بازدید امروز : 211
بازدید دیروز : 549
س- شطحیات عرفانی چیست، چه کسانی با آن خالف اند؟
ج- ناگزیر از آنیم که پاسخ شما را با توضیحی در معانی لغوی و اصطلاحی شطح شروع و سپس با بیان مختار و برگزیده ای از ارزیابی های بزرگان (موافق و مخالف) درباره آن پیگیری نماییم و گردآوری و داوری تمامی نظرات موافق و مخالف را به عهده شما بگذاریم که خود تحقیقی مستقل و جامع خواهد بود؛ و اما:
الف) معنای لغوی شطح
«شطح» در لغت به معناى سرریز دیگ (مقدارى از محتواى آن که هنگام جوشیدن از لبه آن مىریزد)؛ و کلمهاى است که با آن بزغاله یک ساله را مىرانند و دور مىکنند؛ و همچنین به معناى خارج شدن از احکام جارى و مقرر است.(ر.ک: لغتنامه دهخدا و فرهنگ معین؛ ذیل کلمه شطح).
روزبهان بقلی می گوید: «در عربیت گویند: شطح یشطح، اذا تحرّک، شطح حرکت است؛ و آن خانه را که آرد در آن خرد کنند مشطاح گویند، از بسیاری حرکت که در او باشد.(شرح شطحیات، روزبهان بقلی شیرازی، ص 56). فیروزآبادی می گوید: «شطح بالکسر و تشدید الطأ: زجر للعریض من اولادالمعز؛ شطح به کسر و تشدید طأ صدایی است که برای راندن و جمع کردن بچه بزهای پخش شده در می آورند.» .(قاموس اللغه، مجد الدین فیروز آبادی، ذیل کلمه «شطح»). صاحب تاج العروس که یکی از متبتع ترین دانشمندان لغت است، می گوید: اکثر ائمه لغت این کلمه را ذکر نکرده اند، تنها بعضی از صرفیون آن را در باب اسماء اصوات ذکر نموده اند. او سپس از یکی از استادان خود نقل می کند که او گفته: من در کتب لغت بر این کلمه واقف نگشتم، گویا این کلمه، عامیانه باشد، در عین حال در اصطلاح تصوف به کار می رود. (تاج العروس، زبیدی، 2/172)
ب) معنای اصطلاحی شطح
در اصطلاح عرفان و تصوّف، کلمات و سخنان متناقض نما و یا «پارادوکسیکال» که ظاهرى متناقض با عقل و یا شرع دارند و گاه کفرآمیز و خلاف آموزه های الهی جلوه می کنند و بر زبان بعضى، در حال وَجد و ذوق و مستى و غلبه حال و بىخودى جارى مىگردند، شطحیات گفته می شود. به عبارت دیگر «سخنی را گویند که ظاهر آن به شرع راست نبود؛ و گویند سخنی است که زبان از گفتن آن تنفر داشته باشد و گوش از شنیدن آن کراهت دارد ... و آن بیان امور و رموز است در وصف وجد؛ و عباراتی که وصف حال و شدت وجد را کند، شطح گویند؛ و گفته شده است که شطح کلمه ایست که بوی خود پسندی بدهد و ادعا از آن استشمام شود و آن در بین محققان نادر دیده شده است.» (عرفان و تصوف، داوُد الهامی، ص226). این نوع کلمات ظاهرى ناپسند و کفرآلود دارند به طورى که انسانهاى معتقد و بندگان خاکسار هنگام توجه و هوشیارى از تصور آنها نیز دورى مىجویند ولى در عین حال برخی توجیهات و تأویلاتى براى آنها بیان کردهاند.
زبیدی، صاحب تاج العروس که خود شارح احیاء العلوم غزالی نیز می باشد، تفسیر اصطلاحی شطح را از شیخ خود چنین نقل می کند: «و اشتهر بین المتصوفة الشطحات و هی فی اصطلاحهم عبارة عن کلمات تصدر منهم فی حالة الغیبوبة و غلبة شهود الحق تعالی علیهم بحیث لایشعرون حینئذ بغیرالحق؛ کلمه شطحات در میان متصوفه مشهور شده و آن در اصطلاح ایشان عبارت است از سخنانی که در حال بی خودی و غلبه شهود حق بر آنان، از ایشان صادر می گردد، به طوری که در آن هنگام جز حق نبینند.»(تاج العروس؛ ط مصر، 2/172) قاضی عبدالنبی نیز گفته است: شطح سخنی است که در حال مستی و غلبه سلطان حقیقت گفته شود، و آن کلماتی است که از آنها بوی هیجان و بیهوده گویی به مشام رسد و ظاهر آن مخالف علم و خارج از حدّ معروف باشد.(دستورالعلماء، قاضی عبدالنبی، 2/214). روزبهان پس از شرح لغوی شطح می نویسد: پس در سخن صوفیان شطح مأخوذ است از حرکات دلشان... از صاحب وجد کلامی صادر شود از تلّهب احوال و ارتفاع روح در علوم مقامات که ظاهر آن متشابه باشد، و عبارتی باشد، آن کلمات را غریب یابند چون وجهش نشناسند و در رسوم ظاهر، و میزان آن نبینند، به انکار و طعن از قائل مفتون شوند.( شرح شطحیات، روزبهان بقلی شیرازی، ص 57)
ج) چند دیدگاه در ارزیابی شطحیات
در ارزیابی بزرگان از شطحیات، می توان چند دیدگاه را به اجمال گزارش کرد:
1. چنانچه در بخش (ب) برشمرده شد، بسیاری از متصوفه، منشا شطحیات را حالت وجد و مستی و بی خودی عارف می دانند، و آن را به عنوان نشانه کمال و عظمت و وصول ذکر می کنند، و جمله های بالا و بلند در مورد آن به کار می برند، از قبیل غلبه شهود حق غلبه سلطان حقیقت و امثال این عبارات؛ که گزارش شد.
2. برخی از بزرگان، صدور جملاتی مانند «سبحانی ما اعظم شانی» و امثال اینها را از با یزید و اقران او منکر شدند، یا محمل صحیح برای آنها تصور کرده اند؛ به عنوان مثال، صدرالمتالهین می فرماید: «و اما ابویزید البسطامی فلایصح ماحکی عنه لا لفظاً و لا مفهوماً و معنی. و ان ثبت انه سمع منه ذلک، فلعله کان یحکی عن اللّه تعالی فی کلام یردد فی نفسه، کما لو سمع منه و هو یقول: انا اللّه لااله الا انافاعبدونی. فانه ما کان ینبغی ان یقال ذلک الا علی سبیل الحکایه» (کسر اصنام الجاهلیة، ملاصدرا شیرازی، ص 29) یعنی: و اما بایزید بسطامی، آنچه را که از او نقل می کنند صحیح نیست، نه از حیث لفظ، و نه از حیث مفهوم و معنا، و اگر ثابت شود که آن جمله از او شنیده شده، می توان گفت که او آن جمله را از قول خدای تعالی با خود تکرار می کرده، مانند اینکه از او شنیده باشند که از قول خدا می گوید: انااللّه لااله الا انافاعبدونی، پس براستی سزاوار و جایز نیست که این جمله جز بر سبیل حکایت گفته شود.
البته پیشتر از ایشان، غزالی نیز در صحت صدور آن جمله مشهور از بایزید شک و تردید نمود و در فرض صحت صدور، سه محمل صحیح برای آن ذکر کرد که خلاصه آن محامل چنین است: اولاً اینکه او آن جمله را بر سبیل حکایت از خداوند گفته؛ و این همان محملی است که از ملا صدرا نیز نقل شد. ثانیاً اینکه او خود را از دام شهوات و نفسانیات رها ساخته و با قدم معرفت از موهوم و... گذشته بود، پس باشد که با گفتن سبحانی اشاره به تنزّه نفس خود، و با گفتن ما اعظم شانی اشاره به عظمت شأنش نسبت به شأن سایر خلق که مانند او نیستند، کرده است. ثالثاً آن جمله در حال سکر و غلبه حال از او صادر شده و این همان محملی است. عبارات غزالی چنین است: «و قول ابی یزید ان صح عنه سبحانی ما اعظم شانی: اما ان یکون ذلک جاریاً علی لسانه فی معرض الحکایة عن اللّه تعالی، کما لوسمع و هو یقول: لااله الا انافاعبدنی. لکان یحمل علی الحکایة، و اما ان یکون قد شاهد کما لاحظه من صفة القدس، علی ما ذکرنا فی الترقی بالمعرفة عن الموهومات و المحسوسات و بالهمة عن لحظوظ و الشهوات، فاخبر عن قدس نفسه فقال: سبحانی، و رای عظم شانه بالاضافة الی شان عموم الخلق فقال: ما اعظم شانی... و یکون قدجری هذااللفظ علی لسانه فی سکر و غلبة حال».(المقصد الاسنی؛ ط مصر، ص 149)
جلال الدین محمد مولوی نیز شطح معروف با یزید بسطامی را که گفته بود: «سبحانی ما اعظم شانی»، در مثنوی خود حکایت کرده و آن را با کرامتی از وی نیز مقرون ساخته است؛ آنجا که می گوید: با مریدان آن فقیر محتشم/ بایزید آمد که نک یزدان منم
گفت مستانه عیان آن ذوفنون/ لااله الّا انا ها فاعبدون ...
و علامه محمد تقی جعفری، در شرح خود بر مثنوی معنوی و در ذیل این ابیات می نویسد: «نکته ای را که مولوی متذکر می شود این است که موجودیت انسانی بایزید کوچک تر از آن است که بگوید: «سبحانی ما اعظم شانی» زیرا این توصیف از آن خداست و بس. اما این که جمله مزبور از دهان بایزید و جمله «انا الحق» از دهان حسین بن منصور حلاج درآمده است، گوینده این جمله در حقیقت خود خدا بوده است که در حالت بی خودی این دو مرد خدا، بر زبانشان جاری کرده، چنان که درختی به صدا درآمد و گفت: «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی(طه/14)؛ به تحقیق منم الله، خدایی جز من وجود ندارد، پس عبادتم کن و نماز را به یاد من برپا دار». شیخ محمود شبستری این مضمون را چنین گفته است: روا باشد انا الحق از درختی/ چرا نبود روا از نیک بختی؟!» (شرح مثنوی معنوی، علامه محمد تقی جعفری، ج 10، ص 351).
3. گروه قابل توجه ای از علمای ربانی و عرفای شیعی، به صراحت تأویلات نابجا و سخنان اعجاب آور و غیر منطبق با منطق دینی و منافی معارف الهی مدعیان را به اسم «شطحیات» غیر قابل توجیه می دانند. به عنوان مثال، علامه کمالی دزفولی (ره) ضمن بیان این نکته که «به هر حال همه کلمات و بروزات هر مقامی باید بر فرهنگ توحیدی تنزیهی اسلام منطبق باشد»، یکی از آسیب های جدی رواج آموزه های این چنینی را، «مخدوش کردن فرهنگ اصیل و منطقی اسلام» و «بهانه دادن به دست دشمنان» دانسته و در نقد مکتب تصوف و بیان ادله رد امثال اینگونه تأویل های صوفیه، به خطای فاحشی که شیخ شبستری در توجیه سخن منصور حلاج مرتکب شده، اشاره می کند و می نویسد: « با هیچ تأویلی نمی توان گفتن شطحیات را، آنجا که برخلاف معارف اسلامی است، روا دانست. شبستری با همه معلوماتی که داشته، بعید است که در گلشن راز می گوید: روا باشد انا الحق از درختی/ چرا نبود روا از نیک بختی
زیرا مطابق نصّ قرآن مجید، درخت «انا الحق» نگفته بود؛ بلکه آواز انا الحق از «میان درخت» شنیده شده بود؛ قوله تعالی: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الأیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ» (قصص/30)؛ یعنی چون(موسی) به سوی شعله نورانی آمد، ندا داده شد از کنار راست وادی ایمن (مهد امن و امان) در بقعه مبارکه (جایگاه تجلّی) از درخت که ای موسی به درستی که من الله پروردگار عالمیانم».صوتی که نقطه موحی الیه آن را می شنود، ندا از میان درخت است نه از درخت؛ و منادی خداوند است نه درخت. (عرفان و سلوک اسلامی، علامه سید علی کمالی دزفولی، بخش نهم، مشکلات صوفیه).
حضرت امام خمینی نیز در اواخر کتاب «مصباح الهدایة الی الخلافة و الولآیه» ، و در ضمن نقل مخلص رساله اسفار اربعه عارف بزرگ آقا شیخ محمدرضا قمشه ای، رای خود را در مورد شطحیات اظهار فرموده است. به نظر حضرت امام، مستی و وجد و غلبه حال، قرار گرفتن عارف در آخر سفر اول، یا وارد شدن او در سفر دوم، منشا اصلی و مستقل صدور شطحیات نیست. امام پس از اینکه بیانی در مورد سفر اول و دوم ایراد می فرماید، اشاره به عامل اصلی و منشا صدور شطحیات می کند و آن را نقصان سالک و سلوک می داند: «والشطحیات کلها من نقصان السالک و السلوک».( مصباح الهدایة الی الخلافة و الولآیة، امام خمینی، ص 207) سپس در ادامه به یک اصل مهم اشاره کرده و می فرماید: «ولذلک بعقیدة اهل السلوک لابد للسالک من معلم یرشده الی طریق السلوک، عارفاً کیفیاته غیر معوج عن طریق الریاضات الشرعیة، فان طرق سلوک الباطنی غیر محصور و بعدد انفاس الخلائق».».( مصباح الهدایة الی الخلافة و الولآیة، امام خمینی، ص 207)
یعنی و از اینجاست که به عقیده اهل سلوک، سالک باید معلم و استادی داشته باشد که راه سلوک را به او نشان دهد، استادی که کیفیات سلوک را بشناسد، و سالک را از راه ریاضات شرعی منحرف نسازد، زیرا راههای سلوک باطنی نامحدود و به عدد نفسهای آفریده هاست. بیان امام در مورد استاد، حاوی نکات عمیق و اشارات علمی و عملی فراوان است. مسئله استاد مهم است، چرا که ریاضت، شرعی و غیر شرعی دارد؛ اگر ریاضتی را به دستور غیر اهل متحمل شدیم و آثاری را نیز مشاهده کردیم، نباید دل به آن آثار خوش داریم، زیرا اثر من حیث هو اثر که مطلوبیت ندارد، سم هم اثر دارد.
و باز حضرت امام خمینی (ره) در جایی دیگر از همین کتاب تأکید می کند: «و ما وقع من الشطحیات من بعض اصحاب المکاشفة والسلوک و ارباب الریاضة فهو لنقصان سلوکهم» (مصباح الهدایة الی الخلافة و الولآیة، امام خمینی، ص 111).
البته غیر از عرفای شیعی، نیز کسانی چون جرجانی، شطح را از زلّات و لغزشگاه های محققین می داند، زیرا دعوی به حقی است که مدعی عرفان بدون اذن الهی اظهار کرده است، آنجا که می گوید: «الشطح عباره عن کلمه علیها رائحه رعونه و دعوی و هو من زلّات المحققین فانه دعوی بحق یفصح بها العارف من غیر اذن الهی بطریق یشعر بالنباهه». (المع فی التصوف، ابو نصر سراج، ص 375).
البنه در طول تاریخ اسلامی، بسیاری از فقهای شیعی، در مقابله با صاحبان شطح و طامات و سخنان نامعقول و نامشروع آنها، حتی تا مرز تکفیر و صدور فتوی و حکم بر ضد ایشان نیز پیش رفتند.
د) نکته قابل توجه این است که از زبان اولیاى عظمای الهی و چهارده معصوم (ع) که در اوج قله بندگى خداوند و عرفان بوده و بالاترین مرتبه معرفت از آنِ آنان است و در عشق به خداوند و فناى در اسما و صفات و ذاتِ پاک او، گوى سبقت را از همه ربودهاند و درجه یقینشان به حدى است که به فرموده امیرمؤمنان(ع): «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً؛ اگر پرده از روى حقایق کنار رود بر میزان یقین من افزوده نمىگردد»، هرگز شطح و طامات و کلمات ناموزون و سخنان خارج از عرف شریعت و بیرون از چارچوب مقررات شرع مبین، شنیده و دیده نشده است و اساساً شطحیات در قاموس کلمات و صحیفه سخنان نورانى آنان جایى ندارد. این نشان دهنده مقام بلند و اوج معرفت و شناخت و گستردگى و عمق ظرفیت آنها است که حتى در حال فناى کامل در حق و جذبه روحانى، جانب ادب را نگاه مىدارند و در هر حال، کمال عبودیت و اوج بندگى را به نمایش مىگذارند.
باید دانست که بین عرفان حقیقی و عقل، ملازمت و ترابط وثیق، برقرار است. عرفان شیعی، عرفان منطبق بر عقل ملازم با شرع و مطابق منطق شریعت است. اگر جملگی عرفا برآنند که عرفان فراتر از عقل است، باز باید دانست که کلمه «فراتر» تنها به معنای ارزشگذاری است و از آن جهت به کار رفته که جهان عرفا را برتر و بالاتر نشان دهد و یا شاید آن را آسمانی بداند، نه خاکی؛ نه اینکه هدف از آن، به معنای تعارض آن دو با هم باشد.
هـ) در پایان، علاوه بر منابع مورد استناد در متن پاسخ، مطالعه کتب ذیل را در این زمینه پیشنهاد می کنیم:
شطحیات الصوفیه، عبدالرحمن بدوی.
مصباح الهدایة الی الخلافة و الولآیه، امام خمینی (ره).
عرفان و تصوف، داوُد الهامی.
فلسفه عرفان، دکتر سید یحیی یثربی.
عرفان نظری، دکتر سید یحیی یثربی.
مبانی عرفان و احوال عارفان، دکتر علی اصغر حلبی.
چگونه می توانم بنده واقعی خداوند باشم؟
خصوصیات بنده واقعى خداى تبارک و تعالى:
1- شناخت خدا: امام رضا(ع) مىفرمایند: «اول عباده الله معرفته...؛ اولین مرتبه عبادت خدا معرفت و شناخت خدا مىباشد» بنابراین یک بنده واقعى اول باید شناخت خدا پیدا کند. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: توحید، استاد مطهری.)
2- ایمان به خدا: از شناخت بالاتر و با ارزشتر ایمان به خدا مىباشد امام على(ع) مىفرمایند: «الایمان شجره اصلها الیقین... ؛ایمان درختى است که ریشه آن یقین است». پس بر حسب این روایت ریشه ایمان همان یقین قلبى است نه صرف اعتقاد و شناختى که در معرض رد واثبات است و در روایتى دیگر امام رضا(ع) مىفرمایند: «لا عباده الا بیقین؛ عبادتى نیست مگر با یقین». پس اصل شجره ایمان یقین است و یقین قوام بخش عبادت واقعى است در نتیجه ایمان به خدا عبادت واقعى را محقق مىسازد بنابراین بنده واقعى خدا باید علاوه بر شناخت خداایمان به خدا هم داشته باشد این نکته قابل ذکر است که مهمترین چیزى که ایمان را در قلب پا برجا و مستحکم مىکند ورع است که در کلام امام صادق(ع) آمده: «سئل الصادق(ع) ما الذى یثبت الایمان» قال: الذى یثبته فیه الورع والذى یخرجه منه الطمع؛ از حضرت سؤال شد چه چیزى ایمان را در قلب تثبیت مىکند؟ فرموند: چیزى که ایمان را در قلب تثبیت مىکند ورع (اجتناب از معاصى و شبهات حرام) مىباشد و چیزى که ایمان را از قلب خارج مىکند طمع (نسبت به گناهان و انجام معاصى) مىباشد».
3- شناخت دستورات خدا: شناخت دستورات خدا بعد از شناخت و ایمان به خدا شناخت فرستادگان الهى را نیز مىطلبد زیرا اول باید آنها را بشناسیم تا بعد به رسالت آنها پى ببریم و در زمان غیبت امام معصوم(ع) به شأن و رسالت علما و فقهاى عظام واقف گردیم که در این باب ازجهت نظرى و بحثهاى کلامى و اعتقادى باید به بحث نبوت و امامت رجوع کرد ولى از جهت صرف شناخت دستورات عملى کافى است که به رسالههاى عملیه مجتهدین کرام رجوع شود بنابراین بارجوع به رساله مىتوان واجب و حرام الهى را شناخت تا این ویژگى دیگر بنده واقعىخدا تحقق یابد.
4- ترجیح دستورات خدا: دستورات خدا را باید بر دستورات نفس شیطان و هر چیز دیگرى در عمل ترجیح داد امام سجاد(ع) مىفرمایند: «من عمل بما افترض الله علیه فهو من اعبد الناس»؛ هر کس به آنچه خدا بر او واجب کرده عمل کند از عابدترین مردم مىباشد».
امام على(ع) مىفرمایند: «لا عباده کاداء الفرائض»؛ هیچ عبادتى مثل انجام واجبات نیست». بنابراین انجام واجبات و ترک محرمات بر هر چیزى ترجیح دارد و نشانه دیگرى از بندگى واقعى خدا مىباشد.
5- استقامت در بندگى: بندگى خدا مادام العمرى و همیشگى است خداوند تبارک و تعالى به پیامبر اکرم(ص) در قرآن چنین خطاب مىکند: «فاعبده واصطر لعبادته...؛ او را عبادت کن و در راه پرستش او شکیبا باش». (مریم، آیه 65).
خستگى و عبادت و بندگى مقطعى از ساحت بنده واقعى خدا بدور است حضرت على(ع) مىفرمایند: «دوام العباده برهان الظفر بالسعاده؛ عبادت دوام دار و همیشگى دلیل قاطع ظفر و دستیابى به سعادت و خوشبختى است» (الغرر والدرر، باب العباده، ص 24 و 318).
این نکته درخور یادآورى است که مراد از عبادت فقط نماز و روزه نیست بلکه یعنى طاعت و فرمانبردارى از دستورات خدا که در مرحله اول فعل و انجام واجبات و ترک محرمات است زیرا مولا على(ع) مىفرمایند: «غایه العباده الطاعه؛ نهایت عبادت طاعت است». (همان، 30). بنابراین بندگى و سرسپردگى دائم نسبت به خداى تعالى از ویژگىهاى مهم بنده واقعى خدا مىباشد.
6- بندگى با آزادگى: بنده واقعى خدا باید به حدى برسد که فقط لذت و محبت و عشق او را به بندگى وادارد از شوق بهشت و ترس جهنم آزاد باشد.
امام صادق(ع) مىفرمایند: «ان العباد ثلاثه: قوم عبدوا الله عزوجل خوفافتلک عباده العبید و قوم عبدوالله تبارک و تعالى طلب الثواب فتلک عباده الاجراء و قوم عبدوا الله عز و جل حبا له فتلک عباده الاحرار و هى افضل العباده؛ بندگان سه گونهاند:
1- گروهى از روى ترس (از جهنم و عذاب الهى) خداى عز وجل را عبادت مىکنند که این عبادت از آن بردگان مىباشد.
2- گروهى با دلخواهان ثواب (و دریافت پاداش و بهشت) خداى تبارک و تعالى را عبادت مىکنند که این عبادت ازآن مزدبگیران مىباشد.
3- گروهى به خاطر حب وعشق (حقتعالى) خداى عزوجل را عبادت مىکنند که این عبادت، بهره آزادگان (و وارستگان از بند غیرعشق) مىباشد و همین عبادت هم برترین عبادتها مىباشد». (میزانالحکمه، ج 6، ص 17، روایت 11346).
تذکر: وصول به این قسم اخیر عبادت، سالهاى دراز و پیاپى را مىطلبد البته اگر انسان استقامت در بندگى داشته باشد به مرور زمان شمهاى از آن حال را در خود مىیابد. در این قسم اخیر نه تنها عبادت از ریا و عجب خالص است بلکه از ترس جهنم و اراده ثواب هم خالص است آزاد از هر قید غیرخدایى است.
7- چشم به کرم خدا نه عمل خود داشتن: بنده واقعى خدا همیشه خود را مقصر مىبیند و عمل خود را به هیچ مىانگارد براى عمل خود قدرى قائل نیست و پیوسته چشم به کرم کریم دوخته نه از غرور عمل باد در پوست انداخته امام صادق(ع) مىفرمایند: «علیک بالجدولا تخرجن نفسک من حد التقصیر فى عباده الله تعالى و طاعته، فان الله تعالى لایعبد حق عبادته؛ بر تو باد کوشیدن (و جد و جهد در عبادت) و نفس تو از حد تقصیر در عبادت و طاعت خداى تعالى خارج نشود (و خویش را مقصر بداند) زیرا خداوند تعالى آن گونه که شایسته پرستش است عبادت نمىشود». (همان، ص 25، روایت 11407).
اینها پارهاى از خصوصیات مهم بنده واقعى خدا مىباشد که فقط با عمل دقیق به آن مىتوان بنده واقعى حضرت دوست شد.
چطور حضرت علی (ع) در نماز متوجه سائل بود و به او انگشتر داد، ولی تیر از پایش در آوردند و متوجه نشد؟
امامان معصوم(ع) به خصوص امیر مومنان علی(ع) که امام اول و در راس عارفان بالله است، همگی انسان های کامل هستند، آنهم در نهایت کمال و وصول به حق تعالی. وقتی می گوییم انسان کامل یعنی دارای مقام جمعی و در نهایت وصول و حضور قلب.
عرفا کسی را کامل و صاحب مقام جمعی می دانند که در حال توجه به کثرت از وحدت غفلت نمی کند و همچنین در حال توجه به وحدت از کثرت ها رویگردان و بی توجه نیست. از منظر ایشان کسانی که هنوز به این مرحله نرسیده اند و با غرق شدن در بحر وحدت و خداوند، از کثرت ها غافل می شوند و یا با ورود به عالم کثرت ها، جهت وحدت هستی را فراموش می کنند، عارف کامل و صاحب مقام جمعی محسوب نمی شوند.
علی(ع) که امام عارفین است نیز دارای چنین مقامی بود. در نماز هم به خداوند توجه داشت و غرق حضور و دریای وحدت بود و هم از بندگان خدا غافل نبود و به فقرا توجه داشت و لذا انگشتری خود را به فقیر داد و این در عین حضور قلب و توجه کامل بود.
البته یک مرتبه از حضور قلب هم که مربوط به مراتب پایین تر عرفان است این است که انسان با توجه به خدا از مردم و بندگان خدا غافل شود و جز حق همه را فراموش نماید.
عرفا گویند اتفاقا مرتبه اول و جمعی حضور قلب کاملتر از مرتبه دوم است , زیرا در این مرحله آنچنان بنده فانی در رب و وصل به اوست که از آن مرتبه به شهود عالم می پردازد و به اصطلاح مرتبه لاحجاب مطلق است . نه حضور غیب مانع حضور عالم شهود است و نه بالعکس . آنچه هیچ گاه در نمازهای آنان وجود نداشته , حجاب شدن عالم شهود نسبت به عالم غیب است .
به عبارت دیگر باید دانست که تفاوت امامان با برخی عرفای میان راه در آن است که گروهی از عرفا وقتی در یکی از مقامات سیر و سلوک هستند حضور در مقامات دیگر برای آنان به آسانی ممکن نیست ولی امامان دارای آنچنان توانمندی روحی و معنوی هستند که به آسانی می توانند دو عبادت نماز و زکات را همراه با یکدیگر و بدون کاستی در حضور قلب و اخلاص انجام دهند و آنجا که امور شخصی و مادی مطرح است , همان مقام معنوی خویش را حفظ کنند و درد جسمی , آنان را از حالت «وصال» و «مقام فنا» خارج نگرداند.
برخی گفته اند که وقتی تیر را از پای حضرت خارج ساختند، حضرت متوجه نشد. این معنا درست نیست. خارج نمودن تیر و تکان نخوردن حضرت به این معنا نیست که حضرت متوجه خروج تیر و درد حاصل از آن نبود. اگر اینطور باشد که دلالت بر نقصان علم و آگاهی حضرت می کند. ایشان متوجه بود، ولی با توجه به خداوند و ارتباط معنوی با مبدا هستی آنچنان قدرتی در خویش احساس می نمود که می توانست به راحتی درد تیر را تحمل کند و آنچنان لذتی می برد که رنج و درد حاصل از تیر برایش آسان می نمود و این باز حاصل همان مقام جمعی و اقتدار ولایی حضرت(ع) می باشد.
شنیدن صدای سائل و به کمک او پرداختن، توجه به خویشتن نیست بلکه عین توجه به خداست. علی(ع) در حال نماز از خود بیگانه بود نه از خدا و می دانیم بیگانگی از خلق خدا بیگانگی از خداست. پرداختن زکات در حال نماز انجام عبادت در ضمن عبادت است نه انجام یک عمل مباح در ضمن عبادت. آنچه با روح عبادت سازگار نیست، توجه به مسائل مربوط به زندگی مادی و شخصی است و اما توجه به آنچه در مسیر رضای خداست کاملا با روح عبادت سازگار است، علاوه معنی غرق شدن در توجه به خدا این نیست که انسان بی اختیار احساس خود را از دست بدهد بلکه با اراده خویش توجه خود را از آنچه در راه خدا و برای خدا نیست برمی گیرد.
کسانی که قرآن مجید را خوانده اند می دانند که چنین چیزی امکان پذیر است.در سوره ی یوسف آمده است :
وقتی زنان مصر داستان یوسف را شنیدند زلیخا را ملامت کردند که چرا چنین کاری کرده است این حرفها بگوش زلیخا رسید و زنان را دعوت کرد و.... وقتی زنان چهره ی یوسف را دیدند دستهای خود را بریدند و ....
آری در داستان یوسف وقتی زنان مصر چهره ی یوسف را دیدند بی اختیار و بدون اینکه متوجه شوند دستان خود را بریدند ....
سخن قرآن خیلی جالب است ..می فرماید همه ی زنها ، دستان خویش را بریدند.. یعنی آنقدر محو جمال دلربای یوسف شدند که دستان خویش را بریدند و در آن میان کسی نبود که دست خود را نبرد.
وقتی چهره ی یوسف آنقدر دلرباست که بینندگانش که از چهره ی وی لذت می برند بدون اختیار دست خود را میبرند بی آنکه متوجه شوند ، پس خدای یوسف چقدر زیباست.!!
چطور می شود که انسان با دیدن یک جمال دنیائی به چنان سر حدی برسد اما علی که در نمازش با معبود خویش، آفریننده ی یوسف ، حرف می زند از خود بیخود نشود.
آری امیر مومنان هم در مواجه با خالق یوسف آنچنان غرق در جمال حق شد که تیر را براحتی از پایش در می آوردند.
برای آگاهی بیشتر ر.ک: تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، ج 4، ص 428.
گوشهاى از حکمت لقمان
بعضى از مفسران به تناسب اندرزهاى لقمان که در آیات قرآن کریم منعکس است قسمتهایى از سخنان حکمت آمیز این مرد الهى را بازگو کردهاند که ما فشردهاى از آن را در اینجا مىآوریم:
الف: لقمان به فرزندش چنین مىگفت: یا بنى! ان الدنیا بحر عمیق، و قد هلک فیها عالم کثیر، فاجعل سفینتک فیها الایمان باللَّه، و اجعل شراعها التوکل على اللَّه، و اجعل زادک فیها تقوى اللَّه، فان نجوت فبرحمة اللَّه و ان هلکت فبذنوبک!:
پسرم! دنیا دریاى ژرف و عمیقى است که خلق بسیارى در آن غرق شدهاند، تو کشتى خود را در این دریا ایمان به خدا قرار ده، بادبان آن را توکل بر خدا، زاد و توشهات را در آن تقواى الهى، اگر از این دریا رهایى یابى به برکت رحمت خدا است، و اگر هلاک شوى به خاطر گناهان تو است .
همین مطلب در کتاب کافى، ضمن سخنان امام کاظم ع به هشام بن حکم به صورت کاملترى از لقمان حکیم نقل شده است:
یا بنى ان الدنیا بحر عمیق، قد غرق فیها عالم کثیر، فلتکن سفینتک فیها تقوى اللَّه، و حشوها الایمان، و شراعها التوکل، و قیمها العقل، و دلیلها العلم، و سکانها الصبر:
پسرم دنیا دریاى عمیقى است که گروه بسیارى در آن غرق شدند، کشتى تو در این دریا باید تقواى الهى باشد، و زاد و توشهات ایمان، و بادبان این کشتى توکل، و ناخداى آن عقل، و راهنماى آن علم، و سکان آن صبر است .
ب- در گفتار دیگرى به فرزندش در آداب مسافرت چنین مىگوید:
پسرم! هنگامى که مسافرت مىکنى، اسلحه و لباس و خیمه و وسیله نوشیدن آب، و وسائل دوختن و داروهاى ضرورى را که هم خود، و هم همراهانت از آن استفاده مىتوانید بکنید بردار، و با همسفران در همه چیز جز در معصیت الهى همراهى کن.
پسرم! هنگامى که با جمعى مسافرت کردى در کارهایت با آنها مشورت کن.
در صورت آنها تبسم نما.
در مورد زاد و توشهاى که دارى سخاوتمند باش.
هنگامى که تو را صدا زنند پاسخ گو و اگر از تو کمک بخواهند آنها را یارى کن.
تا مىتوانى سکوت اختیار کن.
نماز بسیار بخوان.
در مرکب و آب و غذا که دارى سخاوتمند باش.
اگر از تو گواهى به حق بطلبند گواهى ده.
اگر از تو مشورتى بخواهند براى به دست آوردن نظر صائب کوشش کن و بدون اندیشه و تامل کافى پاسخ مگو، و تمام نیروى تفکرت را براى جواب مشورت به کار گیر که هر کس در پاسخ مشورت خالصترین نظر خود را اظهار نکند، خداوند نعمت تشخیص و اندیشه را از او مىگیرد.
هنگامى که ببینى همراهان تو راه مىروند، و تلاش مىکنند، با آنها به تلاش بر خیز.
دستور کسى را که از تو بزرگتر است بشنو.
اگر از تو تقاضاى مشروعى دارند همیشه جواب مثبت بده، و هرگز نه نگوى، زیرا گفتن نه، نشانه عجز و ناتوانى و سبب ملامت است ...
هرگز نماز را از اول وقت تاخیر نینداز، و این دین خود را فورا ادا کن.
با جماعت نماز بگذار، هر چند در سختترین حالات باشید ...
اگر مىتوانى از هر غذایى مىخواهى بخورى قبلا مقدارى از آن را در راه خدا انفاق کن.
کتاب الهى را تلاوت کن، و ذکر خدا را فراموش منما .
ج- این داستان نیز از لقمان معروف است، در آن هنگام که به صورت بردهاى براى آقایش کار مىکرد، روزى به او گفت: گوسفندى براى من ذبح کن و دو عضو که بهترین اعضاى آنست براى من بیاور.
او گوسفندى را ذبح کرد و زبان و دل آن را براى وى آورد.
چند روز دیگر همین دستور را به او داد منتها گفت، دو عضو که بدترین اعضاى آن است براى من بیاور لقمان بار دیگر گوسفندى را ذبح کرد و همان زبان و دل را براى او آورد، او تعجب کرد و از این ماجرا سؤال کرد، لقمان در پاسخ گفت: قلب و زبان اگر پاک باشند از هر چیز بهترند و اگر ناپاک شوند از همه چیز خبیثتر و بدتر! .
در حدیثى از امام صادق ع مىخوا نیم.
فرمود: به خدا سوگند، حکمتى که به لقمان از سوى پروردگار عنایت شده بود، به خاطر نسبت و مال و جمال و جسم او نبود بلکه او مردى بود که در انجام فرمان خدا قوى و نیرومند بود، از گناه و شبهات اجتناب مىکرد، ساکت و خاموش بود با دقت مىنگریست بسیار فکر مىکرد، تیزبین بود، و هرگز در (آغاز) روز نخوابید و در مجالس (به رسم مستکبران) تکیه نمىکرد، و رعایت آداب را کاملا مىنمود، آب دهن نمىافکند، با چیزى بازى نمىکرد، و هرگز در حال نامناسبى دیده نشد ...
هیچگاه دو نفر را در حال نزاع ندید مگر اینکه آنها را با هم صلح داد، و اگر سخن خوبى از کسى مىشنید حتما ماخذ آن سخن و تفسیر آن را سؤال مىکرد، با فقیهان و عالمان بسیار نشست و برخاست داشت ... به سراغ علومى مىرفت که بتواند به وسیله آن بر هواى نفس چیره شود، نفس خود را با نیروى فکر و اندیشه و عبرت مداوا مىنمود، و تنها به سراغ کارى مىرفت که به سود (دین یا دنیاى) او بود، در امورى که به او ارتباط نداشت هرگز دخالت نمىکرد، و از این رو خداوند حکمت را به او ارزانى داشت .
تفسیر نمونه، ج17، ص: 45
فرق عارف و صوفی چیست؟
دوست عزیز سلام. پرسش مهم شما را در چند بخش و به شرح زیر پاسخگو خواهم بود:
الف) «عرفان» در لغت به معناى شناخت و شناسایى است و در اصطلاح روش و طریقه ویژهاى است که براى شناسایى و دستیابى به حقایق هستى و پیوند ارتباط انسان با حقیقت، بر شهود، اشراق و وصول و اتحاد با حقیقت تکیه مىکند و نیل به این مرتبه را نه از طریق استدلال و برهان و فکر؛ بلکه از راه تهذیب نفس و قطع علاقه از دنیا و تعلق به امور دنیوى و توجّه تام به امور روحانى و معنوى و در رأس همه به مبدأ و حقیقت هستى، مىداند. به بیان دیگر، تکیهگاه عرفان «علم حضورى» است؛ از این رو از دانش شهودى، مدد مىجوید و بر آن اعتماد و به آن استناد مىکند. اگر گاهى پس از اثبات شهودى و احراز حضورىِ مطلب، از برهان عقلى یا دلیل نقلىِ معتبر سخن به میان مىآورد فقط براى تأیید و تقویت و ایجاد انس است و نه براى اثبات اصل مطلب. هدف غایى عرفان حقیقی، وصول به مرتبه «توانایى نفس به معرفت حق» است و این معرفت برآمده از «عمل» است، نه برگرفته از درس و بحث و مبتنى بر «مجاهده و ریاضت» است، نه نتیجه استدلال و چون و چرا کردن! چنین عرفانى، مورد تأیید اسلام و آموزههاى قرآنى و روایى آن است؛ این طریقى است که ابراهیم خلیل آن را طى نمود: «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»( انعام/75). درک ابراهیم جنبه مفهومى نداشت؛ بلکه شهودى بود و این شهود غیر از شهادتى است که آدمى در عالم ماده، نسبت به اجسام دارد. چنین معرفت و علمى، خواسته امامان معصومعلیهم السلام نیز بود؛ چنان که در دعاهاى معروف و مشهور به این عبارتها بر مىخوریم: «وانر ابصار قلوبنا بضیاء نظر ها الیک»؛«و ارزقنى النظر الى وجهک الکریم»؛ «لاتحرمنى النظر الى وجهک»( مناجات شعبانیه) و...
«عرفان» خود دو گونه است: 1. عرفان عملى؛ یعنى سیر و سلوک و وصول و فنا 2. عرفان نظرى؛ یعنى ضوابط و روشهاى کشف شهود.
و اما، «تصوف» در اصطلاح؛ یعنى، صافى شدن از تعلق به ما سوى اللَّه و رذایل نفسانى. در وجه تسمیه واژه «صوفی» گفته اند: به کسانى اطلاق مىشود که پشمینه پوش باشند، یا منسوب به اصحاب صفه باشند، یا برخوردار از صفاى باطنى باشند، یا منسوب به حکمت «سوف» باشند و یا ... (رک: جامعهشناسى نظرى اسلام، ابوالحسن تنهایی، صص149 و 150 و نیز نگا: عرفان نظرى، یحیی یثربی، صص64 - 59).
ب) تفاوت تصوف و عرفان با توجه به پیشینه تاریخی مسئله: در بسیارى از اوقات به ویژه در متون ادبی، از روی تسامح و یا غرض ورزی و یا مصالح دیگر، دو واژه و مسلک «تصوف» و «عرفان»، مترادف یکدیگر به کار رفته اند؛ ولى حقیقت آن است که تفاوتهایى بنیادین با یکدیگر دارند. البته در متون عرفانی و نیز ادبی ما گاه تصوف ناظر به فرقهاى است که خود را به عنوان یک گروهى از طبقات و اصناف متفاوت جامعه مطرح کرده است؛ از این رو «عرفان» به جنبه فرهنگى و علمى اهل شهود و کشف اطلاق مىگردد و تصوف به جنبه اجتماعى آنان.( آشنایى با علوم اسلامى؛ کلام و عرفان، مرتضی مطهری، ص186)
اما غالباً تصوف به گروهى اطلاق مىشود که عرفان و آموزههاى آن را همچون ابزارى براى مطامع دنیوى و این سویى قلمداد مىکنند و با این کار خود، معنا و وجهه ای ناخوشایند به آن مىبخشند؛ که وجود گروه ها و فرقه های بی شمار و انشعابات متعدد متصوفه با آموزه های متعارض، بهترین شاهد و گواه این مدعاست.
«عرفان» و «تصوف» با وجود شباهت های ظاهری در برخی از آداب، اساساً متمایز با یکدیگر و مجزای از هم هستند؛ چراکه عرفان شیعه ریشه در آموزه های ثقلین دارد؛ یعنی منشأ آن قرآن و سنت (قولی، فعلی و تقریری) چهارده معصومین (ع) است، اما تصوف ریشه ای التقاطی داشته که هم از آموزه های نوافلاطونیان و هم نحله های معنوی مسیحی و حتی شبه عرفان های هندی و شرقی وام گرفته است. درباره تاریخچه تصوف باید دانست که در زمان پیامبر اکرم (ص ) پیروان آن حضرت را «مسلم» و «مؤمن» می نامیدند و آنانکه محضر پیامبر را درک کرده بودند، «صحابه» نامیده می شدند و نسل بعد را که با صحابه پیامبر محشور بودند «تابعین» خوانده اند.
سپس عناوین زاهد و عابد به میان آمد و به عده ای اطلاق گشت که از دنیا کناره جسته و خود را وقف عبادت و ریاضت نموده بودند. در حدود اوائل قرن دوم هجری کم کم کلمه «صوفی» و طریقه تصوف شنیده شد که خود را سالکان طریق حق و عارفان الهی می دانستند؛ اما عرفان آنها با مبانی طریقه ائمه هدی سازگاری و مطابقت نداشت. اولین چهره معروف متصوفه، ابوهاشم صوفی کوفی بود که او، مرام و عقیده اش مورد نکوهش شدید امام صادق(ع) قرار گرفت؛ چنانکه از امام حسن عسکری (ع ) نقل است که از امام صادق (ع ) پرسیدند ابو هاشم کوفی چگونه آدمی است؟ فرمود: «انّه فاسد العقیده جدّاً؛ واقعاً او شخص فاسدالعقیده ای است» و در ادامه فرمود: «و او همان کسی است که مذهبی را بدعت گذارد که آن را تصوف می نامند و وی این مذهب را پناهگاهی برای عقیده زشت و ناپسند خود قرار داد» (سفینه البحار، ج 2، ص 57).
رویارویی ائمه بعد از امام صادق(ع) با آنها به ویژه امام رضا(ع) که می فرمود: «کسی دم از صوفیه نمی زند مگر از روی خدعه یا گمراهی و یا [در خوشبینانه ترین صورت] از روی حماقت».(الاثنی عشریه، شیخ حر عاملی) و نیز امام هادی (ع) که همه فرقه های صوفیه را بی استثناء از مخالفین اهل بیت(ع) می دانست و می فرمود «الصوفیه کلهم من مخالفینا؛ همه طریقه ها و گروه های صوفیه از مخالفین ما اهل بیت هستند» قابل توجه و تأمل است.
ولی از قرن سوم به بعد دامنه تصوف وسعت یافت و مایه های ذوقی و شعری در آن پیدا شد. اوج تعلیمات نظری صوفیه به قرن ششم و به دست محی الدین ابن عربی مشهور به شیخ اکبر متوفای سال 560 صورت پذیرفت. بر اثر انشعابات متعدد مشرب تصوف، فرقه های مختلفی بوجود آمد که هر دسته و فرقه در صدد حفظ موقعیت خود در برابر فرقه های دیگر و علمای مکتب اهل بیت (ع) برمی آمد. بر این اساس هر کدام سعی کردند برای جبران مافات و جلوگیری از زوال، به ظاهر سلسله مشایخ خود را به نحوی به ائمه اهلبیت (ع ) و یا به یکی از اصحاب پیامبر(ص ) و یا معصومین برسانند! چنانکه اشاره شد، حقیقت آن است که تصوف از ابتدا جریانی بدلی به موازات حرکت مکتب اهل بیت(ع) بوده است (ر ک: شناخت قرآن، سید علی کمالی دزفولی، بخش مکتب تفسیری متصوفه) که معصومین(ع) بارها به صراحت خطر آنها را گوشزد کرده و طریقه آنها را مخالف راه و روش حقه خود دانسته اند.
پس بدیهی است که متصوفه در برهه هایی از تاریخ خود (مانند این زمان)، شرط ادامه حیات خود را در خلط حدود و مرزهای معرفتی عرفان و تصوف تشخیص دادند! در این باره مطالعه کتاب «در کوی صوفیان»، نوشته سید تقی واحدی صالح علیشاه و نیز مقاله «برخی از مولفه های عرفان ناب اسلامی» در سایت «پرسمان» به آدرس: http://porseman.org/showarticle.aspx?id=482 مفید خواهد بود.
همچنین تصوف از تشیع کاملا جدا و بیگانه است زیرا اصول و قواعد تصوف با تشیع در تضاد آشکار می باشد. مطالعات و تحقیقات در احوال و تراجم و مشایخ صوفیه روشن می نماید که اقطاب و مشایخ اولیه و سرسلسله های بزرگ آنها همگی از اهل سنت بوده اند و تاریخ گزارش می دهد که تا قبل از روی کار آمدن دولت صفویه هیچ قطب صوفی را نمی توان پیدا کرد که شیعه و پیرو اهل بیت بوده باشد (عرفان و تصوف، داود الهامی، ص 316).
با توجه به این توضیح، در طول تاریخ اسلام، نگاه علماء و فقهای شیعی به صوفیه که برگرفته از نگرش قرآن و مکتب اهل بیت به این گروه هاست، معلوم می شود؛ گروه ها و جریاناتی که برخی از آنها را با تسامح و اغماض نیز نمی توان در دایره وسیع اسلام جای داد. بر اساس این نگاه به تصوف، فقهای شیعه به صراحت نظر خود را درباره انحراف و بلکه بطلان طریقه صوفیه اعلام کرده اند که تنها برای نمونه در ذیل چند مورد از استفتائات فقهای معاصر را با هم می خوانیم:
حضرت آیت الله صافی گلپایگانی: بسمه تعالی ـ صوفیه با فرقه ها و انشعابات بسیاری که دارند اگر چه در انحراف در یک سطح نیستند و چه بسا که برخی از آنان از ربقه اسلام شمرده نشوند، در مجموع منحرف اند و عقاید خاصه ای که دارند غیر اسلامی است، بنابر این مشارکت در ایجاد بناها و مراکز تبلیغی آنان و شرکت در محافل آنها خلاف شرع و حرام است. چون روش گروه مذکور برخلاف روش رسول اکرم (ص ) و ائمه هدی (ع ) است و در اسلام محلی بنام خانقاه وجود ندارد و بالاخره این روش انحراف از طریقه متشرعه که متلقاه از ائمه هدی (ع ) است و موجب اضلال می باشد. مباشرت در ساختن خانقاه و کمک مالی برای ساختن آن و همکاری با این گروه و موافقت با ساختن آن به هر شکلی حرام است. خداوند مومنین را از فتن مضله محفوظ بدارد. والله العالم، لطف الله صافی، 19 محرم الحرام 1420
حضرت آیت الله مکارم شیرازی: بسمه تعالی ـ تمام فرق صوفیه دارای انحرافاتی هستند و شرکت در فعالیت های آنان و کمک به اهدافشان جایز نیست ... 29/2/78.
حضرت آیت الله بهجت(دو استفتاء): بسمه تعالی ـ هر چه سبب تفرقه در بین مسلمانها باشد جایز نیست و آنچه در اسلام معروف است همان مساجد و حسینیه ها و امثال آنهاست و هر عنوانی که سبب تشکیل حزب و گروهی شود که مولد فرقه ای از 72 فرقه شود، باطل است و تاسیس و ترویج آن جایز نیست. والله العالم 26/10/83. بسمه تعالی ـ تاسیس و ترویج این قبیل اماکن [خانقاه] و مجالس کلاً جایز نیست و نهی از منکر و جلوگیری از آنها با احراز شرایط امر به معروف، بر همگان واجب است 5/12/83.
ج) مکتب تصوف دارای انحرافات بسیاری است که در این مجال تنها به ذکر مواردی از آنها اکتفا می کنیم:
1. ولایت گریزی و پیروی از مکتب خلفاء؛ همه بزرگان و سلسله داران متقدم صوفیه به گواهی تاریخ، از پیروان مکتب فقهی، اعتقادی و سیاسی اهل تسنن بوده اند. تأسی از مکتب خلفاء (در مقابل مکتب اهل بیت) نه تنها آنان را از عرفان حقیقی و اسلامی ـ شیعی که اولین مولّفه آن «ولایت پذیری» است، دور کرد بلکه زمینه ساز انحرافات بزرگ دیگری نیز گردید که به آنها اشاره خواهد شد. اشخاصی چون مولوی و منصور حلاج به گواهی اسناد غیر قابل خدشه تاریخی، از پیروان مکتب خلفاء (مذهب اهل سنت) می باشند؛ پس اگر خود و یا کسانی آنان را عارف بنامند، بدیهی است که منظور آنها نمی تواند عرفان شیعی و مولفه های عرفان ناب چهارده معصوم باشد. باید دانست که یکی از اساسی ترین ارکان عرفان شیعه، «ولایت گرایی» و پذیرش کامل ولایت ائمه هدی(ع) است؛ پس چگونه ممکن است کسی هم عارف باشد و هم از پذیرش ولایت معصومین(ع) سر باز زند؟!
2. جعل عنوان «قطب» در مقابل «امام معصوم»؛ در این زمینه بازخوانی نوشتههای صوفیه در شأن رهبران خود، موجب اعجاب و شایان تأمل است؛ مانند نوشته یکی از دراویش ذهبی در وصف سرکرده فراماسونر فرقه ذهبیه اغتشاشیه احمدیه، آنجا که مینگارد: «رکن رکین و بلد امین، وارث اقطاب الولایه و الهدایه مروج الشریعه الغراء المصطفوی و قائد الطریقه البیضاء المرتضوی، کهف الابدال و الاوتاد الزمان، قطب الاولیا الکاملین، ابوالوقت مولانا الاعظم، استاد دکتر حاج عبدالحمید گنجویان متعناالله بطول بقائه و ارواحنا فداه و افاض الله علینا و علی جمیع المسلمین انوار هدایته و ولایته...»!!! (مقدمه کتاب «مکاتیب عبدالله قطب»، انتشارات خانقاه احمدی) القابی که در جهان هستی، برازنده کسی جز امام معصوم (ع) نیست. 3. عدم تقیّد به شریعت و آداب دینی و بى توجهى و یا کم مهرى نسبت به احکام و تکالیف الهی. می توان گفت که دو ملاک سنجه عمده صحت ادعاهای اهل عرفان عبارتند از: الف)تقید به شریعت اسلام و انجام مو به موى قوانین مطهر شرع ب) داشتن اذن و اجازه راهنمایى و ارشاد از بزرگان اسلامی ـ به عنوان تأییدیه ـ تا آنکه رشته هر سلسله به معصوم (ع) برسد، یعنى، تقید به همان اصل ولایت منصوص اهل بیت (ع)؛ اما مدعیان متصوفه از هر دو عاری هستند
4. تقید به آداب و رسوم خرافى و اختراعات غیر دینی و ذکرها و وردهایى که نه تنها فاقد اسناد معتبرند بلکه یا بدعت بزرگان هر فرقه اند و یا برداشت های التقاطی از سنّت های غیر اسلامی می باشند
5. جعل «خانقاه» در مقابل «مسجد»؛ بنا بر گزارش عبدالرحمن جامی در «نفحات الانس»، اولین خانقاه توسط امیری ترسایی (مسیحی) در منطقه شامات (مرکز فرماندهی دشمنان اهل بیت) ساخته و تقدیم دراویش شد! به ویژه از قرن هفتم به بعد «خانقاه سازى» و فاصله گرفتن از مسجد رواج یافت (مقالات تاریخى، رسول جعفریان، ج 7، صص 272)
6. اعتقاد به سه رکن: شریعت و طریقت و حقیقت در طول هم؛ به گونه ای که برخی از فرقه های آنها معتقدند که اگر سالکی به حقیقت و یقین رسید دیگر نیازی به شریعت ندارد و می تواند اعمال عبادی و وظایف شرعی خود را انجام ندهد! در صورتی که بنای اهلبیت (ع) تأکید بر حفظ شعائر و ظواهر شریعت محمدی (ص) در همه احوال بوده است
7. اعتقاد به مهدویت نوعیه قطب فرقه در تقابل با مهدویت شخصیه امام زمان(ع)؛ آنها به نوع کلی موعود معتقدند نه شخصی مشخص به نام «حجت ابن الحسن العسکری(ع)»؛ پس در هر زمان اقطاب صوفیه می توانند موعود و نجات دهنده آنها باشند! در تاریخ تصوف کم نبوده اند کسانی که ادعای «مهدویت نوعیه» کرده و با توّهم امام زمان بودن خروج کرده اند! به عنوان مثال، در قرن هشتم درویش محمد نوربخش ـ سر سلسله نوربخشیه و ذهبیه از سلاسل معرفیه ـ به نام مهدی موعود خروج کرد اما به دست امیر تیمور گورکانی گرفتار و تأدیب گردید!
8. اعتقاد به عشق مجازی(عشق زمینی) به عنوان پل عبور به عشق حقیقی(محبت خدا)!
9. ابراز شطح یا همان کلمات متناقض نمایی که گاه به کفرگویی و یا خلاف منطق شریعت و عقل کشانده می شود
10. انجام سماع یا همان رقص و حرکات موزونی که نه تنها مستندی در دین ندارد بلکه در تقابل با احکام شرعی می باشد
11. عزلت گزینی و جامعه گریزی و دوری از وظایف اجتماعی، انقلابى و سیاسى به بهانه مذمت دنیا. صوفیه در طول تاریخ با برداشت افراطى از آیات مذمت دنیا و نیز آیاتى که در تشویق بر زهد و تقوا است، بخش عمدهاى از فقه را که دانش اجتماعى زیستن اسلام می باشد، بىاعتبار ساختند. بریدن از خلق خدا، گریز از مسؤولیتهاى اجتماعى، فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، کمترین آموزههایى بود که این طیف بر آن پاى مىفشرند.
12. نزدیکی به حکومت های استکباری و همپیالگی با قدرت های استعماری؛ مانند سرسپردگی فرقه های صوفیه به رژیم پهلوی و یا تحت الحمایه بودن بیشتر اقطاب و بزرگان آنها از جانب دولت های انگلیس و آمریکا؛ کسانی چون قطب نعمت اللهیه (جواد نوربخش که مدتی پیش در انگلستان مرد)، قطب ذهبیه احمدیه(عبدالحمید گنجویان در انگلستان)، قطب اویسیه (نادر عنقا در آمریکا)، قطب ذهبیه گمنامیه(منشی زادگان در آمریکاا)؛
آری: عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند/ مرد اگر هست به جز عارف ربانى نیست (سعدی)
د) در پایان برای آشنایی بیشتر شما با بنیاد، ماهیت و آموزه های تصوف و شناخت شفاف مرزهای آن با عرفان حقیقی، مطالعه هر کدام از کتاب های ذیل پیشنهاد می شود:
ـ آن سوی صوفیگری، احمد باقریان ساروی
ـ در کوی صوفیان، سید محمد تقی واحدی (صالح علیشاه)
ـ خرقه مستوجب آتش، سید محمد حسین فقیه ایمانی
ـ رویشگاه تصوف، سید محمد حسین فقیه ایمانی
ـ نگرشی دیگر بر تصوف، شهاب الدین کاکوئی
ـ فرقه صوفیان، سید محمد محدث
ـ دیدی که راز پنهان خواهد شد آشکارا، مهدی عمادی شیرازی
ـ پرده پندار، علی دشتی
ـ در دیار صوفیان، علی دشتی
ـ در خانقاه بیدخت چه می گذرد؟، محمد مدنی (با مقدمه مفصل و مهم دکتر احمد عابدی)
ـ جلوه حق، آیت الله ناصر مکارم شیرازی
ـ سلسله های صوفیه ایران، نورالدین مدرسی چهاردهی
ـ رهبران ضلالت، علی امیر مستوفیان
ـ مناظرات و مکاتبات، محمد مردانی
ـ موضع تشیع در برابر تصوف، داود الهامی
موفق و موید باشید.
سوال: کسی که زنا کرده چیکار باید بکند تا خدا او را ببخشد؟
ابتدا گفتنی است: زنا یعنی ارتباط نامشروع زن و مرد که دو حالت دارد: 1. زنای محصنه 2. زنای غیر محصنه
هر گاه یکی از طرفین خواه زن یا مرد یا هر دو انها، دارای همسر (متاهل باشند)، این عمل نامشروع نسبت به او محصنه محسوب می شود و هر گاه یکی از انها یا هر دو انها مجرد (فاقد همسر) باشند، نسبت به او غیر محصنه خواهد بود.به عبارت دیگرمردی که زن دارد اگر با زن دیگری زنا کند و نیز زنی که شوهر دارد با مرد دیگری زنا نماید آن را زنای محصنه گویند که در صورت فراهم بودن شرایط آن بر آنها حد جاری می شود و حد آن رجم یعنی سنگسار کردن زانی و زانیه است.
جوان مجرد که همسر ندارد خواه مرد باشد یا زن، اگر با دیگری زنا کند آن را زنای غیر محصنه گویند و حدش تازیانه است.
البته باید توجه داشت اگر مرد مجرد با زن شوهر دار زنا کند، حد زن رجم است ولی حد مرد تازیانه است چون زنای در حق مرد زنای غیرمحصنه است و نیز اگر دختر مجردی با مردی که همسر دارد زنا کند. تنها مرد را سنگسار می کنند و بر زن تازیانه می زنند.
لازم به ذکر است که اگر کسی خدای ناکرده چنین عملی انجام دهد ولی بین خود و خدا توبه واقعی نماید- خداوند بخشنده و مهربان است- و لازم هم نیست کسی را در جریان بگذارد و چنانچه بدون توبه واقعى از دنیا برود در آخرت عذاب دردناکى در انتظار او مىباشد.
اگر چه شما به گناه کبیره ای آلوده شده اید، ولی به این دلیل که کاملا پشیمان هستید و تصمیم قاطع به ترک چنین گناهانی دارید، از توبه کنندگان واقعی محسوب می شوید و نه تنها خداوند از شما متنفر نیست بلکه به فرموده خود توبه کنندگان را دوست دارد. ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین. توبه از اعمال و گناهانی چون زنا، به پشیمانی و ترک واقعی آنها است.
پارهاى از روایات ارکان توبه نصوح را چهار چیز شمردهاند: 1. ندامت قلبى 2. استغفار با زبان 3. کردار نیک و کنار گذاشتن گناه 4. عزم بر عدم بازگشت به گناه.8 توبهاى که در این آیه ذکر شده و به ضمیمه عمل صالح، گناهان را به حسنات تبدیل مىکند، توبهاى است که هرگز شکسته نشود. به کار بستن این راه کارها، براى تبدیل سیئات به حسنات، دشوار مىنماید؛ ولى ناممکن نیست و انسان نباید از رسیدن به این مرتبه نومید گردد. بنابراین براى آنکه خداوند گناهان گذشته ما را ببخشد و آنها را به حسنه تبدیل کند باید اولاً از انجام گناهان گذشته پیشمان بود؛ ثانیاً با اعمال صالح اثرات توبه را در وجود خود مستقر سازیم.
ابو حامد غزالى در کتاب احیاء چنین مىگوید : اگر معنى قبول را فهمیده باشى شک نخواهى داشت که هر توبه صحیحى پذیرفته و مقبول است. کسانى که به نور بصیرت مىبینند، و از انوار قرآن مدد مىگیرند، مىدانند که هر قلب سلیمى مقبول خدا و در آخرت در جوار او بهرهمند از نعمت اوست، و آمادگى دارد که با چشم خود به وجه اللّه بنگرد. و مىدانند که قلب در اصل، سلیم آفریده شده است زیرا هر نوزادى با فطرت خدا پرستى آفریده مىشود امّا آن سلامت توسط کدورتى که گرد و غبار گناهان بر آن ایجاد مىکنند از دست مىرود . و مىدانند که آتش ندامت این کدورت و غبار را از بین مىبرد و نور حسنه ظلمت سیئة را از بین می برد .
ظلمت معاصى طاقت مقابله با نور حسنات را ندارد، همچنان که ظلمت شب در مقابل نور روز، و همچنانکه کدورت چرک در مقابل سفیدى صابون .
همانطور که اگر انسان با لباسى که در تن دارد دست به کارهاى پست بزند لباسش کثیف مىشود، و چون آن را با آب گرم و صابون بشوید پاکیزه مىشود، بکار بردن قلب در شهوات، آن را کثیف مىکند و چون آن را با آب اشک و آتش ندامت بشوید پاکیزه و طاهر خواهد شد، و هر قلبى پاکیزه و طاهر شد مقبول است، مگر آن که چرک، چنان در طول زمان متراکم شود که در متن لباس نفوذ کند. که در این صورت صابون قادر به دفع و ازاله آن نیست. گناهان نیز این چنینند که چون بر قلب متراکم شوند، و لایهاى از پلیدى تشکیل دهند، دیگر راه بازگشت و توبه وجود ندارد .
گاهى انسان با زبان مىگوید توبه کردم ولى به لباسشویى مىماند که با زبان بگوید لباس را شستم و وارد عمل نشود، همانطور که این کلام لباس را تمیز نمىکند و نمىتواند صفت موجود در آن را عوض کند، مگر ضد آن صفت را در آن ایجاد نماید، آن کلام هم باعث سفیدى قلب نمىشود.
برای جبران، سعی کنید تاریکی حاصل در قلب را با معنویت و انجام کارهای خوب پاک نمایید و هر وقت یاد گناهان خود افتادید استغفار کنید و از خداوند بخشش بخواهید. خداوند مهربان و آمرزنده است در صورت توبه و جبران، دیگر نگران عذاب و رحمت خداوند نباشید.
در ادامه خوب است توجه داشته باشید که هر گناهی قابل توبه است و خداوند خود فرموده است : «ان الله یغفر الذنوب جمیعا; خداوند همه گناهان را می آمرزد. در برخى موارد مانند غیبت و تهمت طلب رضایت از غیبت شونده نیز در صورت امکان لازم است، ولى در مورد گناهانى همچون زنا، پشیمانى واقعی، تصمیم بر عدم تکرار و طلب مغفرت از خداوند براى توبه کافى است.
در آیه 70 سوره فرقان بیان شده است: «إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً؛ مگر کسانى که توبه کنند و ایمان آوردند و عمل صالح انجام دهند که خداوند گناهان آنان را به حسنات تبدیل مىکند؛ و خداوند همواره آمرزنده و مهربان است». بنابراین نباید اینچنین نگران و ناامید باشید، حتما خدای متعال شما را دوست دارد. اگر دوست نداشت توفیق ترک گناه و همچنین چاره جویی برای جبران آن را به شما نمی داد.
قرآن مجید مىفرماید: «و هُو الّذِى یقْبل التّوبه عن عِبادِه» او کسی است که توبه را از بندگان خود می پذیرد.(42: 25).
و مىفرماید: «غافِرِ الذّنْبِ وَ قابِلِ التَّوبِ» خدای متعال بخشنده گناهان و توبه پذیر است(40: 3).
امام باقر علیه السلام به محمد بن مسلم چنین مىفرماید: وقتى که مؤمن توبه مىکند، گناهان قبل از توبهاش بخشیده مىشود، پس او باید براى بعد از توبه عمل کند. ولى آگاه باشید بخدا قسم این مزیت فقط براى اهل ایمان است .
چرا خداوند دوست دارد جوان در جوانی توبه کند؟
پیامبر خدا ( صلی الله علیه و آله ) فرمودند : هیچ چیز نزد خدای تعالی محبوبتر از جوان توبه گر نیست و هیچ چیز نزد خدای تعالی منفور تر از پیر پایدار بر گناهانش نمی باشد . (1)
به راستی وقتی به احادیث اهل بیت عصمت و طهارت در باره ی توبه در سنین جوانی می نگریم , در می یابیم که خداوند برای جوان توبه کننده, آغوشی ویژه و خاص بازنموده است.
البته این مطلب به آن معنا نیست که خداوند تعالی توبه ی میانسالان و پیران را نمی پذیرد , بلکه این امر دلایلی دیگر دارد که در حد وسع خویش به آن می پردازیم :
- انسان هر چه کمتر گناه کرده باشد , توبه کردن برایش راحت تر است . همچون درختی که تازه در زمین کاشته شده و ریشه های آن قوی نگشته است ؛ چه بسا این نهال تازه کاشته شده , با فشار دو انگشت و با کمترین زحمت از زمین کنده شود . اما درختی که سالها در دل خاک کاشته شده , پس از چند سال به این راحتی ها کنده نمی شود ؛ چرا که بدنه ی آن تنومند گشته و باغبان نیز از قوت و نیروی جوانی برخوردار نیست !
- دل جوان , نسبت به کسی که میانسال و پیر است و آلوده ی به گناه گشته و با آن خو گرفته است , از رقت قلب و لطافت بیشتری برخوردار بوده , تیرگی گناه , سراسر وجود او را نپوشانده است . به تعبیری دیگر جوان , به ملکوت عالم نزدیکتر است و توبه برای او سهل تر و آسان تر می باشد .
- خدای تعالی بوجود جوان عبادت پیشه , بر فرشتگان می نازد و می فرماید : بنگرید این بنده ی مرا ! به خاطر من از شهوت خویش دست کشیده است . (2)
این طرز تکلم حضرت حق با جوان و اینکه دوستدار جوان توبه کننده و ترک کننده ی شهوات گناه آلود است , بیانگر نوعی تعاطف و مهرورزی با جوان است . در حقیقت خداوند به دلیل استعدادها و قابلیتهای فراوانی که در جوان می باشد به او موضوعیت و شخصیت می دهد .
- این نحوه ی گفتار حق تعالی می تواند نوعی هشدار و انذار باشد ؛ چرا که اگر توبه , در جوانی صورت نگیرد , به خاطر کهولت سن و سستی و ملکه شدن گناه در وجود انسان و ... معلوم نیست انسان بتواند درپیری موفق به توبه شود .
- اگر دقت کنیم , خواهیم دید که در بسیاری از گناهان , جوانان بیشتر از پیران در خطر هستند ؛ لذا توبه ی جوان , باعث مصونیت وی از خطرات می گردد .
- طبع انسان اینگونه است که اگر گناهی را برای بار اول یا دوم انجام داد و بلافاصله توبه نکرد , کم کم قبح آن گناه ریخته و در اثر ادامه ی معصیت , با آن خو گرفته , به آن عادت می کند . در چنین صورتی کنار گذاشتن گناه , کاری بسیار سخت خواهد بود . لذاجوان تا هنگامی که با گناهان خو نگرفته , بهتر میتواند توبه کند .
- اگر خداوند دوست دارد که انسان در جوانی کسب تقوا کند و با ارتکاب گناه , در همان سنین توبه کند , به این دلیل می باشد که گرفتار مصیبت های گناه نشده , از هدف اصلی خلقت باز نماند . انسان شایستگی خلیفه ی خدا شدن و ملبس به صفات الهی شدن و رسیدن به کمال نهایی را دارد و این حاصل نمی شود مگر اینکه از گناه دوری کرده و در میادین امتحان , دست رد بر سینه ی شیطان و نفس بزند .
ای عزیز بدان که بهترین زمان برای کسب صفات حمیده و ترک اوصاف رذیله , سنین جوانی است . لذا شیطان بیشترین تلاش خود را برای به انحراف کشیدن انسانها در این سنین می کند . میانسالی و پیری سنین بهره بردن از زحمات انسان در جوانی است . مانند کشاورزی که در زمان قدرت و در وقت مناسب به کاشت محصول پرداخته و ازآن مراقبت می کند . الهی به ما و جوانان ما لذت ترک گناه و انس با خودت را بچشان . موفق باشید .
-----------
(1) میزان الحکمه / ج 6 / ص 2651
(2) میزان الحکمه / ج 6 / ص 2651
یکى از بهترین شیوههاى این برنامه که امروزه مورد توجّه قرار گرفته، سیر مطالعاتى «آسان به مشکل» است. ما سعى نمودهایم ضمن دستهبندى آثار شهید مطهرى قدس سره به چند بخش، شیوه فوق را نیز رعایت نموده باشیم:
الف) بخش سیره معصومین و بزرگان ( شامل کتابهاى: 1- داستان راستان، 2- سیرى در سیره نبوى(ص)، 3- سیرى در سیره ائمّه اطهار علیهم السلام، 4- جاذبه و دافعه علىعلیه السلام، 5- حماسه حسینى، 6- سیرى در نهج البلاغه،7- پیامبر امّى)
ب) بخش گفتارها ( شامل کتابهاى 8- ده گفتار، 9- پانزده گفتار، 10- بیست گفتار، 11- حکمتها و اندرزها)
پ) بخش انسانشناسى ( شامل کتابهاى 12- ولاءها و ولایتها، 13- امدادهاى غیبى در زندگى بشر، 14- تکامل اجتماعى انسان، 15- نبرد حقّ و باطل، 16- فطرت)
ت) بخش اخلاقى تربیتى ( شامل کتابهاى 17- آزادى معنوى، 18- تعلیم و تربیت در اسلام، 19- انسان کامل، 20- عرفان حافظ، 21- فلسفه اخلاق)
ث) بخش زنان (شامل کتابهاى 22- نظام حقوق زن در اسلام، 23- مسأله حجاب، 24- پاسخهاى استاد، 25- اخلاق جنسی)
ج) بخش سیاسى اجتماعى (شامل کتابهاى 26- اسلام و نیازهاى زمان، 27- احیاى تفکر اسلامى، 28- جهاد، 29- قیام و انقلاب مهدىعلیه السلام، 30- پیرامون جمهورى اسلامى، 31- پیرامون انقلاب اسلامی)
چ) بخش تاریخ (شامل 32 کتابهاى - نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر، 33- خدمات متقابل اسلام و ایران، 34- فلسفه تاریخ)
ح) بخش جهان بینى (35- شامل 6 جلد مقدمهاى بر جهان بینى اسلامى که مقام معظم رهبرى (دام ظله) در مورد آنها فرمودهاند: اعتقاد من این است که طلاّب باید کتابهاى جهان بینى شهید مطهرى را مباحثه کنند)
خ) بخش اصول عقاید (شامل کتابهاى 36- توحید، 37- عدل الهى، 38- نبوت، 39- ختم نبوت، 40- خاتمیت، 41- امامت و رهبرى، 42- انسان و سرنوشت، 43- معاد، 44- علل گرایش به مادیگری)
د) بخش تفسیر (45- شامل دوره 14 جلدى آشنایى با قرآن)
ذ) بخش اقتصاد (شامل کتابهاى 46- مسأله ربا و بانک، 47- مسأله بیمه، 48- نظرى به نظام اقتصادى اسلام)
ر) بخش آشنایى با علوم اسلامى (شامل کلیات 49- منطق و فلسفه، 50- فقه و اصول فقه، 51- کلام، عرفان و حکمت عملی)
ز) بخش فلسفه (شامل کتابهاى 52- اصول فلسفه و روش رئالیسم، 53- شرح منظومه، 54- مقالات فلسفى، 55- درسهاى اسفار، 56- مسأله شناخت، 57- نقدى بر مارکسیسم)
جدول ترتیبى مطالعه کتب استاد شهید مرتضى مطهرى
داستانِ راستان - حماسه حسینى(3 جلد) - گفتارهاى معنوى - ده گفتار - پانزده گفتار، بیست گفتار - سیره نبوى - سیره ائمه اطهار - جاذبه و دافعه على(ع) - ولاءها و ولایتها - خاتمیت - ختم نبوت - پیامبر امى - اسلام و مقتضیات زمان (جلد 2 و 1) - امدادهاى غیبى در زندگى بشر - توکل و رضا - گریز از ایمان و گریز از عمل - تکامل اجتماعى انسان - انسان کامل ( جلد 2 و 1) - انسانشناسى - تعلیم و تربیت در اسلام - عرفان حافظ - حق و باطل - مسأله حجاب - پاسخهاى استاد - نظام حقوق زن در اسلام - اخلاق جنسى در ایران و غرب - نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر - پیرامون جمهورى اسلامى - پیرامون انقلاب اسلامى - خدمات متقابل اسلام و ایران - سیرى در نهج البلاغه - جهاد - آشنایى با قرآن (جلد 1) - مسأله شناخت - شناخت در قرآن - فطرت - فلسفه اخلاق - انسان و سرنوشت - عدل الهى - علل گرایش به مادیگرى - آشنایى با علوم اسلامى (جلد 7 - 1) - توحید - نبوت - معاد - آشنایى با جهان بینى اسلامى (جلد 7 - 1) - قیام و انقلاب مهدى - تاریخ عقاید اقتصادى - نظام اقتصادى اسلام - ربا، بانک، بیمه - نقدى بر مارکسیسم - فلسفه تاریخ، (جلد 4 - 1) - مقالات فلسفى( جلد 3 - 1) - تعارضات منطقى - اصول فلسفه و روش رئالیسم (جلد 5 - 1) - مختصر شرح منظومه (جلد 2 - 1) - مبسوط شرح منظومه (جلد 4 - 1) - حرکت و زمان (جلد 4 - 1) - الهیات شفاء (جلد 2 - 1 )
آفات و ثمرات روش عرفان چیست؟
در مورد ثمرات عرفان باید گفت عرفانی که در قالب بندگی خداوند متعال جلوه گر شود ثمرات زیادی دارد که مهمترین آن ها همانا وصول به وحدت و شهود حقیقت و تحقق در ولایت و خلافت حق و یقین قلبی و ارامش مثال زدنی عارف و در نهایت رضایت خداوند متعال است .
اما در مورد آفات این راه :
1 ـ یکی از افات امور مفید و جذاب ، سوء استفاده سوداگران و در نتیجه مشتبه شدن حقیقت بر مشتاقان راه حقیقت است .
با کمال تأسف باید گفت که عرفان نیز همانند دیگر ارزشها که معمولا به مسائل انحرافی آلوده میگردد، از این مصیبت عظمی به دور نمانده، در طول تاریخ سوء استفادههای گوناگون از این خورشید تابناک و مصباح نورانی گردیده تا آنجا که فریاد ها را علیه خود بلند کرده است.
فقها به گونهای، محدثین به گونه دیگر، حتی عرفای راستین را به شکلی به صدا درآورده و همگان خطر انحرافش را گوشزد نمودهاند.
اما به راستی کدامین فقیه و عالم و محدث و مفسر و عارفی بر عرفان ناب وخالص در معرفت نورانی و شهود حقیقت، فتوا بر بطلان میدهد؟!
راه عرفان،راهی است که از مو باریکتر و از شمشیر برندهتر . بدون علم چگونه میشود مدعی معرفت شد.
عرفان، راهی است که اگر درست پیموده شود، هر نوع انانیت و خودخواهی را از بین میبرد. چگونه میشود با هزاران ادعا و خودبینی و کامرانی، دیگری را به عرفان رسانید. راهی است که ذوب میکند، سلوکی است که میسوزاند وروشن میکند. سری است که از هرچه که غیر اوست، انسان را میشوید و پاک میکند. چه بگویم؟!
مگر میشود بدنبال هر مدعی حرکت کرد. کسانی که دیگران را به خود دعوت میکنند و داعیه ارشاد دارند و هر کس غیر از خود را تحقیر کرده و بیمحتوا میدانند، به فقیه و فیلسوف و محدث و متکلم و عالم و عامی، بد میگویند و تنها خودشان را صاحب معرفت میدانند، ایا اینها جز مصداق غرور و تکبر است که شاخه وابسته به خودخواهی و شجره خبیثه خودبینی و تفرعن است
صدرالمتألهین شیرازی(قدس) فیلسوف و عارف پاکباخته که داغترین نظریات عرفانی را مطرح و از آنان دفاع کرده و مبرهن نموده است، کتاب «کسر اصنام الجاهلیة» را در رد صوفی نمایان مینویسد که به دروغ به عرصه معرفت، خیانت کرده و دلهای علاقمندان به سیر و سلوک را میدان شیطنتبازیهای خود قرار داده و آنان را فریب میدهند.
او سبب تألیف کتابش را چنین بیان میکند:
«در این زمان که تاریکیهای نادانی و نابینایی در شهرها پراکنده گشته است و کوتهفکری و نادرستی همه آبادیها را فراگرفته است، گروههایی را میبینم که با تمامی توان خویش در عقائد وگفتار به نادانی و هذیان گرائیدهاندو بر فسادگری در کردار اصرار میورزند... و با همه تهیدستیشان درعلم و عمل خود را به ارباب توحید و اصحاب تفرید مانسته میانگارند... و پیرو یکی از همنوعان خود گشتهاند که ولایت خداوند و قرب و منزلت داشتن نزد او را مدعی است... (عرفان و عارف نمایان، ترجمه محسن بیدارفر، ص 12).
ملاحظه میفرمایید که این عارف متأله چگونه از دست شیادان بیمحتوا گلایه دارد.
امام خمینی(ره) که خود عارفی دلسوخته و دلداده و صاحب نظری قوی در مباحث عرفان نظری و راه رفتهای در سلوک عملی و واصلی به حقایق لم یزلی است در مورد منحرفین از عرفان و مدعیان دروغین میفرماید:
«... در علما عرفان گاهی پدید آید کسی که خود را از اهل معارف و شهود داند و از اصحاب قلوب و سابقه حسنی انگارد و بر دیگران لاف ترفّع و تعظم زند و حکما و فلاسفه را قشری و فقها و محدثین را ظاهربین و سائر مردم را چون بهائم داند و به همه بندگان خدا به نظر تحقیر و تعییر نگاه میکند و بیچاره خود لاف از فناء فی الله زندو کوس تحقق کوبد، با آنکه معارف الهیه اقتضاء میکند خوشبینی به موجودات را و اگر شم معرفت الله کرده بود به مظاهر جمال و جلال حقه تکبر نمیکرد...»
نیز در همین جهت میفرماید:
«... مثلا عارفی که به واسطه عرفان خود به سایرین به چشم حقارت نظر کرده تکبر میکندو قشری و ظاهری میگوید، آیا از معارف الهی چه دارد جز یک دسته مفهومات که همه حجاب حقائقیاند و سد طریق و یک تعداد اصطلاحات دلفریب با زرق و برق که به معارف الهیه ارتباطی ندارد و با خداشناسی و علم به اسمائ و صفات مراحلی فاصله دارد. معارف صفت قلب است.»
. بنابراین با چند کلمه و اصطلاح و عناوین ظاهری که به حقیقت نمیرسیم. و به تعبیر دیگری از امام خمینی(ره) بنگرید که فرمود:
«... برای رواج بازار خود فهمیده یا نفهمیده پارهای از از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بیچاره داده گمان کرده به لفظ «مجذوب علی شاه» یا «محبوبعلی شاه» حال جذبه و حب دست دهد...»
اینگونه مطالب و این نالههایی که از سویدای دل عارفان بالله برخاسته، کسانی که خود عارف بوده و در سلک عرفان نه تنها مطلع بلکه از صاحبنظران در ابعاد علمی و عملی این ساحت مقدساند، حاکی از این است که در هر عصری، سودجودیان و دغلبازانی، دام شیطنت را تحت عنوان عرفان را رشاد و امثال آن بر سر راه مردم گسترانیدهاند.
2 ـ از دیگر افات عرفان نادیده انگاشتن شاخص و ضابطه در این طریق است . در هر علم و عملی برای تشخیص حق از باطل، میزان و قسطاس وجود دارد که با رعایت کردن و در نظر گرفتن آن سره از ناسره تفکیک خواهد شد.
برای فلسفه و علوم بحثی و نظری، میزانی است. برای ادبیات و ریاضیات و علوم تجربی و... میزانی وجود دارد.
برای عرفان نیز ملاک و معیار سنجش وجود دارد. مکاشفات و اختلاسهای درونی و نورانی را نمیشود ملاک حقانیت و وصول دانست.
از جمله شاخصهایی که باید مورد نظر قرار گیرد در سلوک صحیح عرفانی، از خودگسستن و به حق پیوستن است. سلوک عرفانی دوری از هوی و هوس است و نفس اماره را مهار کردن. سفر معنوی و روحانی، تلطیف سر میخواهد. چند روزی به یک ذکر و مدتی دیگر به ذکری دیگر مشغول شدن که سلوک الی الله نیست. فنا نمیآورد. بلکه در واقع چونان گنجشکی است که از شاخهای به شاخه دیگر جستن میکند نه بمثابه عقابی که دل آسمان رامیشکافد و اوج میگیرد.
بوعلی سینا در نمط فهم الاشارات و التنبیهات در این رابطه میگوید:
«ثم انه لیحتاج الی الریاضة والریاضة موجهة الی ثلاثة اغراض: الاول: تنحیة ما دون الحق عن مستن الایثار والثانی: تطویع النفس الامارة للنفس المطمئنة لتنجذب قوی التخیل والوهم الی التوهمات المناسبة للامر القدسی منصرفة عن التوهمات المناسبة للامر السفلی. والثالث: تلطیف السر للتنبه... (فصل 8، نمط 9)».
ریاضت یعنی ورزش، سلوک الی الله ورزش میخواهد و این ریاضت به سه غرض عمده توجه دارد. یکی دور شدن از هرچه که غیرحق است در سبک و سیره و روش انتخاب و گزینش و دیگری جهت بخشیدن به نفس اماره و مطیع و راغب کردن آن به نفس مطمئنه و قوای درونی را از توجهات سفلی به گرایشات علوی، سوق دادن است و سوم، لای روبی باطن و تطهیر و تلطیف جدول وجودی است.
این امور به زهد حقیقی نیازمند است. دل برکندن از ماسوی الله میخواهد، پشت کردن به خودیتها و انانیتها لازم دارد. بیرون ریختن محبت دنیا را میطلبد. عبادت همراه با حضور قلب میطلبد. فکر لطیف و عشق عفیف میجوید. مگر میشود به یک خلوت و یک ذکر تنها، کفایت کرد؟! مگر میشود با خور و خواب و امثال آن به جایی رسید؟! قلّت منام و قلّت کلام و قلّت طعام و ذکر مداوم میخواهد، آن هم چه ذکری؟ ذکری که باطنش ذُکر باشد. بیداری شب و اشک و آه و سوز وگداز میخواهد. قلع و قمع هر باطلی را از عرصه قلب میطلبد.
ابن عربی -که در عرفان اسلامی جایگاه رفیعی دارد- دراین باره میگوید: بدان که من در مکر الاهی و چگونگی در امان ماندن از این مکر دقت کردم، چاره ای به نظرم نرسید جز آنکه باید دست به دامن شریعت زد؛ بنابراین اگر خداوند کسی را بخواهد به سوی خیر و سعادت هدایت کند و از گرفتاریهای مکر در امان بدارد، کاری میکند که او هیچگاه میزان شریعت را از دست نگذارد... هیچ بنده ای نباید از این میزان غفلت کند... هرکه بخواهد از مکر حق ایمن بماند، باید میزان شریعت را از دست ندهد؛ میزانی که آن را از پیامبر به ارث برده و فرا گرفته است. پس هر چه از طرف خدا دریافت کند آن یافته ها را در این میزان بگذارد؛ اگر با میزان شرع پذیرفته شد آن را داشته باشد و گرنه ترکش کند. ابن عربی سفارش میکند که حتی باید دریافت های غیبی و الهامات معنوی را نیز با میزان شریعت سنجید. او میگوید: اهل اللّه در این مورد اختلاف ندارند. بسیاری از بزرگان حوزه کشف و شهود گرفتار آشفتگی شده، از نظر تشخیص حالات خود دچار پیچیدگیهای مکر میگردند و لذا باید میزان شریعت را از دست نگذارند. ابن عربی حتی پا را فراتر گذاشته می گوید:”. حقیقت عین شریعت است وی تصریح می کند: هر که از شریعت فاصله بگیرد، اگر تا آسمان هم بالا رفته باشد به چیزی از حقیقت دست نخواهد یافت!... حقیقت عین شریعت است. شریعت مانند جسم و روح است که جسمش احکام است و روحش حقیقت”.(مجله معرفت، شماره 35)
علامه طباطبایی دراین باره فرموده اند: اینکه از بعضی شنیده شده است که میگویند سالک پس از وصول به مقامات عالیه و وصول به فیوضات ربانیه، تکلیف از او ساقط میگردد، سخنی است کذب و افترایی است بس عظیم؛ زیرا رسول اکرم (ص) با این که اشرف موجودات و اکمل خلایق بودند، با این حال تا آخرین درجات حیات تابع و ملازم احکام الهیه بودند. بنابراین سقوط تکلیف به این معنی دروغ و بهتان است. (مجله معرفت-شماره 4- جایگاه شریعت در قلمرو عرفان)
3 ـ از جمله افات عرفان هدف قرار گرفتن خود عرفان است . مبادا دل خوش کنیم به اذکار و اوراد و یا احیاناً به دیدنیهایی در خواب یا بیداری که اینها عرفان نیست. و حتی مباد که دل خوش کنیم به خود عرفان که این نیز از مصادیق شرک و حجاب بزرگ در مسلک اهل معرفت است. در عرفان باید جویای معروف بود و در علم خواهان معلوم. اگر کسی عرفان و عشق به عرفان را مقصد و مقصود قرار داد بداند که گرفتار دام شیطان است.
در عرفان اسلامی کشف وشهود نه فقط غایت و هدف نیست که کاملا در حاشیه است. در نظام عرفانی اسلام ، هدف عبودیت و بندگی است و کنار رفتن پرده، تفضلی است از ناحیه معبود و به اصطلاح نقل و نبات راه است.به عبارتی بصیرت معنوی ، اتفاقی است که به اقتضای اصل عبودیت از طرف معشوق اعطاء میشود، البته بنا به مصلحت و به اقتضای حکمت.
شیخ الرئیس در کتاب قیم الاشارات و التنبیهات میگوید:
«من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثانی و من وجد العرفان کانه لایجده بل یجد المعروف به فقد خاض لجة الوصول...»[1]
کسی که عرفان را برای عرفان برگزیند، قائل به دومی شده و کسی که به گونهای در عرفان قرار گیرد که تمام توجهش به دریافت معروف باشد و خود عرفان را مطلوب ذاتی نمیداند به اعماق دریای وصول دست یافته است.
چه راه باریکی است، از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر، در سلوک عملی از شمشیر تیزتر و در جنبه علمی که راه افراط و تفریط در آن نباشد، از مو باریکتر.
جایگاه عرفان و معروف به عرفان آنقدر بلند است که بدین سادگی در چنگ کسی وارد نمیشود. مباد که به ذکری و وردی دل خوش کنیم و خود را به این و آن بسپاریم که ما را مشغول نمایند. گرچه راه برای همگان باز است، اما رونده میخواهد و پیر طریق.
ابن سینا در نمط نهم الاشارات والتنبیهات میگوید:
«جل جناب الحق عن ان یکون شریعة لکل وارد او یطلع علیه الا واحداً بعد واحد...»[2]
هر کس را یارای ورود به بارگاه ربوبی نیست. راه سخت است و استقامت و همت و عزم جدی میطلبد. عرفان صحیح، تخلیه میخواهد، تفریق و نفض و ترک و رفض میخواهد. آن هم با رعایت دقیق و مراقبت شدید که اینگونه حالات، حجاب سالک نشود که: «الالتفات الی ما تنزه عنه شغل»[3] توجه به خودسازی نیز حجاب است. و نیز دلخوش کردن به سرمایههای معنوی و دریافتهای شهودی، غرور و سرگردانی است.
«والتبحج بزینة الذات من حیث هی للذات و ان کان بالحق تیه»[4]
اینها و صدها نمونه دیگر گوشهای از اهمیت مسئله و مبین شاخصی برای اینکه بدانیم در راهیم یا نه.
آنچه برای سالک در درجه اهم از توجه است این که طی طریق راه سالم و درست انجام دهد و الا احساس رؤیت تمثلات و یا خوابهای خوش و مکاشفات نیز، نمیتواندملاک صحیح طریق باشد
ابن ترکه اصفهانی شارح قواعد التوحید ابوحامد اصفهانی در تمهید القواعد بدین مطلب اشارتی دارد میگوید:
«... ممنوع انه لیس عندهم آلة کذلک فانه قد ثبت عند المحققین من اهل الکشف ان له بحسب کل شخص و وقت و مرتبه میزانا یناسبه...»[5]
و نیز در همین کتاب تمهید القواعد، فصل 65 که آخرین فصل این کتاب است را به بحث پیرامون همین موضوع اختصاص داده است که برای عرفان، میزان و معیاری وجود دارد. خلاصة آن این است که برای سلوک عرفانی بدون علم و تحصیل کمالات علمیه نمیشود. به تعبیر استاد جلال الدین آشتیانی در پاورقی ص 272 همین کتاب میفرماید:
«... تحلیه نفس به فضائل اخلاقی و تبعیت از انبیاء و تخلف باخلاق اولیاء در سلوک نظری نیز شرط اساسی است و شخص سالک طریق نظر با تأدب به آداب شرع بعد از طی طریق نظر و استکمال عقل نظری مستعد از برای ورود در وادی کشف و شهود میشود...».
علامه محمد بن حمزه بن محمد العثماتی معروف به ابن فناوی در کتاب سنگین مصباح الانس در صفحات 14 و 15 نیز به این بحث پرداخته که علم عرفان بدون میزان نیست. همانند دیگر علوم و سالک باید بدین معیار مجهز شود تا صحیح از مکاشفات را از سقیم آنها بازشناسه. و در آنجا میفرماید: «... فمعیار الفرق میزان الشرع...».
خلاصه سخن اینکه عرفان در عین شایستگی برای وصول به حقیقت و کمال، باید علاقمندان به آن کاملا مراقب حرکات و ارشادات ناشیانه از ناحیه نااهلان باشند که رهزن راه بسیار است.
عرفانی که در تعارض با شریعت باشد، جهالت است نه معرفت. اینگونه القائات که شما به حق رسیدهاید و تکلیف از شما برداشته شده و یا شما به مغز رسیدهاید و نیازی به پوست نیست و یا شما سیر در قلب میکند و احتیاجی به قالب ندارید و امثال اینگونه اراجیف از وساوس شیطان است که «یوسوس فی صدور الناس». ( 1 ) با استفاده از نوشته های حجت الاسلام والمسلمین محمد مهدی مهندسی
4 ـ از مشکلات راه عرفان فهم اشتباه از مصادیق سلوک است ، به این معنا که عارف همه چیز را در ورد و ذکر و خلوت خلاصه ببیند و دیگر مسولیتهای الهی که ناظر به اجتماع و دیگران است را نادیده ببیند .
امام خمینی این ضابطه را در نامه ای به فرزندش (حاج احمد اقا) این گونه تبیین می کند: پسرم ! نه گوشه گیری صوفیانه دلیل پیوستن به حق است ، و نه ورود در جامعه و تشکیل حکومت ، شاهد گسستن از حق . میزان در اعمال انگیزه های آن هاست. . چه بسا عابد و زاهدی که گرفتار دام ابلیس است و آن دام گستر، با آنچه مناسب او است ، چون خود بینی و خود خواهی و غرور و عجب و بزرگ بینی و تحقیر خلق الله و شرک خفی و امثال آنها، او را از حق دور و به شرک می کشاند و چه بسا متصدی امور حکومت که با انگیزه الهی به معدن قرب حق نائل می شود... پس میزان عرفان و حرمان ، انگیزه است . هر قدر انگیزه ها به نور فطرت نزدیکتر باشند و از حجب ، حتی حجب نور وارسته تر، به مبداء نور وابسته ترند، تا آنجا که سخن از وابستگی نیز کفر است. . پسرم ! از زیر بار مسؤ ولیت انسانی که خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالی مکن ، که تاخت و تاز شیطان در این میدان ، کمتر از میدان تاخت و تاز در بین مسئولین و دست اندرکاران نیست ، و دست و پا برای بدست آوردن مقام ، هر چه باشد، چه مقام معنوی و چه مادی مزن ، به عذر آن که می خواهم به معارف الهی نزدیک شوم ، یا خدمت به عبادالله نمایم ، که توجه به آن از شیطان است ، چه رسد که کوشش برای ان.(نامه های عرفانی امام....)
[1]. فصل 20، نمط 9.
[2]. فصل 27، نمط 9.
[3]. فصل 18، نمط 9.
[4]. همان.
[5]. تمهید القواعد، صص 24 و 25.
سوال: می خواستم درباره صوفیه و مشروعیت طریق آنان و اینکه علمای حال حاضر تا چه اندازه با این طریقت موافق هستند، بدانم لطفا مرا راهنمایی کنید.
دوست عزیز سلام. با توجه به اینکه پرسش شما دارای چند نکته است، پاسخ به آن نیز، در چند بخش زیر تقدیم می شود:
الف) تاریخچه تصوف: در زمان پیامبر اکرم (ص ) پیروان آن حضرت را «مسلم» و «مؤمن» می نامیدند و آنانکه محضر پیامبر را درک کرده بودند، «صحابه» نامیده می شدند و نسل بعد را که با صحابه پیامبر محشور بودند «تابعین» خوانده اند. بعد اسم زاهد و عابد به میان آمد و به عده ای اطلاق گشت که از دنیا کناره جسته و خود را وقف عبادت و ریاضت نموده بودند. در حدود اوائل قرن دوم هجری کم کم کلمه «صوفی» و طریقه تصوف شنیده شد که خود را سالکان طریق حق و عارفان الهی می دانستند؛ اما عرفان آنها با مبانی طریقه ائمه هدی سازگاری و مطابقت نداشت. عرفان ناب اسلامی و شیعی ریشه در آموزه های ثقلین داشته و دارد؛ یعنی منشأ آن قرآن و سنت (قولی، فعلی و تقریری) معصومین (ع) است، اما تصوف ریشه ای التقاطی داشته که هم از آموزه های نوافلاطونیان و هم نحله های معنوی مسیحی و حتی شبه عرفان های هندی و شرقی وام گرفته بود. اولین و معروفترین چهره متصوفه، ابوهاشم کوفی بود که او، مرام و عقیده اش مورد نکوهش شدید امام صادق(ع) قرار گرفت؛ چنانکه از امام حسن عسکری (ع ) نقل است که از امام صادق (ع ) پرسیدند ابو هاشم کوفی چگونه آدمی است؟ فرمود: «انّه فاسد العقیده جدّاً؛ واقعاً او شخص فاسدالعقیده ای است» و در ادامه فرمود: «و او همان کسی است که مذهبی را بدعت گذارد که آن را تصوف می نامند و وی این مذهب را پناهگاهی برای عقیده زشت و ناپسند خود قرار داد» (سفینه البحار، ج 2، ص 57). رویارویی ائمه بعد از امام صادق(ع) با آنها به ویژه امام رضا(ع) که می فرمود: «کسی دم از صوفیه نمی زند مگر از روی خدعه یا گمراهی و یا [در خوشبینانه ترین صورت] از روی حماقت».(الاثنی عشریه، شیخ حر عاملی) و نیز امام هادی (ع) که همه فرقه های صوفیه را بی استثناء از مخالفین اهل بیت(ع) می دانست و می فرمود «الصوفیه کلهم من مخالفینا؛ همه طریقه ها و گروه های صوفیه از مخالفین ما اهل بیت هستند» قابل توجه و تأمل است. ولی از قرن سوم به بعد دامنه تصوف وسعت یافت و مایه های ذوقی و شعری در آن پیدا شد. اوج تعلیمات نظری صوفیه به قرن ششم و به دست محی الدین ابن عربی مشهور به شیخ اکبر متوفای سال 560 صورت پذیرفت. بر اثر انشعابات متعدد مشرب تصوف، فرقه های مختلفی بوجود آمد که هر دسته و فرقه در صدد حفظ موقعیت خود در برابر فرقه های دیگر و علمای مکتب اهل بیت (ع) برمی آمد. بر این اساس هر کدام سعی کردند برای جبران مافات و جلوگیری از زوال، به ظاهر سلسله مشایخ خود را به نحوی به ائمه اهلبیت (ع ) و یا به یکی از اصحاب پیامبر(ص ) و یا معصومین برسانند! چنانکه اشاره شد، حقیقت آن است که تصوف از ابتدا جریانی بدلی به موازات حرکت مکتب اهل بیت(ع) بوده است (ر ک: شناخت قرآن، سید علی کمالی دزفولی، بخش مکتب تفسیری متصوفه) که معصومین(ع) بارها به صراحت خطر آنها را گوشزد کرده و طریقه آنها را مخالف راه و روش حقه خود دانسته اند؛ پس بدیهی است که متصوفه در برهه هایی از تاریخ (درست مانند این زمان)، شرط ادامه حیات خود را در این تشخیص دهند که هم حدود و مرزهای عرفان و تصوف را با یکدیگر خلط کنند و هم خود را به ائمه و شاگردان آنها منسوب نمایند! اما واقع امر، عدم همبستگی و سنخیت میان تشیع و تصوف را گزارش می کند. تصوف از تشیع کاملا جدا و بیگانه است زیرا اصول و قواعد تصوف با تشیع در تضاد آشکار می باشد. مطالعات و تحقیقات در احوال و تراجم و مشایخ صوفیه روشن می نماید که اقطاب و مشایخ اولیه و سرسلسله های بزرگ آنها همگی از اهل سنت بوده اند و تاریخ گزارش می دهد که تا قبل از روی کار آمدن دولت صفویه هیچ قطب صوفی را نمی توان پیدا کرد که شیعه و پیرو اهل بیت بوده باشد (عرفان و تصوف، داود الهامی، ص 316).
ب) مکتب تصوف دارای انحرافات بسیاری است که ما تنها مواردی از آن را برمی شماریم:
1. ولایت گریزی و پیروی از مکتب خلفاء؛ همه بزرگان و سلسله داران متقدم صوفیه به گواهی تاریخ، از پیروان مکتب فقهی، اعتقادی و سیاسی اهل تسنن بوده اند. تأسی از مکتب خلفاء (در مقابل مکتب اهل بیت) نه تنها آنان را از عرفان حقیقی و اسلامی ـ شیعی که اولین مولّفه آن «ولایت پذیری» است، دور کرد بلکه زمینه ساز انحرافات بزرگ دیگری نیز گردید که به آنها اشاره خواهد شد. اشخاصی چون مولوی و منصور حلاج به گواهی اسناد غیر قابل خدشه تاریخی، از پیروان مکتب خلفاء (مذهب اهل سنت) می باشند؛ پس اگر خود و یا کسانی آنان را عارف بنامند، بدیهی است که منظور آنها نمی تواند عرفان شیعی و مولفه های عرفان ناب چهارده معصوم باشد. باید دانست که یکی از اساسی ترین ارکان عرفان شیعه، «ولایت گرایی» و پذیرش کامل ولایت ائمه هدی(ع) است؛ پس چگونه ممکن است کسی هم عارف باشد و هم از پذیرش ولایت معصومین(ع) سر باز زند؟!
2. جعل عنوان «قطب» در مقابل «امام معصوم»؛ در این زمینه بازخوانی نوشتههای صوفیه در شأن رهبران خود، موجب اعجاب و شایان تأمل است؛ مانند نوشته یکی از دراویش ذهبی در وصف سرکرده فراماسونر فرقه ذهبیه اغتشاشیه احمدیه، آنجا که مینگارد: «رکن رکین و بلد امین، وارث اقطاب الولایه و الهدایه مروج الشریعه الغراء المصطفوی و قائد الطریقه البیضاء المرتضوی، کهف الابدال و الاوتاد الزمان، قطب الاولیا الکاملین، ابوالوقت مولانا الاعظم، استاد دکتر حاج عبدالحمید گنجویان متعناالله بطول بقائه و ارواحنا فداه و افاض الله علینا و علی جمیع المسلمین انوار هدایته و ولایته...»!!! (مقدمه کتاب «مکاتیب عبدالله قطب»، انتشارات خانقاه احمدی) القابی که در جهان هستی، برازنده کسی جز امام معصوم (ع) نیست.
3. عدم تقیّد به شریعت و آداب دینی و بى توجهى و یا کم مهرى نسبت به احکام و تکالیف الهی. می توان گفت که دو ملاک سنجه عمده صحت ادعاهای اهل عرفان عبارتند از: الف)تقید به شریعت اسلام و انجام مو به موى قوانین مطهر شرع ب) داشتن اذن و اجازه راهنمایى و ارشاد از بزرگان اسلامی ـ به عنوان تأییدیه ـ تا آنکه رشته هر سلسله به معصوم (ع) برسد، یعنى، تقید به همان اصل ولایت منصوص اهل بیت (ع)؛ اما مدعیان متصوفه از هر دو عاری هستند
4. تقید به آداب و رسوم خرافى و اختراعات غیر دینی و ذکرها و وردهایى که نه تنها فاقد اسناد معتبرند بلکه یا بدعت بزرگان هر فرقه اند و یا برداشت های التقاطی از سنّت های غیر اسلامی می باشند
5. جعل «خانقاه» در مقابل «مسجد»؛ بنا بر گزارش عبدالرحمن جامی در «نفحات الانس»، اولین خانقاه توسط امیری ترسایی (مسیحی) در منطقه شامات (مرکز فرماندهی دشمنان اهل بیت) ساخته و تقدیم دراویش شد! به ویژه از قرن هفتم به بعد «خانقاه سازى» و فاصله گرفتن از مسجد رواج یافت (مقالات تاریخى، رسول جعفریان، ج 7، صص 272) 6. اعتقاد به سه رکن: شریعت و طریقت و حقیقت در طول هم؛ به گونه ای که برخی از فرقه های آنها معتقدند که اگر سالکی به حقیقت و یقین رسید دیگر نیازی به شریعت ندارد و می تواند اعمال عبادی و وظایف شرعی خود را انجام ندهد! در صورتی که بنای اهلبیت (ع) تأکید بر حفظ شعائر و ظواهر شریعت محمدی (ص) در همه احوال بوده است
7. اعتقاد به مهدویت نوعیه قطب فرقه در تقابل با مهدویت شخصیه امام زمان(ع)؛ آنها به نوع کلی موعود معتقدند نه شخصی مشخص به نام «حجت ابن الحسن العسکری(ع)»؛ پس در هر زمان اقطاب صوفیه می توانند موعود و نجات دهنده آنها باشند! در تاریخ تصوف کم نبوده اند کسانی که ادعای «مهدویت نوعیه» کرده و با توّهم امام زمان بودن خروج کرده اند! به عنوان مثال، در قرن هشتم درویش محمد نوربخش ـ سر سلسله نوربخشیه و ذهبیه از سلاسل معرفیه ـ به نام مهدی موعود خروج کرد اما به دست امیر تیمور گورکانی گرفتار و تأدیب گردید!
8. اعتقاد به عشق مجازی(عشق زمینی) به عنوان پل عبور به عشق حقیقی(محبت خدا)!
9. ابراز شطح یا همان کلمات متناقض نمایی که گاه به کفرگویی و یا خلاف منطق شریعت و عقل کشانده می شود
10. انجام سماع یا همان رقص و حرکات موزونی که نه تنها مستندی در دین ندارد بلکه در تقابل با احکام شرعی می باشد
11. عزلت گزینی و جامعه گریزی و دوری از وظایف اجتماعی، انقلابى و سیاسى به بهانه مذمت دنیا. صوفیه در طول تاریخ با برداشت افراطى از آیات مذمت دنیا و نیز آیاتى که در تشویق بر زهد و تقوا است، بخش عمدهاى از فقه را که دانش اجتماعى زیستن اسلام می باشد، بىاعتبار ساختند. بریدن از خلق خدا، گریز از مسؤولیتهاى اجتماعى، فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، کمترین آموزههایى بود که این طیف بر آن پاى مىفشرند. 12. نزدیکی به حکومت های استکباری و همپیالگی با قدرت های استعماری؛ مانند سرسپردگی فرقه های صوفیه به رژیم پهلوی و یا تحت الحمایه بودن بیشتر اقطاب و بزرگان آنها از جانب دولت های انگلیس و آمریکا؛ کسانی چون قطب نعمت اللهیه (جواد نوربخش که مدتی پیش در انگلستان مرد)، قطب ذهبیه احمدیه(عبدالحمید گنجویان در انگلستان)، قطب اویسیه (نادر عنقا در آمریکا)، قطب ذهبیه گمنامیه(منشی زادگان در آمریکاا).
ج) با توجه به دو بخش پاسخ الف و ب، نگاه علماء و فقهای شیعی به صوفیه که برگرفته از نگرش قرآن و مکتب اهل بیت به این گروه هاست، معلوم شده است؛ گروه ها و جریاناتی که برخی از آنها را با تسامح و اغماض نیز نمی توان در دایره وسیع اسلام جای داد. بر اساس این نگاه به تصوف، فقهای شیعه به صراحت نظر خود را درباره انحراف و بلکه بطلان طریقه صوفیه اعلام کرده اند که برای نمونه در ذیل چند مورد از استفتائات فقهای معاصر را با هم می خوانیم: سئوال : شرکت کردن در مجالس صوفیه و انجام اعمال و گفتن اذکار آنان و حضور در خانقاه آنان و کمک به آنها چه صورت دارد؟ حضرت آیت الله خامنه ای: بسمه تعالی ـ جایز نیست و کسانی که اوامر و نواهی قرآن کریم را قبول داشته و به امامت ائمه (ع) معتقدند، چه بهتر است که اسم جداگانه را که لازم نیست بلکه مضرّ است، کنار گذاشته و در جماعت عظیم ملت بزرگ و مسلمانان خود منسلک باشند. سید علی خامنه ای حضرت آیت الله صافی گلپایگانی: بسمه تعالی ـ صوفیه با فرقه ها و انشعابات بسیاری که دارند اگر چه در انحراف در یک سطح نیستند و چه بسا که برخی از آنان از ربقه اسلام شمرده نشوند، در مجموع منحرف اند و عقاید خاصه ای که دارند غیر اسلامی است، بنابر این مشارکت در ایجاد بناها و مراکز تبلیغی آنان و شرکت در محافل آنها خلاف شرع و حرام است. چون روش گروه مذکور برخلاف روش رسول اکرم (ص ) و ائمه هدی (ع ) است و در اسلام محلی بنام خانقاه وجود ندارد و بالاخره این روش انحراف از طریقه متشرعه که متلقاه از ائمه هدی (ع ) است و موجب اضلال می باشد. مباشرت در ساختن خانقاه و کمک مالی برای ساختن آن و همکاری با این گروه و موافقت با ساختن آن به هر شکلی حرام است. خداوند مومنین را از فتن مضله محفوظ بدارد. والله العالم، لطف الله صافی، 19 محرم الحرام 1420 حضرت آیت الله مکارم شیرازی: بسمه تعالی ـ تمام فرق صوفیه دارای انحرافاتی هستند و شرکت در فعالیت های آنان و کمک به اهدافشان جایز نیست ... 29/2/78. حضرت آیت الله فاضل لنکرانی: بسمه تعالی ـ معبد مسلمانان مسجد است و رفتن به خانقاه اگر برای این باشد که گمان کند آنجا خصوصیت و شرافتی بر سایر امکنه دارد، صحیح نیست بلکه اگر به این عنوان بروند که آنجا شرعا پایگاه ذکر، مدح و منقبت است حرام می باشد. لذا بر عموم مسلمانان است که برای امور عبادی، مذهبی و اعیاد موالید ائمه (ع )در مساجد اجتماع کنند که « انما یعمر مساجد الله من آمن بالله » و شما هم در مقابله با این حرکت طبق شرایط و مراحل امر به معروف و نهی از منکر عمل کنید13/2/78. حضرت آیت الله سیستانی: بسمه تعالی ـ اجتناب از حضور در مجامع آنان و دورکردن مردم از آنها، لازم است . آیت الله علوی گرگانی: 1ـ شرکت در مجالس فرق صوفیه جایز نیست و بر جوانان عزیز امت اسلامی لازم است که هوشیاری خود را کاملا حفظ نمایند و با اینگونه فرقه ها که راهی جدا از قاطبه امت اسلامی طی می کنند همکاری ننمایند و در مجالس آنها که معمولا برای فریب جوانان است به هیچ وجه حضور پیدا نکنند 2ـ تحت هیچ عنوان از عناوین خیریه، کمک به آنها جایز نیست 31/2/84.. حضرت آیت الله بهجت(دو استفتاء): بسمه تعالی ـ هر چه سبب تفرقه در بین مسلمانها باشد جایز نیست و آنچه در اسلام معروف است همان مساجد و حسینیه ها و امثال آنهاست و هر عنوانی که سبب تشکیل حزب و گروهی شود که مولد فرقه ای از 72 فرقه شود، باطل است و تاسیس و ترویج آن جایز نیست. والله العالم 26/10/83. بسمه تعالی ـ تاسیس و ترویج این قبیل اماکن و مجالس کلا جایزنیست و نهی از منکر و جلوگیری از آنها با احراز شرایط امر به معروف، بر همگان واجب است 5/12/83.
د) در پایان برای آشنایی بیشتر شما با بنیاد، ماهیت و آموزه های تصوف و شناخت شفاف مرزهای آن با عرفان حقیقی، مطالعه هر کدام از کتاب های ذیل پیشنهاد می شود: ـ آن سوی صوفیگری، احمد باقریان ساروی ـ در کوی صوفیان، سید محمد تقی واحدی (صالح علیشاه) ـ خرقه مستوجب آتش، سید محمد حسین فقیه ایمانی ـ رویشگاه تصوف، سید محمد حسین فقیه ایمانی ـ نگرشی دیگر بر تصوف، شهاب الدین کاکوئی ـ فرقه صوفیان، سید محمد محدث ـ دیدی که راز پنهان خواهد شد آشکارا، مهدی عمادی شیرازی ـ پرده پندار، علی دشتی ـ در دیار صوفیان، علی دشتی ـ در خانقاه بیدخت چه می گذرد؟، محمد مدنی (با مقدمه مفصل و مهم دکتر احمد عابدی) ـ جلوه حق، آیت الله ناصر مکارم شیرازی ـ سلسله های صوفیه ایران، نورالدین مدرسی چهاردهی ـ رهبران ضلالت، علی امیر مستوفیان ـ مناظرات و مکاتبات، محمد مردانی ـ موضع تشیع در برابر تصوف، داود الهامی. موفق و موید باشید.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید