بازدید امروز : 192
بازدید دیروز : 549
چه جوری میشه وجود خدا رو بیشتر احساس کرد؟
خداشناسی امری فطری و حضوری است ؛ یعنی دل انسان ارتباطی عمیق با آفریننده ی خود دارد و هنگامی که به عمق دل خود توجه نماید , چنین رابطه ای را خواهد یافت ؛ ولی اکثر مردم , مخصوصا در اوقات عادی زندگی که سرگرم امور دنیا هستند , توجهی به این رابطه ی قلبی ندارند و تنها هنگامی که توجه شان از همه چیز بریده می شود و امیدشان از همه ی اسباب قطع می گردد , می توانند به این رابطه ی قلبی توجه نمایند .(1)
تنها جایی که می توان خدا را در آن یافت دل مومن است ؛ و الا هم مومن و هم کافر با جهان بیرون در ارتباط هستند ؛ در حالی که یکی همه ی هستی را جلوه های حق می بیند و دیگری تنها کوه و دشت و درختی که هیچ اثری از خالق در آنها یافت نمیشود را می بیند . چنین کسی نه تنها به خدا نزدیک نمی شود بلکه لحظه لحظه از او دور میگردد .
دل آئینه ای است که خدا در آن جلوه می کند . این آینه هر چه شفافتر باشد , نور الهی را بهتر منعکس می کند . آئینه ی زنگار گرفته , کی می تواند اشیاء دور و بر خود را نشان دهد ؟ لذا اگر دل را از آلودگیها پاک کنیم و گرد و غبار از روی آن بزداییم , نور خدا در آن منعکس خواهد شد .
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم به دریا بنگرم دریا تو بینم
تا وقتی دل , علاقه مند به گناه و دنیاست , چگونه می تواند خانه ی یار و محل انس با حق شود ؟
ای عزیز
خداوند , غیور است ؛ محال است در دلی که حب به دنیا و گناه باشد , جای گیرد . بنابر این برای احساس وجود خدای سبحان در زندگی , باید دیده ی دل را از زشتیها پاک کرد ؛ در این صورت نور خدا را در همه چیز خواهی دید .
وجود مقدس حضرت زینب ( سلام الله علیها ) بدیل عبودیت و طهارت از رجس و پلیدی , همه ی حوادث کربلا را زیبا دید . ظلم آن را از یزید و دار و دسته اش (لعنةالله علیهم اجمعین ) می دانست و از خدا جز زیبایی ندید ؛ به همین خاطر فرمود : ما رایت الا جمیلا من جز زیبایی ندیدم .
در خصوص زندگی بانو امین , مجتهده ی اصفهانی آمده که روزی ایشان از پله ها به زمین افتادند و استخوان پایشان شکست ؛ وقتی بالای سر وی آمدند مشاهده کردند بانو می خندد ؛از او علت را سوال کردند فرمود : وقتی به یاد آوردم که خداوند بابت این درد چه اجری به من خواهد داد خنده ام گرفت .
انسانهای پاک در هر حالی وجود خدا را حس میکنند و از حضورش لذت میبرند . بنابراین برای درک بهتر خدای تعالی , باید دلی زلال و بینشی توحیدی داشت . موحد , هر پیشامدی را خیر می بیند و می داند دنیا , دار امتحان و آزمایش است . او می داند همه ی فرامین الهی به نفع خود اوست . خدای غنی مطلق , هیچ سودی از طاعت او نمی برد و هیچ ضرری از جانب معصیتش به خدا نمی رسد .بنابر این تلاش می کند قدم به قدم و آهسته آهسته به دستورات حق عمل کرده و از نواهی دوری کند .
لذا برای رسیدن به این مقصود در ضمن رعایت مطالبی که ذکر شد چند نکته ضروری است :
1- بسیار تفکر کن
خداوند متعال می فرماید : الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم ویتفکرون فی خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار (2) خردمندان کسانی اند که در همه ی حالات چه ایستاده و نشسته و چه در حال خفتن خدای را یاد می کنند و همیشه در خلقت زمین و آسمان تفکر می کنند و می گویند : پروردگارا این جهان , با این عظمت را بیهوده نیافریدی , تو پاک و منزهی , پس خدایا ما را به لطفت از عذاب دوزخ حفظ بفرما .
تفکر در اینکه من کیستم ؟ از کجا آمده ام ؟ در کجا هستم ؟ به کجا می روم ؟ چه کسی مرا بصورت نطفه در رحم مادر قرار داد ؟ چه کسی نطفه را رشد داد و صورتگری کرد ؟ نقاش کیست ؟ چگونه از آبی گندیده انسانی به این زیبایی آفرید ؟ چه کسی قبل از تولد فرزند در سینه ی مادر شیر زلال قرار داد ؟ قدرت بر مکیدن را که داد ؟ چه کسی مهر فرزند را در دل پدر و مادر قرار داد ؟ و...
من چرا بی خبر از خویشتنم ؟ من کیم تا که بگویم که منم ؟
من بدین جا ز چه رو آمده ام ؟ کیست تا گو بنماید وطنم ؟
آخر الامر کجا خواهم شد ؟ چیست مرگ من و قبر و کفنم ؟
باز از خویشتن اندر عجبم چیست این الفت جانم به تنم ؟
گاه انسانم و گه حیوانم گاه افرشته و گه اهرمنم (3)
تمرین در تفکر , انسان را لحظه به لحظه به خدا نزدیک می کند و به اعمال انسان , جهتی الهی می دهد .
2- قرآنی شو
امیرالمومنین (علیه السلام ) در خطبه ی 147 نهج البلاغه می فرمایند : لقد تجلی الله لخلقه فی کلامه و لکنهم لا یبصرون خداوند برای خلقش در کلامش تجلی کرده است و لکن آنها نمی بینند .
قرآن گفتگوی خالق با مخلوق است . قرآن کلام الهی با بشر خاکی است . چگونه ممکن است کسی با انسان هوشیار حرف بزند و او را مورد خطاب قرار دهد ولی انسان وجودش را حس نکند ؟
همچنین قرآن کریم معجزه جاودان پیامبر خدا(ص) است. با خواندن قرآن انسان حس می کند که کسی نمی تواند چنین سخنانی را برزبان بیاورد جز خالق هستی. انسان می تواند در لابلای کلمات قرآن کریم و حقایق ناب و حکمت های بی نظیر آن وجود خدا و علم و حکمت او را درک نماید.
پس اگر دل را از شواغل , خالی کنی و در هنگام تلاوت قرآن به معانی آن توجه و در آیات الهی تدبر کنی , به اندازه ی ظرف وجود خویش , خدا را حس خواهی کرد و با راهنمایی قرآن , پس از مدتی خواهی دید که همه ی حوادث , از خوب و بد را امتحان الهی می یابی و سعی می کنی در حضور معلم حقیقی , در امتحانات سربلند و پیروز شوی .
3- اهل سحر و دعا باش
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود
می خواهی خدا را با بند بند وجودت حس کنی ؟ می خواهی او را با چشم دل ببینی ؟ پس اهل سحر باش ؛ اهل مناجات و دعا باش ؛ چرا که سحر , بهترین زمان برای دلدادگی با محبوب است ؛ در آن هنگام که نه شکم گرسنه است و نه سیر , نه سر و صدایی و نه هیاهویی ؛ تویی و خالق یکتا . حال اگر در دل شب , با سوز و دعا , قطره ی اشکی از چشمت جاری شد و دلت شکست , مورد خطاب الهی قرار خواهی گرفت که : انا عند قلوب المنکسرة (4) من نزد دلهای شکسته هستم . سپس سر به سجده گذار , که در این هنگام هیچ حایلی بین تو و خدای تو نیست .
رحمتم موقوف این خوش گریه هاست چون گریست از بحر رحمت موج خواست
تا نگرید ابر کی خندد چمن ؟ تا نگرید طفل کی نوشد لبن ؟
کام تو موقوف زاری دل است بی تضرع کامیابی مشکل است (5)
دوست عزیز
همه ی این اعمال , زمین دلت را می روبد و از آلودگیها جارو می کند , تا وجود خدا را بهتر حس کنی چرا که : ان الله یحول بین المرء و قلبه (6) همانا خدا میان شخص و دل او حایل می گردد .
و کلام را در پایان به این حدیث زیبا از امیر بیان علی (علیه السلام) مزین کنیم : قلوب العباد الطاهرة مواضع نظر الله سبحانه فمن طهر قلبه نظر الله الیه دلهای پاک بندگان , مواضع نظر خداست ؛ پس هر آنکس دلش را پاک کرد خداوند عز و جل به او نظر اندازد .
کتابهای پیک مشتاقان , از خاک تا افلاک , حدیث آرزومندی و مرغ سلیمان , از استاد کریم محمود حقیقی , جهت مطالعه پیشنهاد می گردد .
پیروز باشید .
(1) - مجموعه آثار آیةالله مصباح / مشکات / بحث خداشناسی
(2) - سوره ی آل عمران / 192
(3) - معرفت نفس / ج 1 / علامه حسن زاده آملی
(4) - مجموعه احادیث قدسی
(5) - مولوی
(6) - سوره ی انفال / 25
دانشجوی 21 ساله ای هستم که سوالی راجع به اثرات وضعی گناه داشتم. در جایی خواندم که اثرات وضعی گناههایی که در گذشته مرتکب گشته ایم با توبه هم از بین نمی رود. آیا این بدین معنی است که اگر شخصی که در گذشته عاصی و گنهکار بوده و اینک توبه کرده باز هم در غل و زنجیر تبعات گناهان گذشته خویش است؟ این درحالی است که در احادیث معتبر وارد شده کسی که خالصلانه توبه کند، خداوند گناهان گذشته او را تبدیل به ثواب می کند. اگر مطلب اول صحت دارد، لطفا توضیح دهید که پس از توبه و انابه چگونه می توان از دست اثرات وضعی و تکوینی گناهان گذشته رهایی یافت و خلاص شد؟
پاسخ:
به طور کلی و بر اساس تقسیم بندیهای نظری مجازات بر سه گونه است:
1 ـ مجازات قراردادی. (تنبیه و عبرت)
2 ـ مجازاتی که با گناه رابطه تکوینی و طبیعی دارد. (مکافات دنیوی)
3 ـ مجازاتی که تجسمی از خود جرم است و چیزی جدا از آن نیست. (عذاب اخروی)
نوع اول مجازات همان کیفرها و مقررات جزایی است که در جوامع بشری به وسیله تقنین الهی یا غیرالهی وضع گردیده است. فایده این گونه مجازات ها دو چیز است:
یکی جلوگیری از تکرار جرم و به وسیله خود مجرم یا دیگران از طریق رعبی که کیفردادن ایجاد میکند. و به همین جهت میتوان این نوع مجازات را تنبیه نامید. فایده دیگر تشفّی و تسلّی خاطر ستمدیده است و این در مواردی است که از نوع جنایت و تجاوز به دیگران باشد.
نوع دوم، کیفرهایی است که رابطه علی و معلولی با جرم دارند، یعنی کیفر معلول جرم و نتیجه طبیعی آن است. این کیفرها را «مکافات عمل» یا «اثر وضعی گناه» مینامند. بسیاری از گناهان اثرات وضعی ناگواری در همین جهان برای گناهکار در پی دارد. مثلا شراب خواری علاوه بر زیانهای اجتماعی، صدمات زیادی بر روان و جسم شراب خوار وارد میسازد. شرابخواری موجب اختلال اعصاب و تصلّب شرائین و ناراحتیهای کبدی میگردد. منظور از اثر وضعی همان اثر ذاتی است که با جرم و گناه پیوند ناگسستنی دارد و از آن جدا نمیگردد.
مثلاً اثر وضعی و ذاتی نوشیدن سمّ خطرناک، مردن است و مردن معلول این علت است و در نظام علت و معلول جهان هر چیزی موقعیت خاصی دارد و ممکن نیست با توبه کردن مثلا علت واقعی، معلول واقعی را به دنبال خود نیاورد.
هر چند دنیا محل کِشت و آخرت فصل درو است ولی گاهی برخی از اعمال در همین دنیا، نتایج خود را نشان میدهد. این دریافت ثمره عمل و درو کردن کِشته، نوعی جزای الهی است ولی جزای کامل نیست چون محاسبه دقیق و مجازات کامل در آخرت انجام میگیرد. دنیا خانه عمل است و احیاناً جزا هم در آن داده میشود ولی آخرت خانه جزا و حساب است، در آنجا مجالی برای عمل نیست.
کارهایی که مربوط به مخلوق خدا است، خواه نیکی و احسان باشد یا بدی و آزار به مردم، غالبا در همین دنیا پاداش و کیفری دارد بی آن که چیزی از جزای اخروی آنها کم گردد. مثلا بدی کردن با پدر و مادر، در همین جهان کیفر دارد به ویژه اگر این بدی، کشتن آنها باشد. حتی اگر پدر و مادر انسان کافر یا فاسق هم باشند باز هم بدی نسبت به آنها بدون عکس العمل نمیماند.
منتصر عباسی پدرش متوکل را که از پلیدترین خلفای عباسی بود کشت ولی پس از مدت کوتاهی خود نیز کشته شد. با این که متوکل در مجالس انس و عیش خود، امیر المؤمنین علی علیه السلام را مسخره میکرد و دلقک های او تقلید آن حضرت را کرده و مسخرگی میکردند و در اشعار خویش به حضرت اهانت میکردند. زمانی که منتصر شنید پدرش حضرت فاطمه سلام الله علیها را دشنام میدهد از بزرگی پرسید مجازاتش چیست؟ او گفت: قتلش واجب است ولی بدان هر کس پدرش را بکشد عمرش کوتاه خواهد شد. منتصر گفت: من باکی ندارم در راه اطاعت خداوند عمرم کوتاه گردد. پدرش را کشت و پس از وی، هفت ماه بیشتر زنده نماند. (سفینه البحار، مرحوم شیخ عباس قمی، ماده «وکل»)
مولانا در مورد عمل و عکس العمل میگوید:
این جهان کوه است و فعل ما ندا .... سوی ما آرد صداها را ندا.
و شاعر دیگری در این مورد میگوید:
به چشم خویش دیدم در گذرگاه .... که زد بر جان موری مرغکی راه .... هنوز از صید، منقارش نپرداخت .... که مرغ دیگر آمد کار او ساخت....چو بد کردی مشو ایمن ز آفات .... که واجب شد طبیعت را مکافات
نوع سوم از مجازات، مجازاتهای جهان دیگر است که رابطه تکوینی قویتری با گناهان دارند. رابطه عمل و جزا در آخرت نه مانند نوع اول قراردادی است و نه مانند نوع دوم از نوع رابطه علت و معلول است بلکه از آن هم یک درجه بالاتر است.
در اینجا رابطه عینیت و اتحاد حکمفرماست. یعنی آنچه در آخرت به عنوان پاداش یا کیفر به نیکوکاران و بدکاران داده میشود تجسم عمل خود آنها است. یعنی آنچه به آدمی در آن جهان میرسد، چه نعمتهای بهشتی و چه عذاب دوزخی، همان چیزهایی است که آدمی خودش آماده و مهیا ساخته است. مجازات آخرت، تجسم یافتن خود عمل است.
نعمت و عذاب آنجا همین اعمال نیک و بد است که وقتی پرده کنار رود تجسم و تمثل پیدا میکند. تلاوت قرآن صورتی زیبا میشود و در کنار انسان قرار میگیرد. غیبت و رنجاندن مردم به صورت خورش سگان جهنم در میآید.
حال در مورد پرسش شما باید بدانید که اگر گناهی از روی علم و عمد و توجه نباشد گرچه عملی خلاف و ناپسند است اما گناه محسوب نمیشود چون معنای گناه جرم و عصیان و پرده دری و سرپیچی از فرمان مولا است و این در صورتی است که با علم و عمد و توجه باشد.
در نتیجه کیفر و مجازات نوع اول را که کیفر قراردادی بود و هدف آن تنبیه فرد مجرم و عبرت گیری خود مجرم و دیگران بود در این مورد معنا ندارد چون اصلا گناهی نکرده تا مشمول این نوع کیفر باشد ولی کیفر نوع دوم که اثر وضعی آن است در اینجا ممکن است شامل شود. در مثالی روشنتر اگر فردی ظرف شرابی بنوشد و علم به شراب بودن و حرام بودن آن نداشته، بدون شک استحقاق کیفر نوع اول را ندارد چون اصلا گناهی مرتکب نشده است ولی کیفر نوع دوم که اثر طبیعی شرب خمر و اثر وضعی و ذاتی آن است حتما وجود دارد و مست شدن و بی خبری و بی عقلی و صدمات جسمانی و روانی ناشی از نوشیدن شراب متوجه این فرد خواهد شد هر چند علم و عمدی در کار نبوده است. در همین مثال اگر این فرد شراب را آگاهانه و عمداً بنوشد، علاوه بر کیفر نوع دوم، مشمول کیفر نوع اول و سوم نیز خواهد بود.
بله، تنها نکتهای که میماند این است که در عین حال که برای هر گناهی آثار وضعی وجود دارد اما بعد از توبه میتوان با مراقبت از خود، و انجام کارهای نیک و خیرات و مبرات اندک اندک برخی از آثار وضعی گناه مانند تاریکی های حاصل از آن در روح و قلب را کاست و کم کم اثرات سوء به جا مانده از آن را نابود و زائل ساخت. در قرآن کریم آمده است: «إن الحسنات یذهبن السیئات» یعنی قطعا خوبیها از میان برنده پلیدی هاست. (هود/14)
اینکه گفته شده با توبه انسان پاک می شود و توبه جبران کننده گناهان است، در مورد اینگونه آثار معنوی و باطنی است. توبه ظلمت و تاریکی حاصل از شراب خواری را مثلا از بین می برد و عمل صالح و عبادت نورانیت را جایگزین آن می نماید، ولی توبه نمی تواند جلوی مست شدن را بگیرد.
حال دوست عزیز گرچه با مطالبی که در بالا آمد تصور میشود پاسخ کامل خود را دریافت کرده باشید اما جهت مطالعه و عبرت بیشتر مطالب زیر را نیز تقدیم میکنیم:
تیرگی روح و معنویت در اثر گناه عمدی و از روی علم حاصل میگردد که فرد با عصیان و جرم بین خود و خداوند حجاب و پرده ایجاد میکند و فطرت خداجوی خود را آلوده میسازد ولی در عین حال بعضی امور هر چند گناه و عصیان هم نباشد از آثار آن، تیره ساختن روح و روان آدمی است.
مثلا در مورد بعضی بزرگان نقل کردهاند غذایی را که بدون گفتن بسم الله تهیه میشده نمیخوردهاند تیرگی حاصل از چنین غذایی اگر هم کیفر بنامیم کیفر نوع اول نمیباشد بلکه اثر وضعی و کیفر نوع دوم است.
گناه علاوه بر عقوبت اخروی، نکبت هایی هم در دنیا به دنبال دارد. این امر از مسلمات است که کردار انسان، چه خوب و چه بد، انعکاسهایی در همین دنیا هم دارد. خداوند کریم در آیه 29 سوره شوری می فرماید: «و ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر» و هر گرفتاری که به شما رسد به خاطر اعمالی است که انجام دادهاید و بسیاری را نیز عفو میکند. حضرت امیر علیه السلام میفرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «خیر آیه فی کتاب الله هذه الآیه»؛ بهترین آیه در قرآن همین آیه است. سپس فرمودند: «یا علی! ما من خدش عود ولا نکبه قدم الا بذنب» اصول کافی، ج 2، ص 269 (ای علی! هر خراشی که از چوبی به انسان میرسد و هر لغزش قدمی، بر اثر گناهی است که از او سرزده است.)
در این جا مقصود از آثار وضعی گناه، اثرات عینی و آشکاری است که معصیت حق تعالی در همین دنیا برای فرد و جامعه در پی دارد.
از جمله آثار وضعی گناه مواردی است که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
بیم و ترس: این بیم به صورت وحشت از مرگ و ترس از مخلوقات دیگر بروز میکند.
عدم استجابت دعا: سلب توفیق دعا ؛ از بین رفتن حال خوش معنوی هنگام دعا؛ محدود شدن افق فکری و معطوف شدن ذهن به خواسته های حقیر؛ موجب حبس دعا می شود؛ امید و باور به اجابت را سلب می کند و این خود مانع استجابت دعا میشود ؛ برخی از گناهان حق الناس به گردن میآورد و با نفرین افراد صاحب حق، دعا مستجاب نمیشود؛ برخی از گناهان موجب عاق والدین میشود و این گونه دعا بی فایده میگردد؛ برخی از گناهان به خودی خود زمینه استجابت دعا را تا مدت ها از بین میبرند، مثل غیبت کردن و نوشیدن شراب که تا چهل روز دعای شخص را بی اثر می گذارد.
افتادن از چشم خوبان: انسان گناهکار، محبتش در دل خوبان جای نمیگیرد و همین باعث میشود که از دعای آنان محروم گردد. بغض اولیاء دین: و رسوایی در تعالیم دینی، سفارش بسیاری به لزوم محبت به اولیاء شده است و شاید سرش این باشد که هدایت یافتن جز با پذیرش ولایت ممکن نیست و اقل مراتب ولایت، محبت است.
یکی از آثار وضعی گناهان، بغض اولیای دین است و شاید از یک نظر مخرب ترین اثر گناه باشد، زیرا از ولایت خدا به ولایت شیطان می رود. حرام خواری یکی از مهم ترین معاصی است که دشمنی با اولیای دین را موجب می شود. لذا امام حسین علیه السلام در روز عاشورا بعد از آن که شقاوت دشمن را دیدند، فرمودند: آنچه که شما را به جنگ با فرزند رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم آورده این است که شکمهایتان را از مال حرام انباشتهاید، لذا گوش دلتان کر شده و صدای مظلومیت و حق را نمیشنوید. عزت و آبرو برای آدمی از هر چیزی ارزشمندتر است و حیا محصول گران قیمت این نگرش است.
خشکسالی و نباریدن باران: از جمله آثار وضعی گناه، خشکسالی است. یکی از گناهانی که موجب عدم نزول باران می شود، نپرداختن زکات است.
نزول بلا و آفت: گناه خود آفت و بلا برای مسیر حیات طیبه است، ولی موجب نزول بلا و آفات بر فرد و جامعه هم می شود. چنان که بالاتر نیز اشاره کردیم قرآن کریم به وضوح به این ارتباط اشاره می کند: «ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم ویعفوا عن کثیر.» امام صادق علیه السلام می فرماید: «اما انه لیس من عرق یضرب و لانکبه ولاصداع ولامرض الا بذنب» (بدان که هیچ رگی زده نمی شود و هیچ پایی به سنگ نمی خورد و درد سر و مرضی پیش نیاید مگر به جهت گناهی که انسان مرتکب شده است.) مطابق روایات اگر گناهان جدید در جامعه واقع شود، بلا و آفت و گرفتاری هایی که سابقه نداشته، نازل می شود.( اصول کافی، ج 3، ص 37712 باب الذنوب)
بدین خاطر علت بیماری های جدید مثل ایدز، جنون گاوی و ... به نوعی اثرات وضعی گناهان نو و جدیدی است که در غرب شیوع یافته است.
از جمله دیگر گناهان آفت زا و دارای اثر وضعی عبارتند از: خوردن مال یتیم، زنا، فرار از جنگ، کمک نکردن به مظلوم، ترک امر به معروف و نهی از منکر و...
گناه و نسیان: گناه موجب نسیان و فراموشی می شود. فراموشی عوامل مختلف فیزیولوژیکی و روانی میتواند داشته باشد. گناهان نیز یکی از عوامل فراموشی به شمار میروند.
البته فراموشی مراتبی از ضعف قوه حافظه و ذاکره تا فراموشی آموخته ها و فراموشی نعم الهی دارد.
یکی از عقوبتهای الهی که از اثرات وضعی گناه میباشد ضعف قوه یادآوری است. امام رضا علیه السلام میفرماید: «اتقوا الذنوب فانها ممحقه للخیرات ان العبد لیذنب الذنب فینسی به العلم الذی کان قد علمه» (میزان الحکمه، ج 3، ص 465)؛ (از گناهان بپرهیزید؛ چون گناهان باعث از بین رفتن خیرات میشود. همانا بنده ای مرتکب گناهی میشود و آن باعث میشود علمی را که قبلا آموخته بود، فراموش کند.) همچنین امام صادق علیه السلام فرمود: «ان مما اعان الله به علی الکذابین النسیان» (اصول کافی، ج 2، ص 341، ج 15، باب الکذب)
از جمله چیزهایی که خداوند با آن دروغ گویان را عقوبت می کند، فراموشی است.
گناه موجب فراموشی مرگ و قیامت می شود: «فانساهم لقاء یومهم هذا» گناه موجب فراموشی گناهان گذشته میشود: «فینبئهم بما عملوا احصاه الله و نسوه»( مجادله، 6) گناه موجب فراموشی نعمتهای الهی میگردد: «کذلک اتتک آیاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسی»( طه، 126)گناه موجب فراموشی خداوند متعال است: «نسو الله فنسیهم ان المنافقین هم الفاسقون» (توبه، 67)
کوتاهی عمر: عمر بزرگترین سرمایه اهل ایمان برای کسب درجات عالیه است. لذا اولیای الهی همیشه طول عمر طلب میکردند «و ان تطیل عمری فی طاعتک» (بحارالانوار، ج 94، ص 358) چنان که پارهای از اعمال صالح مثل صله رحم موجب زیادی عمر است برخی از گناهان نیز موجب کوتاهی عمر میشوند. آه و نفرین صاحبان حق و مظلومان از مؤثرترین عوامل کاهش عمر است.
البته اجل بر دو نوع است: مقدر و معلق. اجل مقدر پایان طبیعی عمر آدمی است و به هیچ وجه نمیتوان آن را تغییر داد. ولی اجل معلق مرگ زودرس است که با ارتکاب گناهان و یا اعمال صالح، تغییر میکند. امام صادق علیه السلام میفرماید: «نعوذ بالله من الذنوب التی تعجل الفناء و تقرب الآجال و تخلی الدیار وهی قطعیه الرحم و العقوق و ترک البر»( اصول کافی، ج 2، ص 448، ح 2، باب تفسیر الذنوب.) (پناه میبرم به خدا از گناهانی که مایه تسریع در نابودی است. گناهانی که مرگها را نزدیک کرده و خانهها را ویران میکند. آن گناهان قطع رحم، آزردن پدر و مادر و ترک نیکی و احسان است.)
پیامبراکرم صلی الله علیه و اله و سلم می فرماید:
«ان الیمین الکاذبه تذر الدیار بلاقع من اهلها و تورث الفقر فی العقب» (بحارالانوار، ج 101، ص 283، ح 24) (قسم دروغ خانه ها را بی صاحب و بی خانمان می سازد و موجب فقر فرزندان می شود.)
فقر وگناه: گناه یکی از عوامل مهم فقر است. چه فقر مادی و تنگدستی معیشتی و چه فقر معنوی و تهی دستی روح آدمی. ماهیت بعضی از گناهان هزینه بر است و بار مالی دارد مثل ربادادن، رشوه دادن، قمار و ... همچنین اساساً گناه نعمت را از کف می برد و رزق و روزی را کم می کند. امام باقر علیه السلام می فرماید: «ان العبد لیذنب الذنب فیزوی عنه الرزق» (اصول کافی، ج 2، ص 270، ح 8، باب الذنوب) (بنده خدا گناه میکند و در نتیجه رزق و روزی از او دور میشود. حضرت امیر علیه السلام میفرماید: «ما کان قوم قط فی غض نعمه من عیش فزال عنهم الا بذنوب» (نهج البلاغه، خطبه 187)؛ (هیچ عیش و خوشی از قومی زایل نمی شود، مگر به خاطر گناهان.)
البته باید دقت کرد فقر عوامل دیگری غیر از گناه نیز دارد. لذا نمیتوان گفت هرکس فقیر است، گناهکار است. امام صادق علیه السلام خطاب به یکی از شیعیان که خود را فقیر معرفی کرده بود، فرمودند: تو فقیر نیستی، زیرا محبت ما را داری و آن گران بهاترین چیز است.
حیرت و سرگردانی: حیرت دومعنا دارد: حیرت مثبت و سازنده که انسان با تفکر در عظمت الهی حیران میگردد. در دعای شریف ندبه میخوانیم: «الی متی احار فیک یا مولای» و دیگری حیرت منفی که از آثار و عقوبت غضب الهی است که انسان به سرگردانی میافتد و قدرت تشخیص خوب از بد را ندارد و نظام فکری اش مختل میشود. حکایت چهل سال سرگردانی بنی اسرائیل به خاطر نافرمانی نمونهای از این حیرت است. حضرت امیر علیه السلام میفرماید: «لقد استهام بکم الخبیث» (نهج البلاغه، خطبه 133) (شیطان خبیث شما را به حیرت می اندازد.)
تسلط اشرار و ستمگران: برخی از گناهانی که باعث تسلط اشرار میشوند:
ترک امر به معروف و نهی از منکر، امام صادق علیه السلام میفرمایند: «لاتترکوا الامر بالمعروف والنهی عن المنکر فیولی الله امورکم شرارکم» (بحارالانوار، ج 74، ص 407، ح 3624) عدم اطاعت از رهبری و خیانت به امام. پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله میفرمایند: «و لم یتبعوا الاخیار من اهل بیتی سلط الله علیهم شرارهم» (اصول کافی، ج 2، ص 374، ح 2، فی عقوبات المعاصی) (اگر از برگزیدههای اهل بیتم پیروی نکنند، خداوند ناپاکان و اشرار آنها را بر آنها مسلط میگرداند.)
دوری از علما: رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم می فرماید: «سیأتی زمان علی الناس یفرون من العلماء کما یفر الغنم من الذنب فاذا کان ذلک ابتلاهم الله بثلثه أشیاء: الاول یرفع الله البرکه من أموالهم و الثانی سلط الله علیهم سلطانا جائرا و الثالث یخرجون من الدنیا بلا ایمان»( بحارالانوار ، ج 22، ص 453)؛ (زمانی بر مردم فرا خواهد رسید که از علما فرار کنند، چنان که گوسفند از گرگ بگریزد. پس خداوند به خاطر این کارشان آنها را به سه گرفتاری مبتلا میکند: اول این که برکت را از مالشان برمیدارد. دوم این که سلطان ستمگری بر آنها مسلط میکند. سوم این که بی ایمان از دنیا میروند.)
پیمان شکنی: امام صادق علیه السلام میفرماید: «اذا نقضوا العهد سلط الله علیهم عدوهم»( اصول کافی، ج 2، ص 374، ح 2، باب عقوبات المعاصی)؛ (اگر پیمان شکنی کنند، خدا دشمنانشان را بر آنها مسلط میکند.)
و مجازات یا عمل و مکافات آن، رابطه «علی و معلول» برقرار است، مثلاً اگر کسی دارو یا سم مهلک بخورد و به سخن عقل و وجدان یا افراد دلسوز اعتنا نکند، خواهد مرد مرگ وی نتیجه طبیعی و اثر وضعی آن عمل است.
کسی که در حین رانندگی چند لحظه غفلت میکند، چرت میزند و به درهای سقوط میکند، یا دست و پایش میشکند یا میمیرد، نمیتوان در این موارد بحث تناسب جرم با کیفر را مطرح ساخت و گفت آیا این عادلانه است که با چند دقیقه «خودسری» و خوردن داروی مهلک یا چند لحظه غفلت و چرت زدن، مجازات مرگ داشته باشد.
رجوع کنید به: 1. عدل الهی، شهید مطهری، 2. داستان های شگفت، شهید دستغیب شیرازی.
متن طولانی سوال یکی از دوستان و در ادامه پاسخ آن:
همه گفته هایی که از اونها به عنوان برهانهای اثبات وجود خدا نام برده می شه، مغالطات نظام فلسفه قدیمند که توسط امانوئل کانت و پس از کانت،توسط فردریش نیچه به گورستان تاریخ فلسفه رفتند! !!
من علاوه بر آثار کانت توصیه می کنم دو اثر برتراند راسل،چرا مسیحی نیستم و تاریخ فلسفه غرب رو برای اینکه هم فلسفه رو درک کنید هم بدونید چرا این مهملات دلیل اثبات منطقی باورهای متافیزیکی نیستند!
همینطور نوشته های جان استوارت میل در باب مهمل بودن آویزان شدن به علیت برای اثبات خدا که !
برهان نظم و intelligent design هم خیلی وقته که شکست خورده!با این همه شواهد علمی بر خلافش....
احتمال پاسکال(مشهور به قمار یا قمارباز پاسکال) هم که جوکه تا برهان فلسفی!
برهان انسلم هم که رسما بنیانش یکی از مغالطات مشهور و شناخته شده فلسفه قدیم هست به نام مصادره به مطلوب و به تسلسل میرسه!
و دلایل دیگه...
اگه اینها دلیل اثبات خداست پس حتما پارادوکس اپیکوری(ابیقوری) هم دلیل رد خداست!
کانت اومد همه این دکان ها رو تخته کرد،بعد از کانت جهان فلسفه هرگز به عصر پیش از کانت بر نگشت!یکی از دلایلی که انقلاب کانت در فلسفه رو انقلاب کوپرنیکی نامیدند همین بود،چون جهان علم هم هرگز به عصر پیش از کوپرنیک برنگشت!!
فلسفه کانت و نقد عقل گرایی انسان در سه حوزه عقل محض،عقل نظری و عقل عملی مرگ خداباوری عقلانی در تاریخ فلسفه بود!
کانت تنها یک روزنه کوچک برای متافیزیک در فلسفه باقی گذاشت در حوزه عقل عملی و ضرورت پیوند اخلاق با متافیزیک....که نیچه اومد ازش انتقاد کرد و اون دریچه رو هم بست!!
بعد از نیچه متافیزیک در تاریخ فلسفه به خاک سپرده شد!!
سوای نقد نیچه بر عقل گرایی کانت در حوزه اخلاق،هرگز پس از کانت کسی نیومد که بتونه سخن کانت رو نقض کنه و فلسفه رو به عصر پیش از کانت برگردونه!!!
مقصود این نیست که خدایی وجود نداره!!چون این هم اثبات نشده!اما خدا باور قلبی و ناشی از احساس انسانهاست که این احساس هم دلایل متعددی داره....
اگر می شد خدا رو عقلا اثبات کرد،خدا یک تعریف بیشتر نداشت!!اما می بینید که در این جهان این همه اندیشه و باور مذهبی متفاوت وجود داره،چون هر کس بر پایه علایق،عواطف و احساسات شخصی و اجتماعیش یک درک متفاوت از خدا داره!!
اساس باور دینی چیه؟!!!ایمان!ایمان عقلیه یا قلبی؟!!!مسلما قلبی!!اگه الاهیات عقلا قابل اثبات بودند پس دین چه نیازی به تکیه بر ایمان داشت؟!!!!
اگر اینطور بود این همه دین نبود،یک دین بود اون هم می گفت 2x2=4 ....ازش خدا و حقانیت دین و ماوراطبیعه نتیجه گیری می شد!!!همه انسانها هم عقلا می پذیرفتند!دیگه جایی واسه ایمان نبود!
دلیل تاکید به ایمان و یقین در دین همین اثبات پذیر نبودن عقلیه این مسائله!!
ایمان هم قلبیه نه عقلی!!!
علت العلل،واجب الوجود...!!!اینا افسانه های تاریخ مصرف گذشته است!
این بحثایی که که شما از اون صحبت می کنید خیلی وقته کهنه شده و در منطق و فلسفه بی معنی و کذب محسوب میشه
روش درست فلسفه و منطق این هستش که ابتدا از جزء شروع کنی و برای هر جزئی تعریف دقیق،مشخص و کاملا منطقی داشته باشی،بعد از مجموعه جزئیات به کل برسی و چیزی رو اثبات کنی!
اما روش مغالطه در نظام فلسفه قدیم(که در فلسفه مدرن بر چیده شد) این بود که اول یک فرض رو به عنوان کل مطرح می کردند،این کل بدیهی محسوب می شد بدون اینکه براش استدلال منطقی آورده باشند،بعد سعی می کردند که اون کل رو از نظر منطقی توجیه کنن و در واقع از کل که بدیهی فرض شده بود جزئیات رو تعریف کنند!
برهان علیت دقیقا از همین دست مغالطات هست
وقتی از علیت صحبت می کنیم باید ریشه تاریخیش رو بشناسیم!
نخستین کسی که سخن از علیت و علت العلل گفت اندیشمند بزرگ تاریخ ارسطو بود!
اینکه ارسطو رو بزرگ می خونم به این معنی نیست که همه سخنانش تائید شده است!نه!در آموزه های ارسطو هم مغالطات ضد علمی به وضوح دیده میشه،اما ارسطو اندیشمند یگانه ای در تاریخ تفکر و بنیان گذار علم منطق بود که در تاریخ فلسفه تاثیر ژرفی داره!
ارسطو از علت العلل سخن گفت اما هرگز نام این علت نخستین رو خدا نگذاشت!
در منطق ارسطویی زمین مرکز کائنات بود و دیگر کرات،از جمله خورشید به دور این مرکز کائنات می گشتند و علت العلل همان سامانی بود که عالم و گردش کرات به این شکل به دور زمین(مرکز کائنات) رو رهبری می کرد!
علت العلل از این اندیشه ارسطو آمد!
اما بعدها نیکلاس کوپرنیک با محاسبه دقیق ریاضی نشان داد که زمین مرکز کائنات نیست بلکه این زمین هست که مانند دیگر کرات به دور خورشید می گرده و خورشید مرکز منظومه شمسیست!
کلیسا به جنگ با کشف بزرگ کوپرنیک پرداخت،چون کلیسا همواره حامی نظام منطق ارسطویی و بطلمیوسی بر مبنای مرکزیت زمین بود!
اما بعدها،گالیله،لاپلاس، کپلر و نیوتن آمدند و بطلان منطق ارسطویی در این مورد و صحت کشف کوپرنیک رو به اثبات رسوندند!و کلیسا شکست خورد و تا حد زیادی قدرتش در هم شکست!
از منظری دیگر پیش از این رویدادها:
ابن سینا که شاگرد فارابی(معلم دوم،به معنای بازگو کننده سخن ارسطو) بزرگترین شارح فلسفه ارسطو در جهان اسلام و شیفته فلسفه ارسطو بود،علت العلل ارسطو رو به خداوند تابیر کرد،فلسفه ابن سینا بر متکلم بزرگ جهان مسیحیت در قرن 12 میلادی یعنی تامس آکویناس تاثیر گذاشت و آکونیاس علیت رو به عنوان برهان قاطع وارد گفتمان دینی کرد و به این شکل شرح آکویناس بر علیت مجددا به جهان اسلام هم برگشت!
اما در عصر پس از رنسانس در دوره های متعدد تاریخی به ویژه در عصر روشنگری(قرن 18 میلادی) ایرادات زیادی از جانب فلاسفه بزرگ به این برهان وارد شد!
این از نظر تاریخی،اما اصل ماجرا!
در برهان علیت فرض بر این هست که تمامی پدیده ها در هستی هر یک معلول علتی هستند!که اگر رشته این علل رو امتداد بدیم به علت نخستین می رسیم که اون هیچ علتی نداشته!!!!!!
اما برای منطق هیچ مرزی برای پرسشگری وجود نداره!
پس منطق بلافاصله این پرسش رو مطرح می کنه!خود اون علت به قول شما نخستین از کجا اومده و علتش چیه؟!!!!
از اونجایی که مدعیان هیچ پاسخ منطق پذیری برای این پرسش ندارند پاسخ می دهند:
خب اون علت نخستین قائم به ذات هست و علتی نداره!!!
چرا؟!!!چون اگه قرار باشه اونم علت داشته باشه و رشته علت ها ادامه پیدا کنه استدلالشون شکست می خوره!!!!
تنها دلیل قائم به ذات دونستن اون علت همینه!جلوگیری از فروپاشی اون کل بدیهی فرض شده!!!و جلوگیری از تسلسل علل!!!
اما دلیل منطقی برای اثبات این ادعا ندارند!
در واقع اینجا صورت مسئله پاک شده نه اینکه پاسخ داده شده باشه!
چون اگر علت العلل رو قائم به ذات فرض نکنند نمی تونن به این پرسش که ما و این جهان از کجا آمده ایم پاسخ بدن،پس این فرض رو بدیهی تلقی می کنند بدون اینکه اثباتش کرده باشند!
به این میگن مغلطه و فرار کردن از پرسش،نه پاسخ دادن به پرسش!!
اگر میشه علت نخستین رو قائم به ذات دونست چرا نباید فرض کرد که ماده خودش علت نخستینه و قائم به ذات؟(فرض ماتریالیسم)!!!
تا امروز هرگز برای این پرسش پاسخ منطقی ارائه نشده!
از اینها گذشته برهان علیت دارای یک پارادوکس درونی آشکاره!!
اون هم اینه که شرط رسیدن ما به خدا از طریق علیت جهانشمولی برهان علیته!!
یعنی علیت باید در مورد تمامی پدیده هایی که می شناسیم صدق کنه!اگر حتی یک پدیده بی علت وجود داشته باشه،جهانشمولی برهان علیت زیر سوال میره و از اعتبار ساقط میشه!
خب میگیم خدا پدیده ایست که علت نداره!بسیار خب،پس دستکم یک پدیده یافتیم که بی علته و ثابت می کنه فرض اولیه در این برهان(جهان شمولی علیت) باطله!
این تناقض درونی آشکار علیته!!
تعریف ساده آکویناس از علیت به این شکله:
در میان پدیده ها سلسله ای از علل وجود دارد، و چون تسلسل علل ممکن نیست، باید علت نخستینی وجود داشته باشد. این علت نخستین خداست
این خودش آشکارترین اعترافه!که چون نتونستند مشکل تسلسل علل رو حل کنند،خدا رو علت نخستین فرض کردند،بدون اینکه چنین چیزی رو اثبات کرده باشند!
از تمام اینها گذشته،برهان علیت علاوه بر ایرادات فلسفی،با برخی گزاره های علم نوین هم در تضاد هست،به ویژه در حوزه فیزیک نوین،که تا اینجا چیزی در موردش نگفتم!!
در فیزیک نوین به ویژه در مکانیک کوانتومی در سطح ذرات زیر اتمی پدیده های بی علت مشاهده می شن!بارزترین نمونش تشعشع رادیو اکتیو هست،که نمی تونی براش علت مسلم قائل بشی!
در ترمو دینامیک نیوتنی در فیزیک کلاسیک تمام پدیده های فیزیکی جبری اند و میشه علت دقیق و قابل محاسبه براشون بیان کرد!اما در مکانیک کوانتومی بر پایه اصل عدم قطعیت هایزنبرگ پدیده هایی هستند که صرفا میشه احتمال وقوع و زمان وقعشون رو حدس زد،اما نمیشه علت قطعی براش آورد
همه فیزیکدان نیستند!من هم ادعای فیزیک دان بودن ندارم چون تخصصم نیست،اما با علم فیزیک و دستاوردهاش آشنایی نسبی دارم!
من سعی کردم دلایل ساده فلسفی رو عنوان کنم،اگر بخواید این بحث رو در علم هم پی می گیریم!
واقعیت اینه که بشر هنوز از نظر عقلی به پاسخ قاطع و 100% اینکه منشاء این جهان چیست نرسیده!!شاید هرگز هم نرسه!!
پاسخ منطقی بشر تا امروز به این پرسش که این جهان از کجا آمده است نمیدانیم! هست!!
به یاری دستاوردهای کیهان شناسی و فیزیک میتونیم از 13 میلیارد و 700 میلیون سال پیش به این سو رو شرح بدیم...اما خود پدیده بیگ بنگ به چه علتی به وجود اومد؟!!هنوز پاسخی براش نداریم؟!
دانشمندان با بزرگترین آزمایش تاریخ علم به نام آزمایش اطلس در مرز سوئیس و فرانسه با شبیه سازی بیگ بنگ به دنبال یافتن پاسخ رازهای هستی اند!مرحله بعدی آزمایش تا جایی که من میدونم از سپتامبر آینده آغاز می شه!
حاصل این آزمایش چه تائید بیگ بنگ به واسطه دست یافتن به بوزون هیگز باشه،چه عدم تائید بیگ بنگ به هر حال رازهای بسیاری رو که تا امروز پاسخی براش پیدا نشده آشکار خواهد کرد!
اما تا امروز نمیدانیم!!!!
همونطور که عده ای کوشیدند وجود خدا رو اثبات کنند،عده ای هم کوشیدند عدم وجود خدا رو اثبات کنند!
اونها هم برهان ارائه کردند....
اما در کل این قضیه از نظر عقلی نه اثبات پذیره نه قابل رد!
دستکم تا امروز نبوده!
همونطور که علیت دلیلی بر اثبات خدا نیست ردش هم دلیل بر نفی خدا نیست!!
لطفا در مورد منظور من اشتباه نکنید!!قصد من این نیست که بگم خدا وجود نداره!!!
اما عقل انسان محدود به تجربه و استنتاج منطقیه!جزء این هیچ چیز دیگری براش دارای تعریف نیست!
اما همونطور که گفتم باور به خدا،باور قلبیه!انسان هم مجموعه ای از عقلانیت،غرایز و احساسات هست!
تصویر انسان ها از خدا هم تصویر یکسانی نیست!هر کس درک متفاوتی از این مفهوم داره!
این رو هم گفتم که اگر همه چیز در حوزه الاهیات با عقل انسانی درک می شد،هیچ دینی به ایمان تکیه نمی کرد،چرا که عقل برای پذیرش این باورها کفایت می کرد!
اما مسلما در قالب دین این باور باید برابر با یقین باشه تا پذیرفته بشه نه احتمال!
پاسخ:
به نظر می رسد که موضوع خداوند به طور کلی یک موضوع عقلی و فلسفی نیست تا بتوان برای آن با عقل و استدلال فلسفی دلیل و برهان اقامه کرد. برخی که به رد دلایل خداشناسی پرداخته اند، فرض کرده اند که خدا یک موضوع عقلانی و فلسفی است و بعد به برهان های فلسفی تاخته اند و درست هم تاخته اند، ولی به نظر ما موضوع خدا اصولا یک موضوع عرفانی است و باید با شهود عرفانی شناخته شود نه با روش عقلی و فلسفی.
اینکه گفته اند خدا اثبات پذیر نیست و برهان ها همه مشکل دار و مغالطه است صحیح است. ما هم خدا را اثبات ناپذیر می دانیم، ولی این بدین معنا نیست که خدایی وجود ندارد.
برای شناخت خدا باید از حوزه عقل و شناخت عقلی خارج شویم و دلیل و برهان را کنار بگذاریم و به سراغ ابزار شناخت دیگری که خاص قلب آدمی است، یعنی ابزار شهود برویم و با آن ابزار به معرفت خدا برسیم. یعنی همان کاری که عرفا انجام می دهند.
ابزار عقلی تنها برای شناخت معقولات ثانیه است و خداوند یک معقول ثانی فلسفی یا منطقی نیست که با این ابزار قابل بررسی و اثبات باشد.
معقولات ثانیه مانند علم ، موجودات وصفی خاصی هستند که نه با حس قابل دیدن هستند و نه نیاز به شهود دارند. معقولات ثانیه را تنها با عقل می توان شناخت و اصولا عقل ابزار شناخت اینگونه وجودات است.
موضوع خدا نه حس کردنی است و نه تعقل کردنی، بلکه ابزار شناخت خاصی برای انسان در این زمینه وجود دارد که تنها باید با آن شناخته شود.
این ابزار همان است که عرفا آن را شهود می نامند. واضح تر بگویم: خداوند از نظر عرفا متن وجود است و وجود چیزی نیست که کسی آن را نشناسد و بتواند آن را انکار کند. خداوند مانند خورشید است که از شدت نورانیت و تجلی و ظهور نمی توان بدان نگریست.
وجود از بس آشکار است، پنهان است و شدت ظهور و آشکاری بی نهایت ذات الهی خود حجاب ذات شده است. شما به هیچ وجه نمی توانید وجود خودتان یا هستی و جهان را انکار کنید. وجود نه تنها نیاز به اثبات ندارد بلکه انکار آن محال است.
وجود خداوند قابل تشکیک نیست تا نیاز به اثبات داشته باشد، زیرا شک در وجود خداوند، شک در اصل وجود است، در حالی که معقول نیست کسی در اصل وجود داشتن خود و اشیا و هستی شک کند. شک هایی که در این زمینه برای انسان به وجود می آید ناشی از ضعف شناخت انسان نسبت به هویت خداوند است نه در اصل وجود او.
برای رفع شک نسبت به وجود خداوند، بهترین راه این است که سعی کنیم او را بهتر و عمیق تر بشناسیم و با تفکر در صفات و شهود ذات او در هستی، به یقین دست یابیم.
خدای متعال متن وجود و حیات و قدرت ساری و جاری در تمام هستی است. هیچ ذره ای در جهان هستی نیست که در باطن و ظاهر آن خدای متعال با وجود، حیات و قدرت و علم و سایر صفات خویش حضور و ظهور نداشته باشد.
در یک مثال حسی می توان گفت: خداوند مانند برقی است که در سیم ها جریان دارد. اگر برق قطع شود، تمامی لامپ ها خاموش می شوند و همه جا را تاریکی فرا می گیرد. اگر خدا نباشد نیز وجود از میان خواهد رفت و بودن اشیا قائم به خداوند است. همچنین صفات الهی است که در مظاهر هستی جریان دارد و باعث بقاء و رشد و دوام حیات آنها می شود، بنابراین هم در اصل وجود و هم در ادامه و بقاء اشیاء به خداوند وابسته اند و بدون او هیچ اند.
تمامی پدیده های جهان، ظهور صفات خداوندی هستند و شما می توانید از پس هر پدیده و صفت کمالی که در هستی مشاهده می کنید، ذات وجود و خدای متعال را مشاهده نمایید، خداوند، منبع وجود، حیات، علم، قدرت و سایر کمالاتی است که در طبیعت و تمام هستی ظهور و نمود دارد.
این که خداوند مکان و زمان ندارد، به معنای این نیست که خداون در هیچ زمان و مکانی حضور و ظهور ندارد، بلکه به عکس به معنای این است که مکان و زمان خاص ندارد و همه جا و در تمامی زمان ها هست. همچنین اگر گفته می شود خدا رنگ و بو ندارد به این معنا است که رنگ و بوی خاص ندارد و همه رنگ ها و زیبایی ها و بوها و مزه ها از خدا است. خدایی که عرفان اسلامی، اصیل و قرآنی معرفی می کند خدایی است که هم ظاهر است و هم باطن. هو الظاهر و الباطن. او در ظاهر و باطن عالم حضور دارد.
بنابراین وجود خداوند شناختنی است و از مقولات تصوری است نه تصدیقی و اثبات کردنی، زیرا منظور از خداوند، متن هستی و حقیقت وجود است. به یقین می دانیم که جهان هستی هست، ما هستیم و اشیاء و صفات هستند.
با درک ذات هستی، به وجود خداوند اعتراف کرده ایم و نیاز به اثبات دیگری نداریم، بنابراین در مباحث مربوط به الهیات بیشتر باید ببینیم این هستی دارای چه خصوصیات و ویژگی هایی است (اسما و صفات) و رابطه آن با مخلوقات چگونه است. شناختنی بودن به این معنا است که ما برای شناخت خداوند باید تصور صحیحی از او داشته باشیم و کمتر گرفتار دلایل اثباتی فلسفی و کلامی باشیم، زیرا شناخت خداوند تنها مبتنی بر تصور صحیح از او است و از مقوله تصدیق و اثبات نیست.
البته رسیدن به شناخت عمیق و عرفانی خداوند مستلزم تلاش فراوان و گذر از مراحل و مراتب خداشناسی است. تاکید می کنیم که از دیدگاه عرفان اسلامی، مشکل شناختى انسان نسبت به خداوند، یک مشکل تصدیقى نیست، تا بحث شک که از مباحث تصدیقى است بر آن مطرح باشد. مشکل انسان در این زمینه بیشتر یک مشکل تصورى است. وجود خداوند موضوعى است که اگر خوب تصور شود، تصدیق آن از بدیهیات است و از نظر علمى شک در بدیهیات بىمعنا است.
انسان برای رسیدن به خداوند و وصول به لقای پروردگار به دو نوع سیر و سلوک نظری و سیر و سلوک عملی نیاز دارد. سلوک نظری برای شناخت هر چه بهتر خداوند و قرب علمی به او است و سلوک عملی برای نزدیک شدن و قرب عملی به خدای متعال می باشد. هر یک از سلوک نظری و عملی دارای مراحل و منازل و روش ها و شرایط فراوانی است که اشاره به آنها در یک پاسخ نامه نمی گنجد. پس در حال حاضر و به ناچار تنها به روش کلی آن اشاره می کنیم و منابعی نیز معرفی می گردد.
روش شناخت خداوند:
ما برای شناخت خدای متعال سه راه در پیش روی خود داریم که به صورت مرحله ای طی می شوند.
مرحله اول شناخت او با آیات آفاقی و انفسی است "شناخت افعالی خداوند" این همان راه شناخت خداوند از طریق نشانه های او در طبیعت و روش تجربی است و لازم است که انسان در ابتدای راه شناخت از طریق شناخت طبیعت و نشانه های تکوینی و و همچنین مطالعه آیات تدوینی قرآن کریم به معرفت خدای متعال دست یابد. البته شناخت خداوند منان با آیات انفسی مفیدتر است ( من عرف نفسه فقد عرف ربه) چون معمولاً با اصلاح صفات و اعمال نفس همراه است. بنابراین اندیشیدن در آیات آفاقی و انفسی به شناخت خداوند منتهی میشود و این نیز به نوبة خود راهنمای انسان به سوی حق و شریعت الهی خواهد بود. این راه که در کتاب شریف توحید مفضل پی گیری شده است بهترین راه خدا شناسی برای مبتدیان است.
دوم شناخت صفات خداوند از طریق عقل است، نیرویی که بیشتر عمل کردش محاسبه و درک وجودات وصفی و صفات الهی است. این روش "شناخت صفاتی خداوند" طریق خواص از مردم میباشد، کسانی که پس از مطالعه در طبیعت و آیات تکوینی او در خلقت، از طریق استدلال و برهان عقل و فلسفه و حکمت به شناخت مظاهر وصفی منسوب به خدای متعال که همان اسما و صفات است، می پردازند.
سوم شناخت ذات خداوند لطیف از طریق رؤیت و ابزار دل است که طریق اولیاء است و همگان را به آن راه نیست مگر اینکه انسان مسیری که به عنوان سیر و سلوک ترسیم شده طی نمایند, یعنی از طریق طبیعت و شناخت آفاقی و انفسی به عقل و استدلال عقلی راه یابند و با گذر از عقل به عشق و عرفان برسد و اهل مشاهده و معاینه و وصول به حق تعالی شود.
این سخن مولای عارفان علی(ع) و همچنین اهل معرفت است که گفته اند: من در همه چیز خدا را می بینم. خدای واقعی همان است که در همه چیز ظهور دارد و نهایت عرفان اهل معرفت هم همین است که خدا را در همه چیز ببینند.
از دیدگاه عرفان خدای تعالی همان متن وجود و هستی است و هر چه که غیر ذات هستی وجود دارد مظاهر او است.
مظاهر هم در حقیقت او را نشان می دهند چون ظهور او هستند و اگر انسان دقت کند خداوند را در تمام مظاهر هستی خواهد دید و می توان گفت اشیا در حقیقت آینه هایی هستند که خداوند را نشان می دهند و به قول قرآن کریم آیه ها و نشانه های او هستند. منتهی باید توجه کنید که اینگونه رویت مخصوص اهل معرفت است و اهل عقل و فلسفه و همچنین اهل تجربه و علم از آن محرومند، مگر اینکه ایشان نیز چنین اعتقاد و کنکاشی را بپذیرند و رو به سوی عرفان و شهود خدای متعال بیاورند.
سیر و سلوک دارای دو مرحله است. سیر و سلوک نظری و سیر و سلوک عملی، سیر و سلوک نظری انسان که به سوی معرفت نظری خدای متعال است اگر با سیرو سلوک عملی همراه نشود، بی نتیجه و ابتر خواهد بود. انسان از طریق علم و عمل به کمال و معرفت خداوند می رسد و لازم است این دو سیر همزمان با هم و هماهنگ با هم طی شوند.
روش خداشناسی تجربی و خدایابی از طریق رجوع و توجه به طبیعت و خلقت، اولین و همگانی ترین روش خداجوئی است. آنگاه که انسان به آسمان و زمین و آنچه در آنهاست نظر می کند و از فرط هیجان و شگفتی ساعت ها به آن ها خیره می ماند، ناخواسته اقرار می کند به حکمت و دانش و تدبیری که در پس این مناظر شگفت انگیز وجود دارد و چون دانش و حکمت از آن موجودی عاقل و داناست، به وجود او نیز اعتراف و اذعان می کند.
اگر انسان دارای جهان بینی الهی باشد به هر چه نگاه کند خدا را در پس آن حاضر خواهد دید. چه آنگاه که به طبیعت چشم دوخته است و چه آنگاه که با قوانین فیزیکی و شیمیائی حاکم بر طبیعت سر و کار دارد. چرا که انسان فقط کاشف آن قوانین و بینده آن مناظر است نه خالق آنها. پس جا دارد که از خود بپرسید اینها از کجا آمده اند و چه کسی آنها را آفریده است.
یکی از بهترین آثار در این زمینه کتاب «توحید مفضل» است که حضرت امام جعفر صادق (ع) به مفضل املاء کردند و وی نیز گفته های ایشان را به رشته تحریر درآورد. این کتاب پر است از توجه به خلقت و اندیشیدن در آفرینش الهی. چرا که یکی از راههای شناخت خداوند تفکر در آثار، مخلوقات و معلولات او و اندیشیدن درباره ظرافت آفرینش آنهاست. روشی که هر فردی را و یا هر مقدار دانش و معلوماتی، به درک و تامل وا می دارد. و در واقع آنکه از دانش بهره بیشتری دارد با دیدن شگفتی های آفرینش بیشتر شگفت زده شده و به فکر می رود.
خداوند در قرآن نیز بسیار از طبیعت و آفرینش موجودات یاد کرده و ما را به توجه بدان ترغیب نموده است، آیاتی که یا اشاره به خود طبیعت و آثار آن دارد و یا به واقع و حوادث واقع شده در جهان اشاره می کند، آیاتی مانند؛ آیه 17 و 18، سوره غاشیه: A}«أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى اْلإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ* وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ{A؛ آیا به شتر نمىنگرند که چگونه آفریده شده و به آسمان که چگونه برافراشته شده». و آیه 5 سوره طارق: A}«فَلْیَنْظُرِ اْلإِنْسانُ مِمَّ خُلِق{Aَ؛ پس انسان باید بنگرد که از چه آفریده شده است». آیه 185، سوره اعراف: A}«أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُون{Aَ؛ آیا در ملکوت آسمانها و زمین و هر چیزى که خدا آفریده است ننگریستهاند و اینکه شاید هنگام مرگشان نزدیک شده باشد پس به کدام سخن بعد از قرآن ایمان مىآورند». آیه 5، سوره ق: A}«أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْناها وَ زَیَّنّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ{A؛ مگر به آسمان بالاى سرشان ننگریستهاند که چگونه آن را ساخته و زینتش دادهایم و براى آن هیچ گونه شکافتگى نیست». و آیات بسیار دیگر که گویای توجه خاص آیات قرآن به طبیعت و آثار خلقت است.
چگونه می توان خود را برای خدا خالص کرد، گاهی اوقات که به اعمال خود مثل نماز، حجاب و ... فکر می کنم می بینم تنها از روی عادت یا برای رفع نیازهای شخصی و دنیایی است و عملی که خالص و فقط برای خدا باشد ندارم؟
در پاسخ به سوال جنابعالی به مراحل اخلاص اشاره می کنیم. امید است با توجه و تنظیم عملکرد در راستای عبودیت و خالص نمودن خود برای خداوند شاهد رضایت الهی و تقرب به حضرت دوست باشیم:
1- اخلاص در نیت:
اخلاص در این مرحله، به معنی خالص نمودن نیت و انگیزه از هرگونه شائبه شرک و ریا و اهداف غیر الهی است. انسان در زندگی خود سر دو راهی انتخاب بسر می برد، راهی به سوی معنویت، باطن هستی، خدای متعال و جهت تجردی عالم و راهی به سوی مادیت، دنیا، ظاهر هستی و جهت مادی حیات..
پیراستن نفس از همه تعلقات و انگیزههاى غیر الهى است و نه تنها همه اعمال را براى خدا انجام دادن، که حتى وجود خویش را نیز براى خدا خواستن. در روایتى از پیامبر (ص) خطاب به ابوذر آمده است:. و ما بلغ عبد حقیقةالاخلاص حتى لایحب ان یحمد على شىء من عملللَّه. بنده هرگز به حقیقت اخلاص نمىرسد، جز آن که دوست نداشته باشد او را بر عمل خدایى بستایند بحارالانوار، ج 82، ص 204 و ج 51، باب 116
اولیاء الهی نه تنها نیت خویش را از انگیزه های دنیوی و مادی تخلیه می نمودند، بلکه حتی انگیزه عبادت خود را از ترس از جهنم و طمع بهشت نیز خالص می ساختند. آنها تنها و تنها خدای را از روی محبت و به این دلیل که شایسته عبادت است، عبادت می نمودند و این در حقیقت اوج اخلاص است.
البته نکته بسیار مهمی در این زمینه وجود دارد که نباید از آن غفلت کرد و آن آشنایی کامل با انگیزه الهی و هدف نهایی زندگی انسان است. اگر بپذیریم که هدف نهایی زندگی انسان قرب به خداوند و احراز مقام ولایت وخلافت الهی در زمین است، یعنی همان که خدای متعال انسان را برای آن آفرید، و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة. بقره آیه 30. در این صورت تمامی انگیزه ها و نیت های خویش را در این راستا سازمان خواهیم داد و به حقیقت اخلاص در نیت خواهیم رسید.
2- اخلاص در عمل:
اخلاص در عمل به معنی خالص شدن اعمال از گناهان و هر عملی که ما را از رسیدن به انگیزه الهی باز می دارد و انجام وظایف واجب دینی در راستای رسیدن به ملکه تقوی و ورع است و مراتبى دارد:
مرتبه اول ترک محرمات و انجام واجبات است.
مرتبه دوم ترک مکروهات و انجام مستحبات به ویژه اهتمام به نماز شب است.
مرتبه سوم ترک آنچه موجب اشتغال قلب به غیر خداى مىشود مانند بسیارى از مباحات، و همواره در جست و جوى خدا بودن و التزام به آنچه که باعث تقرّب درگاه الهى است.
بهترین راه شروع براى ورزیدگى در اخلاص، نماز است که کون جامع و عبادت تام است و اگر بتوان در آن اخلاص داشت و همواره آن را قربة الى اللَّه به جاى آورد، این خود آمادگى و تمرین مىشود که انسان در تمام شؤونات زندگى، اخلاص را رعایت کند.
اگر کسى این مراحل را به طور جدى پشت سر گذاشت، یک قدم به پیش برداشته و آن تسلیم نمودن اقالیم سبعه تن، تحت فرمان الهى است.
3-تصفیه دل:
یکی از مراحل مهم اخلاص هم بیرون راندن تمام صفات و رذایل نفسانى ، حب دنیا ، لذت ها و آرزوهای دنیوی، از نهان خانه دل است . آن کس که بتواند شیطان و نفس اماره را از خانه دل بیرون افکند، آن گاه خواهد دید که خداى سبحان- که صاحبخانه است- فضاى دل او را چگونه پر خواهد نموده . در حدیث قدسى آمده است که: قلب المؤمن عرش الرحمان عرش خدای رحمان نشیمن گاه خدای سبحان است.
براى رسیدن به اخلاص و درک توحید افعالى، راههاى زیر توصیه مىشود:
الف) مطالعه و تفکر راجع به یگانگى مطلق خداوند.
ب) توجه به عجز و ناتوانى مخلوقات.
ج) تلقین این مطلب که مؤثرى در جهان غیر از خداوند نیست.
د) تفویض و توکل به خداوند در کارها و تمرین در جهت تقویت آن.
ه) توجه به بی اعتباری و آفات امور دنیوی از قبیل مال و جاه و بیرون نمودن محبت دنیا و متعلقات آن از دل.
و) مبارزه با حبّ نفس (زیرا ما خود را دوست داریم و همیشه مىخواهیم خواستههایمان برآورده شود و مورد تکریم و ستایش دیگران واقع شویم).
ز) توجه به اینکه ریا عمل و عبادت انسان را بی اثر می نماید و بلکه اثر سوء پدید می آورد و صفت زشت نفاق را در دل مىپرورد.
علماى علم اخلاق در این زمینهها توصیههایى نمودهاند:
1 - تقویت مبانى توحیدى در ابعاد مختلف و درک این حقیقت که مؤثر اصلى تنها خداست و مبدء و مرجع اوست و همه فقیر درگاه اویند و او غنى بالذات است. یا أَیُّهَا اَلنَّاسُ أَنْتُمُ اَلْفُقَراءُ إِلَى اَللَّهِ وَ اَللَّهُ هُوَ اَلْغَنِیُ
2- قطع طمع از مردم و توجه به فقر و نیازمندى همه آنان به درگاه خداوند.
3- پناه بردن به خداوند از شر شیطان و نفس اماره.
4- اخفاى عمل در حد ممکن به خصوص در مستحبات. لازم به ذکر است واجبات بهتر است به صورت علنى انجام گردد، زیرا این کار خود موجب تزویج عمل خیر است.
5- تلاوت قرآن و توجه به معانى آن به خصوص آیات توحیدى.
6- توجه دائمى به الگوهاى اخلاص و سعى در تشابه آنها. این کار با مطالعه زندگى اولیاى الهى میسر است.
تذکر:گاهى عملى خالصانه انجام مىگیرد، ولى بعد از اتمام عمل، صاحب عمل کارى مىکند و یا سخنى مىگوید که به دیگران بفهماند فلان عمل را انجام دادهام، این نوع ریا اگرچه شرعا مبطل عمل عبادى نیست، ولی به لحاظ اخلاقی ریا محسوب می شود و عمل انسان را از شرایط تاثیر گذاری مثبت می اندازد.
7- یکی از راهکارها چله گرفتن است، به عدد چهل در روایات توجه و عنایت خاصی شده است. در قرآن کریم مدت خلوت حضرت موسی(ع) را در کوه طور با خداوند چهل روز ذکر می کند: «و واعدنا موسی ثلاثین لیله و اتممناها بعشرفتم میقات ربه اربعین لیله» V}(اعراف، آیه 142). {V
در روایات آمده است: «من خلص لله اربعین یوما فجر الله ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه؛ هر کس خود را چهل روز برای خداوند خالص و پاک گرداند، خداوند چشمه های حکمت را از قلبش بر زبانش جاری می سازد V}(عیون اخبار الرضا(ع) ، ج 2، ص 85).
براى آگاهى بیشتر ر. ک:
1- آسمان معرفتحسن زاده آملى
2- نشان از بىنشانهامقدادى
3- فضیلتهاى فراموش شدهتربتى
4- مجموعه دیدار با ابرار
5- اربعین حدیث (حدیث 2) امام خمینى (ره
6- نقطههاى آغاز در اخلاق عملى آقاى مهدوی کنى، ص 427 و 426
7- «عجب و ریا» سید احمد فهرى.
گفتگو با استاد حیدر رحیمپور ازغدی در تحلیل نتیجه انتخابات 22 خرداد
متنی را که پیش رو دارید مصاحبه و پاسخ نویسندهی صاحبنظر، حاج حیدر رحیمپور ازغدی در مشهد به پرسشهای طرح شده از جانب مجمع مطالبه مردمی مشهد، مجمع متخصصین شاهد و ایثارگر مشهد مقدس، خبرنگار رسا، سایت عدالتخانه، جنبش عدالتخواه دانشجویی و انجمن طلاب و دانشجویان مشهد و... میباشد که در اختیار رجانیوز قرار گرفته است:
استاد، شما در هر دوره، پس از هر انتخاباتی از منظر ارزشی، به تحلیل انتخابات و نامزدها میپردازید. در صورت امکان، درباره انتخابات پرشور ریاست جمهوری دوره دهم نیز اظهارنظر کرده و به علل پیروزی و شکست کاندیداها بپردازید:
بسمه تعالی. ابتدا باید از پدیدهی مناظرات تلویزیونی، از صدا و سیما تقدیر کنم زیرا مناظره تلویزیونی در این دوره، بزرگترین موهبت الهی برای این انقلاب بود. آتش زیر خاکستر، همواره خطرناک است و اگر خاکسترها را از روی آتش پس نزنیم و آتش، دیده نشود هزار خطر در پیش است. پزشکان می گویند بدنی را که استعداد هرگونه بیماری دارد، نمیتوان به حال خود رها ساخت بلکه باید هر از چندگاه، آن را به آزمایشگاه فرستاد زیرا آنگاه که مرض خود را آشکار سازد، دیگر کار از کار گذشته است. مناظره رقبا، خاکستر را از روی آتشها بزدود و رقبا در نشان دادن امراضی که برخی از سران جامعه و جناحها را فراگرفته است، بزرگترین آزمایشگاه و بس مفید بود، زیرا سبب پیشگیری از امراض بیشتری میگردد که دامنگیر ماست، امراضی که درکمون جامعه در حال رشد بود و اگر با خبر نمی شدیم، ترکیدن عقدهها، جامعه را به فسادی میکشید که انگلستان و غرب امروز را به آن ورطه کشیده است.
بنابراین من براین باورم که باید در هر رشته و موضوع و در همهی مشکلات جامعه، بهجای این همه مخارج و وقتکشیهای بیهوده، همواره در طول سال، چنین مناظراتی داشته باشیم و اگر چنین کنیم، ره صدساله را چند روزه میپیماییم. به نظر شما اگر شیوهای را که شهید بهشتی بهوسیله مناظره در مبارزه با بدخلقیها و بیایمانیها و زشتیها پیش گرفته بود و خود تا آنجا بدان پرداخت که دشمن وجودش را خطرناک تشخیص داد و از سر راه برداشت، ادامه یافته بود، بازهم جامعه امروز ما مبتلا به رانتخواری و مفاسد اجتماعی می شد؟! نه به خدا و همین است که اسلام، امر به معروف و نهی از منکر و تولی و تبری را واجب دانسته و قصاص را "حیات" مینامد. هزار ساعت سخنرانی، بازدهی چندساعت مناظرهی منظم و شفاف را ندارد.
پیرامون علت شکست و پیروزی کاندیداهای این دوره چه تحلیلی دارید؟
ابتدا از دکتر احمدینژاد، آغاز کنم که تجربهی دولت 4 سالهاش، پیشبینیهای بنده را تصدیق کرد. دلیل پیروزی شگفتآور این کوچک مرد بزرگ، آن است که اصولاً ایشان سیاسی نمی باشند و به قول شهید مدرس، سیاستش عین دیانتش میباشد. جامعه ما جامعهای مذهبی است که بر پایه مذهب عدل و اختیار و به سرپرستی ولی امر، استقرار دارد. دلیل پیروزی دکتر احمدینژاد همان است که قرآن، پیروزی هر مؤمن را که احکام اسلام را صادقانه به کارگیرد و تنها از خداوند بترسد، بر 10 نفر تضمین فرموده است. اگر بیش از آنکه سیاسی باشیم، مؤمن به اسلام و انقلاب و عدالتخواه باشیم، بر اساس وعدهی خداوند، پیروز خواهیم بود.
و اما در مورد فتنه مونگولها و کوتولههای سیاسی که با سرعتی مافوق صوت به سراشیبی سقوط به پیش میروند، باید عرض کنم من همیشه فکر میکردم، چگونه میشود تمدنی به بزرگی تمدن آشوریان، کلدانیان، هخامنشیان، ساسانیان و رم قدیم، ناگهان آنچنان سقوط کردهاند که بیش از نامی از آنان در تاریخ نمیماند ولی با مشاهده رفتار و کردار غرب امروز درمییابم که خداوند در آغاز سقوط هر متکبری، عقل و هوش و حتی کاربرد حواس و نتیجه مشاهدات عینی را از آنان میگیرد. آخر چگونه میشود مردم ایرانی را که پس از هزار سال به بهاء سنگینی به چنین حکومتی رسیدهاند، با مردم کشورهایی قیاس کرد که در دامن کمونیزم بیخدا، چشم به جهان گشوده و پس از شکست طلسم کمونیزم، جلوه جهان غرب، هوششان را ربوده است؟!
خاک برسرتان که میپندارید ما نمیفهمیم که اوبامای دو رگه، غلام سیاه همان هفت تیرکشان است که پس از تنفر مردم امریکا از هر دو حزب، او را ابزار اهداف شومشان برگزیدند و نیز پس از 30 سال، هنوز هم ایرانیان و ارزش مکتب شیعه و کاربرد ولی فقیه و ثمره غدیر را نشناخته و ایرانیانی را که دارای مذهب عدل و اختیارند به مردم معتزله و اشاعرهای قیاس میکنید که یکی شان تا دیروز جان و مالش را در اختیار بعثیان کافر گذاشته بود و دیگری پس از پیروزی دهها پرچم مدعی خلافت برداشتند و خود را کشتند و کشتند و دشمن را برکشورشان مسلط ساختند و می خواهید در ایران خمینی(ره)، کودتای مخملی کنید!
اما پیرامون آقای کروبی؛ باید عرض کنم حقیقت این است که ایشان بیهوده وارد این بازی دشوار شد و من به سابقهی صداقت و سادگی که از ایشان سراغ دارم، می دانم کاندیدا شدن ایشان به القاء کسانی بوده است که میگویند «ز هر طرف که شود کُشته، سودِ کفار است» زیرا اگر آقای کروبی با سوابق انقلابیاش، بهوسیله مردم انقلاب، خاکمالی شود که شد، اثر سویی در اذهان میگذارد و اینک نیز اگر بتوانند پس از شکست قطعیاش، او را به حرکات نامناسبتری وادارند، سودش برای دشمنان انقلاب، بیشتر است. من آرزو میکنم که ایشان هرچه زودتر از کمند دشمنان بگریزد. حرفهایی که در تبلیغات انتخاباتی از دهان ایشان گفته شد، اعتقادات خودش نبود. آقای کروبی را به این صحنه کشاندند و مدیریت کردند و دیدیم که آن مواضع، رأیآور که نبود، هیچ، آراء واقعی خود کروبی را هم از او گرفت. مردم، مسلمانند و این ادبیات را قبول ندارند. نصیحتم به ایشان اینکه صلح کلی بودن، مخدوش است و نمیشود خیر و شر را در یک جا گرد آورد. برادر عزیز، اجازه ندهید که از احساسات شما، دشمنان اسلام و انقلاب، سوء استفاده کنند که در سن من و شما، فرصت بازنگری و جبران، بسیار اندک است، فقط همین.
اما آقای دکتر محسن رضایی، با آن همه سوابق درخشان انقلابی و نظامی از این جهت، شکست خورد که همچون دکتر احمدینژاد، با صراحت و شفافیت و بدون مجامله به پای ارزشهای انقلاب فریاد نیاورد و پرچم مبارزه با مفاسد را که پرچم امام و امت است برنیفراشت، و گرنه سوابق مبارزاتی برادر عزیزمان، آقای محسن رضایی از سوابق دکتر احمدینژاد هم بیشتر است.
احمدینژاد صادقانه اعلام میکند که همهی ثروت من، عبارت است از منزل مسکونی و حقوقی که از معلمی میگیرم لیکن درباره سایر آقایان، پچپچ میشود. آقای رضایی هم که به ایشان ارادت دارم، باید به شفافسازی قاطع بپردازند تا ایشان نیز بتوانند پرچم مبارزه با رانتخواران را بر دوش گیرند و در این صورت در دوره آینده، میتوانند رأی خوبی داشته باشند. به حق یا باطل، اگر عدهای میگویند فلانی و فلانی، چندین کارخانه دست و پا کردهاند و تجارت خارجی فلان کالا را در دست گرفتهاند و میدانیم که مردم نسبت به این امور، سخت حساسند نباید دفعالوقت کرد. من پیشتر به دفاع، عرض میکنم که قرآن، ثروت حلال را "خیر" نامیده اما این را هم متذکر میگردد که "المال و البنون فتنة" یعنی این دو، دشوارترین وسیله آزمایش الهی میباشند. آری اگر کسانی میلیاردها تومان داشته باشند و به تولیدات مفید و اشتغالزا بپردازند، حرفی نیست زیرا در آن صورت، به تولید کار و تأمین نیازهای جامعه پرداخته و بایدشان زکات درآمد را بپردازند و معصوم(ع) میفرماید اگر ثروتمندان، زکات مالشان را میپرداختند، نیازمندی در دنیا باقی نمیماند. اگر برادرمان 2 گام را بردارند با توجه به سوابق افتخارآمیز و انگیزهی مثبت ایشان، در انتخابات بعدی یکی از امیدهای پیروزی خواهند بود.
اما آقای میرحسین موسوی که پاک از یاد برد که در تبلیغات انتخاباتی خود میگفت من برای احیاء قانون، وارد صحنه شدهام و ولایت فقیه را قبول دارم لیکن پس از اعلان نتیجه انتخابات که شکست قاطع او بود، اجرای قانون را خیابانی کرده و چنان فضاحتی را به بار آوردند. ایشان پیش از پیروزی انقلاب با ملی مذهبیهای چپ و گاه با نهضت آزادی، آن هم در سطح متوسط و کمخطر، کار میکردند.
با توجه به مطالعات و معلوماتی که کسب کرده ام( حوزوی و دانشگاهی) هیچ فرقی در خودم با دیگران نمی بینم حتی پیشرفت معنوی هم نکرده ام. به حال برخی غبطه می خورم کسانی که شاید یک تفسیر از قرآن یا شرحی از نهج البلاغه یا کتب فقهی و کلامی معتبری را هم نخوانده اند اما تقید بالایی دارند و خیلی از من کمتر گناه می کنند و بر اعتقاداتشان ثابتند. حسابی حالم گرفته است و نیاز به راهنمایی شما دارم؟
یکى از مشکلات بیشتر انسانها این است که کمتر موفق مىشوند به دانستههاى خود عمل کنند؛ عوامل گوناگونى باعث این ناکامى مىشود:
یکم. بسیارى از دانستهها، به باور و اعتقاد تبدیل نشده است؛ باید این دانستهها را تبدیل به باور کنیم. در این صورت جزء وجود ما مىشود و با شخصیت ما عجین مىگردد؛ آن گاه مىتوانیم به آنها عمل کنیم.
امام سجاد(ع) در صحیفه سجادیه و در ضمن دعاى «مکارم الاخلاق» مىفرماید: «ایمان مرا به کاملترین ایمان برسان، و یقینم را برترین یقین قرار ده و نیتم را به نیکوترین نیتها ختم فرما و کردارم را به نیکوترین کردارها پایان بخش صحیفه سجادیه، ترجمه على شیروانى، انتشارات دارالفکر، چاپ سوم، 1382.
از این دعا استفاده مىشود که تنها دانستن کافى نیست و براى اینکه داشتههاى خود را به عمل و رفتار در آوریم، باید اینها به یقین (مرتبه بالاترى از علم) مبدل شود. نیت نیز که نقش مهمى در رفتار دارد، به بهترین نیتها تبدیل گردد؛ یعنى، یقین و نیت خالص جزء ساختار شخصیت ما شود. در این صورت مىتوان انتظار داشت علم و عمل انسان، با هم هماهنگ شود. رسیدن به این مرتبه از کمال، نیاز به تمرین، مراقبت و پشتکار مداوم دارد و از همه مهمتر براى دستیابى به آنها، همواره باید از خداوند مدد جست و دست توکل به دامن کبریایى او زد.
دوم. دنیاطلبى، لذت خواهى و دنبال ارضاى غرایز حیوانى بودن، یکى دیگر از موانع است. همه ما مىدانیم نگاه به نامحرم حرام است و دروغ گفتن یا تهمت زدن کار بدى است؛ ولى هنگامى که اسیر شهوت و لذت نفسانى شدیم - برخلاف دانستههاى خود - به همه این گناهان آلوده مىشویم! در این گونه موارد، باید با هواى نفسانى خود مبارزه کنیم و خود را از چنگال نفس اماره نجات دهیم. در غیر این صورت نفس اماره همواره ما را به بدىها دعوت مىکند و ظواهر دنیا را در نظر ما زیبا و لذت بخش جلوه مىدهد و در این حالت ما دچار نوعى غفلت مىشویم.
سوم. وسوسههاى شیطان یکى دیگر از عوامل فریب، غفلت و فراموشى است؛ باید دائماً با این وسوسهها مقابله کنیم.
چهارم. عدم انضباط و نداشتن برنامه ای که انسان روش و منش خویش را با آن هماهنگ کرده باشد. می دانید که نظم و برنامه داشتن در اسلام بسیار مورد تاکید است. ضرورت داشتن چنین برنامه ای این است که انسان با تبعیت از آن و پایبندی کامل می تواند بسیاری از موانع عمل مانند سستی و تنبلی و راحت طلبی و مانند آن را از خویش براند و به مرحله خودساختگی برسد. انسان خودساخته کسی است که زمام امور خویش را بدست گرفته و همگام با عقل و دین زندگی خویش را سامان داده و از زمان و عمر خویش به نحو احسن سود می برد و دائم در حال رشد و شکوفایی بیشتر است.
علاوه بر آنچه گفته شد، راهکارهاى زیر نقش مؤثرى در حل این مشکل دارد؛ بکوشید به طور جدى راهکارهاى زیر را عملى سازید:
1. ایمان خود را تقویت کنید و بهترین راه براى تقویت ایمان، عمل به آموزههاى دینى و انجام تکالیف واجب و ترک محرمات و گناهان است.
2. دفترچه اعمالى براى خودتان تهیه کنید ؛ هر شب حدود ده دقیقه اعمال روزانه خود را کنترل کنید و اشتباهات و موفقیتهاى خود را در آن یادداشت کنید.
3. بدون اینکه خود را سرزنش کنید و نگاه منفى نسبت به خود داشته باشید ؛ نقاط ضعف رفتارى خود را شناسایى کنید.
4. یک برنامه هفتگى یا ماهانه براى خود طراحى کنید ؛ مثلاً بگویید: من مىخواهم نمازم را سر وقت بخوانم یا در سلام کردن پیش قدم شوم و... تغییر یا اصلاح آن را آغاز کنید ؛ مطمئن باشید اگر از امور کوچک و آسان شروع کنید و پشتکار داشته باشید، به تدریج مىتوانید رفتارهاى خود را اصلاح کنید.
5. به خود تلقین کنید و اطمینان بدهید که من مىتوانم در خودم تغییر رفتارى ایجاد کنم.
6. با خود تعهد اخلاقى ببندید که اگر در انجام رفتار مورد نظر کوتاهى کردید، جریمه بپردازید (مثلاً مبلغى به صندوق صدقات بیندازید یا یک روز روزه بگیرید).
7. در پایان هفته مجدداً خود را ارزیابى کنید ؛ اگر احساس کردید در عمل به برنامه در طول هفته موفق بودهاید، به خودتان امتیاز بدهید و بلافاصله شکر خدا را به جا آورید و از او بخواهید در ادامه کار به شما کمک کند.
8. اگر به هر دلیلى در اجراى برنامه شکست خوردید، مأیوس نشوید و دوباره تصمیم بگیرید آن را عملى سازید ؛ آن قدر تکرار کنید تا موفق شوید.
10. با افراد مؤمن و اهل عمل و در عین حال منظم و جدى، بیشتر معاشرت داشته باشید و از تجارب آنها استفاده کنید.
فلسفه نهایی دین و معنویت چیست؟
سر و فلسفه نهایی دین و ضرورت عبادت، نماز و معنویت به مقام خلافت و ولایت انسان در روی زمین باز می گردد. در آیات مربوط به آفرینش انسان آمده است که خداوند انسان را خلیفه خود در زمین قرار داده است. خلیفه بودن انسان بدون داشتن مقام ولایت و قدرت ولایی ممکن نیست. ولایت اصل و اساس تمامی کمالات انسان و مناصب الهی و اجتماعی او است.
مقام ولایت همان مقام قرب الهی است که خدای متعال استعداد آن را به صورت کامل تنها در نهاد انسان قرار داده و تحقق آن را هدف نهایی زندگی او معرفی نموده است.
به طور کلی می توان گفت: فلسفه دین، زندگی و عبادت تحقق نیروی ولایت در انسان است، زیرا تنها با فعلیت یافتن این نیرو است که انسان جایگاه اصلی خویش را در زمین و آفرینش احراز می کند. مقام و جایگاهی که خدای متعال او را برای آن آفریده، یعنی خلافت خداوند در زمین.
کسانی که نماز نمی خوانند و یا کاهلی می کنند، به این حقیقت که گفته شد، واقف نیستند. در نتیجه ایشان انسان های ضعیفی هستند که این اقتدار در آنها بروز نمی کند و نمی توانند به عنوان یک انسان در زمین تاثیرات ولایی مثبت داشته باشند و می بینیم که افراد بی خاصیت و کم تاثیری پیرامون خود هستند، ولی اهل عبادت و دین داری، به دلیل بهره مندی از این نیرو، کسانی هستند که در جامعه و خانواده خود تاثیر مثبت می گذارند. البته به هر مقدار که درجه اخلاص و صدق انسان مومن در این مسیر بیشتر باشد، فرد موثرتر و مفید تری برای خویش و جامعه خواهد بود.
بدون دین و معنویت، آدمى در مسیر زندگى، گوهر عبودیت خویش را در برابر ذات لایزال احدیت، به فراموشى خواهد سپرد و در نتیجه از کمال خویش باز خواهد ماند.
انسان، بدون دین و عبادت، که بهترین راه ارتباطی با خداوند است ضعیف خواهد شد. انسان طالب قدرت و توانایی است و این طلب خود را بیشتر از طریق ارتباط با قدرت بی نهایت خداوند و عبادت عملی می کند. نماز مانند گوشی همراه که پس از مدتی نیرو و باطری اش ضعیف می شود و نیاز به شارژ دارد، شارژ کننده نیروهای معنوی انسان است.
به لحاظ ا جتماعی هم دین به دنبال اجرای توحید و عدالت است. حکومت و مدیریت جامعه شعبه ای مهم از ولایت و خلافت انسان و یا مهمترین عرصه آن است. ولی فقیه به همین معنا است. یعنی اصل این است که در جامعه باید امام معصوم(ع) ولی و حاکم باشد و در عصر غیبت معصوم همین امام (ع) فقیه جامع شرایط را به جای خود منصوب کرده و او است که باید زمام امور جامعه را بدست بگیرد.
کار مهم ولایت اجتماعی اسلام اجرای عدالت اجتماعی وتوضیع امکانات و فرصت ها به صورت عادلانه بین مردم است تا آنهایی که همه به صورت مساوی بندگان خدای هستند، به صورت عادلانه از امکانات رشد و رسیدن به مقامات ولایی برخوردار باشند. عدالت میوه و ثمره اصل توحید است. توحید یعنی تمامی انسان ها اعضای یک خانواده اند و همه بندگان یک خدای می باشند و باید از عدالت برخوردار باشند.
بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهراند.
در جامعه اسلامی تمامی مومنین از ولایت برخوردارند. و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض. ( توبه، 71) منتهی مراتب هم محفوظ است. هر کسی دارای مرتبه ای از ولایت است و نسبت به زیر مجموعه خود ولایت دارد و نسبت به مراتب بالاتر باید ولایت پذیر باشد.
دین و معنویت می خواهد انسان و جامعه را به توحید و عدالت رهنمون باشد تا در عرصه جامعه توحیدی و عدالت محور انسان بتواند به مقام و جایگاه اصلی خود که مقام ولایت و خلافت انسان در زمین است برسد.
موسوی را بهتر بشناسسم!
گفتاری افشاگرانه از استاد حیدر رحیم پور ازغدی:
در این انتخابات در ضمن مشخص شد که هر کاندیدا چقدر وزن دارد؟ از بین 4 کاندیدا، کروبی پنجم شد. یعنی آرای باطله از آرای کروبی بیشتر شد. برخی میگویند کروبی بازی خورد، باید بگویم یک عدهای هستند که در بازی نیستند ولی میگوییم نیمکتنشین هستند اما کروبی با اینکه انسان خیلی خوبی است، از ابتدا اصلاً در بازی نبود که بخواهد بازی بخورد.
درخصوص موسوی باید بگویم، وقتی حزب جمهوری اسلامی را میخواستند تأسیس کنند، من تهران پیش آیتالله خامنهای بودم، ایشان گفت امام دستور دادهاند که حزب جمهوری اسلامی را افتتاح کنید. شب قبل از آن، آیتالله بهشتی با مقداری پول آمده بود و گفته بود مصلحت نیست که حواله یا وامی بگیرید، با این پول، کارهای مقدماتیاتان را انجام دهید. من از همان اول با گزینش آیتالله خامنهای عضو هیئت مؤسس حزب بودم. موسوی هم همشهری آیتالله خامنهای بود و ایشان هم بنا به لطفی که به او داشتند، وی را به حزب آوردند و روزنامه حزب را هم به او سپردند. این در حالی بود که موسوی قبل از آن با اشخاصی مثل پیمان که یک آدم چپ نیمه مارکسیست بود، نزدیک بود. موسوی بعداً با آیتالله خامنهای درگیر شد و تمام وجودش مخالفت با ایشان شده بود.
همین آقای موسوی یک روز آشکارا گفت "فلانی ما سلطان را برداشتیم، باز میخواهیم برای خودمان شاه بتراشیم." یعنی نظرش درباره ولی فقیه عین شاه بود. امام را به عنوان منهای روحانیت به عنوان شخصیتی انقلابی قبول داشتند، بازرگان هم همینطور بود، رفیق من بود اما در اثر همین نوع نگاهها بود که میگفت ما اسلام را برای ایران میخواهیم ولی شما ایران را برای اسلام میخواهید.
دیشب یک آدم متدین با تحصیلات بالا میگفت چرا امام در آن جریان از موسوی حمایت کرد؟ گفتم امام به هرکس حکومت میدادند، میگفت از حکومت اطاعت کنید. صیاد شیرازی گریه میکند، التماس میکند که به من قدرت بدهید، من قبل از اینکه ضدانقلاب در کردستان ریشه بدواند، ریشهاش را میخشکانم. امام گفتند هرچی بنیصدر میگوید، قبول کنید. امام میخواست سازمان حکومتی درست کند، به صورت خانخانی نباشد. اما به وقتش هم که رسید، در ساعت 12 شب فرمود همه هم بگویند بنیصدر خوب است، من میگویم بد است. از نظر آنها این یعنی فوق استبداد اما از نظر ما یعنی اسلام محض. پس امام وقتی از بنیصدر پشتیبانی میکرد، وقتی از بازرگان پیشتیبانی میکرد، وقتی از موسوی پشتیبانی میکرد، از حکومت و رئیس قوه مجریه پشتیبانی می کرد نه از شخص. موسوی بینی و بین الله کاملاً روشنفکر زده بود و همکاریاش با جمهوری اسلامی هم جاهطلبانه بود. از آن هم گذشته، مرد مسلمان، تو در 2 دوره هاشمی رفسنجانی اگر میآمدی، رئیسجمهور می شدی، در 2 دوره خاتمی میآمدی، رئیسجمهور می شدی، خودت نخواستی اما حالا آمدی به جنگ عدالتخواهان؟ موسوی، خاتمی، ناطق نوری و هاشمی رفسنجانی در یک خط قرار گرفتهاند.
از بحث اصلی فاصله نگیریم، دکتر احمدینژاد باید نیروهای ارزشی را از هرجا که هستند، جمع کند و روی کار بیاورد، به نیروهایی که هستند، قناعت نکند. او یک بار به من گفت آقای رحیمپور عزیز! اینها نمی خواهند کمک کنند، می خواهند بیایند کار خودشان را به نام ما انجام دهند. گفتم بالاخره هنر مدیریت همین است که اجازه ندهد ساز خود را بزنند.
اما وظیفه جریان عدالتخواه از این به بعد در مقابل خط زر و زور و تزویر چیست؟ سکوت، ماست مالی کردن و...؟ خیر، بلکه روشنگری. ما در اسلام سرمایه متمرکز در مقابل فقر محرز و مسلم نداریم. ما در اسلام آقازادهپروری و قوم و خویشپروری نداریم. عثمان از وقتی که قوم و خویش بازی کرد، اسلام ازبین رفت. عمر و ابوبکر هم حتی این کار را نمیکردند. مالک و ابوحنیفه با یکدیگر صحبت می کردند. مالک گفت اگر بعد از شیخین، علی به خلافت رسیده بود، این کارها نمیشد. اگر علی آمده بود، امویان جان نمیگرفتند، در دستگاه عثمان، امویان جان گرفتند. چون عثمان، لیبرال بود. مقدس ولی لیبرال.
بیتردید، بررسی لایههای چند وجهی این پروژه که در مقاطعی نیز به صورت مکمل هم عمل کردند بیانگر تلاشی است که نقطه عزیمت آن ایجاد «گفتمان اعتراضی» بوده است.
گرچه این سناریو در کشورهای استقلالیافته شوروی سابق با اعتراض به نتایج انتخابات و تقلب درآن کلید خورده است ولیکن آنچه در همان ابتدای کار پیشبرد این انقلاب را در ایران ناکام گذاشت، وضعیت آرا بود. اوکراین و گرجستان دو کشور به دام افتاده در انقلابهای رنگین، برپایه نزدیکی آرای نامزدها به یکدیگر بوده است.
اتفاقی که در ایران با اختلاف 11 میلیونی عملا باورپذیری تقلب و تلاش «پرهیاهو» و«پرشتاب» برای این پروژه را با کندیهای بسیار سختی روبهرو ساخت. اما اینکه قرینههای تلاشهای سازمانیافته برای ایجاد انقلاب مخملی در ایران چه میباشد، بی شک باید به تطابق رفتارها و تحرکات جریانات اخیر با نمونههای اتفاق افتاده درکشورهای مختلف پرداخت. بهطورکلی برخی عوامل عمومی که تاکنون در برخی کشورهای هدف انقلاب رنگی قرار گرفته بعضاً صورت مشترک داشته به صورت زیر قابل احصا میباشند:
1- نمادسازی
هدف ازنمادسازی برای بعد و حجم دادن به نیروهای هوادار و متمایز ساختن آنان به عنوان مجموعه متفاوت و مخالف میباشد. همچنین انگیزه بخشی به حامیان با انتخاب رنگ درجهت ترغیب آنان برای شرکت در یک رویداد و یک رفتار خاص میباشد. این اتفاق در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری با انتخاب رنگ سبز و بهرهگیری از محصولاتی همچون تی شرت، کلاه و شال سبز و نیز به راه انداختن تظاهرات خودرویی به نمادهای سبزظهور و بروز یافت. یکی از دلایل اصلی برای تأکید برنمادسازی حک ساختن آن بر اذهان و استفاده از عنصر در دسترس بودن و قوه یادآوری میباشد. مضاف بر اینکه بهدست گیری فضای تبلیغاتی شهر و تهییج بخشی میدانی نیز در این بخش کاملاً مشهود میباشد.
2- شکلدهی قطببندی شدید اجتماعی
ایجاد دوانگاری متضاد Binary opposition در میان توده مردم نیز یکی از روشهای مورد تأکید در انقلابهای رنگی است. این قطببندی در حقیقت الف- برای ایجاد تخاصم میان مردم و شکل فضای نزاع بوده و ب- درچارچوب شکلدهی اقلیت یا اکثریت ناخشنود و عصبی قابل تصور است. رودررو قراردادن مردم و ایجاد قطببندی درمیان آنها نیز برای شکستن بسیاری از هنجارهای مورد توجه جامعه و عبور از خطوط مورد احترام در زمینه تکریم نهادها میباشد.
3- بروزدادن گرایشهای لیبرالی و نئولیبرالی
یکی از جان مایههای شکل دهی انقلابهای رنگی مخابره پیام گرایش به گرایشهای لیبرالی و نئو لیبرالی میباشد. هدف اصلی از این علایم برای کسب حمایتهای غربی میباشد. در این انتخابات تأکید بر گفتوگوهای بی قید و شرط باآمریکا و عدول از برخی ایدئولوژیهای انقلاب همچون نحوه مواجهه با رژیم صهیونیستی در همین چارچوب قابل ارزیابی است.
4- سازماندهی تشکیلاتی
تعریف نقش برای اعضای ستاد و نیز اعطای ماموریت به نیروها، نیازمند سازماندهی قوی و منسجم میباشد. نیروهای دوم خردادی درپیش ازانتخابات با به راه انداختن کارناوالها و اردوهای خیابانی «فضا سازی»،
«تهییجانتخاباتی»،«رعبتبلیغاتی»،«کمیته صیانت ازآرا»، «کمپین سخنرانی»،«پوششهای نمادین»،«تظاهرات خودرویی» بخشی از سازماندهیهای خود را برای پیروزی درانتخابات نمایان ساختند. همچنین در بخش اغتشاشات خیابانی نیز این جریان ساماندهی کاملاً دقیقی را مورد توجه خود قرار داد. تشکیل کمیتههای «عملیاتی،«محوربند»، « رسانهای – عملیات روانی»،«مالی و پشتیبانی» نیز از جدیترین اقدامات در این زمینه بوده است. نحوه درگیریهای خیابانی و سازماندهی اراذل و اوباش و مسلح ساختن آنان به انواع سلاحهای سرد و گرم بخشی از تلاشهای صورت گرفته دراین بخش بوده است. بیگمان تدارک و سازماندهی دستاویزی ( تاکتیکی ) برای کانونی کردن فشار بر روی حکومت و واداشتن آن به گردن نهادن به خواست آنان بوده و میباشد.
این جریان تلاش دارد تا با این فشار انتخابات را باطل ساخته و شرایط جدید را برای ادامه تحرکات خود فراهم سازند. تأکید یک مقام سیاسی مبنی بر اینکه ابطال انتخابات کف خواستهای میرحسین موسوی میباشد بیانگر سارماندهی برای فشار جهت رسیدن به منویات اصلی میباشد.
5- هزینههای سنگین مالی
تامین هزینه پوسترها،بنرها،عقد قرارداد با شبکههای ماهوارهای و تهیه البسه تبلیغاتی بی تردید از هزینهکرد سنگینی پرده برمیدارد که سامان یافته بودن آنها از چشم هیچ ناظر سیاسی پنهان نیست. حضور اسپانسرهای مالی و فعالان اقتصادی درحوزه نفت،محصولات روغنی،فعالان عرصه ساخت و ساز و نیز انتشار برخی شایعات مبنی بر حمایتهای مالی خارجی مواردی بودند که ساماندهی کاملا حرفهای را ظهور و بروز دادند.
6- دموکراسیخواهی و حقوق شهروندی
نحوه فعالیت این جریان و مقاصد پنهان آنها نیز در لفافه « دفاع از دموکراسی و حقوق بشر »، «حقوق شهروندی»،«عدالتگرایی» پوشانده شد تا دلیل واقعی در افتادن آنان با حکومت کتمان شود. بی تردید بهدست آوردن حمایتهای مردمیبا اتخاذ تاکتیک «دنیای وانموده» و قلب حقایق از جمله مواردی بود که برای پنهان نگاه داشتن نیات واقعی اتفاق افتاد.
7- نفوذ درسیستم سیاسی
یکی از روشهای جریان مزبور برای انقلاب رنگی خود نفوذ درسیستم سیاسی برای رسیدن به چند هدف عمده بوده است. هدف اول دسترسی به اطلاعات محرمانه مسؤولان برای ایجاد فشار روی آنها بوده است. حمله به منازل برخی از مسؤولان وزارت کشورونیزانتشار شماره تلفنهای همراه آنها در اینترنت دراین راستا قابل ارزیابی است. هدف دوم اما بهدست آوردن اطلاعات میدانی برای تحرکات خیابانی بوده است. این اطلاعات بی گمان بخشی از اغتشاشات خیابانی را پشتیبانی اطلاعاتی نمود.
8- القای شبهه تقلب پیش ازانتخابات
یکی دیگر از روشهای بهکارگرفته شده توسط جریان مزبورادعای تقلب در انتخابات با یک پیش فرض بوده است. پیش فرق مطلق انگاری در این چارچوب شکل گرفت که پیروز انتخابات مهندس موسوی بوده و اگر هر انتخاب دیگر صورت گیرد به معنای تقلب در انتخابات میباشد. گرچه این القا زمینهای برای آغاز اغتشاشات خیابانی بود ولیکن در ورای خود مشروعیتزدایی از دولت حاکم را نیز هدف گرفت. به این معنا که با اعلام پیروزی خود قبل از پایان رأی گیری دولت حاکم را غیرقانونی اعلاک کرده و شدت و اقتدار رأی بهدست آمده توسط وی را خنثی سازند.
9- حمایتهای خارجی
تأکید رسانههای خارجی مبنی برانجام تقلب در انتخابات ایران و حمایت از آشوبهای خیابانی با توجیه نادیده انگاشته شدن رأی مردم، حمایتهای بیگانگان از انقلاب رنگی جریان مزبور را عیان ساخت. بی شک آشفته ساختن فضای سیاسی جامعه،کسب مساعدت بینالمللی، ایجاد فشار به حکومت از سوی بیگانگان تحت عناوینی همچون جریمههای دیپلماتیک، سیاسی و اقتصادی و کاهش به رسیمت شناختن رئیسجمهورمنتخب از جمله کارویژههای نیروهای بیگانه میباشد. از دیگر سو آنچه که درتمامیانقلابهای رنگی به عنوان وجه مشترک مطرح است حمایت کشورهای خارجی و تکیه بر برخی از منابع آنها میباشد. بهطورمشخص بر اساس مشاهدات شهروندان تهرانی سفارتخانههای کشورهای انگلیس، فرانسه و استرالیا در آشوبهای روز شنبه تهران به آشوبطلبان و تروریستهایی که از بیم دستگیری متواری بودند، پناه دادند. باتوجه به اخبارمزبورکاملاً میتوان دریافت جریان مزبور پایی نیز در کسب حمایتهای بیگانگان و فضاسازیهای بینالمللی آنان دارد.
***
موارد گفته شده گرچه بخشی از تطابق اغتشاشات اخیر و تلاش جریان انتخاباتی برای انقلاب رنگی با نمونههای انجام شده میباشد اما ناکامیآن میتواند عبرتهای گرانقدر را به تصویر بکشد که جریان مزبور با تسلیم شدن در برابر خواست و اراده ملت میتواند به دامان نظام بازگردد.
اولین این عبرتها، هوشیاری مردم میباشد. مردمیکه دلبستگی خود به نظام را نشان داده و ثابت کردند چهرهها را حتی از پشت نقاب نیز خوب میشناسند. گرچه نسل جوان ما نیز دورههای ابتدای انقلاب و جریاناتی همچون بنی صدر را تجربه نکرد اما اتفاقات اخیر یک نوع لمس شدگی تاریخی را برای آنان به نمایش گذاشته و تاریخ را برایشان به تصویر کشید.
درحقیقت میتوان گفت با توجه به این اوصاف نسبت به بیمه شدن نسل کنونی انقلاب درمقابل خط نفاق باید امیدوار بود. عبرت دیگر اما باید به نقش رهبری و ولایت فقیه در مدیریت چالشها و نابسامانیهای کشور اذعان داشت. براستی کسانی که روزگاری از نهادهای انتخابی - انتصابی سخن گفته و به دنبال تک پایه ساختن حاکمیت بودند،اقراردارند که اگر جایگاه رهبری نبود هم اینک اهتزاز پرچمهای رنگی را باید در کشور به نظاره مینشستیم؟.
نعمت ولایت بیشک عنایتی الهی است که اگر جز این بود آن پیر فرزانه نمیگفت که پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید