بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 262
مراحل گسترش حیات معقول انسانی عبارت است از:
1- گسترش اطلاعات: روحیه کنجکاوی، دانش جویی و علاقه وافر نسبت به گسترش دامنه اطلاعات عقلی و دینی از طریق تحصیل علم و مطالعه، سوال داشتن و پاسخ یابی نسبت به مباحث اساسی زندگی، یعنی چیستی و هستی خداوند، جهان و زندگی، انسان، دین و معاد، از شاخصه های اصلی حیات معقول و پیدایش آن در زندگی انسان است.
2- تحقیق و تفکر: تفکر، حرکت درونی منطقی، تحقیق و استدلال برای یافتن مجهولات زندگی، دیگر از شاخصه های حیات معقول است که پس از مرحله تحصیل علم و به دنبال پاسخ یابی در مرتبه ای بالاتر از آن، قابل دست یابی است.
3- پژوهش و تئوری پردازی: داشتن نگاه جامع نسبت به هستی، زندگی، انسان و دین و رسیدن به یک سیستم فکری مشخص برای تحلیل زندگی و تعریف تمامی پدیده ها بر اساس جهان بینی خاص دینی، از مراحل مهم تقویت حیات عقلانی است و کسانی که به این مرتبه رسیده اند، از قدرت تشخیص و مدیریت عملی برتری نسبت به دیگران برخوردار می شوند و می توانند رهبر خرد و اندیشه اهل خبره و دانشمندان و همچنین راهبر جامعه و مردم به سوی حیات معقول انسانی و عرفانی برای تحصیل سعادت باشند.
4- قدرت نقادی: قدرت نقد افکار و شیوه های مدیریتی و عملی دیگران که در اثر داشتن یک تئوری جامع و حکیمانه نسبت به زندگی حاصل می شود، نتیجه رشد عقلانی نهایی انسان است و کسانی که به این مرتبه از حیات عقلانی می رسند، از شارحان و متفکران و محققان و پژوهش گران جامعه، برتری خاصی دارند.
اهل حیات معقول انسانی از حیات طبیعی نیز برخوردار هستند، آنها هم مانند دیگران تلاش طبیعی و اقتصادی دارند، ازدواج می کنند، خانواده دارند، می خورند، می خوابند و از مواهب طبیعی خداوند لذت می برند، اما هدفشان تنها رسیدن به یک زندگی طبیعی راحت و لذت بردن از مادیات نیست و پرداختن به این امور را تنها برای ترتیب مقدماتی برای ورود و تقویت حیات معقول می دانند. علامت آن هم این است که بیشتر وقت، عمل، نیرو و همتشان را صرف آموختن آموزه های عقلانی و دینی و به کاربستن آن می کنند.
اهل حیات بشری و طبیعی که همان اهل دنیا هستند، اگر چه ممکن است هر ازگاهی به مطالعه کتاب و مجله های عادی بپردازند، ولی اهل مطالعه و تفکر عقلانی نیستند و بیشتر نیرو و عمرشان صرف گذران زندگی مادی و گسترش حیات طبیعی شان می شود و نسبت به سوالات اساسی زندگی در غفلت بسر می برند.
22-1-87
جرقه بیداری:
آشنایی دارم که تا به حال ندیده بودم درباره مسایل فلسفی از من چیزی سوال کنه. ایشون معمولا توی لاک خودش بود و درباره کلیات زندگی چیزی سوال نمی کرد. حرف هاش بیشتر درباره خود زندگی بود و اینکه چی داریم و چی نداریم و چیکار باید بکنیم و چی بخریم و از این جور حرف هایی که معمولا مردم عادی می زنند و بهش فکر می کنند.
چند روز پیش دیدم کمی حالش تغییر کرده و توی فکر رفته، بهش گفتم توی فکری! چی شده؟ گفت مدتی است که حالم خوب نیست، سوالات تازه ای برام پیدا شده که فکرم رو سخت به خودش مشغول کرده. چند وقته فکر می کنم ما برای چی زندگی می کنیم؟ هدف زندگی چیه؟ آخرش چی می شه؟ چیکار باید بکنیم؟ خیلی از کارهایی که مردم می کنند به نظرم پوچ و بی معنا می یاد.
من که یکه خورده بودم و قبلا فکر نمی کردم این آشنای ما با توجه به زندگی کاملا عادی ای که داشت، روزی از این جور حرف ها بزند، بهش گفتم: به به، به به. آشنای ما تعجب کرد و گفت: من می گم حالم خوب نیست، شما عوض اینکه کمکم کنی، از این حالت خوشحال شدی؟ من بهش گفتم: خوب می دونی این حالتی که در تو شکوفا شده، در حقیقت جرقه ای از بیداری است. تو داری حیات تازه ای پیدا می کنی. پیدا شدن این سوالات برای هر کس، در حکم تولد دوباره است.
تو تا بحال فقط از زندگی طبیعی صحبت می کردی، به خوردن و خوابیدن و پز دادن و مال و ثروت فکر می کردی، ولی امروز حرف های تازه ای ازت می شنوم. این سوالات نشون می ده که در تو داره حیات عقلانی پیدا می شه. تو داری زنده تر می شوی.
برای حرکت در مسیر کمال اولین چیزی که باید در انسان پیدا بشه به قول علمای اخلاق یقظه است. تا کسی از خواب غفلت دنیا بیدار نشه نمی تونه حرکت کنه. اولین منزل سلوک عرفانی یقظه است و خوب یقظه یعنی همین!
سوال های فلسفی و اساسی زندگی نقش مهمی در یقظه و بیداری انسان دارند و انسان های کامل همه از همین جا شروع کرده اند. وقتی می بینید که براتون این سوالات پیدا شده یا شخص دیگری داره این سوال ها رو مطرح می کنه، این علامت خوبیه برای اینکه بفهمیم داره از خواب بیدار می شه. داره انگیزه هاش برای حرکت جون می گیره. این خیلی حالت خوبیه.
بهش گفتم خیال می کنی من که قبلا شغل خوبی داشتم و درآمد خوبی هم داشتم، برای چی طلبه شدم. خوب همین سوال ها بود که باعث شد من کار و زندگی ام رو رها کنم و آینهمه سختی رو برای خودم هموار کنم و برم طلبه بشم. خیلی ها برای یافتن پاسخ این سوال ها است که طلبه می شوند. این بهترین انگیزه برای طلبگی است. خوب البته بعضی ها هم هستند که طلبه می شوند، چون کاری گیرشون نیومده و یا می خواهند سربازی نروند و از این جور انگیزه ها، این گروه طلبه های خوبی نمی شن، مگه خدا کمکشون کنه و توی راه بیدار بشوند و در مسیر صحیح زندگی و طلبگی قرار بگیرند.
در روایتی از معصومین(ع) است که فرموده اند: رحم الله امرءا عرف من این و فی این و الی این. خدای رحمت کند کسی را که بداند چه کسی او را آفریده، در کجا زندگی می کند و به سوی چه سرانجامی در حال حرکت است.
این روایت به همین سوالات اساسی زندگی اشاره می کند که برای بیدار شدن و حرکت کردن نقش اساسی را دارند.
روزها فکر من این است و همه شب سخنم .
که چرا غافل از احوال خویش تنم.
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود.
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم.
کمال انسان از طریق زندگی عرفانی تامین می شه، ولی اگر کسی بخواد به این نوع زندگی برسه و درش موفق بشه، باید از حیات معقول انسانی عبور کنه. باید اول عقل خودش رو تکمیل کنه، به پاسخ سوالات اساسی زندگی برسه و بینش پیدا بکنه و بعد با یک بیداری و آگاهی کامل به سوی حیات عرفانی و تقویت عشق و محبت و عبودیت حرکت کنه!
حیات عقلی باعث بیداری کامل انسان می شه و او را آماده می کنه تا در مسیر حیات عرفانی قدم برداره و هویت الهی خودش رو زنده کنه و به کمال حقیقی ای که خداوند برای همین او رو آفریده، برسه!
مشکل بزرگی که انسان در ابتدای مسیر زندگی داره، عادت کردن به حیات طبیعی و غفلت از زندگی های برتری است که باید در درون خودش آنها را احیا کند.
انسان اول خیال می کند که هویت او منحصر به همین هویت بشری است و نمی داند که اگر بخواهد انسان بشود باید حیات معقول پیدا کند و همچنین اگر بخواهد به کمال در انسانیت برسد، باید حیات عرفانی و هویت الهی خویش را بسازد و از طریق عبودیت به خداوند نزدیک شود.
20-1-87
اقسام کلی مردم و تفاوت نگرش ها:
تفاوت اساسی حیات "بشری" با "انسانی" و "عرفانی" در نوع نگاه به زندگی است. اهل هر یک از این مراتب نگاه خاصی به زندگی دارند که باعث بروز نوع خاصی از انگیزش، رفتار، اخلاق، روابط اجتماعی و عبادی می شود.
تمامی موضوعات زندگی مانند خدا، انسان، دین، عبادت، اخلاق و آداب، خانواده، سیاست و حکومت در هر سه مرتبه حیات مطرح است، اما نوع برخورد انسان ها با این موضوعات متفاوت است. تفاوتی که ریشه اصلی آن در نوع نگاه آنها به زندگی و پدیده های آن است.
عوام: اکثر مردمان نگاهشان به زندگی بشری و قشری است و لذا نوع برخوردشان با موضوعات زندگی نیز بسیار سطحی و ظاهری است و مسایل عمیق و تحلیل های عالمانه نسبت به موضوعات زندگی را درک نمی کنند. اهل دنیا در حقیقت برخوردی عوامانه با زندگی و پدیده های آن دارند. برخوردشان با مردم کاسب کارانه است، روابط اجتماعی دارند، ولی بر اساس منافع مادی استوار است. به کسی محبت می کنند که محبت ببینند و به کسی هدیه می دهند که جبران کند. نماز می خوانند، ولی برای اینکه روزی شان زیاد شود و دعا می کنند تا به خواسته های مادی خود برسند.
خواص: دسته ای از مردم که از خواص هستند نگاهشان به زندگی عقلانی است، اهل محاسبه و استدلال و تحلیل عقلی هستند و برخوردشان با موضوعات زندگی عمیق تر و عالمانه تر است. دلیل و منطق به آنها اندیشه و انگیزه می دهد و رفتار و گفتارشان منطقی و مستند به برهان عقلی و نقلی است. اصول اخلاقی را به دلیل عقل پسند بودن آن رعایت می کنند و عبادتشان نیز مستند به دستور دین و درک منافع معنوی آن است. دعا می کنند، ولی خواسته هایشان معنوی است.
اخص: گروهی نیز که از اخص خواص جامعه هستند، نگاهشان به زندگی عاطفی است و چیزی که به آنها انگیزه می دهد عشق و محبت است. اهل معرفت در عین حال که از زندگی طبیعی و عقلانی برخوردارند، عشق و محبت خداوند به آنها انگیزه می دهد و حتی روابط اجتماعی آنها بر اساس محبت استوار است. عشق و محبتی که صرفا یک احساس نیست و ناشی از درک عمیق و عقلانی هستی است. تمامی مردم را به دلیل اینکه بندگان خدای تعالی هستند دوست دارند و رفتار و عبادت آنها بر اساس محبت استوار است. کاری ندارند که عبادت خداوند برای شان منافع مادی یا معنوی در بر دارد، آنها چون خدای متعال را دوست دارند، او را می پرستند. نماز و دعا را راز و مناجات عاشقانه با خداوند و محبوب هستی می دانند.
تفاوت های مصداقی میان این سه نوع نگاه به زندگی و اقسام برخورد با موضوعات آن بسیار گسترده است و ما در این نوشته تنها به پاره ای از آنها جهت روشن شدن بحث اشاره کردیم. انشاالله در آینده سعی بر این است که اگر توفیقی باشد، تمامی موضوعات زندگی را بر اساس این سه نوع نگاه به زندگی با توجه به منابع دینی و رویکرد های روان شناختی و جامعه شناختی بررسی کنیم.
سید مصطفی علم خواه 17-1-87
حیات عرفانی و عالم عشق که همان عبادت و ارتباط معنوی با خدای متعال است، چیزی فراتر از عالم عقل و استدلال است. استدلال اهل دل و محبت، دوست داشتن است، اگر چه عشق عرفانی ریشه در عقلانیت و حیات معقول دارد و ثمره و نتیجه عقل است، ولی در وادی عشق عاشق به فرمان دل و محبت زندگی می کند و به خداوند و اولیای او عشق می ورزد، محبتی که هیچ شباهتی به هوس اهل دنیا و طبیعت ندارد.
درست است که در زندگی عاشق دل فرمان می دهد و عشق و احساس تصمیم می گیرد، ولی دل و عشقی که ریشه در عقلانیت دارد و احساسی که ثمره تفکر و برآیند شناخت عمیق خدای متعال است.
عارف قبل از عاشق شدن، از عالم عقل و قرب فرایض و انجام واجبات دینی گذشته و سپس به عالم عشق و عبادت عاشقانه خداوند و قرب نوافل رسیده است. رابطه عارف با محبوب عالم اگر چه براساس عشق و محبت استوار است، ولی این عشق خالی از عقلانیت نیست. عشق و عبادت عرفانی نه تنها با عقل در تضاد نیست، بلکه کاملا همراه و هماهنگ با آن است.
عشق اهل دنیا به مظاهر هستی است و ریشه در شهوت، غریزه و امیال نفسانی دارد، ولی عشق عرفانی نسبت به ذات و صفات الهی است و ریشه در عرفان و شناخت عمیق و توحیدی حق تعالی دارد.
نکته اینکه، شروع این سیر و نفوذ به عالم عقل و عشق از طریق مطالعه، تحصیل دانش و تفکر و سپس انجام واجبات و مستحبات دینی آغاز و انجام می پذیرد و هرکز کسی بدون علم و عمل قادر نیست حیات معقول و زندگی عارفانه داشته باشد.
حیات معقول:
انسان در طبیعت پدید می آید، ولی نباید در طبیعت برای همیشه ماندگار شود، زیرا در این صورت هلاک خواهد شد، چون طبیعت هلاک شدنی است. کل شیء هالک الا وجه. قصص، 88.
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون -- کجا به کوی حقیقت گذر توانی کرد.
در سن تکلیف، آدمی ماموریت می یابد تا دامن از طبیعت بیرون کشد و با مطالعه و تحقیق و پژوهش های دینی و عقلانی، به عالم عقل و حیات معقول که اصل انسانیت و اختیار او در آن شکل می گیرد، مهاجرت نماید. چرا؟ چون اگر انسان در طبیعت بماند و اهل دنیا شود و نتواند به زندگی عقلانی خود که همان حیات طیبه انسانی و ایمانی است، سامان دهد، از هیچگونه خطری در امان نیست و در آخرت نیز وضعیت دشواری خواهد داشت.
حیات معقول، یعنی زندگی مستند به دلیل و حجت. در این نوع زندگی انسان دو گونه حجت دارد، حجت درونی که همان عقل و به تعبیری پیامبر درونی است و حجت بیرونی که دین و پیامبران الهی هستند. در حیات معقول انسان برای تمامی افکار، عقاید، اخلاق و رفتار خود دلیل و برهان معقول و مشروع دارد و برای هر انتخابی که انجام می دهد، استدلال می کند و اینطور نیست که صرفا در پاسخ به امیال نفسانی، زندگی و انتخاب کند.
زندگی معقول بر اساس اندیشه شکل می گیرد و نه احساس و ادراک غریزی. در این نوع زندگی عقل فرمان می دهد نه امیال و خواسته های نفسانی. انسان در ابتدا بر اساس ادراک غریزی و احساس نیازهای طبیعی که در درونش هست، زندگی و رشد می کند، ولی بعد از سن بلوغ و تکلیف وظیفه دارد که زندگی خود را بر اساس اندیشه و عقیده سامان دهد و حیات و رشد عقلانی داشته باشد.
البته ماندگار شدن در عالم عقل نیز نوعی عقب ماندگی محسوب می شود. فیلسوف شدن و حیات معقول داشتن آخر راه نیست. آدمی در مسیر حر کت تکاملی خود حتی باید از عالم عقل نیز گذر کند و سپس به عالم عشق درآید و محبت را تجربه نماید تا به محبوب حقیقی عالم وصول یابد. اهل معرفت پس از حیات معقول به وادی عشق و عرفان می رسند و از رابطه عاشقانه با خداوند و حالات خوش عارفانه لذتی سرشار می برند.
هویت بشری و حیات طبیعی:
آنکه می خورد و می خوابد، ازدواج و آمیزش می کند، شهوت و غضب دارد، کار و تلاش طبیعی انجام می دهد، هویت بشری انسان است. در قرآن کریم آمده: سران کفر به به قوم خود می گفتند: آنکه که ادعای پیامبری دارد، جز بشری مانند شما نیست. از آنچه شما می خورید و می نوشید، می خورد و می نوشد، ما هذا الا بشر مثلکم یاکل مما تاکلون منه و یشرب مما تشربون. مومنون، 33.
هویت بشری انسان از سنخ حیوان است؛ یعنی نوعی از انواع حیوانات محسوب می شود و تحت عنوان "حیوان سخنگو" تعریف می گردد، ولی هویت انسانی او از سنخ ملکوت و عوالم فرا طبیعی است و تعریف خاص خود را می طلبد. خدای متعال آنگاه که بدن و هویت بشری انسان را تکمیل کرد و از روح خویش در او دمید و آدمی صاحب بعد مجرد انسانی شد به ملائکه فرمود بر او سجده کنند، فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین. حجر، 29.
واژه بشر از بشره است و به چهره ظاهری انسان اطلاق می شود، همان که از خاک و آب آفریده شده است. اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من طین. زمانی را به یاد آر که پروردگارت به ملائکه فرمود: من می خواهم بشری بیافرینم از خاک. ص،71 . و هو الذی خلق من الماء بشرا، و او کسی است که بشر را از آب آفرید. فرقان، 54 .
و یا در آیه ای دیگر دارد که و اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من صلصال من حما مسنون. و یاد کن آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بر آنم بشری از گلی خشک برآمده از لایی بویناک بیافرینم. حجر 28. و در برخی آیات دارد که از خون بسته تکون یافته است.
ازدواج و آمیزش یک عمل بشری است به همین دلیل هنگامی که حضرت مریم به داشتن فرزند بشارت یافت، فرمود: من چگونه می توانیم صاحب پسری باشم، در حالی که هرگز بشری با من آمیزش نداشته است. قالت انى یکون لی غلام و لم یمسسنی بشر. مریم،20.
دلیل عدم پذیرش کفار نسبت به انبیای الهی نیز نگاه سطحی آنان به چهره ظاهری ایشان بوده است. سران آنها به سایر مردم می گفتند: چگونه کسی را به پیامبری می پذیرید که مانند شما بشر است. گویا آنان می دانستند که چهره بشری انسان نازل است و صلاحیت دریافت وحی و ارتباط با عوالم دیگر را ندارد، پیامبر باید کسی باشد که از بشر معمولی فراتر باشد، بدین خاطر انبیای الهی استدلال می کردند اگر چه ما ظاهرا مانند شما بشر هستیم، ولی با شما از این نظر که بر ما وحی می شود و هویت انسانی و الهی داریم متفاوتیم. قل انما انا بشر مثلکم یوحى الی. کهف،110.
البته نقش مثبت و منفی طبیعت مادی انسان در مسیر خودسازی را نیز نباید فراموش کنیم. بدن ابزار و مرکب راهواری است که باید سالک الی الله بر آن بنشیند و با کمک آن به ریاضت نفس بپردازد و روح خود را به تعالی برساند، کسی که بدن سالم و قوی ندارد، توان حرکت به سوی خدا را نیز نخواهد داشت، اگر چه اصل حرکت روحانی و معنوی است.
نقش منفی بدن و طبیعت مادی، ایجاد گرایش های دنیوی، تحریک امیال غریزی، ایجاد تمایل نسبت به لذت های مادی و به چالش کشیدن انسان در عرصه انتخاب و گزینش است که البته وجود این چالش و درگیری در انسان، از آن جهت که زمینه اختیار و انتخاب آزادانه را فراهم می کند، نیز می تواند مفید و مثبت ارزیابی شود.
سید مصطفی علم خواه
بسم الله الرحمان الرحیم
قابل توجه طلبه ها و مدیران حوزه!
دانستن فلسفه و چرایی طلبگی شاید از خود طلبگی مهم تر باشد. الان ما طلبه زیاد داریم اما هیچ کسی نیست که با یک نگاه کلان نگر و استراتژیک به روشنی برای طلبه های امروزی بیان کند که طلبگی یعنی چه و چرا باید طلبه شد!؟
ریشه این مشکل هم در این است که متاسفانه مدیران فرهنگی ما یا تخصص ندارند و یا حداکثر تکنیسین هستند و تخصص های جزئی دارند، در حالی که مدیر فرهنگی باید یک تئوریسین باشد و بتواند از بالا و با یک نگاه کلان نگر مسیر طلبگی را روشن نماید، به صورت استراتژیک اهداف و مقاصد این راه بسیار سخت و پر فراز و نشیب را برای طالبان آن بیان نماید و برای رسیدن به آن برنامه ریزی کند. در حال حاضر متاسفانه حوزه از این نظر دچار نوعی سردر گمی است.
برای درک فلسفه تحصیل علوم دینی باید توجه کنیم که انسان دارای سه گونه هویت است که در عرصه سه نوع زندگی شکل می گیرد.
1- هویت بشری، یعنی همان که می خورد و می خوابد، ازدواج و تولید نسل می کند و کار و تلاش طبیعی انجام می دهد. این هویت در عرصه حیات طبیعی شکل می گیرد.
2- هویت انسانی، یعنی همان که عالم می شود، می اندیشد، تعقل می کند و برای هر چیزی دلیل می طلبد. این هویت در عرصه حیات معقول ساخته می شود.
3- هویت الهی، یعنی بعدی از انسان که با خداوند انس می گیرد، صفات و ویژگی های الهی را به خود می گیرد، خلیفه خدا در زمین می شود و به رنگ خدا در می آید. این هویت در عرصه حیات عرفانی پرورش می یابد.
اهداف طلبگی:
پس از این بیان بسیار فشرده و اجمالی، اکنون باید توجه شود که طلبه شدن دو هدف اساسی دارد.
توضیح اینکه:
طلبه یعنی وارث انبیا و باید همان راهی را برود که انبیا رفتند. پیامبران الهی آمده اند تا به بشر بیاموزند چگونه باید از هویت بشری خود مهاجرت نمایند و در راه انسان شدن و به رنگ خدا در ?مدن گام نهند. کار انبیای الهی هدایت انسان در این مسیر بود. آنها به او راه و رسم کوچ و مهاجرت الی الله را می آموختند، طلبه وارث این بعد از وجود انبیا است و باید اولا، خود اهل کوچ و سفر باشد و ثانیا، بندگان خدای را به سوی خدا فراخوان نماید و راه و رسم این سفر را به ایشان بیاموزد.
به نظر بنده فلسفه طلبگی همین است. در حوزه علوم دینی باید تمامی نیروها و برنامه ریزی ها به این سمت باشد. یک مدیر فرهنگی و حوزوی باید بداند که چه آموزه هایی را باید به یک طلبه تازه وارد بیاموزد و او را برای پیمودن این مسیر آماده نماید. حتی قبل از رسمی شدن صنفی یک طلبه باید برای او بیان نمایند که تو برای ورود به چه راهی آماده شده ای و باید چه مقاصدی را طی کنی و وظیفه تو در آینده چه خواهد بود و از چه امتیازاتی نیز برخوردار خواهی شد، تا او با دیدی باز و اقدامی کاملا آگاهانه برای پیمودن این راه تصمیم بگیرد و از اول بداند که دقیقا چه برنامه ای باید برای رشد خود داشته باشد.
آنچه در بیان فلسفه طلبگی گفته شد همان گونه که مستحضر هستید بسیار فشرده، استراتژیک و کلی است و می طلبد که در فرصت های مناسب و توسط اهل فن به تفصیل باز و توضیح داده شود و تاکتیک ها و تکنیک های رسیدن به این مقصود به روشنی بیان گردد.
سید مصطفی علم خواه
11-1-87
آلبرت اینشتین(فوت 1955 م) در رساله ی پایانی عمر خود با عنوان: "دی ارکلرونگ" Die Erkla"rung - von: Albert Einstein – 1954 یعنی:"بیانیه" که در سال 1954 آن را در امریکا و به آلمانی نوشته است - اسلام را بر تمامی ادیان جهان ترجیح میدهد و آن را کاملترین ومعقولترین دین می داند. این رساله در حقیقت همان نامه نگاری محرمانه ی اینشتین با آیت الله العظمی بروجردی (فوت1340ش =1961م) است که توسط مترجمین برگزیده شاه ایران محرمانه صورت پذیرفته است اینشتین در این رساله "نظریه نسبیت" خود را با آیاتی از قرآن کریم و احادیثی از (نهج البلاغه) وبیش از همه (بحارالانوار) علامه مجلسی (که از عربی به انگلیسی توسط حمید رضا پهلوی (فوت1371ش) و.. .ترجمه وتحت نظر آیت الله بروجردی شرح می شده) تطبیق داده و نوشته که هیچ جا در هیچ مذهبی چنین احادیث پر مغزی یافت نمیشود وتنها این مذهب شیعه است که احادیث پیشوایان آن نظریه ی پیچیده "نسبیت" را ارائه داده ولی اکثر دانشمندان نفهمیده اند.
از آنجمله حدیثی است که علامه ی مجلسی در مورد معراج جسمانی رسول اکرم(ص) نقل میکند که: هنگام برخاستن از زمین دامن یا پای مبارک پیامبر به ظرف آبی میخورد و آن ظرف واژگون میشود.اما پس از اینکه پیامبر اکرم(ص) از معراج جسمانی باز میگردند مشاهده میکنند که پس از گذشت این همه زمان هنوز آب آن ظرف در حال ریختن روی زمین است ...اینشتین این حدیث را از گرانبهاترین بیانات علمی پیشوایان شیعه در زمینه ی "نسبیت زمان" دانسته و شرح فیزیکی مفصلی بر آن مینویسد...همچنین اینشتین در این رساله "معاد جسمانی" را از راه فیزیکی اثبات میکند(علاوه بر قانون سوم نیوتون=عمل وعکس العمل). او فرمول ریاضی معاد جسمانی را عکس فرمول معروف "نسبیت ماده و انرژی" میداند:
E = M . C2 >> M = E : C2
یعنی اگر حتی بدن ما تبدیل به انرژی شده باشد دوباره عینا" به ماده تبدیل شده و زنده خواهد شد. او همچنین در همین رساله عقیده ی به "وحدت وجود" را از خرافات های شایع شده توسط ملا صدرا تلقی کرده و آن را از دیدگاه "فیزیک کلاسیک" و "فیزیک نسبیتی" به شدت مورد حمله قرار می دهد ...بطور خلاصه: او میگوید: هر موجودی دارای حیطه و مرز فیزیکی خاص خود است(حیز وجودی) که امکان ندارد با موجود یا وجود دیگری اتحاد یا وحدت داشته یا بیابد...در رابطه با "عقل" نیز با کمال شگفتی - انیشتین نظریه ی اخباریون شیعه را ( که عقل را نسبی میدانند و در حریم شرع و دین آن را بکار نمیبرند) صحیح دانسته و میگوید: حق با اخباری های شما ست وهنوز زود است که مردم این را بفهمند..
در ادامه نیز فرمول ریاضی خاصی برای "عقل نظری بشر" ارائه داده و "نسبیت" آن را اثبات میکند... . اینشتین در این کتاب همواره از آیت الله بروجردی با احترام و به لفظ"بروجردی بزرگ" یاد کرده و از شادروان پروفسور حسابی نیز بارها با لفظ" حسابی عزیز" یاد کرده است.
متن نامه آخر انیشتین به آیت الله بروجردی:
محضر شریف پیشوای جهان اسلام...جناب سید حسین بروجردی...
پس از 40 مکاتبه که با جنابعالی بعمل آوردم اکنون دین مبین اسلام و...آئین تشیع 12 امامی (*1*) را پذیرفته ام/ که اگر همه ی دنیا بخواهند من را از این اعتقاد پاکیزه پشیمان سازند هرگز نخواهند توانست حتی من را اندکی دچار تردید سازند! اکنون که مرض پیری مرا از کار انداخته و سست کرده است ماه مرتس(= مارس)(*2*) از سال1954 (*3*) است که من مقیم امریکا و دور از وطن هستم.
به یاد دارید که آشنائی من با شما از ماه اوگوست(= اوت)(*4*) سال 1946 یعنی حدود 8 سال قبل بود(*5*).
خوب به یاد دارم که وقتی در 6 اوگوست(اوت) 1945 آن مرد ناپاک پلید(*6*)اکتشاف فیزیکی من را - که کشف نیروی نهفته در اتم بود - همچون صاعقه ای آتشبار و خانمانسوز بر سر مردم بی دفاع هیروشیما فروریخت من از شدت غم و اندوه مشرف به مرگ شدم و در صدد برآمدم که موافقتنامه ای بین المللی ... به امضاء و تصویب جهانی برسانم.
گرچه در این راه برای من توفیقی حاصل نشد ولی ثمره ی آن آشنائی با شما مرد بزرگ...بود که هم تا حدی من را از آن اندوه عظیم خلاص نمود و هم بالاخره سبب مسلمان شدن پنهانی من شد. و چون این آخرین یادداشت من در جمع بندی این چهل نامه است/ برای خوانندگان گرامی(بعدی) نیز مینویسم: همانگونه که آقای... بروجردی - مقیم شهر قم/ در ایران - میدانند:
من دراوگوست(اوت)1939(*7*) طی نامه ای به روزولت - رئیس جمهور وقت امریکا - او را از پیشرفت آلمان نازی - که در ابتدای جنگ جهانی دوم بود - در مسئله ی شکافتن اتم و آزاد کردن و مهار انرژی عظیم آن جهت کشتار... و نابود کردن آنی برخی شهرها... مطلع ساختم و اکیدا" به او (روزولت) گفتم که برای بازداشتن آلمان نازی از این نقشه ی جنایت آمیز...باید ابرقدرتی چون امریکا - که به نظر من عاقلترین و...خونسردترین ابرقدرتهای دنیای فعلی است - سریعا" گروهی را مامور بررسی و تحقیق علمی- در شکافتن هسته ی اتم - بنماید و به سرعت باید بمب اتم را بسازد چون دیر یا زود این سگ از زنجیر در رفته - یعنی آدولف هیتلر ...نژادپرست خونخوار - آن(بمب اتم) را ساخته و چون ببیند از راه جنگ متعارف حریف تمامی دنیا نمیشود - حتما" متوسل به آن شده و لااقل چندین شهر بزرگ را هدف بمب اتمی خود قرار میدهد.اما وقتی امریکا...آن را از قبل ساخته واعلان نموده باشد دیگر امثال هیتلر دیوانه نمیتوانند دنیا را به آتش بکشند! پس جناب پاپ پیوس دوازدهم نیز - که آغاز دوره ی پاپی وی برای مسیحیان کاتولیک جهان / از همان سال 1939 بود - فتوا به این امر صادر کرد و فقط اکیدا" قید نمود که:"هرگز نباید از این سلاح اتمی برای جنگ - حتی با خود نازیهای آلمان - استفاده شود...". سپس (من) نامه ای به محضر شریف پیشوای اسلامی آن زمان...سید ابو-ال- حسن (ابوالحسن) اصفهانی - که مقیم نجف بودند - نوشتم/ ایشان نیز در جواب گفتند که:"از باب ناچاری لازم است که بمب اتم ساخته شود تا آلمانها بهراسند و دست به حمله ی اتمی به هیچ کشوری نزنند. ولی استعمال این سلاح مرگبار در قانون اسلام بطور کلی ممنوع است و هرگز نباید از آن - به نحو ابتدائی - استفاده شود حتی علیه خود آلمان نازی ...باز تاکید میکنم : تا آنجا که امکان دارد نباید سلاح اتمی بکار گرفته شود و باید با اسلحه ی متعارف با آلمان نازی مقابله کرد".
http://www.vakonesh.ir/posts/postDetail.asp?postId=20
http://elmoerfan.parsiblog.com/-217987.htm
معیار اصلی انتخاب همسر:
تنها معیار ازدواج کفویت و همتایی است. برای اینکه انسان همتای خود را انتخاب کند، باید اهلیت ها را در نظر بگیرد. مهمترین اهلیت اهلیت ایمانی است. یعنی ببیند اگر خودش اهل ایمان و انس با خدا است و هدف اش این است که به رنگ خدا زندگی کند، همسری انتخاب کند که او هم در همین مسیر باشد.
همتایی و اهلیت ها عبارتند از:
1- اهلیت در دین.
2- اهلیت در مذهب.
3- همتایی در فرهنگ و زبان و سواد.
4- اهلیت در کشور و شهر.
5- همتایی در دیدگاه سیاسی.
6- همتایی خانوادگی در طبقه اقتصادی و اجتماعی.
7- همتایی در مقدار سن و سال.
8- همتایی در زیبایی ظاهری.
معیار اصلی ازدواج اهلیت در ایمان، یعنی دین و مذهب است، ولی اهلیت ها و همتایی های دیگر هم مهم است و به هر مقدار که بیشتر این گونه اهلیت ها رعایت شود، افراد خانواده ای که می خواهد تشکیل شود اعم از زن و شوهر و فرزندان بیشتر به هم نزدیک هستند، به هنجارتراند، با هم انس بیشتری می گیرند، نسبت به هم درک و تفاهم بهتری دارند و در نتیجه زندگی برایشان شیرین تر و آمیخته با خوشبختی بیشتر است.
همتایی و اهلیت، یعنی ببینی با چه کسی می خواهی انس بگیری و الفت برقرار کنی، جهت زندگی برای انتخاب همسر خیلی مهم است. با کسی که جهت زندگی اش مخالف تو است، نمی توانی انس بگیری. زن و شوهر باید هر دو همسفر یک جاده باشند و به سمت یک هدف حرکت کنند تا بتوانند با هم مانوس بشوند و همدیگر را درک کنند.
دو همسر اگر در دو جهت مقابل در حرکت باشند، ممکن است بدن های شان با هم باشد و ظاهرا در زیر یک سقف زندگی کنند، ولی روح ها و دل های شان با هم فاصله دارد و به جایگاه های متفاوتی تعلق دارد.
قرآن کریم برای بیان کفویت و همتایی می فرماید: مومنان برای مومنان و کافران برای کافران هستند، یعنی اهلیت ایمانی برای ازدواج لازم است. دلیل آن هم روشن است. روح مومن با مومن انس دارد و روح کافر با کافر.
مومن، یعنی کسی که ماورای ماده و خداوند را قبول دارد و باور کرده است که سعادت انسان از طریق انس با خدا و قرب به او تامین می شود، انبیا برای این آمده اند که انسان را با خدا آشنا کنند و راه انس به خدا را به او بیاموزند.
و کافر یعنی کسی که این فرایند را قبون ندارد و سعادت خود را در انس به دنیا و بهره مندی از مواهب و لذت های دنیوی می داند، به ماورای ماده اعتقادی ندارد و از آن رو با دین نیز آشنایی ندارد و از آن بهره نمی برد.
اگر مردی در مسیر انس با خدا باشد و همسرش در مسیر انس به دنیا و یا بالعکس، بدترین نوع عدم هماهنگی و نبود همتایی اتفاق افتاده است. در چنین خانواده ای ناهنجارترین فرزندان پرورش می یابند، حتی بدتر از اینکه هر دو اهل دنیا باشند.
بهترین و به هنجارین حالت این است که هر دو مومن و به رنگ خدا باشند، ولی همتایی آنقدر موثر است که حتی اگر هر دو اهل دنیا و کافر باشند، ممکن است نسبت به خانواده ای که زن و مرد همتایی در ایمان ندارند، فرزندان بهتری داشته باشند، چون با هم هماهنگ اند و هر دو نوع تربیت خاصی را با هماهنگی اجرا می کنند، ولی در صورتی که این همتایی وجود نداشته باشد، وضعیت بسیار نابهنجار می شود و فرزندانی که از این خانواده تحویل جامعه می شود، شخصیت های ضعیف و متزلزلی دارند، چون نمی دانند اهل کجا هستند، به راهی بروند که پدرشان پیشنهاد می کند، یا به حرف مادرشان گوش بکنند و با او همراه شوند.
این گونه فرزندان برای انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب شغل و همسر با دشواری های بسیاری در گزینش روبرو هستند و همواره با دو نظر و دیدگاه متفاوت و متقابل والدین خود مواجه اند و نمی توانند تصمیم بگیرند.
یا علی مدد
سید مصطفی علم خواه
در مورد این سوال مشکلی که وجود دارد، درک آفرینش است. خیلی از محققین در این بخش سعی می کنند که هدف آفرینش را توضیح دهند و از این نکته غافل می مانند که تا هنگامی که درک مشخصی از آفرینش نداشته باشند، نمی توانند هدف آن را مشخص نمایند.
با سیستم فکری فلسفه و بحث علیت این مسئله بسیار مبهم می ماند و قابل حل نیست. سیستم کلام هم به نقل می پردازد و توان تفسیر هستی را بر اساس استفاده از منقولات و اعتقادات دینی ندارد، می ماند عرفان. به نظر می رسد که با سیستم عرفان که مبتنی بر تجلی و ظهور و برگرفته از شهود عارف، همگام با کتاب و سنت عرفانی معصومین(ع) است بتوان آفرینش و هدف آن را توضیح داد.
از نظر عرفا خداوند ظاهر کننده هستی است و جهان هستی چیزی جز ظهور خداوند و ذات هستی نیست. روی این فلسفه، ظهور، ذاتی و لازمه وجود حق تعالی است، بنابراین نمی تواند هدفی زاید بر اصل ظهور داشته باشد. فلاسفه حرف خوبی دارند. آنها می گویند: ذاتی لا یعلل. یعنی ذاتی دلیل نمی خواهد و نمی توان پرسید خدا چرا جهان را آفرید، زیرا آفرینش جهان به اقتضای ذات ظهوری او و لازمه ذات حق تعالی است و ذاتی دلیل و فلسفه و هدف قبول نمی کند. پس خداوند هیچ هدفی از آفرینش غیر از خود آفرینش و ظهور ندارد، یعنی چون خودش هست، عالم هم هست. نمی شود چیزی باشد، و لوازم ذاتی وجودش نباشد. آیا می شود شما زنده باشید، ولی روح نداشته باشید، حرکت نداشته باشید و بدنتان سرد و خشک باشد؟ نمی شود! روح داشتن و حرکت از لوازم ذاتی زنده بودن است و زنده بودن بدون آنها معنا و واقعیت پیدا نمی کند. در مورد ذات الهی و آفرینش هم وضعیت به همین منوال است. یعنی نمی شود که خداوند باشد، ولی ظهور نداشته باشد. نمی شود خدا باشد، ولی جهان که ظهور خدا است نباشد. از همان ازل که خدا بوده جهان هستی هم که ظهور او است، بوده است و نمی توان لحظه ای را تصور کرد که خدا باشد و جهان نباشد. تا ابد نیز خداوند دائما در حال ظهور است و این جهان باقی است و کاری در جهان هستی جز خود آفرینش و ظهور حق به صورت اشیاء و مظاهر صورت نمی گیرد و هدفی که جهان با رسیدن به آن از حرکت باز ایستد و آرام گیرد، وجود ندارد. قرآن کریم می فرماید: هوالاول والاخر والظاهر و الباطن. یعنی اول و آخر و ظاهر و باطن بودن لازمه ذاتی خداوند است.
البته نمی توان از نظر دور داشت که هدف نهایی یا به تعبیر بهتر محصول نهایی جهان خلقت، انسان است و سایر پدیده ها برای تحقق این محصول، یعنی انسان آفریده شده اند. خدای متعال به پیامبراش که برترین انسان ها است فرمود: خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی. همه اشیاء را به خاطر تو آفریدم و تو را برای خودم. و با آفرینش انسان، ذات باری تعالی اقتدار آفرینشی و سایر کمالات خویش را به نمایش گذاشته است.
نوشته: سید مصطفی علم خواه
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید