بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 97
انسان عاقل چه ویژگی هایی دارد؟
عقل در اصل به معنای بستن و نگه داشتن است ..... و ( انسان ) به واسطه ی آن خوب و بد و حق و باطل را تشخیص می دهد . (1) در حقیقت عقل به منزله ی قوایی است که انسان را از درون به صلاح و خیر راهنمایی می کند و از بدی و شرور باز می دارد و به فرموده ی امام کاظم ( علیه السلام ) : خداوند را بر مردمان دو حجت است : حجتی بیرونی و حجتی درونی . حجت بیرونی همان فرستادگان و پیامبران و امامان ( علیه السلام ) هستند و حجت درونی همان عقل هاست . (2)
هر کس این نعمت بزرگ الهی –یعنی عقل – را در زندگی خویش بکار گیرد , به سعادت دنیا و آخرت دست یافته است و آنها که عقل را چراغ راه زندگی قرار نداده اند , بجز بدبختی و هلاکت نصیبی حاصلشان نخواهد شد .
عاقلان و خردمندان دارای نشانه هایی هستند که با کمک گرفتن از آیات الهی و احادیث ائمه ی طاهرین ( علیهم السلام ) به ذکر برخی از آنها می پردازیم .
1 – یکی از نشانه های بارز اهل خرد اینست که , به پند و نصیحت ناصحان گوش فرا می دهند . خداوند حکیم در قرآن کریمش می فرماید : وما یذکر الا اولوا الباب (3) کسانی که خود رأی و خودسر هستند و به حرف احدی به غیر از خود توجه نمی کنند این افراد , خردمند نیستند و عاقبتشان به جز دوزخ نخواهد بود : و قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر (4) و گفتند : اگر می شنیدیم و تعقل می کردیم از اصحاب دوزخ نبودیم .
2 – کسی که عاقل است دین دار نیز هست .
امام علی ( علیه السلام ) فرمودند : دیندار نیست , کسی که خردمند نباشد . (5) تنها عاقلان هستند که به دستورات حضرت حق و انبیاء و اوصیا ء آنها گوش فرا داده , به دنیا به چشم مزرعه ای برای آخرت می نگرند و تنها به خوشی زودگذر دنیا دل خوش نمی دارند ؛ بلکه با کمک گرفتن از عقل خود , به فرامین شارع مقدس گوش جان می دهند و اینان مؤمن حقیقی اند .
امام علی ( علیه السلام ) در حکمت 421 نهج البلاغه می فرمایند : عقل تو را کفایت کند که راه گمراهی را از رستگاری نشانت دهد . لذا مؤمنان با کمک گرفتن از عقل خویش راههای گمراهی را شناخته و از آن فاصله می گیرند و تنها در مسیر صراط مستقیم گام بر می دارند .
3 – عاقلان , کمال طلبند .
امام علی ( علیه السلام ) فرمودند : العاقل یطلب الکمال , الجاهل یطلب المال . (6) خردمند , جویای کمال است و نادان , جویای مال . عده ای از مردم تصور می کنند هر کس با هر شرایطی به جمع کردن مال بپردازد و در فاصله ی زمانی اندک صاحب اموال فراوان شود , او انسان عاقلی است ؛ در حالی که در فرهنگ اسلامی به چنین کسی عاقل نمی گویند بلکه به فرموده ی امام علی ( علیه السلام ) عاقل آن کسی است که بدنبال کمالات گشته و خود را به آنها ملبس می کند . مثلا ً از بین علم و ثروت , عاقل کسب علم را انتخاب کرده , بجای حرص در مال , نسبت به علم حریص است و به اندازه ی رفع نیاز به کسب و کار می پردازد و بجای زراندوزی , اموال اضافی خود را صرف تولید و سودرساندن به جامعه و اعضاء آن می کند .
4 – قول و کردار عاقل یکی است .
امام علی ( علیه السلام ) می فرمایند : العاقل من صدق اقواله افعاله (7) خردمند کسی است که کردارهایش گفتارهای او را تصدیق کند . عاقل اهل حرافی نیست بلکه پیش از گفتن برای دیگران , به آنچه می داند و باور دارد عمل می کند ؛ به بیان دیگر قول و عمل او هر دو دارای یک چهره اند !
5 – زبان عاقل در بند است .
امام علی ( علیه السلام ) : العاقل من عقل لسانه خردمند کسی است که , زبان خود را در بند کشد .
بسیاری از بدبختیها و مشکلات , از عدم کنترل زبان است ؛ چرا که اکثر مردم قبل از اینکه خوب فکر کنند حرف می زنند , به همین خاطر است که بیشتر مردم از غالب گفته هایشان پشیمانند و ای کاش قضیه به همین جا ختم می شد ؛ چه گرفتاریها , جدایی ها , کشمکش ها , و .... که بخاطر عدم کنترل زبان , نصیب انسان می شود .
6 – عاقل به نفس خود اعتماد نمی کند .
امام علی ( علیه السلام ) : العاقل من اتهم رأیه و لم یثق بکل ما تسول له نفسه (8) خردمند کسی است که اندیشه ی خود را متهم کند و به هر چیزی که نفسش در نظر او می آراید اعتماد نکند .
عاقل اهل تشخیص تسویلات و آرایشهای نفس است . او می داند نفس , کار قبیح را زیبا و فعل زیبا را زشت جلوه می دهد . عاقل می داند دشمن ترین دشمنان او نفس اوست ؛ لذا اهل دقت و موشکافی در نفس خویش است و گول نفسش را نمی خورد .
7 – سینه ی عاقل صندوق اصرار اوست .
امام علی ( علیه السلام ) : صدر العاقل صندوق سره (9) رازها و اسرار عاقل درون سینه ی اوست و قفل محکمی بر صندوق سینه اش زده , تا احدی به آنها دست نیابد . چه بسیارند کسانی که به بهانه ی صمیمیت و یا رفاقت و .... اسرارشان را فاش می کنند و در اندک زمانی آبروی خود را با دست خویش بر باد می دهند .
از دیگر نشانه های عاقل عبارتست از : تسلیم قضای الهی , بی رغبتی به دنیا , اندیشیدن در هنگام خاموشی , ذکر و یاد خدا در وقت سخن گفتن و عبرت آموختن به هنگام نگریستن , اخلاص در عمل , تکیه کردن بر کار خود نه به آرزوی خویش , عدم افراط در وقت قدرت و از پای ننشستن در وقت ناتوانی , خوار نشمردن دیگران , رام بودن در پذیرش حق , پرهیز از گناهان و ...... (10)
بحث عقل و خصوصات عاقل بحثی است بسیار گسترده که احادیث فراوانی به ذکر و توصیف آن پرداخته است و ما جهت اختصار از نوشتن آنها خودداری کردیم .
مطالعه ی کتابهای اصول کافی ( باب عقل و جهل ) و مصباح الشریعه ( باب عقل ) را به شما پرسشگر گرامی توصیه می کنیم .
پیروز باشید .
(1) علامه طباطبایی ( رضوان الله تعالی علیه ) میزان الحمه / ج 8 / ص 3883
(2) میزان الحکمه / ج 8 / ص 3877
(3) سوره ی بقره / 269
(4) سوره ملک / 10
(5) میزان الحکمه / ج 8 / ص3881
(6) میزان الحکمه / ج 8 / ص 3891
(7) میزان الحکمه / ج 8 / ص 3891
(8) میزان الحکمه / ج 8 / ص 3891
(9) نهج البلاغه / حکمت 6
(10) میزان الحکمه / ج 8
می شود یک بار استمنا کرد و بعد توبه کنیم، من خیلی شهوتی شدم و باید بین استمنا و زنا یکی را انتخاب کنم؟
پاسخ: مشکل شهوت با یکبار استمنا کردن حل نمی شود، بنابراین باید برای حل این مشکل چاره ای اساسی اندیشید و آن ازدواج است. توبه هم در صورتی است که انسان گناهی را ناخواسته و یا از روی ناآگاهی انجام دهد و بعد توبه کند که اگر چنین باشد، حتما خداوند مهربان و بخشنده است.
عمل خودارضایی یا استمنا و همچنین زنا در هر صورت حرام و از گناهان بزرگ است. تنها راه ارضای مشروع غریزه جنسی براى فرد فقط از طریق ازدواج و نزدیکى با همسر شرعی خود می باشد و قاعده اضطرار در جایی است که ضرر آن فعل بیشتر از نفعش باشد. مثلا اگر کسی بین زنده ماندن و خوردن گوشت میته باید یکی را انتخاب کند باید برای حفظ جان با خوردن گوشت میته اقدام کند در حالی که کسی که غریزه جنسی به او فشار می آورد راه های مشروع ارضاء آن برایش باز است.
در درجه اول ازدواج، ازدواج دائم یا ازدواج موقت اولین راه است. شاید امکان ازدواج دائم - با توجه به مخارج آن - برای برخی بسته باشد - که چنین نیست - اما راه ازدواج موقت باز است و هرگز بسته نیست.
اگر به نظر شما امکان زنا وجود دارد، پس امکان ازدواج موقت نیز وجود دارد، زیرا فرق زنا با ازدواج موقت، تنها به خواندن عقد و تعیین مهریه و زمان است که دشواری چندانی ندارد و خودتان هم با مطالعه رساله مراجع می توانید انجام دهید.
اما اگر این راه ممکن نبود با ریاضت های شرعی، مثل کم خوردن، ورزش و ... باید جلوی غلیان قوای جنسی را گرفت. در هر حال شرعا و عرفا امکان جلوگیری از ارضاء نامشروع غریزه جنسی هست و راه بسته نیست تا شخص به اضطرار بیافتد و اضطرار در جایی است که همه راه های مشروع بسته شده باشد و در باره استمناء و امثال آن (به طور کلی ارضاء غریزه جنسی از راه های نامشروع) اینطور نیست. مشکلاتی که برای چنین فردی - پس از چندی - پیش می آید از نظر پزشکی واضح و روشن و در بسیاری از موارد غیر قابل جبران است.
«خودارضایى» یکى از راههاى انحرافى در ارضاى میل جنسى است که نسل جوان را در معرض آسیبهاى جدى قرار مىدهد. این کار عادت بسیار زشت و زیان آوری است که می تواند استعداد و توانایی های فراوان یک جوان را به نابودی بکشاند و حال و آینده او را تباه کند.
استمنا از نظر شرعی واخلاقی، حرام و گناه محسوب می شود. این عادت ناپسندی به لحاظ اخلاقی، بعد معنوی انسان را به سختی می آزارد، روح او را تاریک می نماید، آزادی معنوی انسان را سلب می کند و در مسیر خود سازی و کمال، آدمی را با چالش جدی مواجه می کند. مطابق تحقیقات انجام شده توسط روانشناسان، خود ارضایی نوعی اعتیاد و بیماری زشتی است که آثار و ضررهای فراوانی بر جسم و روان آدمی باقی می گذارد.
کسانی که گرفتار این عمل شنیع شده اند، آن را گریزگاهی فرعی و عاجل برای خارج شدن از فشار جنسی و پاسخی برای لذت طلبی خود تصور می کنند، در صورتی که اگرتوجه نمایند، بدین وسیله گرفتار آثار و تبعات زیان آوری می شوند که گاها قابل جبران نیست.
شهوت یکی از اموری است که با طبیعت انسان در آمیخته و در جای خود از نعمت های خداوند است، ولی اگر از حالت تعادل خارج و بر افروخته شود، ممکن است سرمایه های عظیم انسانی را به خاکستر تبدیل کند. این نیرو به طور قطع نیاز به ارضاع دارد، ولی با روشی که با نظام طبیعت و شریعت سازگار باشد.
خدای متعال که به حکمت بالغه اش این غریزه را در نهاد انسان گزارده ، تا نسل انسان باقی بماند، از روی رحمت و هدایت خود راه های آسان و معقول کنترل و ارضاع آن را پیش پای او قرار داده است و نسبت به بیراهه ها و انحراف از مسیر درست نیز، هشدارهای لازم را به انسان داده است ،راههایی که باید با شناخت و عمل به آنها، سلامت جسم و جان خویش را پاس بداریم و از خطر و پی آمد کارهایی همچون خود ارضایی و مانند آن برهانیم.
حرمت خودارضایی در آیات و روایات:
خداوند در سوره مؤمنون می فرماید یکی از ویژگی های انسان های مؤمن این است که در مسائل جنسی خودشان را از آلوده شدن به گناه حفظ می کنند و صرفا از طریق ازدواج غریزه جنسی خود را ارضا می کند سپس می فرماید هر کس از غیر مسیر ازدواج غریزه جنسی خودش را ارضا کند از تجاوز کاران است «الذین هم لفروجهم حافظون . الا علی ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیر ملومین . فمن ابتغاء وراء ذلک فاولئک هم العادون » و عمل استمنا مشمول آیه 7 سوره مؤمنون می شود که می فرماید هر کسی غیر از این طریق را (جهت بهره گیری جنسی) طلب کند تجاوزگر است».
علاوه بر این در سخنان گهربار معصومین(ع) نیز از عمل استمنا به زشتی یاد شده و مورد نهی قرار گرفته است که در اینجا به احادیثی از پیامبر(ص) و امام صادق(ع) اشاره می کنیم:
1. امام صادق(ع): روز قیامت خداوند با شخص خودارضا گفت و گو نمىکند و از چشم خدا مىافتد. (میزان الحکمة، ح 18749
2. رسول خدا(ص): لعنت خدا و ملائکه خداوند و تمام بشر بر شخص خودارضا. (همان، ح 18748
3. رسول خدا(ص): کسى که خودارضایى مىکند، ملعون است. (همان، ح 18751
4. امام صادق(ع): خودارضایى گناه بزرگى است که خداوند در قرآن از آن نهى فرموده است. (همان، ح 18750
5. امام صادق(ع): براى کسى که خودارضایى کند در قیامت عذاب دردناکى در نظر گرفته شده است. (همان، ح 18749
علاوه این عمل شیطانی است که خداوند نهی کرده که از شیطان تبعیت کنیم و فرمود: لا تعبد و الشیطان. ائمه دین علیهم السلام مفسران قرآن و تبیین کنندگان مراد واقعی آیات الهی هستند.
سوال می دونم که کسی اگه ازم تعریف کنه نباید خوشحال بشم و کف برم ولی ته دلم خوشش می یاد و خوشحال می شم. بابت این قضیه خیلی ناراحتم. کتاب هم خوندم ولی به این رسیدم که فقط اسلام دردم رو دوا می کنه، اسلام چه راه حلی رو برام گذاشته؟
حب ستایش دیگران یکی از رزایل خلقی است که چه بسا زمینه ساز برخی از صفات مهلکه نفس مانند عجب و تکبر و غرور و مانند آن خواهد شد. اما در مورد شما مطمئن نیستیم که گرفتار چنین رزیله ای باشید. زیرا گفته اید تنها ته دلم خوشش می آید.
این حالت به صورت طبیعی برای همگان هست، زیرا ریشه در حب ذات دارد و هر کسی از تعریف دیگران در باطن خوشحال می شود. چیزی که اهمیت دارد این است که انسان طالب حب مدح نباشد و اینطور نباشد که اگر او را ستایش نکنند، ناراحت شود و از مردم توقع داشته باشد که از او تعریف کنند. صرف خوشحال شدن در باطن دلیل وجود اخلاق رزیله نیست و نباید در این زمینه نگران باشید.
راه حل توحیدی و اسلامی حب مدح هم این است که به طور کلی بدانیم ما مظهر و مخلوق خداوند هستیم و هر چه از کمالات در ما ظهور می کند، در حقیقت صفت و کمال او است که در ما ظاهر شده است. اگر همه چیز را از خداوند بدانیم و چیزی را به خود نسبت ندهیم آنگاه مدح دیگران را نیز ستایش خداوند می دانیم و برای خویش جایگاهی قایل نیستیم که از مدح دیگران خوشحال شویم.
توضیح درباره رزیله حب مدح:
هر که طالب آن باشد که مدح او کنند و خوش آمد او گویند، و متنفر باشد ازاینکه: بدگویى او کنند. و این صفت، نتیجه حب جاه است و از مهلکات عظیمه است، زیرا هر کس که دوست دارد مدح او کنند و مىترسد از مذمت، پیوسته طالب رضاى مردم است و گفتار و کردار خود را بر وفق خواهش ایشان به عمل مىآورد.و به امیدآنکه مدح او گویند و از ترس آنکه مذمت او کنند مطلقا ملاحظه رضاى خالق رامنظور نمىدارد.
پس بسا باشد که واجبات را ترک نماید و محرمات را مرتکب گردد و درامر به معروف و نهى از منکر مسامحه نماید و از حق و انصاف تعدى کند.و شکى نیست که: جمیع اینها باعث هلاکت است.و به این سبب است که: اخبار بسیار در مذمت اینصفت رسیده است.
سید عالم - صلى الله علیه و آله - فرمود که: «این است و جز این نیست که مردمان هلاک شدند به واسطه متابعت هوا و هوس و دوستى مدح و ثنا» . (1)
و روزى مردى مدح دیگرى را در خدمت آن حضرت کرد آن حضرت فرمود که:
«اگر آن کسى را که مدح کردى حاضر مىبود و به مدح تو راضى مىبود و به این حالتمىمرد، داخل آتش جهنم مىشد» . (2)
و فرمود که: «هرگاه ببینید کسانى را که مدح مردم را در حضور ایشان مىکنند خاکبر صورت ایشان بیفشانید» . (3)
و نیز از آن حضرت مروى است که: «واى بر روزهدار، و واى بر شب زندهدار، وواى بر پشمینه پوش، مگر کسى که دامن نفس خود را از دنیا برچیده باشد.و دشمنداشته باشد که مدح او گویند.و دوست داشته باشد مذمتخود را» . (4)
و از براى صاحب این صفت چند مرتبه است:
مراتب صاحب صفت فوق
اول آنکه: طالب مدح و آوازه بوده باشد، به حیثیتى که به هر نوع ممکن شوددر صدد حصول آن برآید.حتى به ریا کردن در عبادات، و ارتکاب محرماتى که باعثدست آوردن دل مردم باشد.و این شخص از اهل شقاوت، و غریق دریاى هلاکت است.
دوم آنکه: طالب مدح و ثنا باشد و او را از خوش آمدگویى خوش آید، و لیکن نه بهحدى که در تحصیل آن متوسل به محرمات شود، بلکه همین قدر به واسطه امور مباحه،هر قدر که حاصل شود به آن اکتفا کند.و چنین شخصى اگر چه هنوز به هلاکت نرسیدهاما در حدود هلاکت است، چون کسى که طالب دست آوردن دل مردم باشد ضبط خودرا نمودن در جمیع افعال و اقوال به نحوى که به معصیتى نیفتد در غایت اشکال است.
سوم آنکه: طالب مدح و ثنا نباشد و سعى در حصول آن نکند اما اگر کسى مدح اوگوید شاد گردد و او را نشاطى حاصل شود.و این مرتبه اگر چه نقصان است و لیکن برآن، گناهى مترتب نیست.
همچنان که مروى است که: «شخصى به خدمتحضرت امام محمد باقر - علیه السلام - عرض کرد که: مردى عمل خیرى مىکند اگر کسى او را در آن عمل ببیند او شادمىشود.حضرت فرمود: باکى نیست هیچ احدى نیست که نخواهد خدا عمل خیر او راظاهر کند لیکن به شرط اینکه آن عمل را از براى این نکرده باشد» . (5)
چهارم آنکه: سعى در حصول مدح نکند ولى چون کسى مدح او را کند به نشاطآید، و لیکن از این نشاط و سرور، دلگیر باشد و طالب آن باشد که خود را به مرتبهاىبرساند که از مدح و ثنا شاد نگردد.و این شخص در مقام مجاهده است.
اسباب مدح و خوش آمدگویى
و بدان که: از براى حب مدح و خوش آمدگویى چند سبب است:
اول: بر خوردن به کمال خود، زیرا مرتبه کمال در نزد هر کسى محبوب، و فى نفسهکمال از براى هر نفسى مطلوب است.پس هر گاه کسى به کمالى از خود بر مىخورد ولذت مىبرد و به نشاط مىآید، و مدح و ثناى مردم باعث آن مىشود که آن شخص بهکمالى از خود بر مىخورد و به این جهت اگر این مدح از شخصى خبیر دانا که حراف ولاف زن نباشد صادر شده باشد لذت آن اعظم و ابتهاج به آن بیشتر است.و اگر آن مدح،صادر از شخص نادان حراف چرب گوئى باشد این قدر لذت نمىبخشد.و بسا باشد کهآدمى به کمال خود برخورده باشد و لیکن به آن ملتفت نباشد و از مدح دیگران به آنملتفتشود به این جهت لذت یابد.و از این قبیل است مدح به صفاتى که ظاهر ومحسوس است، چون سفیدى رخسار و اعتدال قامت و حسن صورت و نسبتبلند وامثال اینها.
دوم: آن است که مدح و ثنا، دلالت مىکند بر اینکه دل آن شخص ثناگوى، مسخر ومایل ممدوح شده و مرید و معتقد او گردیده.و تسخیر قلوب، موجب لذت و نشاط وسرور و انبساط است.و از این جهت هرگاه شخص عظیم الشان و صاحب اقتدارى کهتسخیر دل او باعثحصول فواید شود مدح کسى را گوید از آن نشاط عظیم حاصلمىشود، به خلاف مدح گفتن کسى که بىاعتبار و حقیر باشد.
سوم: آن است که ذکر اوصاف حمیده و مدح کردن کسى باعث صید دلهاى دیگراننیز مىشود، خصوصا هرگاه ثناگو کسى باشد که مردم به قول او اعتماد داشته باشند.
چهارم: آن است که مدح کردن کسى تو را دلالت مىکند بر اینکه از براى تو در نزد او حشمت و هیبتى، و تو را در دل او وقع و مهابتى است که بىاختیار زبان او به مدح توجارى است.و این استسبب در لذت بردن از خوش آمدگویى کسانى که آدمى مىداندکه آنچه ایشان مىگویند اعتقاد ندارند و کسى هم از ایشان قبول نمىکند.و از آنچهگفتیم اسباب کراهت از مذمت نیز معلوم شد.و خوش آمدن از مدح و ثنا به جهتهر یک از این اسباب که بوده باشد از امراض نفس انسانى و علامت نقصان است. مگراینکه نشاط و سرور از مدح و ثنا به سبب اول بوده باشد که آدمى به واسطه مدحدیگرى بر خورد به اتصاف خود به کمالى که مشکوک فیه از براى او بود، و به جهتاتصاف خود به این کمال، و حصول چنین صفتى از حضرت ذو الجلال شاد گردد، زیرااین لذت و سرور مذموم نیست.و لیکن فى الحقیقه این لذت از مدح و ثنا نیست، بلکه ازکمال خود است.و به این جهت است که: اکثر علماى اخلاق همه اقسام محبت مدح وثنا را از صفات رذیله گرفتهاند و هیچ قسمى را استثناء نکردهاند.علاوه بر این، نشاط بهکمالى که خاتمه آن معلوم نیست و آدمى نمىداند که آیا آن واسطه نجات خواهد بودیا وسیله هلاک، نیست مگر از جهل و نادانى.
فصل: معالجه حب مدح و ثنا، و کراهت ذم
چون دانستى که: حب مدح، و کراهت ذم از جمله مهلکات و رذایل صفات است،پس باید دامن همتبر میان زده و در صدد معالجه آن بر آیى پیش از آنکه امر از دستتبیرون رود.
اما معالجه محبت مدح و ثنا آن است که: ابتدا ملاحظه کنى که سببى که نشاط ولذت تو از آن حاصل است کدام یک از اسباب مذکوره است.اما اگر به سبب اول باشدکه موجب التفات تو به کمالى از خود شود، پس اگر آن کمال، حقیقى نباشد، چون: مالو جاه و شهرت و منصب و امثال اینها مهموم و مغموم و محزونمىگردد.و اگر کمال حقیقى باشد، چون: علم و ورع و تقوى، پس اگر فى الحقیقه آنشخص به آن صفتى که او را به آن مدح مىکنند متصف نیست چه جاى شادى و نشاط،بلکه محل غم و اندوه است.و اگر به آن صفت، متصف باشد مادامى که خاتمه او بهخیر نباشد فایده بر این کمالات مترتب نمىگردد.
پس شادى کسى بر کمالى که عاقبتخود را نمىداند از جهل و غفلت است.و امااگر محبت مدح و ثنا به یکى از اسباب دیگر باشد پس آن شعبهاى از حب جاه است، و علاج آن مذکور شد.و بعد از آن تامل کنى در اینکه: غالب آن است که هر که مدح ترامىگوید - خصوصا اگر در حضور تو باشد - خالى از غرضى و مرضى نیست.و اینخوش آمد او دامى است که از براى صید دین یا دنیاى تو گسترده.و چه مسکین کسىاست که شاد شود به دامى که در راه او گذارده باشند.
یک سلامى نشنوى اى مرد دین ... که نگیرد آخرت آن آستین
بىطمع نشنیدهام از خاص و عام ... من سلامى اى برادر و السلام
علاوه بر همه اینها آنکه: اکثر خوش آمدها این است که: دل خوش آمدگو از آنبىخبر، و مطلقا به آنچه مىگوید اعتقادى ندارد.و کذب او واضح، و نفاق او ظاهراست.و آن شخص ممدوح و دیگران نیز این را مىدانند.زیرا احمق کسى است که:
منافقى در حضور او دروغى چند برهم ببافد، و بر ریش و سبیل او بخندد، و مردم همهبر این مطلع باشند، و کذب او را بدانند، با وجود این او را از این مدح خوش آید، و ازاین خوش آمد لذت برد، با آنکه بداند از عقب او چه مىگوید.اف بر چنین عقل و مدرک باد.
معالجه کراهت از مذمت
و اما علاج کراهت از مذمت نیز از آنچه مذکور شد، معلوم مىشود.و خلاصه آن،آنکه: آن شخص که تو را مذمت مىکند اگر در آن مذمت صادق است، و غرض اوپند و نصیحت است، پس چه جاى کراهت و دشمنى است.بلکه سزاوار آن است که: ازمذمت او شاد شوى.و او را دوستخود دانى.و سعى کنى در ازاله آن صفت مذمومهاز خود.و چه قبیح است که کسى عداوت کند با کسى که او را هدایت و نصیحتمىکند.
به نزد من آن کس نکو خواه توست ... که گوید فلان چاه در راه توست
چه خوش گفت آن مرد دار و فروش ... شفا بایدت داروى تلخ نوش
و اگر قصد او ایذا و نکوهش تو استباز سزاوار نیست که تو آن را مکروه شمارى وبغض آن شخص را به خود راه دهى، زیرا اگر تو به آن عیب جاهل بودى او تراآگاهانید.و اگر غافل بودى تو را متذکر ساخت.و اگر متذکر آن بودى، قبح آن را به تونموده.به هر تقدیر نفع او به تو رسیده نه ضرر.و اگر در آن مذمتى که کرده دروغ گفتهباشد و تو از آن برىء باشى، پس اولا، بدان که: مذمت و افتراى او کفاره گناهان تو استو به عوض آن ثوابهاى او از نامه اعمالش به دیوان تو نقل مىشود، و چه از این بهتر کهبىآنکه زحمتى کشى گناهان تو ساقط، و ثواب از براى تو حاصل مىشود، و آنکهمذمت تو را کرده مورد غضب الهى گردد.علاوه بر این، به تجربه ثابت، و اخبار و آثار شاهد استبر اینکه: هر که میان خود و خدا از عیبى خالى باشد، به عیب گوئى دیگرانمرتبه او ساقط نمىشود و مذمت کسى به او ضرر نمىرساند.چنان که مشهور است که: «سر بىگناه، به پاى دار نمىرود» .بلکه، غالب آن است که: آن عیب گو در نظرهابى وقع، و در میان مردم رسوا مىگردد.
آرى، کسى که خداوند عالم او را پاک داند، به عیب گفتن ناپاکى، معیوب نمىشود.
و از مذمت دیگران پست و مذموم نمىگردد.و آن ذم و پستى به مذمت کننده راجعمىشود.
کىشود دریا ز پوز سگ نجس ... کىشود خورشید از پف «منطمس» (6)
اى بریده آن لب و حلق و دهان ... کان کند پف سوى ماه آسمان
تف به رویش بازگردد بىشکى ... تف سوى گردون نیابد مسلکى
و آنچه مذکور شد معالجه علمى است.
علاج عملى صفت مذکور
اما علاج عملى آنکه: چون کسى مدح او را گوید روى از آن گرداند و سخن او راقطع کند، بلکه با او درشتى و نکوهش کند، و آنچه مقصود او استبه عمل نیاورد.و درخصوص مذمت کننده، بر خلاف این، رفتار کند تا به تدریج این صفت نقص، از اوزایل شود.و مدح و ذم در نظر او مساوى گردد.به این معنى که: از راه قوت نفس، وبصیرت در دین، هیچ یک از مدح و ذم و نیک و بد در وى تاثیر نکند، نه از راه جهل وحماقت و بىدینى و بىحمیتى، چنانچه بعضى از «اجلاف» (7) و اوباش و «اجامره» (8) بازارهستند.و چنین شخصى در این ازمنه، وجود «عنقا» (9) دارد.و بسا باشد که کسى دعوىاین حالت کند و از روى ریا و تدلیس، عوام الناس را بفریبد و چنان نماید که مدح و ذمدر نظر او مساوى است، و حال اینکه چنین نیست، بلکه گاه باشد که بر خود آن شخصمشتبه شود.
و صاحب این حالت را علاماتى است، مانند اینکه: همنشینى و اختلاط با مرد بدگوى،بر وى گرانتر نباشد از اختلاط و همنشینى با مرد مدح گوى.و سعى و نشاطاش در قضاىحوائج ثانى بیشتر نباشد از سعى در قضاى حوائج اول.و ذلت و عزت هیچ یک در نظر او تفاوت نداشته باشد.
و بالجمله در جمیع جهات مساوى باشند. و بسا باشد که آدمى ازاین مرتبه ترقى کند و مدح و ثنا را مکروه، و مذمتخود را دوست داشته باشد.و اینصفت، اگر چه نادر الوجود است و لیکن تحصیل آن ممکن است، زیرا کسى که عاقل، وبر نفس خود مهربان باشد و بداند که مدح گوئى، دین او را تباه مىکند و پشت او رامىشکند البته آن را مکروه دارد.و مدحگو را دشمن مىگردد.و چون دانست که مذمتاو، او را به عیوبش آگاه مىکند و باعث رفع درجات، و محو سیئات او مىگردد،لا محاله مذمتخود را راغب، و بدگو را دوست مىدارد.
پىنوشتها:
1. محجة البیضاء، ج 6، ص 112.و احیاء العلوم، ج 3، ص 241.
2. محجة البیضاء، ج 6، ص 133.و احیاء العلوم، ج 3، ص 250.
3. محجة البیضاء، ج 6، ص 133.
4. محجة البیضاء، ج 6، ص 137.و احیاء العلوم، ج 3، ص 252
5. کافى، ج 2، ص 297، ح 18
6. خاموش و ناپدید.
7. فرومایگان و انسانهاى پست.
8. گروه غوغا طلب و او باش، و به معنى ساخته شده.
9. پرنده افسانهاى است و اینجا مراد این است که: وجود چنین شخصى نادر است و به افسانه شبیهتر.
چگونه می توانیم یک انسان کامل باشیم؟
خواهر گرامی سلام. پاسخ پرسش مختصر اما جامع شما را با تعریفی از «کمال» و «انسان کامل»، شروع و سپس با ارائه «برخی راه های کمال جویی» پی می گیریم و در پایان چند منبع برای مطالعه بیشتر شما معرفی می نماییم؛ و اما:
الف) کمال و انسان کامل
کمال هر موجودى، شکوفایی قوا و استعداد های خاص نهفته در او است؛ به عبارت دیگر با شناخت قوا و استعدادهاى هر موجودی مىتوان غایت وجودى و کمال او را شناخت.
«انسان کامل» معیارى براى افراد انسانى است. آدمى همیشه به دنبال انسان کامل می باشد و شاید در همین جستجو بوده است که گاه موجودات ماوراء الطبیعى و رب النوع ها و گاه قهرمانان افسانهاى و اساطیرى؛ و زمانى هم شخصیت هاى برجسته تاریخ را به عنوان انسان کامل مطرح کرده است.
سخن از انسان کامل یا مطلوب، در عرفان اسلامى، خاستگاهی اسلامى دارد. تکامل فکر انسان کامل در اسلام، به نحوی با نظریة امامت در نزد شیعه مربوط است. با مسألة ولایت و امامت، مفهوم انسان کامل در عرفان اسلامى تحقق و نمود ویژه یافت. البته تعبیر انسان کامل در قرآن مجید دیده نمىشود؛ اما بُن مایههای این نظریه در قرآن مجید موجود هست؛ همچنین در پارهای از احادیث قدسى و روایات معصومین (ع) مانند «خطبه همام» امیر المومنین در نهجالبلاغة. در قرآن تصریح شده است که انسان وجهة الهى دارد (حجر/15/29؛ سجده/32/9؛ ص/38/72) و امانت الهى را او برداشته و به مقام خلیفگى خدا نائل آمده است (احزاب/33/72).
اِنْسانِ کامِل، اصطلاحى عرفانى است که در مجموع می توان گفت انسانى است: متخلق به اخلاق الهى، واسطة میان حق و خلق، خلیفة خدا که علم او به شریعت، طریقت و حقیقت قطعیت یافته و به تعبیری اقوال نیک، افعال نیک و اخلاق نیک در او به کمال رسیده است. او به ظاهر و باطن راهنمای آدمیان است و به امراض و آفات نفسانى و روحى آنان آشناست و هم شفا دهندة آنها به اذن خداست. اگر چه مخلوق خدابوده، اما خدا گونه است. آنچه از صفات و اخلاقِ الهى در او فراهم آمده، همه ظهور صفات و کمالات ذات ربوبى است که چون دوگانگى از او برخاسته، و با هویت متعالى الهى وحدت ذاتى پیدا کرده و به قرب حق تعالی رسیده، به چنین مرتبهای نائل شده است (نک: انسان کامل، نجیب مایل هروی، دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج 10).
پس در عرفان اسلامی «انسان کامل»، انسان رها شده از حجابها و آیینه تمام نماى اوصاف خداوند است و حق تعالى با جمیع اسما و صفات زیبا و حسناى خود، در او تجلى کرده است. به بیان دیگر، انسان کامل «مَثَل اَعلاى» خداوند است؛ یعنى، مخلوق و موجودى که به بهترین صورت و کاملترین شکل، حکایت از حق و کمالات او دارد.(نک: شمیم ولایت، ص 422 و 423؛ انسان و خلافت الهى، صص 25 - 38؛ راهنماشناسى (دفتر ششم پرسشها و پاسخها)، صص 13 – 19).
ب) راه های «انسان کامل» شدن؛ یا کمال جویی
در اسلام راه رسیدن به شخصیت مطلوب و ایدئال و نیل به کمال انسانی و یا «انسان کامل» باز است و دست یابی به آن در صورت جد و جهد و صبر، برای هر کسی ممکن است. اصطلاح «انسان کامل» در فرهنگ اسلامى داراى دو مصداق معین است: یکى منطبق بر انبیاء و چهارده معصوم (ع) است که صاحب ولایت الهی و انسان کامل حقیقیند؛ و دوم، منطبق بر اولیا و عرفاى عظیم الشأنی می شود که مقرب و مقیم درگاه خاص الهی هستند که برای هر جستجوگر بااراده و متوکلی، به نسبت سعی و تلاش و ظرفیت و توان او در دسترسش می باشد؛ «لهم درجات؛ برای آنها درجاتی است» (انفال/ 4)؛ یا «هم درجات؛ ایشان را درجاتی است» (آل عمران/ 161). پس مراد ما از «انسان کامل شدن»، نیل به مقام اولیا و عرفاى عظیم الشأن خداوند است (مصداق دوم) که بهتر است در این باره از عبارت های «کمال جویی» یا «در مسیر تکامل الهی قرار گرفتن» و یا «انسان مطلوب و ایدئال اسلامی شدن» استفاده شود.
در این مجال اندک، بر اساس منابع اصیل دینی و در پاسخ به پرسش شما، چند راه مهم نیل به کمال مطلوب انسانی را بر می شماریم:
1. عزم بر خود سازى یا تهذیب نفس:
خود سازى، مقدمه ضروری حرکت به سمت و سوی تکامل روحى و معنوى است. چنان که خداوند مىفرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها؛ هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرد رستگار شده و آن کس که نفس خود را به گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است» (شمس/9 و 10) و باید دانست خودسازی از «توبه»؛ یعنی عذر تقصیر به درگاه خداوند آوردن و پوزش خواستن از او و «تخلیه» از غیر خداآغاز می شود و توبه حقیقی نیز پس از «یقظه/ بیداری» انسان گناهکار، محقق می شود.
هدف از تهذیب نفس، کنار زدن حجابها و پرده هایى است که میان انسان و فطرت او مانع گردیده و اجازه تبلور و تجلى به آینه خدانماى فطرت را نمى دهد. این پردهها و حجابها برگرفته از گناهان، غفلتها و فرو رفتن در عالم ماده و مادیات و فراموش کردن خدا و آخرت و عالم ملکوت است. حضرت امام خمینی (ره) به زیبایى این معنا را در قالب نظم کشیده است: تا اسیر رنگ و بویى، بوى دلبر نشنوى/ هر که این اغلال در جانش بود آماده نیست.
2. خدا محوری
اساساً عرفان اصیل اسلامی، عرفانی «خدامحور» است. «سلوک منهای خدا» و عرفان سکولار و خداگزیرانه، جز گرفتاری نفسانی، سودی بر ای انسان ندارد و در آن عرفان کاذب، حال «انسان گرفتار در تاریکی» خود را اشتباهاً در «روشنایی» تصور می کند. ایمان به خدا نیز دارای دو رکن است: یکی «باور قلبی قطعی و پایدار» (ایمان) و دیگر «عمل مؤمنانه» (عمل صالح). بنابر تاکید قرآن، دو بال پرواز در مسیر «تکامل» و نیل به « حیات طیبه» عبارتند از: «ایمان» و «عمل صالح»؛ «من عَمِلَ صالحا مِنْ ذکرٍ أو أُثنی و هو مؤمن فَلنُحیینَّهُ حیاةً طیّبةً» (نحل/ 97). فرد «مؤمن» و «صالح» که درذیل سایه خداوندی و بر محور خداباوری سیر می کند، از آرامش و صفای دل برخوردار بوده و مسیر تکامل را بهتر می پیماید. ایمان و عمل صالح در یکدیگر تأثیر متقابل دراند؛ ایمان راستین، عمل صالح را به وجود می آورد و عمل صالح هم ایمان را زیاد می کند. هر گامی که مؤمن در راه انجام اعمال صالح برمی دارد به ایمان خود می افزاید و ازدیاد ایمان و رشد و پرورش روحی، کردار شایسته را به دنبال دارد. «عبادت» از بارزترین مصادیق عمل صالح است. معیار عروج و صعود به مراتب ویژه الهی و برخورداری از حیات طیبه، ایمان و بردباری در جهاد با هواهای نفسانی است؛ «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» (فاطر/ 10).
3. ولایت گرایی (تولّی) و تبرّی
سالک در عرفان اصیل اسلامی، معرفت و محبت به انسان کامل معصوم و تعبد و التزام عملی به سنت و سیره اولیای عظمای دین دارد؛ چراکه امام سجاد (ع) می فرماید: «نحن ابواب اللَّه و نحن الصراط المستقیم؛ ما اهل بیت (ع) دروازه های رحمت خداوند و راه مستقیم او هستیم». پس معصومین (ع)، «پیر»، «راهنما»، «دلیل راه» و «خضر طریق» یا «انسان کامل» هستند که سالک را مراقبت می نمایند و از راه و رسم منزل ها آگاهش می نمایند. تولّی؛ به معنی نزدیکی و دوستی با دوستان خدا، از فروع و ضروریات دین ما است. در راس این دوستان خدا، معصومین (ع)، انبیاء، اولیاء، صلحاء، شهداء، ابرار، علمای ربانی و ..می باشند. در زیارت جامعه می خوانیم: «من اراد الله بدأ بکم ... و من قصده توجّه بکم؛ هر کس خدا را ارداه کند از شما اهل بیت (ع) شروع می کند و هر کس آهنگ او کند رو به سوی شما آورد».
کلام و گفتار ایشان نیز راه نیل و وصول انسان به کمال مطلوب است؛ چنانکه علامه حسن زاده آملی سفارش می کند: «دعای عرفه حضرت امام سید الشهداء (ع) در توحید، و دعای زیارت جامعه کبیره حضرت امام علی نقی (ع) در ولایت و بیان مقام انسان کامل ولی، عدیل یکدیگر در این دو اصل اصیل و رکن رکین معارف انسانی اند.» (نور علی نور؛ در ذکر و ذاکر و مذکور، علامه حسن حسن زاد ه آملی، ص 31ـ32)
تبرّی؛ به معنای دوری و بیزاری و انزجار از دشمنان خدا و اولیاء الهی، نیز یکی دیگر از فروع دینی ما است که انسان جویای تکامل ناگزیر از تقید و التزام به آن است.
4. تعقل ورزی
بر مبنای منابع اصیل، عرفان اسلامی برای عقل و خرد، اصالت و اهمیت قائل است و برهان و عرفان را غیر قابل جمع ندانسته و به بهانه «شهود» از «فهم» و به بهانه عرفان از برهان و استدلال گریزان نیست. از این رو «تعقل و آگاهی» از دیگر عوامل موثر در رسیدن انسان به کمال مطلوب است. در قرآن بیش از 300 آیه درباره تعقل و تفکر آمده و در روایات تاکید ویژه ای بر این مسئله شده است؛ از این رو اولین فصل از مجامع حدیثی شیعه مانند اصول کافی کلینی با نام «کتاب العقل و الجهل» شروع می شود. پیامبر اکرم (ص) به علی (ع) می فرماید: «یا علی! اذا تقرب العباد الی خالقهم بالبرّ فتقرّب الیه بالعقل تسبقهم؛ ای علی! زمانی که بندگان خدا با اعمال نیک به دنبال نزدیکتر شدن به خداوندند، تو سعی کن با تعقل به او نزدیک شوی و اگر چنین کنی، از آنها سبقت خواهی گرفت» (میزان الحکمه، ج 8، ص 113). رابطه مستقیم تعقل و آگاهی با سعادت و کمال از آنجاست که کمال انسان در سایه عمل ارادی او تأمین می شود.
5. شریعت گرایی و پرهیزکاری
شریعت به معنی مجموعه باید و نبایدهای فقهی و یا احکام عبادی اسلام است که در وجوب، حرمت، اباحه، استحباب و کراهت ظهور می یابند. «سلوک عرفانی» و نیل به «کمال مطلوب» بدون التزام عملی به شریعت، نتیجه بخش نخواهد بود. تکامل منهای شریعت نه ممکن است و نه در تحقق آن (به زعم باطل برخی) سودمند می باشد. «تقوا و خویشتنداری» (یا «ورع» در اصطلاح عرفانی) که عبارتست است از پرهیزکاری و اجتناب از معاصی و محرّمات و حتی شبهات و در مراتبی نیز دوری از مکروهات و مراقبت از نفس و حساسیت نسبت به حدود الهی و فرامین شرعی، از اساسی ترین عوامل موثر در وصول انسان به کمال نهایی است؛ «تزوّدوا فانّ خیر الزّاد التقوی؛ توشه برگیرید، به درستی که بهترین توشه تقواست»(بقره/ 197)؛ «انّ الله مع المتّقین» (بقره/ 194).
6. خالی کردن دل از حب دنیا:
خطا و گناه آدمى، که مانع رشد و تعالی و تکامل او می شود، ریشه در دنیا دوستى و گرایش افراطى به لذتهاى مادى و طبیعى آن دارد: «حب الدنیا رأس کل خطیئة» بنابراین اگر کسى بخواهد دلش را از گناه خالى کند، باید با ریشه و منشأ آن بستیزد و بکوشد که از شدت محبت دنیا در دلش بکاهد؛ به قول مولوی: اول ای جان دفع شرّ موش کن/ وانگهی در جمع گندم جوش کن (مثنوی)
برای این منظور بهتر است، بر ترک صفات اهل دنیا بکوشد و در آراستگی خود به ویژگی های اهل آخرت سعی کند. بی میلی و بی رغبتی و عدم تعلق به دنیا (نه ترک کامل دنیا) که در اصطلاح به آن «زهد» گویند؛ از راه های نیل به کمال است. بنابر حدیث معراج پیامبر (ص)، ویژگىهاى اهل دنیا بیست مورد می باشند که کمال جویان آخرت گرا، نباید بدانها آراسته باشند: پرخور و شکم بارهاند؛ خنده فراوان مىکنند؛ پرخواب هستند؛ خشم فراوان دارند؛ کم خرسند مىگردند و همواره از دیگران طلب کارند؛ وقتى به دیگران بدى مىکنند، پوزش نمىخواهند؛ عذر دیگران را نمىپذیرند؛ در هنگام عبادت کسلاند و هنگام معصیت شجاع؛ با اینکه مرگشان نزدیک است، آرزوهاى دور و دراز دارند؛ به محاسبه و حسابرسى نفس خود نمىپردازند؛ به دیگران نفع نمىرسانند؛ بسیار سخن مىگویند؛ ترس اندک از خدا دارند؛ هنگام آماده شدن غذا، شادمانند؛ نه هنگام آسایش، شکر مىکنند و نه بر بلا و گرفتارى صابرند؛ مردم را به حساب نمىآورند و کارهاى خیرى که دیگران انجام مىدهند (حتى اگر فراوان نیز باشد) در چشم آنان اندک است؛ خود را به کارى که انجام ندادهاند، مىستایند؛ چیزى را ادعا مىکنند که در وجود آنان نیست؛ همواره تمنّا و انتظارات خود را بیان مىکنند؛ به عیب گویى از دیگران مىپردازند. (راهیان کوى دوست؛ شرح حدیث معراج، آیت الله محمد تقی مصباح یزدی، ص138-144)
همچنین در همین حدیث معراج پیامبر(ص)، کمال جویان اهل آخرت نیز توصیف شدهاند که دوستاران کمال باید چنین باشند: چهرهایشان ملاطفتآمیز و به عبارتى دیگر زرد و ضعیف است؛ حیاى آنان فراوان است؛ حماقت و نابخردىشان اندک است؛ نفع آنها براى مردم فراوان است؛ مکر و نیرنگشان اندک است و صادقانه با دیگران برخورد مىکنند؛ مردم از دست آنان در آسایش و امنیتاند اما خود در سختى و رنج می باشند؛ سنجیده سخن مىگویند؛ به محاسبه نفس خویش مىپردازند؛ نفس خویش را [ براى تزکیه و تهذیب] به زحمت مىاندازند؛ چشمانشان به خواب مىرود؛ ولى دلهایشان بیدار است؛ چشمانشان گریان و دلهایشان همواره به یاد خداوند است؛ در آغاز نعمت حمد و در پایان آن، شکر خدا را به جا مىآورند؛ حتى به اندازه یک چشم بر هم زدن از یاد خدا غافل نمىشوند و چیزى آنان را از ذکر خدا باز نمىدارد؛ خواهان پرخورى نیستند؛ طالب پرگویى نمىباشند؛ خواهان اسراف در لباس نمىباشند؛ مردم در نظر آنان مردگانند و خدا در نظرشان حى و کریم است؛ کسانى را که به آنها پشت کردهاند، از روى بزرگوارى به سوى خود مىخوانند و کسانى را که به آنان روى آوردهاند، از روى لطف مىپذیرند؛ دنیا و آخرت در نظر آنان یکسان است؛ در اثر مبارزه با نفس و مخالفت با هوا و هوس و مجاهدت با شیطان، روزى هفتاد بار مىمیرند؛ آن قدر لاغر و ضعیفاند که اگر بادى بوزد آنان را تکان مىدهد، اما وقتى در برابر خدا به عبادت مىایستند، چونان سدى آهنین خسته نمىشوند و هیچ چیز آنان را از جاى خود تکان نمىدهد؛ لحظهاى د لهایشان به آفریدهاى مشغول نمىگردد. (راهیان کوى دوست؛ شرح حدیث معراج، آیت الله محمد تقی مصباح یزدی، ص 159 – 184).
7. صبر و استقامت: برای حضور در عالم «عنداللّه» و نیل به مراتب «انسان کامل»، باید عوامل درونی وابستگی به حیات دنیا را از بین برد و لازمه این توفیق، «صبر» و بردباری و خویشتن داری و عدم بی تابی و شکوه در برابر شدائد و مصائب و استقامت بر عهد عبودیت است که موجب آزاد شدن دل از قید و بندهای دنیا می گردد و حیات طیبه، نصیب بنده بردبار و مجاهد فی سبیل اللّه می گردد. پس «صبر» مایه رشد و نیل به مراتب و درجات ویژه از جمله امامت و رهبری امت است؛ «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا» (سجده/ 24) و در نتیجه زمینه ساز تحقق حیات طیبه انسان متکامل است؛ « مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِینَّ الَّذِینَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یعْمَلُونَ؛ آنچه نزد شماست نابود می شود و آنچه نزد خداست پایدار می ماند و بدون شک، کسانی که صبر ورزیدند به نیکوتر از عملشان پاداش می دهیم» (نحل/ 96).
برای صبر اقسام چهارگانه ای برشمرده اند که عبارتند از: صبر طاعت، صبر برنعمت، صبر معصیت و صبر بر مصیبت.
8. توکل؛ یعنی واگذاری امور به خداوند. البته به معنای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت و تکالیف و وظایف نیست و به تعبییر مولوی در مثنوی: گفت پیغمبر به آواز بلند/ با توکل زانوی اشتر ببند.
9. رضا و خوشنودی و تسلیم در برابر اراده الهی. اندیشه و تفکر در نعماتی که خداوند ارزانی بندگان خود کرده است، سبب عشق ورزی، خوشنودی و تسلیم بنده در برابر خداوند و در نتیجه از اسباب موثر تعالی و تکامل انسان می شود؛ «فاذکروا آلاء الله» (اعراف/ 69).
برای مطالعه و پژوهش بیشتر شما، منابع ذیل الذکر را پیشنهاد می کنیم:
1.کتاب ها:
انسان کامل، استاد مرتضی مطهری.
انسان کامل در نهج البلاغه، علامه حسن حسن زاد ه آملی.
انسان شناسی (انسان کامل)، دکتر یحیی کبیر.
تفسیر انسان به انسان، آیت الله عبدالله جوادی آملی.
نور علی نور؛ در ذکر و ذاکر و مذکور، علامه حسن حسن زاد ه آملی.
امامت و انسان کامل از دیدگاه امام خمینی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س).
انسان کامل از نگاه امام خمینى و عارفان مسلمان، محمد امین صادق ارزگانى.
انسان بر آستان دین؛ خلاصه آثار استاد مطهری، انتشارات دانشگاه امام صادق.
انسان از دیدگاه اسلام، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه.
انسان از دیدگاه اسلام، دکتر احمد واعظی.
سیمای انسان کامل از دیدگاه مکاتب، دکتر عبدالله نصری.
مبانی انسان شناسی از دیدگاه قرآن، دکتر عبدالله نصری.
انسان شناسی (سلسله دروس بنیادین اسلامی 2)، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 6، آیت الله جوادی آملی.
راهنماشناسی، آیت الله محمد تقی مصباح یزدی.
ادب فنای مقربان؛ شرح زیارت جامعه کبیره، آیت الله جوادی آملی.
راهیان کوى دوست؛ شرح حدیث معراج، آیت الله محمد تقی مصباح یزدی
شرح «خطبه متقین» یا «خطبه همام» نهج البلاغه.
مطالعه شرح احوال و آثار (بیوگرافی) بزرگان اهل معرفت و کمال یافتگان، بسیار مفید و راهگشاست؛ کتاب هایی مانند: مهر تابان، یادنامه علامه طباطبایی، علامه حسینی طهرانی.
روح مجرد، یادنامه عارف بالله سید هاشم حداد، علامه حسینی طهرانی.
نشان از بی نشان ها (2 جلد)، یادنامه آیت الله شیخ حسنعلی نخودکی، علی مقدادی اصفهانی.
آیت الحق (2 جلد)، یادنامه آیت الله سید علی آقا قاضی، سید محمد حسن قاضی.
سیری در آفاق، زندگی نامه آیت الله بهاء الدینی، حیدری کاشانی.
در آسمان معرفت، در احوال چند تن از علمای ربانی، علامه حسن زاده آملی.
کیمیای محبت، یادنامه شیخ رجبعلی خیاط، محمدی ری شهری.
نوشته استاد مجاهدیان
ویژگیهای حیات انسانی(حیات طیبه) چیست؟
دوست گرامی سلام. به دلیل اهمیت پرسش شما و نیازمندی پاسخ آن به روشن نمودن چند مسئله مهم مرتبط، ناگزیر از آنیم که در ابتدا چند مطلب را به عنوان تمهید و مقدمه مبحث مورد اشاره در سئوال، ارائه کنیم؛ و اما:
الف) چیستی حیات طیبه:
یکی از اسرار قرآنی و حقایق عرفانی، «حیات طیبه» اولیای خداست که تنها یک بار در قرآن مجید، به صراحت از آن سخن به میان آمده، اما در جای جای قرآن اشارات بسیاری به آن شده است. حیات طیبه یا زندگی اولیاء اللّه، پیراسته از هر ناپسندی، گژی، بدی، ناراستی و زشتی است؛ چراکه در محضر او و در مقام قرب خداوندی، جای برای این امور نیست. «حیات طیبه» در آیه 97 سوره نحل آمده است؛ «مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مَن ذَکَر أَوْ أُنثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً وَلَنَجْزِینَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یعْمَلُونَ؛ هر کس، از مرد یا زن، کار شایسته کند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگی پاکیزه ای، حیات می بخشیم و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام می دادند، پاداش خواهیم داد»(نحل/ 97). راه یافتن به عالم «عنداللّه» پاداش صبر و بردباری مؤمنانی است که عهد و پیمان خدا را نشکسته و آن را به بهای ناچیز نفروخته اند ؛ پس به نتیجه ای بهتر از عملشان می رسند. این نتیجه و پاداشِ بهتر از عمل، که در اثر عمل صالح مشروط به ایمان نصیب هر زن و مردی می شود، «حیات طیبّه» است؛ زندگی پاک از هرگونه نابودی و کمبودی که ناکامی و بیم و اندوه آن را ناگوار می کند. حیات طیبه معناى وسیعى دارد. حیاتى دور از هر نگرانى و تلخکامى، حیاتى همراه با قناعت و پرهیز از افراط و تفریط، حیاتى سرشار از معنویت و ایمان و احسان به خلق، حیاتى به دور از غفلت، سهو و نسیان و.... . پس برای نیل به چنین سعادتی، باید به وحی الهی دستاویز شد و از وسوسه های شیطان گریخت؛ زیرا شیطان بر مؤمنان اهل توکل هیچ نفوذی ندارد.
ب) معنای گوناگون حیات طیبه:
درباره «حیات طیبه» نظرات گوناگونی توسط مفسرین مطرح شده است. مرحوم طبرسی در تفسیر بزرگ مجمع البیان برخی از آنها را بدین صورت بیان نمودند: رزق و روزی حلال؛ زندگی شرافتمندانه همراه با قناعت و خشنودی؛ بهشت پر طراوت و زیبا و زندگی خوش در آنجا؛ زندگی خوشبختانه در بهشت برزخی.(تفسیر مجمع البیان، ج 7، ص 734ـ735)؛ برخی دیگر حیات طیبه را عبارت می دانند از: «عبادت همراه با روزی حلال» و «توفیق بر اطاعت فرمان خدا و مانند آن» را نیز افزوده اند.(تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و دیگران، ج 11، ص 394). و باز در روایتی که در نهج البلاغه از امیر مؤمنان(ع) آمده چنین می خوانیم: «و سئل عن قوله تعالی فلنحیینه حیاه طیبه» فقال هی القناعه؛ از امام علی (ع) پرسیدند: منظور از جمله «فلنحیینه حیاه طیبه» چیست؟ فرمود: قناعت» (نهج البلاغه، کلمه قصار 229). البته بدون شک مفهوم این تفسیر امیرالمومنین، محدود ساختن حیات طیبه به صرف قناعت نمی باشد بلکه بیان مصداق و نمونه روشنی از آن است، چون اگر همه دنیا را به کسی بدهند ولی روح قناعت را از او بگیرند همیشه در آزار و رنج و نگرانی به سر می برد و به عکس اگر انسان روح قناعت داشته و از حرص و آز و طمع بر کنار باشد، همیشه آسوده خاطر و خوش است (تفسیر نمونه، ج 11 ، ذیل آیه 97 سوره نحل). پس به هر حال حیات طیبه چنان معنای وسیع و گسترده ای دارد که همه این معانی فوق را در بر می گیرد.
مرحوم علامه طباطبایی در مورد «حیات طیبه» بیانی عمیق و عالی دارند، ایشان در تفسیر خود و در ذیل آیه 97 سوره مبارکه نحل می فرماید: مراد از «احیاء» بخشیدن و افاضه حیات و زندگی است و آیه شریفه دلالت دارد که خداوند سبحان، انسان با ایمانی را که عمل شایسته و مصالح انجام می دهد با زندگی جدیدی که غیر از زندگی معمول مردم است، اکرام می کند و آثار زندگی حقیقی که همان علم و قدرت است با این زندگی جدید همراه و همگام است و این درک جدید و قدرت باعث می گردد چنین فرد مؤمنی، چیزها را چنان که هستند ببینید؛ یعنی می تواند امور و اشیاء را به دو قسم حق و باطل تقسیم کند. سپس با قلب و روحش از امور باطل که در معرض فنا و زوال هستند که همان زندگی و حیات دنیوی است روی گردان می شود و به آن پشت می کند و دل به زینت ها و مظاهر فریبنده دنیا نمی بندد و چون از بند این تعلقات دنیوی و ظواهر گول زننده آن رها شد، شیطان نمی تواند او را خوار و ذلیل خود سازد و در بند خود گرفتار آرد. و در مقابل، قلب و روحش به پروردگار باقی و جاوید مرتبط و پیوسته می گردد و جز ذات پاک او و قرب و جوار او را طلب نمی کند و جز از خشم و دوری از او از چیزی هراس ندارد و در این هنگام برای خود زندگی پاک و جاودانه و بی زوال مشاهده می کند که کارگردان این زندگی و مدبر امور آن، پروردگار بخشنده و مهربان او است و در سراسر این زندگی معنوی و پاک جز زیبایی و جمال چیزی مشاهده نمی کند و تنها اموری را که خداوند آنها را قبیح و زشت شمرده، زشت و ناپسند می شمرد.این چنین انسانی چنان نور و کمال و قدرت و عزت و لذت و شادمانی در زندگی خود می یابد و مشاهده می کند که پایان و انتهایی ندارد. (تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج 12، ذیل آیه 97 نحل).
ج) پایه ها و راههای رسیدن به حیات طیبه:
حیات طیبه بر دو پایه استوار است: «ایمان» و «عمل صالح»؛ «من عَمِلَ صالحا مِنْ ذکرٍ أو أُثنی و هو مؤمن فَلنُحیینَّهُ حیاةً طیّبةً» (نحل/ 97). فرد مؤمن و صالح از آرامش و صفای دل برخوردار است. قرآن در معرفی مؤمن می فرماید: کسی که در کردارهایش میانه روست و از زندگیِ زجرآورِ تجمّلی و چشم و همچشمی و اسراف و تبذیر پرهیز می کند، او مؤمن است؛ «و الّذین إذا أنفقوا لَم یُسِرفوا و لم یقتُرُوا وَ کانَ بَینَ ذلک قواما؛ مؤمنان کسانی هستند که چون هزینه می کنند اسراف نمی کنند و خسّت نمی ورزند بلکه میان این دو، راه اعتدال را می گیرند» (فرقان/ 67)؛ و این همان اعتدال و اقتصاد؛ یعنی برنامه ریزی برای زندگی و خرج میانه، چه در اجتماع و چه خانواده؛ چه توسط فرد و چه توسط دولت، است که زمینه ساز رسیدن به حیات طیبه و آرامشِ روحی و روانی ابدی است.
طبق همین آیه، حیات طیبه غیر از ایمان، به عمل صالح نیز احتیاج دارد؛ البته ایمان راستین، عمل صالح را به وجود می آورد و عمل صالح هم ایمان را زیاد می کند. هر گامی که مؤمن در راه انجام اعمال صالح برمی دارد به ایمان خود می افزاید و ازدیاد ایمان و رشد و پرورش روحی، کردار شایسته را به دنبال دارد. معیار برخورداری از حیات طیبه، ایمان و بردباری در جهاد با هواهای نفسانی است.
برای حضور در عالم «عنداللّه» و تحقق حیات طیبه، باید عوامل درونی وابستگی به حیات دنیا را از بین برد و لازمه این توفیق، «صبر و استقامت» بر عهد عبودیت است که موجب آزاد شدن دل از قید و بندهای دنیا می گردد و پیش از فرا رسیدن مرگ طبیعی، شهادت معنوی و حیات طیبه، نصیب بنده بردبار و مجاهد فی سبیل اللّه می گردد. پس «صبر» زمینه ساز حضور در عالم عنداللّه و تحقق حیات طیبه است؛ « مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِینَّ الَّذِینَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یعْمَلُونَ؛ آنچه نزد شماست نابود می شود و آنچه نزد خداست پایدار می ماند و بدون شک، کسانی که صبر ورزیدند به نیکوتر از عملشان پاداش می دهیم» (نحل/ 96)؛ زیرا صبر و بردباری پایه عزم و اراده قوی و کارآمد در صحنه مبارزه با نفس است.
د) حیات طیبه یا عالم عنداللّه:
حیات طیبه رهاورد سیر الی اللّه است که اولیای خدا با پیمودن مسیر بندگی و پاسداری از پیمان فطری و میثاق ملکوتی، به آن رسیده و از ثمرات آن بهره می برند؛ «وَ لاَ تَشْتَرُواْ بِعَهْدِاللّهِ ثَمَناً قَلِیلا إِنَّمَا عِندَاللّهِ هُوَ خَیرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ؛ پیمان خداوند را به بهای اندک نفروشید که به راستی، آنچه نزد خداست برای شما نیکو و پسندیده است، اگر بدانید»(نحل/ 95). از این آیه شریفه بر میآید که پاسداری از پیمان فطری و میثاق ملکوتی، بهره ای عنداللهی نصیب انسان می کند. به عبارت دیگر، توفیق درک حضور عالم عنداللّه و برخورداری از حیات طیبه، با التزام به گرایش فطرت میسّر می گردد. عالم عنداللّه به تعبیر بزرگان عرفان، همان عالم «عندیت» است. (مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، امام خمینی، ص: 26 / رساله سیر و سلوک، سیدمهدی بحرالعلوم، با مقدّمه و شرح سید محمّد حسین حسینی طهرانی، ص: 53 / حیات حقیقی انسان در قرآن، عبداللّه جوادی آملی، ص: 238ـ248)
و) حیات طیبه، در مقابل حیات مادی دنیا:
حیات طیبه، در مقابل حیات مادی دنیا در صورتی که تحت ولایت شیطان صورت بندی شده باشد قرار دارد؛ حیات دنیویی که در اثر غلبه هوس ها و نفسانیت، بشر را در تارهای عنکبوتی خود گرفتار می کند.
خداوند پیش از آنکه حیات طیبه را به عنوان جزای نیکوی پاکان و پارسایان معرفی کند، فرمود: «وَ لاَ تَشْتَرُواْ بِعَهْدِاللّهِ ثَمَناً قَلِیلا إِنَّمَا عِندَاللّهِ هُوَ خَیرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ؛ پیمان الهی را به بهای ناچیز نفروشید؛ فقط آنچه نزد خداست برای شما نیکو و پسندیده است، اگر بدانید»(نحل: 95). در این آیه شریفه دو چیز در برابر هم قرار گرفته است: یکی «ثمن قلیل» (بهای ناچیز) و دیگری «ما عنداللّه». «ثمن قلیل» وصف دنیاست که به عنوان متاع و با تأکید بیشتر در این آیه به عبارت «متاع قلیل» معرفی می شود: «قُل مَتَاعُ الدُنْیا قَلیلٌ؛ بگو بهره دنیا ناچیز است»(نساء/ 77) و گاهی آن را با پایداری و ابدیت آخرت مقایسه کرده، می فرماید: «فَمَا مَتَاعُ الْحَیاةِ الدُنْیا فی الآخِرَةِ إِلاَّ قَلِیلٌ؛ پس بهره دنیا در برابر آخرت هیچ نیست، مگر اندکی» (توبه/38) و هشدار می دهد که زیان رسانی شما به خودتان، در نتیجه سرگرمی به همین بهره اندک دنیاست. قرآن زندگی دنیا را که در برابر حیات طیبه قرار دارد، بازی و لعب معرفی میکند: «وَ مَا هَذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ» (عنکبوت/ 64). مردم این دنیا نیز در اوهام و خیالات خود زخارف و لذت های فانی دنیوی را بزرگ و پایدار تصویر کرده، در نتیجه از خدا و قیامت غافل می شوند و شیطان با راه کارهای متعددی به این فریب کاری نفس میزند.
هـ) برخی از ویژگی های حیات طیبه یا عالم عنداللّه:
1. زندگی حقیقی: راه یافتگان به عالم «عنداللّه» از زندگانی حقیقی در محضر خداوند، برخوردارند: «بَلْ أَحْیاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ؛ زنده اند و نزد پروردگارشان روزی دارند »(آل عمران/169).
2. جامع خیر دنیا و آخرت: عالم «عندیت» نه محصور در دوران حیات دنیایی است و نه منحصر به حیات اخروی؛ بلکه خیر آن بر دنیا و آخرت گسترده شده و برخورداران از آن در همین دنیا از آن بهره مندند: «فَعِندَ اللّهِ ثَوابِ الدُنیا وَ الاخرَةِ؛ پس پاداش دنیوی و اخروی نزد خداست»(نساء/134).
3. پایداری: ثمره حیات طیبه، ابدی و ماندنی است و نابودی و فرسودگی در آن راه ندارد. در همین آیات مورد بحث در سوره نحل، خدای تعالی پس از آنکه فرمود: عهد الهی را نفروشید، چرا که بهره عنداللّه برای شما نیکو و پسندیده یا بهتر است؛ و در آیه ای دیگر میفرماید: «وَ ما عِندَاللَّهِ خَیرٌ وَ أَبْقَی؛ آنچه نزد خداست نیکوتر و پایدارتر است» (شوری/ 36).
4. نامحدود بودن: سرچشمه بی کران و بی پایان همه چیز نزد خداست «وَ إِن مِن شَیء إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ؛ و هیچ چیز نیست، مگر اینکه معادن آن نزد خداست» (حجر/21). به این علت، راه یافتگان به آن عالم هرچه بخواهند، برایشان فراهم است و محدودیتی ندارند؛ «لَهُم مَا یشاءونَ عِندَ رَبِّهِم؛ هر چه بخواهند برای آنها نزد پروردگارشان هست»(زمر/ 34) و فراتر از این فرمود: «لَهُم مَا یشاؤُون َفیهَا وَ لَدَینَا مَزِیدٌ؛ برایشان هر چه بخواهند در آنجا هست و نزد ما بیش از آن است» (ق/35).
5. معیار و میزان بودن: از آن رو که حیات طیبه، نهایت کمال الهی انسان است، لذا آن عالم و برخورداران از درجات آن معیار و میزان می باشند؛ «ذَلِکُمْ أَقْسَطُ عِندَاللّهِ؛این کار شما نزد خداوند عادلانه تر است» (بقره/ 282) و یا «هُوَ أَقْسَطُ عِندَاللَّهِ؛ او عادلانه تر است نزد خدا»(احزاب/5).
6. جلوه آیات الهی: عالم عندیت جلوه روشن آیات الهی است; چنان که فرمود: (إِنَّمَا الآیاتُ عِندَاللّهِ)(انعام: 109 / عنکبوت: 50); تمام آیات الهی فقط نزد خداوند است. کسی می تواند آیات الهی را درک کند که چشمی به عالم عنداللّه گشوده و خبری از آن یافته باشد. عالمْ سراسر آیات الهی است، اما برای کسی که خداوند را مشاهده کرده و ربط پدیده های جهان را با حق تعالی به تماشا نشسته است.
7. علم: «علم» در ادبیات قرآن، یعنی شناخت خدا و آیات و آثار اوست؛ و قرآن تمام علم را نزد خدا می داند: «إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَاللَّهِ؛ علم فقط نزد خداست. بنابراین، یکی از برترین شاخص های حیات طیبه، علم است. اهل بیت(ع) معدن و منبع این علم و سرآمد اهل حیات طیبه اند؛ چنانکه در زیارت جامعه کبیره، امام هادی (ع) خاندان مبارک خود را «خزّان العلم» می شمارد.
8. نور: کسانی به عالم عنداللّه و حیات طیبه راه پیدا می کنند که دل و جان خود را صاف کرده و از همه تعلّقات و تیرگی ها رها ساخته و آیینه گون شده اند؛ «وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُوْلَئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَالشُّهَدَاء عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ؛ کسانی که به خدا و رسولش ایمان آوردند آنها اهل راستی و گواهان نزد پروردگارند که پاداش و نورشان برای آنهاست»(حدید/ 19).اینها کسانی هستند که خدا را با تمام وجود درک کرده و آینه دار نور و نام او شده اند و در میان مردم با این نور حرکت کرده و مایه هدایت خلق می باشند؛ «أَ وَ مَن کَانَ مَیتاً فَأَحْیینَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیسَ بِخَارِج مِنْهَا»(انعام/ 122).
9. جایگاه راستی: جایگاه راست و استوار اهل حیات طیبه: «فی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیک مُقْتَدِر؛ در جایگاه راستین، نزد پادشاهی توانا»(قمر/ 55) می باشد. ایشان راه درست را یافته، به جایگاه و موقعیت راستین می رسند و با حق به سر می برند، نه با فریب ها و سراب ها.
10. عبودیت: کسانی به عالم «عندیت» راه پیدا می کنند که تمام هستی خود را ملک خدا دانسته، استقلال و استکبار را از پندار و رفتار خود بزدایند؛ «وَ مَنْ عِنْدَهُ لاَ یسْتَکْبِروُنَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ لاَ یسْتَحْسِروُنَ؛ و کسانی که نزد اویند از بندگی او استکبار نورزیده و پندار زده و فریفته نیستند»(انبیاء/ 19).
11. کرامت: اهل حیات طیبه چون به عالم «عنداللّه» راه یافته اند، از سرچشمه های بی پایان برخوردار شده و با توانایی و دارایی الهی، حمایت می شوند. از این رو، پیشامدهای خارق العاده ای برایشان روی می دهد که «کرامت» نامیده می شوند و چون با ادعای نبوّت همراه نیست، نمی توان آن را «معجزه» نامید؛ زیرا معجزه مخصوص پیامبران است. وقتی حضرت زکریا (ع) برای دیدار حضرت مریم(س) به عبادتگاه او آمد و میوه های گوناگون و تازه را دید، پرسید: اینها از کجا رسیده است: و حضرت مریم(س) پاسخ داد: «هُوَ مِنْ عِندِاللّه؛ اینها از عالم «عنداللّه» آمده است»(آل عمران:/37).
12. نصرت: سخت ترین و ترسناک ترین معرکه هایی که انسان با آن مواجه می شود آنجاست که شیطان بیرونی و هواهای نفسانی دست به دست هم داده و دل را به غفلت از خدا و تعلّق به دنیا می کشند. در این هنگام، تنها خدا یاور و پشتیبان بنده است: «وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِاللّهِ؛ یاری تنها از نزد خداست»(آل عمران/126). بنابراین، اهل حیات طیبه به خاطر زندگی پاکی که یافته اند، از نصرت و یاری و حمایت الهی برخوردار شده و به گناهان آلوده نمی شوند.
13. رحمت خاص: خدای تعالی رحمت عام و فراگیری دارد که همه هستی و مؤمن و کافر از آن برخوردارند؛ اما رحمت خاص او مربوط به عالم «عندیت» است. به همین دلیل، تنها اهل حیات طیبه از آن بهره مندند. درباره حضرت خضر(ع) آمده است: «آتَیناهُ رَحمَةً مِنْ عِنْدَنا؛ به او رحمتی از نزد خود بخشیدیم»(کهف/65)؛. یا از زبان نوح(ع) می فرماید: «وَ آتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ» (هود/ 28).
14. شهود و لقای الهی: برترین ثمره حیات طیبه که اولیای خدا در عالم «عنداللّه» از آن برخوردارند، شهود و لقای رب العالمین است: «فَمَن کَانَ یرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلا صَالِحاً وَلَا یشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً؛ پس کسی که مشتاق و امیدوار دیدن پروردگار است، باید عمل شایسته انجام دهد و در بندگی پروردگار شرک نورزد»(کهف/ 110). در این آیه شریفه، دیدار و شهود خداوند در گرو عمل صالح و نفی شرک (ایمان) معرفی شده و حیات طیبه نیز در گرو این دو است. حیات طیبه سبب شهود حق تعالی و سیر در تجلّیات انوار و اسماء اوست.
15. شادی و آرامش درونی: از دیگر آثار حیات طیبه، شادی و آرامش درونی است که قرآن در توصیف اولیای خدا و اهل حیات طیبه فرمود: «اَلا اِنَّ أَوْلِیاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لاَ هُمْ یحْزَنُونَ الَّذینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یتَّقُونَ آگاه باشید که اولیای خدا از هر بیم و اندوهی سلامت و آسوده اند؛ کسانی که ایمان آورده و پرهیزگار بوده اند»(یونس: 62ـ63). در آیه دیگری می فرماید: «مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیوْمِ الآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لاَ هُمْ یحْزَنُونَ؛ کسی که به خدا و روز قیامت ایمان آورد و کارهای شایسته انجام دهد، هیچ هراس و اندوهی ندارد»(مائده: 69).
16. شعور و بینش برتر: از جمله آثار دیگر حیات طیبه، شعور و بینش برتری است که باطن عالم و ملکوت زمین و آسمان ها را برای مؤمنان بلند مرتبه آشکار و ظاهر ساخته است. این توان و بصیرت شهودی از نور خداست که بر قلب آنان تابیده شده و آن را عمیق و وسیع نموده، در نتیجه، از ظلمت ظاهر به نور باطن رسیده و حیاتی دیگر یافته اند: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یؤْتِکُمْ کِفْلَینِ مِن رَحْمَتِهِ وَ یجْعَل لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، تقوا پیشه کنید و به پیامبر ایمان آورید تا دو بهره از رحمت را دریابید و برای شما نوری قرار دهد که با آن راه بروید»(حدید/ 28).
17. سلام: «سلام» به معنای سلامتی و نداشتن کاستی و بیماری است. اهل حیات طیبه و راه یافتگان به عالم «عندیت» مظهر اسم «سلام» خدا بوده و از کاستی ها و بیماری ها پاک و پیراسته اند: «لَهُمْ دارُ السَّلَامِ عِندَ رَبِّهِمْ؛ سرای سلامت نزد پروردگارشان برای آنهاست»(انعام/ 127). البته این سلامت، نه تنها سلامتی جسم و تن است بلکه سلامتی قلب و جان نیز هست؛ «یوْمَ لاَ ینْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ إلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْب سَلیم؛ روزی که دارایی و فرزندان فایده ای ندارد، مگر کسی که دلی سالم به حضور پروردگار آورد» (شعراء/88ـ89). در مقابل، کسانی که از حیات طیبه و درک محضر الهی محرومند: «فی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهَ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلیمٌ؛ در دل هایشان مرض است و خداوند بیماری و کاستی دلشان را بیشتر می کند و برایشان عذاب دردناکی است» (بقره/ 10) می باشند.
ی) برای مطالعه بیشتر در این زمینه، منابع ذیل را پیشنهاد می کنیم:
1. مقالات:
حیات طیبه از دیدگاه قرآن، حمید رضا مظاهری سیف (مجله معرفت، شماره: 109).
حیات عارفانه امام علی (ع)، آیت الله جوادی آملی (دانشنامه امام علی (ع)، ج 4، ص: 9).
2. کتاب ها:
حیات حقیقی انسان در قرآن، آیت الله جوادی آملی (تفسیر موضوعی قرآن، ج: 15)
حیات عارفانه امام علی (ع)، آیت الله جوادی آملی.
نقطه های آغاز در اخلاق عملی، آیت الله محمد رضا مهدوی کنی.
مطالعه سیره معصومین؛ مانند: سنن النبی، علامه طباطبایی (ترجمه: لطیف مطوف راشدی)؛ خاتم النبیین، آیت الله سید علی کمالی دزفولی.
مطالعه احوال و آثار علمای ربانی و عرفای الهی؛ مانند: مهر تابان (یادنامه علامه طباطبایی)، علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی.
روح مجرّد (یادنامه عارف کامل سید هاشم حدّاد)، علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی.
آیت الحق(2 جلد)؛ یادنامه آیت الله سید علی آقا قاضی، سید محمد حسن قاضی.
طبیب دلها؛ یادنامه آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، صادق حسن زاده.
سید مجتبی مجاهدیان
وظایف همسران:
در این زمینه ابتدا به وظایف متقابل زن و شوهر یعنی وظایفی که بر عهده هر دو نفر است می پردازیم بعد به وظایف اختصاصی هر یک اشاره می کنیم. همانگونه که مىدانید اسلام براى زن و شوهر، حقوق واجب و مستحبى قرار داده که لازم است
رعایت کنند و مراقب باشند که این دستورات حیاتبخش را زیر پا نگذارند چرا که این حقوق، پایههای اساسى خانواده را تشکیل مىدهد و خیر و سعادت، لذّت و آرامش و بقاى زندگى مشترک را تأمین مىکند. در ذیل به مهمترین وظایف متقابل زن و شوهر نسبت به هم اشاره مىشود:
- حفظ حریم و احترام و خوش رفتارى با هم.
- تأمین نیاز جنسى و روحی و روانی یکدیگر.
- اجتناب از سوء ظنهاى بىمورد.
- پرهیز از تندخوى، بدزبانی، درشت گفتاری، ترشروى و سرسنگین نبودن در برابر یکدیگر.
- اجتناب از تمجید دیگران در مقابل یکدیگر؛ یعنی هیچگاه زن نباید از مرد دیگر در مقابل شوهر تعریف کند و متقابلا مرد نیز نباید از زن دیگری در مقابل همسرش تعریف و تمجید کند.
- تحقیر نکردن یکدیگر و همین طور خویشان و بستگان همدیگر.
- تندخویى و گاهى بداخلاقى همدیگر را تحمل نمودن.
- هرگز به هم دروغ نگفتن و رعایت صداقت، امانت، فداکارى و گذشت.
- با تمام توان از میهمانان یکدیگر پذیرایى کردن و ابراز ناراحتى نکردن از اینکه میهمانان متعلق به همسر هستند.
- به خویشاوندان هم خصوصا خویشاوند نزدیک او احترام فوق العاده بگذارید.
- عیوب یکدیگر را پیش هیچ کس بازگو نکنید و به رخ هم نکشید.
- در حق همدیگر دعا کنید و از خداوند بخواهید که در کارها موفقتان بدارد.
- با مشکلات زندگى به طور منطقى برخورد کردن و کمتر دچار احساسات شدن.
- در تمام مدت زندگى به هم ابراز علاقه و عشق کردن و در مناسبتها براى هم هدیه (هر چند ارزان قیمت) تهیه کردن.
با توجه به این نکات و وظائف مذکور، بعضى از خصوصیات بارز یک مرد هم بدست مىآید از جمله غیرت و مردانگى، صداقت، راستگوئى و امانتدارى، داشتن روحیهى فداکارى، گذشت و ایثار، داشتن روحیه محبّت، همکارى و همیارى و...
اما وظایف اختصاصی زن در برابر شوهر عبارتند از:
- بدون اجازه شوهر در مال او تصرف نکردن.
- بدون اجازه و توافق شوهر از خانه بیرون نرفتن.
- توجه داشتن به مسائل محرم و نامحرم هم در نزد شوهر و هم در غیاب او؛ سعی کنید در سه مورد فوق اعتماد شوهرتان را جلب کنید.
- خود را براى شوهر آرایش کردن.
- هنگامى که همسرتان مىخواهد از خانه خارج شود او را تا دم در همراهى کنید.
- هنگام ورود او به خانه سعى کنید خود را از قبل آماده و مهیا نموده به استقبال او بروید.
- هیچگاه از مردان دیگر نزد او تعریف نکنید.
- اگر مشکلى در خانه بوجود آمده در بدو ورود او مطرح نکنید.
- سطح توقعات و انتظارات خود را با میزان درآمد شوهرتان تنظیم کنید و از او چیزی که توان تهیه آن را ندارد نخواهید و دائما مردان دیگر را در این زمینه به رخ او نکشید.
برخی از وظایف اختصاصی مرد در قبال همسرش عبارتند از:
در رابطه با رفتار مرد با خانم خود قرآن در (سوره نساء آیه 19)می فرماید: ((و عاشروهن بالمعروف ; به نیکی با آنان معاشرت و زندگی کنید)).
نیکی به همسر دارای شاخص های ثابت و متغیر است شاخص های ثابت عبارت است از:
- تأمین مسکن و تهیه پوشاک و خوراک در حد شأن شخصی و خانوادگی همسر.
اما شاخص های متغیر به تناسب شرایط زندگی طرفین متفاوت است و هر فردی در طول زندگی با همسر خود و با توجه به شرایط زندگی و روحیات طرف مقابل بهتر می تواند موارد تعادل را شناسایی و اعمال کند, مثلا" پیامبر بزرگوار اسلام می فرمایند: خدمت و کمک مرد به زن در امور خانه , نشانه صداقت و علاقه اوست .
علاوه بر آنچه در مورد وظایف زوجین بیان شد، 40 نکته زیر را به عنوان راهکارهای اولیه برای زوج های جوان برایتان ارسال می کنیم و امیدواریم با عمل کردن به آن دستورالعمل ها محبت و عشق و علاقه متقابل بین شما ایجاد و گسترش پیدا کند و تنش های موجود یا احتمالی به حداقل کاهش پیدا کند.
1 . با مطالعه کتب مربوط به انتخاب همسر، آیین همسردارى، چگونگى ایجاد ارتباط با دیگران و نیز شرکت در جلسههاى آموزش خانواده دانش و مهارت خود را در این زمینه افزایش دهید .
2 . با همدلى، همفکرى، همکارى و مشورت با یکدیگر درباره مسائل مختلف میان اعضاى خانواده روابط سالم پدید آورید .
3 . هر یک از زوجین دیگرى را نزدیکترین و محرمترین فرد بداند و او را نیمه تن، حامى و پشتیبان خود تلقى کند .
4 . با یادگیرى مهارتهاى ارتباطى نظیر فعالانه به حرفهاى یکدیگر گوش کردن، احترام به نظرها و عقاید یکدیگر و تشریک مساعى و مشورت کردن روابط خود را بهبود بخشید .
5 . بکوشید، باایجاد کانونى گرم و صمیمى، تمام اعضاى خانواده به ویژه زن و شوهر مسؤولیت رسیدن به تفاهم را پذیرا شوند .
تا که از جانب معشوق نباشد کششى - کوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد
6 . هنگام اختلاف نظر یا سوء تفاهم، به جاى سرزنش کردن یکدیگر یا تفسیر نادرست، به شناسایى مساله و یافتن راه حل آن بپردازید و در صورت لزوم کمک و مشاوره افراد با تجربه و متخصص را جلب کنید .
7 . براى رسیدن به ا منیت روانى وعاطفى در روابط زناشویى داشتن صداقت، پذیرش، سعه صدر، انصاف و اعتماد متقابل را اصل اول قرار دهید .
8 . در صورت به وجود آمدن هر گونه سوء تفاهم و سوء برداشت، در نخستین فرصت ممکن به حل و فصل آن بپردازید تا به فرآیندى مخرب و پیشرونده تبدیل نشود .
9 . به هر طریق ممکن رفتارهاى مطلوب همسرتان را مورد توجه و تایید قرار دهید; به گونهاى که همسرتان بفهمد برایش ارزش قائل هستید .
10 . تشویق و تایید و بیان نکات مثبتبه طور آشکار یا در جمع باشد و تذکر نکات منفى و انتقاد به طور محرمانه و در تنهایى صورت گیرد .
11 . براى خصوصیات و نیازمندىهاى یکدیگر ارزش قائل شوید و در روابط کلامى، عاطفى، اقدامها و تصمیمگیرىها به افکار و خواستههاى همسرتان توجه کنید .
12 . اگر رفتار خاصى براى شما مبهم است، سادهترین راه این است که از همسرتان هدف و علت آن رفتار را بپرسید و با روش مسالمتآمیز، صمیمانه و خوش بینانه موضوع را روشن کنید .
13 . خشونت همسرتان را با خشونت پاسخ ندهید . خشونت را با سکوت پاسخ گویید و در موقعیتى مناسب درباره مساله مورد نظر به بحث و گفت و گو بپردازید .
14 . بکوشید در سراسر زندگى، به خصوص در روابط بین خود و همسرتان، به جاى هر گونه پیشداورى یا مشاهده اشکالات و ضعفها نقاط مثبت و قوت را ببینید; به عبارت دیگر، به جاى توجه به نیمه خالى لیوان به نیمه پر آن توجه کنید .
15 . سعى کنید در برنامه ریزى براى فعالیتهاى اجتماعى، اوقات فراغت، دید و بازدیدهاى خانوادگى و نظایر آن به مشورت کردن با یکدیگر بپردازید و از یک جانبه نگرى بپرهیزید .
16 . در هر فرصتى که پیش مىآید، با همسر و اعضاى خانوادهتان ارتباط کلامى و عاطفى برقرار کنید . شایان ذکر است زنها از صحبت کردن با همسرشان بیشتر لذت مىبرند . بنابراین، مردان باید فعالانه به سخنان همسرانشان گوش کنند و واکنش مناسب نشان دهند .
17 . اگر هر یک از زوجین در شرایط خاصى نمىتواند به سخنان همسرش گوش کند، باید صادقانه و صمیمانه این موضوع را به وى انتقال دهد، و تقاضا کند صحبت کردن درباره آن موضوع را به فرصتى دیگر واگذارد .
18 . هر از چند گاهى زوجین در فضایى محرمانه، محبتآمیز و صمیمانه به ارزیابى رفتار و روابط یکدیگر بپردازند و از یکدیگر بپرسند، چه باید کرد تا روابطمان بهتر و بانشاطتر شود؟
19 . همیشه، در رویارویى با مسائل و مشکلات خانوادگى، خود را در وضعیت طرف مقابل قرار دهید و با قبول مسؤولیتخود و شناخت انتظارات متقابل به حل و فصل اختلافات روى آورید .
20 . در روز یا در هفته زمان مشخصى را براى گفت و گو درباره مسائل و مشکلات و به اصطلاح درد دل کردن با همسرتان اختصاص دهید .
21 . از داشتن نگرشهاى آرمان گرایانه و شاعرانه در مساله ازدواج و روابط زناشویى و نیز انتظارات غیر واقع بینانه اجتناب کنید .
22 . ارتباط زوجین باید از هر گونه سوء ظن و حدس نادرست وغیر واقع بینانه دور باشد . اگر موضوع و مسالهاى ذهن یکى از زوجین را به خود مشغول کرده است، باید آن را به صراحت و صادقانه مطرح کند و درستى و نادرستى اش را با همسرش مورد بررسى قرار دهد .
23 . هر یک از زوجین باید زمینههاى بروز سوء تفاهمها و سوء ظنها را از بین ببرد و از رفتارهایى که موجب بروز سوء تفاهم و سوء ظن مىشود، خوددارى کند .
24 . هر یک از زوجین باید بکوشد با روانشناسى همسرش آشنا شود تا بداند زن یا مرد به چه امورى بها مىدهد و نظام ارزشىاش چگونه است; براى مثال معمولا زن به وابسته بودن، کسب امنیت عاطفى و مورد حمایت واقع شدن اهمیت مىدهد و مردان مىخواهند مستقل و خود مختار باشند و آزادى عمل را داراى ارزش مىدانند .
25 . زن و شوهر از مسخره کردن یکدیگر و گفتن سخنان طعنهآمیز و دو پهلو جدا پرهیز کنند .
26 . از رفتارهایى نظیر متلک، تحقیر، سرزنش و به رخ کشیدن یکدیگر که موجب افزایش مقاومتهاى روانى در طرف مقابل است، جدا باید پرهیز شود .
27 . در سراسر زندگى، از جمله در زندگى خانوادگى، بکوشید به نقاط مثبت، موهبت و نعمت هایى که در اختیار دارید بیندیشید نه به امورى که در اختیار ندارید .
28 . از خطاهاى یکدیگر سریعا بگذرید و خطاهاى همدیگر را تحمل کنید .
29 . بایادآورى برخى ایام مانند روز تولد، سالگرد ازدواج و نظایر آن و دادن هدیههایى هر چند کوچک (مثل یک شاخه گل) به طور نمادین یا سمبلیک عشق و علاقه خود را به همسرتان اعلام کنید .
30 . خود را در برابر همسرتان آراسته و پاکیزه و جالب توجه نگه دارید از پریشانى و وضع نامرتب بپرهیزید .
31 . در انتخاب دوست و برقرارى روابط دوستانه و معاشرتهاى خانوادگى با زوجهاى دیگر دقت کنید و این امور را با توافق یکدیگر انجام دهید .
32 . از هر گونه رفتارى که به مرد سالارى یا زن سالارى مىانجامد، پرهیز کنید .
33 . خطاى یکدیگر را در حضور دیگران، فرزندان، آشنایان، والدین یکدیگر و . . . بازگو نکنید .
34 . هرگز همسرتان را با زن یا مرد دیگر مقایسه نکنید .
35 . از رفتارهاى مطلوب همسرتان تشکر کرده، او را تشویق کنید و انگیزه تکرار آن رفتار را بیشتر سازید .
36 . از تصمیمهاى نادرست و غیر منطقى و کلىگویىهاى منفى و شکلگیرى افکار منفى درباره همسرتان شدیدا پرهیز کنید .
37 . حتىالمقدور به قولهایى که به همسرتان دادهاید عمل کنید تا به سلب اعتماد و احساس فریب خوردگى نینجامد .
38 . از نسبت دادن القاب و زدن برچسبهاى ناگوار و نامطلوب مانند بدقول، زرنگ، شلخته، کلهشق، یک دنده، لجباز و خودخواه به یکدیگر پرهیز کنید .
39 . در مواردى که غمگینى و افسردگى و یا عصبانیت زن یا شوهر شدت مىیابد و احتمال اختلال در کار سیستم عصبى یا غدد درونریز به ویژه غده تیروئید وجود دارد، در نخستین فرصتبه پزشک متخصص مراجعه کنید تا از عادى بودن ترشح غدد از جمله غده تیروئید مطمئن شوید .
40 . براى داشتن یک زندگى با نشاط و موفق خوب بیندیشید، وقتبگذارید، احساس مسؤولیت کنید، موانع ارتباط سالم را از میان بردارید و به عوامل ایجاد کننده روابط سالم توجه کنید .
برای آگاهی بیشتر ر.ک :
- آیین همسرداری , ابراهیم امینی , انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی
- جوانان و انتخاب همسر, علی اکبر مظاهری , انتشارات پارسایان
- اخلاق در خانواده، نوشته حسین مظاهری
- بهشت خانواده، مصطفوی
وظیفه ما در برابر ائمه(ع) چیست؟
دوست گرامی سلام. پرسشی زیبا و ضروری را مطرح کردی که نشان از دینداری و تعهد شما دارد؛ پس به همین بهانه در ادامه با همدیگر برخی از وظایف ما شیعیان را در قبال ائمه اهل بیت (علیهم السلام) از زبان مبارک قرآن و سنّت مرور می کنیم:
1. شناخت اهل بیت(ع):
این مهم، اولین وظیفه ما است؛ زیرا کسی که اولیای خود را نشناسد و به صفات و سیره ایشان آگاهی نداشته باشد، چگونه می تواند پیرو ایشان شود. شیعه یعنی پیرو و پیروی از امام(ع)، فرع شناخت شخصیت و زندگی ایشان است. این موضوع به قدری اهمیت دارد که حضرت رسول (ص) می فرماید: «من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیه؛ کسی که بمیرد در حالیکه امام زمان خود را نشنناخته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است»(بحار الأنوار، ج65، ص:329).
باید دانست که اهل بیت معادل قرآنند و چون هیچ چیز معادل قرآن نیست، پس هیچ چیز غیر از قرآن معادل اهل بیت (ع) نیز نیست. ذکر فضائل و مناقب آن حضرات، و برقراری مجالس امام شناسی، از راه های وصول به شناخت دقیق ایشان است.
2. شناخت و پذیرش ولایت اهل بیت (ع):
قرآن می فرماید «إِنَّما وَلِیکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ؛ سرپرست و ولی شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردهاند؛ همان ها که نماز را برپا میدارند و در حال رکوع، زکات میدهند» (مائده/55) که این آیه به اجماع مفسرین منصف، در شأن امیرالمومنین علی (ع) نازل شد.
3. ضرورت تمسّک، تبعیت و اطاعت از اهل بیت(ع):
قرآن می فرماید «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ ؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید، اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوالامر (اوصیای پیامبر) را» (نساء/59). ما معتقدیم که «أولی الأمر» همان ائمه طاهرین (ع) هستند که اطاعت از ابشان در طول اطاعت از خدا و رسول قرار دارد؛ زیرا ائمه طاهرین مبیّن و مکمل دین هستند. کلیات دین اسلام که در قرآن آمده، توسط چهارده معصوم (ع) روشن و جزئیات آن نیز بیان می گردد.
در حدیث ثقلین که از هر دو طریق امامیه و عامه به تواتر نقل شده، آمده است که پیغمبر اکرم (ص) در روزهای پایانی حیات طیّبه دنیایی خود فرمود: «إنّى تارک فیکم الثّقلین کتاب اللَّه و عترتى أهل بیتى ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبدا فإنّهما لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض؛ همانا من دو چیز گران بهاء در میان شما بجا می گذارم: کتاب خدا (قرآن) و عترت و خاندانم را، مادام که به آن دو تمسک جویید، هرگز گمراه نخواهید شد و آن دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در قیامت و در پای حوض کوثر به من رسند» (مسند احمد حنبل، ج3، ص: 14و 17و 59؛ و نیز: الغدیر علامه امینی، مجلدات 1و 2و 3).
عمل به احکام و دستورات فقهی، مانند انجام واجبات و ترک محرمات، هم وظیفه ما در برابر خدا و هم وظیفه ما در برابر ائمه (ع) است و منافاتی بین آنها نیست زیرا ائمه و دستورات ایشان در طول خداوند تبارک و تعالی و به اذن او می باشند.
باید دانست که حضرت ابراهیم (ع) می فرماید: «فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی؛ هر کس که مرا تبعیت کند، پس او از من است» (ابراهیم/ 36) و به همین دلیل، تبعیت تام و تمام سلمان فارسی از حضرت ختمی مرتبت (ص) است که او به «سلمان محمدی» ملقب شده و با این حدیث مفتخر به تعلق به اهل بیت (ع) می شود: «سلمان منّا اهل البیت» (بحار الأنوار، ج72، ص: 393)
4. وجوب مودّت و دوستی اهل بیت(ع):
«تولّی» و دوستی با دوستان خدا و اهل بیت عصمت و طهارت، از فروع دین مبین اسلام و از ضروریات مکتب راهگشای تشیع است. خداوند به پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؛ بگو من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمیکنم جز دوست داشتن نزدیکانم (اهل بیتم)» (شوری/ 23). البته خداوند به پیامبرش می گوید که همچنین به مردم یادآور شود که: «قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ ؛ بگو: هر اجر و پاداشی از شما خواستهام برای خود شماست (سبا/47) و نیز: «قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاّ مَنْ شاءَ أَنْ یتَّخِذَ إِلی رَبِّهِ سَبیلا ؛ بگو: من در برابر آن (ابلاغ آیین خدا) هیچ گونه پاداشی از شما نمیطلبم؛ مگر کسی که بخواهد راهی به سوی پروردگارش برگزیند» (فرقان/57). زمخشری از بزرگان مکتب اهل تسنن در تفسیر کشاف می نویسد: هنگامی که آیه «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» نازل شد به پیامبر (ص) عرض شد: یا رسول الله این قرابت تو که مودّت آنان بر ما واجب شده است چه کسانی هستند؟ «فقال (ص): علی و فاطمة و ابناهما؛ پس پیامبر (ص) فرمود: علی و فاطمه و فرزندان آن دو هستند» (الکشاف، زمخشری، ج 3، ص: 81).
محبت ورزیدن و اظهار علاقه حقیقی به اهل بیت عصمت و طهارت از اهم وظایف ماست. مردی از پیامبر درباره قیامت پرسید. حضرت فرمود: برای آن روز چه چیز آماده کرده ای؟ گفت: چیز مهمی آماده نکردهام جز آن که خدا و پیامبرش را دوست دارم. حضرت فرمود: پس، تو با کسی هستی که دوستش داری.(منتخب میزان الحکمه، ح: 1361)
میزان عشق و علاقه نسبت به اهل بیت (ع) باید چنین باشد: می گویند شخصی به نام سید عبدالکریم کفاش که در جوار حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) می زیست، هفته ای یک مرتبه به محضر حضرت ولی عصر (عج) مشرف می شد. در یکی از تشرفاتش، حضرت از او می پرسند: سید عبدالکریم اگر ما را نبینی چه خواهد شد؟! پاسخ می دهد: آقا حتما می میرم. حضرت در پاسخ فرمودند: «اگر چنین نبودی ما را نمی دیدی» (مشعل هدایت ،ج2، ص 129)
5. برائت از دشمنان اهل بیت (ع):
امام هادی علیه السلام در زیارت شریف «جامعه کبیره» می فرمایند: «برئت الی الله عزوجل من اعدائکم و من الجبت و الطاغوت و الشیاطین و حزبهم الظالمین؛ به درگاه خدای عزوجل ازدشمنان شما بیزارم همچنین از جبت و طاغوت و از شیاطین و حزب ستمکار آنان». تبرّی از دشمان خدا و اهل بیت عصمت و طهارت، از فروع دین و از ضروریات مکتب راهگشای امامیّه است.
6. الگو برداری از اهل بیت (ع):
اگر این بزرگواران را در عرصه های مختلف زندگی، مانند اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، اخلاقی عبادی و ... اسوه، قدوه و نماد برتر و بهترین الگوی خود قرار دهیم، هم زندگی ما جهت صحیح می یابد و هم موجبات شادمانی ائمه را فراهم نموده ایم، زیرا آنان به احوالات ما آگاهند و خودشان فرموده اند: «إنّا غیر مُهمِلینَ لِمُراعاتِکُم و لا ناسِینَ لِذِکرِکُم؛ به درستی که ما در مراعات حال شما کم کاری نمی کنیم و یاد شما را فراموش نمی نمائیم» (الاحتجاج للطبرسی 2 / 598).
7. توسل و استغاثه به اهل بیت (ع):
توسل واستغاثه بر اهل بیت علیهم السلام، سیره دائمی بزرگان و صلحا و علمای شیعه بوده است. در دعای نورانی توسل، به وجود مقدس هر یک از چهارده معصوم (ع) متوسل می شویم و ایشان می خواهیم که در نزد خدا شفاعت ما را کنند؛ «یا وجیهاً عند الله اشفع لنا عند الله» چرا که به فرمود نص صریح خداوند، معصومین (ع) «وسیله» و حلقه رابط میان انسان و خداوند متعال می باشند؛ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ» (مائده/ 35) و معصوم (ع) در تفسیر این آیه شریفه می فرماید: «وَ نَحْنُ الْوَسِیلَةُ إِلَى اللَّهِ وَ الْوُصْلَةُ إِلَى رِضْوَانِ اللَّه» (بحار الأنوار، ج25، ص:1).
8. نثار درود و صلوات بر اهل بیت (ع):
قرآن می فرماید «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِ یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیماً ؛ خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود میفرستد؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید، بر او درود فرستید و سلام گویید و کاملا تسلیم (فرمان او) باشید» (احزاب/ 56). بخاری و مسلم در کتاب های صحیح خود (که مهمترین منابع اهل تسنن بعد از قرآن می باشند) نقل میکنند که از پیامبر اکرم (ص) سؤال شد که چگونه بر شما اهل بیت درود فرستیم؟ آیا خداوند به ما آموخته که چگونه درود فرستیم؟ پیامبر (ص) فرمود: «بگوئید: اللّهم صلّ علی محمد و علی آل محمد کما صلّیتَ علی ابراهیمَ و آل ابراهیم انّک حمیدٌ مجیدٌ» (صحیح بخاری ج 4 ص 146 و صحیح مسلم ج 2 ص 16).
9. وظایف اخلاقی و رفتاری ما نسبت به اهل بیت(ع):
ائمه ناظر بر رفتار ما هستند؛ در روایات آمده است که ایشان از ما می خواهند که: «کونوا لنا زَینا ولا تکونوا علینا شَینا ؛ ای شیعیان مایه زینت ما باشید نه مایه ننگ و سرافکندگی ما» (بحار الأنوار»، ج 15، ص: 142 و أمالی الطوسی ، ج 2، ص: 55). از آن جا که ما شیعیان منتسب به ائمه هستیم، وظیفه داریم مایه سرافرازی آنان باشیم. این مهم صورت نمی گیرد مگر با بهبود رفتار، هم در حوزه اخلاق و هم در حوزه احکام.
10. رعایت ادب نسبت به اهل بیت (ع):
امامی که واجب الاطاعة و حجت خدا بر تمامی اهل زمین است، نامش محترم و یادش بسیار گرامی است. او پیشوای همه و چشم بینای خدا در بین مخلوقات اوست. روزی اهل زمین به یمن وجود اوست و هر کس که به مرتبه ای از مراتب کمال می رسد از پرتو عنایات حضرت حق است که از مسیر امامت به ما رسیده است؛ پس ایشان شایسته اکرام و احترام ویژه از طرف ماست.
11. دفاع و نشر معارف اهل بیت:
دفاع از حقانیت مکتب و ولایت و مرجعیت علمی و معنوی معصومین (ع) و زدودن غبار از چهرة تابناک و نورانی ایشان و نشر معارف مکتب رهایی بخش تشیع، از دیگر وظایف مهم ماست؛ چراکه ما مدیون ائمه هستیم.
12. انتظار فرج و دعا برای ظهور خاتم اهل بیت (عج):
در بسیاری از روایات، پر فضیلت ترین اعمال، انتظار فرج دانسته شده است. (منتخب الاثر، صص 493 – 500). در زمان غیبت، یکی از وظایف مهم ما دعا برای سلامتی و فرج امام زمان (عج) است. ائمه هدی علیهم السلام نیز همواره بر این مهم تکیه داشته اند و بر اساس روایاتی از امام صادق (ع)، در دعایی که آن حضرت به «زراره» تعلیم فرمود و محور اصلی آن بر امام شناسی استوار است، ایشان می فرمایند: « ... اگر غیبت را درک کردی چنین دعا کن: «اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک، اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک، اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی» (منتخب الاثر، آیت الله صافی گلپایگانی، ح1، ص: 501). همچنین دعاهای دیگری که در کتب ادعیه و زیارات بدان اشاره شده، خصوصا دعای معروف «اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن ...» که به حمدالله در میان جامعه شیعه بسیار معروف و مشهور است.
البته معنای انتظار، بسیار گسترده است و منتظر، وظایف بسیاری را باید ایفا نماید تا خود و جامعه را برای ظهور حضرت آماده نماید و هر چقدر تلاش منتظران بیشتر شود، شرایط ظهور امام غایب زودتر فراهم می شود. وظیفه ما فقط دعا کردن نیست، بلکه باید این دعا، با خود سازی و سپس جامعه سازی همراه شود؛ به قول معروف: «منتظر مصلح خود باید صالح باشد» (جمله ای قصار از استاد محمد رضا حکیمی). مرحوم سید محمد تقی موسوی اصفهانی در کتاب شریف «مکیال المکارم» به هشتاد مورد از وظایف منتظران اشاره کرده است که یکی از آنها دعا برای فرج حضرت است.
در پایان مطالعه منابع زیر را در این رابطه پیشنهاد می کنیم:
المراجعات، امام شرف الدین عاملی(ترجمه: مناظره علمی، محمد صادق نجفی).
مع الصادقین، دکتر محمد تیجانی (ترجمه: همراه با راستگویان، سید احمد فهری).
«مکیال المکارم» سید محمد تقی موسوی اصفهانی
منتخب الاثر، آیت الله صافی گلپایگانی.
المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری.
موفق و موید باشید.
آیا کمک خواستن از انسان های دیگر با توحید و اینکه هیچ موثری جز خدا وجود ندارد، می سازد؟
از دیـدگـاه عـقل و در منطق وحى, تمام انسانها بلکه همه پدیده هاى جهان , همان گونه که در پیدایش خود به خدا محتاجند , در تاثیر بخشى خویش نیز بدو نیازدارند . قرآن کریم در این زمینه مى فرماید : یا ایها الناس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحمید . (1)- اى مردم , شما به خدا احتیاج دارید و او بى نیاز و ستوده است . و در جـاى دیگر , همه پیروزیها را در انحصار پروردگار جهان دانسته و مى فرماید : و ما النصر الا من عنداللّه العزیز الحکیم . (2)- نصرت و یارى , تنها از جانب خداى عزیز و حکیم است . بـراسـاس این اصل مسلم اسلام , ما مسلمانان در هر نماز خود , این آیه شریفه رازمزمه مى کنیم : ایاک نعبد و ایاک نستعین . (3)- تنها تو را مى پرستیم و از تو کمک مى جوییم . ایـنـک بـراى روشن شدن پاسخ سئوال فوق , مى گوییم :یارى جستن از غیر خدا , به دو صورت , متصور است .
1 - صـورت اول آن اسـت کـه بـگـونه اى از انسان یا پدیده دیگرى استمداد نماییم که اورا در اصل هستى یا عملکرد خویش , مستقل دانسته و در یارى رساندن , بى نیاز ازخدا بپنداریم . شـکـى نـیـسـت که این گونه استمداد از غیر خدا , شرک محض است که قرآن کریم در آیه ذیل , بى پایگى آن را رقم مى زند . قل من ذا الذى یعصمکم من اللّه ان اراد بکم سوءال و اراد بکم رحمه و لا یجدون لهم من دون اللّه ولیا و لا نصیرا . (4)- بـگو اگر خدا درباره شما اراده عذاب نماید , کیست که شما را از او در امان بدارد ؟ و یا اگر اراده رحمت نماید , ( کیست که از آن پیشگیرى نماید ) و آنان براى خود , ولى و یاورى نمى یابند .
2 - روش دیـگـر آن اسـت کـه به هنگام یارى جستن از انسانى دیگر , او را آفریده و ظهور خدا بـدانـیـم کـه از خود , استقلالى ندارد و تاثیر بخشى وى نیز از جانب خداى بزرگ , به منظور حل بعضى از مشکلات بندگان , به وى عطا گردیده است . بـراسـاس ایـن طـرز تفکر , موردى که از وى یارى مى طلبیم , حکم واسطه را دارد که پروردگار بزرگ او را وسیله برآوردن برخى نیازها قرار داده است . ایـنـگونه کمک خواهى , در واقع , استعانت از خداوند است زیرا او است که به این وسائل واسباب , هستى بخشیده و سرانجام آنان را در برآوردن نیازهاى دیگران , تاثیر وتوان عطا فرموده است .
اصولا زندگى افراد بشر بر مبناى این استعانت از اسباب ومسببات , پایه ریزى شده است , بطورى که بدون کمک گرفتن از آنها , زندگى انسان ,دچار آشفتگى مى گردد . در اینجا نیز اگر با این دید به آنها بنگریم که عوامل تحقق یارى خدا هستند که هم اصل هستى آنها از خـدا اسـت و هم تاثیر بخشى از آنها از جانب او است , این کمک گرفتن , با توحید و یکتاپرستى هیچ تعارضی ندارد .
اگر کشاورزى موحد و خدا شناس , از عواملى ; مانند زمین و آب و هوا و آفتاب کمک مى گیرد و مى تواند دانه ها را پرورش داده و به بار بنشاند در واقع از خدا استمدادمى جوید ; زیرا او است که به این عوامل و ابزار , نیرو و استعداد بخشیده است . روشن است که این استعانت , با روح توحید و یگانه پرستى سازگارى کامل دارد . بلکه قرآن مجید ما را به اینگونه یارى جستن از پدیده هایى ( مانند پایدارى و نماز ) ,فرمان مى دهد آنجا که مى فرماید : واستعینوا بالصبر و الصلوه . (5)- از پایدارى و نماز , یارى بجویید . توسل به معصومین و امامان شیعه(ع) نیز از همین مقوله است و آنها نیز در حقیقت وسایل ما به سوی خداوند هستند.
روشن است که صبر و پایدارى کار بشر است و ما ماموریم از آنها کمک بگیریم و درعین حال , باید بدانیم که یک چنین استعانتى , با حصر آن به خدا در آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین منافاتى ندارد.
شیعه پاسخ مى دهد، حسینى نصب - سید رضا
1 - فاطر : 15 –
2 – آل عمران : 126
3- حمد : 5
4- احزاب : 1
5- مائده : 45
با توجه به تأکید قرآن و روایات در مورد تعقل و بکار بردن عقل چرا در آثار عرفانی مانند غزلیات مولانا عقل سرکوب شده است؟
در ابتدا باید یادآور شد که این مسئله ریشه در مبحثی دارد که در ادبیات ما تحت عنوان «تضاد عقل و عشق» مطرح است. البته در حقیقت باید گفت که در یک کلام، عشق حقیقی، ثمره و محصول عقل است و میان عقل و عشق رابطه علت و معلول است نه تضاد. به عبارت دیگر، عشق در عرض عقل نیست که انسان ناگزیر از انتخاب یکی از آن دو باشد؛ بلکه عشق مرحله ای است از مراحل پس از عقل ورزی و در طول آن واقع می شود. باید با عقل انتخاب کرد و با عشق پیمود. برای توضیح بیشتر توجه به نکات ذیل راهگشاست:
1. انسان آمیزه ای از عقل و عشق است، ولی عقل ابتدا و عشق انتهاست؛ به عبارتی می توان گفت نیرویی که قادر است انسان را به خواسته ها و اهداف خود، به خصوص در بحث وصول به حقیقت برساند، عشق است و نه عقل. وادی عقل آدمی را از وادی طبیعت جدا می سازد و از آتش نجات می دهد و زندگی او را مدیریت می کند، ولی این نیروی عشق است که زمینه و اسباب پرستش و وصول به محبوب حقیقی را فراهم می کند. پس سالک کوی حقیقت بدون گذر از وادی عقل و حکمت، نخواهد توانست به وادی عشق و محبت وارد شود و این دو وادی در پی هم اند.
2. عقل فقط راهنما است؛ مولا على(ع) مىفرمایند: «عقل هدایت بخش و نجات دهنده است...»، (میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، ج 6، ص 397). وقتى انسان عقل خود را به کار گیرد، راه را از چاه مىشناسد؛ سلوک سعادت را از سقوط شقاوت باز مىیابد؛ خانه جانان را از کاشانه شیطان جدا مىسازد و حتى عشق حقیقى را از عشق مجازى متمایز مىکند.
3. عقل، عشق آفرین است؛ امام على(ع) مىفرمایند: «العقل رقى الى اعلى علیین؛ عقل باعث ترقى انسان به اعلى علیین مىباشد (میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، ج 6، ص 397). انسان در پرتو عقل، راه اعلى علیین را مىجوید و لذّت تشخیص و ترسیم چنین راهى، کام تشنه را براى وصول به گوارایى آب تحریک مىکند و با تکرار تصور ضرورت پیمودن راه عشق، دل را با خود همراه مىسازد. از این رو مىگوییم: عقل عشق آفرین است.
4. مرکب وصول و معرفت قلبى عشق است نه عقل؛ عقل چون پلیس، فقط راهنماى خوبى است و گرنه هرگز پاى پیمودن راه وصال را ندارد. وقتى با جرقههاى راه بخش عقل، عشق در دل زبانه کشید، دل عاشق گامهاى نخستین راه معرفت را بر مىدارد و کم کم از وادی عقل گذر می کند و به وادی عشق می رسد. البته برخی گفته اند که در آن حالات بلند، عقل محو مىشود، ولی این صحت ندارد و مانند آن است که بگوییم چون به صد رسیدیم نود گم می شود! در حالی که نود هم پیش ما است؛ چون که صد آمد نود هم پیش ما است(مولوی)
بنابراین براى رسیدن به حقایق عالم، غیر از جهان مادى و عالم طبیعت، که از راه حس و تجربه به شناخت آن نایل مىشود، دو راه وجود دارد که در طول هم اند: یکى راه فکر و اندیشه و تعقل و دیگرى راه عشق و شهود و کشف. راه فکر و اندیشه، راهى است که با فکر شروع مىشود و با استدلال و برهان، ذهن آدمى به حقایقى در قالب مفاهیم بار مىیابد. راه کشف و شهود راهى است که با سلوک عملى آغاز مىگردد و با تقویت و تصفیه قلب، دل انسان حقایقى را بالعیان مىبیند و مشاهده مىکند. البته این دیدن غیر از دیدن با چشم سر است.
5. عقل و قلب دو دریچه به سوى شناخت حقایق جهان هستى است که هر کدام اسلوب و متد خاص خویش را دارند. «عرفا» از آنجا که به نیروى عشق فطرى، ایمان و اعتقاد دارند، در تقویت آن مىکوشند و ازاینرو معتقدند که کانون احساسات عالىِ الهى قلبى را باید تقویت کرد و موانع رشد و توسعه آن را باید از میان برد. «فلاسفه» نیز به قدرت عقل ارج مىنهند و معتقدند که از راه استدلال و برهان و طى راه سخت و پرپیچ و خم آن و دورى از موانع و آفات تعقل، مىتوان به حقایق عالم دست یافت.
6. در باب نیازمندی عقل و قلب به همدیگر باید گفت: قلب و شهود با کمک عقل پرورش یافته، هدایت مىشود و اعتقادات پیشینى خود را از عقل مىگیرد و با استمداد از او، شهود حقیقى و مکاشفه واقعى را از اوهام و القاهاى شیطانى باز مىشناسد. همچنین قلب در تفسیر مشاهدات خود از عقل بهرهمند مىگردد.(نگا: آموزش فلسفه، محمد تقى مصباح یزدى، ج اول، درس 13). این عقل برهانى یقینى، با کشف قطعى عرفانى هماهنگى کامل دارد و در حقیقت، آنچه را که عارف کشف مىکند، حتماً برهانى هم خواهد بود. به بیان دیگر، عقل یکى از موازین شناخت کشف حقیقى است؛ زیرا آنچه را که عارف پس از شهود خود ارائه مىدهد، از سنخ مفاهیم است و براى احراز صحت و خالصى آن مفاهیم، باید از میزان هم سنخ با آن که همان اصول عقلى است استفاده کرد، تا دانسته شود که آنچه عارف درک کرده، اوهام و خیالات او نبوده است.
و البته در روایات نیز عارف کسى است که عقل و قلب و تعقل و سلوک عملى او به منزله دو بال تلقى گشته، مکمل یکدیگرند؛ حضرت امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: «[العارف] قد أحیا عقله و أمات نفسه حتى دقجلیله و لطف غلیظه و برق له لامع کثیر البرق فأبان له الطریق و سلکبه السبیل؛ به تحقیق عارف عقل خویش را زنده مىکند و نفس خود را مىمیراند و بدن خود را لاغر مىکند و اخلاقش را لطیف مىنماید. براى او درخشندهاى پرنور درخشید، سپس درخشندگى آن براى او راه را نمودار مىکند و با همان روشنایى، راه را مىپیماید».)نهجالبلاغه، خطبه 220؛ در این باب نگا: گوهر مراد، عبدالرزاق لاهیجى، صص 17 - 15 و الاشارات والتنبیهات، ابوعلى حسین بن سینا، ج3، ص 369).
7. در بدو امر گمان مىشود که «عقل در مقابل قلب» و «شهود مقابل اندیشه» است. البته چنین نیز هست ولى آن عقلى که در مقابل قلب است، عقلى است که خود را در تنگناى عالم طبیعت، اجسام و عالم کثرت قرار داده که از آن به «عقل جزیى» یا عقل بشرى و عقل دنیایى تعبیر مىکنند. این عقل، عقلى است که خود را از مبدأش که «عقل کلى» یا عقل الهى و عقل آخرتى است، جدا کرده و از این رو در دام هواهاى نفسانى، دلایل ظنّى، جدالهاى بىپایه و مانند اینها محبوس ساخته است؛ و آنقدر به خود مغرور است که تنها خود را مستحق اظهار نظر و ابرام و نفى مسائل مىداند. بله، چنین عقلى از دیدگاه عرفا و اهل معنا، مانع شهود حقایق عالم است و به همین جهت به شدّت مذمت شده است؛ چنانکه مولوی تصریح می کند:
«عقل جزوى» کرکس آمد اى مقل/ پرّ او با جیفه خوارى متصل (مثنوى، دفتر 6)
اما اگر این عقل، خود را از این محبوسات مجازى برهاند و با کسب تقوا، خود را به مبدأ اصلى خود، یعنى عقل کلى و الهى، متصل گرداند، دیگر این عقل در مقابل قلب نخواهد بود. )در باب عقل جزوى و کلى نگا: تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج 5، صص 270 - 267 و شرح اصول الکافى، صدرالدین شیرازى، ج اول، ص 403 به بعد). پس عقلی که در آثار عرفانی مانند غزلیات مولوی در دیوان کبیر و یا ابیات مثنوی معنوی سرکوب می شود، «عقل جزوى» اگر چه در بسیاری از موارد به «جزیی؛ دنیایی یا بشری» بودن آن تصریح نشده باشد و به صورت مطلق آمده باشد.
مولوی در دفتر پنجم مثنوی به زیبایی منظور خود را از مذمت عقل، بیان کرده و نوع آن را مشخص می کند:
وای آنکه عقل او ماده بود/ نفس زشتش نرّ و آماده بود
لاجرم مغلوب باشد عقل او/ جز سوی خسران نباشد نقل او
ای خنک آن کس که عقلش نر بود/ نفس زشتش ماده و مضطر بود
عقل جزوی اش نر و غالب بود/ نفس انثی را خرد سالب بود
حمله ماده به صورت هم جری است/ آفت او همچون آن خر از خری است
که ماده بودن نفس، به معنی نافذر نبودن و با نفس برنیامدن است. روایتی در ذیل این بیت آورده می شود کهک «طوبی لمن کان عقله ذَکَرًَا و نفسه اُنثی و ویلٌ لمن انعکس» که بر این اساس باید کوشید که نفس اسیر عقل گردد، نه آنکه نفس بر عقل چیره شود. (شرح مثنوی شریف، دکتر سید جعفر شهیدی، ج 9، ص 364).
البته بنا بر تفکیک و تعریف دقیق تر باید گفت: در نظر اندیشمندان اسلامی، عقل به دو بخش «عقل نظری» و «عقل عملی» تقسیم می شود. عقل نظری عبارت است از قوه و نیرویی در انسان که به واسطه آن تفکر می کند و سخن می گوید و مطالب را از هم تمیز می دهد؛ به عبارت دیگر، عقل نظری قوه درک کلیات است. عقل عملی قوه تدبیر زندگی و سعادت اخروی یا قوه تمیز خوب و بد است. عقل به این معنا، خود دو مرتبه دارد: اول) آنچه که فقط به تدبیر امور زندگی می پردازد و عقل مصلحت اندیش فردی یا جمعی است. این نوع عقل از نظر قرآن کریم و احادیث معصومین (ع) و به تبع آن حکمای اسلامی، «عقل بدلی»، نیرنگ و شیطنت است نه «عقل حقیقی» (اصول کافی، کلینی، ج1، ص11) و دوم) «عقل ایمانی» است که شهوات و تمایلات افسار گسیخته را در بند می کشد و سعادت دنیا و آخرت انسان را ضمانت می کند:
عقل ایمانی چون شخص عادل است/ پاسبان و حاکم شهر دل است
عقل ضد شهوت است ای پهلوان/ آن که شهوت می تند، عقلش مخوان
حال اگر منظور از عقل، عقل بدلی و غیر حقیقی باشد که هم توجهش به دنیا و زندگی دنیوی است، این عقل مصلحت اندیش را با عشق کاری نیست و از ریشه با آن مخالف است و آن را فقط خیالات عاشقانه و هوس های جوانی می پندارد. پس منظور عرفا و حکمای ما و مشخصاً مولوی از مذمت عقل، این «عقل بدلی» است نه عقل متعارف ایمانی و یا به تعبیر دقیق تر عقل حقیقی؛ زیرا این عقل بدلی در حقیقت بی عقلی است.
و البته باز باید دانست که در مصاف میان «عقل» و «عشق»، سه نظر عمده در میان متفکران مسلمان دیده مىشود:
1 . برخى از متکلمان و فلاسفه اصالت را به عقل مىدهند. در نظر این گروه، تنها ارزشى که انسان را به سرمنزل مقصود مىرساند، عقل است و عشق سخنانى موهوم وخیالاتى باطل است که به علت سوء مزاج بر انسان عارض مىشود. اگر هدف معرفت الاهى و عبادت است، عقل تنها ابزار شناخت و بندگى به شمار مىآید و عشق گم کردن راه است . (تمهید القواعد، ابن ترکه اصفهانى، ص 49).
2 . برخى از عرفا اصالت را به عشق مىدهند و بر این اعتقادند که عشق به معناى فنا در معشوق است و با منفعت و منطق منفعتطلبانه که راه عقل شمرده مىشود سازگار نیست; بنابراین، «عقل را با عشق دعوى باطل است» ; زیرا عقل پاىبند انسان است و عشق رها شدن از این پایبندىها. (انسان کامل، استاد مطهرى، ص 50 و 51)
3 . در مقابل این دو گروه، حکماى عارف قرار دارند که معتقدند عقل و عشق منافى هم نیستند، ارتباطى تنگاتنگ دارند و انسان براى رسیدن به مقصود نهایى (لقاء الله) به هر دو نیازمند است. (رسائل اخوان الصفا، ج 3، ص 228)
صراحى اى و حریفى گرت به چنگ افتد/ به عقل نوش که ایام فتنهانگیز است
یا: حاشا که من به موسم گل ترک مى کنم / من لاف عقل مىزنم این کار کى کنم
و یا: مشورت با عقل کردم گفت: حافظ مى بنوش / ساقیا مىده به قول مستشار مؤتمن (حافظ)
پس در نتیجه: مىتوان این بحث را در چهار بند خلاصه کرد:
1 . اگر منظور از عقل، عقل بدلى باشد که تمام توجهاش دنیا و زندگى دنیوى است، این عقل مصلحتاندیش را با عشق کارى نیست؛ اما منظور عرفا و حکماى ما از عقل این عقل نیست؛ زیرا این عقل در حقیقت بىعقلى بزرگ است. 2 . اگر منظور از عشق، عشق مجازى یعنى دلبستگى به شهوات و نفسانیت و غرائز است، عقل خدابین و ایمانى چنین عشقى را محکوم مىکند؛ زیرا عقلى که رو به سوى خدا دارد، تسلط شهوت بر انسان را نمىپسندد.
3 . اگر منظور از عقل، عقل متعارف ایمانى و مراد از عشق، عشقى حقیقى و فناى فى الله باشد، این دو در مراحلى درگیرى دارند; زیرا عقل دربند منفعت آدمى است و تمام اعضا و جوارح آدمى را به بند منفعتطلبى خود در مىآورد; و عشق که عبارت از ایثار و از خودگذشتگى و فداکارى در راه معشوق است، به هیچ وجه با خودمحورى سازگار نیست؛ مانند:
اى که از دفتر عقل آیت عشقآموزى / ترسم این نکته به تحقیق ندانى دانست
یا: ما را ز منع عقل مترسان و مى بیار / کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
یا: حریم عشق را درگه بسى بالاتر از عقل است/ کس آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
و یا: عاقلان نقطه پرگار وجودند ولى/ عشق داند که در این دایره سرگردانند
که امثال این تعبیرات در اشعار فارسى فراوان است. زیرا کار عقل مصحلتاندیشى و مصلحتطلبى است و کار عشق از خود بى خود شدن . عرفا کاملا منکر عقل متعارف نبوده، آن را مانند چراغ و نردبان براى ترقى در عالم معنا لازم مىدانند; البته وقتى انسان به بالا رسید، دیگر به آن نیاز ندارد؛ به عبارت دیگر، در مرحله اول لازم است و در مراحل بالاتر حجاب و زیان .
4 . عشق حقیقى و عقل بالغ هیچ منافاتى با هم ندارند و در سیر و سلوک روحانى همواره همراهند؛ زیرا عشق به معناى فناى فى الله است و عقل برین به معناى ذوب شدن در توحید. «انسان آنگاه که به مرحله عشق مىرسد تازه مىفهمند که عقل حقیقى همان «عقل برین» است که او دارد و دیگران گرفتار عقال و وهمند و آن را عقل مىپندارند» . (تفسیر موضوعى قرآن، آیتالله جوادى آملى، ج 11، ص 71 و 72)
چنانچه عطار مىگوید:
عقل کجا پى برد شیوه سوداى عشق/ باز نیابى به عقل سر معماى عشق
خاطر خیاط عقل گرچه بسى بخیه زد/ هیچ قبایى ندوخت لایق بالاى عشق
در پایان منابع ذیل جهت مطالعه بیشتر در این رابطه، پیشنهاد می شود:
1. تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی جلال الدین مولوی (15 جلد)، علامه محمد تقی جعفری.
2. شرح مثنوی شریف، استاد بدیع الزمان فروزان فر (شرح 3 دفتر از مثنوی).
3. شرح مثنوی شریف، دکتر سید جعفر شهیدی( ادامه کار استاد فروزانفر و شرح سه دفتر باقی مانده مثنوی).
4. مولوی نامه (یا: مولوی چه می گوید، 2 جلد) علامه جلال الدین همایی.
5. شرح مثنوی استاد موسی نثری.
6. مولوی و جهانی بینی ها ، علامه محمد تقی جعفری.
7. دو کتاب: سرّ نی و بحر در کوزه ای، دکتر عبدالحسین زرین کوب.
8. فرهنگ اصطلاحات عرفانی، دکتر سید جعفر سجادی.
9. مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوف، دکتر سید ضیاء الدین سجادی.
10. فلسفه عرفان؛ تحلیلی از اصول و مبانی و مسائل عرفان، دکتر سید یحیی یثربی.
11. عرفان نظری، دکتر سید یحیی یثربی.
12. دین عرفانی و عرفان دینی، دکتر علی شیروانی.
13. عرفان اسلامی، محمد تقی جعفری.
14. آسیب شناسی عرفان، عبدالرضا بارفروش.
س- عفو و گذشت در چه مواردی خوب است و در چه مواردی خوب نیست؟
ج- عفو و گذشت از نظر عقل و شریعت وحیانی , امری ارزشی و هنجار و رفتاری پسندیده ونیکو است . خداوند در آیات بسیاری بر ارزشمندی عفو و گذشت , تأکید کرده است و از صاحبان حق خواسته است که بر خلاف حق و حقوق خویش از باب انسانیت از خطا و اشتباه دیگری درگذرند و رفتار نا درست دیگران را نادیده بگیرند .
خداوند در قرآن کریمش می فرماید : و لا تستوی الحسنة و لا السیئة ادفع بالتی هی احسن (1) هرگز نیکی و بدی در جهان , یکسان نیست ؛ همیشه بدی خلق را به بهترین عمل ( که نیکی است ) پاداش ده .
امام خمینی ( رضوان الله تعالی علیه ) می فرمایند : ازبزرگترین کمالات انسانی , تجاوز (گذشت ) اشخاصی است که به اوبدی کردند و صفت عفو و تجاوز , از صفات جمالیه ی حق تعالی است که اتصاف به آن تشبه به مبادی عالیه است و هر کس که در تحت تربیت رب العالمین واقع شد و مربوب ذات مقدس حق تعالی شد , باید در او از صفات جمال حق - جل و علا – جلوه [ ای ] حاصل شود , و مرآت جمال جمیل الهی گردد و از بزرگترین اوصاف حق , رحمت بر عباد و تجاوز از سئیات و عفو از خطیئات است . و اگر در انسان حظی از این اوصاف نباشد , در جواب سؤال قبر – که وقت بروز سرایر است – نتواند گفت : ربی الله آنگاه که سؤال شود : من ربک ؛ زیرا که انتخاب این اسم در بین اسماء , اشارت به آن شاید باشد که در تحت تربیت کی بودی , و دست قدرت کی در تو متصرف بود در حیات دنیاوی ؟ پس اگر انسان در تحت ربوبیت ذات مقدس حق , تربیت شده باشد و ظاهر و باطنش مربی به آن تربیت باشد جواب می تواند دهد ؛ و گر نه , یا جواب ندهد و یا ربی الشیطان و یا ربی النفس الاماره شاید بگوید . (2)
با بیانات گهر بار امام فرزانه , روشن شد که کسب روحیه ی عفو و گذشت نه تنها لازم است بلکه از اوجب واجبات است و در حقیقت کسی که عفو می کند ابتدا در حق خویش لطف کرده , ملبس به صفتی از صفات پروردگار می گردد و به اسمی از اسماء الهی چنگ زده است .
انسان در اثر عفو و گذشت به آرامش خاصی دست می یابد که نمی توان آنرا از راهی دیگر کسب کرد ؛ از این رو بزرگان دین گفته اند که در عفو و گذشت لذتی است که در انتقام نیست .
کسی که از خطای دیگری می گذرد , رحمت و مهر الهی را به سوی خویش جلب می کند . و لیعفوا ولیصفحوا الا تحبون ان یغفر الله لکم (3) با خلق , عفو و صفح پیشه کنند و از بدیها در گذرند آیا دوست نمی دارید که خدا هم در حق شما مغفرت و احسان فرماید ؟ و الله غفور الرحیم که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است .
موارد جواز عفو و گذشت
- گذشت در هنگام قدرت
کسی که کریم النفس است به هنگام قدرت , می بخشد .
امیر المؤمنین ( علیه السلام ) می فرمایند : اولی الناس بالعفو اقدرهم علی العقوبه (4) سزاوارترین مردم به عفو کردن , تواناترین آنها به هنگام کیفر دادن است .
هنر اینست که انسان در هنگام کسب قدرت و توانایی غلبه بر خصم , عفو کند و الا کسی که نا توان است و قدرتی ندارد اگر از روی ترس و عجز انتقام نگیرد , هنر نکرده است .
عربی بادیه نشین به رسول خدا ( صلی الله علیه و آله ) عرض کرد : ای رسول خدا ! روز قیامت چه کسی به حساب خلایق می رسد ؟ فرمود : خدای عز و جل , بادیه نشین گفت : به خداوندگار کعبه سوگند که نجات یافته ایم ! حضرت فرمود : چگونه , ای بادیه نشین ؟ عرض کرد : زیرا کریم , هر گاه قدرت یابد ببخشاید .
- در گذشتن از خطاهای همسر و فرزندان
خداوند در قرآن کریمش می فرماید : یا ایها الذین امنوا ان من ازواجکم و اولادکم عدوا ً لکم فاخذروهم و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحیم (5) ای اهل ایمان ( بدانید که ) زنان و فرزندان شما برخی دشمن شما هستند از آنان حذر کنید و اگر از آنان عفو و آمرزش و چشم پوشی کنید خدا هم ( در حق شما ) بسیار آمرزنده و مهربانست . البته آیه همسر و فرزندان را بعنوان مصداق بیان کرده و چه بسا این عفو می تواند عمومیت داشته باشد .
- گذشت از وامداران تنگدست
کسی که مقروض است و توانایی پرداخت قرض خویش را ندارد باید به او مهلت پرداخت داد و اگر طلبکار , قرض او را ببخشد بهتر است . خداوند تعالی می فرمایند : و ان کان ذو عسرة فنظرة الی میسرة و ان تصدقوا خیر لکم (6) اگر ( از کسی طلبکار هستید ) تنگدست شود بدو مهلت دهید تا توانگر گردد و اگر در هنگام تنگدستی صدقه ببخشید ( قرض او را ببخشید ) برای شما بهتر است .
- عفو از قصاص
دین اسلام دین عفو و بخشش و رحمت است ؛ لذا حتی در جایی که کسی مرتکب قتل شده نیز سفارش به عفو و گذشت می کند : فمن عفی له من اخیه شی ء فاتباع بالمعروف و اداء الیه باحسان , ذلک تخفیف من ربکم و رحمة (7) و چون صاحب خون از قاتل , که برادر دینی اوست بخواهد درگذرد , بدون دیه یا بگرفتن دیه کاریست نیکو , پس دیه را قاتل در کمال رضا و خشنودی ادا کند ؛ در این حکم تخفیف و آسانی امر قصاص و رحمت خداوندی است .
بطور حتم و مسلم این دستور به گذشت , مربوط به کسانی است که قتل و خونریزی عادت آنها نگشته بلکه از روی جهل و تغافل و عدم تسلط بر قوه ی غضب , مرتکب قتل شده و نادم و پشیمانند .
- بازگشت دادن شخص به جبران خطا
گاه عده ای از روی نادانی از در دشمنی با انسان وارد می شوند و تنها کافی است مدتی با حسن رفتار با آنان برخورد شود , چه بسا دشمنی آنها تبدیل به دوستی صمیمانه گردد .
ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوة کانه ولی حمیم (8) بدی خلق را با بهترین عمل , پاداش ده تا همانکس که گویی با تو بر سر دشمنی است دوست صمیمی تو گردد .
موارد ذکر شده , تنها مشتی بود از خروار وادی عفو و بخشش .
موارد عدم جواز گذشت
- صحنه ی جنگ
جبهه ی جنگ و مبارزه ی با دشمن , جایی برای عفو ودلسوزی نیست بلکه صحنه , صحنه ی مبارزه و دفاع از اسلام و حقوق ملت و حفظ اراضی مسلمین است و بخشش در چنین جایی جز جهل و خودکشی نیست !
- ظلم کنندگان به حقوق ملتها
سردمداران کفر و استکبار و کسانی که خون ملتها را به ناحق می ریزند و حقوق حقه ی آنها را ضایع می کنند , هیچ جای گذشتی در حق آنها وجود ندارد بلکه باید با همه ی توان به مبارزه بر علیه آنها برخاست و ظلمشان را برچید .
- حق الناس و حقوق اجتماعی
در جایی که به حقوق مردم تعدی می شود و حقی از جامعه ضایع می گردد , عفو و گذشت معنا ندارد ؛ تا جایی که حتی از کوچکترین خلاف هم نباید گذشت . تجاوز به عنف , احتکار مواد مورد نیاز مردم , گران فروشی ... حتی عبور از چراغ قرمز , از مصادیق این گروه می باشد .
- جسور شدن ظالم
گاه بخشش مکرر کسی که در حق ما ظلم کرده , موجب جسارت و عدم تنبه او می شود . در این صورت نه تنها عفو و بخشش , مؤثر نیست بلکه اثری سوء بر روی ظالم می گذارد ؛ لذا به خاطر جلوگیری از هلاکت بیشتر ظلم کننده , نباید او را بخشید و باید او را به طریقی مناسب تنبیه کرد .
بطور کلی یکی از مهمترین دلایل عفو , بازسازی رفتاری و نوعی بازگشت دادن و بازپروری شخص , به پیش از خطاست . پس هر گاه این امر حاصل نشود یا در اثر عفو و بخشش , در حقوق افراد جامعه , خلل و تزلزلی پیش آید دیگر جایی برای گذشت نیست .
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .
----------------
(1) سوره فصلت / 34
(2) شرح حدیث جنود عقل و جهل / ص 425 – 426 امام خمینی ( رحمة الله علیه )
(3) سوره نور / 22
(4) نهج البلاغه /حکمت /52
(5) سوره تغابن /14
(6) سوره بقره /280
(7) سوره ی بقره / 178
(8) سوره ی فصلت / 34
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید