بازدید امروز : 253
بازدید دیروز : 549
نیاز به تعریف:
برای بحث کردن درباره هر موضوعی، ابتدا باید با تعریف آن آشنا شویم. بحث تعریف از نظر منطقی اهمیت بسیاری دارد، تا تعریف خودسازی روشن نشود و در فضای بحث قرار نگیریم، هیچگونه فعالیتی امکان پذیر نیست و حتی اساتید فن و راهنمایان طریق، نیز نمی توانند به صورت شفاف راهبرد، راهکار، عرصه ها و روش خودسازی را بیان نمایند. برای طالبان سلوک و خودسازی نیز این امکان وجود ندارد که به صورت آگاهانه در مسیر روشن خودسازی قرار بگیرند.
هر تعریفی باید بر اساس رهنمود جامعی تنظیم شده و بیان گر نوعی تفکر صحیح، عالمانه، عقل پسند، فطرت محور، شریعت مدار و منطبق با رهنمودهای قرآن کریم و سیره و سنت چهارده معصوم( ع) باشد و از منطق قابل فهمی نسبت به مراحل و ابعاد رشد انسان نیز برخوردار باشد، زیرا در غیر این صورت قابل قبول، کارآمد و راهگشا نخواهد بود
تعریف خودسازی:
بدون شک خودسازی نوعی فعالیت برای تغییر وضعیت انسانی به سوی تعالی است. اما اینکه چگونه فعالیتی است و با چه قلمرویی, این بستگی به تعریف ما از هدف آن دارد.
در بحث هدف اگر گفته شد که هدف خودسازی, در راستای هدف زندگی و دین داری, نزدیک شدن به خداوند است, کما اینکه همینطور هم هست و دین از ما خواسته که تمامی فعالیت های خود را با انگیزه و نیت تقرب به خداوند انجام دهیم
در نتیجه آشنایی با هدف, اکنون تکلیف ما در بحث خودسازی و تعریف آن تا حدود زیادی روشن می شود, یعنی می دانیم هر کاری که به نحوی ما را به این هدف می رساند, فعالیتی خودسازانه محسوب می شود.
بنابراین در تعریف خودسازی می توان گفت: به مجموعه تمامی فعالیت های نظام مندی که ما را در راستای نزدیک شدن به خداوند قرار می دهد, خودسازی گفته می شود.
البته در کتاب های اخلاقی تعریف های فراوانی از خودسازی وجود دارد که خوب است به برخی از آنها اشاره کنیم. در کتاب به سوی خودسازی آمده است:
1- خودسازی به معنای مجموعه ای از فعالیت های شناختی، قلبی، ارادی و اجتماعی ای نظام مند و هماهنگ است که کمال شناخته شده برای «خود» را پدید میآورد.
2- منظور از خود سازی و به طور کلی پرداختن به خویش، شکل دادن و جهت بخشی به فعالیت های حیاتی و تصحیح و تقویت انگیزه ها ، در نظر گرفتن مقصد نهایی و سو گیری فعالیتها برای قرب به خداوند است. (به سوی خوسازی, ص 21)
3- خودسازى به معناى شناخت معارف ایجاد ملکات و انجام افعالى است که کمال شناخته شده براى خود را پدید مىآورند.
بررسی:
تعریف اول و سوم خوب است, ولی در آنها به صورت شفاف, کمال خود, توضیح داده نشده است, اما در تعریف دوم این نقیصه وجود ندارد و در آن به صراحت سوگیری فعالیت ها برای قرب به خداوند آمده است.
تعریف مصداقی:
این تعریف ها در هر صورت مفهومی است و ما باید از نظر مصداقی نیز موضوع را بررسی کنیم تا به تعریف روشن تری از خودسازی برسیم وگرنه به نظر می رسد صرف تعریف مفهومی راهگشا نباشد.
اگر به صورت مصداقی بخواهیم به تعریف خودسازی برسیم, باید با جامع نگری خاصی به تمامی فعالیت هایی بنگریم که ما را در راستای این هدف, یعنی قرب الهی قرار می دهند.
مثلا اگر فعالیت های علمی و آگاهانه , مانند سیر مطالعات دینی, تفکر و تعقل در حوزه های خاصی انسان را به خداوند نزدیک می کند, به طور قطع این گونه فعالیت ها در مسیر خودسازی قرار می گیرد.
همچنین در صورتی که مباحث مربوط به تزکیه نفس و اصلاح صفات و ملکات نفسانی, کسب آزادی معنوی, عبادت و معنویت و اخلاق اجتماعی کارکرد قربی داشته باشند, باید تمامی این رفتار را خودسازانه بنامیم و سیستیم جامعی برای خودسازی تعریف کنیم که شامل تمامی این رفتار و فعالیت ها بشود.
ایمان به خداوند و انبیای او, ترک گناه, انجام واجبات و مستحبات و تمامی وظایف اجتماعی و فردی انسان به دلیل اینکه باعث رضایت خداوند می شود و در قرب انسان به خداوند اثر دارد, فعالیت های خودسازانه است.
لزوم نگاه سیستمی:
البته می دانیم اینگونه فعالیت ها با وسعت و گستره ای که دارد اگر بخواهد کارایی لازم را برای ساخت انسان داشته باشد, باید به صورت یک سیستم و نظام جامع اخلاقی عرضه شود, وگرنه عرضه آن به صورت کشکولی همانگونه که در برخی آثار اخلاقی مشاهده می شود, قابل استفاده و موثر نخواهد بود.
برای این منظور به نظر می رسد که باید با دسته بندی حوزه های اخلاقی و فعالیت هایی که در راستای قرب الهی هستند, به تدریج به این نگاه سیستمی برسیم.
علم و عمل:
عناصر اصلی این سیستم را می توان شامل دو عنصر علم وعمل دانست. همان که از آن در منابع اخلاقی و عرفانی به سیر و سلوک نظری و عملی تعبیر می شود.
انسان با دو بال علم و عمل به تکامل می رسد و به طور کلی این دو نوع فعالیت انسان را به خدا می رساند, منتهی چون حوزه اینگونه فعالیت های انسان بسیار گسترده است, لازم است در جای خود دقیقا حوزه های علمی و عملی خاصی که انسان را به قرب الهی می رساند, تعریف و تبیین گردد.
اجمالا اشاره می کنیم که در حوزه علمی, مباحث مربوط به معرفت خداوند و در حوزه عملی مبحث مربوط به اطاعت, عبادت خداوند, فعالیت های اصلی انسان در مسیر قرب به خداوند هستند, منتهی در راستای تحقق آنها فعالیت های گسترده دیگری نیز وجود دارد که به انسان در راستای رسیدن به عوامل اصلی کمک می کنند, عواملی که در حقیقت زمینه ساز حرکت انسان در مسیر کمال هستند, مانند فعالیت هایی که در زمینه رفع موانع و کسب آزادی معنوی و تقویت اختیار انجام می شود, و یا اخلاق اجتماعی و مانند آن که در جای خود باید مورد بررسی و تبیین قرار گیرد.
ضرورت خودسازی:
نیاز ضروری انسان به خودسازی امری واضح است، این نیاز در حقیقت همان نیاز به دین است، زیرا هدف اصلی دین انسان سازی در سایه قرب به خداوند است و خودسازی این هدف را تحقق می بخشد.
هدف دین و خودسازی، شکوفایی توانایی ها، رشد، تکامل و عظمت معنوی انسان در راستای نزدیک شدن به خداوند در دنیا و نجات از هلاکت و رسیدن به حیات و سعادت جاودان در آخرت است.
هر انسان خردمندی که به خداوند و جهان آخرت اعتقاد دارد و رستگاری انسان را به درستی عقاید و نیکی اعمال و ملکات اخلاقی می داند، حکم می کند که تلاش برای رستگاری، یگانه کاری است که شایسته است همه زندگی وقف آن شود.
سعادت در دنیا و نجات از عذاب آخرت، جز با خودسازی و تسلط بر خویشتن امکان پذیر نیست. امام صادق(ع) می فرمایند: کسی که هنگام انگیزش و گریزش نفس و در حالت شهوت و خشم، مالک خود است و بر آن تسلط دارد، خداوند بدن او را بر آتش حرام می کند. من ملک نفسه اذا رغب و اذا رهب و اذا اشتهی و اذا غضب حرّم الله جسده علی النار. 1
تمام سعادت و شقاوت انسان بستگی به تلاشی دارد که او در این مسیر متحمل می شود. قرآن کریم در ضمن دو آیه بسیار کوتاه، به صورت خیلی صریح و روشن، به این حقیقت اشاره کرده است که رستگاری و زیان کاری، یا به تعبیری پیروزی و شکست انسان در زندگی دنیوی و اخروی، در گرو خودسازی و ترک آن است. قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها. به تحقیق رستگار شد آن کس که نفس را تزکیه کرد و زیان کار شد آن کس که آن را به تباهى کشید.2
حقیقت، سرایى است آراسته هوا و هوس گرد برخاسته
نبینى که هرجا که برخاست گرد نبیند نظر، گرچه بیناست مرد
هیچ کاری در زندگی انسان با ارزش تر از خودسازی نیست. امام محمد باقر(ع) مى فرماید: هیچ برترى و فضیلتى همانند جهاد نیست و هیچ جهادى در قدر و منزلت با جهاد با نفس برابرى ندارد.3
ذکر چند نکته در ضرورت خودسازی:
1. خودسازی، هدف انبیای الهی: بزرگ ترین هدف تمامی ادیان و پیامبران الهی، انسان سازی و گسترش اخلاق انسانی و خودسازى بوده است. بزرگترین مربی اخلاق و نمونه عالی فضایل و زیبایی ها و تجسم کامل اخلاق ربوبی، رسول گرامی اسلام(ص) هدف از بعثت و رسالت اش را به کمال رساندن مکارم و فضایل اخلاقی می داند: انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق. جز این نیست که من برای کامل کردن مکارم اخلاقی مبعوث شدم.4
در اهمیت تزکیه و تهذیب نفس همین کافی است که خداوند بر بندگان مؤمنش منت نهاده و پیامبری با هدف تزکیه نفوس برای آنها فرستاده است: قرآن مجید مى فرماید: هو الذى بعثت فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه. او است خدایى که به میان مردم امّى [پیامبرى] از خودشان مبعوث داشت تا آیاتش را براى آن ها بخواند و ایشان را تزکیه کند و کتاب و حکمتشان بیاموزد. 5
حضرت صادق (ع) در حدیثی نورانی می فرماید: «خداوند متعال پیامبرانش را با مکارم اخلاق بر دیگران امتیاز بخشید. پس هر کس خود را آراسته به فضایل اخلاق یافت، خداوند را بر این نعمت بزرگ شاکر باشد و هر کس خود را از آن بی بهره یافت به درگاه خدا تضرع و زاری کند و آن را از او بخواهد.»
علیرغم بی توجهی هایی که در فرهنگ و مکتب های بشری نسبت به مسأله انسان سازی وجود دارد و غالبا از آموزش و پرورش، تنها به تعلیم و آموزش - آن هم در حوزه ای کاملا محدود – اکتفا می شود، در حوزه دین و به ویژه دین مقدس اسلام نه تنها مسأله اخلاق و سازندگی شخصیت معنوی فراموش نشده، بلکه از اولین و اساسی ترین مسائل به شمار می آید.
2. تضمین کننده رستگاری انسان: وجود آیات متعدد در خصوص خودسازى دلیل محکمى بر ضرورت خودسازى است. در آیه تزکیه که در ابتدای سخن بدان اشاره شد، آمده است: قد افلح من زکیها. یعنی رستگاری و شکوفایی انسان در گرو خودسازی است. و قد خاب من دسیها. دس به معنای مدفون سازی است. این آیه شریفه می خواهد بگوید: اگر کسی به خودسازی اقدام نکند، مانند این است که استعدادهای فراوان انسانی خود را در زیر هواهای نفسانی خود مدفون و پنهان ساخته است، چنین کسی حتما زیان کار خواهد بود. 6
خودفراموشی برآیند فراموشی یاد خدا است و کسی که در این مسیر قرار ندارد، دچار فسق و انحراف عملی از دین خواهد بود. قرآن کریم در مورد نتیجه ترک خودسازی می فرماید: ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون و مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند، و خدا نیز آن ها را به خود فراموشی گرفتار کرده . آنها همانا فاسقان اند.7
قرآن کریم با بیانی آشکار به انسان نهیب می زند که، به خودتان بپردازید و به فریاد خودتان برسید: یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم الی الله مرجعکم جمیعا فینبئکم بما کنتم تعملون ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید ، مراقب خود باشید ، اگر شما در مسیر کمال و خداوند قرار بگیرید، گمراهی کسانی که گمراه شده اند و در این مسیر حرکت نمی کنند ، به شما زیانی نمی رساند . بازگشت همه شما به سوی خداست؛ و شما را از آن چه عمل می کردید ، آگاه می کند .8
چیزی که خدای متعال از بنده خود می خواهد و در آخرت وسیله نجات انسان خواهد شد، قلب سلیم است و سالم سازی قلب از مراحل مهم خودسازی است. یوم لا ینفع مال ولا بنون الا من اتى الله بقلب سلیم روز جزا آن روزى است که مال و فرزندان سودى نمى بخشد و تنها آن کس که با سلامت روانى به نزد خدا آمده باشد این امر به حال او فایده خواهد داشت.9
3. تحقق انسانیت: بدون خودسازی اصل انسانیت انسان با چالش روبرو است، زیرا ویژگی اصلی انسان که او را از سایر حیوانات ممتاز می سازد، ویژگی اختیار و آزادی است و این ویژگی در عرصه خودسازی و تهذیب نفس تحقق می یابد.
خودسازی باعث می شود که انسان در درون خود به تعادل برسد، قوای نفسانی خود را تعدیل کند و خویش تن را از بندها، دلبستگی ها و اسارت دشمنان گوناگون داخلی و خارجی برهاند و و به اختیار و آزادی برسد و مالک خود شود. بدون خودسازی به طور حتم شهوت و غضب بر انسان مستولی می شود و او را به وادی خطرناک حیوانیت و اسارت تن سوق خواهد داد و از سعادت قرب به خداوند دور خواهد نمود.
4. رشد شخصیت: مهمترین نیاز انسان در زندگی که هدف زندگی نیز به حساب می آید، رشد شخصیت است که در سایه خودسازی بدست می آید. زندگی انسان آکنده از حرکت های گوناگون است، ولی حرکت او درجهت خودسازی و رشد شخصیت خود، مهمترین و ثمر بخش ترین حرکتی است که در طول عمر خود انجام می دهد. پیمودن مسیر رشد و عظمت و آشکار شدن توانایی ها و استعدادهای انسان در گرو حرکت جامع و همه جانبه ای به نام خودسازی است؛ بنابراین اگر کسى بخواهد شخصیت متعالى داشته باشد، باید به خودسازى روى آورد و بدون آن آدمی موجودی عقب افتاده و توسعه نیافته قلمداد می شود.
5. پرورش عقل: عقل کانون مدیریت و فرماندهی کشور وجود انسان است. اگر کانون عقل به تسخیر احساس و امیال نفسانی درآید، دست و پاى انسان را مى بندد. در چنین شرایطی قدرت عقل فرومی کاهد و دیگر قادر به مدیریت زندگی انسان نخواهد بود، از این رو براى جلوگیرى از این امر، خودسازى ضرورى است. على(ع) فرموده: طوبی لمن عصی فرعون هواه و اطاع موسی تقواه و عقله. خوشا به حال آن کس که با فرعون هواى نفس خود مبارزه کند و موساى عقل و تقواى خود را اطاعت کند. 10
یکی از مهمترین عرصه های خودسازی عرصه شناخت، حرکت های فکری و محاسبات عقلانی است که باید در انسان تقویت شود، وگرنه تمام زندگی اش با چالش روبرو می شود و توان رشد را از دست می دهد، زیرا تمامی حرکت های سازنده انسان تحت تاثیر شناخت و عقلانیت او قرار دارد و این عرصه، نسبت به سایر عرصه های سازنده، نقش زیر بنایی دارد.
6. زمینه اصلاح جامعه: یکی از ابعاد مهم انسان بعد اجتماعی او است و این بعد از وجود او باید در عرصه جامعه ای رشد کند که صلاحیت پرورش انسان های بزرگ را داشته باشد. برای این منظور جامعه انسانی به اصلاح نیاز دارد و اصلاح جامعه کار انسان های رشید، متعالی و توانمند است و رشد و تعالى انسان بدون خودسازى ممکن نیست. حضرت امام خمینى(ره) در ضرورت خودسازى مى فرماید: ما تا خودمان را اصلاح نکنیم، نمى توانیم کشورمان را اصلاح کنیم.
از ویژگی های بارز مکتب اسلام این است که در آن به سازندگی فردی و تهذیب جان توجه ویژه ای شده است و هرگز به بهانه برخی اصلاحات و رفرم های اجتماعی و یا کوشش در جهت تحقق جامعه ایده آل، فرد به حال خود رها نمی شود و پرورش و سازندگی روح و جان او به باد فراموشی سپرده نمی شود، زیرا:
اولا؛ در بینش اسلامی، فردیت فرد هرگز فدای هیچ امر دیگری نشده و هم تأکید و پافشاری بر روی انسان و به کمال رسیدن او قرار دارد. اصولا امور دیگر از این نظر مورد توجه و نظر تعالیم اسلامی قرار می گیرد که در ساختن شخصیت انسان و رسیدن او به هدف نهایی خلقت، منشأ اثر است.
ثانیا؛ با فرض این که اصلاح نظام اجتماعی خود هدف باشد، ولی باز بنیان هر گونه موفقیت و پیشرفتی در این زمینه در صورت فقدان سازندگی فردی و برخودار نبودن افراد جامعه از فضایل و مکارم اخلاقی، سخت متزلزل و در معرض فرو ریختن است. هر گونه اصلاح اجتماعی وقتی شالوده ای محکم و ثمری شیرین دارد که بر سنگ بنای تهذیب و سازندگی فردی استوار باشد و آحاد اجتماع در پرتو آموزش و تربیت درست و اصولی، از نظام فکری و اخلاقی صحیحی پیروی نمایند و به مراحلی از کمال انسانی و اخلاق الهی راه یافته باشند.
بنابراین، در مکتب دین آغاز امر سازندگی از فرد است و بر اساس تعالیم قرآنی، روز حساب نیز هر کس به تنهایی در پیشگاه عدل الهی حضر شده و از اعمال و کردارش در دنیا مورد بازخواست قرار می گیرد[1]: وکلهم آتیه یوم القیامه فردا 11
7- دشمن زدایی: ما در کشور وجود خود با دو دشمن خارجی و داخلی مواجه هستیم. شیطان و هوای نفس. دشمنانی که صحنه جان انسان را قلمرو تاخت و تاز خود ساخته اند و در پی آن هستند که آدمی را مقهور خود سازند و او را به بند کشند. پیروزی انسان در این نبرد بسیار سخت که از آن به جهاد اکبر تعبیر کرده اند، بستگی به خودسازی دارد. امام صادق(ع) فرمودند: واجعل نفسک عدوا تجاهده. نفست را چون دشمنی شمار که با آن جنگ می کنی. 12
نفس، دشمن ترین دشمنان است، پس باید هوشیار و آماده در برابرش ایستاد: همچنین آن حضرت(ع) فرمود: اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک. نفس دشمن بزرگ انسان است، 13 زیرا فریب بزرگترین دشمن و زیرک ترین دشمن را خورده است. او همنشین و عامل شیطان و دشمن خانگی ما است.
8- رفع موانع: در یک تعبیر دیگر می توان گفت: خودسازی دارای دو مرحله نفی و اثبات است که مرحله اول نیز مقدم بر مرحله دوم می باشد. یعنی ابتدا باید موانع حرکت و سلوک در راه خدا که همان افراط و تفریط در قوای نفسانی و شهوات و رفتار های خلاف شریعت و اخلاق است برطرف شود و سپس راه برای اطاعت و بندگی خداوند باز گردد. تا انسان نتواند موانع حرکت و سلوک را مرتفع کند، امکان خودسازی در مراحل بالاتر یعنی اصلاح صفات و ورود به مرحله بندگی خداوند و عشق را نخواهد یافت.
------------------
پانوشت:
1- وسائل الشیعة، ج 11، ص 123.
2- سوره الشمس، آیات 10 - 9.
3- گفتار فلسفى, اخلاق از نظر همزیستى, ج2, ص162.
4- کنز العمال، حدیث 52175 (جلد3، صفحه16.
5- سوره جمعه، آیه 2.
6- سوره الشمس، آیات 10 - 9.
7- حشر، 19.
8- مائده، آیه 105
9- شعراء:89.
10- عیون الحکم و المواعظ، ص 314
11- سوره مریم، آیه 95
12- وسائل الشیعة، ج 11، ص 123.
13- بحار الانوار، کتاب الایمان و الکفر، باب مراتب النفس عدم الاعتماد علیها، حدیث 1.
[1] . ر.ک: سادات، محمد علی، اخلاق اسلامی، مراکز تربیت معلم، سال اول، ص 25.
سوال یک دانشجو و پاسخ آن
سوال بنده پسر جوان و دانشجویی بیست ساله هستم که فوق العاده به سیروسلوک و عرفان علاقمندم و در همین راستا زندگینامه بسیاری از اولیاءالله و علما را خوانده ام. حالا سوالم تقریبا در همین راستاست که در یک کتاب خواندم که حضرت پیامبر(ص) فرموده اند که اگر آنچه را سلمان می داند، ابوذر نیز بداند به خدا کافر خواهد شد. یا در جای دیگری خواندم که حضرت آقای سید علی قاضی(ره) وقتی شاگردان ملاحسینقلی همدانی(ره) را بعد از کلاس اخلاق ایشان ملاحظه کرده بود، متوجه شده بود که این شاگردان بقدری تحت تأثیر قرار گرفته اند که در حال تلو تلو خوردن اند و حال طبیعی ندارند. حالا سوالم اینجاست که مگر کیفیت دانسته ها و اطلاعات سلمان(ره) چگونه است که ابوذر(ره) با دانستن آنها به خدا کافر می شود؟ مگر سلمان چه معلوماتی دارد؟ این معلومات از چه جنسی است؟ یا آخوند همدانی سر کلاس چه می گوید که شاگردها از حال طبیعی خارج می شوند؟ مگر عرفای بزرگ و اولیای الهی سرکلاس چیزی غیر از حدیث و قرآن می گویند که حتی عوام و مردم معمولی طاقت و ظرفیت شنیدن آنها را ندارند؟ می خواهم بدانم این اساتید بزرگ اخلاق که خود نیز صاحب مقامات عرفانی هستند چه چیزی سر کلاس به شاگردان خواص خود می گویند؟ حتما می گویید که معارف الهی نیز طبقه بندی شده است، حرف شما را می پذیرم. ولی در سطح بالای این درس و کلاس چه چیزی را اساتید مطرح می کنند؟ آیا راجع به عجایب خلقت می گویند یا در مورد رموز غیب صحبت می کنند؟ به هرحال خیلی کنجکاو هستم که بدانم در این کلاسهای پیشرفته چه مباحثی موشکافی می شود؟ چون ما که توفیق درک بزرگان و عرفا را نداشتیم تا از فرمایشاتشان بهره مند شویم. الان که قحط الرجال شده و انسان های راه رفته اندک اند و اگر هم باشند ناشناس و غریب اند به جز تعدادی انگشت شمار. به هرحال منتظر پاسخ جامع و کامل شما هستم.
---------------
پاسخ: شما سوال بسیار مهم و دشواری را مطرح کرده اید، ولی بنده سعی می کنم در حد امکان کمی به این وادی اشاره کنم تا به صورت اجمال با آن آشنا شوید و بدانید که در این مرحله سخن اهل دل و عرفان پیرامون چه موضوعی بوده است.
ببینید ابتدا از شما می خواهیم که مطالب درج شده زیر را تحت عنوان ساختار هویت و ابعاد زندگی انسان مطالعه کنید و بعد از آن به این موضوع به صورت گذرا اشاره خواهیم کرد.
ساختار هویت و ابعاد زندگی انسان:
بنابراین در یک نظریه کلی و نهایی درباره ساختار هویت انسان می توان گفت: انسان به طور کلی دارای سه گونه هویت است.
1. هویت بشری که در عرصه حیات طبیعی شکل می گیرد و توسط نفس مدیریت می شود.
2. هویت انسانی که در عرصه حیات عقلانی و توسط نیروی عقل رشد می کند.
3. هویت الهی که در عرصه حیات عرفانی و قلب پرورش می یابد.
هویت بشری و حیات طبیعی:
آنکه می خورد و می خوابد، ازدواج و آمیزش می کند، شهوت و غضب دارد، کار و تلاش طبیعی انجام می دهد، هویت بشری انسان است. در قرآن کریم آمده: سران کفر به به قوم خود می گفتند: آنکه که ادعای پیامبری دارد، جز بشری مانند شما نیست. از آنچه شما می خورید و می نوشید، می خورد و می نوشد، ما هذا الا بشر مثلکم یاکل مما تاکلون منه و یشرب مما تشربون. مومنون، 33.
هویت بشری انسان از سنخ حیوان است؛ یعنی نوعی از انواع حیوانات محسوب می شود و تحت عنوان حیوان سخنگو تعریف می گردد، ولی هویت انسانی او از سنخ ملکوت و عوالم فرا طبیعی است و تعریف خاص خود را می طلبد. خدای متعال آنگاه که بدن و هویت بشری انسان را تکمیل کرد و از روح خویش در او دمید و آدمی صاحب بعد مجرد انسانی شد به ملائکه فرمود بر او سجده کنند، فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین. حجر، 29.
واژه بشر از بشره است و به چهره ظاهری انسان اطلاق می شود، همان که از خاک و آب آفریده شده است. اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من طین. زمانی را به یاد آر که پروردگارت به ملائکه فرمود: من می خواهم بشری بیافرینم از خاک. ص،71 . و هو الذی خلق من الماء بشرا، و او کسی است که بشر را از آب آفرید. فرقان، 54 .
و یا در آیه ای دیگر دارد که و اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من صلصال من حما مسنون. و یاد کن آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بر آنم بشری از گلی خشک برآمده از لایی بویناک بیافرینم. حجر 28. و در برخی آیات دارد که از خون بسته تکون یافته است.
ازدواج و آمیزش یک عمل بشری است به همین دلیل هنگامی که حضرت مریم به داشتن فرزند بشارت یافت، فرمود: من چگونه می توانیم صاحب پسری باشم، در حالی که هرگز بشری با من آمیزش نداشته است. قالت انى یکون لی غلام و لم یمسسنی بشر. مریم،20.
دلیل عدم پذیرش کفار نسبت به انبیای الهی نیز نگاه سطحی آنان به چهره ظاهری ایشان بوده است. سران آنها به سایر مردم می گفتند: چگونه کسی را به پیامبری می پذیرید که مانند شما بشر است. گویا آنان می دانستند که چهره بشری انسان نازل است و صلاحیت دریافت وحی و ارتباط با عوالم دیگر را ندارد، پیامبر باید کسی باشد که از بشر معمولی فراتر باشد، بدین خاطر انبیای الهی استدلال می کردند اگر چه ما ظاهرا مانند شما بشر هستیم، ولی با شما از این نظر که بر ما وحی می شود و هویت انسانی و الهی داریم متفاوتیم. قل انما انا بشر مثلکم یوحى الی. کهف،110.
البته نقش مثبت و منفی طبیعت مادی انسان در مسیر خودسازی را نیز نباید فراموش کنیم. بدن ابزار و مرکب راهواری است که باید سالک الی الله بر آن بنشیند و با کمک آن به ریاضت نفس بپردازد و روح خود را به تعالی برساند، کسی که بدن سالم و قوی ندارد، توان حرکت به سوی خدا را نیز نخواهد داشت، اگر چه اصل حرکت روحانی و معنوی است.
نقش منفی بدن و طبیعت مادی، ایجاد گرایش های دنیوی، تحریک امیال غریزی، ایجاد تمایل نسبت به لذت های مادی و به چالش کشیدن انسان در عرصه انتخاب و گزینش است که البته وجود این چالش و درگیری در انسان، از آن جهت که زمینه اختیار و انتخاب آزادانه را فراهم می کند، نیز می تواند مفید و مثبت ارزیابی شود.
هویت انسانی و حیات معقول:
انسان در طبیعت پدید می آید، ولی نباید در طبیعت برای همیشه ماندگار شود، زیرا در این صورت هلاک خواهد شد، چون طبیعت هلاک شدنی است. کل شیء هالک الا وجه. قصص، 88.
آدمی در مسیر حر کت تکاملی خود حتی باید از عالم عقل نیز گذر کند و سپس به عالم عشق درآید و محبت را تجربه نماید تا به محبوب حقیقی عالم وصول یابد.
در سن تکلیف، آدمی ماموریت می یابد تا دامن از طبیعت بیرون کشد و به عالم عقل و حیات معقول که اصل انسانیت و اختیار او در آن شکل می گیرد، مهاجرت نماید. چرا؟ چون اگر انسان در طبیعت بماند و اهل دنیا شود و نتواند به زندگی عقلانی خود که همان حیات طیبه انسانی و ایمانی است، سامان دهد، از هیچگونه خطری در امان نیست و در نهایت نیز اهل دوزخ خواهد بود.
حیات معقول، یعنی زندگی مستند به حجت. در این نوع زندگی انسان دو گونه حجت دارد، حجت درونی که همان عقل و به تعبیری پیامبر درونی است و حجت بیرونی که دین و پیامبران الهی هستند. در حیات معقول انسان برای تمامی افکار، عقاید، اخلاق و رفتار خود دلیل و برهان معقول و مشروع دارد و برای هر انتخابی که انجام می دهد، استدلال می کند و اینطور نیست که صرفا در پاسخ به امیال نفسانی، زندگی و انتخاب کند.
زندگی معقول بر اساس اندیشه شکل می گیرد و نه احساس و ادراک غریزی. در این نوع زندگی عقل فرمان می دهد نه امیال و خواسته های نفسانی. انسان در ابتدا بر اساس ادراک غریزی و احساس نیازهای طبیعی که در درونش هست، زندگی و رشد می کند، ولی بعد از سن بلوغ و تکلیف وظیفه دارد که زندگی خود را بر اساس اندیشه و عقیده سامان دهد و حیات و رشد عقلانی داشته باشد.
البته ماندگار شدن در عالم عقل نیز نوعی عقب ماندگی محسوب می شود. ایمان و عمل صالح داشتن تازه ابتدای راه است. فیلسوف شدن و حیات معقول داشتن نیز آخر راه نیست. اهل معرفت پس از حیات معقول به وادی عشق و عرفان می رسند و از رابطه عاشقانه با خداوند و حالات خوش عارفانه لذتی سرشار می برند.
هویت الهی و حیات عرفانی:
انسان دارای روح و هویتی الهی است که در عرصه حیات عرفانی دل و عشق و محبت حق تعالی بارور و شکوفا می شود. حیات عرفانی و عالم عشق چیزی فراتر از عالم عقل و استدلال است. استدلال اهل دل و محبت، دوست داشتن است، اگر چه عشق عرفانی ریشه در عقلانیت و حیات معقول دارد و ثمره و نتیجه عقل است، ولی در وادی عشق، عاشق به فرمان دل و محبت زندگی می کند، محبتی که هیچ شباهتی به هوس اهل دنیا و طبیعت ندارد.
به عبارت دیگر، درست است که در زندگی عاشق دل فرمان می دهد و عشق و احساس تصمیم می گیرد، ولی دل و عشقی که ریشه در عقلانیت دارد و احساسی که ثمره تفکر و برآیند شناخت عمیق خدای متعال است.
عارف قبل از عاشق شدن، از عالم طبیعت و عقل گذشته و سپس به عالم عشق رسیده است. رابطه عارف با محبوب عالم اگر چه براساس عشق و محبت استوار است، ولی این عشق خالی از عقلانیت نیست. عشق عرفانی نه تنها با عقل در تضاد نیست، بلکه کاملا همراه و هماهنگ با آن است.
عشق اهل دنیا به مظاهر هستی است و ریشه در شهوت، غریزه و امیال نفسانی دارد، ولی عشق عرفانی نسبت به ذات الهی است و ریشه در عرفان و شناخت عمیق و توحیدی حق تعالی دارد.
نکته اینکه، شروع این سیر و نفوذ به عالم عقل و عشق از طریق مطالعه، تحصیل دانش و تفکر آغاز و انجام می پذیرد و هرکز کسی بدون آگاهی قادر نیست حیات معقول و زندگی عارفانه داشته باشد.
اما وقتی از این وادی ها گذشت و به وادی عشق رسید، آنوقت در این وادی سخن از غیر خدا گفتن و عشق ورزیدن به غیر محبوب خطا و گناه است.
سخن و راز و رمز عارفان و عاشقان در عشق خداوند نهفته است. برای عاشقان خدا و عارفان بالله هیچ سخنی مانند سخن گفتن از خدا سکر آور و مست کننده نیست. برای کسانی که عشق حق تعالی را چشیده اند این نکته بسیار هیجان آمیز است. شما دیوان غزلیات عرفایی همچون حافظ را بردارید و مطالعه کنید. تمام سخن از حق و عشق و عاشقی و دوری و وصال دوست است و سخنی جز در راه عشق حق تعالی نمی زنند، زیرا جز از خدا لذت نمی برند و جز از یاد خدا سیر نمی شوند و شراب طهور آنان خدا است. یاد خدا و سخن گفتن از توحید است که مست کننده است.
توحید تنها نه به معنای یکی بودن خداوند است، توحید یعنی وحدت هستی با خداوند و وحدت انسان با خدا و خدا با ما و روبرو شدن و برابر نشستن انسان با معبود و معشوق هستی و رویت خداوند در تمام مظاهر هستی و جلوه های عشق الهی.
اگر گفته می شود که شاگردان فلان عارف بعد از بیرون آمدن از کلاس درس او از خود بی خود می شدند و به حالت مستان حرکت می کردند، به خاطر این بوده است که در آن کلاس از عشق حق سخن رفته است و استاد عارف همچون ساقی میخانه کاسه شاگردان خود را از شراب طهور عشق محبوب پر نموده است.
کسانی که این تجربه را دارند به خوبی این حالت را می شناسند و کسانی که ندارند، چندان برای شان قابل تصور نیست تا خود پس از سلوک راه خدا وارد این وادی شوند و از عاشقان و محبان خدا گردند و خود از شراب عشق حق بنوشند.
رنگ خدا و حقیقت قرب:
حقیقت قرب به خدا را می توان با صبغه الله که در قرآن آمده است, کاملا فهمید و توضیح داد. خاصیت انسان انس و رنگ پذیری است. انسان از انس است و می تواند به رنگ چیزهایی در بیاد که با آنها انس دارد. رنگ ها فقط مادی و حسی نیستند، رنگ معنوی هر چیز، خاصیت و صفت آن چیز است.
آهن وقتی در کنار آتش قرار می گیرد, در کوره های آهنگران, به رنگ آتش در می آید. آهن هرگز آتش نمی شود, ولی رنگ و خاصیت آتش را به خود می گیرد. هنگامی که در کوره آنگران می نگری می بینی که آهن آتش شده با همان حرارت و با همان نورانیت. این حالت در اثر انس و نزدیکی آهن به آتش حاصل می شود.
حقیقت معنای قرب نیز همین است. انسان در اثر قرب به خداوند به رنگ خدا در می آید و خاصیت خدایی می یابد. می تواند بداند و بیافریند و تربیت کند و مدیریت نماید. یعنی به مقام ولایت برسد و خلیفه خدا روی زمین باشد.
اهمیت عبادت به خاطر همین تاثیر است. انسان با عبادت خدا و اطاعت از انبیا و اولیای الهی به خدا نزدیک می شود, یعنی به رنگ خدا در می آید. صفات خداوند را به خود می گیرد و خدایی می شود, مهربان و کریم و عادل و حکیم.
به طور کلی مردم یا به رنگ خدا هستند و به او نزدیک اند، یا به رنگ دنیایند و از خداوند دور اند. اگر انسان به رنگ خدا در آمد، صفات و اخلاق اش نیز خدایی می شود، ولی اگر به رنگ دنیا در آمد، ویژگی های دنیا و اهل دنیا را به خود می گیرد.
چه نیکو است رنگ خدایی به خود گرفتن. قرآن کریم می فرماید: صبغه الله و من احسن من الله صبغه. رنگ خدا و چه کسی بهتر است از کسی که به رنگ خدا در آمده است.
اهل خدا مهربان اند، ولی اهل دنیا خشن و بی رحم هستند. اهل خدا متواضع اند، ولی اهل دنیا متکبر و مغرورند. اهل خدا با گذشت و فداکارند، ولی اهل دنیا خودخواه اند، زیرا ریشه خودخواهی در حب دنیا است. اهل خدا، بخشنده و ایثارگراند، ولی اهل دنیا اهل حریص و طماع اند. اهل خدا عفیف و پاک دامن اند، ولی اهل دنیا متجاوز و فاسق اند. اهل دنیا هستند که حتی حق دیگران را به خود اخصاص می دهند و بر مردمان ستم می کنند.
ریشه تمام بدی ها در حب دنیا است. حب الدنیا راس کل خطیئه و ریشه تمام خوبی ها در محبت خدا است.
انسان اگر با دنیا انس بگیرد، به رنگ دنیا و اهل دنیا در می آید و اگر با خدا انس بگیرد، به رنگ خدا می شود.
خداوند انسان را برای عبادت آفرید، و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون. چون عبادت بهترین وسیله انس با خداوند و به رنگ خدا درآمدن است.
انبیای الهی آمده اند تا روش تقرب به خداوند و به رنگ خدا در آمدن را به انسان بیاموزند، به همین خاطر تمامی آنها یک صدا امت های خود را به عبادت دعوت کردند. و لقد بعثنا فی کل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدى الله و منهممن حقت علیه الضلالة (36، نحل). و هر آینه در هر امتی پیامبری را بر انگیختیم تا خداوند را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید، پس گروهی هدایت شدند (و در مسیر انس و پرستش خداوند قرار گرفتند) و گروهی گمراه گشتند، (و در مسیر طاغوت و دنیا طلبی افتادند).
همه خوبی ها و زیبایی ها به رنگ خدا است، تمامی کمالات هستی ریشه در خداوند دارد و ریشه تمامی خوبی های انسان نیز در محبت خداوند است.
راستی و درستی زیبا است، چون به رنگ خدا است، محمد(ص) و علی(ع) زیبا هستند، چون به رنگ خدایند، خدمت به خلق زیبا است، چون به رنگ خدا است، یزید و شمر زشت اند، چون به رنگ دنیا هستند. دروغ و نیرنگ زشت است، چون به رنگ دنیا است و راستی نیکو است، چون به رنگ خدا است. و قس علی هذا....
معنای قرب به خداوند:
نزدیک شدن به خداوند از مقوله مکانی و زمانی نیست. خدا مکان و زمان خاصی ندارد تا کسی به او در آن مکان و زمان نزدیک شود, اگر چه ما از نظر مکان و زمان نیز به خداوند نزدیک هستیم.
خدای تعالی در همه جا هست (احاط بکل شی علما) احاطه بر همه چیز دارد نزدیکی ودوری برای خدای تعالی از نظر مکانی و زمانی نیست. مثلا من در زمین هستم و خدای تعالی در آسمان و یا خدای تعالی چندین سال قبل بوده، من هم هستم. اینها معنا ندارد. خدای متعال در همه جا هست و از نظر وجودی به ما نزدیک است, کمال و سعادت ما در این است که به او در صفات و کمالات نزدیک شویم.
بنابراین منظور از قرب به خدا در مباحث اخلاقی, قرب مکانتی و سنخیتی است و نه قرب مکانی. اگر بخواهیم مثال بزنیم نزدیک شدن شخصیت ها به هم از نظر علم و عمل بسیار شبیه قرب انسان به خداوند است.
چه موقع می گوییم فلان شخص به ما نزدیک است, آنگاه که از نظر صفات شخصیتی میان ما و او قرابت و شباهتی باشد. سنخیت های گوناگون فکری و صفاتی و رفتاری مایه نزدیکی انسان ها و به عکس, تضادها مایه دوری افراد هستند.
گاها می شنویم که فلانی به آن شخصیت علمی و یا تاریخی نزدیک است. این نزدیکی ممکن است با فاصله زمانی و مکانی بسیار زیادی همراه باشد, اما در عین حال میان آن دو صفاتی وجود دارد که آنها را شبیه و قریب به هم ساخته است.
به طور مثال یک انسان سخی و بخشنده با شخص دیگری که او نیز به همین صفات نیکو آراسته است, نزدیک است, ولی با کسی که بخیل و تنگ نظر است, سنخیتی ندارد و دور است.
درباره اویس قرن گفته اند که فاصله بین او و پیامبر(صلی الله علیه و آله) فاصله بین یمن و مکه مکرمه بود, ولی فاصله روحی نداشتندو به هم نزدیک بودند ولی بعضی از منافقین پهلوی پیامبر (صلی الله علیه وآله) نشسته بودند ولی فرسنگها با هم فاصله داشتند. شاعر می گوید:در یمنی پیش منی، پیش منی در یمنی.
انسان اگر از نظر کمالات روحی متخلق به اخلاق الله شد به قرب الهی رسیده و اگر متخلق نبود دور است .
معنای مطالعه:
مطالعه از طلوع است، از ریشه "طلع" یعنی کاری که باعث طلوع حقیقتی در ذهن انسان می شود.
مطالعه، یعنی یادگیری و آموختن چیزی که نمی دانی. با مطالعه باید احساس کنی که به مجهولی رسیده ای، اطلاعات تازه ای، فهم نوی، شناخت جدیدی، در تو طلوع کرده است. روشن شده ای، طلوع، باعث روشنایی است. خورشید حقیقت که طلوع می کند، جهان عقل و دل انسان روشن می شود.
با مطالعه باید روشنی را در خویش احساس کنی. گاهی انسان مقاله یا کتابی را می خواند، اما مطالعه نمی کند، یعنی روشن نمی شود. به فهم تازه ای نمی رسد، چیز نوی بدست نمی آورد، این مطالعه نیست، روش مطالعه و کتابی که برای مطالعه انتخاب می کنی هم مهم است. کتاب باید آموزنده و روشنایی بخش درون انسان باشد.
هر کتابی خواندنی نیست. بزرگان دانش توصیه می کنند که در انتخاب کتاب دقت کنیم، کتابی خواندنی است که زمینه طلوع خورشید حقیقت را در انسان فراهم آورد. کتابی خوب است که تو را به کشف واقعیت نزدیک کند، برخی از کتاب ها و مقاله ها انسان را از حقیقت دور می کنند، باعث انحراف از واقعیت می شوند، نویسنده ای که خودش با حقیقت آشنا نیست چگونه می تواند مخاطبان خود را با آن آشنا کند. کسی که خودش خواب است، چگونه دیگران را بیدار می کند. سخنوری که گمراه است، چگونه ممکن است دیگران را هدایت نماید.
لازم نیست حتما کتاب تدوینی و نوشته های دیگران را بخوانی، در کتاب طبیعت و تکوین هم می توانی مطالعه کنی، به جهان طبیعت نگاه کن، در راز و رمز خلقت الهی بیندیش، جمال و جلال خدای را در آن ببین و به عظمت حق تعالی اعتراف کن. مطالعه در کتاب آفرینش یکی از بهترین روش های مطالعه است و کتاب خلقت خدا بهترین کتاب خواندنی برای انسان می باشد.
در عالم درونی خودت نیز می توانی مطالعه کنی. معرفت نفس و مطالعه کتاب انفسی در کنار مطالعه طبیعت و کتاب آفاقی و همچنین کتاب های تدوینی الهی و بشری، همه راه ها و منابع مطالعه و آشنا شدن با حقیقت هستند.
ضرورت مطالعات اسلامی:
در بحث هدف سیر مطالعات اسلامی گفته شد که هدف از اینگونه مطالعات، زمینه سازی برای تقرب به خداوند و کمک به شکوفایی جامعه است، بنابراین درک اهمیت و ضرورت این سیر مطالعاتی، وابسته به درک اهمیت زندگی انسان و به خصوص هویت انسانی و الهی او است.
ما تا اهمیت هویت انسانی و الهی و قصد تقرب به خداوند در زندگی خود را درک نکنیم، به درستی قادر به درک ضرورت سیر مطالعاتی یا تحصیل علم و دانش و تفکر و تحقیق نیستیم. تمامی این مراحل و فعالیت های شناختی مربوط به عرصه دین، در راستای تحقق چنین زندگی ای قرار دارد.
مردمی که به راحتی به زندگی بشری و طبیعی خود سرگرم و غافل از همه چیز به زندگی عادی مشغول اند، به این دلیل است که خود را نمی شناسند و نمی دانند که آنها انسان هستند، خدای متعال در نهاد آنها کشش فراوانی برای رشد قرار داده است.
زندگی محدود به خوردن و خوابیدن و تلاش اقتصادی نیست. انسان می تواند از پله های کمال و مراتب نزدیکی به خداوند به گونه ای بالا رود که اراده اش مظهر اراده خدا شود و آینه تمام نمای صفات و کمالات الهی باشد.
آنها نمی دانند که هویت واقعی آنها بشری نیست. آنها هویت انسانی و الهی دارند و می توانند درجه زندگی خود را به گونه ای افزایش دهند که مایه حیات جهان و دیگر انسان ها باشند.
ضرورت مطالعات اسلامی بر اساس ضرورت آموختن و نیاز انسان به دانش و معرفت اسلامی در راستای افزایش درجات حیات و تقرب به خدای متعال درک می شود.
انسان در راستای ارتقای مراتب زندگی خود، از ابتدای تولد و حتی قبل ازآن می آموزد و فرایند آموزش تا هنگام مرگ و حتی پس از آن در عالم برزخ نیز ادامه می یابد . اگر پیامبر خدا (ص) فرمود: ز گهواره تا گور دانش بجوی، به خاطر نیاز پیوسته انسان به غذای دانش و بیداری از خواب غفلت و احیای هویت معنوی خود در راستای قرب الهی است.
چرا باید مطالعه کنیم؟ چون ما انسانیم و در نهاد ما استعداد خدایی شدن وجود دارد. بنیادی ترین دلیل نیاز ما به مطالعه دینی، این است که انسانیت ما با چنین مطالعه ای شکل می گیرد. بدون مطالعه و دانش اندوزی انسان به هیچ قدرت و توانایی ای نخواهد رسید.
به قول فردوسی: توانا بود آنکه دانا بود. چه دلیلی مهمتر از این که ما بدون مطالعه و آگاهی جز یک هویت بشری و طبیعیت حیوانی ناقص نیستیم. همه انسانیت، کمال و سعادت انسان در گرو کسب دانش و آگاهی است.
سیر مطالعات اسلامی در حقیقت نوعی مهاجرت و در مسیر کمال و راه خداوند قرار گرفتن است. قرآن کریم در این زمینه می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید، چرا هنگامی که گفته می شود در راه خدا حرکت کنید، سنگین به زمین می چسبید آیا به زندگی دنیا و از دست دادن حیات اخروی راضی هستید. پس بدانید که زندگی دنیوی در مقابل زندگی اخروی کالای کمی است. یا ایها الذین آمنوا ما لکم اذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثاقلتم الى الارض ارضیتم بالحیاة الدنیا من الآخرة فما متاع الحیاة الدنیا فی الآخرة الا قلیل. توبه، 38.
اگر به سوی خداوند مهاجرت نکنید، به عذاب دردناکی دچار می شوید و به جای شما قوم دیگری را به جای شما قرار می دهد، چیزی به او ضرر نمی رساند و خداوند بر هر کاری توانا است. الا تنفروا یعذبکم عذابا الیما و یستبدل قوما غیرکم و لا تضروه شیئا و الله على کل شیء قدیر توبه، 39.
برای نجات از دنیا و ورود به جاده سعادت و نیکبختی، چاره ای جز این نیست که انسان با کسب علم و سیر و سلوک نظری، همراه با عبادت و سیر و سلوک عملی، رحل اقامت از دنیا برچیند و به سوی حیات معقول انسانی و عرفانی کوچ کند و اهل این عوالم شود که اهل بهشت و قرب اند.
قدرت و توانایی، نجات و سعادت انسان در گرو چنین حرکتی است. البته ما از طبیعت خالی نمی شویم، ولی باید از دنیا نجات یابیم. طبیعت، غیر از دنیا است. در طبیعت هستیم، اما اهل دنیا نباید باشیم. اگر در طبیعت جا خوش کنیم و بدان رکون نماییم، اهل دنیا می شویم و در نتیجه ریشه های کفر و شرک در درون ما خواهد رویید و در آخرت نیز به سعادت نخواهیم رسید.
دنیا و طبیعت سنگینی خاصی دارد که باعث خواب آلودگی معنوی انسان می شود. دنیا مخدر روح آدمی است، اگر انسان توجه نکند و به لطایف الحیل خویش را از این خواب آلودگی نجات ندهد، در غفلت می ماند و هنگامی بیدار می شود که دیر شده و فرصت ها از دست رفته است. در روایت است که مردم خوابند، وقتی که می میرند، بیدار می شوند. الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا.
به طور حتم اولین و بزرگترین مشکل انسان در زندگی، خواب غفلت است و برای غفلت زدایی راهی جز تحصیل علم و آگاهی نداریم. داروی بیداری و حرکت آفرینی انسان دانش و آگاهی است، با مطالعات اسلامی است که انسان بیدار می شود و حرکت می کند، به عالم عقل و دل، نفوذ می نماید، راه خود را به سوی خداوند باز می کند و نجات می یابد.
تعلم و تعقل:
مدیریت زندگی انسان را عقل به عهده دارد. انسان ابتدا می اندیشد، انتزاع، تجرید، تحلیل، محاسبه و مقایسه می کند و هستی و نیستی و خوب و بد اشیا و اعمال را می سنجد و سپس تصمیم می گیرد و وارد عمل می شود. حتی زندگی عرفانی و عبودی انسان نیز از عقل نور می گیرد، در روایت است که العقل ما عبد به الرحمان. هنگامی که حیات عقلانی انسان تقویت می شود، این نیرو روی زندگی عبادی و عرفانی انسان نیز اثر مثبت می گذارد و آدمی به هدایت این قوه رحمانی به سوی عشق الهی رهنمون می شود.
عقل بر دو گونه است، عقل ورزیده و عقل ناورزیده. عقل ناورزیده، یعنی عقلی که از شکوفایی حداقلی برخوردار است، در تمامی انسان ها کم و بیش یافت می شود و آنها با همین عقل زندگی طبیعی خود را مدیریت می کنند و به دلیل همان ناورزیدگی در بسیاری از اوقات راه را به خطا می روند، دچار انحراف و گمراهی می شوند و چه بسا گفتار شقاوت می گردند و عاقبت بدی را برای خویش رقم می زنند.
انسان اگر بخواهد راه زندگی را به درستی بشناسد و بپیماید، به عقل ورزیده که به حداکثر و یا حد نصاب شکوفایی رسیده باشد، نیاز دارد تا بتواند حوادث زندگی را به درستی دریابد، در محاسبات عقلانی خویش دچار سردرگمی و خطا نشود و راه صحیح زندگی را به درستی انتخاب نماید.
ورزیدگی عقلانی به طور کلی از طریق آگاهی تحقق می یابد، انسان هر چه آگاه تر بیدارتر و عاقلتر، منتهی این آگاهی گاهی از طریق دانش آموزی، مطالعه و تفکر بدست می آید و گاهی هم از راه تجربه عملی دانسته ها تحصیل می شود.
تجربه عملی مربوط به عملکرد خارجی افراد است، یعنی کارهایی که شخصا و عملا باید در زندگی خویش تجربه کنند، و نتایج مثبت یا منفی آن را مشاهده نمایند و از این طریق بیاموزند.
آنچه ما در پی آنیم، تاکید بر ورزیدگی عقلانی از طریق سیر مطالعات اسلامی است، آگاهی و بیداری ای که از طریق دانش افزایی تامین می شود و زمینه را برای تجربه عملی و تکمیل عقل فراهم می آورد.
هدف سیر مطالعات اسلامی:
می دانیم که هدف اصیل و کلی زندگی انسان از نظر اسلام، قرب به خداوند است و هدف سیر مطالعات اسلامی نیز چیزی خارج از این مسیر نیست.
راه رسیدن به قرب الهی ایمان و عمل صالح است, ولی هم ایمان و هم عمل صالح در درجه اول به شناخت و معرفت نیازمند است, زیرا زیر ساخت ایمان و عمل بر معرفت و آگاهی استوار است.
بنابراین اولین نیاز حرکت عملی انسان در مسیر خدایی شدن و خودسازی نیاز به دانش و آگاهی است و سیر مطالعات اسلامی تامین کنند نیازهای شناختی انسان برای رسیدن به خداوند و نزدیکی به او است.
از طرفی می توان گفت: خداوند یعنی ذات دانایی و توانایی، بنابراین انسان اگر بخواهد به خداوند نزدیک شود، باید مظهر دانایی و توانایی او گردد.
انسان از نظر جایگاه خود در هستی مظهر خداوند دانا و توانا است و به همین دلیل هم خلیفه خدا در روی زمین نامیده شده است و بر جهان هستی از جانب خدای متعال ولایت و سلطنت دارد. آگاهی و دانش زمینه ساز رسیدن انسان به چنین جایگاهی در زندگی خود است.
از یک نگاه می توان گفت: زندگی انسان چیزی جز مبارزه با ضعف ها و نقص ها و تلاش برای کسب قدرت علمی و توانمندی عملی و ارادی برای نزدیکی به خدای متعال نیست.
تمام رنجی که بشر می برد از نقص ها و ضعف های خود و دوری از خدای متعال است و راهبردی که قرآن کریم بدان فرا می خواند, یعنی علم، ایمان و عمل صالح برای توانمند سازی انسان و نزدیک ساختن او به خداوند است.
اگر چه مهمترین ارزش از نظر اسلام ایمان و عمل صالح است, زیرا این دو بالاترین عواملی است که به انسان قدرت و توانایی و قرب می دهد، ولی همه این ویژگی ها به آگاهی وابسته است.
اطلاع و آگاهی زیر ساخت توانایی, ایمان و کارآمدی انسان در مسیر زندگی و قرب الهی است. انسان ناآگاه و جاهل از خداوند دور است و هیچ کاری از او در جهت شکوفایی خود و جامعه در مسیر تعالی و خدایی شدن، ساخته نیست.
مهمترین صفتی که اسلام بدان فرا می خواند صفت علم است. آیات و روایاتی که در باب علم داریم آنقدر فراوان است که می توان گفت: از حد شمارش خارج است.
بنابراین هدف کلی مطالعه در هر زمینه ای آموختن و یادگیری است، ولی هدف خاص مطالعات اسلامی، آموختنی هایی است که او را در مسیر کسب قدرت ایمان و مدیریت عملی زندگی و در نهایت قرب الهی قرار می دهد و استعداد و توانایی های وجود او را بارور و شکوفا می کند.
علم و دانش اگر چه وجودش ارزش ذاتی دارد و به هوشمندی انسان و وصول معرفتی به خداوند می انجامد، ولی در بسیاری از عرصه ها نیز مقدمه عملکرد است و هنگامی ارزش نهایی پیدا می کند که به توانایی عملی شکوفا نمودن شخصیت انسان و راهبری جامعه در مسیر خدا بیانجامد.
انسان بدون اطلاع و آگاهی هیچ قدمی در زندگی مادی و معنوی خود نمی تواند بردارد. هر حرکتی نیازمند دانشی است و هر موفقیتی مرهون آگاهی انسان است.
انسانیت و کمال انسان با آگاهی و اطلاع شروع می شود و با عمل و عبودیت خداوند ادامه می یابد و به ولایت و قرب الهی می انجامد.
کسی که آگاهی ندارد، انسان واقعی محسوب نمی شود. آدم جاهل از ایمان و عبودیت خداوند و وصول به عشق و عرفان و مقام ولایت خداوند و از تمامی ارزش های انسانی و الهی محروم می ماند.
31-1-87
کمال و قرب به خدای تعالی
گفته شد که کمال انسان با واژه "قرب" معنا می یابد و قرب به معنی نزدیکی به خداوند، بهترین واژه ای است که می تواند کمال انسان را تعریف و توجیه نماید.
برای باز شدن و فهمیدن معنای قرب و برای اینکه بدرستی معنای قرب و حقیقت آن را دریافت نماییم، لازم است با مبانی نظری آن؛ یعنی اصل مظهریت، نوع مظهریت نسبت به حق تعالی و همچنین کمال او آشنا شویم.
در تعریف اهل معرفت، تمامی پدیده های عالم، مظهر ذات هستی هستند و در منطق ایشان همه مخلوقات با واژه مظهر تعریف می گردند؛ بنابراین رابطه انسان و خدای متعال نیز با واژه ظهور تعریف می شود، خدای تعالی که ذات هستی بدون تعین است، ظاهر شونده و تعین یابنده به صور اشیاء و از جمله انسان است.
مطابق این تعریف رابطه اشیاء و انسان با حق تعالی جز با واژه ظهور قابل تعریف نیست. بهترین ، کاملترین و عالمانه ترین تعریفی که از پدیده ها به طور عام و از انسان به طور خاص می توان ارایه داد، تعریف آن به عنوان مظهر حق تعالی است، البته مظهریت وجه مشترک و مانند "جنس" برای تمامی موجودات است و هر پدیده ای با اسم خاصی که در او غلبه یافته از سایر اشیاء ممتاز می گردد.
منتهی هر پدیده مظهر برخی از اسماء و صفات الهی است، ولی انسان که بزرگترین و کامل ترین ظاهر شدة او در کل هستی است، مظهر تمامی اسماء و صفات حق تعالی گردیده است؛ بنابراین، منشا تفاوت و کثرتی هم که در مخلوقات مشاهده می شود، مربوط به قوت و ضعف مرتبه ظهوری، نوع ظهور و غلبه اسم خاص درآنها است و از آن جهت که همگی مظهر حق هستند تفاوتی ندارند.
اهل معرفت انسان را کون جامع و مظهر تام حق تعالی معرفی نموده اند، در تمامی آموزه های دینی و فلسفی نیز انسان، به عنوان اشرف مخلوقات و برترین مظهر هستی معرفی شده است، دلیل آن هم جامعیت انسان نسبت به سایر اشیاء است، به این معنا که انسان به صورت استعداد و قوه، از ظرفیت کامل نسبت به صفات کمال هستی، برخوردار است و از این نظر نقصانی در او مشاهده نمی شود و توانایی فعلیت دادن به تمامی این استعداد را نیز دارد.
کمال انسان در همین مظهریت او نهفته است، انسان به هرمیزان که در مظهریت خود نسبت به خدای متعال قوت و شدت یابد و با تلاش و کوشش خود، استعداد و نیروهای نهفته در درونش را شکوفا نماید به همان میزان به کمال رسیده و شایسته عنوان انسان کامل می گردد.
معنای قرب نیز در حقیقت، چیزی جز شکوفایی استعدادهای الهی نهفته در وجود انسان و به تعبیر دیگر، قوت یافتن در مظهریت، نسبت به صفات باری تعالی نیست و انسان، به هر مقدار که مظهر زیبایی، کمال و سنت های حاکم برهستی شود، به خدای تعالی نزدیک شده و از این رهگذر به کمال و سعادت دست یافته است.
کمال و شکوفایی استعدادها
کمال هر موجودى به شکوفایی قوا و استعداد های خاص نهفته در او است . به عبارت دیگر با شناخت قوا و استعدادهاى هر موجود مىتوان غایت وجودى و کمال او را شناخت.
استعدادهاى همه موجودات یکسان نیست. استعداد نهفته در یک موجود زنده با استعداد موجودات بى جان متفاوت است در میان موجودات زنده نیز کمال وجودى گیاهان با کمال حیوانات فرق دارد و هر نوع از انواع حیوان نیز کمال خاص خود را داراست، قوا و استعدادهاى یک اسب با استعدادهاى یک پرنده متفاوت است، یک اسب وقتى به کمال دست مىیابد که راهوار سریع و مقاوم باشد ولى یک پرنده گاه با صداى خوش و گاه با پرواز بلند به کمال خود مىرسد. در عقاب استعداد بلند پروازى نهفته است و در بلبل استعداد خوش الحانى.
استعدادهاى موجودات دو گونهاند: استعدادهاى خاص یک نوع و استعدادهاى مشترک میان چند نوع و کمال هر نوع به فعلیت یافتن استعدادهاى خاص آن بستگى دارد.
براى شناخت کمال انسان باید قوه اختصاصى او را در نظر گرفت. استعداد خاص انسان قرب به خداوند و کسب قدرت ولایت و خلافت خداوند در روی زمین است.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید