سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 2745962

  بازدید امروز : 150

  بازدید دیروز : 549

وبلاگ موسسه رستگان www.mrastegan.ir

 
خدایا به تو پناه مى‏برم که برونم در دیده‏ها نیکو نماید و درونم در آنچه از تو نهان مى‏دارم به زشتى گراید ، پس خود را نزد مردم بیارایم به ریا و خودنمایى که تو بهتر از من بدان دانایى ، پس ظاهر نکویم را براى مردمان آشکار دارم و بدى کردارم را نزد تو آرم تا خود را به بندگان تو نزدیک گردانم ، و از خوشنودى تو به کنار مانم . [نهج البلاغه]
 
تهیه کننده: سید مصطفی علم خواه ::: دوشنبه 88/8/11::: ساعت 9:5 صبح

آیا مرگ با درد و تدریجى گناهان ما را می شوید؟ از خداوند چه نوع مرگى را طلب کنیم؟

ابتدا بدلیل اهمیت دادن شما دوست گرامی به اینگونه مسائل تبریک می گوئیم . چراکه معصومین (علیهم السلام) کسانی را که در طول زندگی خود همواره به یاد مرگ هستند را از عاقل ترین و زیرک ترین افراد بر شمرده اند (1) و آثار و خواص دنیوی و اخروی متعددی نیز برای آن نقل نموده اند (2)؛ از جمله اینکه همواره به یاد مرگ بودن موجب محشور شدن با شهیدان ، پاک شدن گناهان و بی رغبتی به دنیا (3) و ایجاد آرامش روحی به هنگام تنگناهای زندگی (4) می شود .
امیدواریم شما نیز این روحیه پسندیده معنوی را حفظ نموده و از آثار دنیوی و اخروی آن بهره مند گردید .
اما در پاسخ به بخش اول سؤال شما که گفته اید آیا مرگ با درد و تدریجى گناهان ما را می شوید باید بگوئیم که : راجع به علت گرفتار شدن مومنین به ابتلائات و بیماریها ( که ممکن است قبل از مرگ این اتفاق بیفتد ) در منابع روایی شیعه دلایل متعددی مطرح گردیده است ؛ که در اینجا به جهت اختصار تنها به دو مورد اشاره می کنیم
الف : کفّاره گناهان و پاکی مومنان از گناهان
از پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلم روایت است که فرمود: خداوند سوگند یاد کرده که: هر گاه بخواهد بنده‏اى را از دنیا ببرد در حالیکه او را بیامرزد، و گناهانش را بریزد، در اینصورت یا بیمارش مى‏کند و یا روزیش را کم مى‏نماید و یا او را به ترسى مبتلا مى‏سازد؛ و اگر گناهى باقى بماند، مرگ را بر او سخت مى‏گرداند، تا گناهانش پاک گردد و با پاکى او را به بهشت داخل نماید. (ارشاد القلوب-ترجمه سلگى ج‏1ص 473 )
ب : ارتقاء مقام و درجه مومنین
اگر مومنی اهل گناه نبوده باشد در اینصورت خداوند وی را به بیماری ها و بلاها مبتلا می نماید تا اجر و قرب او در نزد خداوند بیشتر گردد .
امام صادق علیه السّلام فرمودنده اند : « إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَیَتَعَاهَدُ الْمُؤْمِنَ بِالْبَلَاءِ إِمَّا بِمَرَضٍ فِی جَسَدِهِ أَوْ بِمُصِیبَةٍ فِی أَهْلٍ أَوْ مَالٍ أَوْ مُصِیبَةٍ مِنْ مَصَائِبِ الدُّنْیَا لِیَأْجُرَهُ عَلَیْهَا، خداوند متعال مؤمن را به مصیبت و بلاء گرفتار مى‏کند و او را به بیمارى در بدن مبتلا مى‏سازد و یا در مصیبت اهل و فرزند قرار مى‏دهد و یا یکى از مصیبت‏هاى دنیا را متوجه او مى‏کند تا او را پاداش دهد. » ( بحار الأنوار ، ج‏64، ص 237)
و فرمودند: « إِنَّ فِی الْجَنَّةِ لَمَنْزِلَةً لَا یَبْلُغُهَا الْعَبْدُ إِلَّا بِبَلَاءٍ فِی جَسَدِه‏ ، در بهشت مقامى هست که هیچ کس به آن جایگاه نمى‏رسد مگر اینکه در بدن خود ناراحتى و گرفتارى داشته باشد. » ( بحار الأنوار ، ج‏64، ص 237)
بنابراین بر اساس آنچه که از معصومین علیهم السلام به ما رسیده ، دچار شدن افراد مومن به درد و بیماری قبل از مرگشان موجب پاک شدن گناهانشان می گردد و در صورتی که گناهی نداشته باشند منزلت آنها در نزد خداوند بالا خواهد رفت و به مقامهای والای بهشتی دست خواهند یافت .
در خصوص بخش دوم سؤالتان نیز خوب است بدانید که بالاترین نوع مرگ ، شهادت در راه خدا می باشد ؛ بنابراین بهتر است ما در دعاهایمان از خداوند مرگ با شهادت در راه دینش را مسئلت کنیم همچنانکه همه ائمه معصومین علیهم السلام با شهادت از دنیا رفتند.
حضرت سجاد در خصوص جایگاه کسانیکه مرگ شان ؛ شهادت در راه خدا می باشد فرموده اند : «براى شهید هفت خصلت و امتیاز است:
1- اول قطره خونى که از بدنش جارى شود تمام گناهانش آمرزیده مى‏شود.
2- همسران بهشتى‏اش سرش را به دامن مى‏گیرند و غبار از چهره‏اش پاک مى‏کنند و به او مى‏گوید: آفرین بر تو باد.
3- از لباسهاى بهشتى مى‏پوشد.
4- خزانه داران بهشت در استقبال او با عطرهاى مینوئى و بوهاى خوش با یک دیگر مسابقه مى‏گذارند تا از دست کدام، گلهاى بهشتى را بگیرد
5- منزل و مکانش را در بهشت مشاهده مى‏کند
6- به روان پاکش مى‏گویند در هر جاى بهشت که مى‏خواهى استراحت کن.
7- شهید به وجه الله نظر می کند و آن براى پیامبر و شهیدان سبب آرامش و راحت است. (ارمغان شهید 12 خطبة امیر المؤمنین(علیه السلام) فی یوم الحرب: ..... ص : 10)
در پایان توجه داشتن به چند نکته ضروری می باشد :
اول : برخی از گناهان همچون حق الناس به هیچ عنوان پاک شدنی نیستند حتی اگر فردی قبل از مرگش بیمار شود و یا با شهادت در راه خدا از دنیا برود مگر اینکه ‹ صاحب حق› راضی شود .
امام صادق ( علیه السلام ) فرموده اند : شهادت در راه حق کفاره هر گناهى است مگر وام که کفاره‏اى ندارد جز ، بدهکار آن را اداء کند ، یا رفیقش از جانب او بپردازد ، یا طلبکار از آن گذشت کند . (خصال صدوق-ترجمه کمره‏اى ج‏1 ص 68 )
دوم : در روایات دینی ما برای افرادی اجر شهید ذکر گردیده ، با اینکه در میدان جهاد به شهادت نرسیده اند .
حضرت علی علیه السلام فرموده اند : شیعه ما اگر به مرگ خدائى هم بمیرد (صدیق) (راستى پیشه) و شهید است، چرا که ولایت ما را تصدیق کرده، دوستى و دشمنیش براى خدا در راه ما بوده و به خدا و رسول ایمان داشته. ( تحف العقول-ترجمه جنتى متن 189 آدابى که حضرت على علیه السلام براى اصحابش بیان فرموده ص : 155)
در روایتی آمده است: «المؤمن علی ای حال مات و فی ای ساعه قبض، فهو شهید»؛ «مؤمن در هر حال و زمانی که بمیرد، شهید است. (میزان الحکمه، ج 5، ح 9803).
یا در روایتى دیگر از رسول خدا(ص) نقل شده است که حضرت فرمود: مَن عاشَ مداریاً مات شهیداً هر کس طورى زندگى کند که مردم از او آزارى نبینند و در حال مداراى با مردم از دنیا برود، شهید از دنیا رفته است(کنزالعمّال، حدیث 7173 و 7171).
از حضرت رسول ( صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) پرسیدند: «آیا کسى با شهیدان محشور خواهد شد (که در درجه شهیدان باشد)؟» فرمود: «آرى کسى که شبانه روزى بیست بار از مرگ یاد کند». (مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام 486 یاد مرگ ..... ص : 486)
و یا در روایت دیگری از رسول خدا ( صلّى اللَّه علیه و آله ) نقل شده که فرمود: «هر آن کس که (با دلى) راستین (از خداوند) شهادت بخواهد، آن را (به او) مى‏دهم، اگر چه شهید نشود». (5) (پیام پیامبر ترجمه‏فارسى ص 559 )
سوم : بر اساس دستورات دینی برخی از اعمال باعث می شود تا انسان مرگی آسان و بی درد سر داشته باشد که به تعدادی از آنها اشاره می نمائیم :
1- پوشاندن لباس بر مسلمان برهنه(ارشاد القلوب-ترجمه سلگى-ج‏1 ص396)
2- قناعت در زندگی (ارشاد القلوب-ترجمه رضایى- ج‏1 ص152 )
3- صله ارحام (آداب معاشرت-ترجمه جلد شانزدهم بحار الانوار - ج‏1 ص52 )
4- خوشرفتاری با والدین (آداب معاشرت-ترجمه جلد شانزدهم بحار الانوار - ج‏1 ص52 )
5- دوستی امیرالمومنین علی ( علیه السلام ) (ایمان و کفر-ترجمه الإیمان و الکفر بحار الانوار -ج‏1-ص254 )
6- یاد مرگ (کتاب الروضة در مبانى اخلاق ص46 - باب - 2 )
--------
پی نوشت :
1- قال الصادق ( علیه السلام ) أَکْیَسُ النَّاسِ: مَنْ کَانَ أَشَدَّ ذِکْراً لِلْمَوْتِ.
زیرک‏ترین (خردمند ترین ) مردم کسى است که زیاد به یاد مرگ باشد. (چهل حدیث / شهید اول ص 47 حدیث 24 ارشاد القلوب-ترجمه سلگى ج‏1 130 شرایط توبه ..... ص : 129)
2- برای مطالعه بیشتر می توانید به کتابهای ذیل مراجعه فرمائید :
الف : ارشاد القلوب-ترجمه سلگى - ج‏1 -ص : 64 - فصل یاد مرگ
ب : گنجینه معارف شیعه-ترجمه کنز الفوائد و التعجب - ج‏1- ص : 89
ج : مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام ، یاد مرگ ..... ص : 486
3- مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام ص : 486
4- ارشاد القلوب-ترجمه رضایى ج‏1 44 باب سوم زهد دنیا و میل بعبادت ..... ص : 39
5- باید از نظر فقهی به این مساله توجه داشت که شهید در معرکه نبرد غسل و حنوط و کفن ندارد اما مراد از این روایات این است که کسى که با چنین شرایطى از دنیا برود، اجر شهید را مى‏برد. ولى حکم شهید را ندارد. یعنى غسل، حنوط، و کفن از او ساقط نمى‏شود، بلکه باید او را غسل داد یعنى احکام اموات را باید درباره او اجرا کرد.

 


 
تهیه کننده: سید مصطفی علم خواه ::: یکشنبه 88/8/10::: ساعت 1:6 عصر

پرسشچگونه می توان ارتباط و انس خود را با خدای متعال همیشگی کرد؟ یعنی چرا وقتی از خلق جدا می شویم، می فهمیم که تنها شده ایم. درصورتی که خدا هست! چرا ارتباط و انس با او این گونه است؟!

در پاسخ شما دوست عزیز نکات زیر را بیان می‌کنم. باشد که اول برای خودم تذکری باشد سپس برای شما سودمند باشد.
اولین شرط انس با خدای متعال این است که واقعاً خدا را بخواهیم. و اراده جدی در این راه داشته باشیم. در دو جای دعای شریف جوشن کبیر که شبهای قدر آن را زمزمه می‌کنیم ، نکته‌ای ‌بسیار کلیدی به عنوان پیش شرط انس با خدا و استمرار آن آمده. در یک فراز از دعا آمده « یا من به یستأنس المریدون»[1] یعنی «ای کسی که مریدان تنها با او انس می‌گیرند» و در فراز دیگری از دعا آمده« یا انیس المریدین»[2] « ای همدم مریدان».

 بنابراین اراده و خواستن انس با خدا شرط اساسی انس است. مدعیان دروغین سلوک از همین جا لو می‌روند. پس تا جایی که انسان بتواند رابطه خود را با خدای متعال به رابطه مریدی و مرادی نزدیک کند به همان میزان توانسته است انس با خدا پیدا کند. می‌گویند روزی موسی(ع) از خدا خواست که گام به بارگاه ربوبیش گذارد. حضرت در نیایش خود گفت: «ربِّ کیف اصل الیک؟خدایا چگونه به تو برسم؟» خدای متعال در پاسخ فرمود: «قصدک لی وصلک الیّ. قصد وصول به من همان رسیدن به من است.»[3] برای این که بیشتر با سیمای مریدان آشنا شوید شما دوست عزیز را را به دقت و تأمل در یکی از زیباترین مناجات‌های امام سجاد در مفاتیح الجنان با نام «مناجات المریدین» ارجاع می‌دهم.[4] در این دعا امام صفات مریدان را به زیبایی بیان می‌کند.
کلید انس
اساسی ترین راهی که برای انس در روایت و ادعیه ما مطرح شده است ذکر است. امام علی علیه السلام در حدیثی «ذکر» را کلید انس با خدا معرفی می‌کند و می‌فرماید: «الذکر مفتاح الانس. ذکر کلید انس است» یا در دعای جوشن کبیر می‌خوانیم:« یا حبیب الباکین، یا ولی‌المؤمنین، یا انیس الذاکرین، یا منجی الصادقین»[5] از این فراز از دعای جوشن این نکته قابل استفاده است که میان «حب» با «بکاء و گریه»، «ولایت الاهی» با «ایمان»، «انس» با «ذکر» و «نجات» با «صدق» ارتباط معنا داری وجود دارد. به قول آیه الله جوادی آملی، در این گونه موارد وصف مشعر به علیت است. یعنی در اوصاف ذکر شده مانند بکا، صدق و ذکر علیت و دخالتی در حب، نجات و انس وجود دارد. بنابر این یکی از راههای انس با خدا انس با یاد خدا است.

البته ذکر اشکال گوناگونی دارد. یکی از روشن‌ترین مصادیق ذکر قرآن خواندن است. در قرآن کریم آیات متعددی داریم که خود قرآن را ذکر معرفی می‌کند. «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون»[6] بنابراین قرآن خواندن روزانه البته به اندازه‌ای که مقدور است، یکی از روشهای قرآنی برای انس با خداست. از دیگر اموری که در قرآن به عنوان ذکر معرفی شده‌است نماز است. در سوره جمعه می‌خوانیم: «یا ایها الذین آمنوا اذا نودی للصلاة من یوم الجمعة فاسعوا الى ذکر الله و ذروا البیع ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون»[7] بنابراین نماز نیز یکی از راههای انس با خداست. اگر شما دوست عزیز دقت کرده باشید ملاحظه می‌کنید تمام تلاش بنده در اینجا این بوده که با استفاده از آیات و روایات وادعیه مصادیق و راههای انس را نشان بدهم. تمام منظورم این است که اگر در معنای آیات و ادعیه خوب دقت شود می‌تواند منبع ناب و بی‌غل و غشی در پاسخ گویی به خواستهای به حق معنوی ما باشد.
انس با ذکر خفی
تمام آنچه تا کنون بیان شد همه از مصادیق ذکر جلی یا آشکار است. ذکر در فرهنگ دینی اسلامی ما به دوشکل بیان شده است.یکی ذکر آشکار که نماز، قرائت قرآن و سبحان الله، الحمد الله و لااله الا الله گفتن به صورت آشکار و با زبان همه از مصادیق این نوع ذکر است باز در روایتی آمده که تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها از مصادیق ذکر کثیر است که در قرآن بدان سفارش شده است. اما هنگامی که به ادعیه و سیره عرفای شیعه مراجعه می‌کنیم می‌بینیم نوع دیگری از ذکر نیز سفارش شده است که به آن ذکر خفی یا غیر آشکار و پوشیده می‌گویند. این نوع ذکر یکی از عمیق‌ترین، زیبا ترین و بی‌ریا ترین اشکال ذکر است.

در مناجات الذاکرین امام سجاد از خدای متعال این گونه از ذکر را طلب می‌کند حضرت می‌فرماید: «الاهی آنسنا بالذکر الخفی»[8]. در اذکار آشکار چون انسان با زبان یا عمل مشغول ذکر است به طور معمول شائبه ریا و خود نمایی وجود دارد اما در این گونه ذکر گفتن یعنی ذکر خفی هیچ گونه آثاری از ذکر گفتن در شخص به چشم نمی‌خورد زیرا وی در قلب خود مشغول ذکر است.

آنچه شما در پرسش خود مطرح کرده یعنی استمرار انس این با این نوع ذکر میسر است. زیرا برای انسان مقدور نیست که همیشه مشغول نماز، قرآن و دعا باشد اما می‌تواند قلب خود را به گونه‌ای تربیت کند که در همه حال در گوشة دلش یاد خدا مانند چراغی روشن باشد. بسیاری از بزرگان مانند امام خمینی و دیگران به این نوع ذکر سفارش جدی می‌کردند. به نظر می‌رسد زیباترین راه انس در کنار امور واجبی که به عنوان ذکر معرفی شد این نوع از یاد خداست. درست مانند کسی که یک مسافر عزیز در سفر دارد و تمام فکرش متوجه اوست. این انسان تمام کارهای روزمره اش را انجام می‌دهد غذا می‌خورد می‌خوابد این وظائف را به بهترین وجه هم انجام می‌دهد اما همیشه در گوشه دلش به یاد آن یار است. الاهی انسنا بالذکر الخفی. خداوند به همه ما این توفیق را عنایت کند انشاءالله. موفق باشید. التماس دعا.
[1] مفاتیح الجنان. دعای جوشن کبیر.
[2] همان.
[3] علامه جعفری. شرح و تفسیر نهج البلاغه. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی 1376.ج 26. ص71.
[4] این دعا یکی از مناجات‌های پانزده گانه مفاتیح الجنان است که به مناجات خمس عشر معروف است.مفاتیح الجنان ص 206.
[5] مفاتیح الجنان. دعای جوشن کبیر.
[6] حجر:9
[7] جمعه:9
[8] مفاتیح الجنان. مناجات الذاکرین. ص 213

 


 
تهیه کننده: سید مصطفی علم خواه ::: شنبه 88/8/9::: ساعت 11:50 صبح

چیزی قریب به یک سال و اندی است که سعی کرده ام سبک زندگی ام را بیشتر به سمت دین مبین اسلام و شرع متمایل کنم. سعی می کنم آداب معاشرت اسلامی و دینی را به اندازه توانایی و بضاعتم رعایت کنم اما متوجه شدم که عده ای از این مسأله قصد سوء داشته و بعضاً به خاطر رفق و مدارایی که بنده در تعاملاتم به کار می گیرم، قصد سوء استفاده دارند. می خواستم از شما سوال کنم این رفق یا مدارا چه حد و مرزی دارد؟ تا کجا باید خشم را کنترل کرد؟

انسان های خود ساخته و تربیت شده ای که خود را با ملا ک ها و معیار های دین و شریعت هماهنگ و همراه کرده اند همواره در اعمال و رفتار خود و برخورد با دیگران میانه رو بوده و از افراط و تفریط به دورند .آنها نرمخویی را با شدت و خشونت در هم می آمیزند و هر یک را در جای خود و به جا به کار می گیرند و در مورد هیچ کدام از حد تجاوز نمی کنند و دچار افراط و تفریط نمی شوند.
سیره پیامبر گرامی اسلام ( صلی الله علیه و اله ) و امامان معصوم ( علیهم السلام ) گواهی می دهد که آنها بهترین الگو و نمونه در این مورد بوده اند. گذشت و اغماض به جا و خشم و انتقام مناسب و به مورد از ویژگی های اخلاقی و صفات بارز انسان ها و بندگان برگزیده خداوند است. نکته اساسی و مهم آن است که انسان مورد مناسب به کار گیری هر یک از نرمش و خشونت را به درستی بیابد و مصداق و مورد هر کدام را به خوبی تشخیص دهد.
جزییات زندگی انسان های کامل و دقت درنحوه برخورد و تعامل آنها با افراد مختلف در جریانات و حوادث گونا گون بهترین منبع برای مطالعه و پژوهش در این زمینه است. باید مصداق حد وسط و تعادل در رفتار معصومین ( علیهم السلام ) را شناخت و برعمل و رفتار خود در موارد گوناگون تطبیق نمود. نرمخویی در موردی که موجب جسور شدن و سوء استفاده انسان های کم ظرفیت و کم جنبه شود باید با احتیاط و رعایت همه جوانب, اعما ل شود تا آثار منفی و سوء به دنبال نداشته باشد.
بعنوان مثال : نرمخویی در مورد اجرای احکام الهی و پیاده کردن حدود شرعی نا بجا و شدت عمل و خشونت در موردی که می توان مشکل را با متانت و نرمی و ملایمت حل نمود نادرست است. پس باید مورد را کاملا بررسی نمود و با ملاحظه همه جوانب نوع رفتار را انتخاب کرد.
نکته ی قابل توجه در زندگی انبیا و اولیاء الهی این است که در دل مردم دارای ابهت و مهابت بوده و در عین حال در برابر مردم خاضع و متواضع و با آنها خوش اخلاق و خوش برخورد بودند . اصحاب امیر المومنین ( علیه السلام ) نقل می کنند که وقتی آن حضرت در جمع ما بود چنان ابهت و حشمتی در دل ما داشت که جرات نمی کردیم در برابر او لب به سخن بگشاییم ولی در عین حال آن حضرت متواضع و خندان و اهل مزاح بود.
جمع میان این دو حالت مشکل و دشوار است و از عهده هر کسی بر نمی آید. باید به این نکته ی مهم توجه داشت که این جلال و عظمت و شکوه در اولیای الهی تصنعی و ساختگی نیست بلکه نتیجه تقوا و بندگی و معرفت و خضوع آنها در برابر عظمت خداوند است .
امام حسن مجتبی ( علیه السلام ) در روایتی خطاب به یکی از یارانش می فرماید : اگر می خواهی بی قوم و قبیله عزیز باشی و بی سلطنت و دولت مهابت و ابهت داشته باشی، از ذلت معصیت و گناه خارج شو و در عزت اطاعت از او داخل شو ( منتهی الآمال ، شیخ عباس قمی ، ج1، ص437 ، انتشارات هجرت ).

بنا بر این اگر انسان در راه بندگی خداوند قدم بردارد و نور تقوا و معرفت پروردگار در دلش روشن گردد دارای ابهت حقیقی و ریشه دار می گردد و در این حال اگر در برخورد با مردم خوش اخلاق و مهربان باشد و سختگیری بی مورد و نا بجا نداشته باشد و شکیبا و بردبار باشد و در امور رعایت جانب اعتدال و حد وسط را بنماید مشکلی پیش نمی آید و دیگران از حسن خلق و نرم خوئی او سوء استفاده نمی کنند.
اشکال کار این است که ما میخواهیم این ابهت و جلال را به طور ساختگی و بدون مایه های درونی و معنوی به خود ببندیم و از دیگران توقع داریم به چشم عظمت و بزرگی به ما نگاه کنند و از حد و اندازه خود تجاوز نکنند. پس باید بکوشیم از طرفی در پرتو تقوا و عمل صالح و بندگی حقیقی ابهت اصیل و ماندگار را به دست آوریم و از طرفی دیگر در رفتار و برخورد با مردم حد اعتدال و میانه را رعایت کنیم تا هم در دل دیگران جا داشته باشیم و هم آنها از خوش رفتاری و نرمش ما سوء استفاده ننماید.
خدای تعالی در باره ی خصوصیت رفتاری رسول گرامیش و کسانی که از او پیروی می کنند در قرآن کریمش می فرماید : اشداء علی الکفار رحماء بینهم بر کفار بشدت سخت گیرند و نسبت به مومنان مهربانند. ( سوره فتح / 29 ) این آیه بهترین الگوی رفتاری در ایجاد تعادل می باشد.
بنا بر این در جبهه ی جنگ و در برخورد با کفار معاند و و سران کفر و نفاق که عامدانه قصد ضربه زدن به دین عزیز اسلام و مسلمین را دارند باید در کمال خشونت و با شدت برخورد کرد و جایی برای اغماض و رفق و مدارا وجود ندارد. اما در ارتباط و برخورد با مومنین ویا غیر مسلمانان جاهل , باید کمال نرمی و ملاطفت را داشت.
در ادامه ی بحث برای گرفتن نتیجه ی بهتر به ذکر چند مطلب می پردازیم :
1- ذکر چند حدیث در زشتی و مذمت افراط در غضب و تشویق به تسلط بر خشم
امام صادق ( علیه السلام ) می فرمایند : الغضب مفتاح کل شر خشم کلید هر بدی است. ( میزان الحکمة / ح 14983 ) و امام علی ( علیه السلام ) در حدیثی دیگر می فرمایند : بد همنشینی است خشم , عیبها را بر ملا می کند , بدی را نزدیک می آورد و خوبی را دور می گرداند. در احادیث دیگری خشم از سپاهیان شیطان و نوعی دیوانگی بیان شده است.
در مقابل , روایات زیادی تسلط بر خشم را ستوده و انسان را به آن تشویق کرده اند. امام علی ( علیه السلام ) می فرمایند : خویشتنداری در هنگام بروز خشم, از افتادن در ورطه های هلاکت مصون می دارد. در حدیثی دیگر جلوگیری از خشم را نشانه ی قدرتمندی انسان ذکر کرده اند : قوی ترین مردم کسی است که با بردباری بر خشم خود چیره شود.
2- علاج غضب
- هر صفت زشتی دارای عواملی است که برای درمان اساسی باید آن علل را شناخت و ریشه ی آنها را در وجود خود خشکاند. ابو حامد غزالی در بحث خشکاندن ریشه ی غضب می گوید : ... یحیی به عیسی ( علیهما السلام ) گفت : سخت ترین چیز کدام است ؟ عیسی فرمود : تکبر و فخر فروشی و گردن فرازی و غرور. عوامل خشم افروز عبارتند از : غرور, خود پسندی...یاوه گویی, ریشخند کردن, سرزنش نمودن, ستیز و مجادله, مخالفت و دشمنی, بی وفایی و خیانت و آزمندی شدید به مال و مقام زیادی.
اینها همگی خصلتهایی زشت و از نظر شرع نکوهیده اند و با وجود این عوامل, رهایی از دست خشم ممکن نیست. بنابر این باید عوامل را از طریق کسب خصلتهای ضد آنها ریشه کن کرد.
- یکی از بهترین راهها در مقابله با خشم , سکوت است. امام علی ( علی السلام ) می فرماید : داووا الغضب بالصمت خشم را با خاموشی درمان کنید. ( میزان الحکمة / ح 15057 ) سکوت در هنگام غضب و سخن گفتن در زمانی که خشم انسان فرو نشسته است بهترین راه مبارزه ی با خشم است.
- تغییر حالت دادن هنگام بروز خشم نیز در فرو نشاندن آن موثر است. امام باقر ( علیه السلام ) می فرمایند : هر کس خشمگین شود, اگر ایستاده است بنشیند. در این صورت, وسوسه ی شیطان از او دور می شود و اگر نشسته است برخیزد...
- راه دیگر خاموش کردن غضب, وضو گرفتن است. پیامبر خدا ( صلی الله علیه و اله ) فرمود : همانا خشم از شیطان است و شیطان از آتش آفریده شده است و آتش با آب خاموش می شود. پس هر گاه فردی از شما خشمگین شد, وضو بگیرد.
- امام خمینی ( رضوان الله تعالی علیه ) یکی از راههای درمان را خاموش کردن شعله ی غضب از همان ابتدا می دانند. ایشان می فرمایند : عمده ی آن انصراف نفس است در اول پیدایش آن ؛ چون این قوه مثل آتش کم کم اشتعال پیدا می کند و... باید انسان ملتفت باشد تا اشتعال آن زیاد نشده و نائره ی آن شدت پیدا نکرده, خود را به وسائلی منصرف کند : یا به رفتن از آن محلی که اسباب غضب در آنجا فراهم شده ؛ و یا به تغییر حال : اگر نشسته است برخیزد و اگر ایستاده است بنشیند ؛ یا به ذکر خدای تعالی اشتغال پیدا کند و... ( چهل حدیث / ص 140 )
3- ارزش نرمی و رفق
خداوند در آیه ی 63 سوره ی فرقان می فرماید : و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما بندگان خدای رحمان کسانی هستند که در روی زمین به فروتنی راه می روند و چون جاهلان آنان را مخاطب سازند, به ملایمت سخن گویند. داشتن رفتاری توام با ملایمت و ملاطفت با مردم نشانه ی عقل و خرد انسان است.
مدارا از حیث معنی نزدیک به رفق است زیرا مدارا نرمی و ملایمت و حسن معاشرت با مردم و تحمل نا گواری و آزار آنها است. گاهی بین رفق و مدارا می توان تفاوتی قائل شد به این اعتبار که در مدارا تحمل آزار مردم هست و در رفق نیست.
پیامبر خدا ( صلی الله علیه و اله ) می فرمایند : هیچ دو نفری با هم مصاحبت و همدمی نداشتنه اند مگر اینکه مدارا کننده تر آن دو پاداشش نزد خدای تعالی بزرگتر و محبوبیتش بیشتر باشد. به تجربه رسیده است که انجام امور و نیل به مقاصد, بستگی به مدارا و نرمخویی با مردم دارد. ( علم اخلاق اسلامی / ج اول /علامه مهدی نراقی / ص 371 )
امام علی ( علیه السلام ) مدارای با مردم را از خرد انسان دیده و می فرمایند : بر تو باد به نرمی که آن کلید درستی و خوی خردمندان است.
دوست عزیز, نرمی و مهربانی از صفات خداوند سبحان است. مگر نه اینکه همهی ما بارها و بارها امر او را اطاعت نکرده, تن به معصیت داده ایم ؟ اما خدای مهربان نعمتهای بیشمارش را از بندگان دریغ نکره, در عین قدرت با مهربانی با آنها رفتار می کند.
امام باقر یا امام صادق ( علیهما السلام ) میفرمایند : همانا خداوند نرمخو و مهربان است و نرمی را دوست دارد و از ( نشانه های ) نرمخویی او بیرون کشیدن کینه ها و ضدیتها از دلهای شماست. ( میزان الحکمة / ج 5 / ص 2109 )
4- حدود رفق و مدارا ( حد کنترل خشم )
همانطور که ذکر شد انسان عاقل در روش برخورد با مردم, رفق و مدارا را در پیش می گیرد؛ مگر در برخی موارد, که به ذکر دو نمونه از آن می پردازیم :
- هنگام ضایع شدن حدود الهی
مثلا اگر در جمع خانواده یا دوستان, کسی مشغول به غیبت مومنی شود و با نصیحت شما دست از این کار برندارد, دیگر جایی برای مدارا نیست؛ لذا میبایست با رفتاری مناسب, از ادامه ی غیبت جلوگیری کنید و در اینصورت رنجیدن دیگران مهم نیست؛ چون تکلیف دارید از حقوق مسلمانی دفاع کرده, اجازه ی معصیت ندهید.
- در برخورد با کسی که عادت به تحقیر دیگران دارد.
اگر کسی بدلیل بدخلقی و عصبانیت و یا جهالت با شما رفتاری زشت کند, لازم است با حوصله و صبر با او برخوردی ملاطفت آمیز داشته باشید؛ تا کم کم شرمنده گشته, از بد بداخلاقی دست بردارد. اما اگر کسی به قصد تحقیر و خوار کردن شما کاری را انجام دهد و از برخورد خوبتان سوء استفاده کرده و اصلاح نشود, در اینجا چون عزت از آن خداست و خداوند خواری هیچ مومنی را نمی پسندد, باید با او به گونه ای رفتار کنید که دست از این کار بردارد.
پرسشگر عزیز
مهم این است که در کسب هر صفتی تعادل رعایت شود؛ نه اهل افراط باشیم و نه اهل تفریط؛ چرا که هر دو نقص است. بهترین کار برای حرکت در مسیر اعتدال, مطالعه ی سیره ی اهل بیت عصمت و طهارت ( علیهم السلام ) و به کار بستن دستورات آنها در زندگی است که البته نحوه صحیح مدیریت خود شما در اینگونه موارد هم بسیار مهم است.
در پایان به بحثی زیبا از ابو حامد غزالی در این باره اشاره می کنیم:
این نیرو – یعنی نیروی خشم – در مرحله ی اول و ابتدایی به سه گونه در مردم ظهور می کند : تفریط و افراط و اعتدال. تفریط عبارت است از فقدان این نیرو یا ضعف در آن. و این خصلتی نکوهیده است و به چنین کسی می گویند شخص بی حمیت... بنابراین کسی که نیروی غیرت و خشم را بکلی فاقد باشد, شخصی است بسیار ناقص. خداوند صحابه را به داشتن خشم و خشونت توصیف کرده و فرموده است : با کافران سختگیر و خشنند . فرموده است : ای پیامبر با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت گیر ...
افراط آن است که این صفت بر وجود شخص چیره گردد, تا جایی که از قلمرو حاکمیت عقل و دین و فرمانبرداری آنها خارج شود...خشم پسندیده آن خشمی است که منتظر اشاره ی عقل باشد و هر جا که غیرت اقتضا کند, بر انگیخته شود و هر جا بردباری پسندیده باشد آرام گیرد و نیروی خشم خود را در حد اعتدال نگه دارد...
مراجعه ی به دو کتاب سیره ی نبوی و جاذبه و دافعه ی علی ( علیه السلام ) از استاد شهید مطهری به شما کمک بیشتری خواهد کرد.
پیروز و موفق باشید.


 
تهیه کننده: سید مصطفی علم خواه ::: چهارشنبه 88/8/6::: ساعت 9:25 صبح

مفهوم رند در اشعار حافظ چیست؟ خواهشمندم آن را از ابعاد مختلف بررسی نموده و نیز به صورت جامع و کامل تبیین و تشریح نمایید.

در پاسخ به مطلب ذیل توجه نمایید :

درقاموس حافظ رندی کلمه پربار شگرفی است این کلمه درسایر فرهنگ ها و زبان های قدیم و جدید جهان معادل ندارد رند تا کمی بیش از حافظ و بلکه حتی در زمان او هم معنای نامطلوب و منفی داشته است. معنای اولیه رند برابر با سفله و اراذل و اوباش بود از آن جا که حافظ نگرش «ملامتی» داشت و هر نهاد یا امر مقبول اجتماعی و همچنین هر نهاد و یا امر مردود اجتماعی را با دیدی انتقادی و ارزیابی دوباره می سنجید با تأسی و پیروی به سنایی و عطار، رند را از زیر دست و پای صاحبان جاه و مقام بیرون کشید و با خود هم پیمان و هم پیمانه کرد.

حافظ نظریه عرفانی «انسان کامل» یا «آدم حقیقی» را از عرفان پیش از خود گرفت به رندی سر و سامان اطلاق کرد و رندان تشنه لب را «ولی» نامید.

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

رند، انسان برتر (ابرمرد) یا انسان کامل یا بلکه اولیاءالله به روایت حافظ است. رند چنان که از متن و دیوان حافظ برآید شخصیتی است به ظاهر متناقض و در باطن متعادل. اهل هیچ افراط و تفریطی نیست. بزرگترین هدفش سبکبار گذشتن از گذرگاه هستی است به رستگاری نیز می اندیشد. رند آزاداندیش و غیردینی هم داریم ولی رند حافظ تعلق خاطر و تعهدی دینی دارد به آخرت اعتقاد دارد و می اندیشد ولی از آن اندیشناک نیست زیرا عشق و عنایت را نجات بخش خود می یابد تکیه بر تقوی و دانش و فضل و فهم ندارد.

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

دنیا را بی اصل و بی اصالت نمی داند سلوک رند، رند دینی و درعین حال بی پروای حافظ، نوسانی است بین زهد و کافری. مسکن مألوف او دیرمغان است که خود آمیزه ای است از مسجد (یا معبد) و خانقاه و میخانه. گاه در سراشیب شک می لغزد گاه در دامان شهود می آویزد. از بس به «اعتدال» ایمان دارد ایمانش نیز اعتدالی است اما هرچه هست ایمان ساده ای نیست. سجاده را به امر مرشدش، پیرمغان به شراب می آلاید و آتش در خرقه می زند و می کوشد از ظاهر شریعت و طریقت، راه به باطن حقیقت بیابد نه اهل تعصب است نه اهل تخطئه¤ بلکه اهل انتقاد است شک را در بسیاری موارد سرمه و سرمایه بصیرت و پادزهر جمود فکر و گشاینده دیده درون می داند. ولی اهل اصالت شک نیست به گذران خوش بیش از خوشگذرانی می اندیشد به ویژه به آسان گذرانیدن. زیرا می داند: «سخت می گردد فلک بر مردمان سخت کوش» رند، عافیت طلب است ولی می گوید: «اسیر عشق شدن چاره خلاص من است.»

رند معلم اخلاق نیست اما بی اخلاق و منکر اخلاق هم نیست. (اخلاق زهد و ترس و تعصب ندارد بلکه اخلاقش عارفانه آزاد منشانه و اخلاق آزادگی است). آری لاابالی مشرب است ولی در لاابالی گری حد نگه می دارد: «سه ماه می خورد نه ماه پارسا می باش»، «فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم»

نگرش منفی حافظ در شخصیت زاهد است که در مقابل رند قرار می گیرد. زاهد در دید حافظ شخصیتی است که به ظاهر خود را از آلودگی های دنیوی به صورت مرتاضانه و سخت گیری های نابجا پاک کرده و به خاطر این پاکی دچار کبر و غرور گشته درحالی که زشت ترین و بزرگترین گناه در مذهب حافظ غرور و نخوت است. زاهد خود را از لذتها و خوشی های زندگی دور می کند و در عقاید خشک و باطل خویش حرص می ورزد او عالمی است که انسان را از عفو و بخشش الهی نومید می سازد و او را در تنگنای تعصب قرار می دهد که در دین حافظ این کفر است درحالی که خداوند رحمان و رحیم در قرآن کریم می فرمایند: «قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم، لا تقنطوا من رحمه الله. ان الله یغفر الذنوب جمیعاً انه هو الغفور الرحیم»

«بگو ای بندگانم! که زیاده بر خویشتن ستم روا داشته اید از رحمت الهی نومید مباشید چرا که خداوند همه گناهان را می بخشد، که او آمرزگار مهربان است»

زاهد چنان که شیوه اوست زبان ملامت می گشاید و طاعت و بندگی خود را به رخ وی می کشد اما این ملامت به گوش رندی که همه چیز خود را به عشق فروخته است، باد است مگر نه آن چه بر سر انسان می رود حکم تقدیر است؟ ملحد البته خطا می کند که با نفی حکمت و عنایت حق، خود را از امیدی که تسلی و آرامش می بخشد محروم می دارد اما کرامت حق، با آن جلال و جبروتی که دارد، نیز عظمتش در آن است که گنهکار مأیوس را در پناه رحمت بگیرد و اگر قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند پس کرامت و عظمت خدا چیست؟

از این رو است که حافظ از شیخ و فقیه و زاهد و واعظ که دائم با حدیث هول قیامت انسان را از خداوند دور و نومید می کنند بیزاری می جوید و ریاکاری و دورویی و کوتاه نظری را محکوم می کند و حتی جنگ هفتاد و دو ملت را افسانه می شمرد. بدین گونه وقتی انسان در مقابل تقدیر چاره ای جز تسلیم و رضا ندارد وقتی قسمت الهی بی حضور ما کرده اند حاجت نمی بیند که دایم گره به جبین بیفکند و از سرنوشت خویش بنالد. شرط عقل را در آن می بیند که در چنین حالی انسان هرچه در پیمانه اش ریخته اند بگیرد و سربکشد و آن را عین الطاف بشمرد. عقل طبیعی حکم می کند که مرد جز بدان چه حال و عشرت عاجل است نیندیشد و از آن چه هنوز در پرده است و کسی از آن درست خبر ندارد دغدغه ای به خاطر راه ندهد آرام بر لب جوی بنشیند و گذر عمر را که مثل جویی روان و تمام نشدنی به بحر فنا می ریزد ببیند. و پرده های گونه گون حوادث را با بی قیدی و بی تأثر از پیش چشم بگذراند.

دومین شخصیت منفی که در دیوان حافظ دیده می شود «محتسب» است که هدف طنز و انتقادهای طنزآمیز حافظ است.

دوران حکومت سخت گیرانه امیر مبارزالدین محمد با تعصب و خشونت همراه بود و زندگی حافظ را تلخ می ساخت شاعر آزرده حال بیشترین غزلهای آب دار خود را در مبارزه با ریاکاری و عوام فریبی با لحنی نیش دار و گزنده، تلویحاً خطاب به همین امیر ریاکار مظفری سروده و با کنایه و تمسخر او را «محتسب» خوانده است.

رند به فتوای فرد به مدد عقل ورزی، ام الفساد حرص را به زندان می افکند و این از لوازم آزادی و آزادگی اوست بخشنده و بخشاینده هم هست. این رند بسی آزمون و خطا می کند تا به مدد «تحصیل عشق و رندی» از بیراهه مجاز و غفلت و عادت و چاه سار طبیعت به شاه راه حقیقت و راستای راستی و از تنگنای نخوت و خودخواهی به فراخنای عزت نفس و دل آگاهی راه برود. رند و رندی و رندان در دیوان حافظ بیش از هشتاد بار به کار رفته است و خود همین بسامد بالا اهمیت این کلمه و مفهوم کلیدی را در شعر و نگرش حافظ نشان می دهد.

مهمترین و منسجم ترین تزی که حافظ دارد رندی است.

حافظ هنرمند نکته سنج، زیرکی است که با ایما و اشاره و ابهام، شخصیت واژه هایش را می سازد. واژه هایی که دو پهلو هستند مانند «پیر مغانش»، این واژه ها را به گونه ای پرورش می دهد که از هیچ و پستی به اوج هستی می رساند، یکی از این واژه ها واژه «رند» است. رندی که در ادبیات مردم هیچ بهایی ندارد و جزء افراد پست و لاابالی است. دنیایی که عروس هزار داماد است و لحظه به لحظه به عقد کسی در می آید و به طرق مختلف انسانها را با توجه به صفات و خصوصیات ویژه شان می فریبد و آنها را اسیر خود می کند و در پایان آنها را بر زمین ذلت و خواری می کوبد.

اینجاست که حافظ رند را از زیر دست و پای مردم بیرون می آورد و او را با زیرکی تمام به مرحله ای می رساند که نه تنها مغلوب دنیا نمی شود بلکه دنیای فریب کار مکار را می فریبد و او را اسیر خود می سازد. عظمت حافظ در این است که یک صفت بد و زشت را به اوج پستی و پلیدی به یک صفت خوب تبدیل می کند و این کار ساده ای نیست.

نه تنها آن صفت بد را، خوب جلوه می دهد، بلکه دست او (رند) را می گیرد، پله پله بالا می برد، راه و رسم زندگی را به او می آموزد، که همواره در زندگی «شاد» باشد. و غمی جز غم «عشق» به دل راه ندهد، دیندار باشد و حد لاابالی گری را نگه دارد. او را به اوج عرفان و معنویت می رساند، به گونه ای که جزء اولیاءالله می شود. شگفت نیست که رند حافظ را اسطوره او بنامیم و حافظ را اسطوره ساز تاریخ فرض کنیم.

هنر حافظ قدسی است یعنی رنگ قدسی دارد، قدسی بودن شعر او حاکی از عرفانی بودن اوست. حافظ علاوه بر طریقت، بیش از آن و پیش از آن، اهل شریعت است و از رهگذر هر دو با انتقادهای هوشیارانه از سالکان هر دو راه، جویای حقیقت است و هر سه را یکسان و به اعتدال دوست می دارد حافظ سرسپرده بی محابای طریقت نیست حافظ بیشتر مجذوب عرفان است.

حافظ در ساختن رند انگیزه‌ها و الگوهای متعددی داشته است. از یک سو «انسان کامل» را از عرفان می‌گیرد، و از سوی دیگر رند را به معنای قدیمی‌اش که شخص لاابالی یک لا قبای آسمان جل و در عین حال آزاده و گردنکش است و در برابر ارزش‌های تحمیلی و دروغین طغیان می‌کند.

 انگیزه دیگرش میل به آفریدن شخصیتی است در برابر زاهد که نقطه مقابل و آنتی تز زاهد باشد. و در تحلیل آخر رند را بر صورت خویش (= حافظ) می‌پردازد. و همه آرزوهای خود را که می‌خواهد آزاده و بی‌قید و وارسته و ملامتی باشد در شخصیت ملامتی و قلندروار او باز می‌آفریند. حافظ از آنجا که می‌خواهد اهل تساهل و توکل، اهل ظرافت و زیبایی‌های زندگی، اهل نیاز و شکسته دلی در برابر خداوند و از همه مهمتر اهل عشق باشد، رند را نیز با همین صفات می‌سازد. رند او همچون خود او نظر باز و نکته‌گو و بیزار از زهد و ریا و منکر طمطراق دروغین نام و ننگ و صلاح و تقوای مصلحتی و جاه و مقام بی‌اعتبار دنیوی است.

در یک کلام حافظ در جامه رند و رندی شخصیتی می‌سازد پاد زهر تکلف ، پادزهر ریو و ریا و سراپا امیدوار و پاک‌باز و عشق اندیش و جسوراندیش- و نه زبون اندیش- در یک جا رندی را برابر با عشق می‌گیرد:

زاهد ار راه به رندی نبرد معذورست 

عشق کاریست که موقوف هدایت باشد

 در جای دیگر فرار زاهد را از رندی خود، همانند فرار دیو از قرآن خوانان می‌گیرد، رند در عین حال شخصیت طنز‌آمیزی هم هست. ولی چندان ژرف و شگرف است که در بادی نظر طنز‌آمیز بودنش محسوس نمی‌گردد.

رند کلمه پربار شگرفی است و در سایر فرهنگی‌ها و زبان‌های قدیم و جدید جهان معادل ندارد. تا کمی پیش از حافظ ، و بلکه حتی در زمان او هم معنای نامطلوب و منفی داشته است. چنانکه همین امروزه هم، بعد از آن‌همه مساعی حافظ، دوباره رند، به‌صورت کهنه رند، مردرند و خرمرد رند درآمده است.

 معنای اولیه رند برابر با سفله‌ و اراذل و اوباش بوده است. حافظ از آنجا که نگرش ملامتی داشت و هر نهاد یا امر مقبول اجتماعی، و همچنین هر نهاد یا امر مردود اجتماعی را با دید انتقادی و ارزیابی دوباره می‌سنجید، رند را از زیر دست و پای صاحبان جاه و مال و مقام و از صفت تعال بیرون کشید و با خود هم‌پیمان و هم‌پیمانه کرد. و رند در دیوان او «ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید». چنانکه اشاره شد حافظ نظریه عرفانی «انسان کامل» یا «آدم حقیقی» را از عرفان پیش از خود گرفت و آن را با همان طبع آفرینشگر اسطوره‌ساز خود بر رند بی‌سروسامان اطلاق کرد و رندان تشنه لب را «ولی» نامید:

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس 

گویی ولی‌شناسان رفتند از این ولایت

شرح مقام رند با آن گذشته و امروز ننگین، ولی با آن شأن و شکوه درخشان که در دیوان حافظ دارد براستی دشوارست. رند انسان برتر یا انسان کامل یا بلکه اولیاء الله به روایت حافظ است. و اگر تصویرش از لابلای اشعار او درست فرا گرفته نشود، مهمترین پیام و کوشش هنری- فکری حافظ نامفهوم خواهد ماند.

کلمه رند و رندی در حدود هشتاد بار در دیوان حافظ به کار رفته است، و اگر اشاره‌ای او به رند ورندی را بدون این دو کلمه هم در نظر بگیریم سیمای واضحی از رند و رندی در دیوان او ترسیم شده است.


 
تهیه کننده: سید مصطفی علم خواه ::: سه شنبه 88/8/5::: ساعت 10:24 صبح

چگونه می توان از وسوسه های شیطان در امان بود و به خدا بیشتر نزدیک شد؟

در ابتدا روحیه معنوی و کمال گرای شما را می ستاییم و برای شما آرزوی توفیق در راه خدا را داریم. در پاسخ به این سوال چند مطلب مقدماتی به عنوان بیان فرمول و قانون خودسازی ذکر می شود که قابل توجه است:
1- از آیات و روایات به خوبی استفاده می شود که انسان سه دشمن قطعی دارد که درحقیقت موانع راه خدا و قرب الهی هستند: 1-جهل و نادانی، 2- شیطان، 3-نفس اماره. جهل و نفس دشمنان داخلی و شیطان دشمن خارجی انسان است.
2- منظور از شیطان تمامی عوامل خارجی ای است که باعث تحریک افراطی قوای خیالی و وهمی و غرایز و شهوات می شوند و زمینه گمراهی و انحراف فکری، اخلاقی و عملی انسان را فراهم می کنند.
3- شیطان که دشمن قسم خورده خارجی انسان است، مستقیما به قلب و عقل انسان راه ندارد و از طریق دشمنان داخلی، یعنی نفس و جهل به انسان نفوذ می کند. شیطان در حقیقت از نادانی و امیال نفسانی و خواسته های طبیعی انسان سوء استفاده می کند و از طریق آن ها زمینه های افراطی گری را در انسان فراهم می کند و باعث بیماری و انحراف عقل و قلب انسان می شود.
4- اگر انسان بخواهد به سوی خدا حرکت کند ابتدا باید نفس خود را تعدیل نماید و جهل و ناآگاهی را از خود دور کند تا راه نفوذ شیطان بسته شود و در نتیجه آن اراده اش برای حرکت در مسیر معنویت و خداوند تقویت گردد. این مرحله در حقیقت همان مرحله رفع موانع است که مقدمه سیر و سلوک و حرکت های عرفانی است.
بنابراین شما باید در چهار مقطع کلی اقدام به خودسازی کنید تا هر دو منظور یعنی دوری از شیطان و نزدیکی به خداوند حاصل شود.
الف- رفع ناآگاهی به وسیله کسب علم و دانش و مطالعه و تحقیق و تفکر در منابع دینی و عقیدتی و اخلاقی
ب- مخالفت عملی با خواسته های افراطی نفس اماره و تعدیل قوای غریزی و اصلاح عادت های بد از طریق تذکیه نفس.
پ- اصلاح صفات و ملکات خلقی و تبدیل رزایل به فضایل و ساخت شخصیت اخلاقی
ت- ترک گناه و محرمات و انجام واجبات و مستحبات و التزام عملی به دستورات دینی و عبودیت خداوند و اعمالی که باعث رضایت خداوند می شود.

توضیح بیشتر:
کمال انسان در قرب به خدا و شکوفا شدن استعداد های الهی نهفته در او است. برای رسیدن به قرب الهی که همان هدف نهایی زندگی و دین است ، چاره ای جز این نیست که انسان خودش را در ظرف عبودیت حق تعالی قرار دهد، منتهی این ظرفیت بیشتر یک ظرفیت کیفی است تا کمی، یعنی آنچه مهم است، کیفیت عمل و عبادت است تا کمیت آن. ممکن است کسی با یک عمل مخلصانه در راه خدا ،مانند شهادت در راه خدا، این راه را طی نماید و به مقصد برسد و یا عارفی با چند سال تلاش و ریاضت به کمال خود نهایی خود واصل گردد و در مقابل کسی هم صدو بیست سال عبادت کند، نماز بخواند و روزه بگیرد ولی به کمال و رشد معنوی قابل قبولی نرسد.
آنچه در این مسیر مهم است، اول . بودن در راه است و دوم. خلوص نیت و خالی بودن از هر شایبه ریا و انگیزه های دنیوی غیر الهی. سوم. صدق و راست گویی با خداوند، یعنی انسان با خود و خدای خویش صادق باشد و اگر ادعای ایمان می کند، واقعا مومن باشد و به وظایف عبودیت عمل کند.
سرعت و کندی انسان در وصول به کمال بسته به مرتبه صدق و اخلاص او متفاوت خواهد بود.در این مسیر حتی ممکن است کسی همان گونه که در روایات هم آمده، با چهل روز رعایت اخلاص در نیت و عمل، چشمه هایی از حکمت از درونش بجوشد و به کمالات مهمی نایل گردد. برای اینکه انسان در راه خدا قرار بگیرد و به سمت اخلاص حرکت کند و به کمال نهایی خود واصل شود،
طی مراحل زیر ضرورت دارد.
1- قرب فرایض ، یعنی ظرف انجام واجبات و ترک محرمات و به عبارتی ظرف تحصیل تقوی
2- قرب نوافل، به معنی انجام مستحبات و ترک مکروحات و به عبارتی ظرف تحصیل ورع
چند تذکرمهم : 1- انسان به وسیله نوافل و مستحبات به اوج در کمال و قرب الهی می رسد ، ولی این ظرفیت هنگامی در ساخت انسان و تعالی او مؤثر می افتد که شخص سالک، نسبت به تحصیل تقوی و انجام واجبات به اطمینان رسیده باشد؛ زیرا مرتبه نافله پس از واجب است و بدون تقوی ، ورع حاصل نمی شود.

رسول خدا (ص) در یک روایت قدسی بسیار مهم فرموده است: قال الله عزوجل: ... ما تقرب الی عبد بشیء احب الی مما افترضت علیه و انه لیتقرب الی بالنافله حتی احبه، فأذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه ینطق به و یده التی یبطش بها ان دعانی اجبته و ان سألنی اعطیته.

خدای عزوجل فرمود: ... هیچ بنده ای با وسیله ای که نزد من محبوب تر باشد از آن چه بر او واجب کرده ام، به من نزدیک نشد. همانا او با نماز نافله به من نزدیک شود تا آن جا که او را دوست بدارم و چون دوستش بدارم گوش او شوم که با آن بشنود و چشم او شوم که با آن ببیند و زبان او شوم که با آن سخن گوید و دست او شوم که با آن ضربه زند. اگر مرا بخواند، جوابش دهم و اگر از من خواهش کند به او بدهم».
2- ظرف عبودیت با دو مانع بزرگ روبرو است که تا این دو مانع از سر راه انسان مرتفع نشود ،موفقیتی حاصل نمی گردد. مانع اول: اسارت های انسان: عادتهای بد، دلبستگی به لذتها و شهوتهای دنیوی، وابستگی ها و برخی گرایش های افراطی مادی، مانع موفقیت انسان در ظرف عبودیت و بندگی خداوند است. بدین منظور سالک اگر بخواهد در این مسیر موفق باشد باید برای تحصیل آزادی معنوی و اخلاقی تلاش مستمر نماید و خویش را از اسارت هواهای نفسانی و خواسته های شیطانی برهاند.
مانع دوم: خلقیات و ملکات اخلاقی رذیله : رذایل اخلاقی مانع می شوند که شخص بتواند به وظایف عبودی خود به نحو صحیح و احسن عمل نماید ، به طور مثال، کسی که دارای رذیله بخل است ، هرگز قادر نخواهد بود به انجام واجبات مالی خود اقدام نماید. اگر انسان در تحصیل آزادی و تهذیب نفسانی از اسارتها و ملکات رزیله موفق شود ،آنگاه در مسیر عبودیت نیز موفق خواهد بود.
3- طی تمامی این مراحل بسته به تحصیل عقلانیت معنوی و تقویت ایمان انسان است. در روایت بسیار مهمی در این زمینه آمده است «العقل ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان؛ عقل آن چیزی است که به وسیله ان خدای عبادت می شود و بهشت به دست می آید»  (اصول کافی، ج 1 - کتاب العقل والجهل، ج 3، ص 11، از امام صادق(ع).

هر کس به مقدار عقل و باور یقینی خود در این مسیر حرکت می کند و موفق میشود . حتی ملاک سنجش عمل و شخصیت انسان ها به لحاظ ارزشی و ملاک محاسبه اعمال در قیامت به مقدار عقل او بستگی دارد.
راه پرورش عقل: عقل انسان با دو چیز پرورش می یابد.
1- تحصیل دانش و بینش معنوی و الهی (خدا شناسی- انسان شناسی- دین شناسی- جهان شناسی- معاد شناسی).
2- کسب تجربه عملی ، انسان به هر میزان که در این مسیر حرکت می کند و مزه ، لذت و آثار عبودیت حق تعالی را با جان خویش احساس می نماید ، عقلش فراتر می رود و حرکت و زندگی عقلانیش به سوی خداوند و قرب او قوت می گیرد.
بنابراین به طور تفصیلی مراحل تذکیه نفس و خودسازی عبارت است از:
1- سیر مطالعاتی و افزایش اطلاعاتی که منتهی به آگاهی و بیداری شما می شود. برای آشنایی با این سیر لازم است دوباره سوال مطرح نمایید تا برایتان پاسخ ارسال شود. در این زمینه شرکت در جلسات مذهبی و استماع سخنرانی ها و مواعظ و همچنین تلاوت مداوم قرآن کریم و خواندن روایات اسلامی و شرح زندگی بزرگان و اهل عرفان و سلوک و مباحث مربوط به معاد و رستاخیز نیز بسیار مفید است.
2- پاکسازی و تهذیب نفس از عادت های بد و دلبستگی ها و وابستگی ها و اموری که مانع کمال و سیر و سلوک انسان به سوی خدا تلقی می شود.
3- اصلاح صفات شخصیتی و پاک سازی دل و درون از رزایل اخلاقی و آراسته شدن به فضایل اخلاقی از طریق راهکارهای علم اخلاق و تمرین آن ها در معاشرت با مردم و رعایت اخلاق اجتماعی.
5- تفکر شخصی در سوال های اساسی انسان که در بینش دینی مطرح می شود مانند, خداشناسی و انسان شناسی و هستی شناسی و دین شناسی و معاد شناسی.
6- انجام وظایف عبادی و تحصیل صفت تقوی و پرهیزکاری, از طریق آشنایی با واجبات دینی و گناهان و پایبندی به احکام دینی .
7- تقویت ارتباط عاشقانه با خداوند و اولیای معصومین(ع) و مومنان اهل ولایت و محبت, از طریق انجام مستحبات و زیارات و مانند آن.
در صورتی که این مسیر به درستی و عالمانه طی شود, به طور قطع حالات انسان دارای ثبات خواهد بود و دگرگونی ها و تحولات سامان یافته تر می شود و نگرانی ها رفع خواهد شد.
منابع اصلی اخلاق اسلامی:
-راه روشن, ترجمه مهجه البیضاء فیض کاشانی
- اخلاق اسلامی, ترجمه جامع السعادات ملا مهدی نراقی
- معراج السعاده، ملا احمد نراقی
- نقطه های آغاز در اخلاق عملی آیت الله مهدوی کنی
- اخلاق در قرآن (3 جلد) مصباح یزدی
منابع بیشتر:
- خودسازی برای خودشناسی، مصباح یزدی
- تهذیب نفس، ابراهیم امینی
- مقالات استاد محمد شجاعی
- خودسازى، شهید باهنر
- خودسازى، محمد یزدى
- جهاد با نفس، ج 3، حسین مظاهرى

 


 
تهیه کننده: سید مصطفی علم خواه ::: سه شنبه 88/8/5::: ساعت 9:26 صبح

فکر می کنم خدا مرا فراموش کرده چون چند وقته هر چه صداش می کنم و ازش می خوام انگاه صدامو نمی شنونه و توجهی بهم نمی کنه؟

پاسخ: حمد و سپاس مخصوص خدایی است که آسمان ها و زمین و آنچه میان آنهاست خلق کرد و هر موجود را در مسیر هدایتش پروراند و تمام نیازهایش را برطرف کرد ربنا الذی اعطی کل شی خلقه ثم هدی (1)
خدایی که سمیع و بصیر است و صدای بندگانش را می شنود و به حال بندگانش واقف است ؛ او قادر است و از هر کسی در یاری بندگانش تواناتر. او کریم است و بی حساب و بدون هیچ چشم داشتی می بخشد ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب (2) مهربان است و دلسوز و رئوف , نسبت به حال و احوال بنده اش.
ببین چگونه آنها را که از او رویگردان شده اند دوست دارد ؟ لو علم المدبرون کیف اشتیاقی بهم لماتوا شوقا ً اگر آنها که از من رویگردان شده اند می دانستند که چقدر دوستشان دارم از اشتیاق هر لحظه جان می دادند.
خدایی که حکیم است و برای رشد بنده اش تدبیر می کند و او را به سوی کمال رهنمون می شود. خدایی که از خلقت انسان اهدافی داشت و از آن جمله اینکه فرمود : من مرگ و حیات را خلق کردم تا شما را بیازمایم که کدام یک بهترین اعمال را انجام می دهید. الذی خلق الموت و الحیوة لیبلوکم ایکم احسن عملا (3)
دوست عزیز
انسان باید سنت های این عالم را به خوبی بشناسد و با همراه شدن با این سنت ها در مسیر احسن عمل ( بهترین عمل ) گام بر دارد. یکی از سنت های این عالم , امتحان شدن به انواع سختیها است. قرآن کریم می فرماید: و لنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین ... اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئک هم المهتدون. (155و157 بقره)

در این سنت خداوند از دوست داشتنی ترین بندگانش با ما سخن می گوید , از هدایت شدگان و کسانی که مورد رحمت پروردگارند. این افراد کسانی هستند که با چیزی از ترس و گرسنگی و نقصی در اموال و جانها و ثمراتشان مورد آزمایش قرار می گیرند اما صبر پیشه می کنند.
جالب این است که شیطان این مطلب را بگونه ای در ذهن ما القاء کرده که دقیقا ً مخالف با حقیقت است ؛ چرا که ما رستگارترین و خوشبخت ترین انسان را کسی می دانیم که آنچه می خواهد در اختیارش قرار دارد و کوچکترین ضعف و کاستی در زندگی اش دیده نشود. لذا وقتی با مشکلات رو به رو می شویم و امتحانات الهی - که همه ناشی از توجه خاص و ویژه ی الهی نسبت به بنده می باشد - یکی پس از دیگری به ما روی می آورد توان از کف می دهیم و تصور می کنیم که خداوند ما را به حال خود رها کرده است.
معارف دینی به ما می آموزد که هر چه انسان نزد خدا عزیز تر باشد خداوند او را بیشتر از دیگران به بلا و سختی گرفتار می کند ؛ چون انسان با سختیها آبدیده می شود و با مشکلات , استعدادهایش شکوفا می گردد.
از امام صادق ( علیه السلام ) نقل شده است : همانا سخت ترین مردم از حیث بلا پیغمبرانند ؛ سپس جانشینان آنها ؛ سپس کسی که درست باشد دین او و نیکو باشد کار او , سخت گردد بلای او ؛ و این برای آن است که خدای تعالی قرار نداده است دنیا را ثواب از برای مؤمنی و نه سزا برای کافری (5)
نمونه ی بارز این افراد اهل بیت عصمت و طهارت ( علیهم السلام ) هستند که بیش از همه ی انسانها با شدائد و مصائب روبرو شدند و همگی آنها شهید شدند در هر حالی خود را به او سپردند.
از دیگر سنت های این عالم , دعا کردن و اجابت آن است. حضرت دوست می فرماید : ادعونی استجب لکم / بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را (6) دوست من , تصور شما از این آیه چیست ؟ آیا منظور این است که هر گاه بنده ی ضعیف و ناقص که هیچ علم و احاطه ای به صلاح کار خود ندارد از خدا طلبی کرد خداوند حکیم نیز عین همان را اجابت کند ؟ خیر , اینطور نیست ؛ بلکه خداوند اجابت می کند اما نه دقیقا ًآنچه که بنده از او طلب می کند بلکه بهترین چیزی که متناسب با رشد بنده و به صلاح اوست به او عطا می کند. عسی ان تکرهوا شیئا ً و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا ً و هو شر لکم / چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید حال آنکه خیر شما در آن است و یا چیزی را دوست داشته باشید حال آنکه شر شما در آن است. (7)
مثلا ًاگر کسی از خدا فرزند بطلبد و چنین کاری مطابق حکمت و مصلحت وی باشد خداوند با فراهم کردن امکان ازدواج , مسکن و تأمین هزینه ی زندگی , هم به او فرزند صالح می دهد و هم پاداش دعایش را عطا می کند و اگر به مصلحت وی نبود دعای او را که عبادت است به یکی از سه نحو پاداش میدهد : یا گناهی از گناهانش را می بخشاید , یا حسنه ای بر حسناتش می افزاید , یا بلایی را از او دفع می کند. همچنین ممکن است چیز دیگری که مطابق حکمت و مصلحت است و دعا کننده از آن آگاه نیست به وی عطا کند. پس دستی که به درگاه الهی بلند می شود خالی باز نمی گردد , بلکه مشحون از الطاف بی پایان الهی خواهد بود. (8)
تأخیر در اجابت دعا ممکن است دشواری را ممتد کند , لیکن نباید سبب سوءظن به خداوند گردد , چون حکمت این کار معلوم نیست. اجابت مستمر دعاها طراوت و اهمیت کار را کاهش می دهد. بدین لحاظ گاهی تأخیر در اجابت به نفع داعی است. (9)
چطور ممکن است خدایی که اینگونه با انسان معامله می کند او را رها کرده باشد و به حال خود وا گذارده باشد ؟ این وعده ی تخلف ناپذیر الهی است و او حتما ًدعا را اجابت می کند ؛ اما شاید گاهی شکل و زمان اجابت بر اساس صلاح دیدها با آنچه انسان به دنبال آن است جور در نیاید.
پس بر بنده است که همواره از خالق و مدبر حکیمش خیر را طلب کند و بر آنچه خدای رئوف تقدیر کرده صبر پیشه کند تا از رستگاران شود. گاهی شیطان چنان نداشته های ما را بزرگ جلوه می دهد که ما از انبوهی از داشته هایمان غفلت می کنیم. چگونه خداوند انسان را رها می کند در حالی که در هر زمان نعمت ها و الطاف بی شمارش او را احاطه کرده است ؟
به یاد بیاور زمانی را که در رحم مادر به سر می بردی چگونه جایگاه تو را نرم و گرم و متناسب با نیازت خلق کرد ؛ وقتی زمان تولدت رسید چنان محبتی در دل مادر قرار داد تا همه ی توان و قدرتش را در رفع نیازهای کودک ضعیف و نا توانش صرف کند. آن گاه بزرگتر شدی , کودک , نوجوان و ... و در هر زمان تو را در سایه ی رحمت خویش جای داد. عصیان ها و نافرمانی ها را نادیده گرفت و باز محبتش را از بنده اش دریغ نکرد.
گاهی برای تنبه , گاهی برای رشد بیشتر , گاهی برای تطهیر از آلودگی ها , تو را در کوران بلاها قرار داد و راه حل و چاره را نیز پیش پای تو گذاشت و این ها همه بهانه بود تا او را فراموش نکنی و در دنیای پر زرق و برق از مقصد جا نمانی.
دوست عزیز , به گمانم شبیه به بازیکن فوتبالی شده ای که چون قوانین بازی را آنطور که باید نمی دانی از بازی خسته شدی ؛ در حالی که می بایست قوانین بازی را یاد گرفته و بدانی تلاش و کوشش و زمین خوردن در این میدان , اجتناب نا پذیر است. پس باید کمر همت را محکم کنی و با سنتهای الهی آشنا شوی.
ای عزیز , نشانه ی دور شدن از خدا و رها کردن خدا بنده اش را , در نرسیدن به خواسته ها نیست. هر گاه دیدی خدای خود را نمی خوانی و در گناه غرق شده ای , بدان که از خدا دوری ؛ هر گاه دیدی در لذتهای دنیا غوطه ور شده ای و از خدا غافلی , می توانی بگویی خدا تو را رها کرده است.
فقط کافی است نگاهی مختصر و کوتاه به زندگی کسانی که خداوند دوستشان داشته و رهایشان نکرده بیندازی و ببینی آنها در کوران حوادث چگونه با مشکلات دست و پنجه نرم کردند و همه ی سختیها را از لطف و محبت حضرت حق دیدند. هنگامی که در اوایل انقلاب فرزند بزرگ امام خمینی حاج آقا مصطفی خمینی را شهید کردند و خبر آن را به امام دادند، ایشان فرمودند: این از الطاف خفیه الهی است.
تذکر داده بودید که نصیحت نکنم ؛ من نیز تلاش کردم کلامم بوی پند و اندرز به خود نگیرد بلکه حقایقی را که شیطان قصد در پنهان کردن آن دارد را بیان کنم تا دست مکر ابلیس بسته شده و رحمت و نظر لطف الهی را مشاهده کنید.
در پایان به شما پیشنهاد می شود با مراجعه به مشاوران دینی و مطرح کردن مشکلتان به طور دقیق از راهکارهای آن عزیزان بهره مند شوید.
(1) سوره طه / آیه 50
(2) سوره آل عمران / آیه 37
(3) سوره ملک / آیه ی 2
(4) سوره بقره / آیه 155 و 157
(5) چهل حدیث حضرت امام ( رحمة الله علیه ) / ص 235
(6) سوره ی بقره / آیه 186
(7) سوره ی بقره / آیه ی 216
(8) تفسیر تسنیم علامه جوادی آملی ( حفظه الله تعالی ) / ج 9 / ص 436
(9) تفسیر تسنیم علامه جوادی آملی ( حفظه الله تعالی ) / ج 9 / ص 441

 


 
تهیه کننده: سید مصطفی علم خواه ::: دوشنبه 88/8/4::: ساعت 10:42 صبح

داستان هایی از نگاه برزخی و کشف عرفانی آیة‌ الله‌ سید جمال الدین گلپایگانی.

داستان تخت‌ فولاد اصفهان‌

مرحوم‌ آیة‌ الله‌ آقای‌ سید جمال‌ الدّین‌ گلپایگانی‌ رضوانُ الله‌ علیه‌ از این‌ قبیل‌ مطالب‌ أخبار بسیاری‌ داشت‌. ایشان‌ از علماء و مراجع‌ تقلید عالیقدر نجف‌ أشرف‌ بودند و از شاگردان‌ برجسته مرحوم‌ آیة‌ الله‌ نائینی‌، و در علمیت‌ و عملیت‌ زبانزد خاصّ بود. و از جهت‌ عظمت‌ قدر و کرامت‌ مقام‌ و نفس‌ پاک‌، مورد تصدیق‌ و برای‌ احدی‌ جای‌ تردید نبود. در مراقبت‌ نفس‌ و اجتناب‌ از هواهای‌ نفسانیه‌ مقام‌ اوّل‌ را حائز بود.

از صدای‌ مناجات‌ و گریه ایشان‌ همسایگان‌ حکایاتی‌ دارند. دائماً صحیفه مبارکه سجّادیه‌ در مقابل‌ ایشان‌ در اطاق‌ خلوت‌ بود، و همینکه‌ از مطالعه‌ فارغ‌ می‌شد بخواندن‌ آن‌ مشغول‌ می‌گشت‌. آهش‌ سوزان‌، و اشکش‌ روان‌، و سخنش‌ مؤثّر، و دلی‌ سوخته‌ داشت‌.

متجاوز از نود سال‌ عمر کرد، و فعلاً نوزده‌ سال‌ است‌ که‌ رحلت‌ فرموده‌ است‌.

در زمان‌ جوانی‌ در اصفهان‌ تحصیل‌ می‌نموده‌ و با مرحوم‌ آیة‌ الله‌ آقای‌ حاج‌ آقا حسین‌ بروجردی‌ هم‌ درس‌ و هم‌ مباحثه‌ بوده‌ است‌، و آیة‌ الله‌ بروجردی‌ چه‌ در اوقاتیکه‌ در بروجرد بودند و چه‌ اوقاتی‌ که‌ در قم‌ بودند، نامه‌هائی‌ به‌ ایشان‌ می‌نوشتند و درباره بعضی‌ از مسائل‌ غامضه‌ و حوادث‌ واقعه‌ استمداد می‌نمودند.

حقیر در مدّت‌ هفت‌ سال‌ که‌ در نجف‌ أشرف‌ برای‌ تحصیل‌ مقیم‌ و مشرّف‌ بودم‌، هفته‌ای‌ یکی‌ دو بار به‌ منزلشان‌ میرفتم‌ و یک‌ ساعت‌ می‌نشستم‌. با آنکه‌ بسیار اهل‌ تقیه‌ و کتمان‌ بود، در عین‌ حال‌ از واردات‌ قلبیه خود در دوران‌ عمر چه‌ در اصفهان‌ و چه‌ در نجف‌ اشرف‌ مطالبی‌ را برای‌ من‌ نقل‌ می‌فرمود؛ مطالبی‌ که‌ از خواصّ خود بشدّت‌ مخفی‌ می‌داشت‌.

منزلش‌ در محلّه‌ حُوَیش‌ بود و در اطاق‌ کوچکی‌ در بالاخانه‌ بسر می‌برد و اوقاتش‌ در آنجا می‌گذشت‌. و هر وقت‌ به‌ خدمتش‌ مشرّف‌ می‌شدم‌ و از واردات‌ و مکاشفات‌ و یا از حالات‌ و مقامات‌ بیانی‌ داشت‌، بمجرّد آنکه‌ احساس‌ صدای‌ پا از پلّه‌ها می‌نمود گرچه‌ شخص‌ وارد از أخصّ خواصّ او بود، جمله‌ را قطع‌ میکرد و به‌ بحث‌ علمی‌ و فقهی‌ مشغول‌ می‌شد تا شخص‌ وارد چنین‌ پندارد که‌ در این‌ مدّت‌ ما مشغول‌ مذاکره‌ و بحث‌ علمی‌ بوده‌ایم‌.

میفرمود: من‌ در دوران‌ جوانی‌ که‌ در اصفهان‌ بوده‌ام‌، نزد دو استاد بزرگ‌: مرحوم‌ آخوند کاشی‌ و جهانگیر خان‌، درس‌ اخلاق‌ و سیر و سلوک‌ می‌آموختم‌، و آنها مربّی‌ من‌ بودند.

به‌ من‌ دستور داده‌ بودند که‌ شبهای‌ پنجشنبه‌ و شبهای‌ جمعه‌ بروم‌ بیرون‌ اصفهان‌، و در قبرستان‌ تخت‌ فولاد قدری‌ تفکّر کنم‌ در عالم‌ مرگ‌ و ارواح‌، و مقداری‌ هم‌ عبادت‌ کنم‌ و صبح‌ برگردم‌.

عادت‌ من‌ این‌ بود که‌ شب‌ پنجشنبه‌ و جمعه‌ میرفتم‌ و مقدار یکی‌ دو ساعت‌ در بین‌ قبرها و در مقبره‌ها حرکت‌ میکردم‌ و تفکّر می‌نمودم‌ و بعد چند ساعت‌ استراحت‌ نموده‌، و سپس‌ برای‌ نماز شب‌ و مناجات‌ بر می‌خاستم‌ و نماز صبح‌ را میخواندم‌ و پس‌ از آن‌ به‌ اصفهان‌ می‌آمدم‌.

میفرمود: شبی‌ بود از شبهای‌ زمستان‌، هوا بسیار سرد بود، برف‌ هم‌ می‌آمد. من‌ برای‌ تفکّر در أرواح‌ و ساکنان‌ وادی‌ آن‌ عالم‌، از اصفهان‌ حرکت‌ کردم‌ و به‌ تخت‌ فولاد آمدم‌ و در یکی‌ از حجرات‌ رفتم‌. و خواستم‌ دستمال‌ خود را باز کرده‌ چند لقمه‌ای‌ از غذا بخورم‌ و بعد بخوابم‌ تا در حدود نیمه‌ شب‌ بیدار و مشغول‌ کارها و دستورات‌ خود از عبادات‌ گردم‌.

در اینحال‌ دَرِ مقبره‌ را زدند، تا جنازه‌ای‌ را که‌ از أرحام‌ و بستگان‌ صاحب‌ مقبره‌ بود و از اصفهان‌ آورده‌ بودند آنجا بگذارند، و شخص‌ قاری‌ قرآن‌ که‌ متصدّی‌ مقبره‌ بود مشغول‌ تلاوت‌ شود؛ و آنها صبح‌ بیایند و جنازه‌ را دفن‌ کنند.

آن‌ جماعت‌ جنازه‌ را گذاردند و رفتند، و قاری‌ قرآن‌ مشغول‌ تلاوت‌ شد.

من‌ همینکه‌ دستمال‌ را باز کرده‌ و می‌خواستم‌ مشغول‌ خوردن‌ غذا شوم‌، دیدم‌ که‌ ملائکه عذاب‌ آمدند و مشغول‌ عذاب‌ کردن‌ شدند.

عین‌ عبارت‌ خود آن‌ مرحوم‌ است‌: چنان‌ گرزهای‌ آتشین‌ بر سر او می‌زدند که‌ آتش‌ به‌ آسمان‌ زبانه‌ می‌کشید، و فریادهائی‌ از این‌ مرده‌ بر می‌خاست‌ که‌ گوئی‌ تمام‌ این‌ قبرستان‌ عظیم‌ را متزلزل‌ می‌کرد. نمی‌دانم‌ اهل‌ چه‌ معصیتی‌ بود؛ از حاکمان‌ جائر و ظالم‌ بود که‌ اینطور مستحقّ عذاب‌ بود ؟ و أبداً قاری‌ قرآن‌ اطّلاعی‌ نداشت‌؛ آرام‌ بر سر جنازه‌ نشسته‌ و به‌ تلاوت‌ اشتغال‌ داشت‌.

من‌ از مشاهده این‌ منظره‌ از حال‌ رفتم‌، بدنم‌ لرزید، رنگم‌ پرید. و اشاره‌ می‌کنم‌ به‌ صاحب‌ مقبره‌ که‌ در را باز کن‌ من‌ می‌خواهم‌ بروم‌، او نمی‌فهمید؛ هرچه‌ می‌خواستم‌ بگویم‌ زبانم‌ قفل‌ شده‌ و حرکت‌ نمیکرد!

بالاخره‌ به‌ او فهماندم‌: چفت‌ در را باز کن‌؛ من‌ میخواهم‌ بروم‌. گفت‌: آقا! هوا سرد است‌، برف‌ روی‌ زمین‌ را پوشانیده‌، در راه‌ گرگ‌ است‌، تو را میدرد!

هرچه‌ میخواستم‌ بفهمانم‌ به‌ او که‌ من‌ طاقت‌ ماندن‌ ندارم‌، او إدراک‌ نمی‌کرد.

بناچار خود را بدر اطاق‌ کشاندم‌، در را باز کرد و من‌ خارج‌ شدم‌. و تا اصفهان‌ با آنکه‌ مسافت‌ زیادی‌ نیست‌ بسیار به‌ سختی‌ آمدم‌ و چندین‌ بار به‌ زمین‌ خوردم‌. آمدم‌ در حجره‌، یک‌ هفته‌ مریض‌ بودم‌، و مرحوم‌ آخوند کاشی‌ و جهانگیرخان‌ می‌آمدند حجره‌ و استمالت‌ میکردند و به‌ من‌ دوا میدادند. و جهانگیرخان‌ برای‌ من‌ کباب‌ باد میزد و به‌ زور به‌ حلق‌ من‌ فرو می‌برد، تا کم‌کم‌ قدری‌ قوّه‌ گرفتم‌.

باید به‌ منکرین‌ معاد گفت‌: اینها هم‌ قابل‌ انکار است‌ ؟

ملاقات‌ ایشان با ارواح‌ در وادی‌ السّلام‌ نجف‌

مرحوم‌ آقا سید جمال‌ میفرمود: من‌ وقتی‌ از اصفهان‌ به‌ نجف‌ أشرف‌ مشرّف‌ شدم‌ تا مدّتی‌ مردم‌ را بصورتهای‌ برزخیه خودشان‌ میدیدم‌؛ بصورتهای‌ وحوش‌ و حیوانات‌ و شیاطین‌، تا آنکه‌ از کثرت‌ مشاهده‌ ملول‌ شدم‌.

یک‌ روز که‌ به‌ حرم‌ مطهّر مشرّف‌ شدم‌، از أمیرالمؤمنین‌ علیه‌السّلام‌ خواستم‌ که‌ اینحال‌ را از من‌ بگیرد، من‌ طاقت‌ ندارم‌. حضرت‌ گرفت‌ و از آن‌ پس‌ مردم‌ را بصورتهای‌ عادی‌ می‌دیدم‌.

و نیز می‌فرمود: یک‌ روز هوا گرم‌ بود، رفتم‌ به‌ وادی‌ السّلام‌ نجف‌ أشرف‌ برای‌ فاتحه اهل‌ قبور و ارواح‌ مؤمنین‌. چون‌ هوا بسیار گرم‌ بود، رفتم‌ در زیر طاقی‌ که‌ بر سر دیوار روی‌ قبری‌ زده‌ بودند نشستم‌. عمامه‌ را برداشته‌ و عبا را کنار زدم‌ که‌ قدری‌ استراحت‌ نموده‌ و برگردم‌. در اینحال‌ دیدم‌ جماعتی‌ از مردگان‌ با لباسهای‌ پاره‌ و مندرس‌ و وضعی‌ بسیار کثیف‌ به‌ سوی‌ من‌ آمدند و از من‌ طلب‌ شفاعت‌ میکردند؛ که‌ وضع‌ ما بَد است‌، تو از خدا بخواه‌ ما را عفو کند.

من‌ به‌ ایشان‌ پرخاش‌ کردم‌ و گفتم‌: هرچه‌ در دنیا به‌ شما گفتند گوش‌ نکردید و حالا که‌ کار از کار گذشته‌ طلب‌ عفو می‌کنید ؟ بروید ای‌ متکبّران‌!

ایشان‌ میفرمودند: این‌ مردگان‌ شیوخی‌ بودند از عرب‌ که‌ در دنیا متکبرّانه‌ زندگی‌ می‌نمودند، و قبورشان‌ در اطراف‌ همان‌ قبری‌ بود که‌ من‌ بر روی‌ آن‌ نشسته‌ بودم‌.

برخورد ایشان با حوریان‌ بهشتی‌

و میفرمودند: روزی‌ نشسته‌ بودم‌، ناگاه‌ وارد باغی‌ شدم‌ که‌ بسیار مجلّل‌ و با شکوه‌ بود و مناظر دلفریبی‌ داشت‌. ریگهای‌ زمین‌ آن‌ بسیار دلربا بود، و درخت‌ها بسیار با طراوات‌ و خرّم‌، و نسیم‌های‌ جان‌فزا از لابلای‌ آنها جاری‌ بود.

من‌ وارد شدم‌ و یکسره‌ به‌ وسط‌ باغ‌ رفتم‌، دیدم‌ حوضی‌ است‌ بسیار بزرگ‌ و مملوّ از آب‌ صاف‌ و درخشان‌، بطوریکه‌ ریگهای‌ کف‌ آن‌ دیده‌ می‌شد.

این‌ حوض‌ لبه‌ای‌ داشت‌ و دختران‌ زیبائی‌ که‌ چشم‌ آنها را ندیده‌، با بدنهای‌ عریان‌ دور تا دور این‌ حوض‌ نشسته‌ و به‌ لبه‌ و دیواره حوض‌ یک‌ دست‌ خود را انداخته‌ و با آب‌ بازی‌ می‌کنند، و با دست‌ آبهای‌ حوض‌ را بروی‌ لبه‌ و حاشیه‌ می‌ریزند.

و آنها یک‌ رئیس‌ دارند که‌ از آنها مجلّل‌تر و زیباتر و بزرگتر بود، و او شعر میخواند و این‌ دختران‌ همه‌ با هم‌ ردّ او را می‌گفتند و جواب‌ میدادند.

او با آواز بلند یک‌ قصیده طولانی‌ را بندبند میخواند، و هر بندش‌ خطاب‌ به‌ خدا بود که‌ به‌ چه‌ جهت‌ قوم‌ عاد را هلاک‌ کردی‌، و قوم‌ ثمود را هلاک‌ کردی‌، و فرعونیان‌ را غرق‌ دریا کردی‌، و و و...؟

و چون‌ هر بند که‌ راجع‌ به‌ قوم‌ خاصّی‌ بود تمام‌ می‌شد این‌ دختران‌ همه‌ با هم‌ می‌گفتند: به‌ چه‌ حسابی‌ به‌ چه‌ کتابی‌ ؟

و همینطور آن‌ دخترِ رئیس‌ اعتراضات‌ خود را بیان‌ میکرد و اینها همه‌ تأییداً و تأکیداً پاسخ‌ میدادند.

من‌ وارد شدم‌، ولی‌ دیدم‌ اینها همه‌ با من‌ نامحرمند، لذا یک‌ دور استخر که‌ حرکت‌ کردم‌ از همان‌ راهی‌ که‌ آمده‌ بودم‌ به‌ بیرون‌ باغ‌ رهسپار شدم‌.

مرحوم‌ آقا سید جمال‌ یک‌ شاگرد مؤمن‌ از شاگردان‌ قرآن‌ کریم‌ بود، و یک‌ تربیت‌ شده‌ به‌ چندین‌ واسطه‌ از مکتب‌ رسول‌ خدا صلّی‌الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌؛ ولی‌ چون‌ این‌ مکاشفه‌ قبل‌ از وصول‌ به‌ مقام‌ کمال‌ روحی‌ برای‌ ایشان‌ رخ‌ داده‌ است‌ و در سِرّ وجود ایشان‌ مسأله هلاکت‌ قوم‌ عاد و ثمود و نوح‌ بدست‌ عوامل‌ غیبیه‌ کاملاً حلّ نشده‌ بوده‌ است‌، لذا در عالم‌ معنی‌ بصورت‌ اعتراض‌ حوریه‌های‌ بهشتی‌ تجلّی‌ نموده‌ است‌، و گرنه‌ در عالم‌ معنی‌ و تجرّد اعتراضی‌ نیست‌ و تمام‌ اهل‌ ملا أعلی‌ در تسبیح‌ و تقدیس‌ وجود و صفات‌ و افعال‌ حضرت‌ احدیت‌ هستند.

و نکته مهمّ که‌ بشارتی‌ برای‌ آن‌ مرحوم‌ بوده‌ است‌ اینکه‌ ایشان‌ آن‌ حوریه‌ها را بر خود نامحرم‌ دیده‌ است‌؛ و این‌ یک‌ مژده روحی‌ است‌ که‌ از این‌ منزل‌ که‌ محلّ شبهه‌ و اعتراض‌ است‌ عبور خواهد نمود و به‌ منزلگاه‌ تسبیح‌ و تقدیس‌ مطلق‌ ذات‌ حضرت‌ احدیت‌ عزّوجلّ خواهد رسید. کما آنکه‌ در مکاشفاتی‌ که‌ در اواخر عمر برای‌ ایشان‌ حاصل‌ شده‌ است‌ این‌ معنی‌ بخوبی‌ روشن‌ و مشهود است‌ که‌ به‌ این‌ مقام‌ نائل‌ شده‌اند؛ رحمةُ اللَه‌ علیه‌ رحمةً واسعة‌.

آیا ارزش‌ کلام‌ خدا و بیانات‌ رسول‌ خدا از کلمات‌ آقا سید جمال‌ و امثال‌ او ضعیف‌تر و کوتاه‌تر است‌ ؟!

منبع: کتاب شریف معاد شناسی مرحوم علامه طهرانی جلد 1

 


 
تهیه کننده: سید مصطفی علم خواه ::: دوشنبه 88/8/4::: ساعت 9:32 صبح

ایمان چیست؟

«ایمان»، تنها یک «کلمه» نیست، بلکه یک «باور قلبی» است. باوری که به زندگی انسان «جهت» می‌دهد و در «چگونه زیستن» او نقشی مهمّ دارد و محور ارزش‌گذاری برای اندیشه‌ها و عملکردهای مردم است.

انسان همواره در معرض دو حرکت متقابل قرار دارد. حرکتی که او را به سوی سعادت و جاودانگی رهبری می کند و در مقابل حرکتی که مقصدش هلاکت و عقاب الهی است.

کسی که به مبدا و معاد ایمان ندارد، دائما به سوی دنیا و هلاکت و عقاب اخروی در حال حرکت است و درنتیجه از خدا و معنویت و سعادت جاودان اخروی و بهشت دور می شود و بالعکس کسی که ایمان دارد همواره به سوی خدا و معنویت و سعادت جاودان حرکت می کند و از دنیا و هلاکت و عقاب آخرت فاصله می گیرد.

ایمان مهمترین عاملی است که جهت سعادت یا شقاوت زندگی انسان را تعیین می کند و سرنوشت سازتر از این موضوع در زندگی انسان نیست.

خود ایمان حقیقت پیچیده ای است که برای شناخت آن باید به تمامی ابعاد لفظی، مفهومی و مصداقی آن توجه کرد. در پاسخ زیر سعی شده است به تمامی این ابعاد پرداخته شود. انشاالله سعی و تلاش ما و دقت نظر شما می تواند در این زمینه نتیجه بخش باشد.
«ایمان» از نظر لغوى به معناى گرویدن، عقیده داشتن، ایمن کردن و باور داشتن است (فرهنگ معین) و از نظر اصطلاحى به معناى گرایش به دین است. گرایش آمیزه ای از باورداشت و احساس محبت به دین را می گویند. ایمان یعنى، انسان به یگانگى خداوند، رسالت پیامبر اکرم(ص)، امامت دوازده امام (ع) و عدالت خداوند و... قائل باشد و با عشق و علاقه به پرستش خدای یگانه بپردازد و از انبیا و اولیای او تبعیت نماید.
البته اشخاص در این اعتقادات مختلف هستند: برخى، ایمان زبانى دارند و گروهى ایمان عقلى دارند؛ یعنى، به این امور علم دارند و برخى نیز از این دو مرحله گذشته و به ایمان قلبى رسیده‏اند که ثمره آن باور داشتن تمامى این مسائل همراه با احساس است. شاید یکى از مناسبت‏هایى که باعث شده معناى لغوى ایمان به معناى اصطلاحى یاد شده سوق داده شود، ایمن شدن آدمى از بسیارى از خطرها و مشکلات روحى و اجتماعى در اثر ایمان است.
ایمان قلبی یعنی باور آمیخته با محبت و احساس دوست داشتن، زیرا قلب مرکز احساس در انسان است. قلب چون به حقیقتی معتقد شود، شوق و حب نسبت به آن پیدا می کند و همت انسان را به سوی آن برمی انگیزد و در این حالت است که اطمینان و آرامش وجود آدمی را فرا می گیرد و حرکت به سوی عمل آغاز می شود. این معنا با مفهوم ایمان که از «امن» گرفته شده و با «امنیت» و «امان» هم خانواده است سازگار می باشد.
در امان خانه ایمان بنشین و ایمن باش- گر امان بایدت البته، مرو زین مأمن.
علم به معنی شناخت و معرفت است, ولی ایمان - که امرى کاملاً اختیارى است - عبارت است از معرفت توأم با باور و دوست داشتن و تسلیم قلبى و خضوع و خشوع دل نسبت به خداوند متعال و رسول او و آموزه‏هایى که به بشریت ارائه کرده‏اند. ایمان امرى اختیارى است به دلیل آن که در آیات بسیار به آن، امر شده است و روشن است که امر به چیزى از سوى حکیم مطلق، دلالت بر مقدور بودن و اختیارى بودن آن چیز دارد نگا: بقره / 41، 91، 186 - نساء / 136 - آل عمران / 179.  

ایمان در قرآن، گونه‏اى از معرفت وعلم را داراست، ولى تمام هویت آن، از سنخ علم و معرفت نیست؛ بلکه افزون بر آن تسلیم و خضوع در برابر حق نیز مى‏باشد. حجرات / 15 - بقره / 42 - توبه / 110. «إنما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم‏یرتابوا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی سبیل الله أولئک هم‏الصادقون» حجرات / 15.

«در حقیقت، مؤمنان کسانى‏اند که به خدا و پیامبر او گرویده و [دیگر ]شک نیاورده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد کرده‏اند. اینانند که راست‏کردارند». پس اهل ایمان کسانى‏اند که در ایمان به خدا و رسول تردیدى نداشته، به آنها علم و یقین دارند «ود کثیر من أهل الکتاب لویردونکم من بعد إیمانکم کفارا حسدا من عند أنفسهم من بعد ما تبین لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتى یأتی الله بأمره...» ؛  بقره / 109.

 «بسیارى از اهل کتاب - پس از این که حق بر ایشان آشکار شد - از روى حسدى که در وجودشان بود، آرزو مى‏کردند که شما را بعد از ایمانتان، کافر گردانند. پس عفو کنید و درگذرید، تا خدا فرمان خویش را بیاورد».
این آیه، به روشنى حکایتگر این حقیقت است که بسیارى از اهل کتاب على‏رغم روشن شدن حق و علم آنها به آن، آرزو دارند تا مؤمنان را هم از روى حسد به گمراهى افکنند. بنابراین، ایمان تنها معرفت و علم نیست؛ بلکه باید در برابر حق خاضع و خاشع و قلباً تسلیم بود.
کافر و مؤمن خدا گویند لیک‏ - در میان هردو فرقى هست نیک‏.
آن گدا گوید خدا را بهر نان‏ - متقى گوید خدا از عین جان‏.
گر بدانستى گدا از گفت خویش‏ - پیش چشم او نه کم ماندى نه بیش‏.
سال‏ها گوید خدا آن نان خواه‏ - همچو خر، مصحف کشد از بهر کاه‏.
گر به دل درتافتى گفتِ لبش - ذره ذره گشته بودى قالبش‏.
نام دیوى ره برد در ساحرى‏ - تو به نام حق پشیزى مى‏برى‏.
مثنوى / 2 / 502 - 497.
از نظرگاه قرآن، عمل جزء ایمان نیست، چرا که آیات متعددى وجود دارد که دلالت دارد عمل منفک از ایمان است، نگا: عصر / 3 - نساء / 124 و 162 - اعراف / 152 - فاطر / 10.

 اما عمل لازمه ایمان است و در واقع، ثمره و نتیجه آن تلقى گشته است؛ به صورتى که از دیدگاه قرآن عمل صالح تنها در کنار ایمان، پایدارى و دوام دارد و ایمان نیز تنها با وجود عمل صالح است که طراوت و نشاط مى‏یابد. نگا: نساء / 65 - انفال / 3 و 4 - مجادله / 22 - بقره / 177.
از منظر قرآن، به هر اندازه که معرفت آدمى عمیقتر و خضوع و خشوع و تسلیم قلبى او ژرف‏تر و مستحکم‏تر باشد، ایمان هم افزایش مى‏یابد و هر چه معرفت کم‏تر و سطحى‏تر و خضوع قلبى اندک و کم استقامت باشد، ایمان هم کاهش مى‏یابد. به هر روى، با توجه به درجات دو عنصر اساسى ایمان، یعنى معرفت و تسلیم قلبى، ایمان هم امکان کاهش یا افزایش دارد. نگا: آل عمران / 173 - انفاق، 2 - نساء / 136.
مؤمنى او، مؤمنى تو بى‏گمان‏ - در بیان هر دو فرقى بیکران‏.
بنابراین در تعریف ایمان می توان گفت: ایمان عبارت است از معرفت یقینی توأم با اطمینان قلبی نسبت به اعتقادات اصیل دینی که علامت وجود آن تسلیم قلبى و خضوع و خشوع دل به خداوند متعال و رسول او و آموزه‏هایى که به بشریت ارائه کرده‏اند، می باشد.
ایمان در حقیقت نیرویی است که باعث می شود انسان با شجاعت و قدرت و صدق و اخلاص برای رضای خدا تلاش کند و در مسیر قرب الهی قرار بگیرد و با آرامش کامل بدور از هر گونه شک و شبهه ای به انجام وظایف فردی و اجتماعی خود همت گمارد و از سرزنش هیچ سرزنش کننده ای هراس به خود راه ندهد، علامت ایمان این است که فرد مومن حتی از مرگ در این راه نگرانی ندارد و آن را شهادت در راه خدا می داند و از آن استقبال می کند.
ایمان، یعنی باور کنی که تو غیر از این بدن مادی و ظاهر بشری، روحی مجرد و فرابشری داری که خود دریچه ای است برای اعتقاد و پیوند با خداوند و فراطبیعت. راه ایمان و حرکت های معنوی از این باور خودشناسانه آغاز می شود. اینکه گفتند خودشناسی نافع ترین معارف است یا معرفت نفس راه معرفت خداوند است، به خاطر این است که حرکت معنوی انسان از خودشناسی شروع می شود.
ایمان یعنی قبول داشته باشی که جهان منحصر به طبیعت نیست و انسان به مناسبت همان روح الهی که در او نهفته است، جاودان خواهد بود، با خاتمه یافتن عمر طبیعی نابود نمی شود. باور کنی که آخرتی هست و اعمال انسان در سرای آخرت و برزخ بازتاب نیک و بد خواهد داشت.
ایمان از یک فرد معمولی یک انسان سیاسی و مبارز می سازد. اگر حقیقت ایمان در انسان نهادینه شد، آنگاه انسان خودش را در جبهه حق و تحت ولایت خداوند می داند و خلافت انسان کامل معصوم را بر خودش و جامعه خواهد پذیرفت و تحت فرماندهی ولی و خلیفه خدا در روی زمین، همیشه آماده نبرد بزرگ با دشمنان داخلی( جهاد اکبر) با نفس اماره و دشمنان خارجی (جهاد اصغر) با سلطه گران و ظالمان و کافران می باشد و در عرصه این درگیری می تواند از جان و مال و آبروی خویش مایه بگذارد و از هیچ نیروی شیطانی هراس بدل راه نمی دهد و محکم و استوار، با صدق و اخلاص در راه خدا مبارزه و مقاومت می کند و در مقابل سختی ها این راه بردبار و صبور خواهد بود. این صفات و حالات، دورنمایی از یک انسان مومن واقعی است.
ما اگر بخواهیم حقیقت ایمان را به درستی و مصداقی درک کنیم باید مومن حقیقی و ویژگی های آن را بررسی کنیم. چرا؟ چون ایمان یک نیروی معنوی بسیار قوی و در عین حال پیچیده است که بدون مطالعه در مظاهر آن شناختنی نیست. ایمان نیرویی است که در مومن ظهور می کند و ما تا مومن که ظرف ظهور ایمان است را به درستی نشناسیم، نمی توانیم به این نیروی معنوی شناخت عمیق پیدا کنیم.
ایمان نیرویی است که می تواند تعداد کمی را بر عده کثیری از کافران و ستمگران پیروز کند. شما وقتی می بینید، یک انسان مومن در یک مجمع جهانی با تکیه بر ایمان خود و اعتقاد به توحید، سخنی می گوید که جهانیان را بیدار و متوجه می کند و ظالمان را به خشم می آورد، نیروی ایمان را در کلام او مشاهده می کنید.
شما هنگامی که قدرت نفوذ سخن و رفتار امام خمینی رض را در ملت می بینید و توان او را برای سرنگونی نظام شاهنشاهی و ایجاد نظام اسلامی با تکیه بر خداوند و توکل به او مشاهده می کنید، پی به قدرت ایمان می برید و آن را در یکی از مظاهر آن مشاهده می کنید.
جنگ تحمیلی هشت ساله یکی از عرصه های مهم ظهور و بروز ایمان به خداوند بود. در تمام صحنه های دفاع ما با قدرت ایمان رزمندگان و تاثیر بی نظیر آن مواجه هستیم. دشمن با تجهیزات کامل ارسالی شرق و غرب به ایران هجوم آورده بود، و ما در مقابل آنها سلاحی داشتیم که آنها نداشتند و دیدید که ایمان به خدا و توکل به او بر آن همه سلاح و تجهیزات و کمک های غربی و شرقی پیروز شد. این یعنی ایمان توحیدی به خداوند و کار دشمن نیز چیزی جز شرک و اتکال به دشمنان و کافران نبودکه ضامن شکست آنها بود.
البته برخی ویژگی های ایمان در قرآن کریم و روایات اسلامی آمده که برای این منظور قابل استفاده است ولی حقیقت ایمان را باید در فرد مومن واقعی مشاهده کنیم و نوع منش و تفکر و اخلاق انسان مومن است که این نیرو را معرفی می کند.
براى نمونه به چند نمونه از شاخصه های مومنان اشاره می کنیم:
- مقدار اهتمام به نماز و تکالیف دینى دیگر،
- چگونگى معاشرت با دوستان و خویشان و رسیدگی به نیازمندان جامعه و مشارکت در پیشرفت و تکامل اجتماع.
- وضعیت خانوادگى و الگوهاى رفتارى فرد.
- ولایت پذیری و اهتمام به پیروی از امامان معصوم و در خط و جبهه حق بودن و مبارزه با اهل باطل. این نکته خیلی مهم است. مومن جبهه دارد و تحت ولایت معصوم و نایب معصوم حرکت می کند و این از نشانه های بزرگ اهل ایمان است.
- صدق و اخلاص. بسیاری از انسان ها ادعای ایمان دارند، ولی به حقیقت کسی مومن است که در ادعای خود راست بگوید و واقعا با صمیم قلب به تکالیف دینی خود عمل کند و از سر اخلاص به عبادت خداوند بپردازد. صدق و اخلاص دو علامت قطعی ایمان در فرد مومن است.


 
تهیه کننده: سید مصطفی علم خواه ::: دوشنبه 88/8/4::: ساعت 9:7 صبح

درباره معرفت شهودی عرفانی توضیح دهید؟

شناختهای انسانی را از یک دیدگاه می توان به چهار قسم، تقسیم کرد:
1. شناخت تجربی و علمی(به اصطلاح خاص). اینگونه شناخت با کمک اندامهای حسی به دست می آید هر چند عقل نیز نقش خود را در تجرید و تعمیم ادراکات حسی، ایفا می کند. شناختهای تجربی در علوم تجربی مانند فیزیک و شیمی و زیست شناسی، مورد استفاده قرار می گیرد.
2. شناخت عقلی، اینگونه شناخت بوسیله مفاهیم انتزاعی (مقولات ثانیه) شکل می گیرد ونقش اساسی در به دست آوردن آن را عقل، ایفاء می کند هر چند ممکن است بعضا از مقدمات قیاس، استفاده شود. قلمرو این شناختها منطق و علوم فلسفی و ریاضیات را در بر می گیرد.
3. شناخت تعبدی نقلی. اینگونه شناخت، جنبه ثانوی دارد و بر اساس شناخت قبلی« منبع قابل اعتماد» (اتوریته) و از راه خبر دادن «مخبر صادق» حاصل می شود. مطالبی که پیروان ادیان بر اساس سخنان پیشوایان دینی می پذیرند و گاهی به آنها اعتقادی به مراتب قویتر از اعتقادات برخاسته از حس و تجربه پیدا می کنند از همین قبیل است.
4. شناخت شهودی. اینگونه شناخت بر خلاف همه اقسام گذشته بدون وساطت صورت و مفهوم ذهنی به ذات عینی معلوم، تعلق می گیرد و به هیچ وجه جای خطا و اشتباهی ندارد اما معمولا آنچه بنام شناخت شهودی و عرفانی قلمداد می شود ، در واقع، تفسیری ذهنی از مشهودات است و قابل خطا و اشتباه می باشد.
معرفت و شهود در اصطلاح عرفان و تصوف عبارت است از: دیدار حقایق به چشم دل و قلب پس از گذران مقامات و درک کیفیات احوال.
استاد محمد تقی جعفری درباره (ادراک شهودى) می نویسد:. مقصود از شناخت شهودی عبارت است از تماس مستقیم درون با واقعیت غیرقابل تماس حسی طبیعی و عقلانى... در حقیقت شهود عبارت است از بینایی درونی واقعیت با روشنایی خاصی که از بینایی حسی و شناخت عقلانی قوی تر و روشن تر است و با نظر به حالات گوناگون درونی در تماس با واقعیات، این نوع بینایی قابل انکار و تردید نیست. شناخت شهودی در حالات رؤیایی و تجریدی بیشتر بروز می کند تا در حالات طبیعى. (محمد تقی جعفرى، شرح و تفسیر نهج البلاغه، ج 7، ص 8281).
آیة الله جوادی آملی. استاد جوادی آملی درباره خصوصیت شناخت شهودى چنین می گوید:.
کسی که دارای (شناخت شهودى) است در نگاه خود حقایقی را می بیند و با گوش خود کلماتی را می شنود که دیگران از دیدن و شنیدن آنها محروم هستند، همان گونه که دیگران گرمای آتش را احساس می کنند و یا صداهای گوناگون را تشخیص می دهند و صاحبان آن صداها و معانی مربوط به آنها را می شناسند، کسانی که دارای شناخت شهودی هستند نیز از نگاه به اشیای مختلف و در برخورد با امور متفاوت، مناظر و یا اصوات گوناگونی را دیده و یا می شنوند که در آنها شک و تردید ندارند. اولین بار این گونه از شناخت در حالت خواب نصیب انسان می شود، رؤیاهای صادقانه که در آنها حقایق گذشته، حال و یا آینده که متعلق به فاصله های مکانی دور و یا نزدیک است مشاهده می شود، نشانه ای از آن چشم و گوش باطنی انسان می باشند.
البته آن چشم یا گوشی که حقایقی از این قبیل را ادراک می کند مختص به انسان خوابیده نیست، کسی که بیدار است نیز می تواند آنچه را که در فاصله دور است مشاهده کند و یا آن که بوی آن را استشمام نماید.
حضرت یعقوب چون پیراهن یوسف از دروازه مصر خارج شد، بوی یوسف را شنیده و گفت:.
إنّی لَأجدُ ریح یوسف لولا أن تُفنّدونِ (یوسف (12) آیه 94)؛.
به درستی که بوی یوسف را می شنوم اگر مرا تکذیب نکنید.
این گونه از احساس مختص به حضرت یعقوب نیست، آنچه را که حرّ سلام اللّه علیه در کربلا شنید، یا آن ندا که حضرت سیّدالشهدا(ع)بین راه استماع نموده و از آن پس استرجاع نمود و از همه عمیق تر آنچه را که سید الشهدا(ع)در عصر تاسوعا و یا روز عاشورا در کنار خیام حرم آل رسول دید و شنید همگی از این قبیل است.
این شنیدن ها و دیدن ها هیچ یک چیزی نیست که خواب در وقوع آن نقشی داشته باشد، بلکه هر کس که بتواند به دل خود سر زده و زنگار از آن باز گیرد، سرمایه این شناخت را مشاهده خواهد کرد و از این طریق به شناسایی جهان بیرون، دست خواهد یافت، لیکن چون روح در آغاز ضعیف است، حواس بیرونی و اشتغال های طبیعی مزاحم و مانع از ادراک باطنی او می گردند، در چنین حالتی است که با قطع سرگرمی های بیرونی در حالت خواب زمینه مناسب برای سفر درونی فراهم می شود وگرنه آن چشم و گوش که در خواب به مشاهده حقایق نایل می گردند، در بیداری نیز همراه انسان می باشند.
نفس چون قوی شد، نه تنها مشاهدات بیرونی برای او مزاحمتی ایجاد نمی کنند، بلکه کمک او در شهود خارجی نیز می باشند، صاحب دل مهذب در بیداری با نگاه به هر منظر، حقیقتی را که مناسب با آن است مشاهده می کند و در گذر از هر زمان، نسیمی را هماهنگ با آن استشمام می نماید؛ به عبارت دیگر نزد این شخص هر شی ء از اشیای طبیعی همانند آینه، آیه و نشانه ای است که حقیقتی برتر از حقایق ملکوتی و جبروتی را ارائه می دهد.( عبداللّه جوادى، شناخت شناسی در قرآن، ص 409 407).
معرفت شهودی، حصولی و اکتسابی نیست بلکه حضوری و ذوقی است و بیشتر یافتنی است تا فهمیدنی؛ یعنی این‌گونه از معرفت با خواندن و نوشتن حاصل نمی‌شود بلکه حقیقتی است که در عالم حضور دارد و سالک می‌باید با سلوک خود بدان برسد. عرفای اسلامی به خوبی واژه «کشف» را برای این‌گونه از معرفت به کار برده‌اند. در واقع علم لدّنی و شهودی، علمی است که در ظاهر عالم هویدا نیست و در باطن عالم وجود دارد و بنابراین رسیدن به آن، به معنی «کشف‌کردن» آن است؛ کشفی که قابل عرضه به دیگران نیست و به همین دلیل بسیاری به مخالفت با آن می‌پردازند.
در معرفت‌شناسی شهودی، اساسا نمی‌توان تفکیکی میان سوژه و ابژه قائل شد. فاعل شناسا نمی‌تواند خود را به مثابه امری شناساگر به موضوع شناسایی تحمیل کند و آن را مورد شناخت قرار دهد. در واقع فاصله میان سوژه و ابژه در معرفت‌شناسی شهودی از میان می‌رود و شناخت در گرو پیوند این‌دو است. از طرفی انسان در مقام فاعل شناسای نهایی نیست بلکه در مرتبه‌ای بالاتر از وی، عقلی وجود دارد که منبع افاضه فیض به او است.
قرآن مجید در مواردی از این نوع شناخت با صراحت سخن می‌گوید: « و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض »[انعام 75]. نشان دادن و ارایه عالم ملکوت به انسان، تنها از راه علم شهودی و نه حصولی میسر است؛ « و اذا اخذ ربک من بنی‌آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم فالوا بلی » [اعراف 172] .
خدای متعالی در عالم ذر انسان‌ها را بر نفس خودشان شاهد گرفت و نفسشان را مشهود آنها قرار داد. آن گاه بلافاصله از آنها پرسید : آیا من رب شما نیستم ؟ همه گفتند : آری ؛ جالب آنکه نفرمود: « الیس لکم ربُّ»؛ بلکه به من اشاره کرد . بنابراین شهود نفس، عین شهود ذات می‌باشد؛ چنانکه فرمود: « من عرف نفسه فقد عرف ربه »؛ یعنی معرفت نفس عین معرفت رب است نه اینکه بین آن دو ارتباط لزومی برقرار باشد . به بیان فلسفی ، یافتن معلوم از آن جهت که عین الربط است،‌عین یافتن ربط و مربوط است و به تعبیر قرآنی یافتن فقر از آن جهت که فقر است،‌عین یافتن غنای غنی است « یا ایها‌الناس انتم الفقراء‌الی الله و الله هو الغنی الحمید » [فاطر 15].
نتیجه آنکه معرفت شهودی هر چند معرفتی شخصی و غیر قابل انتقال است،‌اما میان معارف،‌برترین و اشرف آنهاست . بنابراین انسان شناخت حسی دارد تا برای گذران امر دنیا به خصایص اشیای محسوس نایل شود واز معرفت عقلی نیز بهره‌مند است تا به امور کلی مادی و غیر مادی دسترسی یابد ؛ همچنین ملهم به ادراکات عملی است تا با تشخیص مصالح و مفاسد متذکر شود. برتر و والاتر از همه،‌معرفت شهودی است که پروردگار عالم آن را به خلیفه خود عطا کرد و آن را بهترین وسیله برای عرفان خود قرار داد. بنابراین خدای سبحان انسان را به انواع معارف و مشاعر تجهیز کرد؛ « لئلا یکون للناس علی الله حجة»[نساء 165]
خواجه می‌گوید: یقین مرکب راهوار سالک راه خداست، که منزل پایانی عوام، و آغازین گام خواص به حساب می‌آید و آن را سه درجه است:
1 -علم الیقین، که از قبیل دانش حصولی است و به وسیله استدلال, اعم از عقلی و نقلی, به دست می‌آید؛
2 -عین الیقین، که از سنخ دانش حضوری، و بی نیاز از استدلال است؛
3-حق الیقین، که آن هم از قسم علوم شهودی است و مرتبه‌ای فراتر از دو مرحله قبلی را دارا می‌باشد. (شرح منازل السائرین- ص282ـ285)
سید حیدر آملی نیز نیل به شناخت واقع را هم از راه علم حصولی و هم از راه علم حضوری ممکن می‌شمارد, ولی همانند بسیاری دیگر از عارفان برتری را از آنِ شناخت شهودی می‌داند. این شناخت شهودی که از جانب خداوند-جلّ و علا- افاضه می‌گردد, گاه به شکل وحی, گاه به صورت الهام، و گاه به گونه کشف است. (سید حیدر آملی: نص النصوص, با تصحیح هانری کربن, تهران, 1353ش, ص480ـ481)

شهود حقیقت، ارزش معرفت شناختى دارد؛ لیکن این به معناى آن نیست که همه شهودهاى ادعایى واقعاً چنین است؛ بلکه ادعاهاى ناشى از توهم و تلقین نیز وجود دارد. از همین‏رو اهل عرفان، شهود را به «شهود حقیقى» و «تلبیسات شیطانى و وهمى» تقسیم مى‏کنند. براى تمییز بین شهود واقعى و تخیّلات نفسانى، ملاک داورى قول معصوم، قرآن کریم و احکام قطعى و خلل‏ناپذیر عقل است.

در پایان باید گفت که معرفت شهودی را فرد با تلاش و خودسازی می تواند بدست آورد اما حد و اندازه آن نیز به مقدار تلاش و ظرفیت فرد است. صورت کامل چنین شناختی را در علم وشناخت امامان و پیامبران می توان دید که چنین حدی امری خدادادی است که خداوند با توجه به ظرفیت و توان برخی بدانها اعطا می فرماید.


 
تهیه کننده: سید مصطفی علم خواه ::: یکشنبه 88/8/3::: ساعت 12:31 عصر

 از کجا میشه فهمید به مقام رضا رسیدم یا نه؟ علائمش چیه؟

رضا در لغت به معناى خشنودى، خوشدلى و تسلیم شدن است و در اصطلاح عرفانى عبارت است از رفع کراهت قلب نسبت به مقدرات و شیرین شدن سختیهاى احکام قضا و قدر. سالک پس از واگذار کردن امور به دست حاکم عادل، از تصمیمات و احکام صادره از ناحیه وکیل خود ناراضى و ناخشنود نمى گردد و زبان حالش همان دعاى پیامبر اکرم(ص) است که: «اللهم انى اسئلک ایمانا تباشر قلبى و یقینا صادقا حتى اعلم انه لن یصیبنى الا ما کتبت لى والرضا بما قسمت لى». (1)

مقام رضا نهایت مقام سالک است و سالکى که در این گام مى نهد بهشت و رضوان خداوند نصیبش خواهد شد. از این رو بزرگان عرفان گفته اند، رضا مقام واصلان است نه مقام سالکان. زیرا سالک پس از طى منازل و مقامات به درجه اى از یقین مى رسد و متصف به صفت طمانینه مى گردد. در حقیقت واصل کوى دوست و صاحب مقام رضا، کسى است که دلش به نور یقین روشن مى گردد و چشم بصیرتش با مشاهده و معاینه حسن تدبیر الهى نورانى مى شود سپس به مقام رضا گام مى نهد.

راضى بودن از قضاى الهى یعنی اعتراض نکردن و خمشگین نشدن از آن چه پیش مى‏آید. خداوند متعال در مقام مدح کسانى که به قضاى الهى راضى و خشنودند، مى‏فرماید: رضى الله عنهم و رضوا عنه؛ خداوند از آنان راضى است و ایشان از خدا راضى اند

امام على(ع) در مورد رضا مى فرمایند: «من جلس على بساط الرضا لم ینله مکروه ». صاحب چنین جایگاهى، اگر از هفت گردون براو مصیبت بارد او همچنان دلخوش است و جز لطف و محبت دوست چیزى نمى بیند.

بشر حافى در جواب سؤال فضیل عیاض که مى پرسد آیا مقام زهد بالاتر است یا مقام رضا، مى گوید: (2) رضا برتر است زیرا زاهد در راه است و «راضى »، «واصل ».

یحیى بن معاذ در این باره مى گوید: (3) همه امور به دو اصل بازگشت دارند; فعل و عملى که از طرف خداوند بر تو نازل مى شود (تقدیرات الهى است که بر تو رقم خورده است) و فعل و عملى که از جانب تو به سوى خداوند روانه مى شود. پس صاحب مقام رضا کسى است که در آنچه خدا و بر او رقم زده است راضى و خشنود است و در عملى که خود انجام مى دهد اخلاص مى ورزد.

با این تعبیر شاید بتوان گفت که شخص «راضى » به مقام قرب نوافل راه مى یابد. فرمود: «کنت سمعه الذى یسمع به وبصره الذى یبصر به » (4) که به تعبیر امام خمینى(س) مقام «بقاء بعد اللفناء» است. (5)

برخى اهل سلوک مقام رضا را مقام «ان لا ارید» دانسته اند. گویند از سالکى پرسیدند: «ما ترید؟ قال: ارید ان لاارید».

پیر هرات منزل رضا را با آیه شریفه «ارجعى الى ربک راضیة مرضیة » (6) آغاز مى کند و نتیجه مى گیرد هرکس از خداوند ناخشنود باشد راهى به سوى خداوند ندارد و حضرت حق شرط رجوع کامل بنده به خود را در مقام رضا قرار داده است. زیرا فرمود: اى نفس به اطمینان رسیده در حال رضا و خشنودى به سوى پروردگار خویش بازگرد. وى در تعریف رضا مى گوید:

و الرضاء اسم للوقوف الصادق، حیث ما وقف العبد، لا یلتمس متقدما و لا متاخرا، و لایستزید مزیدا، و لایستبدل حالا - و هومن اوائل مسالک اهل الخصوص واشقها على العامة. (7)

در روایتى، امام صادق (ع) مى‏فرماید:  اصل طاعت خدا، صبر و رضایت به خوشایند و ناخوشایند ( روزگار ) است و هر بنده‏اى در مکروه و محبوب و خوشایند و ناخوشایند از خدا راضى باشد، همه آن‏ها براى او خیر خواهد بود.
کسی که به مقام رضا رسیده برای او دیگر تفاوتی بین فقر و ثروت،‌ راحتی و سختی، مریضی و سلامتی، موت و حیات و ... نمی باشد. او همیشه در حالت سرور است و همه چیز را از ناحیه محبوب می داند. او هر آن چه از دوست رسد را نیکو می شمارد و نه در ظاهر بلکه در باطن و حقیقت هم مسرور است. هیچ گاه سخنی که بویی از اعتراض بر حضرت حق در آن باشد از او شنیده نمی شود. او غرق در جمال محبوب است.
ناخوش او خوش بود بر جان من - جان فدای یار دل رنجان من
اهمیت صفت رضا به حدّی است که پیامبر اکرم (ص) می فرماید: در روز قیامت خداوند بال هائی به طائفه‌ای از امّت من می
دهد، که با آن ها از قبرهایشان به سوی بهشت پرواز می‌کنند و به نحو دل خواه از نعمت های بهشتی استفاده می‌نمایند، ملائکه سؤال می‏کنند، آیا موقف حساب را دیدید؟ گویند از ماحسابی نخواستند، آیا از صراط گذشتید، گویند ما صراطی ندیدیم، آیا جهنم را دیدید؟ گویند ما چیزی ندیدیم و ملائکه سؤال کنند از امّت چه کسی هستید؟ گویند از امّت محمد (ص)، ملائکه قَسَم میدهند آن ها را که شما در دنیا چه اعمالی داشتید؟! می‏گویند دو خصلت در ما بود که خدابه فضل و رحمت خود ما را به این مرتبه رسانید. یکی آنکه چون در خلوت بودیم از خدا شرم داشتیم که معصیت او کنیم، دوم آنکه راضی بودیم به کم، از آنچه قسمت کرد خداوند برای ما، سپس ملائکه می‌گویند سزاوار این مرتبه هستید.
اگر علامت هایی که در ابتدای پاسخ آمده را در خود می بینید و اگر آن قدر عاشق محبوب گشته اید که همه چیز حتی ناراحتی و خوشی برایتان یکسان است شما به این درجه رسیده اید اما اگر این طور نیست نباید نا امید شد زیرا این مقامات دارای رتبه هستند و ممکن است انسانی به مرتبه ای از رضا رسیده اما هنوز به مرتبه کامل مقام رضا نائل نشده باشد. بالاخره کسانی هم که به این مقام رسیده اند با تمرین و تکرار و قدم به قدم طی مسیر کرده اند.
حرف دل راضیان به رضای الهی این است که:
یکی درد و یکی درمان پسندد - یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل وهجران - پسندم آنچه را جانان پسندد

راه تحصیل و رسیدن به مقام رضا، این است که انسان بداند هر چه را خداى سبحان براى بنده‏اش مقدر کند براى او خیر است، اگر چه بنده از حکمت آن آگاه نباشد و بداند که غم و غصه هیچ تأثیرى در قضاى الهى نداشته و آن را تغییر نمى‏دهد. از این رو در روایات عامل رسیدن به رضا یقین به خدا معرفی شده است. امام علی ( درود خدا براو و خاندان پاکش) (ع) فرمود: داناترین مردم به خدا، راضى‏ترین آن‏ها به قضاى او است.
و در روایت دیگرى می فرماید: الرضا ثمره الیقین رضایت از خدا نتیجه یقین به خداست. در جای دیگر آن حضرت می فرماید: ریشه رضا اعتماد به خداست.
نکته دیگر آن است که از روایات بر می آید که بین رضا وایمان رابطه مستقیمی است. هر اندازه ایمان انسان بیش تر باشد رضایت به قضای نیز افزون تر خواهد بود. امام علی ( درود خدا براو و خاندان پاکش) (ع) می فرماید: نعم قرین الایمان الرضا رضایت دوست خوبی برای ایمان است. بر این اساس اولیای الهی به این مرتبه از ایمان رسیده بودند.امام صادق (ع) می فرماید : هرگز رسول خدا (ص) در مورد چیزی که اتفاق افتاده بود نمی گفت ای کاش غیر از این اتفاق افتاده بود .
راه دیگر رسیدن به مقام رضا توجه به نتایج رضایت و سرانجام نارضایتی است .
مهم ترین ثمره رضایت آرامش جسمی و روانی است. امام علی (ع) فرمود: راضی باش تا راحت باشی. در جای دیگر می فرماید: رضایت حزن و اندوه را نفی می کند.

در انتها لازم است نکته مهمی را در سیر و سلوک باز گو نمایم. در این مسیر الهی برخی را با جذبه می برند. اینان رنج مسیر را متحمل نمی شوند زیرا با جذبه ای از سوی حضرت حق به مقامات بالا نائل شده اند. اما دیگران باید این مسیر را آرام آرام و پله پله بپیمایند. آن چه در اکثر انسان ها که هوای سیر و سلوک دارند دیده می شود این است که در طی این مسیر عجله به خرج می دهند و می خواهند یک شبه ره صد ساله را بروند. باید دانست که طول این مسیر به اندازه تمام عمر انسان است و باید در همه عمر طی مسیر کرد.

سؤالی از شما دارم. آیا می شود از پله اول نردبان یک باره به پله دهم پرید؟ مسیر سلوک نیز مرحله به مرحله است و باید قدم به قدم جلو رفت. آفت این مسیر، عجله است و آدمی را از اصل کار باز می دارد. شروع این راه با چشم پوشی از چیزهایی است که خداوند ناپسند می دارد و هم چنین انجام چیزهایی که خداوند متعال دوست می دارد به عبارتی همان انجام واجبات و ترک محرمات.

برای شما بالاترین درجات معنوی را آرزو می کنم. بدرود

---------------------------

1) عزالدین محمود بن على کاشانى، همان، ص 399.

2) همان، الرضاء افضل لان الزاهد فى الطریق و الراضى وصل، ص 402.

3) همان، یرجع الامر کله الى هذین الاصلین فعل منه بک و فعل منک فترضى فیما عمل و تخلص فیما تعمل، ص 403.

4) محمدبن یعقوب الکلینى، همان، جلد 2، صص 262، 263 (گوش او خواهم بود که با آن مى شنود و چشم آن خواهم بود که با آن مى بیند) قسمتى از حدیث قرب نوافل است که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است.

5) روح الله موسوى خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 170.

6) فجر، (89): 28. به سوى پروردگارت باز گرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.

7) خواجه عبدالله انصارى، همان، باب الرضا، ص 204.

مطالعه بیشتر:
1- معراج السعاده،‌ ملا احمد نراقی
2- به کجا و چگونه،‌ محمد عالم زاده نوری،‌ انتشارات مؤسسه امام خمینی

 


 
<   <<   61   62   63   64   65   >>   >
 
 
 

جستجوی واژه ها

 

حضور و غیاب

 

فهرست موضوعی یادداشت ها

بندگی[49] . خودسازی[46] . زندگی[44] . اخلاق[42] . عرفان[39] . سوال و پاسخ کوتاه[32] . سیاست[29] . نماز[27] . توحید[23] . خودشناسی[21] . اخلاق جنسی[18] . عشق[17] . گناه[16] . ایمان[15] . سوال و پاسخ کوتاه[13] . غفلت[12] . عبادت[11] . دعا[11] . اعتقاد[9] . توبه[8] . شناخت[8] . شیطان[7] . غیبت[7] . علم[7] . دنیا[7] . تربیت[7] . ازدواج[6] . احکام[6] . مذهب[6] . مرگ[6] . سیر و سلوک[6] . ولایت[6] . وظیفه[5] . معنویت[5] . ریا[5] . اجابت دعا[5] . خانواده[5] . توکل[5] . حجاب[5] . جامعه[4] . اخلاص[4] . امام زمان[4] . سلوک[4] . صبر[4] . عاشورا و عزاداری[4] . مراقبه[4] . عقل[4] . نماز شب[4] . نگاه[3] . والدین[3] . نهی از منکر[3] . غزلیات حافظ[3] . عادت[3] . عاشورا[3] . شوخی[3] . شرک[3] . ریاضت[3] . زیارت[3] . دین[3] . رمضان[3] . امید[3] . تبلیغ[3] . تصوف[3] . بصیرت[3] . انقلاب[3] . تفکر[3] . خدا[3] . حوزه و دانشگاه[3] . دروغ[3] . حیا[2] . حب دنیا[2] . حج[2] . خواب[2] . خداشناسی[2] . ارشاد[2] . تقوا[2] . حقوق[2] . چله نشینی[2] . توحیدی[2] . اهل بیت[2] . انتقاد[2] . انسان[2] . پرورش روح[2] . ترس[2] . اخلاق اجتماعی[2] . آخرت[2] . آرامش[2] . رزق و روزی[2] . دینداری[2] . ذکر[2] . رابطه با خدا[2] . زهد[2] . سعادت[2] . شخصیت[2] . شهادت[2] . شهوت[2] . سیر و سلوک[2] . شادی[2] . طلسم[2] . غضب[2] . فحش[2] . فکر[2] . فکر گناه[2] . قرب[2] . عمل[2] . عمل صالح[2] . عزاداری[2] . عزت[2] . گریه[2] . گذشت[2] . گناه و توبه[2] . معاشرت[2] . قلب[2] . کربلا[2] . کمال[2] . گوناگون[2] . هدف[2] . نماز صبح[2] . نفس[2] . مهدویت[2] . مهمانی . موسیقی . موفقیت . مومن . ناامیدی . نامحرم . نبوت . نسبیت . نفاق . نفرت . نفس اماره . نقش زنان . معیشت . مهار نفس . نماز قضا . نماینده،مجلس . همت و اراده . همسر . هنر . هو . هوس . واجب . نوحیدی . نیت . نماز جمعه . وحدت وجود . ورزش . ولایت فقیه . ولایت مداری . یاد خدا . کرامت، شفای بیماران . کربلا، عاشورا . لباس . لذت نماز . لعن . لواط . ماه رجب . مجادله . مجذوب، سالک . محاسبه . محبت . محبوبیت . محیط آلوده . مدپرستی، مدگرایی . کمال-خودشناسی-خودسازی . کینه . کم خوری . قلب سلیم . قهر . قیصر امین پور . کرامت . معرفت . معرفت خدا . معروف،منکر . معصومین . مسافرت . مسلمان واقعی . مصاحبه . گناهان صغیره . گرایش به بدی . گره در کار . عرفان کاذب . عریضه . عشق الهی . عشق مجازی . عصبانی . غذا خوردن . غرور . علم و عمل . عمر . عمره . قرب به خدا . قساوت . قضاوت . قطب . فنای فی الله . فیلم . قبر . قبولی عمل . قدرت . فطرت . فقر . غلفت . غم و غصه . طول عمر . ظرفیت . عاقبت به خیری . عبودیت . عجب و خودپسندی . شیعه . شیعه، شهادت طلبی . صحت عمل . صراط . صفات . صوفیه . طلبگی . طلبه . شادی و نشاط . شانس . سیره ائمه . سیاسی . سید حیدر آملی . سوال و پاسخ کوتاه 21 . شهید،شهادت . شناخت امامان . شخصیت ها . شرک . شکر . شلوار لی . سکس . سکولاریسم . سلامت . سلوک، عرفان، شیعه . سوء عاقبت . زیبایی . سالمندان . سالک، مجذوب . سختی ها . زبان . زنا . رابطه با دختران . رجبعلی خیاط . رحمت . رحمت خدا . دین داری . دین، وحی . خودسازی-رشد- . خودسازی-سیر و سلوک- . رضایت . رضایت خدا . رفاقت . روابط نامشروع . روزه . روشنفکر . آرزو . آرزوی مرگ . آزادی معنوی . ابتلا . آداب سلوک . احترام والدین . احضار ارواح . اخلاق اجماعی . اراده . اراده، گناه . ارامش . انتخاب، مجلس . امامان . امتحان . اعتماد به نفس . اعتکاف . اقتصاد . استجابت . استجابت دعا . استراتژی . اسلام . اسم ذات . اشک . اصولگرایی . تجلی . تجمل گرایی . تصوف و درویشی . تعادل . تغذیه . تفکر . پسر و دختر . پوشش . بصیرت- . بهشت، برزخ . بی نماز . بینش سیاسی . پائولوکوئیلو . پاکی قلب . پرخوابی . انسان، خوب و بد . انرژی . اهل بیت- . اولیای خدا . اینترنت . بخشش گناه . بخل .
 

مشترک شوید