بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 262
ریشه یابی گناه:
آری خدای متعال در فطرت همگان شناخت نیک و بد را قرار داده و توسط انبیای الهی انسان را از شیطان برحذر داشته است و بسیاری از مومنان نیز به تاثیر منفی شیطان و هوای نفس ایمان دارند، ولی در اثر وجود عواملی نمی توانند آنچنان که باید مقاومت نمایند و دچار لغزش و گناه می شوند.
به صورت خلاصه می توان گفت: گناه و تبعیت از شیطان ریشه در عوامل فراوانی دارد که برخی از این عوامل عبارتند از:
1. ضعف در خداشناسی و سستی در ایمان به خدا وپیامبر و عدم رعایت دستورات دینی: به یقین کسی که خدای بزرگ را همواره حاضر و ناظر رفتارهای خودش ببیند، هرگز به خود اجازه نمیدهد، که در محضر او، دست به سوی گناه دراز کند. کسی که قیامت و حسابرسی اخروی را باور دارد،هیچگاه خود را گرفتار شهوترانی و شهوت پرستی نخواهد کرد.
2. ضعف در خودشناسی و نداشتن درک درست از خویشتن و فروکاستن ارزش انسانی خود تا سرحد حیوانات، کسی که به گوهر عظیم و گرانقدر خود واقف باشد و عظمت وجود انسانی را درک کند، هرگز حاضر نیست که وجود خود را با دنباله روی از شهوات و خواهشهای نفسانی تا سرحد حیواناتی چون خوک و خروس پایین اورد.بدون تردید، هیچ یک از کسانی که دنبال شهوترانی و ارضای خواهشهای پست حیوانی خود هستند، تصور درستی از وجود انسانی و فلسفه ی افرینش خویشتن ندارند. به راستی اگر یک دختر جوان، ارزش وجودی خود و هدف از افرینش خویشتن را بداند، ایا هرگز به ذهنش خطور می کند که خود را به شکل یک عروسک در اورده و همچون نمایشگاه سیاری از رنگ و لعاب خود را در معرض نگاههای الوده و مسموم دیگران قرار دهد؟و ایا یک پسر جوان قدر و قیمت انسانی خود را بداند ایا هرگز اجازه چشم چرانی و امثال ان را به خود می دهد؟
3. ضعف در شناخت حقایق امور و عدم شناخت پیامدهای ناگوار دنیوی و اخروی تبعیت از هوای نفس: پیروی از خواهشهای نفسانی، اثار زیانبار روحی و جسمی و اجتماعی فراوانی را در پی دارد که اگر انسان اندکی به انها توجه کند هرگز به دنبال شهوترانی نخواهد رفت. عامل اصلی مشکلات عصبی و بهداشتی و ناامنیهای اجتماعی و جنسی فراوانی که دامن گیر بشریت شده است، همین شهوترانی و عنان گسیختگی عده ای از انسان نمایان است، که البته نخستین قربانی این افزون طلبیها خود انان و خانواده شان هستند. کتاب ایین زندگی(اخلاق کاربردی) نوشته ی احمد حسین شریفی
4. جهل، غفلت و شهوت: کسى که به خدا و فرامین او آگاه نیست یا از روز جزا و کیفر گناه بىخبر است گناه مىکند همین طور کسى که به این امور آگاه است ولى دچار غفلت مىشود. انسان جاهل و غافل، عوامل بازدارنده از گناه را از دست مىدهد و مرتکب گناه مىشود. شهوت عاملى است که گناه را در دل و ذهن انسان زینت مىدهد و موجب فراموشى و غفلت مىگردد. کسى که در اثر شهوت، انگیزهاى قوى براى ارتکاب گناه یافته باشد، معرفت خود به خدا و قیامت و احکام الهى را مزاحم اطفاء شهوت خویش مىیابد و به طور ناخودآگاه آن معرفت را از ذهن خویش دور مىکند و ترجیح مىدهد به آن اندیشه نکند. رفته رفته حالت غفلت بر او عارض مىشود و به کمک توجیهات شیطانى، گناه بودن معاصى را انکار یا فراموش مىکند و رو به گناه مىآورد.
امیرمؤمنان على(ع) فرمودند: لا تکن ممن... ان عرضت له شهوة اسلف المعصیه و سوف التوبه، ان عرفه محنة انفرج عن شرایط الملة؛ (1) از آنان مباش... که چون شهوتى پیش آید گناه را مقدم مىدارد و توبه را به آینده وا مىگذارد و چون رنجى بدو رسد از راه شرع بیرون مىشود. این سخن امام على نشان مىدهد که حداقل برخى از گناهکاران به سبب ناشکیبایى در برابر خواستههاى نفسانى به گناه مبتلا مىشوند و کسى که تاب مقاومت در برابر شهوات راندارد، تاب رنجهاى دیندارى و تبعت از شرع را نیز ندارد.
5. وجود رزایل اخلاقی: رذایل اخلاقى هر یک منشأ گناه یا گناهانى هستند. امام امیرالمؤمنین(ع) فرمودهاند: الحرص و الکبر و الحسد دواع الى التقحم فى الذنوب؛ (2) حرص و خودبینى و حسد، انگیزههایى براى در افتادن به گناهان است.
رذائلى از این دست خود ریشه در دنیا پرستى و سوءظن به خدا دارند. کسى که مىخواهد به گناه مبتلا نشود باید با ریشههاى آن مبارزه کند، یعنى ملکات ناپسند را از نفس خود بزداید، و مبارزه با ملکات نفسانى در سایه عقاید صحیح و ایمان حقیقى به خداوند و صفات نیکوى او امکانپذیر است. از سویى نادرستى رابطه معرفتى انسان با خدا منشأ رذایل مىشود و از سوى دیگر رذایل نفسانى موجب گناه مىشود و به رابطه انسان و خدا آسیب مىرساند. این رذایل بزرگترین اثر سوء را بر رابطه انسان با خدا مىگذارند. این تأثیر سوء ناشى از همین رابطه دو سویه است. رذایل نفسانى روابط دیگر انسان را نیز تضعیف مىکنند که درباره آنها سخن خواهیم گفت.
6. کوچک شمردن گناه: یکى از عومل بسیار مهم روى آوردن به گناه کوچک شمردن آن است. کسى که گناهى را کوچک مىشمارد بر انجام آن گناه جرأت مىیابد و به هنگام ارتکاب آن گناه دچار احساس گناه نمىشود. در نتیجه به انجام آن گناه عادت مىکند و هر بار که آن را مرتکب شو، آخرت خویش را تباهتر مىسازد از این روست که سختترین گناه آن است که گناهکار آن را کوچک شمارد: اشد الذنوب ما استهان به صاحبه (3) و بر گناه خرد خود ایمن مباش شاید که تو را بر آن عذاب کنند. کسى که گناهى را کوچک مىشمارد علاوه بر آن که احتمال تکرار آن را افزایش مىدهد، بىدلیل خود را از کیفر آن گناه در امان دانسته است و این با خوف مثبت و سازنده در تنافى است.
7. حب دنیا: رسول اکرم ( ص ) فرموه اند . حُبُّ الدُّنیا رَأس کَلِّ خَطِیئَه دنیا ریشه هر گناه است . شریعت مطلقا کسی را از حصول ثروت منع نکرده است بلکه فقط در فکر ترقی دنیا بودن ودنیا را مقصود با الذات قرار دادن ممنوع است .
برای فرق حب دنیا وکسب دنیا معیاری هست وآن این است که وقتی که مقابله دین و دنیا می آید انسان کدامیک را ترجیح می دهد ؟ اگر دین را پس پشت انداخته دنیا را ترجیح داد معلوم است که این حب ّ دنیا است . مثلا وقت نماز رسید ه ولی دکان باز است و در این موقع مشتری هم زیاد است پس خیال این به طرف نماز نمی رود .
و وقتی که از کارهای دنیا فارغ شد آنوقتیاد نماز می افتد و می گوید بروم نماز بخوانم . ولی اگر بعد از آمدن حکم شریعت تمام کارهای دنیا را رها کرده حکم الله تعالی را بجا آورد پس این حبّ دنیا نیست .
امروزه ما طوری در دنیا ودر حصول دنیا مصروف هستیم که گویا برای همیشه در دنیا ماندگاریم و قناعت پسندی ، زهد وتوکل بدای ما بی معنی شده اند حال انکه رسول اکرم ( ص ) می فرماید . مَالِی وَ لِلدُّنیا ؟ مرا با دنیا چه تعلقی است وفرمود : إِنَّما أَنا کَرَاکِبٌ إَستَظِلَّ تَحتَالشَّجَرَهِ ثُمَّ رَاحَ وَتَرَکَهَا
مثال من مانند مسافری است که برای مدت کوتاهی زیر سایه درختی آرام کرده وبعد آن را رها کرده به راه خود ادامه می دهد .
همین طور می فرماید : کُن فِی الدُّنیا کَأَنَّکَ غَرِیبٌ أَو عَابِرِ سَبِیل، در دنیا مانند مسافر ورهگذر زندگی کن .
8. عادت های مذموم: گاهی برخی عادت ها کار انسان را سخت می کنند و زمینه ساز گناه هستند. چشم چرانی از این عادت ها است. چشم چران کسی است که کنترل چشم خود را ندارد و به هر طرفی خیره می شود و چه بسا نگهداری چشم از اختیار او خارج شده و به صورت عادت در آمده است که ترک آن مشکل به نظر می آید.
چشم چرانی قبل از این که برای دیگران مزاحمت و ناراحتی ایجاد کند، برای خود شخص مضرّ است و موجب آشفتگی، اضطراب، عدم اعتماد به نفس، بی حالی و رخوت نسبت به معنویات، مخصوصاً نماز می گردد. خداوند سبحان زن و مرد را از چشم چرانی نهی نموده است. آن جا که فرموده است:
«قُل للمؤمنینَ یغُضّوا مِن ابصارِهِم... و قُل لِلمُؤمِناتِ یغضُضنَ مِن اَبصارِهنَّ...؛(4) به مردان بگو دیدگان خود را فرو خوابانند و.. . به زنان مؤمنه بگو دیدگان خویش را فرو خوابانند».
کسی که معتاد به چشم چرانی شد، فکر و خیال و قلبش مشغول دیده می شود و روحش آشفته و ذهنش مشوّش میگردد و هنگام عبادت، قوه خیالش با این آشفتگی به پرواز در می آید و به شاخه هایی پرواز می کند که با چشم خود مشاهده کرده است.
می توان گفت: سر چشمه همه گناهان ، یکی از این صفات چهار گانه است ....
یا تشبه به خدا
یا تشبه به شیطان
یا تشبه به حیوانات
و یا تشبه به درندگان است .
بنابراین علل گناهان یکی از این صفات چهار گانه است = یا صفت ربوبیت ، یا صفت شیطانیت ، یا صفت بهیمیت و یا صفت سبعیت .
1- گناهانی که مربوط به صفت ربوبیت و آقایی است مثل تکبر و تفاخر و تجبر و بزرگی و حب مدح و ثناء وحب عزت و بقاء
2- گناهانی که مربوط به صفت شیطانی است مثل ظلم و حسد و حیله گری و خدعه گری و غش و نزاع و جدال و أمر به فساد و منکرات و بدعتها و گمراهی ها .
3- گناهانی که مربوط به صفت بهیمیت و حیوانیت است مثل زنا و لواط و سرقت و حرامخواری و حرص و مانند اینها .
4- گناهانی که مربوط به صفت سبعیت و درندگی است مثل قتل و غضب و مانند اینها .
اینها ریشه گناهان و منبع آنها است که بعضی از آنها مربوط به قلب میشود و برخی مربوط به اعضاء و جوارح و عمده گناهان مربوط به زبان و گوش و چشم و دست و پاها است .
بویژه زبان که در روایات اهلبیت (ع) بسیار نکوهش شده است .
پیغمبر اکرم فرمود :کسی که دوری بجوید از شر ، قبقبش و ذبذبش و لقلقش ، از آتش جهنم به دور است .
قبقب یعنی شکم ــــ ذبذب یعنی فرج ــــ لقلق یعنی زبان . امام سجاد میفرماید : زبان بنی آدم هر روز صبح به بقیه أعضاء و جوارح میگوید چگونه صبح کردید ؟ در جواب میگویند ما خوب هستیم اگر تو ما را رها کنی و میگویند بترس از خدا درباره ما ، و او را قسم میدهند و میگویند ثواب . عقاب ما بستگی به تو دارد .
---------
1 -نهجالبلاغه، کلمات قصار، 150.
2 -نهجالبلاغه، کلمات قصار، 371.
3 - همان، کلمات قصار، 348.
4- نور (24)، آیه 30 و 31.
چطور بفهمیم که اعمالمان مقبول خداوند واقع شده است؟
پاسخ: منظور از قبولی اثر بخشی عمل است و مراد از اثر بخشی این است که انسان را به خداوند نزدیک کند، زیرا هدف کلی دین و انسان در زندگی قرب به خداوند است، بنابراین هر عملی که بتواند انسان را به خداوند نزدیک کند، عملی است که به طور قطع مورد قبول و پذیرش خداوند واقع شده است. معیار کلی این است که اعمال فرد مؤمن بر طبق معیارهای برگرفته از قرآن و سنت معصومین(ع) باشد و اعتبار هر عملی که از انسان سر می زند در هماهنگی با این معیار است.
اگر فردی معیارهای لازم برای اعمال را بشناسد و در هماهنگی اعمال خود با آن معیارها بکوشد، باید امیدوار باشد عملش مورد قبول و رضای خداوند است.
به صورت اجمالی می توان گفت: شرایط قبولى اعمال و اثر بخش بودن آن عبارت است از: الف) نیت خالص، ب ) تقوا یعنی انجام واجبات و پرهیز از گناهان، ج ) همراهی عمل با ایمان یقینی د ) رعایت شرایط صحت شرعی عمل ه ) محبت و پیروی از سنت و سیره اهل بیت(ع).
توضیح بیشتر:
قبولی اعمال انسان از نگاه آموزه های اخلاقی اسلام برآیند رعایت دو چیز است.
یک. حسن فعلی: به معنای صحیح انجام شدن عمل است به گونه ای که خود عمل صلاحیت نزدیک ساختن انسان به خداوند را داشته باشد، زیرا عمل باطل شرعی به هر مقدار که با انگیزه تقرب انجام شود، توان نزدیک ساختن و بالا بردن انسان را ندارد.
دو. حسن فاعلی: به معنای عمل به اقتضای ایمان و با انگیزه الهی و قصد قربت انجام شود. قرآن مىفرماید: «مَن عَملَ صالحا من ذَکرٍ أَوْ أُنثى و هو مؤمن فلنحیینّه حیاةً طیّبة»: هر کسى کار شایسته کند چه مرد و چه زن، در صورتى که مؤمن باشد، قطعا او را با زندگى پاکیزهاى حیات مىبخشیم، (سوره نحل، آیه 97) . یعنى در رسیدن به حیات طیّب فقط دو چیز نقش دارند: یکى، «حُسن فعلى» به نام عمل صالح(انجام صحیح اعمال) و دیگرى «حُسن فاعلى» به نام مؤمن بودن (یعنی نیت داشتن و برای خدا انجام دادن کار).
بنابراین نیت و انگیزه عمل مهمترین رکن قبولی اعمال است و در بسیاری از روایات آمده که نیت از خود عمل بهتر است زیرا به عمل ارزش می دهد و در حقیقت بار ارزشی و اثر گذاری عمل را نیت به عهده دارد. حتما بسیار شنیده اید که نیت المومن خیر من عمله. نیت مومن از عملش بهتر است زیرا همین که نیت کرد به خدا نزدیک شود در نفسش نوری از قرب الهی پیدا می شود و نزدیکی صورت می گیرد و حتی گاهی موفق به عمل هم نمی شود ولی همان نیت اثر خود را می گذارد اگر چه اگر موفق به عمل هم بشود نور بیشتری حاصل خواهد شد.
البته ناگفته نماند کسی که برای رسیدن به بهشت و نجات از آتش جهنم اعمال صالح را انجام می دهد در حقیقت به خدا و معاد ایمان دارد و در حقیقت برای نزدیکی به خدا این کارها را انجام می دهد و مرتبه ای از نیت قرب هم همین است, ولی کسی که تنها برای خوشنودی خدا و جلب محبت الهی و از روی عشق خدا را عبادت می کند از مرتبه ای فراتر قرار دارد و ارزش نیت او افزون تر خواهد بود. نیّت جان عمل است.
اینکه میگویند در هنگام عبادت نیّت کنید، به این معنا نیست که مثلاً هنگام خواندن نماز انسان در ذهن خود ترسیم کند که چهار رکعت نماز ظهر بجا میآورم «قربه إلی الله». بلکه نیت؛ یعنی قصد؛ یعنی مقصد داشتن، هدف داشتن و در اصطلاح دین نیت به این معنی است که انسان در عبادتش قصد کند که به رنگ خدا در آید ، با پرستش هستی به شکل آن در آید و مظهر وجود و اسماء و صفات آن شود و به خدای متعال نزدیک گردد.
ما در درجه اول با نیت به خدا نزدیک می شویم و در درجه بعد با عمل. نیّت، انبعاث و پرش روح است. انبعاث روحی است که به سمت خدا پرواز میکند؛ همان نیتی که از عمل برتر است. از این رو گفتهاند خدای سبحان را با نیّت های صادق مسئلت کنید. صحت عبادت مشروط به نیّت است که بدون آن عمل باطل خواهد بود و چون نیّت دارای درجاتی است، خود صحت هم مراتب دارد.
از آن جا که مواقف مهم روز قیامت عبارت است از آتش، بهشت و رضوان و از طرفی نفس انسان دارای سه حالت شهوت، غضب و عقل کمال طلب است، لذا عبادت هم سه قسم و عبادتکنندگان به سه گروه تقسیم میشوند: گروهی خدای سبحان را به جهت ترس از جهنم و آتش عبادت میکنند که این عبادت بردگان است. گروه دیگر، خدا را برای رسیدن به بهشت و نعمتهای آن عبادت میکنند؛ این عبادت بازرگانان و تجّار است. و گروه سوم خدا را فقط برای محبت و دوستی نسبت به آن ذات متعالی عبادت میکنند؛ این بالاترین مرتبه عبادت است که از آن به عبادت احرار تعبیر شده است. V}(نهج البلاغه، حکمت 237).{V همه این عبادتها صحیح است؛ ولی مراتب ثواب و پاداش آن یکسان نیست.
پس نیت که همان قصد قربت است، جان و روح عمل بوده و از خود عمل بالاتر و مهمتر است؛ چون حیات و زندگی عمل به نیت بستگی دارد. و پاداش اعمال، براساس نوع نیت و قصد انسان، مراتبی گوناگون دارد. آیة الله جوادی آملی، حکمت عبادات
نشانه های پذیرش اعمال:
عملی که مورد قبول خداوند است دارای نشانه هایی است مثل:
1. هرگاه انسان موفق به عمل نیکی شود، انجام این عمل خود زمینه ساز انجام اعمال خیر و نیک دیگری می گردد که در اصطلاح به آن توفیق می گویند، یعنی هر عمل خیری توفیق اعمال خیر دیگری را نصیب انسان می کند.
2. حالت خوش معنوی و احساس صفا و معنویت و رغبت و میل به عبادت و دعا و کشش درونی و باطنی به سوی کارهای خیر و صالح از نشانه های دیگر قبولی اعمال و کسب رضا و خشنودی الهی است.
البته باید توجه داشت اولیای خاص خداوند و بندگان مقرب و برجسته او در عین حال که تمام سعی و کوشش خود را در انجام اعمال خیر و نیک و عمل به وظایف شرعی و الهی خود دارند ولی همواره از خداوند ترسان و بیمناکند و می ترسند عمل آنها مورد قبول خداوند قرار نگیرد.
این حالی ویژه آنها است و از معرفت عمیق وجامع آنها سرچشمه می گیرد و به معنای کوتاهی در انجام وظیفه و یا بدگمانی به خداوند و سوء ظن به او و یا تردید در عدالت او نمی باشد، بلکه وقتی انسان عظمت خداوند متعال را بشناسد و نسبت به قدرت و علم و وجود بی کران و غیرمتناهی او شناخت پیدا کرد و از طرفی به کوچکی وحقارت و ضعف و نادانی خود پی برد، اعمال خود را ناقص و ناچیز می دادند و به همین جهت اولیای خداوند و پیشوایان معصوم(ع) به ما آموخته اند که هرگز دلگرم و دلخوش به اعمال خود نباشید و بر آنها تکیه نکنید، بلکه به فضل و لطف و رحمت الهی امیدوار باشید.
اگر خداوند بخواهد با عدالت خود اعمال ما را بررسی کند و مورد سنجش قرار داد، امیدی برای قبولی عمل برای کسی باقی نمی ماند، ولی با توجه به فضل و لطف خداوند و تکیه بر آن جای امیدواری برای قبولی اعمال همواره وجود دارد.
روش توسل:
چگونه به ائمه متوسل شویم؟
پاسخ: «توسل»، در لغت، به معناى تمسک جستن به وسیلهاى براى نیل به مقصود است. در اصطلاح نیز حقیقت توسل به اولیاى الهى، تمسک به اسباب و وسایل قرب به خداوند است.
در این راستا، علاوه بر اعمال صالح و نیک مثل انفاق به مستمندان خدمت به خلق خدا، برآوردن نیازهاى همنوعان و عباداتى همچون نماز و روزه - که مورد رضایت خداوند و به منظور تقرب به درگاه الهى تشریع شده است - مىتوان به انسانهاى پاک و معصوم و وارستهاى که مرضى خداوند و از مقربان درگاه الهىاند، (همچون انبیاى الهى و به ویژه پیامبر خاتم و ائمه معصومین(ع) توسل جست.
هدف زندگی انسان نزدیک شدن به خداوند است و برای این منظور بهترین وسیله ای که وجود دارد، انسان های کامل و معصوم هستند.
حقیقت توسل با حقیقت تشیع بسیار نزدیک است. شیعه، یعنی پیروی از اهل بیت(ع) برای نزدیک شده به خداوند و توسل هم چیزی جز واسطه قرار دادن معصوم و پیروی از آنها برای تقرب به خداوند نیست. در حقیقت توسل به اولیاى الهى، به معناى واسطه (و سبب) قرار دادن آن انسانهاى پاک و مقرب درگاه الهى و طلب دعاى خیر آنان در حق متوسّلان است.
گفتنى است علت اینکه خداوند به پیامبران و اولیاى الهى، چنین نقشى را داده تا مردم به آنان به عنوان واسطه و سبب بنگرند، این است که اوّلاً خداوند، با این کار، اولیاى خود را در کانون توجه و اقبال مردم قرار دهد تا در عمل، مردم با مراجعه به آنان و الگوگیرى از آنان، به طریق هدایت و سعادت دست یابند. ثانیاً از آنجا که اولیاى الهى، انسانهایى مثل خود ما هستند، خیلى زود و راحت مىتوانیم با آنان رابطه عاطفى و نزدیک برقرار مىکنیم و همین ارتباط سریع، ما را به این اسوهها نزدیک مىکند و ما را در معرض هدایت آنان قرارمىدهد.
روش توسل به معصومین علیهم السلام و دیگر اولیاى الهى نیز این است که هنگام دعا و درخواست از خداوند، خدا را به حق آنان و پاکى آنان بخوانیم. در حقیقت به خداوند عرض کنیم که هر چند ما به سبب گناه و عصیان و نافرمانى، استحقاق نداریم که حاجت و خواسته ما برآورده شود؛ لکن به واسطه علقه و ارتباط معنوى و محبّت و پیروى از اولیاى تو، تو را به حق این آبرومندان درگاهت مىخوانیم که حاجت ما را برآورده سازى.
با توجه به بیان فوق، توسّل نوعى خواندن خدا و دعا کردن است که در آن خدا را به اولیایش مىخوانیم. بله گاهى براى این که آن رابطه و علقه معنوى با اولیاى الهى را - که در اثر پیروى و پیمودن راه و روش و مکتب آنان حاصل مىشود - بیشتر کنیم، اعمال صالحى (همچون حج یا انفاق به مستمندان) را به نیابت از آنان انجام مىدهیم و ثوابش را به روح آنان هدیه مىکنیم یا در مناسبتهاى شادى آنان (مثل میلاد). یا غم و حُزن آنان (مثل ایام شهادت)، با اظهار شادى یا حزن به آنان اظهار علاقه و همراهى مىکنیم.
تمامی زیارات، به خصوص زیارت جامعه کبیره و مانند آن، روش هایی برای توسل به معصومان هستند، در این زمینه خواندن دعای توسل با توجه و حضور قلب توصیه می شود. استمرار در این دعا می تواند آثار معنوی فراوانی داشته باشد.
عرفان و تقرب:
عرفان کاری جز اثبات تقرب و بیان روش تقرب ندارد. عرفان دو قسم است، عرفان نظری و عرفان عملی.
هر دو روش نظری و عملی عرفان در پی اثبات و بیان قرب هستند. موضوع عرفان چه نظری و چه عملی توحید است و توحید حقیقتی جز نزدیک بودن و نزدیک شدن ندارد. عرفان نظری با طرح وحدت و یکپارچگی هستی (وحدت شخصی وجود)، اثبات می کند که تمامی اشیا و انسان آفریده و مظهر وجود حق تعالی است و خدای متعال در ذات و صفات و افعال به مظاهر خود نزدیک است و عرفان عملی در پی تحقق این نزدیکی از ناحیه انسان به خداوند است.
به عبارت دیگر عرفان نظری بیان می کند که چقدر خدا به ما نزدیک است به گونه ای که وجود ما از خدا است و در ظاهر و باطن ما با ذات و صفات و افعال اش، حضور و ظهور دارد (هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن) و عرفان عملی با طرح سه مرحله فنای ذاتی و صفاتی و افعالی در حق تعالی، در پی آشکار و شکوفا نمودن این مظهریت و فعلیت دادن به آن در انسان است.
قرب نظری و عملی:
کاری که ما در آموزه می خواهیم انجام دهیم یکی این است که می خواهیم عناوین و کلمات دینی و عرفانی و اخلاقی را به صورت باردار و معنا دار مطرح کنیم.
ما مشاهده می کنیم که معمولا در کتاب ها از عناوین عرفان نظری و عملی، حکمت نظری و عملی و یا اخلاق نظری و عملی و مانند آن استفاده می شود. به نظر ما این کلمات و عناوین بار مخصوص و معنای خود را ندارد و باید معنادار و جهت دار شود. این کار با جایگزینی کلمه قرب قبل از نظری و عملی انجام می شود.
وقتی می گوییم عرفان نظری، یعنی شناخت نظری خوب این شامل تمامی علوم نظری حتی علوم دانشگاهی نظری می شود و بار مخصوصی ندارد، اما وقتی می گوییم: قرب نظری و عملی، اولا می خواهیم بگوییم ما داریم روش تقرب را بیان می کنیم و علمی را می خواهیم پرورش دهیم که جهت و هدف اش تقرب به خدای متعال است و ثانیا به جنبه های نظری و عملی هم اشاره کرده ایم و نشان داده ایم که از دو طریق باید به خدای متعال تقرب جست، یکی سیر و سلوک نظری و دیگری سیر و سلوک عملی.
عرفان، حکمت، اخلاق و دین تماما برای تقرب به خداوند است و جهت و هدف دیگری ندارد، پس چه بهتر که از همان اول و در عنوان مباحث کاملا این موضوع را به صورت شفاف بیان کنیم تا هر مخاطب و مراجعه کننده ای از همان بدو ورود بداند که می خواهد چکار کند و دارد به سوی چه هدفی می رود و سمت و سوی حرکت اش کجا است.
نیاز به تعریف:
برای بحث کردن درباره هر موضوعی، ابتدا باید با تعریف آن آشنا شویم. بحث تعریف از نظر منطقی اهمیت بسیاری دارد، تا تعریف خودسازی روشن نشود و در فضای بحث قرار نگیریم، هیچگونه فعالیتی امکان پذیر نیست و حتی اساتید فن و راهنمایان طریق، نیز نمی توانند به صورت شفاف راهبرد، راهکار، عرصه ها و روش خودسازی را بیان نمایند. برای طالبان سلوک و خودسازی نیز این امکان وجود ندارد که به صورت آگاهانه در مسیر روشن خودسازی قرار بگیرند.
هر تعریفی باید بر اساس رهنمود جامعی تنظیم شده و بیان گر نوعی تفکر صحیح، عالمانه، عقل پسند، فطرت محور، شریعت مدار و منطبق با رهنمودهای قرآن کریم و سیره و سنت چهارده معصوم( ع) باشد و از منطق قابل فهمی نسبت به مراحل و ابعاد رشد انسان نیز برخوردار باشد، زیرا در غیر این صورت قابل قبول، کارآمد و راهگشا نخواهد بود
تعریف خودسازی:
بدون شک خودسازی نوعی فعالیت برای تغییر وضعیت انسانی به سوی تعالی است. اما اینکه چگونه فعالیتی است و با چه قلمرویی, این بستگی به تعریف ما از هدف آن دارد.
در بحث هدف اگر گفته شد که هدف خودسازی, در راستای هدف زندگی و دین داری, نزدیک شدن به خداوند است, کما اینکه همینطور هم هست و دین از ما خواسته که تمامی فعالیت های خود را با انگیزه و نیت تقرب به خداوند انجام دهیم
در نتیجه آشنایی با هدف, اکنون تکلیف ما در بحث خودسازی و تعریف آن تا حدود زیادی روشن می شود, یعنی می دانیم هر کاری که به نحوی ما را به این هدف می رساند, فعالیتی خودسازانه محسوب می شود.
بنابراین در تعریف خودسازی می توان گفت: به مجموعه تمامی فعالیت های نظام مندی که ما را در راستای نزدیک شدن به خداوند قرار می دهد, خودسازی گفته می شود.
البته در کتاب های اخلاقی تعریف های فراوانی از خودسازی وجود دارد که خوب است به برخی از آنها اشاره کنیم. در کتاب به سوی خودسازی آمده است:
1- خودسازی به معنای مجموعه ای از فعالیت های شناختی، قلبی، ارادی و اجتماعی ای نظام مند و هماهنگ است که کمال شناخته شده برای «خود» را پدید میآورد.
2- منظور از خود سازی و به طور کلی پرداختن به خویش، شکل دادن و جهت بخشی به فعالیت های حیاتی و تصحیح و تقویت انگیزه ها ، در نظر گرفتن مقصد نهایی و سو گیری فعالیتها برای قرب به خداوند است. (به سوی خوسازی, ص 21)
3- خودسازى به معناى شناخت معارف ایجاد ملکات و انجام افعالى است که کمال شناخته شده براى خود را پدید مىآورند.
بررسی:
تعریف اول و سوم خوب است, ولی در آنها به صورت شفاف, کمال خود, توضیح داده نشده است, اما در تعریف دوم این نقیصه وجود ندارد و در آن به صراحت سوگیری فعالیت ها برای قرب به خداوند آمده است.
تعریف مصداقی:
این تعریف ها در هر صورت مفهومی است و ما باید از نظر مصداقی نیز موضوع را بررسی کنیم تا به تعریف روشن تری از خودسازی برسیم وگرنه به نظر می رسد صرف تعریف مفهومی راهگشا نباشد.
اگر به صورت مصداقی بخواهیم به تعریف خودسازی برسیم, باید با جامع نگری خاصی به تمامی فعالیت هایی بنگریم که ما را در راستای این هدف, یعنی قرب الهی قرار می دهند.
مثلا اگر فعالیت های علمی و آگاهانه , مانند سیر مطالعات دینی, تفکر و تعقل در حوزه های خاصی انسان را به خداوند نزدیک می کند, به طور قطع این گونه فعالیت ها در مسیر خودسازی قرار می گیرد.
همچنین در صورتی که مباحث مربوط به تزکیه نفس و اصلاح صفات و ملکات نفسانی, کسب آزادی معنوی, عبادت و معنویت و اخلاق اجتماعی کارکرد قربی داشته باشند, باید تمامی این رفتار را خودسازانه بنامیم و سیستیم جامعی برای خودسازی تعریف کنیم که شامل تمامی این رفتار و فعالیت ها بشود.
ایمان به خداوند و انبیای او, ترک گناه, انجام واجبات و مستحبات و تمامی وظایف اجتماعی و فردی انسان به دلیل اینکه باعث رضایت خداوند می شود و در قرب انسان به خداوند اثر دارد, فعالیت های خودسازانه است.
لزوم نگاه سیستمی:
البته می دانیم اینگونه فعالیت ها با وسعت و گستره ای که دارد اگر بخواهد کارایی لازم را برای ساخت انسان داشته باشد, باید به صورت یک سیستم و نظام جامع اخلاقی عرضه شود, وگرنه عرضه آن به صورت کشکولی همانگونه که در برخی آثار اخلاقی مشاهده می شود, قابل استفاده و موثر نخواهد بود.
برای این منظور به نظر می رسد که باید با دسته بندی حوزه های اخلاقی و فعالیت هایی که در راستای قرب الهی هستند, به تدریج به این نگاه سیستمی برسیم.
علم و عمل:
عناصر اصلی این سیستم را می توان شامل دو عنصر علم وعمل دانست. همان که از آن در منابع اخلاقی و عرفانی به سیر و سلوک نظری و عملی تعبیر می شود.
انسان با دو بال علم و عمل به تکامل می رسد و به طور کلی این دو نوع فعالیت انسان را به خدا می رساند, منتهی چون حوزه اینگونه فعالیت های انسان بسیار گسترده است, لازم است در جای خود دقیقا حوزه های علمی و عملی خاصی که انسان را به قرب الهی می رساند, تعریف و تبیین گردد.
اجمالا اشاره می کنیم که در حوزه علمی, مباحث مربوط به معرفت خداوند و در حوزه عملی مبحث مربوط به اطاعت, عبادت خداوند, فعالیت های اصلی انسان در مسیر قرب به خداوند هستند, منتهی در راستای تحقق آنها فعالیت های گسترده دیگری نیز وجود دارد که به انسان در راستای رسیدن به عوامل اصلی کمک می کنند, عواملی که در حقیقت زمینه ساز حرکت انسان در مسیر کمال هستند, مانند فعالیت هایی که در زمینه رفع موانع و کسب آزادی معنوی و تقویت اختیار انجام می شود, و یا اخلاق اجتماعی و مانند آن که در جای خود باید مورد بررسی و تبیین قرار گیرد.
ضرورت خودسازی:
نیاز ضروری انسان به خودسازی امری واضح است، این نیاز در حقیقت همان نیاز به دین است، زیرا هدف اصلی دین انسان سازی در سایه قرب به خداوند است و خودسازی این هدف را تحقق می بخشد.
هدف دین و خودسازی، شکوفایی توانایی ها، رشد، تکامل و عظمت معنوی انسان در راستای نزدیک شدن به خداوند در دنیا و نجات از هلاکت و رسیدن به حیات و سعادت جاودان در آخرت است.
هر انسان خردمندی که به خداوند و جهان آخرت اعتقاد دارد و رستگاری انسان را به درستی عقاید و نیکی اعمال و ملکات اخلاقی می داند، حکم می کند که تلاش برای رستگاری، یگانه کاری است که شایسته است همه زندگی وقف آن شود.
سعادت در دنیا و نجات از عذاب آخرت، جز با خودسازی و تسلط بر خویشتن امکان پذیر نیست. امام صادق(ع) می فرمایند: کسی که هنگام انگیزش و گریزش نفس و در حالت شهوت و خشم، مالک خود است و بر آن تسلط دارد، خداوند بدن او را بر آتش حرام می کند. من ملک نفسه اذا رغب و اذا رهب و اذا اشتهی و اذا غضب حرّم الله جسده علی النار. 1
تمام سعادت و شقاوت انسان بستگی به تلاشی دارد که او در این مسیر متحمل می شود. قرآن کریم در ضمن دو آیه بسیار کوتاه، به صورت خیلی صریح و روشن، به این حقیقت اشاره کرده است که رستگاری و زیان کاری، یا به تعبیری پیروزی و شکست انسان در زندگی دنیوی و اخروی، در گرو خودسازی و ترک آن است. قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها. به تحقیق رستگار شد آن کس که نفس را تزکیه کرد و زیان کار شد آن کس که آن را به تباهى کشید.2
حقیقت، سرایى است آراسته هوا و هوس گرد برخاسته
نبینى که هرجا که برخاست گرد نبیند نظر، گرچه بیناست مرد
هیچ کاری در زندگی انسان با ارزش تر از خودسازی نیست. امام محمد باقر(ع) مى فرماید: هیچ برترى و فضیلتى همانند جهاد نیست و هیچ جهادى در قدر و منزلت با جهاد با نفس برابرى ندارد.3
ذکر چند نکته در ضرورت خودسازی:
1. خودسازی، هدف انبیای الهی: بزرگ ترین هدف تمامی ادیان و پیامبران الهی، انسان سازی و گسترش اخلاق انسانی و خودسازى بوده است. بزرگترین مربی اخلاق و نمونه عالی فضایل و زیبایی ها و تجسم کامل اخلاق ربوبی، رسول گرامی اسلام(ص) هدف از بعثت و رسالت اش را به کمال رساندن مکارم و فضایل اخلاقی می داند: انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق. جز این نیست که من برای کامل کردن مکارم اخلاقی مبعوث شدم.4
در اهمیت تزکیه و تهذیب نفس همین کافی است که خداوند بر بندگان مؤمنش منت نهاده و پیامبری با هدف تزکیه نفوس برای آنها فرستاده است: قرآن مجید مى فرماید: هو الذى بعثت فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه. او است خدایى که به میان مردم امّى [پیامبرى] از خودشان مبعوث داشت تا آیاتش را براى آن ها بخواند و ایشان را تزکیه کند و کتاب و حکمتشان بیاموزد. 5
حضرت صادق (ع) در حدیثی نورانی می فرماید: «خداوند متعال پیامبرانش را با مکارم اخلاق بر دیگران امتیاز بخشید. پس هر کس خود را آراسته به فضایل اخلاق یافت، خداوند را بر این نعمت بزرگ شاکر باشد و هر کس خود را از آن بی بهره یافت به درگاه خدا تضرع و زاری کند و آن را از او بخواهد.»
علیرغم بی توجهی هایی که در فرهنگ و مکتب های بشری نسبت به مسأله انسان سازی وجود دارد و غالبا از آموزش و پرورش، تنها به تعلیم و آموزش - آن هم در حوزه ای کاملا محدود – اکتفا می شود، در حوزه دین و به ویژه دین مقدس اسلام نه تنها مسأله اخلاق و سازندگی شخصیت معنوی فراموش نشده، بلکه از اولین و اساسی ترین مسائل به شمار می آید.
2. تضمین کننده رستگاری انسان: وجود آیات متعدد در خصوص خودسازى دلیل محکمى بر ضرورت خودسازى است. در آیه تزکیه که در ابتدای سخن بدان اشاره شد، آمده است: قد افلح من زکیها. یعنی رستگاری و شکوفایی انسان در گرو خودسازی است. و قد خاب من دسیها. دس به معنای مدفون سازی است. این آیه شریفه می خواهد بگوید: اگر کسی به خودسازی اقدام نکند، مانند این است که استعدادهای فراوان انسانی خود را در زیر هواهای نفسانی خود مدفون و پنهان ساخته است، چنین کسی حتما زیان کار خواهد بود. 6
خودفراموشی برآیند فراموشی یاد خدا است و کسی که در این مسیر قرار ندارد، دچار فسق و انحراف عملی از دین خواهد بود. قرآن کریم در مورد نتیجه ترک خودسازی می فرماید: ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون و مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند، و خدا نیز آن ها را به خود فراموشی گرفتار کرده . آنها همانا فاسقان اند.7
قرآن کریم با بیانی آشکار به انسان نهیب می زند که، به خودتان بپردازید و به فریاد خودتان برسید: یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم الی الله مرجعکم جمیعا فینبئکم بما کنتم تعملون ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید ، مراقب خود باشید ، اگر شما در مسیر کمال و خداوند قرار بگیرید، گمراهی کسانی که گمراه شده اند و در این مسیر حرکت نمی کنند ، به شما زیانی نمی رساند . بازگشت همه شما به سوی خداست؛ و شما را از آن چه عمل می کردید ، آگاه می کند .8
چیزی که خدای متعال از بنده خود می خواهد و در آخرت وسیله نجات انسان خواهد شد، قلب سلیم است و سالم سازی قلب از مراحل مهم خودسازی است. یوم لا ینفع مال ولا بنون الا من اتى الله بقلب سلیم روز جزا آن روزى است که مال و فرزندان سودى نمى بخشد و تنها آن کس که با سلامت روانى به نزد خدا آمده باشد این امر به حال او فایده خواهد داشت.9
3. تحقق انسانیت: بدون خودسازی اصل انسانیت انسان با چالش روبرو است، زیرا ویژگی اصلی انسان که او را از سایر حیوانات ممتاز می سازد، ویژگی اختیار و آزادی است و این ویژگی در عرصه خودسازی و تهذیب نفس تحقق می یابد.
خودسازی باعث می شود که انسان در درون خود به تعادل برسد، قوای نفسانی خود را تعدیل کند و خویش تن را از بندها، دلبستگی ها و اسارت دشمنان گوناگون داخلی و خارجی برهاند و و به اختیار و آزادی برسد و مالک خود شود. بدون خودسازی به طور حتم شهوت و غضب بر انسان مستولی می شود و او را به وادی خطرناک حیوانیت و اسارت تن سوق خواهد داد و از سعادت قرب به خداوند دور خواهد نمود.
4. رشد شخصیت: مهمترین نیاز انسان در زندگی که هدف زندگی نیز به حساب می آید، رشد شخصیت است که در سایه خودسازی بدست می آید. زندگی انسان آکنده از حرکت های گوناگون است، ولی حرکت او درجهت خودسازی و رشد شخصیت خود، مهمترین و ثمر بخش ترین حرکتی است که در طول عمر خود انجام می دهد. پیمودن مسیر رشد و عظمت و آشکار شدن توانایی ها و استعدادهای انسان در گرو حرکت جامع و همه جانبه ای به نام خودسازی است؛ بنابراین اگر کسى بخواهد شخصیت متعالى داشته باشد، باید به خودسازى روى آورد و بدون آن آدمی موجودی عقب افتاده و توسعه نیافته قلمداد می شود.
5. پرورش عقل: عقل کانون مدیریت و فرماندهی کشور وجود انسان است. اگر کانون عقل به تسخیر احساس و امیال نفسانی درآید، دست و پاى انسان را مى بندد. در چنین شرایطی قدرت عقل فرومی کاهد و دیگر قادر به مدیریت زندگی انسان نخواهد بود، از این رو براى جلوگیرى از این امر، خودسازى ضرورى است. على(ع) فرموده: طوبی لمن عصی فرعون هواه و اطاع موسی تقواه و عقله. خوشا به حال آن کس که با فرعون هواى نفس خود مبارزه کند و موساى عقل و تقواى خود را اطاعت کند. 10
یکی از مهمترین عرصه های خودسازی عرصه شناخت، حرکت های فکری و محاسبات عقلانی است که باید در انسان تقویت شود، وگرنه تمام زندگی اش با چالش روبرو می شود و توان رشد را از دست می دهد، زیرا تمامی حرکت های سازنده انسان تحت تاثیر شناخت و عقلانیت او قرار دارد و این عرصه، نسبت به سایر عرصه های سازنده، نقش زیر بنایی دارد.
6. زمینه اصلاح جامعه: یکی از ابعاد مهم انسان بعد اجتماعی او است و این بعد از وجود او باید در عرصه جامعه ای رشد کند که صلاحیت پرورش انسان های بزرگ را داشته باشد. برای این منظور جامعه انسانی به اصلاح نیاز دارد و اصلاح جامعه کار انسان های رشید، متعالی و توانمند است و رشد و تعالى انسان بدون خودسازى ممکن نیست. حضرت امام خمینى(ره) در ضرورت خودسازى مى فرماید: ما تا خودمان را اصلاح نکنیم، نمى توانیم کشورمان را اصلاح کنیم.
از ویژگی های بارز مکتب اسلام این است که در آن به سازندگی فردی و تهذیب جان توجه ویژه ای شده است و هرگز به بهانه برخی اصلاحات و رفرم های اجتماعی و یا کوشش در جهت تحقق جامعه ایده آل، فرد به حال خود رها نمی شود و پرورش و سازندگی روح و جان او به باد فراموشی سپرده نمی شود، زیرا:
اولا؛ در بینش اسلامی، فردیت فرد هرگز فدای هیچ امر دیگری نشده و هم تأکید و پافشاری بر روی انسان و به کمال رسیدن او قرار دارد. اصولا امور دیگر از این نظر مورد توجه و نظر تعالیم اسلامی قرار می گیرد که در ساختن شخصیت انسان و رسیدن او به هدف نهایی خلقت، منشأ اثر است.
ثانیا؛ با فرض این که اصلاح نظام اجتماعی خود هدف باشد، ولی باز بنیان هر گونه موفقیت و پیشرفتی در این زمینه در صورت فقدان سازندگی فردی و برخودار نبودن افراد جامعه از فضایل و مکارم اخلاقی، سخت متزلزل و در معرض فرو ریختن است. هر گونه اصلاح اجتماعی وقتی شالوده ای محکم و ثمری شیرین دارد که بر سنگ بنای تهذیب و سازندگی فردی استوار باشد و آحاد اجتماع در پرتو آموزش و تربیت درست و اصولی، از نظام فکری و اخلاقی صحیحی پیروی نمایند و به مراحلی از کمال انسانی و اخلاق الهی راه یافته باشند.
بنابراین، در مکتب دین آغاز امر سازندگی از فرد است و بر اساس تعالیم قرآنی، روز حساب نیز هر کس به تنهایی در پیشگاه عدل الهی حضر شده و از اعمال و کردارش در دنیا مورد بازخواست قرار می گیرد[1]: وکلهم آتیه یوم القیامه فردا 11
7- دشمن زدایی: ما در کشور وجود خود با دو دشمن خارجی و داخلی مواجه هستیم. شیطان و هوای نفس. دشمنانی که صحنه جان انسان را قلمرو تاخت و تاز خود ساخته اند و در پی آن هستند که آدمی را مقهور خود سازند و او را به بند کشند. پیروزی انسان در این نبرد بسیار سخت که از آن به جهاد اکبر تعبیر کرده اند، بستگی به خودسازی دارد. امام صادق(ع) فرمودند: واجعل نفسک عدوا تجاهده. نفست را چون دشمنی شمار که با آن جنگ می کنی. 12
نفس، دشمن ترین دشمنان است، پس باید هوشیار و آماده در برابرش ایستاد: همچنین آن حضرت(ع) فرمود: اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک. نفس دشمن بزرگ انسان است، 13 زیرا فریب بزرگترین دشمن و زیرک ترین دشمن را خورده است. او همنشین و عامل شیطان و دشمن خانگی ما است.
8- رفع موانع: در یک تعبیر دیگر می توان گفت: خودسازی دارای دو مرحله نفی و اثبات است که مرحله اول نیز مقدم بر مرحله دوم می باشد. یعنی ابتدا باید موانع حرکت و سلوک در راه خدا که همان افراط و تفریط در قوای نفسانی و شهوات و رفتار های خلاف شریعت و اخلاق است برطرف شود و سپس راه برای اطاعت و بندگی خداوند باز گردد. تا انسان نتواند موانع حرکت و سلوک را مرتفع کند، امکان خودسازی در مراحل بالاتر یعنی اصلاح صفات و ورود به مرحله بندگی خداوند و عشق را نخواهد یافت.
------------------
پانوشت:
1- وسائل الشیعة، ج 11، ص 123.
2- سوره الشمس، آیات 10 - 9.
3- گفتار فلسفى, اخلاق از نظر همزیستى, ج2, ص162.
4- کنز العمال، حدیث 52175 (جلد3، صفحه16.
5- سوره جمعه، آیه 2.
6- سوره الشمس، آیات 10 - 9.
7- حشر، 19.
8- مائده، آیه 105
9- شعراء:89.
10- عیون الحکم و المواعظ، ص 314
11- سوره مریم، آیه 95
12- وسائل الشیعة، ج 11، ص 123.
13- بحار الانوار، کتاب الایمان و الکفر، باب مراتب النفس عدم الاعتماد علیها، حدیث 1.
[1] . ر.ک: سادات، محمد علی، اخلاق اسلامی، مراکز تربیت معلم، سال اول، ص 25.
سوال یک دانشجو و پاسخ آن
سوال بنده پسر جوان و دانشجویی بیست ساله هستم که فوق العاده به سیروسلوک و عرفان علاقمندم و در همین راستا زندگینامه بسیاری از اولیاءالله و علما را خوانده ام. حالا سوالم تقریبا در همین راستاست که در یک کتاب خواندم که حضرت پیامبر(ص) فرموده اند که اگر آنچه را سلمان می داند، ابوذر نیز بداند به خدا کافر خواهد شد. یا در جای دیگری خواندم که حضرت آقای سید علی قاضی(ره) وقتی شاگردان ملاحسینقلی همدانی(ره) را بعد از کلاس اخلاق ایشان ملاحظه کرده بود، متوجه شده بود که این شاگردان بقدری تحت تأثیر قرار گرفته اند که در حال تلو تلو خوردن اند و حال طبیعی ندارند. حالا سوالم اینجاست که مگر کیفیت دانسته ها و اطلاعات سلمان(ره) چگونه است که ابوذر(ره) با دانستن آنها به خدا کافر می شود؟ مگر سلمان چه معلوماتی دارد؟ این معلومات از چه جنسی است؟ یا آخوند همدانی سر کلاس چه می گوید که شاگردها از حال طبیعی خارج می شوند؟ مگر عرفای بزرگ و اولیای الهی سرکلاس چیزی غیر از حدیث و قرآن می گویند که حتی عوام و مردم معمولی طاقت و ظرفیت شنیدن آنها را ندارند؟ می خواهم بدانم این اساتید بزرگ اخلاق که خود نیز صاحب مقامات عرفانی هستند چه چیزی سر کلاس به شاگردان خواص خود می گویند؟ حتما می گویید که معارف الهی نیز طبقه بندی شده است، حرف شما را می پذیرم. ولی در سطح بالای این درس و کلاس چه چیزی را اساتید مطرح می کنند؟ آیا راجع به عجایب خلقت می گویند یا در مورد رموز غیب صحبت می کنند؟ به هرحال خیلی کنجکاو هستم که بدانم در این کلاسهای پیشرفته چه مباحثی موشکافی می شود؟ چون ما که توفیق درک بزرگان و عرفا را نداشتیم تا از فرمایشاتشان بهره مند شویم. الان که قحط الرجال شده و انسان های راه رفته اندک اند و اگر هم باشند ناشناس و غریب اند به جز تعدادی انگشت شمار. به هرحال منتظر پاسخ جامع و کامل شما هستم.
---------------
پاسخ: شما سوال بسیار مهم و دشواری را مطرح کرده اید، ولی بنده سعی می کنم در حد امکان کمی به این وادی اشاره کنم تا به صورت اجمال با آن آشنا شوید و بدانید که در این مرحله سخن اهل دل و عرفان پیرامون چه موضوعی بوده است.
ببینید ابتدا از شما می خواهیم که مطالب درج شده زیر را تحت عنوان ساختار هویت و ابعاد زندگی انسان مطالعه کنید و بعد از آن به این موضوع به صورت گذرا اشاره خواهیم کرد.
ساختار هویت و ابعاد زندگی انسان:
بنابراین در یک نظریه کلی و نهایی درباره ساختار هویت انسان می توان گفت: انسان به طور کلی دارای سه گونه هویت است.
1. هویت بشری که در عرصه حیات طبیعی شکل می گیرد و توسط نفس مدیریت می شود.
2. هویت انسانی که در عرصه حیات عقلانی و توسط نیروی عقل رشد می کند.
3. هویت الهی که در عرصه حیات عرفانی و قلب پرورش می یابد.
هویت بشری و حیات طبیعی:
آنکه می خورد و می خوابد، ازدواج و آمیزش می کند، شهوت و غضب دارد، کار و تلاش طبیعی انجام می دهد، هویت بشری انسان است. در قرآن کریم آمده: سران کفر به به قوم خود می گفتند: آنکه که ادعای پیامبری دارد، جز بشری مانند شما نیست. از آنچه شما می خورید و می نوشید، می خورد و می نوشد، ما هذا الا بشر مثلکم یاکل مما تاکلون منه و یشرب مما تشربون. مومنون، 33.
هویت بشری انسان از سنخ حیوان است؛ یعنی نوعی از انواع حیوانات محسوب می شود و تحت عنوان حیوان سخنگو تعریف می گردد، ولی هویت انسانی او از سنخ ملکوت و عوالم فرا طبیعی است و تعریف خاص خود را می طلبد. خدای متعال آنگاه که بدن و هویت بشری انسان را تکمیل کرد و از روح خویش در او دمید و آدمی صاحب بعد مجرد انسانی شد به ملائکه فرمود بر او سجده کنند، فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین. حجر، 29.
واژه بشر از بشره است و به چهره ظاهری انسان اطلاق می شود، همان که از خاک و آب آفریده شده است. اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من طین. زمانی را به یاد آر که پروردگارت به ملائکه فرمود: من می خواهم بشری بیافرینم از خاک. ص،71 . و هو الذی خلق من الماء بشرا، و او کسی است که بشر را از آب آفرید. فرقان، 54 .
و یا در آیه ای دیگر دارد که و اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من صلصال من حما مسنون. و یاد کن آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بر آنم بشری از گلی خشک برآمده از لایی بویناک بیافرینم. حجر 28. و در برخی آیات دارد که از خون بسته تکون یافته است.
ازدواج و آمیزش یک عمل بشری است به همین دلیل هنگامی که حضرت مریم به داشتن فرزند بشارت یافت، فرمود: من چگونه می توانیم صاحب پسری باشم، در حالی که هرگز بشری با من آمیزش نداشته است. قالت انى یکون لی غلام و لم یمسسنی بشر. مریم،20.
دلیل عدم پذیرش کفار نسبت به انبیای الهی نیز نگاه سطحی آنان به چهره ظاهری ایشان بوده است. سران آنها به سایر مردم می گفتند: چگونه کسی را به پیامبری می پذیرید که مانند شما بشر است. گویا آنان می دانستند که چهره بشری انسان نازل است و صلاحیت دریافت وحی و ارتباط با عوالم دیگر را ندارد، پیامبر باید کسی باشد که از بشر معمولی فراتر باشد، بدین خاطر انبیای الهی استدلال می کردند اگر چه ما ظاهرا مانند شما بشر هستیم، ولی با شما از این نظر که بر ما وحی می شود و هویت انسانی و الهی داریم متفاوتیم. قل انما انا بشر مثلکم یوحى الی. کهف،110.
البته نقش مثبت و منفی طبیعت مادی انسان در مسیر خودسازی را نیز نباید فراموش کنیم. بدن ابزار و مرکب راهواری است که باید سالک الی الله بر آن بنشیند و با کمک آن به ریاضت نفس بپردازد و روح خود را به تعالی برساند، کسی که بدن سالم و قوی ندارد، توان حرکت به سوی خدا را نیز نخواهد داشت، اگر چه اصل حرکت روحانی و معنوی است.
نقش منفی بدن و طبیعت مادی، ایجاد گرایش های دنیوی، تحریک امیال غریزی، ایجاد تمایل نسبت به لذت های مادی و به چالش کشیدن انسان در عرصه انتخاب و گزینش است که البته وجود این چالش و درگیری در انسان، از آن جهت که زمینه اختیار و انتخاب آزادانه را فراهم می کند، نیز می تواند مفید و مثبت ارزیابی شود.
هویت انسانی و حیات معقول:
انسان در طبیعت پدید می آید، ولی نباید در طبیعت برای همیشه ماندگار شود، زیرا در این صورت هلاک خواهد شد، چون طبیعت هلاک شدنی است. کل شیء هالک الا وجه. قصص، 88.
آدمی در مسیر حر کت تکاملی خود حتی باید از عالم عقل نیز گذر کند و سپس به عالم عشق درآید و محبت را تجربه نماید تا به محبوب حقیقی عالم وصول یابد.
در سن تکلیف، آدمی ماموریت می یابد تا دامن از طبیعت بیرون کشد و به عالم عقل و حیات معقول که اصل انسانیت و اختیار او در آن شکل می گیرد، مهاجرت نماید. چرا؟ چون اگر انسان در طبیعت بماند و اهل دنیا شود و نتواند به زندگی عقلانی خود که همان حیات طیبه انسانی و ایمانی است، سامان دهد، از هیچگونه خطری در امان نیست و در نهایت نیز اهل دوزخ خواهد بود.
حیات معقول، یعنی زندگی مستند به حجت. در این نوع زندگی انسان دو گونه حجت دارد، حجت درونی که همان عقل و به تعبیری پیامبر درونی است و حجت بیرونی که دین و پیامبران الهی هستند. در حیات معقول انسان برای تمامی افکار، عقاید، اخلاق و رفتار خود دلیل و برهان معقول و مشروع دارد و برای هر انتخابی که انجام می دهد، استدلال می کند و اینطور نیست که صرفا در پاسخ به امیال نفسانی، زندگی و انتخاب کند.
زندگی معقول بر اساس اندیشه شکل می گیرد و نه احساس و ادراک غریزی. در این نوع زندگی عقل فرمان می دهد نه امیال و خواسته های نفسانی. انسان در ابتدا بر اساس ادراک غریزی و احساس نیازهای طبیعی که در درونش هست، زندگی و رشد می کند، ولی بعد از سن بلوغ و تکلیف وظیفه دارد که زندگی خود را بر اساس اندیشه و عقیده سامان دهد و حیات و رشد عقلانی داشته باشد.
البته ماندگار شدن در عالم عقل نیز نوعی عقب ماندگی محسوب می شود. ایمان و عمل صالح داشتن تازه ابتدای راه است. فیلسوف شدن و حیات معقول داشتن نیز آخر راه نیست. اهل معرفت پس از حیات معقول به وادی عشق و عرفان می رسند و از رابطه عاشقانه با خداوند و حالات خوش عارفانه لذتی سرشار می برند.
هویت الهی و حیات عرفانی:
انسان دارای روح و هویتی الهی است که در عرصه حیات عرفانی دل و عشق و محبت حق تعالی بارور و شکوفا می شود. حیات عرفانی و عالم عشق چیزی فراتر از عالم عقل و استدلال است. استدلال اهل دل و محبت، دوست داشتن است، اگر چه عشق عرفانی ریشه در عقلانیت و حیات معقول دارد و ثمره و نتیجه عقل است، ولی در وادی عشق، عاشق به فرمان دل و محبت زندگی می کند، محبتی که هیچ شباهتی به هوس اهل دنیا و طبیعت ندارد.
به عبارت دیگر، درست است که در زندگی عاشق دل فرمان می دهد و عشق و احساس تصمیم می گیرد، ولی دل و عشقی که ریشه در عقلانیت دارد و احساسی که ثمره تفکر و برآیند شناخت عمیق خدای متعال است.
عارف قبل از عاشق شدن، از عالم طبیعت و عقل گذشته و سپس به عالم عشق رسیده است. رابطه عارف با محبوب عالم اگر چه براساس عشق و محبت استوار است، ولی این عشق خالی از عقلانیت نیست. عشق عرفانی نه تنها با عقل در تضاد نیست، بلکه کاملا همراه و هماهنگ با آن است.
عشق اهل دنیا به مظاهر هستی است و ریشه در شهوت، غریزه و امیال نفسانی دارد، ولی عشق عرفانی نسبت به ذات الهی است و ریشه در عرفان و شناخت عمیق و توحیدی حق تعالی دارد.
نکته اینکه، شروع این سیر و نفوذ به عالم عقل و عشق از طریق مطالعه، تحصیل دانش و تفکر آغاز و انجام می پذیرد و هرکز کسی بدون آگاهی قادر نیست حیات معقول و زندگی عارفانه داشته باشد.
اما وقتی از این وادی ها گذشت و به وادی عشق رسید، آنوقت در این وادی سخن از غیر خدا گفتن و عشق ورزیدن به غیر محبوب خطا و گناه است.
سخن و راز و رمز عارفان و عاشقان در عشق خداوند نهفته است. برای عاشقان خدا و عارفان بالله هیچ سخنی مانند سخن گفتن از خدا سکر آور و مست کننده نیست. برای کسانی که عشق حق تعالی را چشیده اند این نکته بسیار هیجان آمیز است. شما دیوان غزلیات عرفایی همچون حافظ را بردارید و مطالعه کنید. تمام سخن از حق و عشق و عاشقی و دوری و وصال دوست است و سخنی جز در راه عشق حق تعالی نمی زنند، زیرا جز از خدا لذت نمی برند و جز از یاد خدا سیر نمی شوند و شراب طهور آنان خدا است. یاد خدا و سخن گفتن از توحید است که مست کننده است.
توحید تنها نه به معنای یکی بودن خداوند است، توحید یعنی وحدت هستی با خداوند و وحدت انسان با خدا و خدا با ما و روبرو شدن و برابر نشستن انسان با معبود و معشوق هستی و رویت خداوند در تمام مظاهر هستی و جلوه های عشق الهی.
اگر گفته می شود که شاگردان فلان عارف بعد از بیرون آمدن از کلاس درس او از خود بی خود می شدند و به حالت مستان حرکت می کردند، به خاطر این بوده است که در آن کلاس از عشق حق سخن رفته است و استاد عارف همچون ساقی میخانه کاسه شاگردان خود را از شراب طهور عشق محبوب پر نموده است.
کسانی که این تجربه را دارند به خوبی این حالت را می شناسند و کسانی که ندارند، چندان برای شان قابل تصور نیست تا خود پس از سلوک راه خدا وارد این وادی شوند و از عاشقان و محبان خدا گردند و خود از شراب عشق حق بنوشند.
رنگ خدا و حقیقت قرب:
حقیقت قرب به خدا را می توان با صبغه الله که در قرآن آمده است, کاملا فهمید و توضیح داد. خاصیت انسان انس و رنگ پذیری است. انسان از انس است و می تواند به رنگ چیزهایی در بیاد که با آنها انس دارد. رنگ ها فقط مادی و حسی نیستند، رنگ معنوی هر چیز، خاصیت و صفت آن چیز است.
آهن وقتی در کنار آتش قرار می گیرد, در کوره های آهنگران, به رنگ آتش در می آید. آهن هرگز آتش نمی شود, ولی رنگ و خاصیت آتش را به خود می گیرد. هنگامی که در کوره آنگران می نگری می بینی که آهن آتش شده با همان حرارت و با همان نورانیت. این حالت در اثر انس و نزدیکی آهن به آتش حاصل می شود.
حقیقت معنای قرب نیز همین است. انسان در اثر قرب به خداوند به رنگ خدا در می آید و خاصیت خدایی می یابد. می تواند بداند و بیافریند و تربیت کند و مدیریت نماید. یعنی به مقام ولایت برسد و خلیفه خدا روی زمین باشد.
اهمیت عبادت به خاطر همین تاثیر است. انسان با عبادت خدا و اطاعت از انبیا و اولیای الهی به خدا نزدیک می شود, یعنی به رنگ خدا در می آید. صفات خداوند را به خود می گیرد و خدایی می شود, مهربان و کریم و عادل و حکیم.
به طور کلی مردم یا به رنگ خدا هستند و به او نزدیک اند، یا به رنگ دنیایند و از خداوند دور اند. اگر انسان به رنگ خدا در آمد، صفات و اخلاق اش نیز خدایی می شود، ولی اگر به رنگ دنیا در آمد، ویژگی های دنیا و اهل دنیا را به خود می گیرد.
چه نیکو است رنگ خدایی به خود گرفتن. قرآن کریم می فرماید: صبغه الله و من احسن من الله صبغه. رنگ خدا و چه کسی بهتر است از کسی که به رنگ خدا در آمده است.
اهل خدا مهربان اند، ولی اهل دنیا خشن و بی رحم هستند. اهل خدا متواضع اند، ولی اهل دنیا متکبر و مغرورند. اهل خدا با گذشت و فداکارند، ولی اهل دنیا خودخواه اند، زیرا ریشه خودخواهی در حب دنیا است. اهل خدا، بخشنده و ایثارگراند، ولی اهل دنیا اهل حریص و طماع اند. اهل خدا عفیف و پاک دامن اند، ولی اهل دنیا متجاوز و فاسق اند. اهل دنیا هستند که حتی حق دیگران را به خود اخصاص می دهند و بر مردمان ستم می کنند.
ریشه تمام بدی ها در حب دنیا است. حب الدنیا راس کل خطیئه و ریشه تمام خوبی ها در محبت خدا است.
انسان اگر با دنیا انس بگیرد، به رنگ دنیا و اهل دنیا در می آید و اگر با خدا انس بگیرد، به رنگ خدا می شود.
خداوند انسان را برای عبادت آفرید، و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون. چون عبادت بهترین وسیله انس با خداوند و به رنگ خدا درآمدن است.
انبیای الهی آمده اند تا روش تقرب به خداوند و به رنگ خدا در آمدن را به انسان بیاموزند، به همین خاطر تمامی آنها یک صدا امت های خود را به عبادت دعوت کردند. و لقد بعثنا فی کل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدى الله و منهممن حقت علیه الضلالة (36، نحل). و هر آینه در هر امتی پیامبری را بر انگیختیم تا خداوند را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید، پس گروهی هدایت شدند (و در مسیر انس و پرستش خداوند قرار گرفتند) و گروهی گمراه گشتند، (و در مسیر طاغوت و دنیا طلبی افتادند).
همه خوبی ها و زیبایی ها به رنگ خدا است، تمامی کمالات هستی ریشه در خداوند دارد و ریشه تمامی خوبی های انسان نیز در محبت خداوند است.
راستی و درستی زیبا است، چون به رنگ خدا است، محمد(ص) و علی(ع) زیبا هستند، چون به رنگ خدایند، خدمت به خلق زیبا است، چون به رنگ خدا است، یزید و شمر زشت اند، چون به رنگ دنیا هستند. دروغ و نیرنگ زشت است، چون به رنگ دنیا است و راستی نیکو است، چون به رنگ خدا است. و قس علی هذا....
معنای قرب به خداوند:
نزدیک شدن به خداوند از مقوله مکانی و زمانی نیست. خدا مکان و زمان خاصی ندارد تا کسی به او در آن مکان و زمان نزدیک شود, اگر چه ما از نظر مکان و زمان نیز به خداوند نزدیک هستیم.
خدای تعالی در همه جا هست (احاط بکل شی علما) احاطه بر همه چیز دارد نزدیکی ودوری برای خدای تعالی از نظر مکانی و زمانی نیست. مثلا من در زمین هستم و خدای تعالی در آسمان و یا خدای تعالی چندین سال قبل بوده، من هم هستم. اینها معنا ندارد. خدای متعال در همه جا هست و از نظر وجودی به ما نزدیک است, کمال و سعادت ما در این است که به او در صفات و کمالات نزدیک شویم.
بنابراین منظور از قرب به خدا در مباحث اخلاقی, قرب مکانتی و سنخیتی است و نه قرب مکانی. اگر بخواهیم مثال بزنیم نزدیک شدن شخصیت ها به هم از نظر علم و عمل بسیار شبیه قرب انسان به خداوند است.
چه موقع می گوییم فلان شخص به ما نزدیک است, آنگاه که از نظر صفات شخصیتی میان ما و او قرابت و شباهتی باشد. سنخیت های گوناگون فکری و صفاتی و رفتاری مایه نزدیکی انسان ها و به عکس, تضادها مایه دوری افراد هستند.
گاها می شنویم که فلانی به آن شخصیت علمی و یا تاریخی نزدیک است. این نزدیکی ممکن است با فاصله زمانی و مکانی بسیار زیادی همراه باشد, اما در عین حال میان آن دو صفاتی وجود دارد که آنها را شبیه و قریب به هم ساخته است.
به طور مثال یک انسان سخی و بخشنده با شخص دیگری که او نیز به همین صفات نیکو آراسته است, نزدیک است, ولی با کسی که بخیل و تنگ نظر است, سنخیتی ندارد و دور است.
درباره اویس قرن گفته اند که فاصله بین او و پیامبر(صلی الله علیه و آله) فاصله بین یمن و مکه مکرمه بود, ولی فاصله روحی نداشتندو به هم نزدیک بودند ولی بعضی از منافقین پهلوی پیامبر (صلی الله علیه وآله) نشسته بودند ولی فرسنگها با هم فاصله داشتند. شاعر می گوید:در یمنی پیش منی، پیش منی در یمنی.
انسان اگر از نظر کمالات روحی متخلق به اخلاق الله شد به قرب الهی رسیده و اگر متخلق نبود دور است .
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید