشی عمیق این مهم را اینگونه یاداور شدند: مگر میشود راهی برای رسیدن به خداوند باشد و انرا خداوند از طریق پیامبرانش به مردم نرسانده باشد؟
4-در عرفان اسلامی کشف وشهود نه فقط غایت و هدف نیست که کاملا در حاشیه است. در نظام عرفانی اسلام ، هدف عبودیت و بندگی است و کنار رفتن پرده، تفضلی است از ناحیه معبود و به اصطلاح نقل و نبات راه است.به عبارتی بصیرت معنوی ، اتفاقی است که به اقتضای اصل عبودیت از طرف معشوق اعطاء میشود، البته بنا به مصلحت و به اقتضای حکمت.
در تکمیل این بحث ؛گزیده ای از فرمایشات استاد مصباح یزدی در زمینه انواع تصرفات اورده میشود:
دو لفظ کشف وکرامت مترادف نیستند بلکه کشف مقولهای غیراز مقوله کرامت است. مکاشفه عبارت است ازاین که: انسانی در حال هوشیاری و بیداری، یا در حالتبین خواب و بیداری، که از آن، به «خلسه» تعبیر میشود، چیزهایی را ببیند یا درک کند که دیگران درک نمیکنند.گاهی گفته میشود: فلان شخص، در عالم مکاشفه، فلان مطلب را دیده است; منظور، همین حالت کشف است.
حالتی برای انسان پیش میآید،گاهی شبیه خواب است. ولی خواب نیست; ممکن استحتی چشم انسان هم باز باشد و چیزهایی را ببیند، شبیه این که شخص خواب میبیند. مثلا شخصی را در حالی یا در کاری میبیند، حادثه یا اتفاقی را میبیند، صدایی را میشنود. این حال را، حال مکاشفه میگویند.
اما منظور از کرامت این است که از شخص، کارهای خارقالعادهای سربزند، دارای قدرتی روحی باشد که بتواند تصرفاتی در عالم طبیعتیا در اشخاص، انجام دهد; مثلا، مریضی را شفا بخشد، یاطیالارض کند،یا بدون اسباب ظاهری، چیزی را از مکانی به مکان دیگر منتقل کند. به هرحال، کارهای خارقالعادهای انجام دهد که اگر مستند بهاذن الهی و نشانه ارتباط باخدا باشد، کرامت نامیده میشود.
مرتبه والای آن، که به وسیله اولیاء و انبیاء و ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین برای اثبات نبوت و امامتشان انجام میگیرد، معجزه نام دارد. اما ممکن است بندگان صالح خدا هم کارهای خارق العادهای انجام دهند، بدون این که برای اثبات ادعایی باشد; صحیح است.
ولی آیا واقعا کشف و کرامت در مورد او واقعیت دارد؟ واگر واقعیت دارد، دلیل بر این است که او از اولیاء خداوند است و خدای متعال نظر خاصی نسبتبه او دارد؟ و اگر کسی واقعا کرامت الهی داشت، این دلیل میشود که همه مطالبی که او ادعا میکند، درست است؟
این مطلب که بعضی از افراد، در حالاتی، چیزهایی را ببینید یا بشنوند که دیگران از دیدن یا شنیدن آنها عاجزند، امری واقعی است. چنین حالاتی برای بسیاری از انسانها پیش میآید و درک فوقالعادهای برایشان حاصل میشود. اما این ادراکات، دارای انواعی هستند، دستهای از آنها شناخته شدهاند و در روانشناسی، بهنام «تلهپاتی» نامیده میشوند.
هیچ یک از اینها دلیل براین نیست که این اشخاص، از اولیای خدا یا از دشمنان خدا هستند. زیرا هر دو صورتش ممکن است. حتی ممکن است چنین روابطی میان اشخاصی که منکر خدا هستند پیدا شود. این، حالتی خارقالعاده است; یعنی دیگران نمیتوانند و در اختیارشان نیست، ولی واقعیت است. حال چه اسراری در کار است و این کار، چه فرمولی دارد، هنوز علم، آن را کشف نکردهاست و به هیچ وسیله.
پیداست، چنین رابطه و درکی، هرگز نشانه این که شخصی، مقام و منزلتی نزد خدای متعال دارد، نیست. چنان که بعضی از افراد، به وسیله چشم ظاهری، چیزهایی را میبینند که دیگران نمیتوانند ببینند و یا به وسیله گوش ظاهری، صداهایی را میشنوند که دیگران نمیتوانند بشنوند. اینها، تاحدودی، از نظر فیزیولوژیکی نیز قابل توجیهاند; یعنی، یک ویژگی در اندام چشم یا اندام گوش و مغز و اعصابشان هست که در سایرین نیست; مثلا صداهایی که معمولا باید فرکانس معینی داشته باشد تا ما بشنویم، آنها با فرکانس کمتری میشنوند. یامثلا، ما نورهایی را که تواتر خاصی دارند میبینیم اما آنها میتوانند انوار ماوراءبنفش را هم ببینند. این یک خاصیت فیزیولوژیکی است که در بدنشان وجود دارد.
بعضی از دانستنیهای غیر متعارف، باابزارها و مقدماتی حاصل میشوند;یعنیاشخاصی زحمتها و ریاضتهایی میکشند و تمرینهایی را انجام میدهند تا چنین قدرتی را به دست میآورند.این هم امری مشترک بین حق و باطل است.
در صورتی که کارهای عاقلانهتری وجود دارد و آدم میتواند با زحمت کمتری به کمالات بالاتری نایل شود، تحمل این ریاضتها برای این که صرفا اطلاعاتی پیدا کند، چه فایدهای دارد؟ مگر مااز همان اطلاعاتی که از راه چشم و گوش به دست میآوریم چقدراستفاده میکنیم؟ خوب، ما میبینیم که مردم در حال رفت وآمد هستند، حالا کسی ببیند که دیروز مردم داشتند میرفتند و میآمدند، این چه امتیازی است؟
البته، این نوعی کمال است،یعنیامری وجودیاست که آنها دارند و دیگران ندارند. آری چنین چیزی امکان دارد و وجود هم دارد. راهش نیز باز است،قابل تعلیم و تعلم است، استاد دارد. ازاو دستور میگیرند وعمل میکنند وچنین حالاتی برایشان پیدا میشود.
در این زمینهها، مدعیان کاذب، خیلی بیشتر از آنهایی هستند که واقعا زحمتی کشیدهاند و چیزی به دست آوردهاند. حال، از ادعای دروغش که بگذریم، احضار روح و ارتباط باجن فیالجمله ممکن است.
کسب اطلاعات برای جن بسیار آسانتر از انسان است زیرا جن، سریع از مکانی به مکان دیگر منتقل میشود و اطلاعات را کسب میکند ، اما این بدان معنا نیست که شخصی از اولیاء خداستبلکه گاه، کارهایی که برای احضار ارواح و تسخیر جن و یا سایر ریاضتها، انجام میدهند خلاف شرع است; حتی لازمه ارتباط بابعضی از اجنه (اگر از کفار باشند)، توهین کردن شخص احضار کننده به دین حق است. یعنی او باید کارهای توهینآمیزی نسبتبه مقدسات انجام دهد تا بتواند با آن جن ارتباط برقرار کند. افراد موثق نقل کردهاند، که آنهابرای این که رابطهشان را با یک جن کافر، حفظ کنند «العیاذبالله» نمازشان را ترک میکردند، و کارهای توهینآمیزی نسبت به مقدسات، از جمله قرآن، انجام میدادند تا به این وسیله، توجه آن جن را جلب کرده و اطلاعاتی کسب کنند.
اینها یک قسم از اطلاعات غیر عادی است، و دلیل منزلت شخص نزد خدا نیست. اعمالی خارقالعاده است، اما از مقوله مکاشفه نیستند. تلهپاتی، احضار روح، ارتباط با جن و ریاضتهای مرتاضان، هیچ کدام از مقوله مکاشفه نیست. اما مکاشفه حالتی روحی است، بین خواب و بیداری (خلسه) که برای شخص پیش میآید، و در چنین حالتی چیزهایی را مشاهده میکند. اما این حالت چگونه پیدا میشود؟این حالت، نوعی لطافت روحی لازم دارد، روح باید نوعی وارستگی داشته باشد تا این حالت برای شخص پیدا شود.
مکاشفات بر دو گونهاند: مکاشفات ربانی یا رحمانی، و مکاشفات شیطانی. گاهی چیزهایی را که آدمی در حالتی خلسه گونه میبیند یا میشنود و درک میکند، القائاتی از سوی شیطان است. آدم صدایی میشنود که دیگران نمیشنوند. گاهی هم این صدا، یک خبری است و واقعیت هم پیدا میکند اما اینها مقدمهای برای فریفتن شخص است،تا وادارش کند که به آن راهی که میخواهد برود.
قرآن کریم از زبان ابلیس، میفرماید: «فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک المخلصین»(سوره ص:82) به عزت خدا قسم خورده است که تا میتواند بنیآدم را فریب دهد و فقط طمعی در فریب دستهای از بندگان خدا که از مخلصین و معصومین هستند ندارد; این یک نوع مکاشفه است. گاهی نیز در حالتخلسه و حالتی بین خواب و بیداری یادر حالتی که انسان مشغول ذکر است، چنین چیزهایی رامیبیند.گاهی نوری، انواری رنگارنگ و گاهی شخصی را میبیند یاصدایی رامیشنود. اینها همه واقعیت دارد، اما اهل فن میگویند: این مکاشفات، گرچه در حال ذکر، دعا، سجده و یا در حال نماز باشند به دو دسته تقسیم میشوند:
1- مکاشفات شیطانی
2- مکاشفات رحمانی(ربانی)
عامل مکاشفه گاه شیطان است و گاه ملک. تشخیص این که کدام یک شیطانی وکدامیک رحمانی است، کار هر کسی نیست
. محققین از عرفا گفتهاند که برای تشخیص مکاشفه صحیح از ناصحیح، باید مضمون مکاشفه را بر کتاب و سنت عرضه کرد; اگر موافق قرآن و حدیثباشد، صحیح است و اگر مخالف کتاب و سنتباشد، شیطانی وناصحیح است. پس ملاکبرای شناختن مکاشفه صحیح از ناصحیح، قرآن و سنت است، این را نیز محققین از عرفا گفتهاند که صرف حصول مکاشفه برای کسی، دلیل براین نیست که او از اولیا خداوند است. حال اگر شخصی اهل ریاضتهای باطل نیست، اعتقاداتش صحیح است و دین و مذهب درستی دارد، عباداتش، نماز و روزهاش، صحیح است، در حال عبادت، نماز شب، سجده و یا در حال ذکر، مکاشفهای رحمانی برایش واقع شد که مضمونش صحیح و مطابق کتاب و سنت است، آیا این شخص به مقام قطبی و مرشدی رسیده است؟ آیا حرفهایش در مورد سایر مطالب حجت است؟ آیا صلاحیت تربیت دیگران را دارد؟
به هیچ وجه چنین نیست، گاهی برای بعضی از کودکان، قبل از رسیدن به سن تکلیف، مکاشفاتی پیش میآید، گاهی افراد عامی، بیریا و صاف و ساده، از بازاریها، کشاورزان، در نمازشان انواری را مشاهده میکنند، (نمونههایش را سراغ داریم). وقوع مکاشفه در این افراد، صرفا دلیل براین است که در آن حالت، لطافتی روحی وجود داشته است. نه این که، این شخص، تبدیل به یک قطب یا مرشد یا مربی کامل شده، و سخن او در همه مسائل حجت باشد. حتی اگر ثابت شود که مکاشفهاش رحمانی و ربانی بودهاست.
اینها مسائلی واقعی است، و نشانه آن است که خدای متعال به روح انسان آن چنان قدرتی داده که اگر تقویتشود، برقوای طبیعت غالب میشود این عظمت روحی انسان است.
نقل میکنند که در زمان امام صادق علیهالسلام شخصی ادعا میکرد که هرکس چیزی را در دست خود پنهان کند من میگویم که آن چیست! مردم هم جمع شدند، برای تفریح و سرگرمی و هرکس چیزی را در دستش پنهان میکرد و میگفت که این چیست؟ او نیز جواب درست میداد. حضرت، وارد مسجد شدند و دیدند که مسجد شلوغ است. فرمودند: چه خبر است؟ جریان را برای ایشان شرح دادند. حضرت جلو رفتند و دستشان را مشت کردند و فرمودند که در دستم چیست؟ آن شخص فکری کرد و حالت تحیر و تعجب به او دست داد. حضرت فرمودند: چرا جواب نمیدهید، مگر نمیدانید چیست؟ گفت میدانم چیست. ولی تعجب میکنم که شما آن را از کجا به دست آوردهاید. حضرت فرمودند: آن چیست؟ گفت: در تمام روی زمین هرچیزی سرجای خودش هست، ولی دریک جزیرهای، مرغی دوتا تخم گذاشته بود، یکی از آنها نیست، تنها چیزی که روی زمین تغییر کرد، همین است و این باید همان تخم باشد. حضرت دستشان را باز کردند و تخم آن پرنده را نشان دادند.
بعد حضرت فرمودند: تو چگونه این علم را پیدا کردهای؟ گفت با مخالفت با هوای نفس، هرچه دلم میخواست، خلافش را انجام میدادم. حضرت فرمودند: دلت میخواهد مسلمان شوی؟ گفت نه. حضرت فرمودند: شما گفتید که هرچه دلم نمیخواهد انجام میدهم، طبق قول خودت باید مسلمان شوی! او محکوم شد و گفت: خوب، قول دادهام و انجام میدهم. البته از اینکه دید حضرت توانستند تخم مرغی را از جزیرهای دور در اقیانوس، بیاورند و در دست بگیرند، فهمیدکهایشان شخصی عادی نیستند. این زمینهای برای پذیرش دین اسلام بود. هنگامی که مسلمان شد، اشخاصی میآمدند و میگفتند در مشت ما چیست؟ ولی او نمیتوانست جواب بدهد. از حضرت پرسید: آقا چه شد که تا حالا که دینم باطل بود و راهم غلط بود، چنین قدرتی را داشتم، اما حالا که مسلمان شدهام و دین حق را پذیرفتهام، پردهای جلوی چشمم افتاده است و دیگر واقعیت را نمیبینم. این چه دینی است؟ حضرت فرمودند: تاکنون زحمتی کشیده بودی وخداوند مزدت را در همین عالم به تو میداد، از حالا به بعد هم اگر زحمتی را متحمل شوی خداوند متعال اینها را برای آخرتت ذخیره میکند که درعالم ابدی سعادتمند باشی. بنابراین، قدرت بر تصرف در طبیعت و انجام کارهای خارقالعاده، دلیل مقام و منزلتی نزد خدا نیست. همان طوری که دلیل برعدمش هم نیست.
گاهی ممکن است که این، یک موهبت الهی باشد. اگر بخواهیم تشخیص دهیم که موهبت الهی هست، یا نه، ممکن نیست مگرآن که آن شخص را بشناسیم و ببینیم که اعتقاداتش درست بوده است. رفتارش چگونه بوده است، آیا طبق دستور خدا و پیغمبر صلواتالله علیه رفتار کرده است که خدا این موهبت رابه او عطا کند یا اهل ریاضتهای باطل بوده است؟
همچنین ممکن است تصرفات خارقالعادهای باشد که خداوند به عنوان کرامت الهی، به بندهای از بندگان شایسته خود، طبق مصالحی که میداند عطا فرماید و ممکن است در اثر ریاضتهایی باشد که شخصی کشیده است و خدا مزدش را در همین عالم به او داده است( فصلنامه کتاب نقد، شماره 35)
پایان این نوشته را با دو داستان معنوی ختم می کنیم .
حجة الاسلام مهدوى طاهرى نقل کردند:
حضرت امام خمینى قدس سره پس از آخرین عمل جراحى خویش ، در نهایت ضعف بدنى قرار داشت . برخى چاره را یارى خواستن از عارف ذاکر مرحوم معلم دامغانى - که سخت مورد توجه حضرت امام خمینى قدس سره بوده است - دانسته ، پس از تلفنى از وى تقاضاى حضورش را در کنار بستر امام نموده ، تا اگر مى تواند کارى انجام دهد.
او بدون معطلى پذیرفته و از دیار خویش به تهران آمد. لحضاتى پس از وارد شدن به اتاق مخصوص امام قدس سره ، گوشه اى مى ایستد و بر امام خیره مى شود، و آنگاه با حضرت امام ارتباط فکرى و روحى برقرار مى کند. ناگاه امام قدس سره چشمانشان را باز و مستقیما به آن عارف ذاکر مى نگرد. آنگاه بدون کوچکترین اشاره و یا کلامى ، این ارتباط خیره کننده دقایقى ادامه مى یابد، سپس آن عالم ذاکر از اتاق خارج مى شود.
پس از خروج از اتاق ، از او مى پرسند: چه شد؟
وى مى فرماید: او دیگر نمى خواهد در این دنیا بماند، ما قدرت بازگرداندن او را نداریم . فقط یک نماز مخصوصى است که شاید بتواند کمکى بکند.(معرفت شماره 35)
چه جوری میشه وجود خدا رو بیشتر احساس کرد؟
خداشناسی امری فطری و حضوری است ؛ یعنی دل انسان ارتباطی عمیق با آفریننده ی خود دارد و هنگامی که به عمق دل خود توجه نماید , چنین رابطه ای را خواهد یافت ؛ ولی اکثر مردم , مخصوصا در اوقات عادی زندگی که سرگرم امور دنیا هستند , توجهی به این رابطه ی قلبی ندارند و تنها هنگامی که توجه شان از همه چیز بریده می شود و امیدشان از همه ی اسباب قطع می گردد , می توانند به این رابطه ی قلبی توجه نمایند .(1)
تنها جایی که می توان خدا را در آن یافت دل مومن است ؛ و الا هم مومن و هم کافر با جهان بیرون در ارتباط هستند ؛ در حالی که یکی همه ی هستی را جلوه های حق می بیند و دیگری تنها کوه و دشت و درختی که هیچ اثری از خالق در آنها یافت نمیشود را می بیند . چنین کسی نه تنها به خدا نزدیک نمی شود بلکه لحظه لحظه از او دور میگردد .
دل آئینه ای است که خدا در آن جلوه می کند . این آینه هر چه شفافتر باشد , نور الهی را بهتر منعکس می کند . آئینه ی زنگار گرفته , کی می تواند اشیاء دور و بر خود را نشان دهد ؟ لذا اگر دل را از آلودگیها پاک کنیم و گرد و غبار از روی آن بزداییم , نور خدا در آن منعکس خواهد شد .
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم به دریا بنگرم دریا تو بینم
تا وقتی دل , علاقه مند به گناه و دنیاست , چگونه می تواند خانه ی یار و محل انس با حق شود ؟
ای عزیز
خداوند , غیور است ؛ محال است در دلی که حب به دنیا و گناه باشد , جای گیرد . بنابر این برای احساس وجود خدای سبحان در زندگی , باید دیده ی دل را از زشتیها پاک کرد ؛ در این صورت نور خدا را در همه چیز خواهی دید .
وجود مقدس حضرت زینب ( سلام الله علیها ) بدیل عبودیت و طهارت از رجس و پلیدی , همه ی حوادث کربلا را زیبا دید . ظلم آن را از یزید و دار و دسته اش (لعنةالله علیهم اجمعین ) می دانست و از خدا جز زیبایی ندید ؛ به همین خاطر فرمود : ما رایت الا جمیلا من جز زیبایی ندیدم .
در خصوص زندگی بانو امین , مجتهده ی اصفهانی آمده که روزی ایشان از پله ها به زمین افتادند و استخوان پایشان شکست ؛ وقتی بالای سر وی آمدند مشاهده کردند بانو می خندد ؛از او علت را سوال کردند فرمود : وقتی به یاد آوردم که خداوند بابت این درد چه اجری به من خواهد داد خنده ام گرفت .
انسانهای پاک در هر حالی وجود خدا را حس میکنند و از حضورش لذت میبرند . بنابراین برای درک بهتر خدای تعالی , باید دلی زلال و بینشی توحیدی داشت . موحد , هر پیشامدی را خیر می بیند و می داند دنیا , دار امتحان و آزمایش است . او می داند همه ی فرامین الهی به نفع خود اوست . خدای غنی مطلق , هیچ سودی از طاعت او نمی برد و هیچ ضرری از جانب معصیتش به خدا نمی رسد .بنابر این تلاش می کند قدم به قدم و آهسته آهسته به دستورات حق عمل کرده و از نواهی دوری کند .
لذا برای رسیدن به این مقصود در ضمن رعایت مطالبی که ذکر شد چند نکته ضروری است :
1- بسیار تفکر کن
خداوند متعال می فرماید : الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم ویتفکرون فی خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار (2) خردمندان کسانی اند که در همه ی حالات چه ایستاده و نشسته و چه در حال خفتن خدای را یاد می کنند و همیشه در خلقت زمین و آسمان تفکر می کنند و می گویند : پروردگارا این جهان , با این عظمت را بیهوده نیافریدی , تو پاک و منزهی , پس خدایا ما را به لطفت از عذاب دوزخ حفظ بفرما .
تفکر در اینکه من کیستم ؟ از کجا آمده ام ؟ در کجا هستم ؟ به کجا می روم ؟ چه کسی مرا بصورت نطفه در رحم مادر قرار داد ؟ چه کسی نطفه را رشد داد و صورتگری کرد ؟ نقاش کیست ؟ چگونه از آبی گندیده انسانی به این زیبایی آفرید ؟ چه کسی قبل از تولد فرزند در سینه ی مادر شیر زلال قرار داد ؟ قدرت بر مکیدن را که داد ؟ چه کسی مهر فرزند را در دل پدر و مادر قرار داد ؟ و...
من چرا بی خبر از خویشتنم ؟ من کیم تا که بگویم که منم ؟
من بدین جا ز چه رو آمده ام ؟ کیست تا گو بنماید وطنم ؟
آخر الامر کجا خواهم شد ؟ چیست مرگ من و قبر و کفنم ؟
باز از خویشتن اندر عجبم چیست این الفت جانم به تنم ؟
گاه انسانم و گه حیوانم گاه افرشته و گه اهرمنم (3)
تمرین در تفکر , انسان را لحظه به لحظه به خدا نزدیک می کند و به اعمال انسان , جهتی الهی می دهد .
2- قرآنی شو
امیرالمومنین (علیه السلام ) در خطبه ی 147 نهج البلاغه می فرمایند : لقد تجلی الله لخلقه فی کلامه و لکنهم لا یبصرون خداوند برای خلقش در کلامش تجلی کرده است و لکن آنها نمی بینند .
قرآن گفتگوی خالق با مخلوق است . قرآن کلام الهی با بشر خاکی است . چگونه ممکن است کسی با انسان هوشیار حرف بزند و او را مورد خطاب قرار دهد ولی انسان وجودش را حس نکند ؟
همچنین قرآن کریم معجزه جاودان پیامبر خدا(ص) است. با خواندن قرآن انسان حس می کند که کسی نمی تواند چنین سخنانی را برزبان بیاورد جز خالق هستی. انسان می تواند در لابلای کلمات قرآن کریم و حقایق ناب و حکمت های بی نظیر آن وجود خدا و علم و حکمت او را درک نماید.
پس اگر دل را از شواغل , خالی کنی و در هنگام تلاوت قرآن به معانی آن توجه و در آیات الهی تدبر کنی , به اندازه ی ظرف وجود خویش , خدا را حس خواهی کرد و با راهنمایی قرآن , پس از مدتی خواهی دید که همه ی حوادث , از خوب و بد را امتحان الهی می یابی و سعی می کنی در حضور معلم حقیقی , در امتحانات سربلند و پیروز شوی .
3- اهل سحر و دعا باش
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود
می خواهی خدا را با بند بند وجودت حس کنی ؟ می خواهی او را با چشم دل ببینی ؟ پس اهل سحر باش ؛ اهل مناجات و دعا باش ؛ چرا که سحر , بهترین زمان برای دلدادگی با محبوب است ؛ در آن هنگام که نه شکم گرسنه است و نه سیر , نه سر و صدایی و نه هیاهویی ؛ تویی و خالق یکتا . حال اگر در دل شب , با سوز و دعا , قطره ی اشکی از چشمت جاری شد و دلت شکست , مورد خطاب الهی قرار خواهی گرفت که : انا عند قلوب المنکسرة (4) من نزد دلهای شکسته هستم . سپس سر به سجده گذار , که در این هنگام هیچ حایلی بین تو و خدای تو نیست .
رحمتم موقوف این خوش گریه هاست چون گریست از بحر رحمت موج خواست
تا نگرید ابر کی خندد چمن ؟ تا نگرید طفل کی نوشد لبن ؟
کام تو موقوف زاری دل است بی تضرع کامیابی مشکل است (5)
دوست عزیز
همه ی این اعمال , زمین دلت را می روبد و از آلودگیها جارو می کند , تا وجود خدا را بهتر حس کنی چرا که : ان الله یحول بین المرء و قلبه (6) همانا خدا میان شخص و دل او حایل می گردد .
و کلام را در پایان به این حدیث زیبا از امیر بیان علی (علیه السلام) مزین کنیم : قلوب العباد الطاهرة مواضع نظر الله سبحانه فمن طهر قلبه نظر الله الیه دلهای پاک بندگان , مواضع نظر خداست ؛ پس هر آنکس دلش را پاک کرد خداوند عز و جل به او نظر اندازد .
کتابهای پیک مشتاقان , از خاک تا افلاک , حدیث آرزومندی و مرغ سلیمان , از استاد کریم محمود حقیقی , جهت مطالعه پیشنهاد می گردد .
پیروز باشید .
(1) - مجموعه آثار آیةالله مصباح / مشکات / بحث خداشناسی
(2) - سوره ی آل عمران / 192
(3) - معرفت نفس / ج 1 / علامه حسن زاده آملی
(4) - مجموعه احادیث قدسی
(5) - مولوی
(6) - سوره ی انفال / 25
آیا ریاضت نفس شرعی خوب است و شامل چه مواردی می شود؟
دوست گرامی سلام. در حقیقت شما با اختصاص قید «شرعی» در قسمت اول پرسش خود، پاسخ آن را داده اید، اما برای مزید اطلاع، نکات ذیل را تقدیم می کنیم:
الف) «ریاضت» در لغت به معنای: تمرین و ممارست؛ کوشش و سعى است و در اصطلاح عرفانی؛ به معنی تحمل رنج و سختی خودسازی و تهذیب نفس و تربیت جسم و جان سالک است. سالک از نظر جسمانى برخی مشقت ها و محدودیت ها و از جمله گوشهنشینى توأم با عبادت و کفّ نفس را بر خود تحمل و هموار می کند تا در قبال آن به اهداف و توانمندىهاى روحى و معنوی برسد. در مجموع ریاضت که مشخصه مهم عرفان و حیات معنوی انسان است، براى جلوگیرى از حرکات افراطى در قواى شهویه، غضبیه و ناطقه انسان است و این قوا را جهت کمال انسانى تعدیل و بلکه مدیریت مىکند.
ب) آنگونه که شما نیز اشاره فرمودید، از یک چشمانداز مىتوان ریاضت را به دو نوع کلی تقسیم کرد:
1. ریاضت به صورت مطلق و قطع نظر از آموزههاى دینى؛ و آن عبارت است از اینکه انسان از هر راه ممکن، جسم خود را به مشقّت بیندازد تا مهارتها و توانمندىهایى را در بعد روحى به دست آورد؛ چه چنین عملى از نظر احکام شرعى و مبانى دینى صحیح باشد یا نباشد. و نیز فرقى نمىکند این کار با کرامت انسانى سازگار باشد یا نباشد؛ مانند بسیاری از ریاضت های غیر شرعی مرتاضان هندی و یا اعمال بسیاری از گروه های صوفیه.
2. ریاضت در قالب آموزههاى دینى و براساس معیارهاى شرعى؛ در ریاضتهاى دینى مانند صوم یا روزه، هرگز فرد از چارچوب شریعت خارج نمىشود و هر قدرت و نیرویى براى او مطلوب نیست. او براساس احکام الهى روزه مىگیرد؛ زیرا اعمال احکام دینى، براى این است که انسان را در حوزه عبودیت خدا قرار دهد و او را به مقام قرب الهى برساند. پس نتیجه واثر ریاضتهاى شرعى و غیرشرعى کاملاً با هم متفاوت است.
ج) همانگونه که اشاره شد، آموزهها و منابع اسلامى بر ریاضت شرعی مهر تأیید زده و انسانها را به مجاهدت با هوا و هوس و تعدیل قوای جسمی تشویق کرده اند که عبارتند از:
1. قرآن کریم: به منظور بیرون آوردن انسانها از حجابهاى ظلمانى، جهاد با نفس که جهاد اکبر است را به آنان توصیه مىکند و براى آنکه در میدان موفق باشند، به صبر و استقامت و استعانت از حضرت حق دعوت مىفرماید: «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا و آنان که در راه ما مجاهده و کوشش کردند، به راه خویش هدایت مىکنیم» (عنکبوت:69) «وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ؛ و هر که بکوشد، تنها براى خود مىکوشد؛ زیرا خدا از جهانیان سخت بىنیاز است»(عنکبوت:69).
2. روایات موجود ما از معصومین (ع) نیز آکنده از تأکید بر مجاهده و مبارزه با نفس است. در کلمات حضرت علی (ع) ریاضت به عنوان یک امر مهم تلقی شده است؛ مانند: «من استدام ریاضة نفسه انتفع؛ کسی که مداومت بر ریاضت نفس داشته باشد، بهرهمند خواهد شد» (غرر الحکم، ص .238). برای مطالعه بیشتر در این مورد نگا: میزانالحکمة، ج2، صص139 - 141
البته در منابع اخلاقی، عرفانی و ادبی ما که برگرفته از منابع اصیل و جامع «کتاب الله و عترت» است، به این امر مهم نیز توجه ویژه شده است؛ مانند کتاب مثنوی معنوی مولوی، که می گوید:
مردن تن در ریاضت زندگى است رنج این تن روح را پایندگى است
پس ریاضت را به جان شو مشتری چون سپردی تن به خدمت جان بری
د) ریاضت شرعی ـ دینى با ریاضت غیرشرعی ـ غیردینى، تفاوت های بسیار دارد از جمله:
1. بر اساس قاعده کلى «لاضرر و لا ضرار فى الاسلام؛ ضرر رساندن و ضرر دیدن در اسلام و احکام آن، قرار داده نشده است» و همچنین بر اساس قاعده «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها؛ خداوند براى هیچ کس بیشتر ازتوانایىاش تکلیف نمىکند» (بقره: 286)؛ دین، به انسان اجازه ضرر زدن به خود یا به دیگرى را نمىدهد و اعمال او همواره باید فایده عقلایى داشته باشد. براى مثال روزه عمل واجبى است که افراد مکلّف، باید آن را بگیرند. اما همین روزه اگر در جایى موجب آسیب شدید جسمانى،یا بیمارى و یا تشدید آن گردد، حکم آن لغو مىشود و چنین فردى نباید روزه بگیرد. در حالى که مرتاض در ریاضت غیرشرعی خود، ممکن است عملى را به این جهت انجام دهد که موجب تقویت اراده شود و کارى ندارد به اینکه این عمل ممکن است براى او ضرر داشته باشد یا نه.
اساساً اسلام با برنامه «سختی دادن به تن» مخالف است و میگوید بدنت بر تو حقی دارد و لذاست که پیامبر (ص) از عمل عدهای که خواستند ریاضت های شاقه را بر خود وارد کنند نهی فرمود.
حتی اسلام می گوید که برنامه «بر خلاف میل نفس رفتار کردن» اگر چه کار خوبی است اما متاسفانه عدهای مبارزه با نفس را مبارزه با این خود (خود واقعی) هم انگاشتند مثلا نفسی که خواهان آبرو را کاری کردند تا بیآبرو شود! عدهای از صوفیه به نام ملامتیه به همین بهانه، حاضر شدند که دیگران شخصیت و کرامت آنها را لگدمال کنند! آنها برای مبارزه با غرور، تظاهر به فسق و فجور میکردند! در صورتی که اسلام با همه اینها مخالف است و امیرالمومنین علی (ع) میفرماید: «عز المومن غناه عن الناس» (جلوههای حکمت موضوع 146 ح .8).
2. در ریاضتهاى الهى، قصد و انگیزه الهى است؛ ولى معلوم نیست در ریاضت های غیرشرعی چنین هدفى دنبال شود. پس فرق دیگر مربوط به انگیزه و هدفى است که در ریاضت دنبال مى شود. اگر از مرتاض سؤال شود انگیزه و هدف تو از این عمل چیست، ممکن است بگوید: براى تقویت روح، یا به جهت تقویت اراده، یا به دلیل اینکه بتوانم توانایى به دست آورم. اما نخستین شرط روزه این است که روزهدار، باید نیّت و قصد «قربت» کند: «انما الاعمال بالنّیات» ( مستدرک الوسایل، ج 1، ص 90).
3. تفاوت دیگر در بکارگیرى محصولات و نتایج ریاضت است. یک انسان مؤمن - که در قالب عمل به احکام الهى به کمالاتى دست مىیابد هرگز حاضر نیست از این کمالى که به دست آورده، سوء استفاده کند و در راه حرام، آن را به کار گیرد. اما مرتاض ممکن است در اثر ریاضت، توانمندىهایى به دست آورد و در راه غیرصحیح و غیرمشروع از آن استفاده کند.
هـ) برخی از بزرگان وادی معرفت، ریاضت را دارای چهار رکن اساسی دانسته اند:
1.سکوت: یعنی بسته شدن هم زبان، لب و دهان انسان از یاد هر کس و هرچیزی که غیر از خدا باشد و نیز سکوت دل که به آن جز یاد خدا امری راه نیابد. سکوت زبان از مدارج اهل دل است و سکوت دل از صفات مقربین واهل کشف وشهود. علامه حسن زاده آملی به زیبایی می فرماید: «از خاموشی گفتار زاید»(نامه ها، برنامه ها).
2.عزلت یا گوشه گیری از هیاهوی دنیا: عزلت مایه سکوت سالک است. در این مرتبه است که سالک از خلط و آمیزش و موانست و معاشرت با مردم بیخبر خودداری می کند و در حال خلوت به دنیا و مافیها وقعی نمی گذارد.
3.گرسنگی (صوم؛ روزه): برای تسلط بر نفس شهوانی و قوای حیوانی، گرسنگی بهترین توشه هر رهروی است. پرخوری دلیل بر دوری و محروم شدن از انوار الهی و بی نصیب ماندن از خیر و برکت است.
گرسنگی، خشوع و خضوع، مسکنت و احساس فقر و سکون و آرامش را به همراه می آورد و رقت وصفا را در سالک برمی انگیزاند و موجب می گردد که به اخلاق الهی متخلق گردد. گرسنگی باید با همت مردانه سالک توام باشد چه در غیر این صورت ثمری ندارد.
4.بیداری (یقظه): بیداری مایه خودشناسی است که مقدمه خداشناسی است و هر گاه سالک از هیاهوی مردم دنیازده دوری گزید و به خدا مشغول شد و هنگامیکه غفلت زدگان به خواب فرو می روند، بیداری کشید و ارکان ریاضت را به جا آورد، از دایره محدود بشریت خارج می شود و به عالم ملکوت راه می یابد. بیداری بر دو نوع است یکی بیداری دل و دیگری بیداری چشم. (حق الحقیقه، کاشف دزفولی صدرالدین، از صفحات آخر کتاب)
ی) در این باره مطالعه کتب ذیل راهگشا خواهد بود:
جهاد با نفس؛ امام خمینی.
جهاد با نفس؛ شیخ حرّ عاملی.
موفق و موید باشید.
اگر ولایت شرط وصول به عرفان است پس چرا خیلی از عرفا اهل سنت هستند و به عرفان رسیده اند؟
دوست عزیز سلام. شرحی مجمل ولی زیبا از کوشایی و تعهد خود برایمان نوشتی که لذت بخش بود و در ضمن پرسشی مهم را طرح کرده و خود تا حدودی به پاسخ آن مبادرت ورزیدید که از این بابت به شما تبریک می گوییم.
بر مبنای چند دیدگاه، به پرسش مهم شما، می توان پاسخ های زیر را ارائه داد:
1. برخی قائلند: بزرگانی چون ابن عربی و ابن فارض و مولوی و ... اگر چه از اهل سنت بودند، اما از اولیاء و عرفای الهی نیز به شمار می روند؛ چون شرط وصول به حقیقت، ولایت عرفانی است نه امامت سیاسی و یا تشیع، زیرا شیعه بودن به معنای پذیرش ولایت خاصه است در حالی که اگر کسی ولایت را به صورت عام آن نیز قبول داشته باشد، یعنی علی (ع) و اولاد طاهرین او را صاحب ولایت کلیه الهیه بداند و از آنها در امور عرفانی تبعیت کند، اگر چه به مقام ایشان در امامت و رهبری سیاسی و اجتماعی جامعه اعتراف نداشته باشد، باز وصول او ممکن است! عرفای بزرگی مانند ابن عربی نیز با وجود سنی بودن، به مقامات معنوی امامان معصوم (ع) اعتقاد داشته و قطب عالم امکان را ولی الله و حجت خدا بر روی زمین می دانستند و معتقد بودند که خلافت ظاهری از طریق رأی و بیعت ظاهری مردم حاصل می شود که در برخی شرایط، دیگران آن را به دست آوردند.
2. همانطور که خود نیز اشاره کردید، برخى از عارفان بزرگ شیعى مانند مرحوم آیت الله سید على قاضى بر این نظر قائلند که: «محال است کسى به مرحله کمال برسد و حقیقت ولایت ائمه علیهم السلام براى او شهود نگردد» از این رو و بنا بر این نظر می کوشند تا در اثبات تشیع برخى از عارفانی که مشهور به تبعیت از مکتب تسنن هستند، مانند محی الدین ابن عربی اندلسی معروف به شیخ اکبر، بگویند: یا الف) اینان در باطن شیعه بودند و از ترس حکومت های طاغوت و برخی مصالح دیگر «تقیّه» مىکردند؛ لذا باید به اصول و مبانی اساسی اعتقادی ایشان توجه داشت که چگونه اند؛ به عنوان مثال افکار مولوى در خصوص خداوند متعال، اوصاف او، مسأله جبر و اختیار، با گرایش اشعرى مسلکی او کاملاً متفاوت است و یا دیدگاههاى ابن عربى در خصوص توحید ذات، اثبات صفات، نفى جبر و تفویض و اثبات تابعیت علم نسبت به معلوم و ... با مبانى فکرى اهل سنت سازگار نیست؛ بلکه بر مبانى دقیق تفکر امامیه پایه گذارى شده است. (آواى توحید، شرح آیت الله جوادی آملی بر نامه امام خمینی (ره) به گورباچف، ص 83 - 87)؛ و لذا با همین نگاه، شواهدی چند در اثبات تشیع این افراد اقامه می کنند (رک: روح مجرّد، آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی، ص313 تا 333) ب) یا آن عارفان اهل تسنن، بر خلاف تصور عوام، هنوز به کمال نرسیده بودند، چراکه بی تردید «سیر و سلوک صحیح و بی غِشّ و خالص از شوائب نفس، بالاخره سالک را به عترت طیبه می رساند» (روح مجرّد، آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی، ص 346). این به ظاهر عارفان اگر در ابتدا شیعه و پیرو امیرمؤمنان (ع) نباشند، حتما از مستضعفین خواهند بود و از غل و غش خالی بوده و درباره اسلام و تشیع دستشان در تحقیقشان به جایی نرسیده ؛ یعنی در حقیقت اینان جاهل قاصر هستند نه جاهل مقصر. خداوند این گروه را یاری می کند و از راه همان ولایت تکوینیه که خود ایشان هم مطلع نیستند عبور می دهد و بالاخره درحرم الهی و حریم کبریایی خود وارد می کند. و چون حق واحد است و راه مستقیم و شریعت او صحیح است این افراد مستضعف که غرض و مرضی ندارند خودشان در بین راه و یا در نهایت آن به حقیقت توحید واسلام و تشیع می رسند و در می یابند زیرا وصول به توحید بدون اسلام محال است و اسلام بدون تشیع مفهومی بیش نیست و حقیقتی ندارد. برخی از این قائلین اذعان می کنند که: بنا به اسناد محکم تاریخی، بدون شک مشخص است که محی الدین عربی و عمر ابن فارض و ملا محمد رومی (مولوی) و عطار و امثال این بزرگان، در ابتدای امر سنی مذهب بوده اند، زیرا در حکومت های سنی مذهب و شهر و خاندان و محیط و مدرسه و مسجد مذاهب سنّی، بزرگ شده اند و اصلاً به کتب و منابع شیعه دسترسی نداشته اند ولی چون روز به روز در راه سیر و تعالی قدم زده اند و با دیده انصاف و قلب پاک به جهان شریعت نگریسته اند و عاقبه الامر با شهود، حقایق را دریافته و پرده تعصب و جاهلیت را کنار زده اند. (برای اطلاع بیشتر رک: روح مجرد، آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی)
3. و اما در نقد نظریه های فوق الذکر و به عنوان نتیجه باید گفت:
الف) چگونه متصور است کسی به مقام توحید و فنای فی الله برسد، اما ولایت جامع ولی خدا را که حقیقت و عین نبوت است و نبوت نیز عین توحید است را نیابد؟! این امر چندان معقول نیست. چگونه ممکن است کسی خود را مطلقاً در تحت اوامر ائمه اطهار (ع) قرار دهد و ذوب در ولایت عرفانی آن حضرات شود اما از اوامر ولایی آنها در امور دنیوی و سیاسی و اجتماعی سر باز زند و تمکین نکند و اصولا آنها را در این امور ذی حق نداند؟!
ب) با توجه به بررسىهاى تاریخى و وجود دیدگاههاى معارض، اگر چه دلایل سنی بودن کسانی چون ابن عربی، ابن فارض و مولوی، بیشتر است و مطالعات و تحقیقات در احوال و تراجم و مشایخ صوفیه روشن می نماید که اقطاب و مشایخ صوفیه و سرسلسله های بزرگ آنها همگی از اهل سنت بوده اند و تاریخ گزارش می دهد که تا قبل از روی کار آمدن دولت صفویه هیچ قطب صوفی را نمی توان پیدا کرد که شیعه و پیرو اهل بیت بوده باشد (عرفان و تصوف، داود الهامی، ص 316) اما با توجه به نظرات و توجیهات برخی از بزرگان (اشاره شده در شماره 1) در خوشبینانه ترین صورت، نمىتوان قاطعانه آنها را به هیچ یک از دو مذهب شیعه و یا سنی منسوب کرد. شاید سرّ این قضاوت در آن باشد که این افراد مشهور به عرفان به دلیل روح تسامح گرى خود، چندان علاقهاى به ظهور و بروز گرایش مذهبى خود نداشتهاند (که این خود محل تأمل و بررسی جدی است!!)؛ و به این بهانه که برای ایشان «عشق» مذهب راستین به شمار مىآمد، انتساب و تعصّب مذهبی را، که از دیدگاه ایشان نوعى پایبندى به تعلقات غیر الهی بود، مجاز ندانسته و بلکه مذموم می شمردند!!؛ چنانکه مولوی در دفتر دوم مثنوی می گوید: ملت عشق از همه دینها جداست/ عاشقان را ملت و مذهب خداست (در خصوص دیدگاه مولوى ر. ک: پله پله تا ملاقات خدا، دکتر عبدالحسین زرینکوب، صص 308 تا 310).
این نکته مهم را نمی توان نادیده گرفت که تاریخ اسلام و فرق اسلامی به ما گزارش می دهند که چه قبل و چه همزمان و چه بعد از کسانی چون ابن عربی و ابن فارض و مولوی ... عارفانی بزرگ از تبار عرفای خالص شیعی بوده اند که با صراحت و افتخار به مذهب خود یعنی پایبندی و پیروی از مکتب اهل بیت (ع) تصریح کرده و تسامح در ابراز و یا انکار این امر ضروری را جایز ندانسته و اخفاء آن را با مقام عرفانی خود سازگار نمی دیدند و جانها بر سر این عقیده نهادند.
ج) در سلوک عرفانى، امکان مشاهدات و مکاشفات غیر صحیح، مغشوش، مبهم و غیر حقیقى وجود دارد و هیچ سالکى آن را نفى نکرده است. از این رو امکان دارد برخى از عارفان به دلیل نقصى که در طریقه سلوک و زمینهسازى آن داشتهاند، نتوانستهاند حقیقت را - آن چنان که هست - دریابند و از این رو از راه اصلى و حقیقى - که همان ولایت ائمهعلیهم السلام باشد - دور افتادهاند؛ هرچند به دلیل ریاضتها و مجاهدتهایى به بعضى از مقامات و مراتب عرفانى نایل شده باشند! «عقل» و «نقل» (قرآن و عترت) ملاک ارزیابى دقیق اندیشهها و اعمال اهل عرفان و مدعیان آن است. از این رو اگر کلام و عملى از بزرگان اهل عرفان، مطابق با این دو معیار نبود، مىتوان فهمید که او در آن مورد به خصوص نتوانسته است کمال حقیقى را دریابد و به آن نایل شود؛ هرچند شعاعها و افقهایى از آن را ادراک کرده باشد. از این رو در خصوص مولوى و امثال او مىتوان گفت: هرچند آنان اهل کشف و مشاهده بودند؛ ولى در فرازهایى از گفتار و در پاره ای از رفتارهایشان به خطا رفتهاند. چه کسى مىتواند سماع مولوى را در بازار آهنگران (به گزارش عبدالحسین زرینکوب در پله پله تا ملاقات خدا، صص 170 – 174) از دیدگاه تشیع و شریعت تأیید کند؟!.
د) البته به حکم «عیب من جمله بگفتی هنرش نیز بگوی»، با نگاهی به آثار ذوقی و ادبی صوفیه مانند انبوه دیوان های شعری به جای مانده از آنها، که امور ذوقی و اخلاقی و روحی را با زبانی جذاب روایت می کردند، بی انصافی است که تلاش های بزرگان و متقدمین دانشمند و باسواد این فرقه های صوفیه را که عموماً از زمره پیروان مکتب خلفاء بودند، در پرورش طبع و تقویت ذوق و تکامل قوه خیال و تخیلات شاعرانه و در نهایت فربهی ادبیات فارسی و حتی عربی نادیده گرفت. هر چند که در میان این مجموعه های ادبی و ذوقی، داستان های خلاف منطق دین و شریعت و یا خلاف حقیقت و یا خلاف عقل سلیم انسانی، بسیار به چشم می خورد؛ مانند وصف مثنوی از بایزید بسطامی و ساختن کرامات جعلی و غیر قابل باور برای او در ابیات زیر:
شیخ سوزن زود در دریا فکند/ خواست سوزن را به آواز بلند
صد هزاران ماهی اللهی ای/ سوزن زر بر لب هر ماهی ای
سر برآوردند از دریای حق/ که بگیر ای شیخ سوزنهای حق!!!
ه) در پایان برای آشنایی بیشتر شما با این موضوع علاوه بر کتاب هایی که در متن پاسخ به آنها اشاره شد، کتاب های ذیل نیز پیشنهاد می شود:
ـ موضع تشیع در برابر تصوف، داود الهامی
ـ رویشگاه تصوف، سید محمد حسین فقیه ایمانی
ـ در کوی صوفیان، سید تقی واحدی (صالح علیشاه)
ـ پرده پندار، علی دشتی
ـ در دیار صوفیان، علی دشتی
موفق و موید باشید
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید